توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آموزشی اخلاق در قرآن کریم
Helena.M
21st March 2014, 01:27 AM
[golrooz]بسم الله الرحمن الرحیم[golrooz]
سلام به همه به دوستان عیدتون مبارک[golrooz]
در این تاپیک قصد دارم اخلاق در قرآن کریم رو عنوان کنم امیدوارم مفید واقع بشه[golrooz]
Helena.M
21st March 2014, 01:29 AM
اهميت بحثهاى اخلاقى
اشاره
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مىدهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مىيابد; همانگونه كه گفته اند:
اقوام روزگار به اخلاق زنده اند
قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مىكند، و به آتش مىكشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مىكند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مىپاشد، و بىگناهان را به خاك و خون مىكشد! آرى! او ممكن استبه ظاهر متمدن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مىشناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم! با اين اشاره به سراغ قرآن مىرويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مىشنويم; در آيات زير دقت كنيد: 1 - هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه2) 2 - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164) 3 - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه151)
4 - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه129) 5 - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات9 و 10) 6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15) 7 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه12)
ترجمه: 1 - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب و حكمت مى آموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند! 2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمتبزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند. 3 - همانگونه (كه با تغيير قبله نعمتخود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد، و آنچه را نمىدانستيد، به شما ياد دهد. 4 - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمتبياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)! 5 - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت! 6 - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند! 7 - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور! چهار آيه نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مىكند، و آن اينكه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مىتوان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمهاى استبراى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مىدهد. شايد به همين دليل «تزكيه» در اين آيه بر «تعليم» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه» است هرچند در عمل «تعليم» مقدم بر آن مىباشد. و اگر در سه آيه ديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم» بر «تزكيه اخلاق» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم» مقدمه اى ستبراى «تربيت و تزكيه»; بنابراين، آيه اول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مى نگرد. (دقت كنيد) اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همانگونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مىشود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مىتواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت» و «كبر» و «خودپرستى» و «تعصب كوركورانه» كه سد راه پيشرفتهاى علمى استخالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مىماند. اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است: اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق استبه عنوان يكى از نشانه هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت» را «ضلال مبين» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مىدهد. در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت استبه عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است. در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمت بزرگ الهى مىشمرد، مى فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (1) نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبهرو مىشويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مىكند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد. اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مىكند كه قرآن پس از ذكر طولانى ترين سوگندها كه مجموعه اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مىگويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)». اين تاكيدهاى پى در پى و بىنظير دليل روشنى استبر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مىكند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مىشمرد. همين معنى با مختصر تفاوتى در آيهششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق» در آن مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا بهجا مىرسد و نه نماز روحانيتى به بار مىآورد. و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مىگويد و از علم اخلاق به «حكمت» تعبير مىكند و مىگويد: «ما (موهبتبزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمتبزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)». با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مىشود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده استبخوبى روشن مىشود كه منظور از «حكمت» در اين جا همان «حكمت عملى» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مىشود يعنى «تعليم» براى «تربيت»! بايد توجه داشت كه حكمت همانگونه كه بارها گفتهايم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مىدارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است. نتيجه آنچه از آيات بالا استفاده مىشود اهتمام فوق العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامههاى ديگر از آن نشات مىگيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است. آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مىكنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده هاى ناهنجار مىشمرند. اكنون به روايات اسلامى باز مىگرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مىكنيم.
منبع (http://www.alulbayt.com/farsi/book1.htm#4-%20%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D9%87%20%C2%AB%D8%B9%D 9%84%D9%85%E2%80%8F%C2%BB%20%D9%88%20%C2%AB%D8%A7% D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%E2%80%8F%C2%BB)
Helena.M
21st March 2014, 01:31 AM
اهميت اخلاق در روايات اسلامى
اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است با اهميت فوق العادهاى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مىگذرانيم:
1- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده ام.» (2) و در تعبير ديگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق» آمده است. (3) و در تعبير ديگرى: « بعثت بمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4) تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مىدهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مىشود. 2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمىداشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (5) اين حديث بخوبى نشان مىدهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى يابد! (در اين باره در آينده به خواست خدا بحثهاى مشروح ترى خواهيم داشت) 3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دستبه اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6) به تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست! بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطه اى ميان انسان و خدا ايجاد مىكند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مى سازد. زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مىكردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسن هاى در اين راه بودند و به واست خدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونه هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى!» (7)
Helena.M
21st March 2014, 01:38 AM
- تعريف علم اخلاق
در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق» جمع «خلق» (بر وزن قفل) و «خلق». (بر وزن افق) مىباشد، به گفته «راغب» در كتاب «مفردات»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مىگردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مىبيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مىشود. بنابراين مىتوان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مىشود، نيز اخلاق گفته مىشود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى). «اخلاق» را از طريق آثارش نيز مىتوان تعريف كرد، و آن اينكه «گاه فعلى كه از انسان سر مىزند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مىزند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مىنامند. اينجاست كه «ابن مسكويه» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق»، مىگويد: «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مىكند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (8) همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق» آورده است، آنجا كه مىگويد: «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مىشود.» (9) و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مىكنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مىشود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مىگويند. و نيز از همين جا مىتوان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشهها و آثار آن سخن مىگويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمههاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مىدهد». البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق» اطلاق مىشود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مىدهد به او مىگويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مىكند مىگويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مىشود. بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كردهاند كه از نظر نتيجه با تعريف هايى كه ما مىكنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس» مىخوانيم كه مىگويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (10) در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مىگويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مىتواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11) اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميت خاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!
2- رابطه اخلاق و فلسفه
فلسفه در يك مفهوم كلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است به مقدار توان انسانى; و به همين دليل، تمام علوم مىتواند در اين مفهوم كلى و جامع داخل باشد; و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مىكرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته هاى مختلف علمى آگاهى داشت. در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مىكردند: الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مىشود. ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; يعنى، افعال انسان. بخش اول را حكمت نظرى مى ناميدند،و آن را به سه شاخه تقسيم مىكردند. 1- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبت مىكرد. 2- طبيعيات كه آن هم رشته هاى فراوانى داشت. 3- رياضيات كه آن هم شاخه هاى متعددى را در بر مىگرفت. اما قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مىدانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مىشد. 1- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مىشود و همچنين ريشه هاى آن در درون نفس آدمى. 2- تدبير منزل است كه مربوط استبه اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مىگنجد. 3- سياست و تدبير مدن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مىگويد. و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده، آن را در برابر «تدبير منزل» و «سياست مدن» قرار مىدادند. بنابراين «علم اخلاق» شاخهاى از «فلسفه عملى» يا «حكمت عملى» است. ولى امروز كه علوم شاخه هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، يعنى امور كلى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدا و معاد اطلاق مىشود. (دقت كنيد) در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر استيا حكمت عملى، در ميان فلاسفه گفتگو است، گروهى اولى را با ارزشتر مىدانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويههاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست. درباره رابطه «فلسفه» و «اخلاق» باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواست خدا سخن خواهيم گفت.
3- رابطه اخلاق و عرفان
اما در مورد رابطه «اخلاق» و «عرفان» و اخلاق و «سير و سلوك الى الله» نيز مىتوان گفت: «عرفان» بيشتر به معارف الهى مىنگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال، بلكه از طريق شهود باطنى و درونى، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقتبين او گشوده شود و حجابها بر طرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماء و صفات او را ببيند و به او عشق ورزد. بديهى است علم اخلاق چون مىتواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است در برابر چشم دل، كمك كند; يكى از پايه هاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود. و اما «سير و سلوك الى الله» كه هدف نهايى آن، رسيدن به «معرفة الله» و قرب جوار او است، آن هم در حقيقت مجموعه اى از «عرفان» و «اخلاق» است. سير و سلوك درونى، نوعى عرفان است كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مىكند، حجابها را كنار مىزند، و راه را براى وصول به حق هموار مىسازد; و سير و سلوك برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقى كه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مىدهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادى.
Helena.M
21st March 2014, 01:44 AM
- رابطه «علم» و «اخلاق»
در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مىدهد; گاه «تزكيه» را بر «تعليم» مقدم مىدارد، و گاه «تعليم» و بر «تزكيه»; و اين نشان مىدهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است. يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پيامدهاى هر يك از صفات «فضيلت» و «رذيلت» را بداند، بىشك در تربيت و پرورش او مؤثر است; بطورى كه مىتوان گفت بسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهيها سرچشمه مىگيرد. به همين دليل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مىدهد; ولى بايد توجه داشت اين مساله كليت ندارد. و متاسفانه گاه در اين مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پيش گرفته، و گروهى راه تفريط را. گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى، كه معتقد بود علم و حكمت سرچشمه اخلاق حميده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افكار جامعه است، و به اين ترتيب «فضيلت» مساوى با «معرفت» مىشود. آنها مىگويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمىرود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمىسازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم، و نتايجخير و شر، و بد و نيكو را بدانيم، تا جوانه هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود! در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده، سبب مىشود كه جنايات را هوشيارانه تر انجام دهند، و طبق مثل معروف: «دزدانى كه با چراغ مى آيند، كالاهاى گزيده تر مىب رند!» ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مىتوان به كلى انكار كرد و نه مىتوان بطور كامل، اخلاق را معلول علم دانست. شاهد اين سخن تجارب زنده اى است كه از جامعه كسب كرده ايم; افراد آلودهاى بودند كه وقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه كردهايم، و به نتايج سوء اعمال و افعال بد آشنا شده اند، دست از كار خود برداشته، و گرايش به خوبيها پيدا كردهاند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشته ايم. در مقابل افرادى را مىشناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مىدهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاكم است. اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دو بعدى، يك بعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مىدهد، و يك بعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات; به همين دليل، گاه با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح مىدهد و گاه دوم را. از اينجا روشن مىشود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفته اند انسان را يك بعدى فرض كرده، و توجه به بعد ديگر وجود انسان نداشتهاند. از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مىتوان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد. قرآن مجيد در چندين آيه به رابطه اى ميان جهل و اعمال سوء اشاره كرده است; مثلا، مىفرمايد: «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آيه54) شبيه همين معنى در سوره نساء، آيه17 و سوره نحل، آيه119 نيز آمده است. بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبهاى از مراتب جهل است كه اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مىآورد. در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آيات بسيارى نقل كردهايم كه از آنها استفاده مىشد، جهل سرچشمه كفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جويى، تقليد كوركورانه، اختلاف و پراكندگى، سوءظن و بدبينى، جسارت و بىادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است! (12) از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مىگويد: «كسانى هستند كه با علم و آگاهى، راه غلط را مىپ يمايند; مثلا، درباره آل فرعون مىفرمايد: «وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا; آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.» (سوره نمل، آيه14) و درباره گروهى از اهل كتاب مىفرمايد: «ويقولون على الله الكذب وهم يعلمون; آنها بر خدا دروغ مىبندند در حالى كه مىدانند.» (سوره آل عمران، آيه75). شبيه همين معنى در چند آيهبعد از آن نيز آمده است (سوره آل عمران، آيه78). علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدعاى ما است، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد. تجربيات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مىدهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مىتواند باز دارنده باشد، و در عين حال موارد زيادى هم ديده مىشود كه افراد آگاه، دستبه اعمال سوء زده، و اخلاق رذيله را براى خود ترجيح مىدهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبق تر است. (دقت كنيد)
5- آيا اخلاق قابل تغيير است؟
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بىمعنى خواهد بود. بنابراين، وجود آن همه برنامههاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامههاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است. اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير استيا نه؟» مطرح كردهاند! بعضى مىگويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمىشوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مىگردند! آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمىشود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست. جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بوده اند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كردهاند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد). نمونهاى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مىخوانيد: پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس! برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ! چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد! دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كردهاند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارتزا از بين مىرود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مىگردد! اين طرز فكر و اينگونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است! طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مىگويند: 1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى» است نه «علت تامه»، يعنى مىتواند زمينهساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همانگونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پارهاى از بيماريها متولد مىشوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مىتوان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت. افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مىشوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد. افزونبراين، روح و جسم انسان نيز قابلتغيير است تاچه رسدبهاخلاق زاييدهازآن! مىدانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بودهاند. جايى كه با تربيتبتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمىتوان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟ هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مىكنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مىدهند. 2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مىشود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مىسازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت به نسلهاى آينده نيز مىرسد همانگونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد. تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مىدهد كه بر اثر تربيتب كلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند. توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مىدهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مىگذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مىكند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مىسازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت» حاصل مىشود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه» در مىآيد. بنابراين، همانگونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مىگردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمىتوان ناديده گرفت. در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اينكه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمىباشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (13) اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مىتواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمىتوان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمىتواند آنقدر ريشه دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است
آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا: 1- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است. آياتى مانند: هو الذى بعث فى
الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه2) (14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مىدهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در «ضلال مبين» و گمراهى آشكار بودند. 2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنىآدم» و «ياايها الناس» و «ياايها الانسان»، و «يا عبادى» مىباشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير «اخلاق رذيله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود. ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبههاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است. ولى نبايد فراموش كرد كه «اخلاق» و «عمل» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند، و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همانگونه كه اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مىشود. 3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مىآورد; زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و ترك بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مىشود. (15) 4- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مىكند و از رذايل اخلاقى بر حذر مىدارد نيز دليل محكمى استبر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه9 و 10). تعبير به «دسيها» از ماده «دس» و «دسيسه» در اصل به معنى آميختن شىء ناپسندى با چيز ديگر است; مثل اين كه گفته مىشود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده»، اين تعبير نشان مىدهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مىكند و هر دو قابل تغيير و تبديل است. در آيه34 سوره فصلت مىخوانيم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!» اين آيه بخوبى نشان مىدهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشهدار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت. در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مىشود مانند احاديث زير: 1- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دليل واضحى بر امكان تغيير صفات اخلاقى است. 2- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مىكند، مانند: حديث نبوى: «لو يعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مىدانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مىكردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (17) نشانه ديگر است. 3- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمى از دين است.» (18) 4- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوههاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19) و از آنجا كه «علم» و «جهل» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مىباشد. 5- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مىرسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (20) در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مىدهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد) اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مىشود (21) و همه آنها نشان مىدهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود. 6- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه به يكى از يارانش به نام «جرير بن عبدالله» فرمود: «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (22) كوتاه سخن اين كه: كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالتبر امكان تغيير اخلاق آدمى دارد. (23) اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مىكند پايان مىدهيم، فرمود: «الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24) دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق
در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جسته اند كه در نظر بد وى از آنها چنين بر مىآيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله: 1- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقرهاند، بهترين آنها در زمان جاهليت بهترين آنها در اسلامند.» 2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ما جبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مىگردد!» (25) پاسخ
تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست. زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمىشود كه اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه ديدهايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيتبكلى عوض مىشوند. اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديثحكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد) در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مىدهد افرادى اخلاق خود را تغيير دادهاند، و تا پايان عمر بر همان روش باقى ماندند. همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مىبينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مىكنند و تا آخر نيز بر روش جديد مىمانند. كوتاه سخن اين كه: در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكن استبر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكن است زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند! اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مىآورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مىخواست، مىتوانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند! به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجهاى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت. 6 - تاريخچه علم اخلاق
بحث فوق را با فشردهاى از «تاريخچه علم اخلاق» پايان مىدهيم: بىشك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساختبلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشتساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهىاش به او آموخت. ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبتبه حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مىدهد، و همه پيروان و علاقهمندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مىشناسند. اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (26) در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مىشدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان. به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گستردهاى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجستهاى كه هر كدام از آنها را مىتوان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند. زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مىباشد. اما اين كه «علم اخلاق» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام» نوشته آيت الله صدر، به گوشهاى از آن اشاره شده است. نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مىكند: الف - مىگويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلتبه عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (27) اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهجالبلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كردهاند. بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مىافزايد: «لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!» ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مىزيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است). ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مىبرد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبودهاند، از آن جمله: «سلمان فارسى» است كه از على عليه السلام دربارهاش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهلبيت است.» (28) 2 - «ابوذر غفارى» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرىهاى او با خليفه سوم «عثمان» و همچنين «معاويه» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد. 3 - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مىسازد، فرمود: «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار... ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مىافتادند و در راه حق گام بر مىداشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دستبه محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مىكردند و به كار مىبستند، در فرائض دقت مىكردند و آن را به پا مىداشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (29) 4- «نوف بكالى» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است. 5- «محمد بن ابىبكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مىگرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مىنهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود. 6- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد. 7- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.» 8- «عثمان بن سعيد عمرى» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مىباشد، و از نوادههاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفته اند: «ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»
و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مىكشد. ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مىتوان نام برد: 1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مىتوان نام برد. 2- در قرن چهارم كتاب «الآداب» و كتاب «مكارم الاخلاق» را داريم كه نوشته «على بن احمد كوفى» است. 3- كتاب «طهارة النفس» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست. 4- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور استيكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس» يكى از علماى قرن ششم است. 5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مىكنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است. 6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (30) مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذريعه» بيان نموده است. (31) اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مىباشد و از بهترين سرمايه ها براى اين علم محسوب مىشود.
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.