توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی حضرت محمد (ص) از نگاه ادیان
kamanabroo
28th July 2009, 11:36 PM
حضرت محمد (ص) از نگاه ادیان
آمدن حضرت محمد (ص) (http://rasoolnoor.com/) توسط دیگر ادیان که قبل از دین اسلام آمده بودند خبر داده شد و نشانههایی در کتب آسمانی دیگر برای آن حضرت ذکر شده است. از جمله در انجیل یوحنا بشارت به آمدن حضرت نبی اکرم «ص» داده شده است که قرآن مجید چنین بشارتی را تأیید کرده است.
راهب مسیحی (بحیرا) با توجه به نشانههایی که از آن حضرت دید به حضرت ابوطالب گفت: این همان پیامبری است که آمدنش در کتب آسمانی بشارت داده شده است. همین طور از روایات زیادی نقل شده است که نشانههای آن حضرت و نشانههایی برای حقانیت اسلام در کتابهای مقدس یهودیان آمده است.
برای آگاهی بیشتر به مقالات ذيل مراجعه فرمایید.
kamanabroo
28th July 2009, 11:37 PM
بشارتهاى انبیاء الهى و دیگران درباره ظهور حضرت محمد (ص)
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد اول صفحه 149
رسولى محلاتى
برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینبارهقلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشتهاند که از آنجملهمىتوان کتاب«راه سعادت»استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب«خاتمپیغمبران»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص»ارتباط دارد تا با بحث ما و بهاصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمىتوانیم وقتخود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمانمقدار که مربوط به تاریخ مىشود یک اشاره اجمالى نموده ومىگذریم:
طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام«ص»وارد شده که بهاجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبردادهاند،و علامه مجلسى«ره»در کتاب بحار الانوار در اینبارهبابى جداگانه تحت عنوان«باب البشائر بمولده و نبوته»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتى از این روایات همانهائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاصخبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بىدینان را ملزم سازد و بر همه کارهاىبى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکارانبى دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص»تطبیق مىکند کهدر داستان فتح مکه با او بودند.بخصوص با توجه به این مطلبکه این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى«ع»نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفتخدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران»-یا فارانمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابلتطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنیناست:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهمخواست و او دیگرى را که فارقلیط استبه شما خواهد داد کههمیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمىبیند و نمىشناسد،اما شما آنرامىشناسید زیرا که با شما مىماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»استبم� �ناى«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روحراستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبتبه من گواهىخواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکنطاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقتبیاید او شما رابهر حقیقتى هدایتخواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلمنمىکند آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع»پادشاه یمنگفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح»و«شق» (5) و«قس بن ساعدة» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایتابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل» (8) که باز هم براى نمونهبداستان زیر که خلاصهاى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجهنمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد: (9) ربیعة بننصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براىدانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى«سطیح»و دیگرى«شق»کهاین دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبلاز«شق»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى کهاز تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارىرا در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در اینسرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت منصورت خواهد گرفتیا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافتیا منقطعمىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطعمىشود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مىرود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدنبیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسى؟
گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحىمىشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بننصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیرواناو خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کارانبدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتمخواهد شد.
پس از این سخنان«شق»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاهفارس-نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیرة»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواىمشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره مىرسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانىدر آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینهام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مىخواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرداز این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفتبهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزهاش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار
و البته در مورد بشارتهائى که نمونهاش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضىاز نویسندگان نیز دیده مىشود ضرورى است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتنطبقه خاصى از آیندگان یعنى دانشمندان و محققانى بود که تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا داراى خصوصیات زیر است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالباستعارات و کنایات ذکر شده...
2-در این بشارتها نام رسمى پیمبران که بدان نام خواندهمىشدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقى آنانذکر شده مانند لفظ«مسیح»که در باره حضرت عیسى دربشارات آمده و«فارقلیط»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...
3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنى و مفهومىکه نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیتبچشم مىخورد که بخاطررعایت همان جهتى که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایةمطلب را بیان فرمودهاند...
و بگفته یکى از نویسندگان«مصلحتخداوندى ایجاب مىکرد که این بشارات مانندزیبائیهاى طبیعت که محفوظ مىماند یا مانند صندوقچهجواهر فروشان که بدقتحفظ مىشود در لفافهاى از اشاراتمحفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانشسر و کار دارند قرار گیرد». (10)
پىنوشتها:
1-زندگانى پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانى پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اکمال الدین ص 111 و 112.
8-زندگانى پیغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کردهایم تلخیص شده است.
10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.
kamanabroo
28th July 2009, 11:37 PM
بشارتهاى انبياى الهى درباره حضرت محمد (ص)
کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 42
نويسنده: رسولى محلاتى
از جمله اين بشارتها آيه 14 و 15 از کتاب يهودا است که مىگويد:
«لکن خنوخ«ادريس»که هفتم از آدم بود درباره همين اشخاص خبر داده گفت اينک خداوند با ده هزار از مقدسين خود آمد تا بر همه داورى نمايد و جميع بى دينان را ملزم سازد و بر همه کارهاى بى دينى که ايشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران بى دين به خلاف او گفتند. . . »
که ده هزار مقدس فقط با رسول خدا(ص)تطبيق مىکند که در داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به اين مطلب که اين آيه از کتاب يهودا مدتها پس از حضرت عيسى(ع)نوشته شده. (1)
و از آن جمله در سفر تثنيه، باب 33، آيه 2 چنين آمده:
«و گفتخدا از کوه سينا آمد و برخاست از سعير به سوى آنها و درخشيد از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از راستش با يک قانون آتشين. . . »
که طبق تحقيق جغرافى دانان منظور از«پاران» - يا فاران - مکه است، و ده هزار مقدس نيز چنانکه قبلا گفته شد فقط قابل تطبيق با همراهان و ياران رسول خدا(ص)است.
و در فصل چهاردهم انجيل يوحنا: 16، 17، 25، 26 چنين است:
«اگر مرا دوست داريد احکام مرا نگاه داريد، و من از پدر خواهم خواست و او ديگرى را که فارقليط استبه شما خواهد داد که هميشه با شما خواهد بود، خلاصه حقيقتى که جهان آن را نتواند پذيرفت زيرا که آن را نمىبيند و نمىشناسد، اما شماآن را مىشناسيد زيرا که با شما مىماند و در شما خواهد بود - اينها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقليط روح مقدس که او را پدر به اسم من مىفرستد او همه چيز را به شما تعليم دهد و هر آنچه گفتم به ياد آورد».
که بر طبق تحقيق کلمه«فارقليط»که ترجمه عربى«پريکليتوس»استبه معناى«احمد»است و مترجمين اناجيل از روى عمد يا اشتباه آن را به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند.
و در فصل پانزدهم: 26 چنين است:
«ليکن وقتى فارقليط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روح راستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبتبه من گواهى خواهد داد».
و در فصل شانزدهم: 7، 12، 13، 14 چنين است:
«و من به شما راست مىگويم که رفتن من براى شما مفيد است، زيرا اگر نروم فارقليط نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم اکنون بسى چيزها دارم که به شما بگويم ليکن طاقت تحمل نداريد، اما چون آن خلاصه حقيقتبيايد او شما را به هر حقيقتى هدايتخواهد کرد، زيرا او از پيش خود تکلم نمىکند بلکه آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد. . . »
و سخنان ديگرى که از پيغمبران گذشته به ما رسيده و در کتابها ضبط است و چون نقل تمامى آنها از وضع نگارش تاريخ خارج است از اين رو تحقيق بيشتر را در اين باره به عهده خواننده محترم مىگذاريم و به همين مقدار در اينجا اکتفا نموده و قسمتهايى از سخنان دانشمندان و کاهنان و پيشگوييهاى آنان که قبل از تولد رسول خدا(ص)کردهاند نقل کرده به دنبال گفتار قبل خود باز مىگرديم.
پيشگويىها و سخنان کاهنان
ابن هشام مورخ مشهور در تاريخ خود مىنويسد (2) : ربيعة بن نصر که يکى ازپادشاهان يمن بود خواب وحشتناکى ديد و براى دانستن تعبير آن تمامى کاهنان و منجمان را به دربار خويش احضار کرد و تعبير خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند: خواب خود را بيان کن تا ما تعبير کنيم؟
ربيعه در جواب گفت: من اگر خواب خود را بگويم و شما تعبير کنيد به تعبير شما اطمينان ندارم ولى اگر يکى از شما تعبير آن خواب را پيش از نقل آن بگويد تعبير او صحيح است.
يکى از آنها گفت: چنين شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند يکى سطيح و ديگرى شق که اين دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبير کنند.
ربيعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد، سطيح قبل از شق به دربار ربيعه آمد و چون پادشاه جريان خواب خود را بدو گفت، سطيح گفت: آرى در خواب گلوله آتشى را ديدى که از تاريکى بيرون آمد و در سرزمين تهامه در افتاد و هر جاندارى را در کام خود فروبرد!
ربيعه گفت: درست است اکنون بگو تعبير آن چيست؟
سطيح اظهار داشت: سوگند به هر جاندارى که در اين سرزمين زندگى مىکند که مردم حبشه به سرزمين شما فرود آيند و آن را بگيرند.
پادشاه با وحشت پرسيد: اين داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفتياپس از آن؟
سطيح گفت: نه، پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربيعه پرسيد: آيا سلطنت آنها دوام خواهد يافتيا منقطع مىشود!
گفت: نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مىشود!
پرسيد: سلطنت آنها به دست چه کسى از بين مىرود؟
گفت: به دست مردى به نام ارم بن ذى يزن که از مملکت عدن بيرون خواهد آمد.
پرسيد: آيا سلطنت ارم بن ذى يزن دوام خواهد يافت؟
گفت: نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسيد: به دست چه کسى؟گفت: به دست پيغمبرى پاکيزه که از جانب خدا بدو وحى مىشود.
پرسيد: آن پيغمبر از چه قبيلهاى خواهد بود؟
گفت: مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهى اين سرزمين تا پايان اين جهان در ميان پيروان او خواهد بود.
ربيعه پرسيد: مگر اين جهان پايانى دارد؟
گفت: آرى پايان اين جهان آن روزى است که اولين و آخرين در آن روز گرد آيند و نيکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.
ربيعه گفت: آيا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطيح پاسخ داد: آرى سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.
پس از اين سخنان شق نيز به دربار ربيعه آمد و او نيز سخنانى نظير گفتار«سطيح»گفت و همين جريان موجب شد تا ربيعه در صدد کوچ کردن به سرزمين عراق برآيد و به شاپور - پادشاه فارس - نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در سرزمين عراق سکونت دهد و شاپور نيز سرزمين«حيره»را - که در نزديکى کوفه بوده - براى سکونت آنها در نظر گرفت و ايشان را بدانجا منتقل کرد، و نعمان بن منذر - فرمانرواى مشهور حيره - از فرزندان ربيعه بن نصر است.
و نيز داستان ديگرى از تبع نقل مىکند و خلاصهاش اين است که مىگويد: تبع پادشاه ديگر يمن به مردم شهر يثرب خشم کرد و در صدد ويرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همين منظور لشکرى گران فراهم کرد و به يثرب آمد.
مردم يثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانکه نزد انصار مدينه معروف است، مردم روزها با تبع و لشکريانش جنگ مىکردند و چون شب مىشد براى تبع و لشکريانش به خاطر اينکه ميهمان و وارد بر ايشان بودند خرما و آذوقه مىفرستادند و بدين وسيله از آنها پذيرايى مىکردند.
مدتى بر اين منوال گذشت تا روزى دو تن از احبار و دانشمندان يهود از بنى قريظه به نزد تبع رفته و بدو گفتند: فکر ويرانى اين شهر را از سر دور کن و از اين تصميمانصراف حاصل نما، و اگر در اين کار اصرار ورزى و پافشارى کنى نيروى غيبى جلوى اين کار تو را خواهد گرفت و ما ترس آن را داريم که به عقوبت اين عمل گرفتار شوى.
تبع پرسيد: چرا؟
گفتند: براى آنکه اين شهر هجرتگاه پيغمبرى است که از حرم قريش(يعنى مکه معظمه) بيرون آيد، و اين شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.
تبع که اين سخن را شنيد دانست که آن دو بيهوده نمىگويند و از روى علم و اطلاع و خبرهايى که از کتابها دارند اين سخن را مىگويند و به همين سبب از ويرانى شهر يثرب منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تاثير کرد. و در کتاب اکمال صدوق(ره)است که تبع در اين باره اشعارى نيز سرود که از آن جمله است:
حتى اتانى من قريظة عالم
حبر لعمرک فى اليهود مسدد
قال ازدجر عن قرية محجوبة
لنبى مکة من قريش مهتد
فعفوت عنهم عفو غير مثرب
و ترکتهم لعقاب يوم سرمد
و ترکتها لله ارجو عفوه
يوم الحساب من الحميم الموقد
و در پارهاى از روايات نيز آمده است که رسول خدا(ص)فرمود: تبع را دشنام نگوييد زيرا او مسلمان شد و ايمان آورد.
و در روايتى که صدوق(ره)از امام صادق(ع)روايت کرده آن حضرت فرمود: تبع به اوس و خزرج(ساکنان شهر مدينه)گفت: در اين شهر بمانيد تا اين پيغمبر بيرون آيد، و من نيز اگر زمان او را درک کنم کمر به خدمت او خواهم بست و به يارى او خواهم شتافت.
و از آن جمله زيد بن عمرو بن نفيل بود که سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص)در سرزمين حجاز مىزيست و به جستجوى دين حنيف ابراهيم بود، و از آيين يهود و ديگر آيينهاى آن زمان پيروى نمىکرد و با بت پرستان مبارزه مىنمود، و از ذبيحه آنان نمىخورد.
و از اشعار اوست که مىگويد: اربا واحدا ام الف رب
ادين اذا تقسمت الامور
عزلت اللات و العزى جميعا
کذلک يفعل الجلد الصبور
عامر بن ربيعه گويد: وقتى مرا ديد به من گفت: اى عامر من از رفتار قوم خود بيزارم و پيرو دين ابراهيم و معبود او و اسماعيل هستم و آنها رو به اين خانه نماز مىگزاردند، و من چشم به راه ظهور پيغمبرى هستم از فرزندان اسماعيل و گمان ندارم او را درک کنم اما از هم اکنون من بدو ايمان دارم و او را تصديق کرده و گواهى مىدهم که او پيغمبر است، و اگر عمر تو طولانى شد و او را ديدار کردى سلام مرا بدو برسان.
عامر گفت: چون رسول خدا(ص)به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زيد را براى آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت براى او طلب رحمت از خدا کرد، و پاسخ سلامش را داد و فرمود: او را در بهشت ديدم که پيروزمندانه گام بر مىداشت.
و ديگر از کسانى که سالها قبل از ولادت رسول خدا(ص)از آمدن آن حضرت خبر مىداد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت قس بن ساعده است که از بزرگان مسيحيت و از بلغاء عرب است که در بلاغتبه وى مثل مىزنند، و بيشتر عمر خود را به صورت رهبانيت دور از مردم و در بيابانها به سر مىبرد.
وى از حکماى عرب و از معمرين آنهاست که چنانکه در برخى از تواريخ ذکر شده ششصد سال عمر کرد و کسى بود که شمعون صفا و لوقا و يوحنا را درک کرد و از آنها فقه و حکمت آموخت و زمان رسول خدا(ص)را نيز درک کرد ولى قبل از بعثت آن بزرگوار از دنيا رفت. و رسول خدا دربارهاش مىفرمود:
«رحم الله قسا يحشر يوم القيامة امة واحدة»
[خدا رحمت کند قس را که در روز قيامتبه صورت يک امت تنها محشور مىگردد. ]
شيخ مفيد(ره)و ديگران روايت کردهاند که وى در«سوق عکاظ»عربها را مخاطبقرار داده و بدانها مىگفت:
«يقسم بالله قس بن ساعدة قسما برا لا اثم فيه ما لله على الارض دين احب اليه من دين قد اظلکم زمانه و ادرککم اوانه، طوبى لمن ادرک صاحبه فبايعه و ويل لمن ادرکه ففارقه».
[قس بن ساعده به خداى يگانه سوگند مىخورد سوگندى محکم که گناهى در آن نيست که در روى زمين آيينى وجود ندارد که نزد خدا محبوبتر باشد از آيينى که زمان ظهورش بر سر شما سايه افکنده(و نزديک گشته)و وقت آن شما را درک نموده، خوشا به حال کسى که صاحب آن دين و آيين را درک کند و با او بيعت کند و واى به حال کسى که او را درک کند و از وى کناره گيرد. ]
و بارها اتفاق افتاد که رسول خدا(ص)از افراد قبيله«اياد»حالات قس بن ساعده و سخنان حکمت آميز و اشعار او را جويا مىشد، و آنان نيز کم و بيش هر چه ديده و يا شنيده بودند براى آن حضرت نقل مىکردند.
و کراجکى در کتاب کنز الفوايد از مرد عربى که براى رسول خدا(ص)روايت کرده نقل مىکند که وى گفت: هنگامى براى پيدا کردن شترى که از من گم شده بود در بيابانها گردش مىکردم بناگاه قس بن ساعده را مشاهده کردم که در ميان دو قبر ايستاده و نماز مىخواند، و چون از نمازش فراغتيافت از وى پرسيدم اين دو قبر از کيست؟ پاسخ داد:
اينها قبر دو تن از برادران من است که خداى يگانه را با من در اينجا پرستش مىکردند و اينک از دنيا رفتهاند و من بر سر قبر اين دو خداى را پرستش مىکنم تا وقتى که بدانها ملحق شوم آن گاه به آن دو قبر رو کرد و گريان شده اشعارى گفت، و پس از اينکه اشعارش پايان يافتبدو گفتم:
چرا به نزد قوم خود نمىروى و در خوبى و بدى آنها شرکت نمىجويى؟گفت: مادر بر عزايتبگريد ندانستهاى که فرزندان اسماعيل دين پدرشان را واگذارده و از بتان پيروى نموده و آنها را بزرگ دانستهاند!
پرسيدم: اين نمازى را که مىخوانى چيست؟
پاسخ داد: براى خداى آسمانها مىگزارم.
از او سؤال کردم: مگر آسمانها هم خدايى دارد، و بجز لات و عزى خدايى هست؟ديدم حالش دگرگون شد و به خشم درآمده گفت: اى برادر ايادى از من دور شو که براستى از براى آسمانها خدايى است که آن را آفريده و به ستارگان زيور داده و به ماه تابان نورانيش کرده. شبش را تار و روزش را تابناک و آشکار نموده و بزودى از سوى مکه همگان را مشمول رحمت عامهاش قرار خواهد داد، به وسيله مردى تابناک از فرزندان لوى بن غالب که نامش: محمد، است و او مردم را به کلمه اخلاص دعوت مىکند، و من گمان ندارم او را درک کنم، و اگر او را مىديدم دستخويش را - به عنوان بيعت و تصديق - در دستش مىنهادم و به هر کجا که مىرفتبه همراه او مىرفتم. . .
و در حديثى که مفيد(ره)از ابن عباس روايت کرده اين گونه است که مرد عرب گفت: يا رسول الله من از قس چيز عجيبى مشاهده کردم!حضرت فرمود: چه ديدى؟
عرض کرد: روزى در يکى از کوههاى نزديک خود که نامش سمعان بود مىرفتم و آن روز بسيار گرم و سوزانى بود ناگاه قس بن ساعده را ديدم که در زير درختى نشسته و پيش رويش چشمه آبى است و اطراف او را درندگان زيادى گرفتهاند و مىخواهند از آن چشمه آب بخورند و مشاهده کردم که يکى از آن درندگان به سر ديگرى فرياد زد و در اين وقت«قس»را ديدم که دستخود بر آن درنده زده گفت: صبر کن تا رفيقت که پيش از تو آمده آب بياشامد آن گاه نوبت توست!
من که چنان ديدم سخت وحشت کرده و ترسيدم، «قس»متوجه من شده گفت: نترس که تو را صدمه نخواهند زد، در اين وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد که در ميان آنها مکانى براى نماز و عبادت ساخته شده بود.
از او پرسيدم: اين دو قبر چيست؟
و همچنان که در روايت قبلى بود پاسخ مرا داد، تا به آخر حديث. . .
و بلکه در پارهاى از روايات است که از اوصياى رسول خدا و امامان بعد از آن حضرت نيز خبر داد و اين اشعار از اوست که مىگويد:
اقسم قس قسما ليس به مکتتما
لو عاش الفى سنة لم يلق منها ساما
حتى يلاقى احمدا و النقباء الحکما
هم اوصياء احمد، اکرم من تحت السما
يعمى العباد عنهم و هم جلاء للعمى
ليس بناس ذکرهم حتى احل الرجما
و نيز از او نقل شده:
تخلف المقدار منهم عصبة
بصفين و فى يوم الجمل
و الزم الثار الحسين بعده
و احتشدوا على ابنه حتى قتل
و اين بود قسمتى از بشارتهاى حکما و دانشمندان، که اگر مىخواستيم تمامى آنها را که در تواريخ و کتابها مضبوط است نقل کنيم از وضع نگارش اين کتاب خارج مىشديم، و لذا به همين اندازه اکتفا مىشود و البته در ضمن احوالات رسول خدا(ص) نيز مقدارى از اين بشارتها که از احبار و دانشمندان يهود و نصارى نقل شده خواهد آمد، مانند آنچه از بحيراء راهب، و يا سلمان فارسى و ديگران روايتشده که ان شاء الله در صفحات آينده خواهيد خواند.
و در اينجا با چند بيت از قصيده معروف اديب الممالک فراهانى که در اين باره سروده است اين فصل را خاتمه مىدهيم.
مطلع قصيده که در ولادت حضرت رسول(ص)سروده و با فصل گذشته و آينده نيز مناسب مىباشد اين است که مىگويد:
برخيز شتربانا بربند کجاوه
کز چرخ همى گشت عيان رايت کاوه
در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه
و ز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر بشتاب اندر از رود سماوه
در ديده من بنگر درياچه ساوه
و ز سينهام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گويد:
با ابرهه گو خير به تعجيل نيايد
کارى که تو مىخواهى از فيل نيايد
رو تا به سرت طير ابابيل نيايد
بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد
تا دشمن تو محبط جبريل نيايد
تاکيد تو در مورد تضليل نيايد
تا صاحب خانه نرساند به تو آزار
زنهار بترس از غضب صاحب خانه
بسپار بزودى شتر سبط کنانه
برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه
بنويس به نجاشى اوضاع، شبانه
آگاه کنش از بد اطوار زمانه
و ز طير ابابيل يکى بر بنشانه
کانجا شودش صدق کلام تو پديدار
تا آنجا که درباره ولادت آن حضرت گويد:
اين است که ساسان به دساتير خبر داد
جاماسب به روز سوم تير خبر داد
بر بابک بر نا پدر پير خبر داد
بودا به صنم خانه کشمير خبر داد
مخدوم سرائيل به ساعير خبر داد
وان کودک ناشسته لب از شير خبر داد
ربيون گفتند و نيوشيدند احبار
از شق و سطيح اين سخنان پرس زمانى
تا بر تو بيان سازند اسرار نهانى
گر خواب انوشروان تعبير ندانى
از کنگره کاخش تفسير توانى
بر عبد مسيح اين سخنان گر برسانى
آرد به مدائن درت از شام نشانى
بر آيت ميلاد نبى سيد مختار
فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد
مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد
آن سيد مسعود و خداوند مؤيد
پيغمبر محمود ابو القاسم احمد
وصفش نتوان گفتبه هفتاد مجلد
اين بس که خدا گويد«ما کان محمد»
بر منزلت و قدرش يزدان کند اقرار
اندر کف او باشد از غيب مفاتيح
و اندر رخ او تابد از نور مصابيح
خاک کف پايش به فلک دارد ترجيح
نوش لب لعلش به روان سازد تفريح
قدرش ملک العرش به ما ساخته تصريح
وين معجزهاش بس که همى خواند تسبيح
سنگى که ببوسد کف آن دست گهربار
اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را
وى ساخته شيرين کلمات تو شکر را
شيروى به امر تو درد ناف پدر را
انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را
تقدير به ميدان تو افکنده سپر را
و آهوى ختن نافه کند خون جگر را
تا لايق بزم تو شود نغز و بهنجار
موسى ز ظهور تو خبر داد به يوشع
ادريس بيان کرده به اخنوخ و هميلع
شامول به يثرب شده از جانب تبع
تا بر تو دهد نامه آن شاه سميدع
اى از رخ دادار بر انداخته برقع
بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع
در دست تو بسپرده قضا صارم بتار
پىنوشتها:
1. براى تحقيق و بحثبيشتر درباره معناى اين کلمات و تطبيق آن با رسول خدا(ص)به کتاب اثبات نبوت - يا راه سعادت - تاليف استاد فقيد حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى رحمة الله عليه مراجعه شود. و همچنين در کلمات آينده و تحقيق در معناى فارقليط و غيره به همان کتاب رجوع شود.
2. آنچه ذيلا از سيره ابن هشام نقل کردهايم تلخيص شده است.
kamanabroo
28th July 2009, 11:40 PM
نخستين سفر محمد به شام و داستان بحيرا
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام جلد اول صفحه 257
رسولى محلاتى
عموم مورخين و اهل حديث از دانشمندان شيعه و اهل سنتبا اندك اختلافى داستان سفر محمد(ص)را به شام در معيتعمويش ابو طالب و بر خورد آنحضرت را با«بحيرا»نقلكردهاند،ما نند شيخ صدوق(ره)در اكمال الدين و ابن شهر آشوبدر مناقب و ابن هشام در سيره و طبرى و يعقوبى و ابن سعد نيز دركتابهاى خود آنرا نقل كردهاند و نويسندگان معاصر نيز عمومابدون نقد و ايرادى آنرا ترجمه و نقل كردهاند (1) و بلكه برخى ازآنها در برابر برداشتهاى غلطى كه دشمنان اسلام از اين داستانكرده،و خواستهاند از اين راه تهمتهائى به اسلام و رهبر بزرگوارآن بزنند از آن دفاع كرده و در صدد پاسخگوئى دشمنان بر آمدهو بدين ترتيب اصل داستان را پذيرفته و چنان است كه در صحتآن ترديد نداشتهاند (2) .ولى در برابر اينان برخى از نويسندگان و ناقلان اين داستان،در صحت آن ترديد كرده و راويان يا راوىآنرا دروغگو و جعال خوانده و بلكه برخى آنرا ساخته و پرداختهدشمنان اسلام دانستهاند،و برخى نيز قسمتهائى از آنرا مردود ومجعول دانسته ولى اصل آنرا بنوعى پذيرفتهاند،و ما در آغاز اصلداستان را به تفصيلى كه ابن هشام در سيره از ابن اسحاق روايتكرده با مختصر اختلافى كه از ديگران ضميمه آن كردهايم ازروى كتاب زندگانى پيامبر اسلام خود براى شما نقل مىكنيم وسپس گفتار نويسندگان و ناقدان و يا منكران را مىآوريم.
اصل داستان
بنابر نقل مشهور نه سال و به قولى دوازده سال از عمر رسولخدا(ص)گذشته بود (3) كه ابو طالب به همانگونه كه گفتيممانند ساير مردم قريش-عازم سفر شام شد،تا با مال التجارهمختصرى كه داشت تجارت كند و از اينراه كمكى به مخارجسنگين خود بنمايد.
قرشيان هر ساله دو بار سفر تجارتى داشتند يكى به«يمن»در زمستان و ديگرى به«شام»در تابستان«رحلة الشتاءو الصيف».
مقصد در اين سفر شهر بصرى بود كه در آنزمان يكى ازشهرهاى بزرگ شام و از مهمترين مراكز تجارتى آن عصر بشمارميرفت.
در نزديكى شهر بصرى صومعه و كليسائى وجود داشت ومردى دير نشين و ترسائى گوشه گير بنام«بحيرا»در آن كليسازندگى ميكرد،و مسيحيان معتقد بودند كه كتابها و هم چنينعلومى كه در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده ستبدست وسينه بسينه به بحيرا منتقل گشته است.
و برخى گفتهاند:صومعه«بصرى»-كه تا شهر 6 ميل فاصلهداشت مانند صومعههاى عادى و معمولى ديگر نبود بلكهمخصوص بسكونت آن دانشمند و عالمى از نصارى بود كه علم ودانشش از ديگران فزونتر و در مراحل سير و سلوك از همگان برترباشد،و«بحيرا»داراى چنين اوصافى بود.
هنگامى كه ابو طالب تصميم به اين سفر گرفتبفكر يتيمبرادر افتاد و با علاقه فراوانى كه باو داشت نميدانست آيا او را درمكه بگذارد يا همراه خود بشام ببرد.
وقتى هواى گرم تابستان بيابان حجاز و سختى مسافرت باشتر را در كوه و بيابان بنظر ميآورد ترجيح ميداد محمد را-كهكودكى بيش نبود و با اين گونه ناملايمات روبرو نشده بود-درمكه بگذارد و از رنجسفر او را معاف دارد،ولى از آنطرف با آنعلاقه شديد و توجه خاصى كه در حفاظت و نگهدارى او داشتنمىتوانستخود را حاضر كند كه او را در مكه بگذارد و خيالشدر اينباره آسوده نبود،و تا آن ساعتى كه ميخواستحركت كندهمچنان در حال ترديد بود.
هنگامى كه كاروان قريش خواستحركت كند ناگهانابو طالب فرزند برادر را مشاهده كرد كه با چهرهاى افسرده به عمونگاه مىكند و چون خواستبا او خدا حافظى كند چند جملهگفت كه ابو طالب تصميم گرفت محمد را همراه خود ببرد.
رسولخدا-صلى الله عليه و آله-با همان قيافه معصوم وجذاب رو بعمو كرده و همچنان كه مهار شتر را گرفته بود آهستهگفت:عمو جان!مرا كه كودكى يتيم هستم و پدر و مادرىندارم به كه مىسپارى؟
همين چند جمله كافى بود كه ابو طالب را از ترديد بيرونآورد و تصميم به بردن آن بزرگوار بگيرد،و از اينرو بلا درنگبهمراهان خود گفت: بخدا سوگند او را با خود مىبرم و هيچگاه از او جدا نخواهمشد.
كاروان قريش حركت كرد اما مقدارى راه كه رفتند متوجهشدند كه اين سفر مانند سفرهاى قبلى نيست و احساس راحتى وآرامش بيشترى مىكنند آفتاب آن سوزشى را كه در سفرهاى قبلداشت ندارد و از گرما بدان مقدارى كه سابقا ناراحت مىشدنداحساس ناراحتى نمىكنند.اين اوضاع براى همه مردم كاروانتعجب آور بود تا جائى كه يكى از آنها چند بار گفت:
اين سفر چه سفر مباركى است.
ولى شايد كمتر كسى بود كه بداند اينها همه از بركت همانكودك دوازده ساله است كه در اين سفر همراه كاروان آمدهبود.
بالاتر از همه كم كم متوجه شدند كه روزها لكه ابرى پيوستهبالاى سر كاروان در حركت است و براى آنها در آفتاب گرمسايه مىافكند،و اين مطلب وقتى براى آنها بخوبى واضح شدكه به صومعه و دير«بحيرا»نزديك شدند.
خود بحيرا وقتى از دور گرد و غبار كاروانيان را ديد به لبدريچهاى كه از صومعه به بيرون باز شده بود آمد و چشمبكاروانيان دوخته بود و گاهى نيز سر بسوى آسمان مىكشيد و گويا همان لكه ابر را جستجو ميكرد كه بر سر كاروانيان سايهمىافكند.
و هيچ بعيد نيست كه روى صفاى باطنى كه پيدا كرده بود واخبارى كه از گذشتگان بدو رسيده بود منتظر ديدن چنين منظره وچشم براه آمدن آن قافله بود،و جريانات بعدى اين احتمال راتاييد ميكند،زيرا مورخين مانند ابن هشام و ديگران مىنويسند:
كاروان قريش هر ساله از كنار صومعه بحيرا عبور ميكرد وگاهى در آنجا منزل ميكردند و تا آن سفر هيچگاه بحيرا با آنانسخنى نگفته بود،اما اين بار همينكه كاروان در نزديكى صومعهمنزل كردند غذاى زيادى تهيه كرد و كسى را بنزد ايشان فرستادكه من غذاى زيادى تهيه كردهام و دوست دارم امروز تمامىشما از كوچك و بزرگ و بنده و آزاد،هر كه در كاروان استبرسر سفره من حاضر شويد.
بحيرا از بالاى صومعه خود بخوبى آن لكه ابر را ديده بود كهبالاى سر كاروان ميآيد و همچنان پيش آمد تا بر سر درختى كهكاروانيان زير آن درخت منزل كردند ايستاد.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده كه:خود بحيرا پس ازديدن اينمنظره از صومعه بزير آمد و از كاروان قريش دعوت كردتا براى صرف غذا بصومعه او بروند،يكى از كاروانيان بدو گفت:اى بحيرا بخدا سوگند مثل اينكه اين بار براى تو ماجراىتازهاى رخ داده زيرا چندين بار تاكنون ما از اينجا عبور كردهايم وهيچگاه مانند امروز بفكر پذيرائى ما نيفتادى؟
بحيرا گويا نمىخواست راز خود را به اين زودى فاش كنداز اينرو در جواب او گفت:
راست است،اما مگر نه اين است كه شما ميهمان و وارد برمن هستيد،من دوست داشتم اين بار نسبتبشما اكرامى كردهباشم و بهمين جهت غذائى آماده كرده و دوست دارم همگىشما از آن بخوريد.
قرشيان بسوى صومعه حركت كردند،اما محمد-صلى اللهعليه و آله-را بخاطر آنكه كودكى بود و يا بملاحظات ديگرىهمراه نبردند،و بعيد هم نيست كه خود آنحضرت كه بيشتر مايلبود در تنهائى بسر برد و به اوضاع و احوال اجتماعى كه در آنبسر مىبرد انديشه كند از آنها خواست تا او را نزد مال التجارهبگذارند و بروند،وگرنه معلوم نيست ابو طالب به اين سادگىحاضر شده باشد تا او را تنها بگذارد و برود.
هر چه بود كه بحيرا در قيافه يكايك واردين نگاه كرد واوصافى را كه از پيامبر اسلام شنيده و يا در كتابها خوانده بود درچهره آنها نديد،از اينرو با تعجب پرسيد: كسى از شما بجاى نمانده؟
يكى از كاروانيان پاسخ داد:بجز كودكى نورس كه از نظرسن كوچكترين افراد كاروان بود كسى نمانده!
بحيرا گفت:او را هم بياوريد و از اين پس چنين كارىنكنيد!
مردى از قريش گفت:به لات و عزى سوگند براى ماسرافكندگى نيست كه فرزند عبد الله بن عبد المطلب ميان ماباشد! اين سخن را گفته و برخاست و از صومعه بزير آمد و محمد-صلى الله عليه و آله-را با خود بصومعه برد و در كنار خويشنشانيد.
بحيرا با دقتبچهره آنحضرت خيره شد و يك يك اعضاءبدن آنحضرت را كه در كتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زيرنظر گذرانيد.
قرشيان مشغول صرف غذا شدند ولى بحيرا تمام حركات ورفتار محمد-صلى الله عليه و آله-را دقيقا زير نظر گرفته و چشماز آنحضرت بر نميدارد،و يكسره محو تماشاى او شده.
ميهمانان سير شدند و سفره غذا بر چيده شد در اينموقع بحيراپيش يتيم عبد الله آمد و بدو گفت:اى پسر تو را به لات و عزىسوگند ميدهم كه آنچه از تو مىپرسم پاسخ مرا بدهى؟
-و البته بحيرا از سوگند به لات و عزى منظورى نداشت جزآنكه ديده بود كاروانيان بدان قسم ميخورند.
اما همينكه آنبزرگوار نام لات و عزى را شنيد فرمود:مرا بهلات و عزى سوگند مده كه چيزى در نظر من مبغوضتر از اين دونيست.
بحيرا گفت:پس تو را بخدا سوگند ميدهم سؤالات مرا پاسخدهى!
حضرت فرمود:هر چه ميخواهى بپرس!
بحيرا شروع كرد از حالات و زندگانى خصوصى و حتىخواب و بيدارى آنحضرت سؤالاتى كرد و حضرت جواب ميداد، بحيرا پاسخهائى را كه مىشنيد با آنچه در كتابها در باره پيغمبراسلام ديده و خوانده بود تطبيق ميكرد و مطابق ميديد، آنگاه ميانديدگان آنحضرت را با دقت نگاه كرد،سپس برخاسته و ميانشانههاى آنحضرت را تماشا كرد و مهر نبوت را ديد و بى اختيارآنجا را بوسه زد.
قرشيان كه تدريجا متوجه كارهاى بحيرا شده بودند بيكديگرگفتند:محمد نزد اين راهب مقام و منزلتى دارد،از آنسو ابو طالبنگران كارهاى بحيرا شد و ترسيد مبادا دير نشين سوء قصدىنسبتبه برادر زادهاش داشته باشد كه ناگاه بحيرا را ديد نزد وى آمده پرسيد:
اين پسر با شما چه نسبتى دارد؟
ابو طالب-فرزند من است!
بحيرا-او فرزند تو نيست،و نبايد پدرش زنده باشد!
ابو طالب-او فرزند برادر من است.
بحيرا-پدرش چه شد؟
ابو طالب-هنگامى كه مادرش بدو حامله بود وى از دنيارفت.
بحيرا-مادرش كجاست؟
ابو طالب-مادرش نيز چند سالى است مرده!
بحيرا-راست گفتى.اكنون بشنو تا چه ميگويم:
او را بشهر و ديار خود بازگردان و از يهوديان محافظتش كن ومواظب باش تا آنها او را نشناسند كه بخدا سوگند اگر آنچه مندر مورد اين جوان ميدانم آنها بدان آگاه شوند نابودش مىكنند.
و سپس ادامه داده گفت:
اى ابو طالب بدان كه كار اين برادر زادهات بزرگ و عظيمخواهد گشت و بنابر اين هر چه زودتر او را بشهر خود باز گردان.
و در پايان سخنانش گفت:
من آنچه لازم بود بتو گفتم و مواظب بودم اين نصيحت را بتو بنمايم.
سخنان بحيرا تمام شد و ابو طالب در صدد بر آمد تا هر چهزودتر به مكه باز گردد و از اينرو كار تجارت را بزودى انجام دادو به مكه بازگشت و حتى برخى گفتهاند:از همانجا محمد(ص)
را با بعضى از غلامان خود به مكه فرستاد و خود به دنبال تجارترفت.
و در پارهاى از تواريخ آمده كه وقتى سخنان بحيرا تمام شدابو طالب بدو گفت:اگر مطلب اينطور باشد كه تو مىگوئى او درپناه خدا است و خداوند او را محافظتخواهد كرد.و در روايتىكه طبرى و برخى ديگر در اين باره از ابو موسى اشعرى نقل كردهبدنبال داستان بحيرا آمده است كه بحيرا هم چنان ابو طالب راسوگند داد تا اينكه ابو طالب آنحضرت را به مكه باز گرداند...واين جمله را هم اضافه كرده كه:
«و بعث معه ابو بكر بلالا،و زوده الراهب من الكعك و الزيت»يعنى ابو بكر بلال را بهمراه آنحضرت فرستاد،و راهب نيزتوشه راهى از«كاك» (4) و زيتون به آنحضرت داد (5)
بهانهاى در دستبرخى از مغرضان
ما قبل از آنكه به نقد و بررسى اين داستان بپردازيم بايد بهاطلاع شما برسانيم كه اين داستان به اين شكلى كه نقل شدهبهانهاى بدست مغرضان و برخى از خاور شناسان داده است آنهاكه پيوسته مىگردند تا از تاريخ و روايات پراكنده اسلامىبهانهاى بدست آورده و بصورت حربهاى عليه السلام و رهبرگرامى آن استفاده كنند،اينان اين داستان و امثال آن راوسيلهاى براى تشكيك در نبوت پيغمبر اكرم(ص)قرار داده وچنانچه در كتاب فروغ ابديت از آنها نقل شده گفتهاند:
«محمد بر اثر عظمت روح و صفاى قلب،و قوت حافظه ودقت فكر كه طبيعتبر او ارزانى داشته بود،بوسيله همانملاقات سرگذشت پيامبران و گروه هلاك شدگان را مانند عاد وثمود و بسيارى از تعاليم حيات بخش خود را از همين راهب فراگرفت» (6) .
كه در پاسخ بايد بگوئيم:صرفنظر از صحت و سقم حديث(و جالب استبدانيد كه در سالهاى اخير ديرى در كشور اردن-در نزديكى شهر درعا)كشف شده كه گويند«دير»همين بحيرا است و توريستها را براى تماشا و زيارتبدانجا مىبرند.
بحيراى راهب كه بعدا در آن بحثخواهيم كرد،بطلان اينتهمت و پندار واضحتر از آن است كه ما بخواهيم وقت زيادى ازشما و خود را روى آن صرف كنيم زيرا با توجه به اينكه:
اولا-عمر رسول خدا در اين سفر آنقدر نبود كه بتواند آن همهمطالب متنوع و گوناگون را در ذهن خود بسپارد و دهها سال پساز آن با آن زيبائى و فصاحت معجزه آميز براى مردم بيان دارد...
و ثانيا-عمر آن سفر و بخصوص مدت ديدار آنحضرت با بحيرابه آن مقدار نبود كه بتواند يك دهم از آن مطالب متنوع و بسيار رابياموزد و يا ديرنشين نصرانى(و يا يهودى)به آن بزرگوار ياد دهد،بخصوص آنكه طبق تحقيق و مدارك قطعى آن بزرگوار«امى»بوده و سواد خواندن و نوشتن هم نداشته است و معمولا اينگونهامور احتياج به ضبط و ياد داشت و داشتن سواد خواندن و نوشتندارد.
و ثالثا-آنچه پيغمبر بزرگوار اسلام دهها سال بعد از اينماجرا در ضمن آيات بسيار زياد قرآنى ابراز فرمود با بسيارى ازآنچه نزد راهبان و دير نشينانى همچون بحيرا بوده و ريشه آن ازتورات و انجيل است تفاوت بسيار دارد،و اثرى از خرافاتى كهبدستخرافه سازان در آن دو كتاب مقدس وارد شده در اين آياتمباركه ديده نمىشود و جائى براى اين پندار باطل كه اين از آن گرفته شده باقى نمىماند...
و رابعا-همه اين پندارهاى غلط و تهمتهاى ناروا روى اينفرض است كه اصل اين داستان صحيح و بدون خدشه و ترديدباشد،در صورتيكه ذيلا خواهيد خواند كه صدور اين داستان موردترديد جمعى از تاريخ نويسان و ناقلان حديثبوده، و راويان آنراعموما تضعيف كرده و روايتشان را مخدوش داشتهاند...
و در پايان اين را هم بد نيستبدانيد كه اينگونه اتهامات ونسبتهاى ناروا تازگى نداشته و در زمان خود آن بزرگوار هم ازاينگونه سخنان و گفتارهاى نادرست وجود داشته تا آنجا كهخداى تعالى در صدد پاسخگوئى و دفاع از پيامبر بزرگوار خويشبر آمده و ميفرمايد:
و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر،لسان الذي يلحدوناليه اعجمي و هذا لسان عربي مبينان الذين لا يؤمنونبآيات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليمانما يفتري الكذبالذين لا يؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون (7)
يعنى-و به راستى ما مىدانيم كه اينان مىگويند قرآن رابشرى به او تعليم كرده و ياد داده،در صورتيكه زبان آنكس كه بدو اشاره مىكند عجمى است،و اين(قرآن)زبان عربىروشنى است،همانا آنها كه آيات خدا را باور ندارند خداهدايتشان نمىكند و عذابى دردناك دارند.دروغ را فقط آنهائىمىسازند كه به آيات خدا ايمان ندارند،و آنها خودشاندروغگويانند.
كه البته اين سخن ناروا را در باره مردى مسيحى مذهب رومىكه نامش«ابو فكيهه»يا«مقيس»يا«ابن حضرمى»و يا«بلعام»بوده مىگفتند كه ساكن مكه بود و رسول خدا گاهىنزد او رفت و آمد مىكرد.
بارى بهتر است اين بحث را رها كرده و بدنباله بحثخود،يعنى تحقيق و بررسى اين داستان باز گرديم.
نقد و بررسى داستان بحيرا
اكنون كه اصل اين داستان را شنيديد بايد بدانيد كه اينداستان از چند نظر مورد انتقاد و ايراد قرار گرفته و صحت آن موردترديد و خدشه واقع شده است:
اولا-اينكه در چند روايت آمده بود كه ابو بكر آنحضرت رااز همان«بصرى»پيش از آنكه به شام بروند بهمراه بلال به مكهباز گرداند از چند نظر مخدوش و بلكه غير قابل قبول است:
1-از اين نظر كه بر طبق رواياتى كه خود راويان و مورخاننقل كردهاند ابو بكر دو سال يا بيشتر از رسول خدا كوچكتر بودهو بلال نيز چند سال از ابو بكر كوچكتر بوده (8) ،و با توجه به آنچهدر مورد عمر رسول خدا(ص)در آغاز اين داستان شنيديد ابو بكردر آن زمان شش ساله و يا نه ساله و ده ساله بوده و بلال هم شايدهنوز بدنيا نيامده بود و اگر هم بدنيا آمده بوده دو سه سال بيشتر ازعمرش نگذشته بود،و بدين ترتيب حضور ابو بكر در كاروان درآن سنين از عمر بسيار بعيد بنظر مىرسد چنانچه تولد بلال و بدنياآمدن او نيز در آنروز خيلى بعيد است،و اگر هم بدنيا آمده بوده در حبشه بوده نه در مكه.
2-فرض مىكنيم ابو بكر شش ساله و يا نه ساله و ده سالهدر اين سفر حضور داشته و بهمراه كاروان مزبور به بصرى و شامرفته،ولى اينكه ابو بكر در آن سنين از عمر داراى ثروت وتجارت و غلام و نوكرى بوده كه بتواند امرى و يا نهيى صادركند،و غلام و يا نوكر خود را به اين سو و آن سو بفرستد بسياربعيد و بطور معمول غير قابل قبول است.
3-فرض مىكنيم هر دو مطلب فوق را تعبدا بپذيريم.اساسابلال حبشى در آنروزگار چه ارتباطى با ابو بكر داشته!مگر نهاين است كه خود اينان نوشتهاند:بلال در آغاز بعثت در خانهامية بن خلف بصورت بردهاى زندگى مىكرد،و با ايمان بهرسول خدا و پذيرش اسلام از جانب وى تحت آزار و شكنجهارباب خود يعنى امية بن خلف قرار گرفت تا آنجا كه او را درروزهاى گرم طاقت فرساى مكه برهنه مىكرد و روى ريگهاىداغ مكه مىخواباند و سنگ بزرگى روى سينهاش مىگذارد...
تا آنجا كه مىنويسند:
تا اينكه روزى ابو بكر بر وى گذشت و آن منظره را ديد و بهامية اعتراض كرد و پس از مذاكرهاى كه كردند قرار شد ابو بكربلال را از امية خريدارى كند و از اين شكنجه و عذاب آسودهاش گرداند.و بالاخره او را با غلامى ديگر كه ابو بكر داشت مبادلهكردند و ابو بكر او را آزاد كرد. (9)
گذشته از اينكه اين قسمت،يعنى آزاد شدن بلال بدستابو بكر نيز مورد اختلاف و ترديد زيادى است،و در بسيارى ازروايات آمده كه بلال را رسول خدا خريدارى كرده و آزاد فرمود،چنانچه از واقدى و ابن اسحاق نقل شده (10) و بلكه در پارهاى ازروايات نيز آمده كه عباس بن عبد المطلب اينكار را كرد (11) واختلافات ديگرى در اين باره كه اگر خواستيد مىتوانيد به كتاب«الصحيح من السيرة»مراجعه نمائيد. (12)
4-همه اين مطالب را هم كه بپذيريم آيا اين مطلب راچگونه مىتوان پذيرفت كه ابو طالب با شدت علاقهاى كه به يتيمبرادر داشت و همانگونه كه قبلا شنيديد حاضر نبود ساعتى اينكودك را از خود جدا كند و حتى در اين باره به عموهاى ديگرآنحضرت نيز اعتماد نمىكرد،در اينجا او را با يك كودك كوچكتر از خود يعنى«بلال»از آن فاصله دور به مكه بفرستد،وبه قضا و قدر و آن بيابان بى آب و علف و پر از خطر بسپارد،وبدين ترتيب او را از خود جدا كرده و با خيالى آسوده بدنبالتجارت و ادامه سفر تجارتى رفته باشد!بخصوص پس از آنسفارشى كه راهب مزبور به ابو طالب كرده كه آن كودك را ازشر يهود و ديگران محافظت كن و هر چه زودتر او را به مكه بازگردان!
و ثانيا-از همه اينها گذشته اصل اين داستان از نظر سندمخدوش است چه آنها كه در كتب شيعه نقل شده و چه آنها كهدر كتابهاى اهل سنت آمده،زيرا ابن شهر آشوب آغاز آنرا ازمفسران و دنباله آنرا نيز از طبرى روايت كرده،و ضمانت آنرا ازعهده خود برداشته است.
و مرحوم صدوق نيز از دو طريق آنرا روايت كرده كه طريقاول از نظر سند مقطوع و ضعيف است،و روايت دوم نيز مرفوعهاست كه هيچكدام قابل اعتماد نيست گذشته از آنكه روايتنخست مشتمل بر امور غريبهاى است كه به افسانه شبيهتر استتا به يك داستان واقعى (13) و روايات اهل سنت نيز هيچكدام به رسول خدا(ص)و يا معصومى ديگر منتهى نمىشود،و آنچه درسيره ابن هشام و تاريخ طبرى و طبقات و جاهاى ديگر نقل شدهيا از ابن اسحاق و يا از داود بن حصين و يا از ابو موسى اشعرىروايتشده كه هيچكدام در آنزمان-يعنى زمان سفر رسولخدا(ص)و بر خورد با بحيرا-بوجود نيامده و متولد نشده بودند،وسند خود را نيز در اين باره نقل نكردهاند تا در صحت و سقم آنتحقيق شود،و از اينرو از ابو الفدا نقل شده (14) كه گفته استيكىاز راويان اين حديث ابو موسى اشعرى است كه وى در سالهفتم هجرت مسلمان شد و از اينرو اين حديث را بايد از احاديثمرسله اصحاب بشمار آورد...گذشته از اشكال ديگرى كه ما دربحث قبلى در ذيل خدشه و ايراد-4-نقل كرديم.
و ترمذى نيز چنانچه از وى نقل شده اين روايت را غريبدانسته و گفته است:در سند آن عبد الرحمان بن غزوان ديدهمىشود كه روايتهائى بر خلاف موازين از او نقل شده (15) و ذهبىنيز گفته:«گمان مىرود كه ساختگى باشد و قسمتى از آندروغ است» (16) و ابن كثير و دمياطى و مغلطاى نيز در آن ترديد كردهاند (17) و مرحوم استاد شهيد آيت الله مطهرى قدس سره الشريف دركتاب«پيامبر امى»فرموده:
«پرفسور ماسى نى يون»اسلام شناس و خاور شناسمعروف،در كتاب سلمان پاك در اصل وجود چنينشخصى،تا چه رسد به برخورد پيغمبر با او تشكيك مىكندو او را شخصيت افسانهاى تلقى مىنمايد،مىگويد:
«بحيرا سرجيوس و تميمدارى و ديگران كه روات درپيرامون پيغمبر جمع كردهاند اشباحى مشكوك ونايافتنىاند.
و ثالثا-مطلب ديگرى كه موجب تضعيف اين داستان مىشوداختلاف در مورد شخصيتبحيرا است كه آيا نام اصلى اوجرجيس يا سرجس يا جرجس بوده،و يا اينكه از علماء يهود و ازاحبار يهود«تيماء»بوده-چنانچه برخى گفتهاند-و يا ازكشيشهاى مسيحى و از قبيله عبد القيس بوده چنانچه برخى ديگرگفتهاند، (18) كه اين خود موجب ضعف در رواياتى كه رسيدهمىشود.
و اينها قسمتى است از بحثهائى كه در باره اين داستان دركتابها بچشم مىخورد،و شايد روى آنچه گفته شد برخى ازسيره نويسان اين داستان را يكسره ساخته و پرداخته دشمناناسلام كه پيوسته در صدد تضعيف اسلام و زير سؤال بردن رسولگرامى آن و ايجاد شبهه و ترديد در سلامت عقل و دستوراتروح بخش اسلام بودهاند دانسته و نويسنده كتاب سيرةالمصطفى در اين باره چنين گويد:
...در رواياتى كه در مورد سفرهاى تجارتى رسول خدا در آن برههاز زندگى رسيده اختلافهائى ديده مىشود كه موجب ترديد درصدور آنها مىشود بخصوص كه راويان آنها از كسانى هستند كهمتهم به كذب بوده و رواياتشان در عرض حوادث تاريخى به ثبتنرسيده...
و سپس گويد:
و من در كتاب خود بنام«الموضوعات»اين مطلب را ترجيحدادهام كه نقل اين سفرها با اين كرامات ساخته و پرداختهدشمنان اسلام است كه مىخواستهاند بدينوسيله ابواب تشكيك وترديد را در رسالتحضرت محمد(ص)و نبوت آن بزرگوار بازكنند...و اين افسانهها را در تاريخ اسلام وارد كرده تا موجباتتشويش در باره پيامبر بزرگوار اسلام و رسالت آنحضرت را فراهمسازند... و شايد كعب الاحبار و ابو هريرة و وهب بن منبه و تميم الدارمى وامثال آنها قهرمانهاى اين افسانه پردازان بوده چنانچه شيوه اينان دروارد ساختن اسرائيليات و مسيحياتى كه در احاديث اسلامى وتفسير و غيره وارد كردهاند اين موضوع ايشان را تاييد مىكند... (19) نگارنده گويد:نظر ما در قسمت اول اين بحث همان استكه گفتيم،و وجود ابو بكر و يا بلال در اين سفر با هيچ معيارىجور در نمىآيد و اما در مورد اصل داستان نظر ما همان نظرىاست كه در باره شق صدر و امثال آن گفتيم كه اگر روايتصحيحى در اين باره داشتيم آنرا مىپذيريم و اگر نه اصرارى براثبات آن نداريم اگر چه در همه كتابهاى تاريخى و سيره همنقل شده باشد،و ظاهرا به چنين روايتى در اين داستان دستنخواهيم يافت،چنانچه گذشت و العلم عند الله.
و بنابر آنچه گفته شد ديگر مجالى براى ياوه گوئى برخى ازمستشرقين مزدور كليساها و كشيشان مغرض باقى نمىماند كهبمنظور خدشهدار كردن نبوت رسول خدا و وحى،اين داستان رادستاويزى قرار داده و گفتهاند:
«پيامبر اسلام در آن سفر از بحيرا تعليماتى آموخت و در مغز فراگير و حافظه قوى خود نگهدارى كرد و پس از ذشتسى سال از آنديدار همان تعليمات را اساس دين خود قرار داد،و بعنوان وحى وقرآن به پيروان خود آموخت».
زيرا گذشته از همه آنچه گفته شد و بر فرض صحت اينداستان از نظر سند و دلالت،مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحيراچقدر طول كشيده كه بتواند منشا اينهمه معارف عاليه وداستانهاى شگفت انگيز شده و آن آئين انقلابى و جهانى راپىريزى كند!
آيا يك ملاقات نيم ساعته و يا حداكثر يك ساعته در دهسالگى يا دوازده سالگى پيامبر امى درس نخوانده مىتواند پساز گذشتسى سال منشا آنهمه تحولات و بيان آنهمه آياتمعجزه آسا باشد كه همه فصحا و سخنوران را به مبارزه و تحدىدعوت كرده و بگويد:
و ان كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثلهو ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين،فان لمتفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارةاعدت للكافرين (20)
پىنوشتها
1-تاريخ پيامبر اسلام دكتر آيتى ص 56
2-به كتاب فروغ ابديت ج 1 ص 141 به بعد مراجعه فرمائيد.
3-بگفته يعقوبى و جمعى ديگر آنحضرت آنروز نه ساله بود و بگفته مسعودى درمروج الذهب(ج 1 ص 399)سيزده سال داشت و بسيارى هم گفتهاند از عمرآنحضرت در آنروز دوازده سال گذشته بود.
4-«كعك»كه در عبارت عربى آمده معرب«كاك»است كه نوعى نان روغنىو كلوچه است.
5-تاريخ طبرى ج 2 ص 34-و البداية و النهاية ج 2 ص 285 سيره حلبية ج 1 ص 120
6-فروغ ابديت ج 1 ص 142
7-سوره نحل آيه 103-105
8-براى اطلاع از مدرك اين گفتار به كتاب«الصحيح من السيرة»ج 1 ص 9291 مراجعه شود.
9-سيره ابن هشام ج 1 ص 318 و كتابهاى ديگر.
10-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 13 ص 273.
11-سيره قاضى دحلان ج 1 ص 126 و سيره حلبيه ج 1 ص 299.
12-ج 2 ص 34-38.
13-براى اطلاع بيشتر به اكمال الدين چاپ مكتبه صدوق ج 1 ص 182-187 وپاورقىهاى آن مراجعه شود.
14-سيرة المصطفى ص 54.
15-پاورقى فقه السيره ص 64.
16-الصحيح من السيره ج 1 ص 93.
17-الصحيح من السيره ج 1 ص 93.
18-به پاورقى ج 1 سيره ابن هشام ص 180 مراجعه شود.
19-سيرة المصطفى ص 54-55.
20-سوره بقره آيه 22-23.
kamanabroo
28th July 2009, 11:41 PM
بشارتهاى انبیاء الهى و دیگران در باره ظهور رسول خدا (ص)
این بحث را ما با تفصیل بیشترى در کتاب «زندگانى پیغمبراسلام» آوردهایم، و برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینبارهقلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشتهاند که از آنجملهمىتوان کتاب «راه سعادت» استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب«خاتمپیغمبران»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص»ارتباط دارد تا با بحث ما و بهاصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمىتوانیم وقتخود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمانمقدار که مربوط به تاریخ مىشود یک اشاره اجمالى نموده ومىگذریم:
طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام«ص»وارد شده که بهاجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبردادهاند،و علامه مجلسى«ره»در کتاب بحار الانوار در اینبارهبابى جداگانه تحت عنوان«باب البشائر بمولده و نبوته»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتى از این روایات همانهائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاصخبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بىدینان را ملزم سازد و بر همه کارهاىبى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکارانبى دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص»تطبیق مىکند کهدر داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلبکه این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى«ع»
نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفتخدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران»-یا فارانمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابلتطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنیناست:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهمخواست و او دیگرى را که فارقلیط است به شما خواهد داد کههمیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمىبیند و نمىشناسد،اما شما آنرامىشناسید زیرا که با شما مىماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»است بمعناى«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روحراستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبت به من گواهىخواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکنطاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما رابهر حقیقتى دایتخواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلمنمىکند آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع»پادشاه یمنگفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح»و«شق» (5) و«قس بن ساعدة» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایتابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل» (8) که باز هم براى نمونهبداستان زیر که خلاصهاى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجهنمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد: (9) ربیعة بننصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براىدانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى«سطیح»و دیگرى«شق»کهاین دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبلاز«شق»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى کهاز تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارىرا در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در اینسرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت منصورت خواهد گرفتیا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافتیا منقطعمىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطعمىشود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مىرود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدنبیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسى؟
گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحىمىشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بننصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیرواناو خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کارانبدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتمخواهد شد.
پس از این سخنان«شق»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاهفارس-نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیرة»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواىمشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره مىرسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانىدر آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینهام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مىخواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزهاش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار
و البته در مورد بشارتهائى که نمونهاش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضىاز نویسندگان نیز دیده مىشود ضرورى است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتنطبقه خاصى از آیندگان یعنى دانشمندان و محققانى بود که تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا داراى خصوصیات زیر است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالباستعارات و کنایات ذکر شده...
2-در این بشارتها نام رسمى پیمبران که بدان نام خواندهمىشدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقى آنانذکر شده مانند لفظ«مسیح»که در باره حضرت عیسى دربشارات آمده و«فارقلیط»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...
3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنى و مفهومىکه نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیت بچشم مىخورد که بخاطررعایت همان جهتى که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایةمطلب را بیان فرمودهاند...
و بگفته یکى از نویسندگان
«مصلحتخداوندى ایجاب مىکرد که این بشارات مانندزیبائیهاى طبیعت که محفوظ مىماند یا مانند صندوقچهجواهر فروشان که بدقتحفظ مىشود در لفافهاى از اشاراتمحفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانشسر و کار دارند قرار گیرد». (10)
چه حوادثى در شب ولادت رخ داد
در روایات ما آمده است که در شب ولادت آنحضرتحوادث مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست کهپیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:
یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسرى و هو منصدع کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهى العین من سدم و ساء ساوه ان غاضت بحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثى است که مرحوم صدوق«ره»در کتاب امالى بسند خود از امام صادق علیه السلامروایت کرده و ترجمهاش چنین است که آنحضرت فرمود:
ابلیس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عیسى «ع» بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگامیکه رسولخدا«ص»بدنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند:
قیامتى که اهل کتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه که از همه مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانىاست که مردم بوسیله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت بر پا شده و مقدمهنابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان کسرى در آن شب شکستخورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشک شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشکدههاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.
و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربىرا یدک مىکشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکندهشدند،و طاق کسرى از وسط شکستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسید،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخننمىگفتند.
دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر کاهنى که بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاىخود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند کرد و بداننگریست،و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گویندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلمان
ستایش خدائى را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (11) و در باره او اشعارىسرود.
و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیارىطلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افکنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مىبینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسىبن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و به بینید این اتفاقچیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازهاىندیدیم.
ابلیس گفت:این کار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشکى گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابلیس گفت:اى جبرئیلاز تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازهاى در زمین رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله علیه و آله-بدنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.
و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کردهچنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت ونامش یوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده کهچون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و چون صبح شد بمجلسى که چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات که وى بدنیا آمده و آخرین پیمبراناست و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانههاىخود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آرى دیشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسرى متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند،وى پرسید:آیا اینمولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را بهبیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودى او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودىعارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت:آیا مىخندید؟باید بدانید که اینپیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مىنهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریفمىکردند.
و در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى ازاهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوتاز خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسىاست که آنها را پراکنده و نابود سازد!
قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابىکه دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید!بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند کهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمىیابد!
و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخى از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیارى از آنها این حوادثقبل از بعثت رسولخدا«ص»ذکر شده نه مقارن ولادت.
مانند روایاتى که در سیره ابن هشام و تاریخطبرى و جاهاى دیگر است و در صحیح بخارى نیز از ابن عباس روایتشده (12) و فخر رازى نیز در تفسیر آیه شریفه«فمن یستمعالآن یجد له شهابا رصدا» (13) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهاى شهاب همین گفتار را داشته و اقوالى در اینباره نقلکرده (14) و از ابى بن کعب نیز حدیثى در اینمورد نقل کردهاند کهگفته است:
«لم یرم بنجم منذ رفع عیسى علیه السلام حتى بعث رسولالله-صلى الله علیه و آله-» (15) و در اشعار بعضى از شاعرانعرب نیز قسمتى از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر که از شاعرى بنام قیروانى نقل شده که مىگوید:
و صرح کسرى تداعى من قواعده و انفاض منکسر الاوداج ذامیل و نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسل خرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
یک سئوال
اکنون جاى یک سئوال هست که اگر کسى بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهاى تاریخى و روایات غیراسلامى هم ذکرى از آنها شده یا نه؟
که ما در پاسخ این سئوال مىگوئیم:اولا اگر حدیث وروایتى از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام براى ماثابتشد دیگر کدام روایت و تاریخى براى ما معتبرتر از آن حدیثو روایت مىتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى قضیه»است،ولى پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگى محمل دیگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه کدامتاریخ و روایتى معتبرتر از آن تاریخ و روایتى است که از منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حدیثىمحکمتر از داستان و حدیثى است که از زبان پیمبران و ائمهمعصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد!
مگر نه این است که سرچشمه پر فیض و زلال همه علومآنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانیا-مىگوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخوردهاى از گذشتگان و زمانهاى قدیم در دست داریم که ما بتوانیم اینروایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدى از آنها بگیریم؟
جائى که مقدسترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمهنسخههاى متعددى که معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و کلمه بکلمه آنها مورد احترام و متن دستوراتدینى آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در اماننبوده،و طاغوتهاى زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط کردهاند، دیگر چگونه کتابهاىتاریخى معدودى که در زوایاى کتابخانهها با نسخههاى خطىمنحصر به فرد یا انگشتشمارى وجود داشته مىتواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض که چنین تاریخى وجود داشته باشد کهاوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد آیا همهوقایعى که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارششده؟و آیا وسائل ارتباطى آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى که در گوشه و کنار جهان آنروز اتفاق مىافتادهمطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام اینوسائل ارتباطى و مخابراتى و رادیوها و تلویزیونها و ماهوارههاو...چنین کارى انجام شده و چنین ادعائى مىتوان کرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از کانالهاى مخصوص و صافیهاى انحصارىمىتوانند کوچکترین خبرى را منتشر کنند؟آن هم خبرى کهبصورت معجزه آسمانى براى شکستیک قدرت طاغوتى و یکدربار سلطنتى بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال«شقالقمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مىباشد و بگفتهدکتر سعید بوطى-نویسنده مصرى-در کتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاریخهاىگذشته نقل شده...؟و بلکه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریابوسیله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهاىجادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسیح وامثال آن جز در کتابهاى مقدس و مذهبى در تاریخها و روایاتدیگر آمده و ذکرى از آنها دیده مىشود؟!...
و حقیقت آن است که تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهى نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام مىکرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصیت و افسادگر معرفى کنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى الهى که قدرت انجام معجزه رادارند معرفى کنند،و بهمین دلیل معجزاتى را که بوسیله ایشانانجام مىشده انکار کرده و یا توجیه مىنمودند،و اگر کتابهاىآسمانى و روایات مذهبى نبود اثرى از این معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسیده بود...
چنانچه اکنون نیز ما در انقلاب اسلامى خود که یک انگیزهمذهبى داشته و ادامه آنرا نیز بیارى خدا همان انگیزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دین،تضمین کرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قیام کرده همین شیوه تبلیغى را مىبینیمکه هر حرکتى بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایى میلیونى و غیر میلیونى که در داخل و یا خارج انجاممىگیرد اصلا منعکس نمىشود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعى ذکرى از آن نمىشود،اما کوچکترین حرکت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندکى که جمعا به صد نفر نمىرسدبا آب و تاب در همه رسانههاى گروهى بعنوان یک حرکت ضدرژیم نه یکبار بلکه چند بار پخش مىگردد.
و بهمین دلیل ما مىگوئیم انگیزه و نیازى براى تحقیق در تاریخهاى گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم معلوم نیستبجائى برسیم،مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبى که شدهتاییدى از تاریخ براى این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویمبراى تطبیق این روایات با تاریخ دست به توجیه و تاویلهاىنامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذکرکرده و شنیدید و خواندید،که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل برضعف ایمان و غربزدگى و تاریخ زدگى و غیره دانستیم... .
پىنوشتها:
1-زندگانى پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانى پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اکمال الدین ص 111 و 112.
8-زندگانى پیغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کردهایم تلخیص شده است.
10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.
11-یعنى او را بکنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.
12-صحیح البخارى ج 6 ص 73.
13-سوره جن آیه 9.
14-مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.
15-بحار الانوار ج 15 ص 331.
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.