توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گلچینی از اوصاف بهار در هزار سال شعر فارسی
Helena.M
20th March 2014, 11:48 AM
قرن چهارم:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب/ با صد هزار زینت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود / گیتی بدیل یافت شباب از پی شبیب
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد / لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب
نفاط، برق روشن و تندرش طبل زن / دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب
خورشید زابر تیره دهد روی گاه گاه / چونان حصاری که گذر دارد از رقیب
یک چند روزگار جهان دردمند بود / به شد که یافت بوی سمن را دوای طیب
باران مشکبوی ببارد نو به نو / و ز برف برکشید یکی حله قصیب
گنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت / هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب
لاله میان کشت درخشد همی ز دور / چون پنجه عروس به حنا شد خضیب
بلبل همی بخواند بر شاخسار بید / سار از درخت سرو مر او را شده مجیب
( رودکی )
بر افکند ای صنم ابر بهشتی / زمین را خلعت اردیبهشتی
بهشت عدن را گلزار ماند / درخت آراسته حور بهشتی
زمین بر سان خون آلوده دیبا / هوا بر سان نیل اندوده وشتی
به طعم نوش گشته چشمه آب / به رنگ دیده آهوی دشتی
جهان طاوس گونه شد به دیدار / به جایی نرمی و جایی درشتی
ز گل بوی گلاب آید بدان سان / که پنداری گل اندر گل سرشتی
( دقیقی طوسی )
باد صبا در آمد، فردوس گشت صحرا / و آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
آمد نسیم سنبل با مشک و با قرنفل / و آورد نامه گل باد صبا به صهبا
نارو به نارون بر، سارو به نسترن بر / قمری به یاسمن بر، برداشتند آوا
کهسار چون زمرد نقطه زده ز بسد / در نعت او مشعبد حیران شده است و شیدا
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان / برق از میانش تابان چون بسدین چلیپا
آهو همی گرازد همی فرازد / گه سوی کوه تازد گه سوی باغ و صحرا
گل باز کرده دیده، باران بر آن چکیده / چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا
سوسن لطیف و مشکین چون خوشه های پروین / شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا
وآن ارغوان به کشی با صد هزار خوشی / بیجاده بدخشی بر ساخته مینا
یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله / کرده بدو حواله غواص در دریا
( کسایی مروزی )
قرن پنجم:
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود / تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود / باد همچون طبله عطار پر عنبر شود
سوسنش سیم سپید از باغ بردارد همی / باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود
روی بند هر زمینی حله چینی شود / گوشواره هر درختی رسته گوهر شود
چون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز / گه برون آید ز میغ و گه به میغ اندر شود
افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند / باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین پر شود
روز هر روزی بیفزاید چو قدر شهریار / بوستان چون بخت او هر روز برناتر شود
( عنصری )
یاقوت سرخ گشت زمین ز ابر قطره بار / شاخ درخت دارد یاقوت تازه بار
چون بربط نواخته و چنگ ساخته / قمری و فاخته بخروشد بر چنار
گل بر زمین بخندد مانند روی دوست / ابر از هوا بگرید چون چشم من به زار
چون ابر جای جای بمانده بر آسمان / برف است جای جای بمانده به کوهسار
لاله شکفته سرخ و سیاهیش در میان / نرگس شکفته زرد و سپیدش بر کنار
سیمین شد از شکوفه همه باغ و بوستان / مشکین شد از بنفشه همه جوی و جویبار
آن صد هزار لاله شکفته میان کشت گویی میان دریا شمع است صد هزار
بر برگ لاله قطره باران نگاه کن / چون بر عقیق ریخته لولوی شاهوار
(قطران )
آن قطره باران به ارغوان بر / چون خوی به بنا گوش نیکوان بر
و آن فاخته بر شاخ نشسته / عاشق شده بر وصف این و آن بر
و آن نرگس بین چشم باز کرده / نازان به همه باغ و بوستان بر
عطار مگر وصل کرده عمدا / کافور ریاحین به زعفران بر
بر خوید چکیده سرشک باران / مانند ستاره بر آسمان بر
( زینبی )
آمد نوروز هم از بامداد / آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد / مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روی سمن بوی داد / گیتی گردید چو دار القرار
روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند / بلبکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر میناستند / نای زنان بر سر شاخ چنار
باز جهان خرم و خوش یافتیم / زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پر یرو یان بر تافتیم / دل ز غم هجران بشکافتیم
خوبتر از بوقلمون یافتیم / بوقلمونیها در نوبهار
( منوچهری )
Helena.M
20th March 2014, 12:34 PM
چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار / پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس / بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد / حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین / باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله / نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار
تا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل / پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند / باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
( فرخی سیستانی )
جشن فرخنده فروردین است / روز بازار گل و نسرین است
آب چون آتش عود افروزد / باد چون خاک عبیر آگین است
باغ پیراسته چون گلزار بهشت / گلبن آراسته حورالعین است
برج ثور است مگر شاخ سمن/ که گلشن را شبه پروین است
گرد بستان ز فروغ لاله / گویی آتشکده برزین است
آب چین یافته در حوض از باد / همچو پر کار حریر چین است
بط چینی که ستاده در او / چو پیاده است که با نعلین است
( ابوالفرج رونی )
یک شب از نوبهار وقت سحر / باد بر باغ کرده راه گذر
غنچه گل پیام داد به می / گفت من آمدم به باغ اندر
گر در این هفته نزد من نایی / در نیابیم تا سال دگر
( مسعود سعد )
قرن ششم:
گنبد مشکین شده است چرخ ز بوی بهار / غالیه پیوند گشت باد ز رخسار یار
دی به تمنای دوست خیمه به باغی زدم / تا به کف آرم گلیث از رخ او یادگار
از دل سوزگی فاخته آمد به من / داد مرا از شربت انده گسار
گفت به احوال خویش سخت فرو مانده ای / گفتم تدبیر؟ گفت سست نبودن یه کار
پیش شکوفه شدم، ریختن آغاز کرد / گفتم این چیست؟ گفت: قاعده روزگار
یاسمن اندر عرق راند بر آهنگ او / گفتم مشتاب! گفت: قافله بربست بار
نر گس چو چشم دوست غمزه بر من بر گماشت / گفتم زنهار! شرط بود زینهار
گل ز سر طنز گفت: چیست به دامن تو را؟ / گفتم زر است. گفت: نیست بدین اختصار
بلعجب آمد به چشم شکل بنفشه مرا / گفتم این چیست؟ گفت: حلقه زلف نگار
گرد رخ شنبلید داشت نسیم از بهشت / گفتم مشک است؟ گفت: خاک در شهریار
( عماد شهریاری )
باز این چه جوانی و جمال است جهان را / واین حال که نو گشت زمین را و زمان را
مقدار شب از روز فزون بود بدل گشت / ناقص همه این را شد و زائد همه آن را
بادام دو مغز است که خنجر الماس / ناداده لبش بوسه سرا پاس فسان را
ژاله سپر برف ببرد از کتف کوه / چون رستم نیسان به خم آورد کمان را
که بیضه کافور زیان کرد و گهر سود / بنگر که چه سود است مر ایم مایه زیان را
از غایت تری که هوا راست عجب نیست / گر خاصیت ابر دهد طبع دخان را
گر نایژه ابر نشد پاک بریده / چون هیچ عنان باز نپیچد سیلان را؟
ور ابر نه در دایگی طفل شکوفه است / یازان سوی ابر از چه گشاده است دهان را؟
ور لاله نورسته نه افروخته شمعی است / روشن ز چه دارد همه اطراف دمن را ؟
( انوری )
ملک سپهر گشت مقرر به نام گل / ناکام شد ولایت بستان به کام گل
مانند حله گشت ز آثار گل جهان / گل را چنین اثری ای من غلام گل
اطراف بوستان ز گل آرایشی گرفت / و آن کم سده طراوتش افزایشی گرفت
( رشید وطواط )
بیا باغبان خرمی ساز کن / گل آمد در باغ را باز کن
ز جعد بنفشه بر انگیز تاب / سر نرگس مست بر کش ز خواب
سهی سرو را یال بر کش فراخ / به قمری خبر ده که سبز است شاخ
یکی مژده ده سوی بلبل به راز / که مهد گل آمد به میخانه باز
ز سیمای سبزه فرو شوی گرد / که روشن به شستن شود لاجورد
سمن را درودی ده از ارغوان / روان کن سوی گلبن آب روان
به سر سبزی از عشق چون من کسان / سلامی به سبزه می رسان
هوا معتدل بوستان دلکش است / هوای دل دوستان زان خوش است
درختان شکفتند بر طرف باغ / بر افروخته هر گلی چون چراغ
از آن سیمگون سکه نوبهار / درم ریز کن بر سر جویبار
( نظامی )
تاچرخ برگشاد گریبان نوبهار / از لاله بست دامن کهپایه ها ازار
بر دشت و باغ چیست پس از یاسمن و گل / گردون پر ستاره و دریای پر شرار
گلزار بین ز سبزه پر از آب نارگون / کهسار بین زلاله پر از آب ناردار
خلقی پر از نشاط ز دشتی تهی ز برف / طبعی تهی ز غم ز درختان پر زبار
( سنایی )
Helena.M
20th March 2014, 12:57 PM
قرن هفتم:
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در دیوار وجود / هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
هرکه امروز نبیند اثر قدرت او / غالب آن است که فرداش نبیند دیدار
آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب / سرو در باغ به رقص آمد و بید و چنار
مژ دگانی که گل از غنچه برون می آید / صد هزار اقچه بریزند درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند / بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر / راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید / در دکان به چه رونق بگشاید عطار
ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن / همچنان بر تخته دیبا دینار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین / ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار
( سعدی )
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم / گرد عروسان چمن خیزید تا جولان کنیم
امروز چون زنبور ها پران شویم از گل به گل / تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم
آمد رسولی از چمن کاین طبل ها پنهان کنیم / تا طبل خانه عشق را از نعره ها ویران کنیم
زنجیرها را بر دریم ما هر یکی آهنگریم / آهنگران چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم
چو کوره آهنگران در آتش دل می دمیم / کآهن دلان را زین صفت مستعمل فرمان کنیم
آتش در این عامم زنیم، این چرخ را برهم زنیم / و این عقل پا بر جای را چون خویش سرگردان کنیم
( جلال الدین محمد بلخی )
قرن هشتم:
باز شادروان گل بر روی خار انداختند / زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند
دختران گل به وقت صبحدم در پای سرو / از سر شادی طبق های نثار انداختند
بلبل شیرین سخن شکر فشانی پیشه کرد / تا بساط فستقی بر جویبار انداختند
گرم تا زان صبا از گرد عنبر وقت صبح / موکب سلطان گل را در غبار انداختند
غنچگان را گرچه بر گل پرده پوشی عادت است / عاقبت هم بخیهای بر روی کار انداختند
وقت صبح آهنگران باد زآّ پیچ پیچ / بی گنه زنجیر بربر پای چنار انداختند
در دماغ بید گویی هم خلافی دیده اند / کز میان بوستانش بر کنار انداختند
سبزه ها را گرچه بر بالای گل دستی بود / هم زگیسو ها کمندش بر حصار انداختند
صحبدم بزم چمن گرم است زیرا کاندرو / ناله موسیچه و قمری و سار انداختند
راویان نظم ز اشعار اوحدی / با دیگر فتنه ای در روزگار انداختند
( اوحدی مراغه ای )
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید
( حافظ )
بیا که عهد چمن تازه کرد بهار / به تازگی است چمن را طراوت رخ یار
شکست شاخ شجر زیب تخته بزاز / ببرد باد سحر آب کلبه عطار
مخدرات چمن جلوه می کنند امروز / عروسی است بنات و نبات را پندار
وگرنه بهر چه گردون شکوفه و گل را / سپیده بر زد گلگونه کرد بر رخسار؟
صباست غالیه سای ئ نسیم مجمر سوز / شمال چهره گشا و زلال آینه دار
قبای غنچه در اندام گل نمی گنجد / که تنگ دوختهاند به نوک سوزن خار
به ساکنان زمین هر زمان کنند ندا / مسبحان هوا فانظروا الی الاثار
( سلمان ساوجی )
Helena.M
20th March 2014, 01:08 PM
قرن نهم:
بگشا نقاب از رخ باد بهاران / شد طرف چمن بزمگه باده گساران
شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند / رو سوی تماشای چمن لاله عذارن
در موسم گل توبه ز می دیر نپاید / گشتند در این باغ و گذشتند هزاران
بین غنچه نشکفته کهآورد به سویت / سربسته پیامی ز دل سینه فگاران
( جامی )
نو بهار آمد بوی گل جهان را خوش کند / جرعه نوشان را شقایق نعل در آتش کند
لاله خون ریزان، گل آتشبار و سوسن ده زبان / مرغ سرگردان از اینها با خاطر خوش کند؟
بلبل طبع فغانی در گلستان نظر / بهر تسخیر گلی این نغمه دلکش کند
( فغانی )
قرن دهم:
سپیده دم که از این عنکبوت زرین تار / گسست رابطه تار و پود لیل و نهار
همای اوج برین را پدید گشت جناح / قراب قله نشین را سفید شد منقار
کشید بر فلک آبنوس گون خطی / چو بر محک اثر نقره تمام عیار
رهی زشرق جداشد که بر سر آن ره / جدا شدند زهم کاروان زنگ و تتار
به کوه بس که در افتاد عکس لاله در آب / به باغ بس که گل و یاسمین بریخت ز بار
به رنگ دیده کبک دری است چمه کوه / به شکل سینه باز است ساحت گلزار
چو مرغ عیسی اگر پیکری کنند زگل / وز امتحان فکنندش به باغ از دیوار
زلطف آب و هوا بس عجب نباشد اگر / یکی حیات بدو بخشد و یکی گفتار
ز آب و سبزه فتاده است در چمن فرشی / که پود آن بود از سیم و تارش از زنگار
مگر شکوفه به سر برد دوش در باران / که بر درخت فکندهاست صبحدم دستار
( امیدی تهرانی )
قرن یازدهم:
بیا تازه کن ایمان به نوبهار امروز / که شد قیامت موعود آشکار امروز
شکوفه از شاخسار اختر ریخت / نشان صبح قیامت آشکار شد امروز
چمن چنان به صفا شد که هر نهالی را / توان کشید به آغوش جای یار امروز
بهشت نقد طلب می کنی اگر صائب / چو غنچه سر از گریبان برون آر امروز
( صائب تبریزی )
Helena.M
20th March 2014, 01:11 PM
قرن دوازدهم:
ما بهاریم و در این حسرت سرا / جلوه ما غیر رنگی بیش نیست
گر رویم از خود کجا خواهیم رفت / و حشت اینجا ذر لنگی بیش نیست
( عبدر القادر بیدل )
قرن سیزدهم:
لاله به صحرا چو در خورنق نعمان / کوه به سبزه چو در ستبرق رضوان
گل همه گیتی به نیم هفته گرفته / بوده مگر سرخ گل نگین سلیمان
مخزن لولو شده است و معدن یاقوت / از گل سرخ و گل سپید گلستان
زاد شکوفه پریر و خندید امروز / طرفه بود زاده پریری خندان
گل همه شب غنوده و بلبل / شب همه شب نغنود چو مرد نگهبان
بادکه شبگیر نرم نرم بجنبید / جنبش زیور ز خصم دارد پنهان
کرد مرا دی به باغ دهقان دعوت / تا به در باغ با من آمد دهقان
کفت بی موزه مشو به باغ ازیراک / برگل سوری است پی نهادن مهمان
شب همه شب عندلیب شعر سراید / لیک نه چون شاعر برادر سلطان
( سروش اصفهانی )
بنفشه رسته از زمین به طرف جویبارها / ویا گسسته حور عین ز زلف خویش تارها
ز سنگ اگر ندیدهای چسان جهد شرارها / به برگهای لاله بین لاله زارها
که چون شراره می جهد زسنگ کوهسارها
ندانما ز کودکی شکوفه از چه پیر شد / نخورده شیر عارضش چرا به رنگ شیر شد
گمان برم که همچو من به دام دل اسیر شد / زپا فکنده دلبش چه خوب دستگیر شد
بلی چنین برند دل زعاشقان نگارها
( قاآنی شیرازی )
باد آید چون دم جبریل در بستان همی / غنچه آبستن شود چون دختر عمران همی
خورده با عیسی همانا یک پستان همی / سوسن آزاده کاندر مهد می گوید سخن
( شهاب اصفهانی )
Helena.M
20th March 2014, 01:21 PM
قرن چهاردهم:
سپیده دم نسیمی روح پرور / وزید و کرد گیتی را معنبر
به رخسار و به تن مشاطه کردار / عروسان چمن را بست زیور
ز گوهر ریزی ابر بهاری / بسیط خاک شد پر لولو تر
زبس بشکفت گوناگون شکوفه / هوا گردید مشکین و معطر
بسی شد بر فراز شاخساران / زمرد همسر یاقت احمر
چمن با سوسن و ریحان منقش / زمین چون صحف انگلیون مصور
در اوج آسمان خورشید رخشان / گهی پیدا و دیگر مضمر
( پروین اعتصامی )
یاد آر از آن بدیع زمستان که دست ابر / از برف و یخ به گیتی نطعی بگسترد
و اینک نگاه کن که اعجاز نامیه / جانی دگر به پیکر اشجار بر دمید
آن لاله بر مثال یکی خیل نیزه دار / از دشت بر دمید و به کهسار بردوید
بنگر بدان بنفشه که گویی فتاده است / بر دانه مرصع اندر میان خوید
و آن سوسن کبود نگر که میان کشت / با سوسن سپید به یک جای بشکفد
( ملک الشعراء بهار )
شکوه ها را بنه، خیز و بنگر
که چگونه زمستان سر آمد
جنگل و کوه در رستخیز است
عالم از تیره رویی در آمد
چهره بگشاد و برق خندید
عاشقا خیز که آمد بهاران
چشمه کوچک از کوه جوشید
گل به صحرا در آمد چو آتش
رود تیره چو طوفان خروشید
دشت از گل شده هفت رنگ است
تو هم ای بینوا شاد بخرام
که ز هر سو نشاط بهار است
که به هر جا زمانه به رقص است
تا به کی دیدهات اشکبار است؟
بوسه ای زن که دوران رونده است
( نیما یوشیج )
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت / ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را / با هر چه طالبی به خدا می خرم زتو
برشاخ لخت و عور درختی شکوفه ای / با ناز می گشود دو چشمان بسته را
مرغی میان سبزه ز هم باز می نمود / آن بالهای کوچک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز انوار خنده اش / بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او / رازی سرود و موج به نرمی رمید از او
خندید باغبان که سر انجام شد بهار / دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
( فروغ فرخزاد )
چشمه ها جوشید و بستانها شکفت / اشک شادی ریخت از چشمان من
باد رسوا دامنافشان بر گذشت / بوی گل پیچید در ایوان من
ابر غم در تیرگی بارید و رفت / دل طراوت یافت زین بارندگی
خنده زد چون صبح نمناک بهار / باز بر من چهر پاک بارندگی
( فریدون توللی )
اردوی بهاران چو کاروانها / بشکوه در آمد به بوستانها
مرغان سفر کرده بازگشتند / آسوده ز سرما به آشیانها
سرخوش ز نشاط بهار بنگر / مرغابیکان را به آبدانها
بس لاله روشن به دشت دیدم / مشکین به یکی خالشان میانها
گر چشم گشایی به هر کناری / از جشن بهاران بود نشانها
( اخوان ثالث )
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.