Capitan Totti
6th March 2014, 02:26 AM
سرجوخه از خواب بیدار شده بود
پوتین هایش را پوشید
آماده ی نبرد شد
جلیقه اش را بست
پوتین هایش را محکم...
اسلحه اش را گرفت
ناگهان یک عدد اسب را در آن دور دست دید!
با خود گفت
مرا اسب سواری عاشقم من!
دوید و دوید
به اسب رسید
اما او اسب نبود!
او یک عدد خر بود که با ریا کاری و تغییر چهره از دور همانند اسب ها بود!
او یک عدد الاغ بود
الاغی بر روی کوه
که دردناک تر از هر چیزی
رئیس اسب ها شده بود
آن الاغ که اسمش چغندر قلی بود
اسب ها را فریب داده بود!
آنچه دردناک تر و بد تر بود
اینکه هنوز بسیاری از اسب های نادان
آن الاغ را حتی می پرستیدند!
بدین گونه
سرجوخه که این داستان بمانند خوابی از چشمش عبور کرده بود
تصمیم بر تغییر ساختار و رخنه در حکومت الاغ قصه ی ما چغنرر قلی گرفت
پوتین هایش را پوشید
آماده ی نبرد شد
جلیقه اش را بست
پوتین هایش را محکم...
اسلحه اش را گرفت
ناگهان یک عدد اسب را در آن دور دست دید!
با خود گفت
مرا اسب سواری عاشقم من!
دوید و دوید
به اسب رسید
اما او اسب نبود!
او یک عدد خر بود که با ریا کاری و تغییر چهره از دور همانند اسب ها بود!
او یک عدد الاغ بود
الاغی بر روی کوه
که دردناک تر از هر چیزی
رئیس اسب ها شده بود
آن الاغ که اسمش چغندر قلی بود
اسب ها را فریب داده بود!
آنچه دردناک تر و بد تر بود
اینکه هنوز بسیاری از اسب های نادان
آن الاغ را حتی می پرستیدند!
بدین گونه
سرجوخه که این داستان بمانند خوابی از چشمش عبور کرده بود
تصمیم بر تغییر ساختار و رخنه در حکومت الاغ قصه ی ما چغنرر قلی گرفت