توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی کتاب "ناگفته های درمانی سفر حضرت آیت الله سیستانی و بحران نجف "
312
4th March 2014, 02:24 AM
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/36f42fd72d4af43722f6f86f72ff3140_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/36f42fd72d4af43722f6f86f72ff3140_XL.jpg)
شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) -
آنچه در پی می آید بخش نخست کتاب "ناگفته های درمانی سفر حضرت آیت الله سیستانی و بحران نجف " نوشته حاج حامد الخفاف/ ترجمه محمد رضا مروارید است که سال گذشته از سوی انتشارات اطلاعات منتشر شد. "امید است که اين يادداشتها برای روشن کردن زوايای دورانی آکنده از رمز و راز سودمند افتد و گوشههايی از ظلمی را که به مرجعيت اعلای دينی رفته است، برطرف سازد".
بسم الله الرحمن الرحیم اين تلاش ناچيز خود را تقديم میکنم به:
آن که ذلت نافرمانی حق را وانهاد و به سربلندی طاعت رسيد،و خدا عزتی نه به اعتبار خاندان، و هيبتی نه از سر سلطنت، بدو بخشيد.به مرجع امت، حضرت آيتالله العظمی سيد علی حسينی سيستانی دام ظله الوارف
پيشدرآمد
هرگز در خاطرم نمیگنجيد که دست تقدير روزی مرا به جايی بکشاند که در سفر درمانی حضرت آيتالله العظمی سيستانی (دام ظله الشريف) از نجف تا لندن و در بازگشت به نجف، همراه ايشان باشم؛ سفری که با معيارهای سياسی و امنيتی شرايطی پيچيده داشت و در مرحلة حساسی از تاريخ عراق نوين رخ داد.نيز مرا ـ که آن روزهای داغ تابستان 2004 م. (1383ش.) يادداشتهای روزانهام را مینوشتم ـ اين گمان نبود که آن نوشتهها کتابی شود تا رخدادهای آن ايام را مستند کند، شرايط و زمينههای پيدايش آنها را توضيح دهد، چگونگی تصميمگيریهايی را که هنوز برای خيلیها مبهم است به تصوير بکشد، و به پرسشها و ابهامات ناروايی پيرامون مرجعيت اعلای دينی پاسخ دهد که همزمانی آن سفر با گسترش ناامنی در شهر نجف اشرف، و بروز درگيریهای شديد ميان نيروهای آمريکايی با دولت عراق از يک سو، و با سپاه مهدی از سوی ديگر، نخست در پيرامون شهر و در منطقة نجف قديم و حرم مطهر علوی، زمينهساز آنها شده است.هنوز خيلیها هستند که از دامنة تماسها و تلاشهايی که مرجعيت دينی از بستر بيماری، به منظور پايان دادن به بحران انجام داده است و اين کتاب آنها را شرح میدهد، اطلاعی ندارند، و نمیدانند که با ناکام ماندن آن تلاشها، مرجعيت بر آن شد که پس از پايان درمان، بیدرنگ راهی نجف شود و راهپيمايی مردمی نجاتبخش ماندگاری را شکل دهد، و بدين وسيله، شگفتی همگان را برانگيزد، پيشبينیها را وارونه سازد، واقعيت تازهای را بقبولاند و راهحل موفقی را ارائه دهد، تا از اين رهگذر، طنين حکمت و انديشه بر صفير گلوله و صدای خمپاره پيروز شود.آرزوی من آن است که اين يادداشتها برای روشن کردن زوايای دورانی آکنده از رمز و راز سودمند افتد و گوشههايی از ظلمی را که به مرجعيت اعلای دينی میرود، برطرف سازد.
والله من وراء القصد
حامد الخفاف
بيروت 10 فوريه 2012 (22 بهمن 1390)
1ـــــــــــــــــــسفر آيتالله سيستانی؛زمينهها، آمادگیها، مسافرت
اندکی پيشترروز جمعه اول ژوئن 2001م. (12 خرداد 1380 ش.) از آيتالله سيستانی نوار قلب گرفته شد. تشخيص پزشک متخصص در نجف اشرف اين بود که به دليل عارضة موجود، ايشان بايد آنژيوگرافی شود. بلافاصله با دکتر مجيد المصطفی پزشک مخصوص ايشان در بغداد تماس میگيرند و او توصيه میکند که از معظمله تست ورزش و آزمايش اکو گرفته شود. بدين ترتيب روز سهشنبه 5 ژوئن 2001 (16 خرداد 1380ش.) ايشان را تحت پوشش امنيتی نيروهای وقت سازمان اطلاعات عراق به بغداد انتقال دادند. خانم دکتر ايمان عُبيدی ايشان را تحت آزمايش اکو قرار داد و دکتر نظام حسنی از آيتالله تست ورزش گرفت.نتيجه رضايتبخش بود و پزشک معالج با تجويز مقداری دارو، تشخيص داد که فعلاً نيازی به آنژيوگرافی نيست (بنگريد به: پيوستهای شمارة 1 و 2).
تشخيص بيماری
جمعه 9 جولای 2004م. (19 تير 1383ش.) ساعت يازده شب زنگ تلفن همراه من به صدا درآمد. آن سوی خط، آقای سيد محمدرضا سيستانی ـ فرزند آيتالله سيستانی ـ از نجف اشرف بود که اظهار داشت: «دکتر مجيد المصطفی پزشک مخصوص، تقريباً هر سه ماه يک بار به صورت دورهای حضرت آيتالله را معاينه میکند. در مقايسة نوار جديد قلب با نوار سه ماه پيش، گرفتگی مشخصی در رگهای قلب پيدا است. دکتر مجيد پس از مشورت با شماری از پزشکان متخصص در بغداد گفته است که موضوع بايد تحت بررسی قرار گيرد و پيشنهاد مشخص او اين است که نوار قلب و گزارش پزشکی را به جايی در خارج از کشور، مثلاً لندن بفرستند تا برای ارزيابی وضعيت سلامت ايشان رايزنی شود. نظر شما چيست؟»گفتم: «ضمن دعا برای شفای حضرت آيتالله، اين کار شدنی است، اما میتوان موضوع را با پزشکان متخصص در لبنان هم در ميان گذاشت و از چند طريق اقدام کرد».مکالمة تلفنی به پايان رسيد، ولی موجی از افکار در سر من به جريان افتاد؛ نه حضرت آيتالله يک بيمار عادی به شمار میرود، و نه اوضاع پيرامون ايشان طبيعی است. بهعلاوه، هم سطح امکانات پزشکی در آنجا بسيار پايين است، هم اوضاع امنيتی سامانی ندارد، و هم آمدوشد ايشان بهراحتی انجام نمیشود.روز يکشنبه 11 جولای 2004م. (21 تير 1383ش.) آقای سيد محمدرضا به من خبر داد که نوار قلب و گزارش پزشکی را بدون ذکر نام صريح آيتالله از طريق پست الکترونيک برای من فرستاده است (بنگريد به: پيوست شمارة 3). قرار گذاشتيم که اين موضوع محرمانه بماند. به ايشان گفتم که من از فردا، يعنی صبح روز دوشنبه مسأله را پيگيری خواهم کرد و در حد امکان، بدون اعلام هويت بيمار با متخصصان قلب به رايزنی میپردازم.ساعت نه و نيم صبح روز دوشنبه 12 جولای (22 تير 1383ش.)، از دکتر پروفسور رولان کساب رئيس بخش قلب بيمارستان «اوتيل ديو» در بيروت يک وقت اورژانسی گرفتم. نوارهای قلب و گزارش پزشکی را نشان وی دادم و از او خواستم که نظر مشورتی خود را بنويسد. وضعيت را برای من تشريح کرد و تشخيص اولية او اين بود که بيمار نياز به عمل باز کردن رگهای قلب دارد (بنگريد به: پيوست شمارة 4).ساعت دو و نيم بعدازظهر همان روز در بيمارستان دانشگاه آمريکايی بيروت از دکتر سمير العلَم که از نامدارترين متخصصان بيماریهای قلب در خاورميانه است، يک وقت فوری گرفتم، پرونده را که به وی ارائه کردم، گفت: «تا شخصاً بيمار را معاينه نکنم، نمیتوانم تشخيص خاصی بدهم»، گفتم: «اين کار شدنی نيست؛ چون بيمار نمیتواند به اينجا بيايد»، گفت: «تشخيص وضعيت مريض، بدون آنژيوگرافی يا معاينة جدی کار دشواری است».گفتم: «برای بيمار ما، اين کار را با شرايط عادی نمیتوان انجام داد؛ در هر حال، خواهش من اين است که نظر خودتان را مکتوب کنيد».گفت: «من تا زمانی که معاينة کاملی انجام ندهم، هيچ سند مکتوبی را نمیتوانم در اختيار شما بگذارم» و ادامه داد: «من فکر میکنم شما در حرف زدن احتياط کردهايد و گويا يک مسألة غيرعادی در ميان است».اينجا بود که تصميم گرفتم دکتر سمير را از هويت بيمار مطلع کنم. گفتم: «آيا اين امکان هست که اين موضوع محرمانه بماند و برای هيچ کس بازگو نشود؟» گفت: «اين اتاق کوچک رازهای پزشکی شخصيتهای بزرگی از منطقة ما را در خود جای داده است؛ بايد خاطرتان جمع باشد». نام و مسئوليت خودم را به وی گفتم. جا خورد، صندلی خود را جلو کشيد و همة نگاهش را به من دوخت و گفت: «مسألة مهمی است، اين طوری نمیشود عمل کرد». دوباره گزارشهای پرونده را زير و رو کرد و گفت: «با توجه به اين که ابزارهای اين کار در بيمارستانهای معمولی هم وجود دارد، آيا آقا میتوانند در همان جايی که هستند، تست ورزش بگيرند، تا موضوع را بيشتر بررسی کنيم؟» گفتم: «نمیدانم». پس از اين گفتوگو بود که گزارش مکتوبی در اختيار گذاشت (بنگريد به: پيوست شمارة 5) و نظر تشخيصی خود را ارائه داد و آمادگی کامل و بدون قيد و شرط خود را برای همکاری اظهار کرد و شمارة تلفنهای شخصی و بينالمللی خود را به من داد و تأکيد کرد که در هر ساعتی که لازم شد از تماس با او خودداری نکنم و نيز يادآور شد که او را در جريان پيشرفت کار قرار دهم. از او تشکر کردم.از بيمارستان که برگشتم، همة گزارشها را برای آقای محمدرضا سيستانی ارسال کردم و حدود ساعت پنج بعدازظهر با ايشان تماس گرفتم. اظهار داشت که نسخة مشاورههای پزشکی به دست ايشان رسيده و همگی آنها را برای دکتر مخصوص فرستاده است. در بارة تست ورزش هم يادآور شد که گرچه میتوان اين کار را انجام داد و دستگاه تست را به منزل آيتالله آورد، و حتی قبلاً هم اين موضوع مطرح بوده، ولی پزشک ويژه نظر مساعدی با آن نداشته است؛ زيرا با در نظر داشتن سن ايشان، معتقد است که اين کار انرژی زيادی از معظمله میگيرد. يک وقت، بيماریِ سادهای است و تست ورزش خيلی تأثير منفی ندارد، ولی گاه وضعيت خطرناک میشود و اين کار خطرهای پيشبينینشدة آن را بيشتر میکند؛ بنابراين، او ترجيح میدهد که به جای تست ورزش، عمل آنژيوگرافی انجام شود.ده روز گذشت. تماس با نجف پيرامون اين موضوع پيوسته ادامه داشت. در اين فاصله از پزشکان ساکن لندن، و مهمتر از همه از پروفسور Dewson مشورت خواستيم. نظر او اين بود که بهترين کار در اين مرحله، عمل آنژيوگرافی است و تنها از اين رهگذر میتوان نوع عارضه را دقيقاً تشخيص داد. به تعبير او، اين کار مثل عکسبرداری با اشعة ليزر از بيماری است که دچار شکستگی استخوان شده باشد. آن جا است که میتوان راه معالجه را پيدا کرد.در اين مدت، دکتر سمير که به مصر رفته بود، از همانجا با من تماس گرفت و جويای سلامتی آيتالله شد. يادآور شدم که مطلب جديد قابل ذکری پيش نيامده است و ما همچنان در انتظار تکميل مشاورههای پزشکی هستيم تا چشماندازی را برای اقدامات آينده ترسيم کنيم.روز جمعه 23 جولای 2004م. (2 مرداد 1383ش.) يک تيم پزشکی عراقی متشکل از چهار متخصص، از جمله دکتر حکمت شعرباف متخصص معروف قلب، همراه دکتر مجيد المصطفی، از بغداد راهی نجف شد. پزشکان آيتالله سيستانی را تحت معاينه و آزمايشهای ابتدايی قرار دادند و نوار قلب ايشان را گرفتند و تشخيص دادند که وضعيت اورژانسی نيست و میتوان ادامة کار را تا دو و حداکثر سه هفتة ديگر به تأخير انداخت، اما وضعيت بعد از آن را نمیتوان پيشبينی کرد و جز با آنژيوگرافی قادر به تشخيص موضوع نيستند و فقط از همين طريق است که بايد راه درمان تشخيص داده شود. همة مشاورههای پزشکی يادشده، در اين موضوع بر يک نظر بودند.
محل درمان
در همان تاريخ، به صورت جدی در مورد محل عمليات پزشکی معظمله فکر شد. اين مسأله از هر جهت پيچيدگی داشت و جنبههای امنيتی و سياسی و اجتماعی و پزشکی در هم تنيده شده بود. نظر آيتالله بيشتر بر اين بود که اين کار در يکی از بيمارستانهای بغداد انجام شود، اما اين کار دو اشکال داشت:اول: گو اين که امکانات پزشکی برای عمل آنژيوگرافی فراهم است، اما اين عمل جراحی فینفسه، هدف نيست، بلکه تنها راهی برای تشخيص است؛ چه بسا ساده و گذرا باشد، ولی از سوی ديگر، شايد کار پيچيده شود و به عمل جراحی بعدی نياز باشد. در اين صورت، امکانات پزشکی پاسخگو نيست و نمیتوان سلامتی آيتالله را در معرض خطر قرار داد؛ بهعلاوه، به دليل نبود تکنولوژیهای لازم، سطح نظارتهای بهداشتی پايين و خطر آلودگی بالا است.دوم: وضعيت امنيتی بغداد بحرانی است و ماندن آيتالله حتی برای چند روز، در يک مکان، زندگی ايشان را در معرض خطر جدی قرار میدهد؛ بهخصوص که بغداد هدف عمليات انفجاری و انتحاری گستردهای بوده که البته انفجار مقر سازمان ملل متحد را نمیتوان ناچيزترين آنها قلمداد کرد.با اين ملاحظات، گزينة بغداد به عنوان محل درمان آيتالله حذف شد و برای ادامة روند عمليات پزشکی، نام برخی از کشورهای خاورميانه مانند اردن، کويت، امارات، لبنان و ايران به ميان آمد و در حقيقت پيرامون همة اين گزينهها تأمل شد. ولی با علم به اين که حضرت آيتالله در تکتک اين کشورها مورد استقبال قرار خواهد گرفت، هر کشور مشکل جداگانهای داشت. اين دشواریهای را میتوان اين گونه برشمرد:اولاً: حضرت آيتالله يک بيمار عادی نيست، و به دليل نقش برجسته و موضعگيریهای سرنوشتساز ايشان پيرامون مسألة عراق، اين سفر پيامدهايی سياسی خواهد داشت و در شماری از اين کشورها نمیتوان ديگران را قانع کرد که مسافرت تنها برای درمان صورت گرفته است.ثانياً: شيعيان اقصی نقاط جهان بهراحتی میتوانند خود را به شماری از اين کشورها برسانند و هجوم گستردة گروهها و تودههايی که به اين کشورها میآيند مشکلاتی را بهخصوص برای شخص معظمله پديد خواهد آورد. جوامع شيعی جهان گرايشها و ديدگاههای متنوعی دارند و طبيعی است که وقتی کسی به ديدار ايشان بيايد، علاوه بر عيادت آيتالله، زبان به شرح ديدگاهها و انديشهها و مشکلات منطقة خود میگشايد و چون ايجاد محدوديت برای ديدارکنندگان، با شيوة مرجعيت و منش معظمله ناسازگار است، نمیتوان مانع از اين کار شد. بهعلاوه، پس از دهها سال اين اولين باری است که ايشان از عراق بيرون میرود و برای بسياری از شيفتگانی که نمیتوانند به عراق بروند و به زيارت آيتالله نايل شوند، شايد يگانه فرصت ديدار باشد.گرچه اينها همه امری عادی و مورد استقبال آيتالله است، ولی بايد يادآوری کرد که وضعيت پزشکی ايشان اجازة اين کار را نمیدهد و فشار زيادی بر ايشان وارد میکند و چه بسا به گونهای غيرمستقيم بر روند درمان ايشان تأثير منفی بگذارد.ثالثاً: اوضاع امنيتی در برخی از اين کشورها سامانی ندارد و حضور گروههای تکفيری تندرو و فعاليتهای مسلحانهشان که اماکن حساس را هدف عمليات انتحاری خود قرار دادهاند، بر کسی پوشيده نيست؛ بنابراين، بازی با زندگی حضرت آيتالله عاقلانه نخواهد بود.رابعاً: تا زمانی که شيعيان عراق در معرض اتهام هستند و تبليغاتی که پيرامون پيروی آنها از کشوری خاص شده است، سفر معظمله به آن کشور حتی به منظور درمان، بازتاب نادرستی خواهد داشت.همة اين مسائل، بهعلاوة چند مطلب ناگفتنی ديگر، فکر ما را به جايی بيرون از منطقة خاورميانه و مشخصاً به سوی لندن متوجه کرد.
312
4th March 2014, 02:26 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی ؛ چگونگی سفر، چرا لندن؟ - 2
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/61b7588c249c93015e68fbd92f0662b8_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/61b7588c249c93015e68fbd92f0662b8_XL.jpg)
چرا لندن؟
حتی يک لحظه هم از انديشه بازنمانديم، گزينهها يکيک خط میخورد... رويکرد منطقی، از ميان پايتختهای اروپايی، ما را به لندن کشاند.عنوانی را که برای اين بخش از گفتار خويش برگزيدهام، از يک روزنامهنگار ايرانی وام گرفتهام که در روزهای حضور ما در لندن، در يکی از روزنامههای ايرانی مقالهای نوشت و در آن همه چيز، جز حقيقت ديده میشد. عنوان آن مقاله همين بود؛ «چرا لندن؟»شايد از مهمترين دلايل گزينش لندن به عنوان محل درمان آيتالله اينها باشد:
اولاً: اعضای تيم پزشکی عراقی که روز 23 جولای 2004م. (2 مرداد 1383ش.) آيتالله را معاينه کردند، در اين نظر همداستان بودند که برای درمان، لندن بر هر جای ديگری ترجيح دارد؛ زيرا مکتب پزشکی عراق از نظر علمی به مکتب انگلستان گرايش دارد. حتی پزشک ويژة حضرت آيتالله دانشآموختة دانشگاههای انگلستان است؛ بنابراين، منشأ اين اتفاق نظر را بايد در باور دکترهای معالج به جايگاه پزشکی انگلستان و برتری علمی آن مکتب جستوجو کرد.
ثانياً: شمار بسياری از مراجع دينی و شخصيتهای علمی با انگيزههای درمانی راهی لندن شدهاند. در اين ميان تنها به عنوان نمونه، میتوان به سفر دو مرجع برجسته، حضرات آيات سيد محسن حکيم و سيد ابوالقاسم خوئی (قدّسسرّهما) اشاره کرد. از آخرين کسانی هم که به قصد درمان به انگلستان رفتهاند میتوان حضرات آيات ميرزا جواد تبريزی و شيخ محمد فاضل لنکرانی (قدسسرهما) را نام برد. بدين ترتيب، معالجة آيتالله سيستانی در آنجا امری عادی است.
ثالثاً: حضور گستردة مهاجران عرب مسلمان و بهخصوص مهاجران عراقی در لندن و حضور نيروهای کارآمد پزشکی در آنجا، گزينة لندن را تقويت میکرد. در همين جا بايد يادآور شوم که تيم پزشکی ناظر بر روند درمان حضرت آيتالله در لندن، غالباً از عراقیهای ارادتمند معظمله و دوستان عربزبان آنها بودند؛ امری که سبب شد تا بسياری از نگرانیهای ما نسبت به خطر تعرض پزشکی به آيتالله برطرف شود.در همين جا بايد با نکوداشت و تقدير از دکتر هشام حسن و دستيارش دکتر محمود بربير ـ و قبل و بعد از اين دو، از دکتر مجيد المصطفی ـ و ديگر پزشکانی ياد کنم که حتی در برابر نکات ريز و جزئيات کار کوتاهی نکردند و بر مشخصات و نوع داروها نيز نظارت داشتند و در تصميمگيریهای واقعبينانة سرنوشتساز همواره با پزشکان انگليسی مشارکت میکردند.حقيقت آن است که اين وضعيت در هيچ جايی جز لندن فراهم نبود.
چگونگی سفر
اين گونه بود که شخص آيتالله تصميم گرفتند برای درمان راهی لندن شوند و ما بر آن شديم تا راهکار مناسبی را برای اجرای اين تصميم جستوجو کنيم. مطلب پيچيدگی بسياری داشت، در دفتر معظمله به اين امور میانديشيم: کارهای مربوط به انتقال و چگونگی آن و سازوکارِ گرفتن رواديد ورود به انگلستان را از کدام مقام رسمی پيگيری کنيم؟ آيا از داخل عراق رواديد بگيريم يا از ديگر کشورها اقدام کنيم؟ چه کسی مسئول اين کار باشد؟ و با توجه به اين که پرواز مستقيمی از بغداد به لندن وجود ندارد، کدام راه را برای رسيدن به لندن انتخاب کنيم؟پس از تأمل و انديشه، بر آن شديم تا موضوع را با دکتر موفق الربيعی که در دولت وقت عراق عهدهدار سمت مشاور امنيت ملی بود در ميان بگذاريم. روز شنبه 24 جولای 2004م. (3 مرداد 1383ش.) آقای سيد محمدرضا سيستانی با وی تماس گرفت و معلوم شد که او در سفر خارج از کشور به سر میبرد؛ بنابراين، برای وی پيغام گذاشت.ساعت ده شب دکتر موفق به سيد محمدرضا سيستانی تلفن زد و در جريان بيماری نگرانکنندة آيتالله و تصميمی که در بارة انتقال ايشان به لندن اتخاذ شده است، قرار گرفت. سيد محمدرضا دو نکته را به وی يادآور شد:
اول: پافشاری بر کاملاً محرمانه ماندن برنامه.
دوم: اينکه حضرت آيتالله هيچ تمايلی ندارند که برای برنامة سفر، از کمترين امکانات تحت پوشش نيروهای اشغالگر استفاده شود، کما اين که هرگز نمیخواهند هيچ مقام رسمی يا غيررسمی دخالت مالی در اين موضوع داشته باشد؛ تقاضا فقط اين است که برای گرفتن رواديد ورود به انگلستان و برنامة سفر مساعدت صورت گيرد.همچنين از وی پيرامون امکان اجارة هواپيما و چگونگی سفر عراقیها از بغداد به لندن پرسيد، و دکتر موفق پاسخ داد که اين کار از طريق شرکت هواپيمايی اردن شدنی است و فرصتی خواست تا پرسوجو کند و موضوع را با دقت پاسخ دهد.دکتر موفق الربيعی پرسيد: آيا میخواهيد موضوع را جز من به ديگر مقامات عراقی هم اطلاع دهيد؟ سيد محمدرضا پاسخ داد: ضرورتی برای اين کار نمیبينيم.دکتر موفق دو روز فرصت خواست تا با مسئولان ذيربط رايزنی کند و يادآور شود که رواديد را میتوان از سفارت انگلستان در بغداد گرفت.از آن شب به صورت جدی در بارة کسانی که بايد در سفر همراه ايشان باشند بررسی شد و با توجه تأکيد آيتالله پيرامون حضور کمترين و ضروریترين افراد در هيأت همراه، تصميم گرفته شد که از داخل کشور عراق آقای سيد محمدرضا، دکتر مجيد المصطفی و يکی از کارکنان دفتر حضور داشته باشند که چون شخص اخير تشخيص داد حضورش ضرورت ندارد، از همراهی خودداری کرد. از خارج عراق نيز آقای سيد مرتضی کشميری و آقای سيد جواد شهرستانی و آقای سيد محمد ربانی ـ مدير دفتر آيتالله در مشهد ـ و اين جانب برای همراهی انتخاب شديم.روز يکشنبه 25 جولای 2004م. (4 مرداد 1383ش.) به دکتر سمير العلم تلفن زدم و او را در جريان آخرين وضعيت پزشکی حضرت آيتالله قرار دادم. او بار ديگر آمادگی کامل خود را برای هر گونه کمک و مساعدتی که ما آن را مناسب بدانيم، اظهار داشت.بامداد روز دوشنبه 26 جولای 2004م. (5 مرداد 1383ش.) ، آقای سيد محمدرضا به من خبر داد که شب گذشته با سيد مرتضی کشميری صحبت کرده و وضعيت پزشکی آيتالله و فکر سفر به لندن را با او در ميان گذاشته است.با سيد محمدرضا پيرامون بهترين راههای انتقال حرف زدم و اتفاق نظر پيدا کرديم که بهترين راه، سفر مستقيم از بغداد به لندن است، و به دليل پيچيدگیهای بسيار در سطح امنيتی و مردمی و دولتی بهتر آن است که در هيچ يک از شهرهای نزديک مانند عمّان و کويت و بيروت توقفی صورت نگيرد، اما اگر ناگزير شديم که سفر با توقف در يکی از کشورهای نزديک انجام شود، آن کشور لبنان باشد. حضرت آيتالله موفقت فرمودند که در اين خصوص از استاد نبيه برّی رئيس مجلس نمايندگان درخواست مساعدت شود.در اين ميان، دکتر موفق الربيعی پيشنهاد کرد که آيتالله با يک هواپيمای اختصاصی اردنی به عمان و از آنجا به لندن سفر کنند، اما با اين پيشنهاد موافقت نشد؛ چون اهتمام معظمله بر آن بود که همة مسائل سفر فقط با امکانات شخصی ترتيب داده شود.ساعت يک ظهر روز سهشنبه 27 جولای 2004م. (6 مرداد 1383ش.) در دفتر مجلس نمايندگان لبنان به ديدار نبيه برّی رفتم و خبر ناخوشی آيتالله را به او دادم و به او گفتم ايشان برای درمان بايد از عراق خارج شود و ما در صدد آن هستيم که راهها و سازوکارهای شايستهای را برای انتقال ايشان به لندن بيابيم و سرانجام اين که اين موضوع در حد امکان بايد کاملاً محرمانه بماند. نشانههای شگفتی و جا خوردن در سيمای نبيه برّی هويدا شد و تصميم ما در مورد ضرورت طی شدن مطلوب دورة درمان در خارج از کشور را تأييد کرد و پيشنهاد کرد که برای اين کار يک هواپيما از شرکت هواپيمايی لبنان MEA کرايه شود و همانجا سيد علی حمد مدير دفتر رياست مجلس نمايندگان لبنان را فرا خواند و بدون هيچ توضيح اضافی به وی دستور داد تا از شرکت يادشده جويا شود که برای کراية هواپيما به منظور انتقال يک خانوادة عراقی از بغداد به بيروت و از آنجا به لندن چه بايد کرد و از او خواست تا پيرامون اين دو نکته نيز بپرسد:
اولاً: امکانات فنی فرودگاه بغداد برای فرود و پرواز هواپيما.
ثانياً: هزينة مالی سفر.رئيس برّی گفت: هواپيمای يکی از شرکتهای خصوصی هم هست که من چند بار با او مسافرت کردهام و میتوان آن را کرايه کرد، اما اينک شرکت هواپيمايی لبنان را ترجيح میدهم؛ چون هواپيماهايش هم جديدتر است و هم امکانات پيشرفتهتری دارد.ساعت چهار عصر همان روز با آقای سيد محمدرضا تماس گرفتم و پيشنهاد رئيس برّی و فضای گفتوگو را گزارش دادم و پرسيدم: اکنون آيا بهتر میدانيد من شخصاً به عراق بيايم يا فقط گذرنامهام را برای اخذ ويزای انگلستان به آنجا بفرستم؟ گفت: بهتر آن است که شما در بيروت باشيد و گذرنامهتان را بفرستيد. من گذرنامة خود را با مسافری که همان روز از بيروت عازم نجف بود، ارسال کردم.تا اين تاريخ آقای سيستانی بازديدکنندگان را به روال عادی میپذيرفت، اما به عنوان نخستين اقدام توصيه فرمود که درِ ورودی ملاقاتها را ببندند، و چند روز بعد اندک اندک خبر بيماری آيتالله و سفر درمانی ايشان برملا گردد تا مؤمنين غافلگير نشوند.ساعت دوازده و نيم ظهر روز چهارشنبه 28 جولای 2004م. (7 مرداد 1383ش.) رئيس برّی تماس گرفت و به من گفت: پس از بررسی معلوم شد که فرستادن هواپيما برای سفر مستقيم آيتالله از بغداد به لندن ناممکن است؛ زيرا شرکت بيمه مبلغی باورنکردنی را مطالبه کرده است، اما مدير شرکت ميدل ايست میگويد اين امکان هست که هواپيمايی خصوصی برای سفر آيتالله از بغداد به بيروت فرستاد و ايشان برای ادامة سفر تا لندن، از اينجا به يکی ديگر از هواپيمای معمولی همين شرکت منتقل شود. گفتم: فکر کنم اين گزينة بسيار خوبی باشد و با روحية آيتالله هم بيشتر مناسب است؛ چون سفر با يک هواپيمای معمولی انجام میشود و اين بدان معنا است که هواپيمای شخصی در کار نيست.با سيد محمدرضا تماس گرفتم و پيشنهاد تازه را گفتم و او هم موفق شد موافقت آيتالله با اين برنامه را کسب کند. سپس پرسيد: برنامة کنونی چيست؟ گفتم: به دکتر موفق الربيعی خبر دهيد که ما اين مسير را انتخاب کردهايم و بهزودی جزئيات آن را با شما در ميان خواهم گذاشت.در اين ميان، آقای سيد جواد شهرستانی توانسته بود برای خود و آقای ربانی از سفارت انگلستان در تهران رواديد بگيرد.ساعت سه و نيم بعدازظهر سيد محمدرضا تماس گرفت و گفت: با دکتر موفق الربيعی صحبت کردم و به او خبر دادم که ما تقريباً اين راه را برای سفر آقا انتخاب کردهايم و از وی خواستم که ترتيب فرود و پرواز هواپيمايی را که از بيروت میآيد بدهد و او وعده داد که موضوع را بررسی خواهد کرد و پاسخ خواهد داد.حدود ساعت هفت شب سيد محمدرضا به من تلفن زد و خبر داد که دکتر الربيعی تماس گرفته و اظهار داشته است که اتاق ويژهای برای عمليات تشکيل داده که به منظور فرايند انتقال آيتالله در آمادهباش کامل قرار گرفته است. مسئول مستقيم اين عمليات فردی به نام حسين الاسدی با فلان شمارة تلفن چهاررقمی است رمز عمليات در مکالمات تلفنی ميان بيروت و بغداد هم «عمليات انتقال خانواده» است. شرکت هواپيمايی هم برای هماهنگی میتواند با اين فرد تماس بگيرد.به سيد محمدرضا پيشنهاد دادم که برای مسافرت آيتالله تاريخی تعيين شود و ما برای انجام وظيفه در آن تاريخ تمام کارهای لازم را انجام دهيم. آيتالله موافقت فرمودند که سفر در روز جمعه 6 آگوست 2004م. انجام شود. من همچنين پيشنهاد کردم که گروهی از شخصيتهای برجستة لبنانی از جمله: رئيس نبيه بری، سيد حسن نصرالله، شيخ عبدالامير قبلان، رئيس حسين الحسينی، و شماری از نمايندگان ايشان در لبنان به گونهای کاملاً خصوصی و محرمانه برای استقبال از معظمله در فرودگاه بيروت حضور يابند. به اطلاع وی رساندم که آقای سيد جواد شهرستانی هم اين پيشنهاد را پذيرفته است. قول داد موضوع را با آقا مطرح کند و به من پاسخ دهد. سپس تماس گرفت و گفت: حضرت آقا به چند دليل با اين پيشنهاد موافق نيستند، مهمتر از همه اين که اگر همة اين افراد از موضوع آگاه شوند، هيچ تضمينی وجود ندارد که پيش از پايان سفر، گزارشی از آن منتشر نشود.پس از پايان صحبت بلافاصله با رئيس برّی تماس گرفتم و به او گفتم که ما همان برنامة مورد نظر را در پيش گرفتهايم اما يک مطلب خصوصی دارم که بايد فردا شما را ببينم. گفت: فردا پنجشنبه خيلی وقتم تنگ است، چون از صبح تا شب سرگرم کارهای مربوط به ازدواج دخترم هستم، آيا الآن میتوانی بيايی؟ گفتم: نه، چون در بيروت نيستم. گفت: بنابراين، فردا ساعت يک منتظرم.ساعت يک روز پنجشنبه 29 جولای 2004م. (8 مرداد 1383ش.) در خانة نبيه برّی واقع در عين التينه به ديدار وی رفتم و اطلاعات خود از برنامة سفر را با وی در ميان گذاشتم و گفتم که يک تاريخ ابتدايی برای سفر تعيين کردهايم، ولی هنوز مشخص نشده است که آيتالله برای مسير بيروت به لندن از پروازهای شرکت هواپيمايی لبنان استفاده میکنند يا پروازهای شرکت هواپيمايی بريتانيا. رئيس برّی يادآور شد که گزينة اول مناسبتر است؛ چون اگر در فرودگاه بغداد مسألهای پيش بيايد که هواپيما نتواند در وقت مقرر پرواز کند، در اين صورت، به گونهای میتوان پرواز هواپيمايی لبنان را در فرودگاه بيروت به تأخير انداخت. اين در حالی بود که ما فاصلة زمانی ميان رسيدن هواپيمای بغداد تا بيروت و پرواز هواپيما از بيروت به لندن را فقط چهل و پنج دقيقه تعيين کرده بوديم، که البته زمان نسبتاً تنگی بود.با پيشنهاد رئيس برّی موافقت کردم و او علی حمد را فرا خواند و از او خواست تا با سيد محمد الحوت مدير شرکت هواپيمايی الشرق الاوسط تماس بگيرد و بدون ذکر نام و مشخصات، برای چهار نفر جا رزرو کند و به اين دليل که موضوع مربوط به (خانوادهای) است که مورد توجه نبيه برّی میباشند، مسأله را با او هماهنگ کند. وی همچنين يادآور شد که شخصاً به فرودگاه خواهد آمد تا (آن خانواده) را از هواپيمای مسير بغداد ـ بيروت به هواپيمايی که از بيروت به لندن میرود انتقال دهد و همة مسائل امنيت عمومی را فرودگاه پيگيری خواهد کرد.من به علی حمد گفتم: مهم اين است که موضوع هواپيمايی که (آن خانواده) را از بغداد به بيروت میآورد قطعی شود و با او قرار گذاشتم که مسأله را از طريق محمد الحوت پيگيری کند و به من خبر دهد.علی حمد از اتاق بيرون رفت و من به رئيس برّی گفتم: با دفتر حضرت آيتالله قرار گذاشتهايم که مسألة سفر همچنان محرمانه بماند و آنها به دلايل گوناگون نمیخواهند در فرودگاه استقبالی به عمل آيد. گفت: کار درستی است، اگر اين ضرورت نباشد که من شخصاً حضور پيدا کنم تا کار به بهترين نحو و بدون اشکال انجام شود، حتی من هم حاضر نمیشدم.دو ساعت بعد، علی حمد تماس گرفت و گفت: سيد محمد الحوت را ديدم و پيرامون هواپيمايی که میتواند (آن خانواده) را از بغداد به بيروت بياورد، با وی مذاکره کردم و معلوم شد که شرکت لبنانی الشرق الاوسط امکان ارسال چنين هواپيمايی را ندارد و او ترجيح میدهد که از يک هواپيمای تجاری کوچک متعلق به شرکت لبنانی (بساط الريح) با مديريت آقای مازن البساط استفاده کنيم؛ چون اين هواپيما هفتهای دوبار به بغداد میرود و مديريت آن شرکت اطلاعات بسيار خوبی از قوانين و مقررات فرود و پرواز هواپيماها در فرودگاه بغداد دارد. اين تنها هواپيمايی است که ميان بيروت و بغداد آمدوشد میکند.گفتم: اين هواپيما را نمیشناسم. ما بنا به پيشنهاد شما مبنی بر اين که اين امکان برای شرکت هواپيمايی الشرق الاوسط وجود دارد، ترجيح میداديم از هواپيمای معتبرتری استفاده کنيم، اما اينک که هواپيمای شرکت بساط الريح تنها گزينة موجود است، مانعی برای استفاده از آن نمیبينيم.گفت: در مورد مسير بيروت ـ لندن بليتهای يادشده را بدون نام برای ساعت ده و پنجاه و پنج دقيقة صبح روز جمعه 6 آگوست 2004م. (16 مرداد 1383ش.) رزرو کردهايم.گفتم: بايد زمان پرواز از بغداد تا بيروت را مورد بررسی قرار دهيم و برای اين کار با آقای مازن البساط مدير شرکت بساط الريح تماس بگيريم و برای همان تاريخ بليتهای يادشده را اوکی کنيم.يک ساعت بعد علی حمد از دفتر شرکت بساط الريح تماس گرفت و گفت: در بارة همة مسائل با شرکت به توافق رسيديم و من هواپيما را برای روز جمعة آينده رزرو کردم. پرواز دو ساعت و نيم زمان میبرد، اما مقررات فرودگاه بغداد اجازه نمیدهد که هواپيماها پيش از ساعت هشت صبح فرود بيايند و قبل از اين ساعت، نه مأموران گمرک در فرودگاه هستند و نه نيروهای امنيتی. گفتم: من که نمیخواهم وارد سالن فرودگاه شوم، پس چه کاری به مأموران گمرک و امنيت دارم. گفت: نمیشود يک ساعت داخل هواپيمايی که بهتازگی فرود آمده است، نشست؛ چون شما و تيم پرواز از گرما پخته خواهيد شد. خلبان هم بايد نيم ساعت پيش از وقت اداری فرودگاه وارد سالن شود، آيا شما میتوانيد اين اجازه را به او بدهيد؟ گفتم: راه تماس با فرودگاه را به شما خواهم گفت. مسئول عمليات آنجا حضور دارد و میتوان همة کارها را با وی هماهنگ کرد. فردا شما را میبينم تا اطلاعات کافی را در اختيارتان بگذارم.همان شب به سيد محمدرضا زنگ زدم و ماجرا را به او خبر دادم و گفتم که کار در روال درستی جريان دارد. همچنين اطلاعاتی پيرامون هواپيمای متعلق به شرکت بساط الريح در اختيارش گذاشتم تا آنها را به دکتر موفق الربيعی منتقل کند.ساعت دوازده ظهر روز پنجشنبه 30 جولای 2004م. (30 جولای جمعه است) به خانة آقای علی حمد در نزديکی دفتر تلويزيون المستقبل در ساختمان سوئز رفتم. به من خبر داد که مالک شرکت بساط الريح گفته است که با احتساب تفاوت ساعت در دو کشور، میتواند ساعت پنج صبح هواپيما را از فرودگاه بيروت پرواز دهد و ساعت هشت به وقت عراق در فرودگاه بغداد به زمين بنشيند. ساعت هشت و نيم از آنجا پرواز کند و ساعت نه و چهل و پنج دقيقه به وقت لبنان در بيروت فرود آيد. از آنجا که هواپيمای ميدل ايست ساعت ده و پنجاه و پنج دقيقه به سوی لندن پرواز خواهد کرد، همه چيز مطابق مراد است، فقط از شما میخواهيم اجازة فرود هواپيما از حدود ساعت هفت و نيم تا هشت و نيم صبح در فرودگاه بغداد را بگيريد.گفتم: به خواست خدا اين کار را میکنيم. قرار گذاشتيم که از رمز مکاتباتی خود چيزی به مدير شرکت بساط الريح نگوييم؛ چون به واسطة علی حمد مطلع شده بود که يک هيأت کوچک پارلمانی میخواهد از بغداد به بيروت بيايد؛ بنابراين ضرورتی ندارد که شک او برانگيخته شود.با سيد محمدرضا تماس گرفتم و خواستة خود را گفتم تا موضوع را با دکتر موفق الربيعی در ميان بگذارد و به ما جواب دهد.
يک مشکل با سفارت انگليس در بغداد
ساعت چهار بعدازظهر همان روز سيد محمدرضا تماس گرفت و ناراحت و نگران به نظر آمد. مسألهای در خصوص رواديد انگلستان با سفارت پيش آمده بود. پيشتر دفتر آيتالله گذرنامههای چهار مسافر را برای دکتر موفق الربيعی فرستاده بود تا در مورد اخذ ويزا از سفارت انگلستان در بغداد پيگيری کند، اما انگليسیها گفته بودند که بايد فرمهای درخواست رواديد به امضای متقاضيان برسد.پاسخ دفتر قاطع بود: يا بايد بدون هر گونه تشريفاتی رواديد را صادر کنند، يا بلافاصله گذرنامهها را برگردانند. موفق الربيعی پيشنهاد کرد که حضرت آيتالله و آقای سيد محمدرضا از امضای فرم درخواست ويزا استثنا شوند و خود وی از طرف من که در خارج عراق بودم، فرم را امضا کند، و نفر چهارم يعنی دکتر مجيد المصطفی که در بغداد است برای امضای فرم به سفارت برود. اما نظر نهايی اين بود که: بدون هر گونه امضايی رواديد هر چهار گذرنامه صادر شود، و گرنه لطفاً درخواست را ناديده بگيرند و گذرنامهها را به ما برگردانند.ساعت ده شب دکتر الربيعی در تماس تلفنی به آقای سيد محمدرضا خبر داد که بدون هيچ مشکلی، گذرنامهها با مهر رواديد تحويل خواهد شد.روز شنبه 31 جولای 2004م. (10 مرداد 1383ش.) به دکتر موفق الربيعی اطلاع داديم که شرکت بساط الريح نامهای برای درخواست فرود هواپيما در ساعت مقرر به بغداد خواهد فرستاد و منتظر میمانيم که مقامات مسئول موافقت رسمی خود با اين درخواست را اعلام کنند.ساعت يازده روز يکشنبه 1 آگوست 2004م. (11 مرداد 1383ش.) سيد محمدرضا به من خبر داد که فرودگاه بغداد هنوز هيچ نامهای از شرکت بساط الريح دريافت نکرده است. گفتم: شايد درست باشد؛ چون ما ظهر شنبه به شرکت اطلاع داديم، روز يکشنبه در لبنان تعطيل رسمی است؛ بنابراين فکر کنم تشريفات نامهنگاری از فردا شروع شود.
312
4th March 2014, 02:33 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی ؛ آیت الله سفر با هواپیمای اشغالگران را نمی پذیرد/ چرا محرمانه؟ - 3
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/5f29289a8876da5f255e48a913898942_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/5f29289a8876da5f255e48a913898942_XL.jpg)
آيتالله سفر با هواپيمای اشغالگران را نمیپذيرد
ساعت چهار عصر، سيد محمدرضا به من گفت که در چگونگی انتقال آيتالله از نجف به بغداد هم مشکلی پيش آمده است؛ دکتر موفق الربيعی میگويد: ما قادر به ايجاد پوشش امنيتی در راه زمينی از نجف تا فرودگاه بغداد نيستيم، بهويژه آن که حضرت آيتالله برای حرکت کاروان شرايط سختی را تعيين فرموده و قبول نکرده است که هيچ يک از خودروهای نظامی نيروهای اشغالگر ايشان را همراهی کند. الربيعی پيشنهاد داشت که اين سفر با بالگرد انجام شود، اما آيتالله اين گزينه را نيز نپذيرفته است؛ چون همة پروازها متعلق به اشغالگران است. سرانجام دکتر موفق اظهار پيشنهاد کرد که تصوير پرچم کشور اشغالگر از روی بالگرد پاک شود، اما آيتالله با اين مطلب نيز موافقت نکرد.مسألة مهمی بود؛ زيرا مناطق يوسفيه و لطيفيه در جنوب بغداد شرايطی بحرانی داشت و شاهد خشونتهای فرقهای گستردهای بود، و منطقی نبود که جان آيتالله در معرض خطر قرار گيرد؛ بنابراين، تصميم بر اين شد که ما با استفاده از امکانات شخصی خود مسئوليت انتقال ايشان به بغداد را بپذيريم و مسئوليت دکتر موفق الربيعی و مقامات رسمی اين باشد که زمينههای امنيتی برای رسيدن افراد به فرودگاه و پرواز هواپيما را فراهم کنند. بر اين پايه، ساعت نه و نيم شب به دکتر موفق الربيعی اعلام شد که ما برای رسيدن به بغداد، به جای استفاده از بالگرد، راههای شخصی خويش را به کار خواهيم گرفت.در اين ميان، من در بيروت سرگرم کارهای عادی خود بودم و دفتر آيتالله سيستانی در نجف هم بدون ايجاد، حساسيت فعاليت روزانة خود را ادامه میداد.روز دوشنبه 2 آگوست 2004م. (12 مرداد 1383ش.) دفتر حضرت آيتالله سيستانی در نجف اشرف با صدور اطلاعيهای، حمله به کليساهای بغداد و موصل را محکوم کرد و ما نيز به پوشش خبری آن در روزنامههای بينالمللی پرداختيم (بنگريد به: پيوست شمارة 6) و من با راديو لندن گفتوگويی پيرامون آن انجام دادم.ساعت سه و نيم عصر همان روز سيد محمدرضا تماس گرفت و اظهار داشت: ميان نيروهای گارد ملی و سپاه مهدی در نزديکی خانة سيد مقتدی صدر در حوالی منطقة الزهراء درگيریهای مسلحانهای رخ داده که هنوز ادامه دارد و اوضاع بحرانی است و اگر شرايط به همين روال پيش برود، شايد تمام برنامهها لغو شود، اما اميد ما اين است که اين درگيریها نيز مانند موارد مشابه قبلی زودگذر باشد.چون نمیخواستم به مدير شرکت بساط الريح اطلاعاتی بدهم، ساعت هشت شب تصميم گرفتم با آقای حسين الاسدی فردی که برای فرماندهی (عمليات انتقال خانواده) تعيين شده بود تلفن بزنم و نشانی ايميل او را بگيرم و به مدير شرکت بدهم و او توضيح بدهد که شرکت يادشده اطلاعی از جزئيات موضوع ندارد. با الاسدی تماس گرفتم و خودم را با نام مستعار (فائز شاکر) معرفی کردم، آدرس ايميل او را پرسيدم و گفتم: شرکت بساط الريح نامهای به اين نشانی برای شما خواهد فرستاد و اجازة فرود در ساعت مشخصی از صبح روز جمعه را درخواست خواهد کرد، تقاضای ما اين است که با اين درخواست موافقت شود. وی آمادگی کامل خود را برای اين موضوع اعلام کرد.روز سهشنبه 3 آگوست 2004م. (13 مرداد 1383ش.) آقای سيد جواد شهرستانی در حالی که آقای سيد محمدعلی ربانی همراه وی بود، به لندن رسيد. از آنجا که آقای شهرستانی دچار بيماری پيشرفتة ديابت است، وی دليل مسافرت خود به لندن را انجام آزمايشهای پزشکی عنوان کرد. قرار بر اين بود که ايشان و آقای سيد مرتضی کشميری به آمادهسازی مقدمات لازم برای پذيرش بيمارستان و تهية محل سکونت آيتالله و هيأت همراه را بپردازند.صبح، با دکتر موفق الربيعی تماس گرفتم و اعلام کردم که در لندن آيتالله هيچ تمايلی به ملاقات با مسئولان را ندارند، همچنين مايل نيستند که نيروهای امنيتی انگليس در محل اقامت ايشان حضور يابند، و از وی خواستم که اين نکات را به انگليسیها اطلاع دهد.پاسخ او اين بود که درخواست اول منطقی است و به آنان يادآور خواهد شد، ولی تقاضای دوم با مسئوليت آنان در حفاظت از امنيت حضرت آيتالله منافات دارد. جواب دادم: «آنها میتوانند مسئوليت نظارت امنيتی را از بيرون محل اقامت آيتالله انجام دهند». اين جا بود که وی نشانی خانه و بيمارستان را پرسيد و من قول دادم که طی دو روز آينده آدرسها را به او بدهم.در همين جا بايد اشاره کرد که ـ مطابق خواست حضرت آيتالله ـ و بر خلاف شايعات مغرضانه، نه شخص ايشان و نه هيچ يک از همراهان، با هيچ سطحی از مقامات انگليسی ديدار نداشتند.ساعت دوازده ظهر، به حسين الاسدی زنگ زدم و جويای دريافت نامة شرکت بساط الريح شدم که پاسخ مثبت داد و اعلام کرد که بهزودی جواب نامه را ارسال خواهند کرد.ساعت هشت شب، الاسدی خبر داد که با فرود يک فروند هواپيمای شرکت بساط الريح از ساعت هفت صبح به بعد روز جمعة آينده موافقت شده است. درست يک ربع بعد، علی حمد به من زنگ زد تا بگويد که اجازة فرود در تاريخ مقرر به شرکت يادشده رسيده و همه چيز بر اساس نقشه پيش میرود و يادآور شد که به نام مسافران بهخصوص برای شرکت لبنانی ميدل ايست نياز دارد؛ من اما موضوع را به آينده موکول کردم.ساعت هشت و نيم، آقای سيد محمدرضا تماس گرفت و گزارش کامل اتفاقات آن روز را دادم و پيشنويسی را که برای اعلام خبر بيماری آيتالله آماده کرده بودم تا روز پنجشنبة آينده يعنی يک روز پيش از سفر، آن را منتشر کردم، برای وی خواندم و نگرانی و هراس خود از محرمانه نماندن موضوع را با او در ميان گذاشتم.
چرا محرمانه...؟
شايد خوانندة گرامی دريافته باشد که ما بر محرمانه ماندن کامل همة جزئيات برنامهريزی سفر پافشاری میکنيم؛ دليلش اين است که نگرانیهای امنيتی از همه طرف، فکر و انديشة ما را در برگرفته بود. اطلاعاتی که پياپی و از پيش به ما میرسيد و حاکی از آن بود که جان آيتالله در معرض خطر است و همواره ايشان را هدف گرفتهاند، ما را ناگزير میکرد که چنين برنامهای را در پيش بگيريم. راه نجف به بغداد هم ناامن بود و انتشار هر خبری در اين زمينه، رسيدن به بغداد را بهشدت دشوار میکرد، راه فرودگاه هم در جای خود خطر فراوانی داشت؛ بدين ترتيب، اگر پيش از سفر، تاريخ آن اعلام شده بود، شايد فرودگاه بغداد که در منطقهای ناامن واقع است، از سوی گروههای تروريستی هدف قرار میگرفت. تنها دغدغة ما اين بود که آيتالله سالم به مقصد خود برسد. اين مطلب بر همة ملاحظات مقدّم بود.اين يکی از اصلیترين دلايل ما بود که اصلاً به موضوع استقبال مردمی يا رسمی، حتی به صورت محدود در فرودگاه بيروت فکر نکنيم؛ زيرا اطلاعرسانی به نهادهای دينی، سياسی و مردمی دستکم به دو روز وقت نياز داشت و با اين کار، معلوم میشد که هواپيمای حضرت آيتالله برای رسيدن به بيروت از فرودگاه بغداد پرواز خواهد کرد، و بدين ترتيب دچار مشکل میشديم.تبليغاتی که مراسم استقبال از آيتالله خوئی (قدس سره) در فرودگاه بيروت را يادآور میشوند و آن را با عبور محرمانة آيتالله سيستانی مقايسه میکنند غيرمنصفانه و دور از واقعنگری است. شرايط کاملاً تفاوت دارد و ملاحظاتی که ما را وادار به اين برنامهريزی کرد، با شرايط روزگار آيتالله خوئی (قدس سره) قابل مقايسه نيست.
آمادة سفر
ساعت يازده و نيم صبح روز چهارشنبه 4 آگوست 2004م. (14 مرداد 1383ش.) درديدار با آقای علی حمد، آخرين هماهنگی را انجام داديم و من از پرواز شمارة 215 ساعت ده و پنجاه و پنج دقيقة صبح روز جمعه به طرف لندن و فرود آن در ساعت دو بعدازظهر به وقت لندن مطمئن شدم. همچنين مبلغ دوازده هزار دلار آمريکا بابت کراية رفت و برگشت يک فروند هواپيمای شرکت بساط الريح در مسير بيروت ـ بغداد به وی پرداختم.ساعت دوازده ظهر به ديدار رئيس نبيه برّی رفتم و پيرامون آخرين نکاتی که به آن رسيدهايم مذاکره کرديم. او به من خبر داد که ساعت نه و نيم صبح روز جمعه در فرودگاه بيروت خواهد بود تا از همة جزئيات مربوط به سالن تشريفات و انتقال حضرت آيتالله از آن جا به هواپيمای ميدل ايست به طرف لندن اطمينان يابد.ساعت دو بعدازظهر با سيد محمدرضا سيستانی تماس گرفتم و به وی خبر دادم که همة کارها به روال عادی جريان دارد و قرار گذاشتيم که عصر فردا پنچشنبه خبر بيماری از طرف من اعلام شود؛ بهخصوص که آنها ظهر روز پنجشنبه نجف را ترک میکنند تا شب را در بغداد بخوابند و صبح جمعه راهی فرودگاه شوند. نگرانی خود از اوضاع امنيتی مسير بغداد را اظهار کردم، و ايشان به من گفت که اقدامات خاصی در نظر است و شايد آنها راهی بهجز مسير عادی را بپيمايند، اين راه گرچه مسافت طولانیتری دارد، اما از امنيت بيشتری برخوردار است.ساعت سه بعدازظهر با آقای شهرستانی در لندن تماس گرفتم که از تلاشهای خود و آقای کشميری در خصوص تهية منزل مناسب خبر داد. با اين که پيشنهادهايی در خصوص اقامت آيتالله در منزل برخی از مؤمنين خوشنام يا در پارهای از کانونهای اسلامی مطرح شده بود، اما پيشتر قرار گذاشته بوديم که يک واحد آپارتمان برای اقامت ايشان اجاره شود.ساعت پنج و نيم عصر به دکتر موفق الربيعی تلفن زدم و ساعت فرود و پرواز هواپيما و ضرورت اتخاذ تدابير لازم برای ورود به فرودگاه را يادآور شدم. با اين که قبلاً خبر داشتم، اما او هم به من گفت که آقای سيد محمدرضا عهدهدار شده است که آيتالله را با امکانات شخصی خودشان از نجف به بغداد بياورند و هنگامی که به بغداد رسيدند، او هم ايشان را تا فرودگاه همراهی خواهد کرد.شب، با سيد محمدرضا تماس گرفتم و خبر داد که موضوع سفر آيتالله را به اطلاع مراجع دينی نجف (حفظهم الله) رسانده است.
خروج از نجف
ساعت نه و نيم صبح روز پنجشنبه 5 آگوست 2004م. (15 مرداد 1383ش.) آقای سيد محمدرضا زنگ زد و گفت: از صبح زود امروز آتش درگيری ميان سپاه مهدی و نيروهای آمريکايی شعلهور شده و اوضاع بسيار بد است و نمیدانم به کجا میانجامد؛ شايد برنامة سفر را لغو کنيم.ساعت دوازده ظهر بار ديگر تماس گرفت و اظهار داشت: اوضاع بدتر شده است. نجف به صورت شهر ارواح در آمده و محال است بتوانيم آقا را راهی سفر کنيم، و از آنجا که اوضاع امنيتی حتی اجازة آمدوشد عادی را هم نمیدهد، احتمال لغو برنامة سفر جدیتر شده است.به ايشان گفتم تلاش کنند که از هر راه ممکن آيتالله را به بغداد ببرند تا سفر طبق برنامههای پيشبينیشده انجام شود؛ زيرا گزينههای ناچيزی را پيش روی خود داريم. آيتالله به تشخيص پزشکان، وارد مرحلهای بحرانی شدهاند که بايد عمل آنژيو انجام شود. درگيریها شايد فروکش کند و شايد ادامه يابد. گرچه گمان بيشتر آن است که نبردها متوقف خواهد شد، اما اگر ادامه پيدا کند، آن وقت شايد خروج آقا امکان نداشته باشد. وقتی به گفتة پزشکان، هر لحظه آيتالله در معرض سکتة قلبی است، هيچ عاقلی نمیپذيرد که ما دستبسته بنشينيم. اگر ايشان دچار حملة قلبی شود، چه کنيم؟ در چنين شرايطی ايشان را کجا میتوانيم ببريم؟ بهعلاوه، تمهيداتی که انديشيده شده و زمان و شرايط پروازی که برای معظمله در نظر گرفتهايم، کاری است که نمیشود يک دو روز بعد انجام داد.ساعت يک بعدازظهر به ديدار رئيس برّی رفتم و موانع پيشآمده و احتمال لغو تمام برنامهها را با وی در ميان گذاشتم، قرار شد ما کارهای خودمان را ادامه دهيم؛ من با هواپيما راهی شوم و در فرودگاه بغداد منتظر بمانم، حتی اگر ناگزير باشم که بدون همراهی آيتالله بازگردم؛ اين بدان معنا است که ما تا آخرين لحظات، احتمال سفر ايشان را پيگيری میکنيم.
دلهره و نگرانی
از ساعت دو بعدازظهر راههای ارتباطی با آقای سيد محمدرضا قطع شد، تلفن (ثريا)ی او جواب نمیدهد، و تلفنچی دفتر آيتالله هم هيچ خبری از وی ندارد و من نمیخواهم از جزئيات برنامه چيزی به آنها بگويم. دقايق بهسختی سپری میشود و دلهره همة وجود مرا در بر گرفته است؛ نمیدانم آنجا چه اتفاقی میافتد.سه ساعت، و تو گويی سه سال گذشت. هر چيزی و از جمله اين که آيتالله در معرض خطر قرار گرفته باشد، ممکن است. بهويژه که رسانهها از درگيریهای شديدی در نجف گزارش میدهند.ابرهای دلهره را هيچ چيزی از ميان نبرد، مگر تماسی که ساعت پنج عصر از سوی سيد محمدرضا گرفته شد تا به من خبر دهد که آنها از نجف بيرون آمدهاند و کارها تا اين لحظه پيش میرود و فعلاً در مسير بغداد هستند و به دعا نياز دارند.تلفنی از سوی حسين الاسدی مسئول اتاق عمليات بغداد داشتم که بگويد آنها فردا برای پذيرش هواپيمای بساط الريح که ساعت هفت صبح به زمين مینشيند آمادگی دارند و از ما استقبال خواهند کرد.حدود ساعت نه شب سيد محمدرضا خبر داد که به بغداد رسيدهاند. پرسيدم: شب را کجا خواهند خوابيد و آيا جايشان مطمئن است؟ گفت: در منزل يکی از دوستان بيتوته میکنند و ان شاءالله همه چيز به خير و خوبی خواهد بود.
گزارش سيدمحمدرضا از چگونگی خروج از نجف
زمانی که تصميم به نگارش اين کتاب گرفتم، روز چهارشنبه 1 ژوئن 2005 (12 خرداد 1384ش.) از برادرم جناب سيد محمدرضا سيستانی خواهش کردم که ماجرای خروج آيتالله از نجف تا هنگام رسيدن به بغداد را برای من بنويسد و ايشان متن زير را برايم فرستاد:«وقتی پيشنهاد دکتر موفق الربيعی برای انتقال حضرت آيتالله (دام ظله) به بغداد با يک فروند بالگرد را نپذيرفتيم و به وی گفتيم که معظمله سوار شدن بر بالگرد آمريکايی را حتی اگر نشان ويژة آمريکايیها را نداشته باشد و خلبانی عراقی هدايت آن را بر عهده بگيرد، قبول نمیکنند، او گفت: دولت عراق نمیتواند شرايط امنيت کاروان آيتالله تا بغداد را فراهم کند؛ زيرا مسير نجف ـ بغداد بسيار خطرناک است. پاسخ ما اين بود که ما با مسئوليت خود و از راه زمينی به بغداد میرويم. اين گونه بود که تصميم گرفتيم يک روز پيش از زمان پرواز از فرودگاه بغداد رهسپار آن شهر شويم.برای اين کار با يکی از دوستان و رانندهها دو ماشين کرايه قرار گذاشتيم که عصر روز پنجشنبه حرکت کنيم، ولی از نيمههای شب درگيریهای پراکندهای بين سپاه مهدی و نيروهای آمريکايی رخ داد و اندکاندک چنان شدت گرفت که مسير نجف به کوفه و پس از آن راه نجف به کربلا بسته شد. اين نبردها تا اندازهای گسترده شد که تا پيش از ظهر آن روز همة نقاط شهر را فرا گرفت و ترديدی جدی برای امکان خروج طبق برنامة ما در بعدازظهر آن روز پديد آمد. تلفنی با استاد حامد الخفاف صحبت کردم تا اوضاع شهر و احتمال لغو يا تأخير سفر را به اطلاع وی برسانم.اما گزارشهايی به ما رسيد که راه جنوبی نجف به حيره هنوز باز است و درگيریها در آن طرف به شکل پراکنده جريان دارد. ساعت دو بعدازظهر تصميم گرفتيم دو خودرويی را که پيشبينی کرده بوديم برای خروج از نجف فرا بخوانيم. يکی از آنها ساعت سه آمد، اما چون راهها بسته بود، آن يکی نتوانست خود را به ما برساند. از خودرو ديگری کمک گرفتيم که گرچه سوخت کافی برای پيمودن مسير تا بغداد را نداشت، ولی ما ناگزير بوديم سوار آن شويم. با سه خودرو از طرف خيابان السور در نزديکی مسجد طريحی بيرون آمديم. ماشينها در حالی از خيابانهای منطقة الجديده گذشتند و به خيابان ابوصخير رسيدند که از هر سو تيراندازی جريان داشت و گلولهها گاه از روی سر ما رد میشد. برای بيرون آمدن از شهر، مسير حيره، و سپس بهترتيب ابوصخير، الشاميه، الديوانيه، الدغاره، الشوملی، النعمانيه، الحفريه، و سرانجام جرف النداف را پيموديم و با گذر از پل قديم ديالی، پس از حدود شش ساعت به بغداد رسيديم.در بين راه، بنزين يکی از خودروها که تعدادی از محافظان در آن نشسته بودند، تمام شد و ناگزير ايستاد تا کمی سوخت فراهم کند و زمانی به ما رسيد که ما به بغداد رسيده بوديم.همچنين در بين راه، در يکی از کارگاههای نزديک مسير اصلی توقف کرديم تا از سرويسهای بهداشتی آن استفاده کنيم.در حالی به بغداد رسيديم که تاريکی شب همه جا را فرا گرفته بود. به خانة يکی از دوستان واقع در خيابان فلسطين وارد شديم و شب را در همان جا مانديم. پس از رسيدن با دکتر موفق الربيعی تماس تلفنی گرفتم و حضورمان در بغداد را به اطلاع وی رساندم که تعجب کرد. صبح، بار ديگر به او تلفن زدم و آدرس خانه را دادم و او در حالی که صورت خود را پوشانده بود، خود را به آن جا رساند و با ماشينهای خود به فرودگاه بغداد رفتيم. خودرو دکتر الربيعی پيشاپيش ما حرکت میکرد تا اين که به فرودگاه بغداد رسيديم و ديديم که هواپيمای شرکت بساط الريح و استاد حامد الخفاف چشم به راه ما هستند[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/39770-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%9B-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%88%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B4%D8%BA%D8%A7%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D 9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1%D8%AF/-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%9F-3.html#_ftn1)».
پايان گزارش آقای سيد محمدرضا سيستانی (بنگريد به: پيوست شمارة 7)***
به علی حمد گفتم که همه چيز آماده است و او گفت که اتاق عمليات در فرودگاه بغداد با آقای مازن البساط تماس گرفته و آمادگی خودشان برای پذيرش هواپيما در زمان مقرر را به اطلاع او رسانده است. او ادامه داد که به نظر آقای مازن بهتر است احتياطاً هواپيما يک ساعت زودتر پرواز کند؛ بنابراين، شما ساعت سه بامداد در فرودگاه بيروت باشيد تا هواپيما در ساعت چهار فرودگاه را ترک کند و ساعت هفت صبح به وقت در فرودگاه آن شهر به زمين بنشيند؛ بدين ترتيب، هواپيما حدود ساعت هشت صبح آماده بازگشت به بيروت خواهد بود. من آمادگی خود را اعلام کردم که ساعت سه بامداد در فرودگاه بيروت باشم.با آقای شهرستانی در لندن تماس گرفتم و به ايشان خبر دادم که همة امور طبق برنامه پيش میرود. آقای شهرستانی از قول آقای ربانی پيشنهاد کرد که شماری از شخصيتهای خوجه ـ شيعيان هند و پاکستان که ساکن آفريقا و اروپا شدهاند ـ و برخی از علمای عراقی برای استقبال از آيتالله به فرودگاه لندن بيايند. آقای ربانی هم در اين باره با من صحبت کرد، ولی پاسخ من اين بود که گرچه آقا اين را قبول نخواهند کرد، با اين حال، من پيشنهاد شما را منتقل میکنم. حدود ساعت ده شب به سيد محمدرضا تلفن زدم و پس از آن که مطمئن شدم در جای خود مستقر شدهاند، پيشنهاد را گفتم. ايشان گفت: معمولاً آقا قبول نخواهند کرد، ولی نيم ساعت با شما بعد تماس خواهم گرفت. لحظاتی بعد به من تلفن زد تا اين مطلب را از حضرت آيتالله نقل کند: «برای من گواراتر است که نيايند و بعداً به محل اقامت بيايند».آقای محمدرضا ادامه داد: فايدة اين کار چيست؟ اگر هدف اظهار جايگاه مرجعيت است، بايد اجازه داده شود که استقبال عمومی باشد. وانگهی، مدعوين را چطور بايد گزينش کرد؟ موضوع را به آقای سيد جواد شهرستانی خبر دادم، ايشان هم با ما همعقيده بود.شب، در مصاحبه با خبرگزاری رويترز گزارش ناراحتی جسمی آيتالله را رسانهای کردم و گفتم: «حضرت آيتالله سيستانی از نارسايی قلبی رنج میبرند و هفتة پيش تمام ديدارهای خود را لغو کردهاند و شماری از پزشکان عراقی ايشان را تحت نظر دارند».آن شب، وقتی شخصيتهايی برجسته و محترم، پس از شنيدن اين خبر از رسانهها، تماسهای فراوانی گرفتند و همگی جويای سلامت آيتالله شدند، چه وضعيت دشواری داشتم که نمیتوانستم سفر چند ساعت بعد خود را اظهار کنم. فقط به عنوان نمونه ـ و البته نه همة ايشان ـ میتوانم از جناب شيخ عبدالامير قبلان نايب رئيس مجلس اسلامی شيعی اعلی در لبنان، جناب شيخ مفيد الفقيه، جناب شيخ علی الکورانی نام ببرم.از آغاز صبح تا پايان شب، روز طاقتفرسايی بود. چون بايد ساعت سه بامداد در فرودگاه بيروت باشم، هرگز نمیتوانستم بخوابم. از چپ و راست افکاری به من هجوم میآورد. مسئوليت سختی است، و اگر کوچکترين مسألهای پيش بيايد، تاريخ ما را نخواهد بخشيد. آيا موفق خواهيم شد؟ آيا مانعی رخ خواهد داد؟ اگر به دليل مساول امنيتی، آيتالله نتوانند به فرودگاه بغداد برسند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آيا اين هواپيمايی که با آن به بغداد میروم، هدف ما را بدون اشکال برآورده خواهد کرد؟ آيا ايمنی آن کامل است؟ از آنجا که سطح دلواپسی و تعهد من به اوج خود رسيده بود، حتی با چرت گلاويز نبودم و در مخيلة من اصلاً جايی برای آن نبود. آن ساعات اندک واقعاً خستهکننده بود. شب با خاموشی و آرامش خود شما را وامیدارد که رخدادها را مرور کنيد، من هم از بيم اين که مبادا چيزی مانع از روند درست برنامهها شود، تمام جزئيات را يکی پس از ديگری از نظر میگذراندم. شايد امرئالقيس و چکامة نامدار او و دست و پنجه نرم کردن وی با شب را به ياد آوردم که گفت:و شب است؛ شبی که با افکاری رنگرنگ، پردههای خود را به سان خيزابههای دريا بر من افکنده تا مرا به بوتة آزمايش بکشاند. ای شب دراز، با برآمدن سپيده رنگ بباز، که هيچ چيز خوشتر از آن نيست تو به سر آيی.
[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/39770-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%9B-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%88%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B4%D8%BA%D8%A7%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D 9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1%D8%AF/-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%9F-3.html#_ftnref1). بايد گفت برادران همراه آيتالله در مسير نجف تا بغداد عبارت بودند از: آقايان سيد محمد آل يحيی، محمد خضر، يعقوب يوسف التميمی، لطيف عبدالله حمزه، زهير عبدالکريم ابراهيم، ستار محسن، جاسم نايف، احمد هلال، و احمد عسکوری.
312
4th March 2014, 02:36 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی؛ روز سفر به لندن، در فرودگاه بیروت، چرا نبیه بری؟ 4
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/8c4d22558f9154d536d41a8ecc2a179b_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/8c4d22558f9154d536d41a8ecc2a179b_XL.jpg)
روز سفر به لندن
ساعت دو و نيم بامداد روز جمعه 6 آگوست 2004م. (16 مرداد 1383ش.) به سمت فرودگاه بيروت حرکت کردم. برادران همکار من در دفتر در حالی مرا به فرودگاه رساندند که به دليل سرّی بودن کامل ماجرا، هيچ اطلاعی از موضوع ندارند. آقای مازن البساط مدير شرکت هواپيمايی و يکی از خانمهای منشی وی در فرودگاه منتظر من بودند و به تدابير اجرايی سفر پرداختند.من تنها مسافر پرواز بودم. آقای علی حمد به مازن البساط حالی کرد که من به بغداد میروم تا همراه يک هيأت مختصر از پارلمان عراق به بيروت بازگردم. تيم پروازی هواپيما متشکل از سه نفر بود: خلبان (حسام)، کمک خلبان و يک خانم مهماندار.چون هواپيما سقف کوتاهی داشت، وقتی میخواستم سوار هواپيما شوم بايد سرم را خم میکردم. هواپيمای کوچکی بود و فقط شانزده صندلی فلزی داشت. در يک لحظه، نگرانی همة وجود مرا فرا گرفت و در نتيجه ناگزير شدم از خلبان حسام در مورد ايمنی هواپيما جويا شوم. با خنده جواب داد: نترس، اين هواپيما سبک و کوچک است؛ در عين حال، توان خوبی دارد. ما در منطقة خاورميانه پروازهای متعددی به عراق و ترکيه و مصر داريم و اخيراً در مسير بغداد خيلی رفتوآمد میکنيم. خدا را در هر حال شکر کردم.
در فرودگاه بغداد
ساعت چهار و ده دقيقه هواپيما از فرودگاه بيروت به پرواز در آمد و ساعت هفت و ده دقيقه در فرودگاه بغداد به زمين نشست. چيزی که نظر مرا جلب کرد اين بود که چون فرودگاه بغداد امنيت کافی نداشت، هواپيما ناچار بود به صورت مارپيچ فرود آيد.هواپيما روی باند فرودگاه توقف کرد و ما از آن پياده شديم، ولی هيچ کس را نديديم، فرودگاه خالی بود. چشم خود را به چپ و راست چرخاندم و سرم را بالا گرفتم و به چشمة خورشيد نگاهی انداختم. اين آسمان بغداد است، وه چه شيرين! خورشيد سرزمين من از هر خورشيدی زيباتر است. هوا دلانگيز بود و من رشحهای از آن را چنان به سينة خود کشاندم که اگر بيمار هم بودم، بیدرنگ درد جانکاهم درمان میشد.اين رؤيای شيرين چيست؟ اين بامداد بغداد است و اين هم خورشيد درخشانش! سرودة سيد مصطفی جمال الدين را با خود زمزمه کردم:بغداد، ای شهری که هر گاه روزگار با تو درگير شد، خود به پژمردگی گراييد، و برگبرگ عمر تو اما هماره سرسبز ماند. چون دنيا بر تو تلخ شد، بامدادان تو همچنان آفتابی بود، و چون زمانة تو به تيرگی افتاد، سيمای شبانهات پيوسته سرشار از مهتاب.تقريباً پنج دقيقه ايستاده مانديم و احدی را نديديم. آنگاه بر آن شديم تا به سوی درهای فرودگاه روانه شويم. حدود دويست متر راه پيموديم تا به درهای ورودی رسيديم که همه بسته بود. امروز جمعه است، وانگهی فرودگاه پيش از ساعت هشت صبح فعاليتی ندارد و ما خارج از مقررات و به گونهای خاص موفق به دريافت اجازة فرود شدهايم. تصميم گرفتيم به طرف درهای ديگر برويم، تا شايد آن جا کسی را در استقبال خود بيابيم. درهای ديگر هم بسته بود. در همين اثنا، يک خودرو نظامی جيپ رسيد که سربازی آمريکايی آن را میراند، و از ما خواست که به سمت هواپيما برگرديم و در کنار آن به انتظار بايستيم و به ما گفت که همة درها بسته است و کسی يافت نمیشود.اين وضعيت مرا از رؤياهای زيبايی که در آن غرق شده بودم بيرون آورد تا مرا در برابر کابوس واقعيت قرار دهد؛ واقعيت تلخ: ما ملتی اشغالشده هستيم و فرودگاه در دست نيروهای اشغالگر است، در اين جا کسی از پوست و خون خويش را نخواهم يافت که با جملة (يا هلا و مرحبا) به پيشواز من بيايد. آه که روزگار چه سنگدل است! و چه زشت است خودکامة سرنگونشدهای که عراق را به سقوط کشانده و آفتاب درخشانش در دست بيگانگان افتاده است!مانند کسی که هيچ چاره و توانی ندارد، به کنار هواپيما برگشتيم، تا در ساية آن از گرمای آفتابی که اندکاندک بالا میآمد بياساييم. من از اين زمان انتظار استفاده کردم تا به جای مناسب برای نشستن آيتالله فکر کنم. از مهماندار خواستم که جعبهای چوبپنبهای را لوازم پذيرايی را در آن گذاشته بود، از انتهای کابين بردارد و به جلو ببرد و به او گفتم که مسافران نياز به پذيرايی ندارند و در صندلیهای آخر هواپيما خواهند نشست، من هم در ميانه مینشينم و اگر چيزی خواستند از شما خواهم گرفت، و از وی خواهش کردم که از صندلی خود در جلو کابين هواپيما بلند نشود و اگر نيازی باشد خودم وظيفة پذيرايی را انجام خوام داد. دليلی که آوردم اين بود که در ميان مسافران بيماری هست که نياز به مراقبت ويژه دارد.انتظار، حدود يک ساعت و ربع به درازا کشيد و در اين مدت با استفاده از تلفن خلبان حسام به دکتر موفق الربيعی زنگ زدم که گفت در راه فرودگاه هستند. دلواپسی به همة وجود من راه يافته بود. لحظاتی که در پيش داريم، واقعاً تعيينکننده است، و در پرتو آن موفقيت يا ناکامی سفر روشن خواهد شد.حدود ساعت هشت و بيست دقيقه کاروانی متشکل از سه خودرو پديدار شد که از راه دور سوی ما میآمد. کاروان در ده متری هواپيما ايستاد. حضرت آيتالله سيستانی (دام ظله) و فرزندشان آقای سيد محمدرضا از يکی از خودروها پياده شدند. به طرف آنها رفتم و دست آقا را بوسيدم و با ايشان معانقه کردم، به جهت سلامت ايشان خدا را سپاس گفتم، و به جوانان محافظ سلام دادم. آيتالله و فرزندشان سيد محمدرضا و دکتر مجيد المصطفی سوار هواپيما شدند و در صندلیهايی که با تيم پرواز هماهنگ کرده بودم، نشستند.ساعت هشت و نيم صبح، هواپيما از فرودگاه بغداد به سوی بيروت پرواز کرد. در طول سفر، که بيش از دو ساعت به درازا کشيد، معظمله آرام و در انديشه بود و از هيچ خوردنی و نوشيدنی استفاده نکرد. در اين فاصله، آقای سيد محمدرضا برای من از دردسرهايی گفت که برای خروج از نجف و رسيدن به بغداد متحمل شدهاند.
در فرودگاه بيروت
حدود ساعت ده صبح، هواپيما در فرودگاه بيروت به زمين نشست. رئيس نبيه برّی همراه سرتيپ شقير مسئول امنيت فرودگاه به استقبال آقا آمده بودند. رئيس برّی از پلکان هواپيما بالا آمد و به آيتالله سلام کرد و ايشان را از هواپيما پايين آورد و تا رسيدن به سالن تشريفات ما را همراهی کرد و دستور داد که درها را ببندند و پردهها را بکشند.رئيس برّی با احترام و ادب فراوان، به حضرت آيتالله خوشآمد گفت و آرزوی خود برای شفای معظمله را بيان داشت و اين تمايل خود را اظهار کرد که اگر موانع خاص نبود، کاش ايشان در بيروت معالجه میشدند. حضرت آيتالله از محبت وی تشکر فرمودند و علاقة بسيار خود به لبنان، بهويژه جبلعامل را يادآور شدند و با نام بردن از شهيد اول و دوم، از علمای آن ديار تقدير کردند. آنگاه نبيه برّی از موضوع عراق سخن گفت و موضعگيریهای آيتالله را ستود و اظهار داشت که همة قبايل و احزاب و گروهها بايد خود را به اين مواضع پايبند بدانند؛ زيرا يگانه ضامن اتحاد همة ملت عراق از عرب و کرد و طايفههای گوناگون است.سپس از ايشان در بارة سيد مقتدی صدر پرسيد، که آيتالله بخشی از ماجرای به حضور پذيرفتن وی را توضيح دادند و از نصيحتهای خود به وی خصوصاً پيرامون ضرورت مشارکت جناح صدر در انتخابات و لزوم فعاليت او در عرصة سياسی و اهميت اين امر سخن گفتند که وی در ترسيم آيندة سياسی عراق نقش داشته باشد.از ما با چای و آب پرتقال پذيرايی کردند، اما حضرت آيتالله چيزی ميل نفرمودند. سپس تجديد وضو کردند و آمادة ترک فرودگاه شدند.زمانی که در فرودگاه بيروت گذرانديم چيزی حدود چهل و پنج دقيقه بود. پس از آن، رئيس برّی تا داخل هواپيمای شرکت هواپيمايی لبنان که راهی لندن بود، ما را همراهی کرد و با آيتالله به خداحافظی پرداخت و هواپيما حدود ساعت يازده صبح فرودگاه بيروت را ترک کرد.
چرا نبيه برّی؟
در روزنامهها و محافل مردمی لبنان گفتوگوهای گستردهای در بارة اين مطلب در گرفت که چرا نبيه برّی تنها کسی بود که در استقبال از حضرت آيتالله سيستانی حضور داشت[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/40081-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%86%D8%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%AA%D8%8C-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%87-%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%9F-4.html#_ftn1). تفسيرها و تحليلهای پيرامون اين موضوع روندی فراتر از عادی به خود گرفت و بيش از اندازه به اين گزاره پرداخته شد.واقعيت اين است که ما دوست داشتيم مراسم استقبال مردمی و دينی و رسمی فراگيری را برای آيتالله ترتيب دهيم، ولی اين خواستة ما با موانع بسياری از اين قبيل روبهرو شد: خلق و خوی زاهدانة آيتالله، دوری ايشان از ظاهرسازی، و برشمردن اين امور به عنوان مسائلی صوری که طبيعتی دنيامدارانه دارد. بهعلاوة مسائل امنيتی که ما را تحت فشار قرار داده بود؛ زيرا آمادهسازی مراسم استقبال گسترده در بيروت اقتضا میکرد که خبر ترک فرودگاه بغداد از سوی آيتالله انتشار يابد و اين مشکل امنيتی مهمی بود؛ بنابراين، تصميم بر اين شد که در فرودگاه بيروت هيچ مراسم استقبالی برگزار نشود.وقتی بنا بر اين شد که آيتالله برای معالجه از مسير بيروت راهی لندن شوند، به دليل دقت کار و ويژگیها و سرعت عمل آن، ناگزير بوديم که موضوع را با يکی از شخصيتهای دولت لبنان هماهنگ کنيم و طبيعت کار اقتضا میکرد که با توجه به ويژگیهای زير، اين هماهنگی با جناب نبيه برّی انجام شود:ـ وی بالاترين شخصيت رسمی شيعه در لبنان است.ـ به آيتالله سيستانی احترام فراوانی میگذارد و اهميت زيادی برای ايشان قائل است.ـ به دليل موقعيت خود، توانايی اين را دارد که بدون اطلاع ديگر دستگاهها اقدامات شخصی بسياری انجام دهد؛ و برای محرمانه ماندن موضوع، اين امر کمک شايانی به ما میکند.آيتالله سيستانی در لبنان نمايندگان قابل احترامی دارند، همة شخصيتهای دينی لبنان هم در قلب معظمله از جايگاه ويژهای برخوردار هستند و اطلاع ندادن به ايشان دل ما را میآزرد. نه حضور رئيس نبيه برّی در فرودگاه بيروت به معنای استقبال انحصاری وی نبود و نه اين کار با خصوصيت پدرانة مرجعيت اعلی نسبت به همگان سازگاری دارد؛ شرايط ويژه برای گذار بدون مشکل تا واپسين مرحلة سفر، حضور وی را ناگزير میکرد.در حقيقت بايد گفت: در آن شرايط مهم و حساس امنيتی و سياسی، کوششی که رئيس برّی به خرج داد، برای موفقيت نهايی سفر، تلاشی برجسته و فعالانه و اساسی بود.
312
4th March 2014, 02:38 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی؛ پیگیری های بحران نجف، نخستین تماس های سیاسی در لندن 5
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/56080d2250fc5149f5be6e631b57cd02_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/56080d2250fc5149f5be6e631b57cd02_XL.jpg)
آيتالله سيستانی در لندن؛درمان و پيگيری بحران نجف
پرواز از بيروت تا لندن حدود پنج ساعت طول کشيد. در تمام اين مدت آيتالله بيدار بود؛ بعداً فهميدم ايشان از کسانی است که در ماشين و هواپيما خوابشان نمیبرد. از هر حرکت و سکون و رفتار آيتالله اين حقيقت برای من نمايان شد که ايشان همة مفاهيم و زندگی خود را بر سادهزيستی و خودسازی و بیتکلفی و زهد راستين بنا میکند.حدود ساعت دو بعدازظهر هواپيمای شرکت هواپيمايی لبنان در فرودگاه هيثرو به زمين نشست و گروهی از جمله آقايان سيد جواد شهرستانی، سيد مرتضی کشميری، سيد محمدعلی ربانی و تعدادی از همکاران مؤسسات ما در لندن به استقبال آمده بودند. با انگليسیها شرط کرده بوديم که رفتوآمد آيتالله و هيأت همراه بر عهدة خود ما باشد و ايشان سوار هيچ يک از خودروهايی که دولت انگليس فراهم کند نخواهند شد؛ بنابراين، به خودروهايمان اجازه داده بودند که وارد فرودگاه شوند. روانة آپارتمانی شديم که برای اقامت در مرکز لندن اجاره شده بود.در راه خانه، فهميدم که خبر سفر در رسانهها انتشار يافته و سروصدايی در دنيا راه انداخته است. با اين که ما تصميم داشتيم خبر سفر را پس از رسيدن به لندن منتشر کنيم، اما خبر از بيروت درز پيدا کرده بود و پنج ساعتی که ما در هواپيما بوديم، زمان زيادی برای انتشار آن در اين و آن جا بوده است. بدين ترتيب، بيانيهای که پيشتر آماده کرده بوديم تا بلافاصله پس از رسيدن به لندن آن را به رسانهها بدهيم، ديگر بیفايده بود؛ با اين حال، به منظور انعکاس درست واقعيتها بر آن شديم تا آن را پخش کنيم. اين ضرورت زمانی آشکارتر شد که انتشار اين خبر، به گونهای خارج از معيارهای عمومی و اصول رسانهای و با تبليغاتی نادرست در راستای ايجاد ترديد در اهداف سفر همراه بود.متن بيانيه از اين قرار است:«در روزهای اخير برای آيتالله العظمی سيستانی (دام ظله) عارضهای قلبی پيدا شد و گروهی از پزشکان عراقی متخصص قلب برای تشخيص و درمان ايشان راهی نجف شدند.بنا به صلاحديد هيأت پزشکی، مقرر شد که اقدامات درمانی لازم، در يکی از بيمارستانهای کشور انگلستان ادامه يابد و معظمله بعدازظهر امروز به آن کشور رسيدهاند.از قاطبة مؤمنين گرامی انتظار داريم که در مظان استجابت ايشان را دعای خير خود فراموش نکنند، کما اين که معظمله نيز آنان را از ياد نخواهند برد؛ ان شاءالله تعالی». (بنگريد به: پيوست شمارة 8)ساعتی پس از رسيدن به منزل، دکتر هشام الحسن همراه يک گروه پزشکی آمد و پزشکان آيتالله را معاينه کردند و برخی از آزمايشهای ابتدايی را انجام دادند. دکتر هشام پزشکی عراقی است که سالها در لندن اقامت دارد و در بيمارستانهای لندن به فعاليتهای پزشکی مشغول است. آنها با حضور دکتر مجيد المصطفی جلسهای تشکيل دادند و در پايان تصميم گرفتند که آيتالله برای آغاز اقدامات لازم، فردا در بيمارستان بستری شوند.
ما و روزنامهها
بخشهای اصلی خبری در شبکههای ماهوارهای عربزبان، خبر مسافرت را با رويکردی کاملاً منفی گزارش میکنند. البته در شرايطی که نبردهای شديدی هم در نجف اشرف جريان دارد، پيوند دادن ميان اين دو مطلب کار چندان دشواری نيست. بهخصوص اگر اين نکتة اصلی که همة تحرکات مرجعيت دينی برخاسته از مفاهيم شرع مقدس و عقل و منطق است، ناديده گرفته شود.تماس روزنامهها با ما شروع شد، ولی ما با اکتفا به همان بيانيهای که هنگام رسيدن به لندن انتشار داده بوديم، تا روشن شدن همة جوانب، از هر گونه اظهار نظر خودداری کرديم.شب هنگام، شبکة «العربيه» اصرار داشت که من در يک برنامة تلويزيونی پيرامون اين موضوع گفتوگويی داشته باشم. برادران ترجيح دادند که اين کار را بکنم تا برخی از جوانب امر را توضيح دهم. چون چهل و هشت ساعت بود که مزة خواب را نچشيده بودم، به بهانة خستگی شديد، سعی کردم اين کار را نپذيرم، اما سرانجام تصميم گرفتم در برنامة يادشده شرکت کنم.رأس ساعت نه شب، در استوديوی شبکة العربيه در لندن بودم و برنامه شروع شد. در آن سوی خط از عراق شيخ محمود السودانی به نمايندگی از جناح صدر حضور داشت، به پرسشهايی که مطرح شد پاسخ دادم و کوشيدم تا ماجرا را توضيح دهم، اما وقتی شيخ محمود از اطلاعاتی سخن گفت که آقای سيستانی سوار بر يک بالگرد آمريکايی از نجف به بغداد رفته است، شگفتزده شدم! جواب من کاملاً روشن و قاطع بود که اين تهمت و دروغی بيش نيست و معظمله به رغم حال نامساعد خود، راه زمينی طولانی و خستهکنندهای را تا بغداد پيموده و قبول نکرده است که از وسائل متعلق به نيروهای اشغالگر استفاده کند؛ و اين کار بزرگی است که تاريخ آن را با خطی از نور برای مرجعيت دينی ثبت خواهد کرد.هنگامی که در نخستين روز بازگشت به نجف و در کوران بحران، با سيد مقتدی صدر ديدار کردم، از جمله مطالبی که با هم صحبت کرديم، اين بود که با لحنی عتابآلود از وی در بارة حرفهای شيخ محمود السودانی در آن گفتوگوی تلويزيونی پرسيدم که اهانت غير قابل توجيهی به مرجعيت دينی کرد. سيد مقتدی در آن جا اظهار داشت که شيخ محمود حرفی را که آن روز در بارة چگونگی انتقال آيتالله شنيده و البته آن را قبول نکرده بوديم، نقل کرده است و نبايد آن را میگفت.
در بيمارستان کراموِل
روز شنبه 7 آگوست 2004م. (17 مرداد 1383ش.)، پس از نماز ظهر، حضرت آيتالله را به بيمارستان کرامول در لندن برديم. در آستانة ورودی بيمارستان، جوانی که چهرة گندمگونش حکايت از عرب بودن وی داشت، برای استقبال از ما ايستاده بود. بعداً فهميدم که او دکتر عبدالرحمن المهيری از کشور امارات متحدة عربی و مدير بيمارستان است. در کنار وی، گروهی از پزشکان عراقی و از جمله دکتر هشام الحسن بودند که پيگيری رزرو تخت در بيمارستان را بر عهده داشت.دکتر مهيری در آستانة بيمارستان به آيتالله خوشآمد گفت و درود و آرزوی شيخ زايد آلنهيان رئيس دولت امارات متحدة عربی برای صحت و سلامت ايشان را ابلاغ کرد و گفت: انتظار دارم اين بيمارستان را خانة خودتان بدانيد. تا اين لحظه نمیدانستيم که مالکيت اين بيمارستان از آنِ يکی از خاندانهای امارات متحدة عربی و رئيس آن کشور يعنی شيخ زائد آلنهيان است که بيماران عادی را پذيرش میکند.برای رسيدن به بخش ويژه بالا رفتيم. نشانههای ناخشنودی را در سيمای آيتالله مشاهده کرديم. ايشان با اين پرسش که چرا نگفتهايد که اين بيمارستان به مقام شناختهشدهای تعلق دارد، نارضايتی خود را نمايان کرده بود.به گمان من، دليل ناخرسندی آيتالله اين بود که احتمال میرفت ريشههای عربی و خوی سخاوتمندانة صاحبان بيمارستان، آنان را وادار کند که هزينههای درمان را مطالبه نکنند و ما نيز نتوانيم دست ردّ به سينة آنان بزنيم؛ زيرا اين رفتار با اصول دوستی و روابط پزشکی ناهمسو است و با روش آيتالله در برخورد با اين مسائل سازگاری ندارد. بايد به گذشته برگردم و يادآور شوم که حضرت آيتالله با محبت و قدردانی، پيشنهاد فرستادن يک فروند هواپيمای شخصی برای پرواز از فرودگاه بغداد به سوی عمان و از آن جا تا لندن را نيز نپذيرفت. موضوع اقامت در لندن نيز از همين قبيل است که پيشنهادهای متعددی مطرح شد و با تشکر و سپاس از محبتها، هيچ کدام مورد قبول قرار نگرفت و با استفاده از امکانات شخصی، آپارتمانی اجاره شد. مسألة بيمارستان را نيز در همين چهارچوب بايد ملاحظه کرد.دکتر هشام الحسن، اما برای آيتالله توضيح داد که چون اين يک بيمارستان عمومی است، درمان در آن هم يک مسألة عادی به شمار میرود، و موضوع مالی امری قطعی است و تمام هزينهها از حساب شخصی آقا پرداخت میشود، با اين حال، آيتالله همچنان بر ناراحتی خود باقی بود. بايد يادآوری کنم که دکتر محمود البربير ـ پزشک لبنانی مقيم لندن که تا پايان عضو هيأت پزشکی درمان آيتالله بود ـ گفت: آرامش آيتالله از هر چيزی مهمتر است، بهخصوص که ايشان يک بيمار قبلی است و بايد هر موضوعی را که موجب ناراحتی روحی ايشان میشود از ميان برداشت.پس از يک رايزنی شتابزده، قرارمان بر اين شد که امروز آزمايشهای اوليه مثل آزمايش خون و عکسبرداری و از اين قبيل را در بيمارستان کرامول انجام دهيم، و فردا آيتالله را به بيمارستانی ديگر منتقل کنيم. وقتی موضوع را با ايشان در ميان گذاشتيم، مورد موافقت معظمله قرار گرفت.شب، بيانيهای داديم و در آن گفتيم: «ديروز بلافاصله پس از رسيدن آيتالله سيستانی به لندن، يک تيم پزشکی ايشان را معاينه کرد و با تشخيص آنان، معظمله برای انجام آزمايشهای ضروری و اقدامات لازم در يکی از بيمارستانهای تخصصی بستری شدند. در بيانيههای بعدی مؤمنين گرامی را در جريان آخرين تحولات مربوط به وضعيت سلامت ايشان قرار خواهيم داد». (بنگريد به: پيوست شمارة 9)در برابر تبليغات زشت و نادرست رسانهای که سخن از سفر سياسی آيتالله میگفت و حکايت از اين داشت که ايشان بنا به نصيحت مقامات و برای حفظ جان خود از نجف خارج شده است[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/40702-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D9%BE%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81%D8%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%86-5.html#_ftn1)، تصميم گرفتيم از آيتالله، در حالی که بر تخت بيمارستان خوابيدهاند فيلم کوتاهی تهيه کنيم و آن را در اختيار شبکة العربيه قرار دهيم.
در بيمارستان ولينگتن
چند آزمايش ابتدايی گرفته شد، سپس طبق توافق روز گذشته، آيتالله را به بيمارستان ولينگتن برديم.در بيمارستان ولينگتن دو اتاق جداگانه با دو ورودی مجزّا و تراسی مشترک رزرو کرديم؛ در يکی از آن دو با شمارة 363 آيتالله بستری شد و اتاق دوم با شمارة 362 به آقای سيد محمدرضا و استقبال عيادتکنندگان ويژه که برای عرض سلام خدمت آيتالله میرسيدند اختصاص يافت.آقای سيد محمدرضا شبانهروز در بيمارستان همراه آيتالله بود و آقای سيد جواد شهرستانی در آپارتمانی که اجاره کرده بوديم، هيأتهايی را که به لندن سرازير شده بودند، استقبال میکرد و هر روز صبح و شب به ديدار آقا میآمد. آقای سيد مرتضی کشميری بين بيمارستان و آپارتمانی که برای پذيرايی در نظر گرفته شده بود رفتوآمد داشت و به کارهای آيتالله میپرداخت، من و دکتر مجيد المصطفی هم صبح به بيمارستان میآمديم و شب آن جا را ترک میکرديم.ساعت نه صبح روز دوشنبه 9 آگوست 2004م. (19 مرداد 1383ش.) با دکتر مجيد المصطفی به بيمارستان ولينگتن رسيدم و آيتالله را به يک مرکز پيشرفتة تصويربرداری پزشکی در منطقة ويکتوريا به نام (لايف ساين) برديم تا تصويرهای هستهای خاصی از ايشان تهيه کنيم. ساعت ده صبح به مرکز يادشده رسيديم و معظمله راهی تصويربرداری شدند و ساعت ده و پنجاه دقيقه کار به پايان رسيد و ساعت يازده و بيست دقيقه به بيمارستان ولينگتن بازگشتيم.دکتر مجيد وضعيت را برای ما تشريح کرد و گفت: نتيجة آزمايشهای هستهای نشان میدهد که گرفتگی متوسطی در رگها وجود دارد؛ بنابراين بايد فردا آزمايشهای تکميلی به عمل آيد. به تشخيص وی، هيچ جايگزينی برای انجام عمل آنژيوگرافی نيست، و تنها بايد از آن طريق وضعيت را از داخل رگها مشاهده کرد.
نخستين تماسهای سياسی
درگيریهای نجف ادامه داشت و آيتالله در حال بيماری و با نگرانی بسيار، اخبار را دنبال میکرد. دکتر موفق الربيعی با آقای سيد محمدرضا سيستانی تماس گرفت و مشکلات جاری نجف را به اطلاع وی رساند و گفت: از جانب اتحادية عرب، سازمان ملل متحد و سازمان کنفرانس اسلامی برای توقف درگيریها فشارهای زيادی به عمل آمده است و دولت عراق هرگز قصد عقبنشينی از مواضع خود را ندارد، بيم آن میرود که نبردهای جاری به لغو نشست کنگرة موقت ملی بينجامد، در اين ميان موضعگيری احزاب سياسی نيز در هالهای از ابهام قرار دارد، ديدگاه مرجعيت چيست؟آقای سيد محمدرضا پاسخ داد: همان طور که میدانيد، در حال حاضر حضرت آيتالله از نجف دور هستند و دشوار است که از راه دور بتوان مسائل را با دقت زير نظر داشت، ولی قبلاً توافقنامهای[2] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/40702-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D9%BE%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81%D8%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%86-5.html#_ftn2) صادر شده(بنگريد به: پيوست شمارة 10) و نظر مرجعيت در آن نمايان است؛ بنابراين برای برونرفت از بحران میتوان به بندبند همان پيمان وفادار بود و به درگيریها پايان داد. ما اصلاً نمیدانيم چرا آن توافقنامه ناديده گرفته شده و چرا از آن تخلّف شده است؟سيد محمدرضا گوشی را به من داد و من صحبت با دکتر موفق الربيعی را ادامه دادم و به او گفتم که در روزنامة الشرق الاوسط اظهارات شگفتانگيزی به نقل از سرتيپ غالب الجزائری، فرمانده پليس نجف خواندهايم که گفته است: « پس از تلاش گروه سيد مقتدی صدر برای کشتن يا ربودن آقای سيستانی، نيروهای چندمليتی و پليس ايشان را از نجف بيرون برده و وی برای حفظ جان و نه برای درمان، به لندن فرستاده شده است»!! همان طور که میدانيد، اين اظهارات سراپا دروغ است. سپس ضرورت پيگيری موضوع با سرتيپ يادشده و اطمينان از اظهارات وی را يادآور شدم. قول داد و درست دو ساعت بعد با من تماس گرفت و اظهار داشت: «استاندار نجف اطلاع داده است که سرتيپ عميد الجزائری بايد اظهارات خود را در همان روزنامه تکذيب کند، و گرنه به اشد مجازات محکوم خواهد شد».ساعت شش بعدازظهر يک پزشک معروف انگليسی متخصص دستگاههای تنفسی آيتالله را معاينه کرد و تحت آزمايش قرار داد و نتيجه رضايتبخش بود.ساعت نه شب، پس از پافشاری خبرنگار شبکة الجزيره برای دعوت از من به منظور آشنايی با خبرهای مربوط به سلامت حضرت آيتالله، با وی به گفتگو پرداختم، با اين حال، نخستين سؤالی که مطرح کردند پيرامون ديدگاه مرجعيت در خصوص بحران نجف بود. از اين روش انحرافی در برخورد با خود دلخور شدم و بلافاصله گفتم که از من برای طرح پرسشهايی در بارة وضعيت جسمی آيتالله دعوت شده است، معذلک خاطر نشان میکنم مرجعيت اعتقاد دارد توافقنامهای که موجب پايان دادن به بحران اول نجف شد، کما کان میتواند راهکار مناسبی برای توقف دادن به کشت و کشتار و پايان اين بحران نيز قرار گيرد.ساعت هشت صبح روز سهشنبه 10 آگوست 2004م. (20 مرداد 1383ش.) دکتر موفق الربيعی با من تماس گرفت و دو مسأله را جويا شد:
نخست: از آنجا که سرتيپ عميد الجزائری يک کنفرانس خبری تشکيل داده و خبر منتشرشده را تکذيب کرده، آيا روزنامة الشرق الاوسط آن را چاپ کرده است؟
دوم: عمل آنژيوگرافی حضرت آيتالله کی انجام میشود؟ و پيشبينی شما از تاريخ بازگشت ايشان به عراق چيست؟گفتم: در خصوص پرسش اول، چون صبحها اخبار را تعقيب میکنم، واقعيت را نمیدانم. اما در بارة سؤال دوم بايد بگويم که زمان عمل پس از پايان آزمايشهای لازم مشخص میشود و تاريخ بازگشت را نيز بايد در انتهای کار تعيين کرد. سپس پيرامون اوضاع نجف مذاکره کرديم.ساعت هشت و نيم، با دکتر مجيد المصطفی به بيمارستان ولينگتون رسيدم و روزنامة الشرق الاوسط را نگاه کردم و هيچ گزارشی از کنفرانس خبری و تکذيب نديدم، بلافاصله به دکتر موفق الربيعی زنگ زدم و موضوع را به وی اطلاع دادم که وعده داد مسأله را پيگيری کند.ساعت نه صبح، آيتالله را به بخش جنوبی بيمارستان برديم تا با تزريق مادة حاجب در رگهای ايشان، سیتی آنژيو انجام گيرد و مقدار گرفتگی رگها مشخص شود. از ايشان خواسته شد که برای پخش مادة رنگی تزريقی، در طول يک ساعت بيش از پانزده ليوان مايعات بنوشند، تا پس از آن تصويربرداری انجام شود.در طول يک ساعتی که همراه آقای سيد محمدرضا و دکتر مجيد در خدمت آيتالله بوديم، پيرامون مسائل مختلف گفتوگو شد. دکتر مجيد از شرايط علمی دانشگاههای عراق و ناممکن بودن تماس با مراکز خارجی در دوران محاصره گفت و اظهار داشت که در اين جا اگر او مجبور شود که تنها يک هفته درس و دانشگاه را تعطيل کند و به خارج برود، در هنگام بازگشت احساس میکند که از نظر علمی عقب افتاده است، حال در عراق که سالها از کاروان پيشرفت علمی باز مانده است، چه اوضاعی خواهد بود.حضرت آيتالله در پاسخ، بر ضرورت تلاش برای جبران عقبماندگی دانشمندان ازهمراهی با کاروان علم و معرفت در اين يک دهة اخير تأکيد کردند و اهميت اين امر را يادآور شدند که هيچ عالمی نبايد برای مدتی طولانی از بحث و تحقيق باز بماند؛ زيرا اين کار بر سطح علمی وی تأثير منفی میگذارد. ايشان در همين زمينه، چند داستان از علمايی نقل کردند که حتی در مسافرتها و تعطيلات کوتاهمدت بر ادامة تحقيقات علمی خود پافشاری داشتند، و اظهار داشتند که يکی از علما میگفت: با وجود تعطيلی پنجشنبه و جمعه، وقتی روز شنبه درس شروع میشود، آن گونه که در روزهای ميان هفته آماده است، خود را آماده نمیبيند. سپس از اين امر مهم سخن گفتند که وقتی کسی به دنبال فراگيری علم است بايد به دانشی که فرا میگيرد عشق بورزد و همين عشق و علاقه است که او را به مراتب عالی علمی میرساند.در همين روز، شيخ غازی الياور رئيس جمهوری عراق با سيد محمدرضا تماس گرفت و از سلامت جسمی آيتالله اطمينان يافت.
تماس اخضر ابراهيمی
ساعت يک بعدازظهر آزمايشها به اتمام رسيد و آيتالله به بخش خود در بيمارستان بازگشتند.اخضر ابراهيمی در تماس تلفنی با آقای محمدرضا سيستانی جوانب مختلف بحران نجف را در ميان گذاشت و پيشنهاد کرد که سازمان ملل متحد به منظور ميانجيگری برای پايان دادن به مسأله وارد عمل شود. ديدگاه مرجعيت اين بود که هر تلاشی برای برونرفت از بحران پسنديده است و سازمان ملل متحد میتواند با مقامات عراقی تماس بگيرد و راهکار مناسب را پيدا کند. اخضر ابراهيمی تأکيد کرد که برای پيگيری موضوع همچنان با ما تماس خواهد بود.
[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/40702-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D9%BE%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81%D8%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%86-5.html#_ftnref1). بنگريد به روزنامة الوطن 8/8/2004[2] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/40702-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D9%BE%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81%D8%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%86-5.html#_ftnref2) . اشاره به توافقنامهای که بحران اول نجف با نظارت مرجعيت بر پاية آن حل شد، و موضوعش اين بود که: پس از تسلط سپاه مهدی بر شهر نجف در ماه می سال 2004، درگيریهای گستردهای ميان آنها و نيروهای آمريکايی رخ داد و پس از آن که احزاب و جبهههای سياسی از يافتن راه حل منطقی برای بحران ناکام ماندند، و بهخصوص «پريمر» برای پايان دادن به بحران بر انحلال سپاه مهدی به عنوان يک شرط اساسی پافشاری داشت، مرجعيت دينی برای نجات آن شهر مقدس، با اعلام بیطرفی در خصوص انحلال سپاه مهدی ناگزير از دخالت شد، و آمريکايیها پيشنهاد راه حل را نپذيرفتند، اما مرجعيت تهديد کرد که در اين مورد ساکت نخواهد نشست؛ امری که موجب شد آنها از موضع خود عقبنشينی کنند.روز چهارشنبه 6 ربيعالثانی 1425، برابر با 26 می 2004 (6 خرداد 1383ش.) دفتر آيتالله سيستانی در نجف پيشنويس نامهای را از سوی سيد مقتدی صدر خطاب به کانون شيعيان تهيه کرد که به منزلة توافقی برای حل بحران بود. همزمان، سيد محمدرضا سيستانی به ديدار شيخ محمدمهدی آصفی رفت و او را از مواد بيانيه آگاه کرد و از وی خواست تا با سيد مقتدی صدر تماس بگيرد و موضع مرجعيت را به وی ابلاغ کند و از او بخواهد که بدون نام بردن از مرجعيت دينی، اين نامه را امضا کند و برنامة راه حل را منتسب به کانون شيعيان سازد که در آن زمان متشکل از احزاب و شخصيتهای برجستة شيعی بود. پاسخ شيخ آصفی پس از اطلاع از مفاد نامه اين بود: «بهترين کاری که در حال حاضر میشود انجام داد، همين است». سيد مقتدی صدر هم همان روز نامه را امضا کرد و بحرانی که بعداً به بحران اول نجف شهرت يافت، به پايان رسيد و راه حل به اسم کانون شيعيان تمام شد، بدون آن که آنان هيچ نقش قابل ذکری در اين مورد داشته باشند. کار مرجعيت چنين است: بیهياهو، در راه خدا، و بدون درخواست پاداش و سپاس.نامه (يا همان توافق) از اين قرار است:
بسم الله الرحمن الرحيم
برادران گرامی عضو کانون شيعيان السلام عليکم و رحمة الله و برکاته و بعد؛ به منظور پايان دادن به اوضاع اسفناک در شهر نجف اشرف و هتک حرمت عتبة مقدس علوی و ديگر اماکن مشرفة نجف، موافقت خود را با برنامة زير اعلام میدارم:
يک: برچيدن تمام مظاهر مسلحانه و پايان دادن به اشغال ساختمانهای دولتی و عقبنشينی تمام سربازان غيرنجفی سپاه مهدی از اين شهر و منع پيگرد افراد و محاکمة ايشان و تعهد عدم تکرار اين مسأله.
دو: باز گذاشتن دست پليس و ديگر نيروهای ميهنی عراق برای انجام وظيفة خود مبنی بر برقراری نظم و امنيت و عدم ايجاد مزاحمت برای ايشان از سوی هيچ کس.
سه: عقبنشينی نيروهای اشغالگر به پايگاههای خويش، بهجز واحدهای کوچکی برای پاسداری از مقرّ خود و ساختمان استانداری و رفتوآمد مداوم ايشان به اين دو مرکز.
چهار: انجام مذاکرات گسترده با کانون شيعيان در بارة آيندة سپاه مهدی و پروندههای قضائی و عدم تصميمگيری در بارة ايشان تا پايان مذاکرات.انتظار میرود که برای اجرای اين برنامه، اقدامات لازم صورت گيرد. با تشکر
دفتر شهيد صدرمقتدی صدر6 ربيع الثانی 1425
312
4th March 2014, 02:42 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی؛ مظلومیت مرجعیت: چرا بیانیه نمی دهید؟ 6
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/efbc352958b25bca6def7c94d883359f_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/efbc352958b25bca6def7c94d883359f_XL.jpg)
اختلافنظر پزشکی برای روش درمان
ساعت شش و نيم بعدازظهر، تيم پزشکی با حضور دکتر مجيد المصطفی، دکتر هشام الحسن و دکتر محمود البربير نشستی برگزار کرد و تشخيص آنان اين بود که گرفتگی مختصری در رگها وجود دارد و نتيجة آزمايشها رضايتبخش است. نظر دکتر محمود البربير اين بود که در حال حاضر نيازی به عمل آنژيو نيست، اما دکتر مجيد المصطفی اصرار داشت که اين کار ضرورت دارد، و هيچ آزمايش ديگری جايگزين آن نيست؛ بنابراين بايد عمل آنژيوگرافی انجام شود.تيم پزشکی تصميم گرفت آيتالله را در جريان وضعيت پزشکی قرار دهد، تا هر طور که ايشان صلاح میدانند عمل شود. ساعت هفت شب نزد آيتالله رفتيم و پزشکان موضوع اختلاف نظر را با ايشان در ميان نهادند. آيتالله فرمودند: وضعيت من کاملاً خاص است و اين طور نيست که هر وقت خواستم بتوانم از نجف بيرون بيايم. اين دفعه خارج شدم، ولی شايد ديگر هيچ وقت اين امکان تکرار نشود؛ بنابراين با همة احترامی که برای شما قائلم، لازم است همة احتياطها را به عمل آوريد. من میدانم که همة شما متخصصانی حرفهای هستيد، و در نجف کسی مثل شما وجود ندارد و اگر يکی از شما در آن شهر بود شايد من از نجف بيرون نمیآمدم. پيشنهاد من اين است که با چند نفر ديگر هم مشورت کنيد و نظر نهايی را به من بدهيد.هيأت پزشکی مقرر داشت که از استادان انگليسی خارج از بيمارستان درخواست رايزنی کند و قرار گذاشتيم بيانيهای پزشکی پيرامون وضعيت جسمی آيتالله انتشار دهيم. دکتر مجيد المصطفی اطلاعات لازم را ارائه داد و آقای سيد محمدرضا بيانيه را با عنوان اطلاعية شمارة سه نوشت و رأس ساعت هشت شب منتشر شد.متن بيانيه بدين شرح است:
بسم الله الرحمن الرحيم«طی چند روز گذشته حضرت آيتالله العظمی سيستانی (دام ظله) تحت آزمايشهای قلبی و عروقی و از جمله پرتونگاری از تاج قلب با سیتی اسکن و تصويربرداری هستهای قلب، پيش از تست ورزش و پس از آن قرار گرفتند و بر پاية نتايج به دست آمده، تيم پزشکی برای درمان ناراحتیهای معظمله نيازی به عمل جراحی نديد، ولی مقرر داشت به منظور تعيين روش معالجة آيتالله (دام ظله) رايزنیها و آزمايشهای پزشکی ديگری را ادامه دهد. اميداست مؤمنين گرامی ايشان را از دعای خير خود در مظان استجابت فراموش نکنند، همان گونه معظمله نيز آنان را از ياد نمیبرند. ان شاء الله تعالی».(بنگريد به: پيوست شمارة 11).
ادامة تماسهای سياسی پيرامون بحران نجف
ساعت هشت و نيم بامداد روز چهارشنبه 11 آگوست 2004م. (21 مرداد 1383ش.) دکتر موفق الربيعی به من زنگ زد و جويای احوال حضرت آيتالله شد، به او خبر دادم که ديشب بيانيهای صادر کردهايم؛ بار ديگر از تاريخ بازگشت آيتالله پرسيد. جواب دادم که با توجه به اين که قرار است امشب يک نشست مشورتی با پزشکان انگليسی برگزار گردد و روند درمان مشخص شود، شايد بتوان تاريخ بازگشت را هم تا امشب تعيين کرد. بهعلاوه، آيتالله در چشم راست خود هم احساس ناراحتی میکنند که نياز به معالجه دارد و شايد آن هم چند روز طول بکشد. گفت: آيا میتوانيم روز چهارشنبة آينده را به عنوان تاريخ برگشت تعيين کنيم؟ گفتم: واقعاً نمیدانم، اصلاً نمیتوان اين طوری تاريخ تعيين کرد. تشخيص موضوع با تيم پزشکی است. اما چرا زمان بازگشت را آن هم با اين شيوه میپرسيد؟ پاسخ داد: ما نمیخواهيم حضرت آيتالله در شرايطی برگردند که اوضاع ناامن است؛ زيرا جان ايشان در خطر خواهد بود. از وی پيرامون اوضاع نجف و دستاورد تماسهای اخير پرسيدم، گفت: اوضاع خراب است، گفتوگوها متوقف شده، سيد مقتدی صدر با توافقنامة چهارمادهای قبلی موافقت کرده، ولی دولت عراق تمايل دارد در مادة چهارم تجديدنظر کند و برخلاف گذشته، میخواهد از انحلال سپاه مهدی اطمينان يابد و تصميمگيری در مورد آن را به مذاکرات ميان شيعيان واگذار نکند.به وی اطلاع دادم که اخضر ابراهيمی تماس گرفته و از تمايل سازمان ملل متحد برای راه حلی مسالمتآميز سخن گفته است. فهميدم که در جريان موضوع هست و اظهار داشت در حالی که همه از ديدگاه مرجعيت میپرسند، شما تا کنون هيچ بيانيهای صادر نکردهايد. پاسخ دادم که اين جا اطلاعات ما کامل نيست و همان طور که میدانيد آيتالله هم بيمار هستند. چه بسا کوششهای خيرخواهانه به نتيجه برسد.ساعت نه و چهل و پنج دقيقة صبح شيخ محمد کوثرانی، عضور دفتر سياسی حزب الله از لبنان با من تماس گرفت و جويای حال آقا شد و سپس از اوضاع نجف و نظر ما در مورد پايان بحران و دليل عدم صدور بيانيه پرسيد، که جواب دادم: ما گرچه با تمام امکانات رخدادها را پی میگيريم، اما از صحنه دور هستيم و شتاب حوادث ما را غافلگير میکند و اعتقاد داريم همچنان میتوان بر توافقنامهای که برای پايان دادن به بحران پيشين نجف تدوين شده، تکيه کرد و من شخصاً در يک گفتوگوی تلويزيونی با شبکة الجزيره بر اين نکته تأکيد کردهام. طرفهای درگير را هم به اين راهکار تشويق میکنيم و فايدة روشنی برای صدور بيانيه نمیبينيم ... بايد دلايل واقعی منجر به نقض توافق قبلی بررسی شود.شيخ محمد کوثرانی گوشی تلفن را به سيد ابرهيم امين السيد، رئيس کميتة سياسی حزب الله داد که ابتدا از سلامت آيتالله پرسيد و تقاضای صحبت با آقای سيد محمدرضا را کرد که گفتم: من در راه بيمارستان هستم. میتوانيد نيم ساعت بعد که با آن جا میرسم زنگ بزنيد و با ايشان صحبت کنيد.ساعت ده و پانزده دقيقه شيخ محمد کوثرانی دوباره تماس گرفت و گوشی را به سيد ابراهيم امين داد و او با آقای سيد محمدرضا صحبت کرد و جويای حال آيتالله شد و برای ايشان آرزوی شفای عاجل کرد. سپس از اوضاع نجف سخن گفت و سيد محمدرضا ناراحتی شديد آيتالله از سوختن نجف در شعلههای جنگ را تشريح کرد و اظهار داشت که وقتی از نجف خارج میشدند تصورشان اين بود که درگيریهای مختصری رخ داده است و مانند هميشه فروکش خواهد کرد. اما روند اين گونة حوادث فراتر از تصورات بود. وقتی سيد ابراهيم پرسيد که آيا بيانيهای نمیدهيد؟ سيد محمدرضا چنين پاسخ داد: صدور اطلاعية معمولی هيچ فايدهای ندارد، موضعگيری مرجعيت بايد قاطع و تعيينکننده باشد و در حال حاضر که ما در خارج از نجف به سر میبريم، اين کار شدنی نيست. بار پيش دخالت کرديم و بحران را فرو نشانديم[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/41025-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D9%85%D8%B8%D9%84%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%AC%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%9F-6.html#_ftn1)، اما اکنون اطلاعات ما ناقص است و امکان تماس مستقيم با سيد مقتدی صدر را هم نداريم. سيد ابراهيم پرسيد: برادران جناح صدر با شما تماس نگرفتهاند؟ سيد محمدرضا جواب داد: خير؛ يک هفته پيش از ترک نجف، شيخ جابر الخفاجی به عنوان فرستادة دفتر شهيد صدر در نجف به ديدار ما آمد و درخواست رهنمود و نصيحت کرد، و ما به وی گفتيم: ما هيچ مطلب تازهای نداريم، اما اگر شما برای ارتباط با دولت عراق با مشکلی روبهرو هستيد و فکر میکنيد که ما میتوانيم به شما کمک کنيم، در خدمت شما هستيم و شيخ جابر جواب داد: نه؛ همة مسائل روندی طبيعی دارد.سيد محمدرضا ادامه داد: اکنون از مذاکراتی که در صحنه جريان ندارد اطلاعات دقيقی در اختيار ما نيست، اما هر ديدگاهی که برای خدمت به نجف و عراق و عراقیها سودمند باشد، بايد مطرح شود تا به آيتالله پيشنهاد گردد و مورد بررسی قرار گيرد. سيد ابراهيم امين ضمن تشکر، با ايشان خداحافظی کرد.ساعت يک بعدازظهر، يکی از پزشکان مشاور به ملاقات آيتالله آمد و ايشان را معاينه کرد و وضعيت جسمیشان را مورد بررسی قرار داد.ساعت شش و نيم شب، رئيس نبيه برّی با من تماس گرفت و احوال آيتالله و نظر ايشان در مورد حوادث نجف را پرسيد و سؤال کرد که آيا اطلاعيهای خواهند داد؟ پيچيدگیهای ماجرا را به اطلاع وی رساندم و فشردهای از اوضاع را بدو گفتم و اشاره کردم که آيتالله به راه حل نظامی اعتقاد ندارند، بلکه بر اين باورند که بايد بحران را مهار کرد.درگيریهای در نجف اوج گرفت و ما لحظه به لحظه و ساعت به ساعت اخبار را دنبال میکرديم و سيد محمدرضا تمام جزئيات را به آيتالله گزارش میداد. نگرانی و دلهره بر همه جا سايه افکنده بود؛ از يک سو بايد تصميمهای دشوار و حساسی را برای وضعيت جسمی آيتالله میگرفتيم، و از سوی ديگر گزارش نبردهای نجف را پيگيری میکرديم؛ نجف، و تو چه دانی که نجف چيست و چه تصويرهايی از آن شهر در خاطره و وجدان ما نقش بسته است!
پيشنهاد دخالت سازمان ملل؛ انديشهای ناکام
برای برونرفت از بحران، پيشنهادی بدين شرح مطرح شد: تلاش برای دخالت دادن سازمان ملل متحد به عنوان ميانجی پايان دادن به درگيریها؛ آيتالله هم در اين کار اشکالی نديد و به سيد محمدرضا سفارش کرد که با دکتر حسين شهرستانی تماس بگيرد و به وی مأموريت بدهد که فردا در نجف به ديدار سيد مقتدی صدر برود و موضوع را با وی در ميان بگذارد و از او بپرسد که خصوصاً با توجه به موضعگيریهای منفی وی در قبال سازمان ملل متحد طی روزهای گذشته، آيا اين سازمان را به عنوان ميانجی میپذيرد؟ اگر پذيرفت، اقدامات بعدی را شروع میکنيم.سيد محمدرضا پيشنهاد کرد که با سيد ابراهيم امين در لبنان تماس گرفته شود، حدود ساعت نه شب به او زنگ زدم و پيشنهاد را به او گفتم و از او خواستم که آيا امکان دارد موضوع پيشنهاد را با سيد مقتدی صدر در ميان گذاريد و او را به پذيرش اين امر تشويق کنيد؟ سيد ابراهيم گفت: موضوع را بررسی خواهيم کرد.ساعت يازده شب، شيخ محمد کوثرانی تماس گرفت و گفت: من مأمور پيگيری موضوع شدهام؛ لذا به شيخ احمد شيبانی زنگ زدم و پيشنهاد دخالت سازمان ملل متحد را به اطلاع وی رساندم و از او خواستم تا من با سيد مقتدی صدر صحبت کنم، پاسخ داد که چون اوضاع امنيتی اجازه نمیدهد، و او هم در دسترس نمیباشد، نمیتواند ارتباط را با او برقرار کند، ولی ما با دخالت سازمان ملل متحد موافقت داريم، و اشکالی در اين پيشنهاد نمیبينيم. به شيخ محمد کوثرانی گفتم: معتقدم که نمیتوان اين حرف را قبول کرد؛ با اين حال، موضوع را با آيتالله مطرح خواهم کرد و با شما تماس میگيرم. به سيد محمدرضا گفتم، و او هم مسأله را به اطلاع آقا رساند و ايشان چنين فرمودند: اين طوری فايده ندارد؛ بايد پاسخ را شخص سيد مقتدی صدر بدهد. با شيخ محمد کوثرانی تماس گرفتم و جواب آقا را به اطلاع وی رساندم.ساعت چهار و ربع صبح روز پنجشنبه 12 آگوست 2004م. (22 مرداد 1383ش.) دکتر موفق الربيعی با من تماس گرفت و گفت: دکتر حسين شهرستانی با آمريکايیها تماس گرفته و به آنها گفته است: من حامل طرحی از جانب آقای سيستانی مبنی بر دخالت دادن سازمان ملل متحد به عنوان ميانجی برای حل بحران کنونی هستم، و از ايشان خواسته است که امنيت راه را برای رسيدن به سيد مقتدی صدر و طرح پيشنهاد فراهم کنند؛ آيا اين برنامه درست است؟ اتفاقات ديروز از تماس اخضر ابراهيمی تا فکر پيوستة خود برای يافتن راهکاری مناسب برای نجات نجف از وضعيت کنونی را برای وی تشريح کردم و گفتم که سرانجام اين پيشنهاد مطرح شده و آقای سيد محمدرضا دکتر شهرستانی را مأمور کرده است تا برای ديدار با سيد مقتدی صدر تلاش کند تا پيشنهاد را با وی در ميان گذارد و از ديدگاه او آگاه شود.نظر دکتر موفق الربيعی اين بود که در برابر موفقيت اين طرح موانع اساسی وجود دارد؛ از جمله اين که دخالت دادن سازمان ملل برای حل يک مسألة داخلی نادرست است؛ گذشته از آن که ما در آستانة رسيدن به توافق با سيد مقتدی صدر هستيم و چهار روز است که میرويم و میآييم؛ چرا شما اقدامات خودتان را به ما اطلاع نداديد؟ بهعلاوه، مناسبات ميان دکتر حسين شهرستانی و دکتر اياد علاوی بهشدت تيره است ـ و به تعبير او ـ کارد و پنير هستند و دکتر اياد از اين دخالت شديداً دلخور خواهد شد. در هر حال، يک ساعت ديگر جلسة شورای امنيت ملی تشکيل میشود؛ کاش حرفهای من را به سيد محمدرضا بگوييد و با من تماس بگيرد.ساعت هفت و نيم صبح، پيش از آن که به بيمارستان برسم، به سيد محمدرضا تلفن کردم و خبر تماس تلفنی و ديدگاههای دکتر موفق الربيعی را به او دادم و از او خواستم که به تلفن ثابت او در بغداد زنگ بزند.سيد محمدرضا با وی تماس گرفت و گفت: اما اين که سازمان ملل نبايد در يک مسألة داخلی دخالت کند، سخنی کارشناسیشده و دقيق نيست؛ زيرا مهم آن است که بحران کنترل شود. اما در خصوص نزديک بودن توافق با سيد مقتدی صدر، چه نشانهای از آن ديده میشود؟ چيزی که ما مشاهده میکنيم اين است که درگيریهای ادامه دارد و همه از مرجعيت انتظار دارند که تحرّکی داشته باشد. اما روابط تيرة ميان دکتر اياد علاوی و دکتر حسين شهرستانی مسألهای است که به ما ارتباطی ندارد. در هر حال، کاش شما به توافقی برای حل بحران نايل شويد، در اين صورت، ما تا زمان آشکار شدن نتايج، اقدامات خود را متوقف خواهيم کرد و اين موضوع را به دکتر حسين شهرستانی نيز اطلاع خواهيم داد.ساعت نه و نيم صبح آيتالله بشير نجفی از مراجع دينی نجف اشرف تماس گرفت و با سيد محمدرضا صحبت کرد و از وضعيت سلامت آقا اطمينان يافت و چون جويای موضع ايشان در قبال بحران نجف شد، سيد محمدرضا برخی از جزئيات و تماسهای جاری را برای وی تشريح کرد. آقای شيخ بشير پيشنهاد کرد که آيتالله اطلاعيهای بدهند و در آن خواهان توقف درگيری و آزادی دستگيرشدگان شوند.ساعت ده و بيست دقيقة صبح، دکتر حسين شهرستانی با سيد محمدرضا تماس گرفت، و ايشان وی را در جريات اتفاقات قرار داد و از او خواست که طرح را متوقف کند، در عين حال، اگر توانست به ملاقات سيد مقتدی صدر برود، اشکالی ندارد که نظر او را جويا شود، تا در صورتی که مذاکرات جاری به نتيجه نرسيد، بتوان طرح پيشنهادی را به جريان انداخت.
مظلوميت مرجعيت . . . چرا بيانيه نمیدهيد؟
در لندن تماسهای پیدرپی و گستردهای از نقاط گوناگون جهان اسلام با ما شروع شد. شيعيان در هر جايی که باشند دل در گرو نجف دارند؛ مگر نه اين که حرم علوی قبلة دلهای مؤمنان است و و مگر نه اين که اين شهر مقدس و حوزة علمية آن جايگاهی دارد که نزد همگان با هيچ چيزی قابل مقايسه نيست؟ از جانب علما و شخصيتهای سياسی و اجتماعی، از شيعيان خليج فارس و ايران گرفته تا لبنان و اروپا تماسهايی صورت گرفت.مظلوميت نمايان مرجعيت در آن مقطع اين بود که همگان با اين تصور که میتوان مسأله را حل کرد، درخواست صدور بيانيه داشتند، در حالی که مرجعيت اعتقاد داشت که اين کار سادهانديشی است، از ديگر سو، مرجعيت نمیتوانست تلاش پيوستة خود برای پايان دادن به بحران از طريق تماسها و پيگيریهای چندجانبه با همة طرفهای درگير را شرح دهد؛ همة اينها در حالی است که آيتالله دور از کشور و در بستر بيماری است.در اين جا از طرح اين مسأله بهره میگيرم تا از ابهامی سخن گويم که بارها در برابر مرجعيت اعلای دينی و بهويژه شخص آيتالله سيستانی (دام ظله) مطرح شده است و آن اين که ايشان در رويارويی با رخدادهای جاری و بحرانهای شديد برخوردی کنشگرانه ندارند و برای بيان مواضع خود اطلاعيهای صادر نمیکنند.واقعيت اين است که حضرت آيتالله بر اين باورند که فراوانی بيانيهها، از ارزش آنها میکاهد، و مرجعيت به جای آن بايد به گونهای سخن بگويد که در صحنة عمل اثرگذار باشد، و گرنه دهها اطلاعيه محکوميت و ابراز انزجار، چناچه نتواند چيزی را دگرگون کند، چه فايدهای دارد؟ اگر اين کار برای احزاب و سازمانها و جبهههای سياسی جايز باشد، برای مرجعيت روا نيست.در اين جا چند نمونه میآورم:وقتی حضرت آيتالله فتوای معروف خود در بارة قانون اساسی را صادر کردند و در آن تأسيس جمعيت ملی عراق از رهگذر انتخابات آزاد و مستقيم را واجب شمردند (بنگريد به: پيوست شمارة 12)، موضوع پيگيری شد و مرجعيت و جريان گستردة آن در ميان تودههای عراقی برای مدتی طولانی به چالش با حاکميت مدنی و نيروهای اشغالگر پرداخت تا اين که پروژة انتخابات به ثمر نشست؛ کاری که در آن مرحله، برخی آن را يک «رؤيای سياسی» میپنداشتند.نيز هنگامی که مرجعيت با قانون ادارة کشور در دورة انتقالی مخالفت کرد و در اين خصوص بيانيهای انتشار داد (بنگريد به: پيوست شمارة 13)، به حرف بسنده نکرد، بلکه با استفاده از سازوکارهای خود، برای ارتباط با تودههای عراقی وارد عمل گرديد و ميليونها امضا در ردّ آن قانون جمع شد، و زمانی که دريافت عدهای میکوشند تا در قطعنامة بينالمللی شمارة 1546 شورای امنيت، مادهای بگنجانند که به اين قانون اشاره دارد، موضوع را تا آن جا پيگيری کرد و نامة تند و تهديدآميزی به رئيس شورای امنيت سازمان ملل نوشت (بنگريد به: پيوست شمارة 14) تا اين که سرانجام قطعنامة يادشده بدون اشاره به قانون ادارة کشور صادر شد؛ بنابراين، مرجعيت با اين کوشش خود و با ديدگاهی کارشناسانه اين نکته را به اثبات رساند که قانون ادارة کشور جز از اين دو راه نمیتواند مشروعيت داشته باشد:
اول: مشروعيت انتخاباتی، که فاقد آن است؛ زيرا از سوی شورايی از قبل تعيينشده و بدون انتخابات، يعنی شورای حاکميت نوشته شده است.
دوم: مشروعيت بينالمللی؛ يعنی يکی از قطعنامههای شورای امنيت سازمان ملل بدان اشاره داشته باشد. از همين رو، مرجعيت آن را تا شورای يادشده پيگيری کرد و کوشيد تا مشروعيت را از آن سلب کند.بنابراين، قانون ادارة کشور در دورة انتقالی قانونی فاقد مشروعيت انتخاباتی و بينالمللی است و نمیتواند شورای ملی منتخب را به هيچ يک از مواد آن ملزم کند؛ چرا که فراتر از حاکميت مردم هيچ حاکميتی نيست.میخواهم بگويم که وقتی مرجعيت اعلای دينی بيانيهای میدهد بايد برای اجرای آن نيز طرحی در نظر داشته باشد. از اين رو ملاحظه میشود که در بحران اول نجف، مرجعيت هيچ بيانيهای صادر نکرد و به رغم سخنان انتقادآميز، خاموش ماند و چون نمیخواست نقش احزاب و جبهههای سياسی و اجتماعی را بازی کند، عرصه را برای آنان باز گذاشت تا بحران را فرو نشانند، ولی زمانی که همه ناکام ماندند، برای حل بحران عملاً وارد ميدان شد و به موفقيت رسيد.در بحران دوم نجف نيز وقتی مرجعيت اعلا فرصت را مناسب يافت، به رغم همة خطرها و رنجهای ناشی از بيماری، به صحنه آمد و به مسأله پايان داد.در بحران شهرک صدر، مرجعيت بنا به روش خود، اطلاعيهای نداد، زيرا سازوکارهای برونرفت از بحران فراهم نبود.هنگامی که نبردهای کربلا به نزديکی حرم امام حسين(ع) رسيد، باز هم مرجعيت از آن جا که طرحهای حل بحران ناپخته بود، بيانيهای صادر نکرد.خيلیها به مرجعيت اعلا اعتراض میکنند که چرا در نبردهای فلّوجه اطلاعيه نداده است. پاسخ همان است؛ زيرا مرجعيت اعتقادی به بيانيههای بدون محتوا و بیروح ندارد. اما اگر میدانست که در ميان طرفهای درگير گوش شنوايی هست، حتماً مانند بحران نجف در آن جا هم به راه حلی عملی برای بحران اقدام میفرمود؛ زيرا ايشان ميان خون بيگناهان عراقی در نجف و فلوجه تفاوتی نمیگذارد.همة رنجی که به فرزندان مرجعيت در عراق میرسد از کشتار جمعی گرفته تا انفجار مساجد و حسينيهها و ترور نمايندگان آيتالله، سينة ايشان را که گنجينة آلام امت است، به درد میآورد، و اگر بيانيهای نمیدهد، راههای پايان بحران را جستوجو میکند؛ روش مرجعيت آيتالله العظمی سيستانی (دام ظله) همين است و محاسبات شما از مرجعيت بايد بر اين پايه باشد.اگر در اين زمينه سخن را کمی به درازا کشاندم، بدين جهت است که معتقدم اين روش نه قبل و نه بعد از بحران نجف، چندان روشن نبوده و فشارهای زيادی که برخاسته از عدم درک شيوههای مرجعيت بر وی وارد میشده، ايشان را آزار میداده است. شايد برخی از دوستان پس از بازگشت باشکوه و پيروزمندانه ـ به لطف خدا و تودههای مردمی ـ دورانديشی مرجعيت را دريافته باشند که چگونه آتش نبرد را فرو نشاند و نجف اشرف را نجات داد. ***ساعت ده و نيم صبح پنجشنبه 12 آگوست 2004م. (22 مرداد 1383ش.)، پس از تماس با آيتالله شيخ بشير نجفی، دکتر حسين شهرستانی و تلفنهای متعدد ديگر، آقای سيد محمدرضا از من خواست که به دکتر موفق الربيعی زنگ بزنم و در مورد گزارش رسانهها پيرامون تلاش برای حملة نظامی به نجف بپرسم، و به او اطلاع دهم که اگر اين خبرها درست باشد، حضرت آيتالله موضع قاطع و تندی در برابر اين اقدام اتخاذ خواهند کرد. با وی تماس گرفتم و به پرسش من چنين پاسخ داد: «اين مطلب نادرست است، من نيم ساعت ديگر به سوی نجف راه میافتم، و نياز دارم که اولاً آيتالله شخصاً برای من دعا کنند، ثانياً يک يا دو روز به من مهلت بدهيد». گفتم: ما اوضاع را با ساعتها و دقيقهها میسنجيم، نه با روزها. در پايان، شمارة تلفن ثريای او را گرفتم.ساعت ده و بيست دقيقه، آيتالله شيخ محمدحسن آلياسين از بغداد تلفن زد و با سيد محمدرضا پيرامون مسائل مربوط به بحران نجف صحبت کرد.به دنبال درخواستهای فراوان از اين سو و آن سو، سرانجام آيتالله موافقت کردند که بيانيهای با محتوايی اساساً عاطفی و دلسوزانه با امضای دفتر معظمله صادر شود. اين بيانيه با متن زير در ساعت يک بعدازظهر منتشر شد:در اين ايام، شهر نجف اشرف و چند شهر ديگر عراق شرايط دشواری را سپری میکنند، و بدون هيچ مانع و عامل پيشگيرانهای، حرمتها از ميان میرود، جانها ستانده میشود، خونها میريزد و اموال عمومی چپاول میگردد.آيتالله العظمی سيستانی (دام ظله) که بنا به شرايط جسمی، در اين روزهای دشوار خارج از نجف اشرف به سر میبرند، از بستر بيماری و با اندوه و نگرانی بسيار، رنجهای فرزندان عراقی خود را دنبال کرده و خود را در ناگواریهای و مصيبتهای آنان شريک میدانند. دفتر معظمله نيز تلاشهای فراوانی را از طريق مقامات عراقی و ديگر طرفها به عمل آورده تا سريعاً به اين وضعيت اسفبار پايان دهند.حضرت آيتالله (دام ظله) در حالی که همة طرفهای مربوط را به کوشش مجدانه برای پايان دادن سريع به اين بحران و اتخاذ روشهايی برای تضمين عدم تکرار چنين درگيریهايی در آينده فرا میخوانند، از خداوند متعال (جلّت آلاؤه) مسألت دارند که عراق را سرزمينی امن قرار دهد و هر بدی و ناپسندی را از آن دور سازد؛ انه سميع مجيب.(بنگريد به: پيوست شمارة 15).
[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/41025-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D9%85%D8%B8%D9%84%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%AC%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%9F-6.html#_ftnref1). اشاره به دخالت مرجعيت در بحران گذشتة نجف که پيشتر از آن ياد شد.
312
4th March 2014, 02:47 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی؛ ادامه تلاش ها برای حل بحران - نامه های متقابل حضرت آیت الله سیستانی و رهبر انقلاب 7
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/224d42dadc0f820ed3d4bd88d74014c9_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/224d42dadc0f820ed3d4bd88d74014c9_XL.jpg)
ادامة تلاشها برای مهار بحران
ساعت سه بعدازظهر، آقای سيد حسين صدر از کاظمين تماس گرفت و جويای سلامت حضرت آيتالله و موضع ايشان در قبال بحران نجف شد.ساعت چهار بعدازظهر يکی از مهمترين متخصصان قلب در انگلستان، آيتالله را معاينه کرد. او از کسانی بود که با وی مشورت کرده بودند و با نظر دکتر مجيد المصطفی موافق بود و بر ضرورت انجام عمل آنژيو تأکيد داشت. بر پاية اين رايزنی، تيم پزشکی تصميم گرفت که عمل جراحی در بيمارستان تخصصی قلب (هارولد) صورت گيرد. بدين منظور تمهيدات لازم برای انتقال در روز جمعه 13 آگوست 2004م. (23 مرداد 1383ش.) فراهم شد.ساعت هفت و نيم شب، با دکتر موفق الربيعی تماس گرفتم و از او در بارة اوضاع و دستاورد مذاکرات پرسيدم. گفت: دستيار من با شيخ علی سميسم پيرامون هشت مسأله توافق کرده است ـ و آنها را تلفنی برای من خواند ـ و فردا صبح قرار است من با سيد مقتدی صدر ديدار کنم. از او پرسيدم: الآن شما در نجف هستيد؟ با خنده جواب داد: نخير؛ در لوس آنجلس هستم؛ برق قطع است و گرما فراوان.ساعت نه و چهل دقيقة روز جمعه دکتر موفق الربيعی زنگ زد و با سيد محمدرضا صحبت کرد و پس از تشريح اوضاع نجف، از تلاشها و تماسهای جاری گفت و اظهار داشت که هنوز نتوانسته است با سيد مقتدی صدر ملاقات کند، و تقاضا کرد که به او کمک کنيم تا بتواند به سيد مقتدی دسترسی پيدا کند؛ بهخصوص که امروز صبح خبر دادهاند که وی مجروح شده است. سيد محمدرضا وی را راهنمايی کرد که با شيخ محمد مهدی آصفی تماس بگيرد، شايد بتواند وی را به سيد مقتدی برساند. گفت: شيخ آصفی در نجف نيست. سيد محمدرضا در پاسخ اظهار داشت: انتظار میرود فرصت بيشتری بدهيد تا راهحلی مسالمتآميز پيدا شود، جواب دکتر موفق اين بود که وقت تنگ است و بيم آن میرود که دولت بيش از اين نتواند شکيبايی کند.دکتر شهرستانی با آقای سيد محمدرضا تماس گرفت و به او خبر داد که ديروز به نجف رفته و تلاش کرده است که با سيد مقتدی صدر ديدار کند، ولی شهر اوضاعی واقعاً آشفته دارد و زير آتش گلولهها است؛ به همين دليل نتوانسته است به ملاقات وی برود.ساعت ده و ربع، در حالی که با سيد محمدرضا در اتاق او نشسته بودم و در بارة حوادث نجف گفتوگو میکرديم، نگاهم به ايوانی افتاد که به اتاق آقای سيستانی راه داشت و ديدم که ايشان در آن جا رفتوآمد میکند و مشغول قدم زدن است. خوب که دقت کردم، وی را چنان کوفته و گداخته ديدم که گويا تمام رنجهای دنيا را بر دوشش نهادهاند. غرق در فکر و انديشه بود. من خوب میدانم که نجف و حوزه و تاريخ کهن آن که دست تقدير در اين روزگار پرچم آن را به او سپرده، برای وی بسی ارجمندتر از قلب بيمار او است . . . شهری در آتش، قلبی رنجور، دستانی بسته، دروغهايی ناروا و تهمتهايی زشت همچون سخنانی که پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) با آن روبهرو بودند. آيتالله پنجاه سال با تلخیها و شيرينیها در نجف زيسته، يک بار به زندان افتاده، رنجهای گونهگونی را چشيده، ولی آن خودکامه نتوانسته است او را از آن شهر دور کند . . . داستان وی با نجف، حکايت ريشههای نخلی است که در خاک دويده است؛ نخل ايستاده میميرد، اما اگر ريشههايش را از خاک برکشيد، هيچ نشانی از آن برجا نمیماند.آيتالله از طريق آقای سيد محمدرضا که مصمم است همة تماسهای روزانه و ديدگاههای مطرحشده را به اطلاع ايشان برساند، اخبار حوادث تازه را تعقيب میکند و شخصاً به يکی از بخشهای خبری يک راديوی مهم بينالمللی گوش میدهد، بهعلاوه، از طريق عراقیها و ديگر مؤمنانی که راه لندن را در پيش گرفتهاند، اطلاعاتی به دست میآورد، گاهی نيز تماسهايی از سوی نمايندگان برجستة ايشان که در نقاط مختلف جهان پراکندهاند، با معظمله گرفته میشود.افزون بر اينها، هر روز بولتن کاملی از اخبار و مقالات روزنامههای عربی و بينالمللی پيرامون بحران از اينترنت دريافت میشود و مطالب ضروری آنها در اختيار آيتالله قرار میگيرد.
پيام مقام رهبری ايران به آيتالله
آيتالله خامنهای در پيامی خطاب به آيتالله سيستانی برای ايشان آرزوی صحت و عافيت کرد. پيش از آن که خبرگزاری ايران پيام را گزارش کند، متن آن از طريق آقای اختری در تهران برای آقای شهرستانی خوانده شد، و او آن را به دستخط خود نوشت.(بنگريد به: پيوست شمارة 16)متن پيام از اين قرار است: بسم الله الرحمن الرحيمحضرت آيتالله آقای حاج سيد علی سيستانی دامت برکاته خبر عارضة کسالت جنابعالی موجب نگرانی شديد گرديد. از خداوند متعال مسألت میکنم که شفا و عافيت عاجل به آن جناب مرحمت فرمايد و سلامت آن وجود محترم را که تکيهگاه معنوی ملت عراق میباشيد، به شما برگرداند.جنابعالی همواره در طول سالهای متمادی پشتيبان استوار معنوی و روحی برای آن ملت مظلوم بودهايد، و امروز هم علیرغم خواست دشمنان و نظر بدانديشان همانگونه است، و دعا برای شما دعا برای سعادت ملت عراق است.از خداوند متعال دفع شرّ بيگانگان و اشغالگران ظالم متجاوز را از ملت مسلمان عراق و همة ملتهای مسلمان مسألت میکنم.سيدعلی خامنهای21/5/1383
ساعت دو و چهل دقيقة بعدازظهر من با دکتر موفق الربيعی تماس گرفتم و سيد محمدرضا با او صحبت کرد. الربيعی خبر داد که سيد مقتدی صدر ده شرط برای وی تعيين کرده است؛ و از جمله اين که: نجف به عنوان حوزهای تحتالحمايه مورد شناسايی قرار گيرد. الربيعی افزود که هزاران تن از شهروندان شهرک صدر و ديگر استانها خود را به نجف رسانده و وارد شهر شدهاند، و پليس عراق و نيروهای چندمليتی در برابر اين دوراهی قرار گرفتند که آيا مانع ورود آنان شوند تا کشتار به راه افتد، يا به آنها اجازة ورود بدهند . . . سرانجام اجازه دادند که وارد شهر شوند و اکنون وضعيت بحرانی است و احتمال وقوع هر حادثهای میرود.
در بيمارستان هارولد برای عمل آنژيوگرافی
ساعت سه بعدازظهر زمانی بود که بايد آيتالله را بيمارستان تخصصی قلب هارولد انتقال دهيم. آقای سيد محمدرضا مفاد صحبتهای دکتر الربيعی و اوضاع ناگوار نجف را برای آيتالله بازگو کرد. نگرانی را در سيمای ايشان ديدم و سيد محمدرضا را سرزنش کردم که ما تا چند دقيقة ديگر آقا را رهسپار اتاق عمل میکنيم، آيا بهتر نبود که الآن اين گزارشها را به ايشان نمیداديد و آن را به بعد از پايان عمل جراحی موکول میکرديد؟ ممکن است اين دلگيری روی سلامت معظمله اثر بگذارد، ما نبايد فراموش کنيم که ايشان يک بيماری قلبی هستند.پاسخ داد که من در هر شرايطی بايد آيتالله را در جريان رخدادها قرار دهم.به هر حال، ساعت سه بعدازظهر بيمارستان ولينگتون را به سوی بيمارستان هارولد ترک کرديم. ما همراه آيتالله بوديم و آقايان سيد جواد شهرستانی، سيد مرتضی کشميری، تيم پزشکی، و گروهی از دوستان نزديک هم حضور داشتند. مسير ما برای رسيدن به بيمارستان هارولد حدود يک ساعت طول کشيد.ساعت چهار به بيمارستان هارولد رسيديم و آيتالله به اتاقی که برای ايشان در نظر گرفته شده بود وارد شدند. رئيس بخش جراحی قلب در بيمارستان که يک ايرانی به نام دکتر اصغر خاقانی بود، به ديدار ايشان آمد.دکتر محمود البربير برای آيتالله توضيح داد که چه اتفاقی میافتد و اظهار داشت که عمل جراحی بين ران و شکم است و وقت کمی میبرد، و چون بیحسی موضعی انجام میشود، بيمار میتواند از طريق صفحة تلويزيونی که بالای تخت عمل کار گذاشته شده است، مراحل عمل جراحی را ببيند.دکتر اصغر خاقانی، رئيس بخش جراحی به آيتالله گفت: اگر دوست داريد، من نيز برای شما تشريح کنم که چه اتفاقی خواهد افتاد. آيتالله فرمود: نيازی نيست، فهميدم. من پنجاه و پنج سال از عمرم را در نجف گذراندهام، و اکنون نجف دارد میسوزد. همة فکر من آن جا است. من به اين صفحة تلويزيون هم نگاه نمیکنم، چون همة فکر من آن جا است.آنگاه آيتالله از پزشک ايرانی پرسيدند که شما اهل کجا هستيد؟ جواب داد که از تبريز هستم و سالهای درازی است که از ايران بيرون آمدهام و در انگلستان زندگی میکنم. آيتالله برای وی آرزوی خير و موفقيت فرمود.ساعت پنج و پنج دقيقه، آيتالله را به اتاق عمل بردند و علاوه بر پزشکان بيمارستان، تيم ويژة پزشکی از جمله دکتر هشام الحسن، دکتر محمود البربير و دکتر مجيد المصطفی هم راهی اتاق عمل شدند و ما همه در سالن کنار اتاق عمل نشستيم و چارهای جز دعا نداشتيم.ساعت پنج و بيست و پنج دقيقه، دکتر مجيد المصطفی بيرون آمد و گفت: همان طور که پيشبينی کردم، بهجز عروق کرونری چپ که حدود شصت درصد گرفتگی دارد، همه چيز سالم است؛ و برای باز کردن عروق، تصميم گرفتهايم از بالون استفاده کنيم و سپس استنت بگذاريم؛ نظرتان چيست؟ سيد محمدرضا گفت: اگر نظر پزشکان همين است؛ به برکت الهی توکل کنيد.برای ثبت در تاريخ بايد بگويم: دکتر مجيد المصطفی در مرحلة تشخيص راه درمان بر نظر خود اصرار داشت، اما پزشکان نامدار انگليسی با او از در مخالفت در آمدند. سرانجام پس از آنژيوگرافی معلوم شد که نظر دکتر مجيد درست است. اين مطلب اگر دليل چيزی باشد، همانا دليل آن است که اوضاع عراق خوب و ظرفيتهای علمیاش ماية افتخار و عزت ما است، و بايد آن را مورد توجه عنايت و پشتيبانی قرار داد، اما سوگمندانه بايد گفت که به جای آن، دکتر مجيد، چند ماه پس از بازگشت به عراق، در دفتر کارش واقع در مرکز درمان ديابت در بغداد، هدف شليک چند گلولة يک مرد مسلّح قرار گرفت و با آن که گلولهها به شکم و دستش اصابت کرد، اما به گونهای شگفتانگيز نجات يافت و پس از آن، در بغداد و عمان و لندن تحت درمان واقع شد و خداوند او را شفا و عافيت بخشيد. سپس ناگزير شد که عراق را ترک کند و برای کار در يکی از مراکز پژوهشی پزشکی، راهی يکی از کشورهای خليج فارس شود.
قبل از عمل و پس از آن در انديشة عراق
ساعت پنج و پنجاه دقيقه حضرت آيتالله از اتاق عمل بيرون آمدند و در اتاق خود بستری شدند. اندکی بعد، تيم پزشکی و از جمله دکتر محمود البربير که پس از درخواست آيتالله مبنی بر مشورت بيشتر، با نظر دکتر مجيد المصطفی مخالف بود، به اتاق ايشان رسيدند.آيتالله از دکتر محمود پرسيدند: عمل آنژيوگرافی نشان داد که نظر شما مطابق با واقع نبود؛ چه پاسخی داريد؟ دکتر محمود گفت: تشخيص من چنين بود، و چون شما امر به مشورت فرموديد، ما هم اجابت کرديم، فايدهاش هم اين شد.آيتالله گفتند: صحيح است؛ ای کاش همة مشکلات عراق از طريق رايزنی و مشورت و نه با يکدندگی و از راه گلوله حل شود.آيتالله چقدر بزرگوار است ... پيش از رفتن به اتاق عمل و پس از خروج از آن به عراق میانديشيده است.قرار شد که ايشان تا فردا برای استراحت بستری شوند، سپس به بيمارستان ولينگتون انتقال يابند.ساعت نه و نيم صبح شنبه 14 آگوست 2004م. (24 مرداد 1383ش.) آيتالله را از بيمارستان هارولد به بيمارستان ولينگتون برديم و حدود ساعت ده و ربع به آن جا رسيديم.
ادامة تلاشها و تماسهای سياسی
ساعت ده و بيست و پنج دقيقه اکت رموفق الربيعی تماس گرفت و در صحبت با سيد محمدرضا به وی گفت: پيشنويس توافقنامهای شامل ده ماده تهيه شده است و آن را برای سيد محمدرضا خواند. پاسخ اين بود: «آن چه الآن میگويم نه ديدگاههای مرجعيت، بلکه نظر شخصی من است؛اختصاص خدمات شهری به نجف ـ آن گونه که در پيشنويس آمده ـ بيهوده است، بلکه اين خدمات بايد شامل همة شهرهای عراق بشود.پيرامون مادّهای که در آن مطرح شده است که بايد شهر نجف، تحت نظارت نمايندة مرجعيت مورد پشتيبانی قرار گيرد، معتقدم آيتالله در اين مسأله دخالت نخواهند کرد؛ زيرا مسائل امنيتی از وظايف دولت است.وی بار ديگر تأکيد کرد که البته اينها ديدگاههای شخصی وی است و نبايد از قول مرجعيت بازگو شود. در پايان برای او در حل بحران آرزوی موفقيت و کاميابی کرد.ساعت يک و نيم موفق الربيعی زنگ زد و اظهار داشت: مذاکرات به شکست انجاميده است.ساعت شش و نيم، آيتالله به بخش چشم بيمارستان منتقل شد تا چشم راست ايشان معاينه شود، و نزديک يک ساعت آن جا ماند. سرانجام مقرر شد روی چشم ايشان عمل ليزيک انجام شود. اين کار در روز دوشنبه 16 آگوست 2004م. (26 مرداد 1383ش.) انجام شد.ساعت هفت و چهل دقيقة شب يکی از دوستان محقق و فعال عراقی نزديک به گروه صدر که برای کمک به حل بحران، با دکتر موفق الربيعی از بغداد به نجف رفته بود، با سيد محمدرضا تماس گرفت و در خصوص جزئيات پيشنويس و مواد آن را با وی گفتوگو کرد و اظهار داشت که پس از تلاش بسيار، دکتر موفق الربيعی آن را پذيرفت و سيد مقتدی صدر هم آن را امضا کرد، اما وقتی برگه را برای امضا نزد دکتر الربيعی آورديم، او به بغداد زنگ زد و آنها موافقت نکردند و او هم امضا نکرد و شکست مذاکرات را اعلام داشت.سيد محمدرضا جواب داد که به هر حال، شما تلاش شايستهای کردهايد؛ خداوند به شما جزای خير دهد.ساعت چهار عصر دکتر حسين شهرستانی به سيد محمدرضا تلفن زد و اطلاع داد که با اخضر ابراهيمی ديدار کرده و احتمال زيادی وجود دارد که بتوان موضوع دخالت سازمان ملل متحد را به جريان انداخت. ضمناً گفت: میداند که امکان موافقت دکتر اياد علاوی با توافقنامه بوده، اما اطرافيان وی با امضای آن مخالفت کردهاند.ساعت دوازده ظهر روز يکشنبه 15 آگوست 2004م. (25 مرداد 1383ش.) آيتالله سيستانی دکتر ابراهيم جعفری را به حضور پذيرفت و در آن ديدار، مذاکراتی پيرامون بحران نجف صورت گرفت. جعفری گفت: فتنة بزرگی رخ داده و ابهامهای بسياری در ميان است. آيتالله فرمود: اين ابهام مربوط به تودههای مردم است، اما کسانی مثل شما نبايد ابهامی داشته باشند. شما دبيرکل حزب هستيد، پزشک هستيد، فعال سياسی هستيد، بايد حق و باطل را تشخيص دهيد و برای پيدا کردن راه چاره پيشقدم شويد. جعفری پاسخ داد: قربان، جد شما امام زينالعابدين (عليه السلام) در توصيف برخی از فتنهها میفرمايد: فتنههايی هست که آدم «حليم» هم در آن سرگردان است. آيتالله خندهای کرد و فرمود: امام سجاد(عليهالسلام) فرموده است: «حليم» و نفرموده است: «عليم». بايد شما در جايگاه «عليم» و دانا باشيد.
عمل جراحی چشم آيتالله
ساعت چهار و پنجاه دقيقة عصر دوشنبه 16 آگوست 2004م. (26 مرداد 1383ش.) آيتالله برای انجام عمل ليزيک چشم راست و نصب عدسی مصنوعی وارد اتاق عمل شدند و ساعت پنج و بيست دقيقه بيرون آمدند. اين کار در بيمارستان ولينگتون انجام شد.
انديشة بازگشت به نجف
از امروز ـ دوشنبه 16 آگوست 2004م. (26 مرداد 1383ش.)، بهرغم شدت درگيریهای نجف، شروع به فکر کردن در بارة راه بازگشت به نجف کرديم؛ زيرا آيتالله تمايل خود به ترک لندن بلافاصله پس از پايان عمل جراحی را قبلاً به ما يادآور شده بود. به دليل آن که پس از اتفاقات جاری، دشوار بود که بتوانيم همان تشريفات قبلی در مسير آمدن را انتخاب کنيم، گزينة بازگشت از طريق لبنان را حذف کرديم و فکر ما به برگشت از طريق سوريه يا کويت معطوف شد.امشب آيتالله برای بازگشت از مسير کويت استخاره کردند و مصمم شدند که همين کار را انجام دهند.آقای سيد جواد شهرستانی در محل پذيرايی از هيأتها و شخصيتها از چهرههای اسلامی و عربی و سياسی، از جمله سفرای لبنان و سوريه و کويت استقبال کرده بود.شيخ جابر الاحمد الجابر الصباح امير دولت کويت پس از انجام موفقيتآميز عمل جراحی برای آيتالله پيام تبريک فرستاده بود. صباح الاحمد الجابر الصباح نخستوزير کويت و جابر مبارک الحمد الصباح معاون نخستوزير و وزير دفاع آن کشور هم پيامهايی ارسال کرده بودند که آقای عبدالعزيز العدوانی کاردار کويت در لندن اين پيامها را آورده بود.آقای سيد جواد شهرستانی با سيد عبدالعزيز العدوانی تماس گرفت و بدون اشاره به جزئيات، از او وقت گرفت که من صبح فردا در سفارت کويت به ديدار وی بروم.قرار ما اين بود که تا واپسين لحظات، موضوع بازگشت آيتالله محرمانه بماند.
در سفارت کويت در لندن
ساعت نه و نيم صبح سهشنبه 17 آگوست 2004م. (27 مرداد 1383ش.) بهتنهايی رهسپار سفارت کويت در لندن شدم. سيد عبدالعزيز العدوانی کاردار سفارت کويت که جوانی جافتاده است از من استقبال کرد. به نظرم رسيد که در اوج نشاط و پويايی است. او با آميزهای از گرمی پيشواز و ريزهکاریها و نظم ديپلماتيک توانست حجابهايی را که معمولاً در اولين ديدار وجود دارد، از ميان بردارد.به او گفتم: دليل اين ديدار آن است که موضوعی دقيق و حساس را با وی در ميان بگذارم و از وی خواستم که آن را محرمانه نگه دارد. موضوع اين است که تمايل داريم حضرت آيتالله پس از پايان دورة درمان از طريق کويت به عراق بازگردند.نشانههای غافلگيری در چشمان برادر عبدالعزيز نمايان بود و اطمينان دارم که اصلاً انتظار نداشت دليل ديدار همين چيزی باشد که از من شنيده است. با زيرکی آشکاری گفت که اين افتخار بزرگی برای ما است، قدمتان روی چشم. اما بايد مسأله را با دولت متبوع خود در ميان بگذارم. در کمترين زمان به شما پاسخ خواهم داد. گفتم: البته درست است و من منتظر پاسخ شماهستم. محرمانه ماندن برنامه را به وی يادآور شدم و شمارة تلفن همراه خود را به او دادم.دو ساعت بعد برادر عبدالعزيز العدوانی تماس گرفت و به من گفت که جناب امير دولت کويت و جناب نخستوزير مراتب احترام و قدردانی خود را به حضرت آيتالله میرسانند و از سفر ايشان به کويت اسقبال میکنند و يک فروند هواپيمای شخصی برای انتقال ايشان به کشور اختصاص میدهند. از او تشکر کردم و مراتب سپاس خودمان از آنان را نيز به وی ابلاغ داشتم و از سفر با هواپيمای شخصی پوزش خواستم؛ زيرا مسافرت به شکل معمولی و هزينة شخصی به منش آيتالله نزديکتر است و گفتم که جزئيات مسأله را صبح فردا به صورت حضوری و نه تلفنی به اطلاع او خواهم رساند.با زيرکی تمام پاسخ داد: ما برابر هر شيوهای که حضرت آيتالله مناسب بدانند، آمادگی داريم.ساعت نه و نيم بامداد چهارشنبه 18 آگوست 2004م. (28 مرداد 1383ش.) با چهار جلد گذرنامه متعلق به آيتالله، آقای سيد محمدرضا، خودم و دکتر مجيد المصطفی که نمیدانست چرا گذرنامهاش را گرفتهام، در سفارت کويت حاضر بودم . گذرنامهها را به برادر عبدالعزيز دادم تا اطلاعات آن را برای صدور رواديد کويت يادداشت کند. جزئيات موضوع، ظرافتهای برنامه، ارتباط آن با اوضاع نابسامان کنونی و پيامدهای مثبت و منفی آن بر حوادث جاری عراق را به وی گفتم. معلوم شد که شرايط را درک میکند و پيگير اخبار هست.همچنين تشکر آيتالله از مقامات کويتی برای اقدام و تمايل آنان به اختصاص هواپيمای شخصی را به وی ابلاغ کردم و برای او توضيح دادم که روش برخورد آيتالله با اين گونه مسائل چنين است و ايشان ترجيح میدهد که با امکانات شخصی و به صورتی معمولی سفر کند؛ در سفر از بغداد تا لندن هم همين گونه بوده است.گزينههای موجود برای سفر از لندن تا کويت را با هم بررسی کرديم و روشن شد که هم شرکت هواپيمايی کويت و هم شرکت هواپيمايی بريتيش پرواز دارند. وی پيگيری مسأله را پذيرفت و قرار شد نتيجه را به من اطلاع دهد.ساعت ده و نيم آيتالله از بيمارستان ولينگتون مرخص شدند و قرار بر اين بود که ايشان در منزل يکی از مؤمنان خوجه واقع در منطقهای به نام «استن مور» در حدود چهل مايلی لندن ساکن شوند.امروز در مورد رزرو بليت شرکت هواپيمايی کويت، چندين بار تلفنی با عبدالعزيز العدوانی صحبت کردم.
مرجعيت حمله به نجف را نمیپذيرد
شب، و بهخصوص پس از شکست هيأت اعزامی کنگرة ملی عراق به رياست سيد حسين سيد هادی صدر برای ديدار با سيد مقتدی صدر، روند حوادث به سوی حملة نظامی به نجف اشرف پيش میرفت. مشکل اين بود که دولت اطمينان نداشت که اظهارات رهبران گروه صدر واقعاً حاکی از ديدگاههای سيد مقتدی صدر باشد.پس از تماسهای مکرر روشن شد که دولت عراق مصمم به انتخاب گزينة نظامی است و اعتقاد دارد که موافقت سيد مقتدی صدر با ابتکار عمل کنگرة موقت ملی که در رسانهها از زبان شيخ احمد شيبانی نقل شده است، چندان جدّی نيست؛ بنابراين، ناگزير بايد به سوی راهکار نظامی پيش رفت.در اين ميان، آيتالله سيستانی از طريق آقای سيد محمدرضا پيام گويايی را به دستاندرکاران داد که مفادش چنين بود: «لازم است با اعزام هيأتهايی، موضع سيد مقتدی صدر روشن شود تا پيشنويس حاوی موادی که خود با آن موافقت کرده است، به امضای وی برسد. حملة نظامی به نجف به بهانة اين که تضمينی برای موافقت سيد مقتدی صدر وجود ندارد، جايز نيست و همگان بدانند که در صورت وقوع چنين امری، ما ساکت نخواهيم نشست».در حقيقت، اين هشدار تأثير مستقيمی در صرف نظر کردن از حملة نظامی شبانه به نجف داشت و بعد از آن بود که دکتر موفق الربيعی تماس گرفت و به ما اطلاع داد که با مأموريت دادن به وائل عبداللطيف و شيخ محمد مهدی آصفی برای ديدار با سيد مقتدی صدر موافقت شده است، که اگر واقعاً با آن پيشنويس موافق است آن را امضا کند و گرنه، دولت گزينة نظامی را در پيش خواهد گرفت. موفق الربيعی ادامه داد که مرجعيت نقش بارزی در سوق دادن موضوع بدين سو داشتهاند.
شعلهور شدن درگيریهای نجف و تلاشهای مرجعيت برای حل بحران
ظهر پنجشنبه 19 آگوست 2004م. (29 مرداد 1383ش.) درگيریهای نجف رو به خشونت و گسترش بيشتر گذاشت و تماسها از اين سو و آن سو فزونی گرفت و معلوم شد که دولت عراق سمت و سوی راهکار نظامی را نشانه رفته است. با موفق الربيعی تماس گرفتيم و دليل راهی نشدن وائل عبداللطيف و شيخ محمد مهدی آصفی را از او جويا شديم و پرسيديم که پافشاری دولت عراق برای حضور در يکی از شبکههای ماهوارهای به منظور اعلام موافقت با ابتکار عمل کنگرة موقت ملی برای چيست؟ به نظر آمد که بهويژه پس از آن که دکتر علاوی کنفرانسی مطبوعاتی تشکيل داده و خطمشی مسائل را بيان کرده است، ديگر کاری از دست دکتر موفق الربيعی ساخته نيست.در آن لحظات، تمام تلاش مرجعيت به رويکرد «موفقيت هر کوششی برای حل مسالمتآميز بحران» معطوف شده بود.با سيد حسين سيد هادی صدر تماس گرفتيم و آقای سيد محمدرضا به نمايندگی از آيتالله او را به پيگيری تلاشهايش برای حل مسالمتآميز بحران، حتی اگر ايجاب کند که دوباره به نجف برود، تشويق کرد. من هم شخصاً با او صحبت کردم که گفت: «بين خودمان باشد، رفتن دوبارة من به نجف هيچ مصلحت نيست. سيد مقتدی صدر بايد در يکی از شبکههای ماهوارهای ظاهر شود و موضع موافقت خود را اعلام کند».
پيام آيتالله خامنهای به آيتالله سيستانی و پاسخ آن
عصر، آقای اختری از تهران تماس گرفت و از طريق تلفن، پيامی را از سوی آيتالله خامنهای برای آيتالله سيستانی بازگو کرد. شيخ اختری پيام را میخواند و سيد محمدرضا آن را کلمه به کلمه يادداشت میکرد. متن پيام بدين شرح است:
بسمه تعالی
قضايا در نجف به لحظة بسيار حساس نزديک میشود. اتفاقی که میافتد برای شيعه بسيار بد خواهد شد. اگر آقايان مراجع در اين جا[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42102-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-7.html#_ftn1) و اينجانب اقدامی نمیکنيم به خاطر شما است؛ نمیخواهيم موضعی اتخاذ شود که احتمالاً مخالف موضع شما باشد. اما به نظر میرسد که لازم است شما تشر محکمی به دولت عراق بزنيد. امروز هر اتفاقی بيفتد برای شيعه غير قابل جبران و غير قابل تحمل است.اگر خدای نکرده اين مجموعه را در آن جا بکشند و خون سيد مقتدی در آن جا ريخته شود مردم عراق و شيعه خواهند گفت: علما نشستند و تماشا کردند و اينها را کشتند. حتماً بايد کاری صورت بگيرد.پس از قبول همة شرايط[2] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42102-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-7.html#_ftn2) باز آمدند و خواستههای تازهای را مطرح کردند.من منتظر جواب هستم.
(بنگريد به: پيوست شمارة 17)
آيتالله سيستانی از نامه اطلاع يافت و يک ساعت بعد به آن پاسخ داد.سيد محمدرضا به شيخ اختری تلفن زد و متن پيام را برای او خواند و آقای اختری آن را کلمه به کلمه يادداشت میکرد.متن پيام بدين شرح است:
بسمه تعالی
با ابلاغ سلام و با تشکر و تقدير از عنايت جنابعالی، به استحضار میرسانم: اينجانب قضايای نجف را ساعت به ساعت پيگيری میکنم و پس از اعلام پذيرش مطالب کنگرة ملی عراق از طرف آقای سيد مقتدی به نخستوزير عراق صريحاً اعلام نمودم که ديگر برای اقدام نظامی هيچ گونه بهانهای نيست و بايد از اين فرصت جهت توقف خونريزی در نجف استفاده شود؛ در غير اين صورت، مرجعيت موضعگيری شديدی خواهد داشت.در طی ساعتهای گذشته علیالدوام با مقامات عراق و اشخاص ذيربط ديگر در تماس بودهايم. مقامات اصرار دارند آقای سيد مقتدی شخصاً پذيرش شروط يادشده را اعلام نمايد. فکر میکنم که اگر اين امر انجام بگيرد گام مهمی در خاتمه دادن به وضع تأسفآور نجف خواهد بود.اگر ساير آقايان[3] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42102-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-7.html#_ftn3) نيز بتوانند اقداماتی در زمينة حل بحران نجف بنمايند بسيار بهجا و مناسب است؛ چون جلوگيری از حدوث يک فاجعة بزرگ در نجف وظيفة همگان است؛ والسلام.
(بنگريد به: پيوست شمارة 18)
کليدهای حرم علوی در دست اين و آن
ساعت هفت و نيم صبح روز جمعه 20 آگوست 2004م. (30 مرداد 1383ش.) آيتالله را از خانهای در آن اقامت داشتيم به برای مراجعه به چشمپزشک به بيمارستان ولينگتون برديم و ساعت ده و نيم برگشتيم.صبح امروز شيخ احمد شيبانی اعلام کرد که تصميم گرفتهاند کليدهای صحن امام علی(عليهالسلام) را به مقام مرجعيت دينی تحويل دهند و برای اين کار، خود وی شخصاً راه دفتر آيتالله سيستانی در نجف را پيش گرفته است. از دفتر پرسيديم، گفتند: بله، شيخ احمد شيبانی آمده و با نگهبانان صحبت کرده و به آنها گفته است: نيم ساعت بعد بياييد و صحن را تحويل بگيريد و الآن پنجاه دقيقه گذشته است.موضوع بهسرعت مورد بررسی قرار گرفت و تصميم بر اين شد که پاسخ اين باشد: «اگر برادران دفتر شهيد صدر تمايل دارند صحن شريف حيدری را تخليه کنند و درهای آن را ببندند، ما به منظور مساعدت به آنان و به عنوان مشارکت مرجعيت در حل مسالمتآميز بحران، پس از آن که کليدها در پاکتی گذاشته شود و پاکت در حضور چند شاهد مهر و موم شود، آنها را تحويل خواهيم گرفت».و موضوع را به دفتر آيتالله در نجف ابلاغ کرديم.در واقع، اين موضع برای آن اتخاذ شد که مرجعيت نمیتوانست حرم علوی را همزمان با شعلهور بودن درگيریها تحويل بگيرد. آن روزها نجف کاملاً خالی شده بود و از شخصيتهای دينی و اجتماعی مورد نظر برای تخلية چيزهايی که در حرم مانده بود، کسی وجود نداشت و در آن فضای پرآشوب اين امکان نبود که کسانی را برای تحويل حرم حاضر کنند. وانگهی، افراد مسلّح هنوز داخل حرم علوی بودند! با اين حال، ما نمیخواستيم با پاسخ منفی خود، مرجعيت را به عنوان مانعی برای راه حل بحران جلوه دهيم؛ بنابراين، تصميم يادشده گرفته شد. من اين ديدگاه را از طريق شبکة العربيه اعلام کردم و دفتر آيتالله در نجف هم پاسخ را به اطلاع شيخ علی سميسم و شيخ احمد شيبانی رساند.ساعت شش شب سيد محمد آليحيی از اعضای بيت آيتالله در نجف تماس گرفت و خبر داد که تا کنون چيزی دريافت نکردهاند و گويا برادران گروه صدر از موضع خود پشيمان شدهاند.آن گاه برادران گروه صدر اعلام کردند که برای تخلية محتويات حرم، در صدد تشکيل کميتهای با حضور نمايندة مرجعيت هستند و پس از آن حرم را تحويل خواهند داد. ما بر همان موضع پيشگفته تأکيد کرديم.موضوع کليدها بازتاب عجيبی در رسانهها پيدا کرد؛ چندان که گويا همة درگيریها بر سر کليدهای حرم علوی است! اين هياهو مرا وادار کرد که بهخصوص پس از انتشار خبر تحويل کليدها به دفتر آيتالله سيستانی در نجف، برای تشريح موضوع، در شبکههای الجزيره، العربيه و LBC حضور يابم و اعلام کنم که ما تا کنون هيچ کليدی را دريافت نکردهايم.
خانوادة آيتالله در نجف
يکی از مسائلی که برای خيلی از افراد روشن نيست، اين است که خانوادة آيتالله سيستانی يعنی همسر و دختران ايشان و آقازادهشان آقای سيد محمدباقر و خانوادهاش و فرزندان آقای سيد محمدرضا، بهرغم تيراندازیهای گسترده در آن منطقهای که حدود پنجاه متر با حرم علوی فاصله داشت، در طول دورة آشوب، در نجف و در همان منزل آيتالله ماندند. با شدت يافتن درگيریها و تيراندازیهای بیهدف تماسهای فراوانی با آيتالله گرفته شد حاکی از اين که افراد خانواده حاضر به ترک نجف نيستند و لذا از آيتالله میخواستند که به آنها توصيه کنند که از شهر بيرون بروند. معظمله قبول نکردند که از آنها بخواهند تا نجف قديم را به سوی مناطق جديد يا بنا به پيشنهاد بعضی به طرف کربلا ترک کنند و اظهار داشتند که اين امر به خود آنان مربوط است اگر میخواهند بروند بروند، ولی من از آنان چيزی نخواهم خواست. خانوادة آيتالله عملاً در منزل ماندند و تا پايان بحران از آن جا بيرون نيامدند. گزاف نگفتهام اگر ادعا کنم که در آن ايام نود درصد نجفیها بخش قديمی شهر را به دليل اوضاع طاقتفرسای آن ترک کرده بودند.برای ثبت در تاريخ بايد بگويم که حضرت آيتالله سيستانی (دام ظله) خود را حتی با نجفیهايی که همراه خانوادهشان و به عنوان يک کار طبيعی در آن شرايط دشوار، شهر را ترک کردند مقايسه نکرد، بلکه در شکيبايی بر ناگواریها و سختیها پيشگام آنان شد و خود را با بينوايانی که شايد نمیتوانستند خانوادة خويش را از مناطق درگيری برهانند، برابر شمرد. پس از بازگشت به نجف، يکی از اعضای دفتر آيتالله از گرفتاریها و ترس و وحشت و ناامنی و نبود خوردنیها و آشاميدنیهای ضروری و قطع آب و برق و ديگر خدمات شهری سخن گفت که خانوادة محترم آيتالله در آن دوره به جان خريدند.همة اينها در شرايطی است که تهمتهای ناروايی پيرامون چرايی بيرون آمدن از نجف و ترديد در بازگشت به آن شهر به گوش آيتالله میرسيد. اگر امور به روال عادی و معمولی نبود، آيا هيچ آدم عاقلی میپذيرد که ايشان خانوادهاش را در نجف رها کند؟! ولی خداوند خواسته است که نيکان بر سختیها شکيبايی کنند و تهمت بشنوند و آن را به حساب خدا بگذارند.
استقبال آيتالله از مهمانان
روز شنبه 21 آگوست 2004م. (31 مرداد 1383ش.) آيتالله جمعی از مهمانان را به حضور پذيرفت در ميان آنان استاد مهدی التاجر بود که با فرزندش ماهر آمده بود. وی يکی از شخصيتهای اجتماعی و اقتصادی معروف امارات است. ديدار از ساعت نه و چهل دقيقه تا ده و ده دقيقة صبح به درازا کشيد.مهدی التاجر با احوالپرسی از آيتالله شروع کرد، سپس با بيان عشق و علاقهاش به علی بن ابیطالب(عليهالسلام) اين شعر را خواند:خداوند مادرم را از عذاب برهاند که محبت وصی را به جان خود کشيد و با شير به من نوشانيد، و مرا پدری بود که به ابوالحسن عشق میورزيد، و من به سبب داشتن اين پدر و مادر است که عاشق ابوالحسن هستم.و افزود: مهمترين چيزی که به آن میباليم همين عشقی است که به علی بن ابیطالب (عليهالسلام) داريم.آن گاه آيتالله فرمود: محبت علی بن ابیطالب(عليهالسلام) در جای خود حسنة بزرگی است؛ ولی انسان عاشق بايد خود را به سيرة محبوب و معشوق خود آراسته کند. علی(عليهالسلام) يارانش را دوست داشت و به فقرا محبت میکرد، اما آيا ما خود را به سيرة او آراستهايم؟ آيتالله در بارة محبت و نوعدوستی و اتحاد سخن گفت و داستان ديدار محمد حسنين هيکل نويسندة معروف مصری با انيشتن را نقل فرمود که در يکی از کتابهايش گفته است: انيشتن از من پرسيد: حاکم کنونی مصر کيست، محمد نجيب يا جمال عبدالناصر؟ گفتم: حاکم کنونی مصر جمال عبدالناصر است. انيشتن که يک آلمانی يهودی بود، سؤال کرد: در بارة خانوادة من چه موضعی دارد؟آيتالله ادامه داد: انيشتن را ببينيد؛ او دانشمند بزرگی است، اما با افراد قوم خودش همپيمان و همدرد است؛ آيا ما در اين سطح از همگرايی و همياری هستيم؟اين جا بود که آيتالله به پيوند علم و فرهنگ و ضرورت عدم تفکيک ميان علم و فرهنگ اصيل اشاره کرد.در پايان ديدار، مهدی التاجر اظهار داشت: قربان، شما نه تنها يک مرجع عاليقدر، بلکه يک فرهيختة بزرگ هم هستيد. وی همچنين ناراحتی خود را از اين که به وی مجال ندادهاند که در اين سفر خدمتی به حضرت آيتالله بکند و منزل و ديگر موارد را در اختيار ايشان قرار دهد اظهار داشت؛ بهخصوص که معمولاً از ارائة اين خدمات به علمای بزرگی که به لندن میآيند دريغی ندارد.آيتالله با سپاس از محبتهای وی، فرمود: وقتی اين خدمات را به آنها میکنيد گويا به من خدمت کردهايد.حدود ساعت يازده صبح، آيتالله جمعی از فرهيختگان مهاجر عراقی ساکن لندن را به حضور پذيرفتند و از ضرورت تمسک آنان و فرزندانشان به هويت فرهنگی و دينی سخن گفتند و يادآور شدند که مبادا فراموش کنند که عراقی هستند و عراق سرزمين مادری آنان است و سرانجام بايد برای مشارکت در سازندگی و خدمت به کشورشان روزی به آن جا بازگردند.يکی از حاضران گفت: متدينين پيرو راه مرجعيت، اکثريت خاموش را تشکيل میدهند و کسانی که به آشوب و فساد میپردازند در اقليت هستند و ديدگاههای مرجعيت نزد همة لايههای اجتماعی اين امت مورد پذيرش است.آيتالله گفتند: من همه را فرزندان و برادران خود به شمار میآورم.
ديدار آيت الله ميرزا جواد تبريزی
در همان ايام، مرجع دينی آيتالله شيخ ميرزا جواد تبريزی که از بيماری حادّی رنج میبرد، برای طی دورة درمان به لندن آمده بود. آقازادة ايشان آقا شيخ جعفر که همراه پدر بود، تمايل والدش به ديدار با آقا را به ما اطلاع داد. ساعت شش و پنجاه و پنج دقيقة شب، آقای ميرزا همراه آقازاده به ديدار آقای سيستانی آمدند و ديدار مدت کوتاهی ادامه يافت.پس از سلام، جناب ميرزا که نشانههای خستگی ناشی از بيماری در سيمايش نمايان و اشک در چشمانش جمع شده بود خطاب به آيتالله گفت: ان شاءالله به نجف اشرف برمیگرديد و حوزة علميه را حفظ میکنيد و به حرم اميرالمؤمنين (عليهالسلام) باز میگرديد. حضرت آيتالله جواب داد: من بيش از شش سال است که نتوانستهام به زيارت حرم اميرالمؤمنين(عليهالسلام) بروم. آن گاه برای جناب ميرزا آرزوی صحت و عافيت کرد و اظهار داشت: من دوست داشتم به ديدار شما بيايم نه اين که شما بياييد. جناب شيخ گفت: فرقی نمیکند.
پيشنهادی تازه برای حل بحران نجف
ساعت هشت و نيم شب، يکی از دوستان نجف با آقای سيد محمدرضا تماس گرفت و اظهار داشت: پيشنهاد میکنم که نمايندهای از سوی دولت عراق به نجف بيايد و بدون پوشش خبری، با سيد مقتدی صدر گفتوگو کند؛ فکر میکنم ظرف دو روز بتوان بر مبنای شرايط کنگرة موقت ملی به توافقی دست يافت؛ چرا که اگر قاسم داوود وزير دفاع در برابر دوربين تلويزيونها ظاهر نمیشد و نمیگفت که خواستة ما اين است که سيد مقتدی با گوشت و پوست و خون، موافقتش را با توافقنامه در برابر رسانهها اعلام کند، و با اين کار سيد مقتدی را از فکر موافقت بازنمیداشت و موضع او را تندتر نمیکرد، سيد مقتدی برای اين کار آماده شده بود.سيد محمدرضا گفت: درست است؛ رفتار دولت خوب نبود. آن دوست ادامه داد: سيد عبدالعزيز حکيم در خصوص اعزام نمايندهای از سوی دولت به ما کمک خواهد کرد. سيد محمدرضا پاسخ داد: ما هم برای کمک آمادگی داريم.آن شخص گفت: در خصوص موضوع کليدهای آستانةي علوی من موضع شما را که نمیخواستيد در کميتة پيشنهادی برادران گروه صدر به منظور تخلية حرم و دريافت کليدها مشارکت داشته باشيد، درک میکنم، اما آنها میگويند: شايد دولت ماجرای تخلية حرم را بهانه کند و از اين موضعگيری، برای تسلط بر آستانه بهره بگيرد. سيد محمدرضا جواب داد: اگر برادران صحن را ترک کنند، ما به دولت فشار خواهيم آورد که اصلاً به آن جا نزديک نشوند.
نمايندگان دولت عراق در حضور آيتالله
روز يکشنبه 22 آگوست 2004م. (1 شهريور 1383ش.)، حضور هيأتهای بازديدکننده در محل اقامت آيتالله ادامه داشت؛ يکی از آنها هيأتی به رياست دکتر زهير حمادی، دبير هيأت دولت عراق بود که همراه رعد خليل کاردار عراق در لندن در اين جا حضور يافت و دکتر زهير پيامی از جانب دکتر اياد علاوی نخستوزير عراق را تسليم حضرت آيتالله کرد.علاوه بر تسليم پيام، اعضای هيأت برای حضرت آيتالله شفای عاجل و بازگشت به خاک ميهن را آرزو کردند و از ايشان خواستند که زمان بازگشت خود را به اطلاع دولت عراق برسانند تا تمهيدات لازم برای برگزاری مراسم استقبال گستردهای در خور شأن آيتالله انديشيده شود. آيتالله از محبت آنان تشکر کردند و با خنده افزودند: اين تشريفات مال شما مسئولين و مقامات دولتی است، من خدمتگزار اين مردم هستم و خادم نيازی به استقبال ندارد. سپس برای خير و موفقيت آنان دعا کردند.ساعت دوازده و نيم، آيتالله از سيد عمار حکيم که با هيأتی از مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق برای شرکت در مراسم بزرگداشت اولين سالگرد شهادت آيتالله سيد محمدباقر حکيم (رحمه الله) به لندن آمده بود، استقبال کردند.
[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42102-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-7.html#_ftnref1). مقصود مراجع دينی در ايران است.[2] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42102-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-7.html#_ftnref2). اشاره به موافقت دستياران سيد مقتدی صدر با شرايط کنگرة موقت ملی عراق.[3] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42102-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-7.html#_ftnref3). مقصود مراجع دينی در ايران است.ادامه دارد
312
4th March 2014, 02:52 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی؛ در انديشة بازگشت سريع . . . کرامت مرجعيت مهمتر از جان مرجع 8
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/a544b070b20ac3d8a02470088bc402a7_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/a544b070b20ac3d8a02470088bc402a7_XL.jpg)
در انديشة بازگشت سريع . . . کرامت مرجعيت مهمتر از جان مرجع
همة شب را در انديشه بوديم. در حالی که لحظه به لحظه گره مسائل نجف کورتر و بر شدت درگيریها افزوده میشد، و هيچ چشماندازی برای برونرفت از بحران نبود، ما با هم بحث میکرديم و همة احتمالها را مورد بررسی قرار میداديم. برآيند گفتوگوهای ما اين شد که انديشة بازگشت شتابان به نجف در انديشة آيتالله شکل گرفت، به هر قيمتی که تمام شود. صبح، آقای سيد جواد شهرستانی پيشنهاد کرده بود که اگر بنا بر بازگشت باشد، بهتر است آقا راهی کربلا شود تا به صورت موقت در آن جا مستقر گردد؛ بدين ترتيب آن شهر به پايگاهی برای جستن راه حل بدل خواهد شد، و اين اقدام مرجعيت به عنوان حرکتی اعتراضاميز به روند حوادث خواهد بود و با کمک تودهها میتوان آن را به جريان انداخت.اين طرح با سيد محمدرضا نيز در ميان گذاشته شد و من پيشنهاد کردم که آيتالله از همان شهر، ابتکارعملی را مطرح کنند بر اين اساس: آتشبس فوری، عقبنشينی نيروهای خارجی، خروج شبهنظاميان غيرنجفی سپاه مهدی از شهر نجف، تشکيل کميتهای برای مديريت آستانة علوی؛ و از رهگذر اين پيشنهاد، همه را در برابر کار انجامشده قرار دهند.به دنبال طرح موضوع با آيتالله، سيد محمدرضا اظهار داشت که کربلا فايدهای ندارد؛ بايد از بصره مستقيم راهی نجف شويم و در آستانة دروازههای شهر، همه را در تنگنا قرار دهيم و کسی را سراغ سيد مقتدی صدر بفرستيم تا به ديدار آيتالله بيايد و با ايشان تفاهم کند و نجف را نجات دهيم.من بیدرنگ طرح را پذيرفتم؛ زيرا معتقدم بودم ما بايد يک کار استثنايی برای نجف انجام دهيم؛ با اين حال، به سيد محمدرضا هشدار دادم که در اين اجرای اين طرح حاشيههای خطرناکی برای جان آيتالله وجود دارد، که به من پاسخ داد: روشن است؛ ولی کرامت مرجعيت از جان مرجع اهميت بيشتری دارد. وی اين سخن را در اشاره به تبليغات بر ضد مرجعيت گفت که بهخصوص در روزهای اخير به اوج خود رسيده بود و پناه بر خدا که هيچ اتهامی از جمله فرار و سکوت و تسليم و خيانت و ترس را در مورد مرجعيت فروگذار نکرده بودند. چيزی که سبب شد بيشتر بر طبل اين اتهامها کوبيده شود، اين بود که تلاشهای پيگير مرجعيت در لندن، از تماس با طرفهای ذیربط گرفته تا ارائة طرحهای مهار بحران، و بيرون آمدن از آن وضعيت، همه و همه ـ چنان که گذشت ـ در سکوت و آرامش و مطابق روش هميشگی و شيوة مرجعيت، بدون سروصدای رسانهای صورت گرفت، و جز کسانی که مستقيماً با آن درگير بودند، کسی از آن اطلاع نداشت؛ کاری که موجب شد تا مرجعيت مورد بدگويی قرار گيرد و آماج اتهامهايی واهی و بیدليل واقع شود.ساعت هفت و چهل دقيقة صبح روز دوشنبه 23 آگوست 2004م. (2 شهريور 1383ش.)، برای مراجعه به چشمپزشک، از خانة محل اقامت آيتالله راهی بيمارستان ولينگتون شديم و ساعت هشت و ربع به آن جا رسيديم و پزشک معاينات لازم را به عمل آورد و معلوم شد که در قدرت بينايی چشم بهبودی نسبی پديد آمده است.آيتالله با واسطة ترجمة دکتر مجيد المصطفی، از پزشک انگليسی پرسيد: آيا از نظر پزشکی نيازی به مراجعة ديگری هم هست؟ دکتر گفت: فکر نمیکنم، اما بايد دورة نقاهت سپری شود؛ و خوب است که در اين مدت شما را معاينه کنم. آيتالله پرسش خود را با دقت بيشتری بدين گونه تکرار کرد: صرف نظر از دورة نقاهت، آيا عملاً و واقعاً نيازی به معاينة مجدد هست؟ دکتر گفت: فکر نمیکنم احتياجی به چنين معاينهای باشد.پس از پايان معاينه، آيتالله به ضرورت پرداختن به تشريفات بازگشت به عراق اشاره فرمودند.در راه بازگشت به منزل، آيتالله با حضور در محل اقامت مرجع دينی آيتالله ميرزا جواد تبريزی، از ايشان بازديد به عمل آوردند و همچنين به ديدار دوست قديمی خود آيتالله سيد تقی قمی رفتند که او هم برای درمان به لندن آمده بودند.ساعت نه و پانزده دقيقه، من برای ملاقات با آقای عبدالعزيز العدوانی راهی سفارت کويت در لندن شدم و به اطلاعش رساندم که ما میخواهيم زودتر به برگرديم و پيرامون مسائل مربوط به پرواز با هم گفتوگو کرديم.
پيام ويژة آيتالله سيستانی به سيد مقتدی صدر
ساعت ده صبح، سيد حسين سيد هادی صدر از بغداد به من زنگ زد و گفت: بنا به پيشنهاد شما مبنی بر اين که از سيد مقتدی صدر نخواسته باشند که برای اعلام موافقت با توافقنامه، شخصاً در تلويزيون ظاهر شود، و موافقت کتبی او نيز کافی است، من تلاش کردم و با موافقت دولت، در يک کنفرانس خبری اعلام داشتم که سيد مقتدی صدر بايد موافقت خويش با شرايط کنگرة ملی موقت را در نامهای با امضای خود اعلام کند و آن را برای ما ارسال دارد. اما سيد مقتدی هنوز پاسخی نداده است. اوضاع خطرناک است و نجف در آستانة بروز يک فاجعه قرار دارد. اگر حضرت آيتالله راهی دارند که موضوع را به سيد مقتدی ابلاغ کنند، من شخصاً آمادگی دارم که در رأس هيأتی از سوی کنگرة موقت ملی برای ديدار با وی رهسپار نجف شوم؛ در غير اين صورت، کاسة صبر دولتیهايی که در انتظار نشستهاند، لبريز خواهد شد؛ و میدانيد که حمله به نجف حرم شريف را به خون آلوده خواهد کرد.به او گفتم: حرفتان را به آيتالله خواهم رساند و با شما تماس خواهم گرفت.جزئيات را به اطلاع سيد محمدرضا رساندم و ايشان هم موضوع را به آيتالله اطلاع داد. پس از بررسی جوانب امر، آيتالله مقرر داشتند که نامهای مستقيم خطاب به سيد مقتدی صدر ارسال کنند.نامه نوشته شد. ساعت دوازده و پانزده دقيقة ظهر سيد محمدرضا به پسرش سيد محمدحسن در نجف زنگ زد و نامه را برای وی خواند و هم او کلمه به کلمه يادداشت کرد، به او گفت: شيخ حيدر حمزاوی ـ از اندک طلابی که در روزهای بحران در دفتر آيتالله ماندند ـ بايد نزد شيخ علی سميسم برود، نامه را به او بدهد و بگويد: اين نامة آيتالله است که ما آن را تلفنی از لندن گرفتهايم و با دقت بسيار در يک برگ کاغذ نوشتهايم. اگر ديدار با شيخ علی سميسم برای وی ميسّر نشد، آن را به شيخ احمد شيبانی بدهد، و سريعاً به ما جواب بدهند.متن نامه چنين است:حضرت آيتالله به سيد مقتدی سلام میرسانند و میفرمايند:«وضعيت نجف در آستانة فاجعهای است که به هر قيمتی بايد از آن پيشگيری کرد. اگر وی، همان گونه که دستيارانش اعلام کردهاند، قبلاً با خواستههای کنگرة ملی موافقت کرده است، آيتالله از او میخواهند که شخصاً با پذيرش هيأت کنگره به رياست سيد حسين صدر، سريعاً با اين امر موافقت نموده و دستخطی مبنی بر آن را در اختيار ايشان قرار دهد».ساعت چهار عصر از دفتر نجف به ما اطلاع دادند که شيخ حيدر حمزاوی با شيخ علی سميسم ديدار کرده و نامة آيتالله را به وی رسانده و شيخ علی اين جواب را داده است:اولاً: چنين برگهای با امضای سيد مقتدی وجود دارد (يعنی موافقت کتبی ب شروط کنگرة موقت ملی).ثانياً: ديدار سيد حسين صدر با سيد مقتدی به دليل اوضاع امنيتی ميسور نيست.ثالثاً: چرا اين مطلب را در رسانهها اعلام نمیکنيد؟رابعاً: پاسخ رسمی را پس از رساندن پيام به سيد مقتدی به شما خواهيم داد.با سيد حسين صدر تماس گرفتم و ماجرا را گفتم و به اطلاع وی رساندم که اين اولين باری است که حضرت آيتالله از سيد مقتدی چيزی خواستهاند.گفت: بله؛ چون در حال حاضر، مهم نجات نجف از وقوع يک فاجعه است و از من پرسيد: آيا اين مطلب را رسانهها اعلام کنيم؟ گفتم: بگذاريد از آقا بپرسيم و بعداً تصميم بگيريم.با دکتر موفق الربيعی که طبق اعلام رسانهها بر اثر عارضة قلبی در بيمارستان ابنسينا بستری شده بود، تماس گرفتم. سيد محمدرضا نيز با وی صحبت کرد و از سلامت او اطمينان يافت.
برگشت به نجف از طريق کويت
عبدالعزيز العدوانی با من تماس گرفت و خبر داد که هيچ کدام از پروازهای هواپيمايی کويت و شرکت بريتيش به مقصد کويت، تا 5 سپتامبر 2004م. (15 شهريور 1383ش.) جای خالی ندارد؛ مگر اين که روی پرواز ساعت ده فرداشب هواپيمايی بريتانيا، که ساعت هفت صبح به کويت میرسد، بليت فرستکلاس بگيريم؛ و پرسيد: چه کنم؟ گفتم: توکل بر خدا، چهار بليت بگير!بامداد روز سهشنبه 24 آگوست 2004م. (3 شهريور 1383ش.) به سفارت کويت در لندن رفتم و با عبدالعزيز العدوانی آخرين مسائل مربوط به آمادگی برای پرواز را هماهنگ کردم. گذرنامهها را با رواديد ورود به کويت، همراه چهار فقره بليت شرکت هواپيمايی بريتيش در اختيار من گذاشت. به او گفته بودند تعارف کند که هزينة بليت را آنها خواهند پذيرفت، اما من تشکر کردم و عذر خواستم و بهای آن را نقداً پراختم.از عبدالعزيز العدوانی خواستم که شخصی مقيم را کويت را معرفی کنيم تا بتواند ماشين خود را به داخل فرودگاه کويت بياورد و ما را از همان جا مستقيماً به مرز عراق ببرد؛ زيرا آيتالله تمايلی به مراسم استقبال رسمی ندارد و ترجيح میدهند که با امکانات شخصی و معمولی به مرز بروند. اسم يکی از دوستان مقيم در کويت را به او دادم.از آن جا که روش قاطع آيتالله در اين مسائل چنين است، من ناگزير بودم اين کار را بپذيرم و اين مسائل را مطرح کنم.برادر عبدالعزيز العدوانی به من گفت: ما در همة موارد با شما همکاری کردهايم؛ بنابراين، نام فرد مورد نظر شما را هم به وزارت امور خارجة کويت خواهم داد تا برای آمدنش به فرودگاه با او تماس بگيرند. درست است که وقت تنگ است، ولی اصلاً شايسته نيست که آيتالله وارد فرودگاه شوند و فقط يک افسر به استقبال ايشان برود، وانگهی برای رسيدن چمدانها هم بايد اندکی منتظر ماند، آيا ايشان مثل ساير مسافران معطّل میمانند؟ اين کار با روية ما سازگار نيست و اخلاق ما اين را نمیپذيرد، انتظار ما اين است که موافقت کنيد تا جناب شيخ ناصر محمد الاحمد الجابر الصباح وزير دربار پادشاهی[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42568-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%8A%D8%B4%D8%A9-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%B3%D8%B1%D9%8A%D8%B9----%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%AC%D8%B9%D9%8A%D8%AA-%D9%85%D9%87%D9%85%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AC%D8%B9-8.html#_ftn1) برای استقبال به سالن تشريفات فرودگاه بيايد و سرلشگر بازنشسته عبدالحميد الحجی، استاندار «حَولّی» شما را تا مرز عراق و کويت همراهی کند. حرف او به نظرم منطقی رسيد و درخواست او را پذيرفتم.او به من گفت: يک مسألة ديگر هم هست، و آن اين است که جناب امير مايل هستند يک دستگاه خودرو زرهی ضدگلوله به آيتالله هديه کنند تا ايشان را به شهر نجف ببرد. از او و محبت جناب امير تشکر کردم و از قبول هديه عذر خواستم و بار ديگر منش مرجعيت در برخورد با مسائلی از اين دست را برايش توضيح دادم و به او گفتم که مراتب اين محبت را به آيتالله خواهم رساند.برادر عبدالعزيز العدوانی تقاضا کرد که برای بدرقة آيتالله در فرودگاه هيثرو حضور يابد که به او گفتم: با کمال ميل!برادران کويتی در همة مراحل آمادهسازی تشريفات سفر از طريق کشورشان، واقعاً با نهايت شايستگی و ادب و رعايت اصول رفتار کردند و به همة درخواستهای ما که در وهلة اول گاه خشک به نظر میرسيد پاسخ مثبت دادند و تا زمان رسيدن به فرودگاه کويت، به همة توافقهايی که به عمل آورده بوديم، پايبند بودند و نگذاشتند خبر اين ديدار به رسانهها درز پيدا کند.ساعت دوازده و ربع ظهر به منزل برگشتم. آيتالله سيستانی، سلطان محمد برهانالدين، سلطان بُهرهها يعنی شيعيان اسماعيلی را که بيش از نود سال عمر داشت، با فرزندان و اصحابش به حضور پذيرفته بود. از آن جا که اين مهمانان به پيشکش کردن هدايای ارزشمند شهرت دارند، پيش از ملاقات، به هماهنگکنندة ديدار گفته بودند که حضرت آيتالله هيچ هدية مشخصی را قبول نخواهد کرد، مگر کتاب که اهدای آن مانعی ندارد.وقتی من رسيدم، ملاقات تقريباً به پايان رسيده بود. ملاحظه کردم که بر خلاف توافق، جناب سلطان هديهای را در جعبهای آراسته به آيتالله تقديم کرد، ايشان آن را گرفتند و بلافاصله به يکی از فرزندان سلطان که در سمت راست وی نشسته بود، اهدا کردند. حاضران در شگفتی شدند و معظمله گفتند: من هديه را قبول کردم، ولی دوست دارم آن را به يکی از پسران شما تقديم کنم!آيتالله با اين کار، رعايت ادب برتر و رابطة شايسته را با پايبندی به اصول خدشهناپذير خود در برخورد با اين گونه مسائل جمع کرد.به سيد محمدرضا خبردادم که همه چيز آماده است: هم گذرنامهها و هم بليتها. تا اين ساعت هيچ کس به جز آيتالله و سيد محمدرضا و آقای شهرستانی از تاريخ سفر اطلاع ندارد. ديروز سيد محمدرضا با سيد علی عبدالحکيم الصافی نمايندة آيتالله در بصره تماس گرفته و به صورت کاملاً خصوصی به او گفته که قصد داريم از طريق شهر بصره به عراق برگرديم و بدون اين که تاريخی را مشخص کند، از او خواسته است که برای اين کار آمادگی داشته باشد. آقای صافی گفته است: اوضاع امنيتی بصره نابسامان است و گاه و بيگاه برخوردهايی بين نيروهای سپاه مهدی و سربازان انگليسی و دولتی رخ میدهد؛ با اين حال، اگر آيتالله اصرار دارند که از راه بصره برگردند، شما اقدامات لازم را برنامهريزی کنيد، من اجرا خواهم کرد.ظهر، زمان بازگشت را به اطلاع دکتر مجيد المصطفی و تعدادی واقعاً محدود از همراهان رسانديم و برای سفر بازگشت، شروع به بستن چمدانهاکرديم.حدود ساعت دو بعدازظهر به انگليسیها گفتيم که در نظر داريم همين امروز برگرديم. خيلی تعجب کردند، و آثار دلخوری در چهرهشان نمايان شد. برای اين دلخوری خود اين گونه دليل آوردند که بايد اقدامانی امنيتی انجام شود و لازم بوده است که پيش از اين به ما خبر بدهيد؛ ولی سرانجام با موضوع به عنوانی امری ناگزير برخورد کردند.عصر هيأتهای فراوانی به ديدار آيتالله آمدند و هيچ کدام از آنها و حتی دوستانی که دوروبر ما بودند، نمیدانستند که ما امشب لندن را ترک میکنيم. با اين که لحظات پرتنشی بود، رفتاری کاملاً طبيعی و آرام داشتيم.ساعت چهار و نيم، به دکتر موفق الربيعی خبر داديم که میخواهيم از راه بصره به عراق برگرديم و به او ابلاغ کرديم که موضوع را به اطلاع دولت عراق برساند.ساعت پنج که مقامات عراقی خبر را شنيده بودند، تماسهای فراوانی از بغداد گرفته شد و ما را از بازگشت به عراق برحذر میداشت.حدود ساعت هفت شب، مشعل الصراف مشاور وزير دفاع عراق به من زنگ زد و گفت: خبردار شدهايم که آيتالله عازم عراق هستند، درست است؟ چون جواب مثبت دادم، گفت: بازگشت در چنين موقعيتی و با اين برنامه، جان ايشان را در معرض خطر قرار میدهد. پاسخ دادم: مسألة بازگشت قطعی است، با اين حال، من پيام شما را ابلاغ میکنم.مضمون تماس را با سيد محمدرضا در ميان گذاشتم و جواب داد که آيتالله مصمم به بازگشت هستند.ساعت هشت و نيم شب، رهسپار فرودگاه هيثرو شديم و آقايان سيد مرتضی کشميری، سيد جواد شهرستانی، سيد محمدعلی ربانی و دو تن ديگر از دوستان برای بدرقه آمده بودند.هنوز به فرودگاه نرسيده بوديم که در ماشين، سيد حسين سيد هادی صدر به تلفن همراه من زنگ زد و گفت: به من خبر رسيده است که آيتالله میخواهند به نجف برگردند، درست است؟ گفتم: بله، آيتالله مصمم به بازگشت شدهاند. گفت: لطفاً اين نظر شخصی مرا به اطلاع ايشان برسانيد که برگشت به نجف برای جان ايشان خطر دارد!! پيشنهاد من اين استکه فعلاً برنگردند.گفتم: به ايشان اطلاع خواهم داد، اما میدانم که ايشان تصميم بر بازگشت گرفتهاند و از تصميمشان برنمیگردند.حدود ساعت نه و نيم شب به فرودگاه هيثرو رسيديم و در يکی از سالنهای تشريفات که سيد عبدالعزيز العدوانی کاردار کويت هم در آن جا بود، نشستيم.در فرودگاه بوديم که شيخ محمود فياض آقازادة مرجع دينی حضرت آيتالله شيخ محمد اسحاق فياض تماس گرفت و با سيد محمدرضا حرف زد و مراتب ترس و نگرانی خود از خطرهای احتمالی پيش روی جان آيتالله را به وی اظهار داشت، اما سيد محمدرضا گفت که تصميم ايشان برای بازگشت قطعی است.ما همة هشدارهايی رسيده را جدّی تلقی میکرديم و وقوع آنها را باور داشتيم، اما آيتالله تصميم خود را گرفته بود و از آن عدول نمیکرد.عجيب اين بود که زمان پرواز ساعت ده شب بود، و دقت شرکت هواپيمايی بريتانيا در پروازهای بهموقع زبانزد است، ولی پرواز تا ساعت دوازده شب تأخير داشت. وانگهی، باندهای فرودگاه ساعت دوازده شب بسته میشود، همة اين اتفاقات ترديدهايی را به دل ما انداخت که اين تأخير هدفمند است، و شايد هدف از آن جلوگيری از بازگشت آيتالله باشد.عبدالعزيز العدوانی کاردار کويت در لندن بار ديگر پيشنهاد در اختيار گذاشتن هواپيمای شخصی سلطنتی را مطرح کرد و گفت که آن هواپيما اکنون در يکی از فرودگاههای نزديک هيثرو پارک شده و میتواند تماس بگيرد تا در مدت بسيار کوتاهی آمادة پرواز شود. آيتالله اما بار ديگر از پذيرش اين پيشنهاد پوزش خواست.حدود ساعت دوازده و نيم شب، به ما اعلام شد که هواپيمای شرکت هوايی بريتانيا تا لحظاتی ديگر آمادة پرواز است. با کسانی که به بدرقة ما آمده بودند، خداحافظی کرديم و به سوی هواپيما رفتيم.
[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/42568-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%8A%D8%B4%D8%A9-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%B3%D8%B1%D9%8A%D8%B9----%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%AC%D8%B9%D9%8A%D8%AA-%D9%85%D9%87%D9%85%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AC%D8%B9-8.html#_ftnref1). در دورة بعد به نخستوزيری کويت رسيد.
312
4th March 2014, 02:55 AM
سفر درمانی حضرت آيتالله سيستانی؛ بازگشت به عراق و حل بحران نجف - بخش پایانی
http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/65915b7d282683658c828d09d853d148_M.jpg (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/65915b7d282683658c828d09d853d148_XL.jpg)
در فرودگاه کويت
ساعت يک و ده دقيقة بامداد روز چهارشنبه 25 آگوست 2004م. (4 شهريور 1383ش.) هواپيمای خطوط هوايی بريتانيا از فرودگاه هيثروی لندن به سوی کويت پرواز کرد. چنان که گذشت، به دليل نبودن بليت در قسمت مسافران عادی، چهار فقره بليت برای قسمت درجة يک گرفته بوديم. چينش صندلیهای بخش درجة يک در هواپيماهای اين شرکت بدين گونه است که هر صندلی با نيم متر فاصله از ديگر صندلیها، جای مستقلی دارد. آيتالله در صندلی جلو و ما سه نفر تقريباً اطراف ايشان نشستيم.در اثنای پرواز، سيد محمدرضا برگة کوچکی که چند ماده را به شکلی نامرتب در آن نوشته بود، به من داد و گفت: اينها طرحهای اوليه برای حل بحران است، مطالعهشان کن و قبل از آن که به آيتالله بدهم، نظرت را به من بگو. تعبير خودش اين بود: «نظرت در مورد اين سياهمشقها چيست؟».برگه را چند بار بهدقت خواندم، پنج ماده از مهمترين موادی که بعداً اعلام گرديد، در آن ديده میشد.حقيقت اين است که از نگاه معيارهای سياسی، آن برگه مضمونی کاملاً جاافتاده داشت؛ و به گونهای که بعداً خواهم گفت، توانست راه برونرفت مورد قبول همة طرفها را آماده کند. هنگامی که با يکی از رهبران جنبشهای اسلامی لبنان پيرامون آن سياهمشقها صحبت کردم، گفت: آيا شما چيزهايی را که توانست در هنگام ناکامی همة طرفهای ماجرا، زمينة پيروزی و موفقيتی تاريخی را فراهم آورد، سياهمشق میناميد؟به سيد محمدرضا گفتم که اينها مطالب خوبی است و بهخصوص با توجه به اين که راه حلی از جانب مرجعيت برای برونرفت از بحران است، فکر نمیکنم هيچ يک از گروهها آن را رد کند.قرار بر اين بود که به محض رسيدن به کويت، از طريق شبکههای العربيه و الجزيره خبر رسيدن قريبالوقوع آيتالله به نجف را اعلام کنم و از مردم عراق بخواهم که برای همراهی با ايشان تا نجف آماده باشند. ياری خواستن از تودههای مؤمن تنها وسيله برای اين است که همگان متوجه مسئوليت خود شوند و جدی بودن مرجعيت و تصميم قاطع وی برای پايان دادن به بحران به اثبات برسد. مرجعيت نه لشکر و سپاهی دارد و نه نيروهای سازمانيافتهای، اما در دل و ضمير و وجدان مردم زندگی میکند؛ بنابراين بايد روی حضور آنان و سرازير شدنشان به خيابان حساب کرد؛ و اين محاسبه به چه موفقيتهايی که دست نيافت.آيتالله در طول پرواز هرگز نخوابيد و همواره سرگرم انديشه و تأمل و نيايش بود و سيد محمدرضا گاه و بيگاه برای طرحهای يادشده سراغ ايشان میرفت.هواپيما ساعت هشت و بيست و پنج دقيقة صبح در فرودگاه کويت به زمين نشست و ما به سوی سالن تشريفات راهی شديم. شيخ ناصر محمد الاحمد الجابر الصباح وزير دربار پادشاهی کويت و سرلشکر بازنشسته عبدالحميد الحجی استاندار «حولّی» به پيشواز آيتالله آمده بودند. حدود چهل و پنج دقيقه نشستيم تا چمدانها را بياورند و به خودرويی ببرند که آماده بود تا ما را به مرز کويت و عراق ببرد.در سالن تشريفات فرودگاه کويت خود را به کناری کشاندم و با شبکههای الجزيره و العربيه تماس گرفتم و از آنها خواستم که در بخشهای خبری در حال پخش خود، اين خبر فوری را انتشار دهند. چون از يک سو بحران به اوج خود رسيده بود، و از سوی ديگر ما هم از رسانههای خبری دور بوديم، تماس ما باعث تعجبشان شد و بلافاصله به خواستة ما جواب مثبت دادند.تا آن جا که به ياد میآورم مفاد سخنان من برای آن دو شبکه اين بود:«حضرت آيتالله سيستانی دام ظله که برای رهايی نجفِ رنجديده آمدهاند، تا چند ساعت بعد در خاک ميهن هستند. تا ساعاتی ديگر حضرت آيتالله به عراق عزيز خواهند رسيد؛ بنابراين، از همة عراقیها دعوت میکنيم، از فرزندان راستين مرجعيت دعوت میکنيم که برای رفتن تا نجف اشرف به رهبری مرجع خويش آماده باشند.بايد از همه جا سرازير شوند؛ از بغداد و حلّه و کربلا، از بصره و ديوانيه و العماره و کوت، از کرکوک و موصل و بعقوبه.ای سيد و مولای من، ای ابوالحسن، ای امير مؤمنان و سرور اوصيا، عذر ما را بپذير که آستان مزار مقدس تو را آلوده کردند و حرمت تو را زير پا نهادند. ای مولا، ما حتی با پيکر قطعهقطعة خويش به سوی تو خواهيم شتافت تا نشانههای درد را از چهرة تو بزداييم. گنبد حرم پاک تو برای سر سودن بر آسمان و رقابت با خورشيد هماره برفراز باد. نجف اشرف هماره کانون علم و نور و سربلندی باد، قبلهگاه تمدن و جايی برای پرورش انسانهايی بیمانند».مجری خبر از من پرسيد: در حال حاضر شما کجا هستيد، و از کجا صحبت میکنيد؛ از لبنان؟ گفتم: از لبنان صحبت نمیکنم و نمیخواهم مکانی را که در آن هستيم فاش کنم، ولی میخواهم اين را بگويم که آيتالله تا ساعات اندکی بعد، در خاک وطن خواهند بود.دغدغههای امنيتی هر لحظه بر ما فشار میآورد؛ لذا سخنی از کويت به ميان نياوردم. قبلاً هم گفتم که همين نگرانیها يکی از دلايلی بود که ما را به انتخاب گزينة کويت آن هم بدون استقبال رسمی و مردمی وادار کرد.با اين که کويتیها طبق خواستة ما خودرويی را که پيشتر از آنها تقاضا کرده بوديم به فرودگاه بياورند، حاضر کرده بودند، اما شيخ ناصر محمد الاحمد الجابر الصباح از آيتالله خواست که چون حفظ امنيت جزئی از مسئوليتهای آنها است، در ميان کاروان خودروهايی که آماده شده بود، ماشين مخصوصی را برای رفتن تا مرز عراق انتخاب کنند. آيتالله هم پذيرفتند.ساعت نه و بيست و پنج دقيقة صبح با پوشش امنيتی گستردهای فرودگاه کويت را به مقصد مرز ترک کرديم. در راه تماسهای فراوانی مبنی بر ميزان جدی بودن ما در فراخوان تودههای عراقی به سوی نجف با من گرفته شد، و من بر آن تأکيد میکردم. ساعت يازده به گذرگاه العبدلی در مرز رسيديم و جناب سيد علی عبدالحکيم الصافی وکيل آيتالله در شهر بصره همراه گروهی از مؤمنين به استقبال آمده بود. حدود ربع ساعت استراحت کرديم و از آنجا رهسپار بصره شديم.
آيتالله سيستانی در بصره
کاروان آيتالله حدود ساعت دوازده ظهر به بصره رسيد و به طرف منزل آقای صافی رفتيم.در راه منزل، خيابانهای شهر بزرگ بصره، ناهموار و فرسوده به نظر رسيد. شهر صبوری که بازگشتش به دوران درد و رنج بر آن گران میآيد، شهری آراسته به رايحة تاريخ، شهر نخلهای سرفرازی که سربلندی و بزرگی خود را از آن وام میگيرند، شهر شهيدان و مجاهدان، شهری که به نظرم بالشکسته آمد، آيا اين همان شهری نيست که بر دريايی از نفت خفته است؛ پس چرا اشکهای درد و بينوايی از چشمانش سرازير شده است و آواز شوربختی از محلهها و کوچههايش بلند است؟رحمت بر آن شاعری که گفت:چونان شتر بيابانپيمايی که آب بر پشتش نهادهاند، و تشنگی او را از پای درمیآورد.خدا با شما باد ای هموطنان پاکنهاد بصری ما.به خانة آقای صافی رسيديم، و چون خبر پخش شده بود و رسانههای مختلف اعلام کرده بودند که آيتالله از راه کويت وارد بصره شدهاند، و کاروان ايشان را در خيابانهای بصره ديدهاند، مردم مؤمن به سوی منزل ايشان سرازير شدند؛ به گونهای که آن خانة بزرگ ديگر جايی برای چهرههای مردمی و سياسی و سران قبايل و روحانيون نداشت.اتاقی برای آيتالله در نظر گرفته شد و همة اتاقهای ديگر لبريز از مردم بود. دکتر مجيد که نياز به استراحت داشت، با يکی از دوستان به خانهای ديگر رفت و من و سيد محمدرضا با آيتالله مانديم.در تماسهايی پیدرپی، رسانههای خبری و شخصيتهای سياسی از موضع ما جويا میشدند و مؤمنان و نمايندگان آيتالله در بارة حرکت به سوی نجف و زمان آن میپرسيدند. تا آن جا که به ياد دارم، از کسانی که تماس گرفت سيد عمار حکيم بود که از من پيرامون جدی بودن موضوع اعلام بسيج به سوی نجف و آمادگیهای امنيتی که برای حفاظت از جان آيتالله به عمل آوردهايم، پرسيد، که گفتم: اعلام حرکت عمومی به سمت نجف درست است، پيروان مرجعيت خود از آيتالله پشتيبانی خواهد کرد و خداوند خود حافظ است. گفت: جناب والد ـ منظورش سيد عبدالعزيز حکيم (رحمه الله) بود ـ نگران هستند؛ بايد صدها جوان برای حفاظت از آيتالله همراه ايشان باشند.دکتر قاسم داوود، وزير وقت امنيت ملی از بغداد تماس گرفت و اطلاع داد که راهی بصره است و شب خواهد رسيد. يک هيأت دولتی شامل وائل عبداللطيف و هيأتی از سوی کنگرة موقت ملی به رياست سيد حسين سيد هادی صدر نيز با او خواهند بود. وی تقاضای ديدار با آيتالله را داشت. از حضور آنان استقبال کرديم.سه ساعت پس از رسيدن آيتالله به منزل آقای صافی، هزاران تن از مردم مؤمن بر گرد خانه اجتماع کردند و به رغم گرمای هوا و خورشيد سوزان، نپذيرفتند که آن جا را ترک کنند. صدای مردمی که تکبير میگفتند و لاالهالاالله سر میدادند و برای اين که آيتالله بهسلامت بازگشته است خدا را شکر میکردند، به گوش ما میرسيد. حضرت آيتالله، به وکيل خود آقای صافی مأموريت داد که نزد مردم برود و سلام و تحيت و دعای خير ايشان را به مردم برساند و از آنان تقاضا کند که به دليل گرمای شديد، به خانههای خود برگردند و بگويد که ايشان رأس ساعت هفت صبح فردا رهسپار نجف اشرف خواهند شد.آقای صافی بيرون رفت و برای مردمی که اجتماع کرده بودند، سخنرانی کرد و پيام آيتالله را به ايشان رساند، با اين حال، محبت جوشان مردم فراتر از اين خواستهها بود، به گونهای که تا پاسی از شب پيرامون خانه ماندند.به دنبال تماسهای بسياری از سوی اين و آن که جويای برنامة فردا بودند، قرار بر اين شد که از طريق رسانهها پيامی به مردم داده شود. من چند نکته را يادآور شدم، و از جمله گفتم:«حضرت آيتالله ساعت هفت صبح فردا به سوی نجف حرکت خواهند کرد. به مؤمنان اعلام میکنيم که هر کس تمايل دارد به کاروان معظمله بپيوندد، همراه شود». و تصريح کردم: «فراخوان به شرکت در راهپيمايی يک حکم شرعی نيست، بلکه هر که میخواهد همراه ايشان باشد، همراه شود». شب، در برنامة خبری شبکة العربيه حضور يافتم و پس از آن که در بارة راهپيمايی فردا به سوی نجف برای نجات آن شهر سخن گفتم، اعلام کردم که راهحل خود برای برونرفت از بحران را در آستانة شهر نجف مطرح خواهيم کرد، خانم مجری اين پرسش عجيب را عنوان کرد که: چرا همين امروز مستقيماً به نجف نرفتيد؟ بعضیها میگويند شما منتظر مانديد تا امشب مسأله به شکل نظامی حل و فصل شود! حقيقت اين است که سؤالهای تهمتآميزی از اين دست، کاملاً دور از واقعيت است، لذا بدون هيچ درنگی پاسخ دادم: حضرت آيتالله پيرمردی در حدود هفتاد و پنج ساله هستند، در همين روزها برای عمل قلب از عراق خارج شدهاند، دورة ضروری نقاهت را سپری کردهاند، بيست و چهار ساعت است که نخوابيدهاند، و تمام اين مدت را در زمين و آسمان در حال سفر بودهاند، نياز وافری به استراحت دارند، رفتن از بصره تا نجف هم سفر خستهکنندهای است که در بهترين شرايط بيش از هشت ساعت طول میکشد؛ آن وقت، شما همة اين مسائل را ناديده میگيريد و به طرح تهمتهايی واهی و غيرمنطقی میپردازيد!
نمايندگان دولت عراق در محضر آيتالله
حدود ساعت نه شب فرستادگان دولت و هيأت اعزامی کنگرة موقت ملی، شامل دکتر قاسم داوود، دکتر وائل عبداللطيف و سيد حسين صدر آمدند و با آيتالله جلسه گذاشتند. پس از اطمينان از سلامت معظمله، گفتوگو پيرامون بحران جاری نجف آغاز شد. دکتر قاسم داوود جزئيات مسأله و تلاشهايی را که به ناکامی انجاميده است تشريح کرد و گفت که سيد مقتدی آنان را وادار کرده است که برای خاتمه دادن به بحران متوسل به نيروی نظامی بشوند. دکتر وائل عبداللطيف و سيد حسين صدر نيز هر از چندی، وارد بحث میشدند. آن گاه دکتر قاسم داوود، دو مطلب را از آيتالله درخواست کرد:خواستة اول: اين که دو روز بيشتر در بصره بمانند، تا دولت بحران نجف را فرو بنشاند.خواستة دوم: راهپيمايی به مقصد نجف لغو شود؛ زيرا اين کار ناآرامی گستردهای به وجود خواهد آورد و اطلاعات ما حاکی از آن است که مردم از همين الآن راهی نجف شدهاند، و شايد گروههايی با اهداف از پيش از تعيينشده فضا را متشنّج کنند، در اين صورت، ما دوباره به نقطة صفر باز خواهيم گشت.آيتالله فرمودند: من طبق برنامة اعلامشده، فردا به سوی نجف خواهم رفت، و پيشنهادی برای حل بحران دارم که به محض ورود به نجف آن را اعلام خواهم کرد. آن گاه به پسرشان آقای سيد محمدرضا اشاره کردند که مواد طرح را برای آنان توضيح دهد.سيد محمدرضا زمينههای بحران از ديدگاه مرجعيت و تماسهايی را که در لندن برای مهار بحران میگرفتيم برای آنان تشريح کرد و ويژگیهای تاريخی و دينی نجف را يادآور شد و اعلام کرد که مرجعيت به هر قيمتی، مصمم است به به نجف برود تا جلو اين اتفاقات را بگيرد. وی همچنين مواد پنجگانة طرح را به اطلاع آنان رساند.دکتر قاسم يادآور شد که اين طرح هر چند نکتههای مثبت بسياری دارد، اما بايد در اولويتهای آن بازنگری شود. ما اصلاً به طرف ديگر مخاصمه اطمينان نداريم و فکر میکنيم که خود را ملزم به اين توافق ندانند و اين طرح موفق نشود، و بيم داريم که تمام تلاشهای گذشتة ما به هدر رود و ما به جايگاه يک ماه پيش خود برگرديم.آيتالله سيستانی مدظله از وی پرسيد: به نظر شما، شانس موفقيت اين طرح چقدر است؟دکتر قاسم جواب داد: فکر میکنم شانس موفقين آن از پنج درصد بيشتر نباشد.آيتالله فرمود: بنابراين، من میخواهم بر اساس همين پنجدرصد عمل کنم. مادامی که حتی پنج درصد هم اين احتمال برود که بتوان شهر نجف را نجات داد و بحران را از راه مسالمتآميز حل کرد، وظيفة من ايجاب میکند که اين احتمال را عملی کنم.در برابر پافشاری منطقی مرجعيت، کفة مذاکرات به سوی مهلت دادن برای راهحل مسالمتآميز و ابتکار عملی که در پيش است، سنگينی کرد و دکتر قاسم با دقتی بيشتر به مطالعة مواد پنجگانه پرداخت و در اولويتبندی آن وارد بحث شد که ما بعضی را پذيرفتيم و در اجرای برخی با وی مخالفت کرديم. سرانجام توافق حاصل شد که دولت عراق، به احترام تشريففرمايی آيتالله و به منظور باز کردن عرصه برای ابتکار عمل مرجعيت در حل مسالمتآميز بحران، به محض ورود ايشان به نجف، يا از ساعت سه بعدازظهر فردا به مدت بيست و چهار ساعت، در آن شهر اعلام آتشبس کند.از آن جا که تا آمدن نمايندگان دولت، از هر اظهار نظری خودداری کرده بوديم، سرانجام برای گفتوگو با روزنامهنگاران پيرامون منزل آقای صافی بيرون آمدم و نتيجة مذاکرات را به اطلاع آنان رساندم و طرح پيشنهادی مرجعيت را که بر پاية آن به حل بحران خواهيم پرداخت، اعلام کردم و مواد پنجگانه را برايشان خواندم و تأکيد کردم که کماکان، زمان حرکت همان ساعت هفت صبح فردا است و به تودههای هوادار پيام دادم که پيوستن به کاروان آيتالله الزامی نيست، بلکه بستگی به تمايل خودشان در همراهی با معظمله دارد و از آنان خواهش کردم که در آستانة دروازههای نجف منتظر بمانند و بدون آن که وارد شهر شوند، گوش به پيامها و رهنمودهای دفتر آيتالله داشته باشند.خانة آقای صافی تا پاسی از شب، همچون کندوی ناآرام زنبوران عسل، سرشار از مهمانهای بازديدکننده بود، تماسها قطع نمیشد، خبرنگاران جلو منزل اجتماع کرده، و مردم مؤمنی که بعدازظهر خود را از استانهای همجوار به بصره رسانده بودند، گرداگرد خانه را گرفته بودند.در ساعتهای پايانی شب، برای آسودن از خستگی روزی طاقتفرسا، به استراحت پناه برديم. اتاقی که برای شخص آيتالله در نظر گرفته شده بود، تنها فضايی بود که میتوانستيم در آن بخوابيم؛ جايی که عملاً من و سيد محمدرضا را در کنار آيتالله قرار داد و تا صبح در آن خوابيديم.پيش از خواب، و در حالی که سيد محمدرضا هنوز در بيرون اتاق مشغول کار بود، آيتالله مرا به نزد خود فرا خواند و از من پرسيد: ما مصمم هستيم که فردا روانه شويم، و در حد توان میکوشيم که بحران را فيصله دهيم، اما اگر موفق نشديم چه کنيم؟ راه جايگزين چيست؟ پاسخ دادم: قربان، هر چه تا کنون انجام دادهايد، از بازگشت به عراق در اين اوضاع و با اين روش، همه خارج از روية سنتی و معمول است. آن چه شما را به اين کار واداشته تکليف شرعی و مسئوليت تاريخی شما است، و همان طور که فرموديد، برای حل مسالمتآميز بحران، همة طرفها را تحت فشار قرار خواهيم داد، اما حقيقت اين است که تا کنون در صورت ناکامی اين تلاشها هيچ تصور مشخصی ندارم و بايد در هر شرايطی مطابق اقتضای آن عمل کنيم. در هر حال، من اطمينان دارم که خداوند شما را پيروز خواهد کرد.از ژرفای دل، سنگينی مسئوليتی تاريخی را که بر شانههای آيتالله نهاده شده و بار اندوهی را که در سينهاش نشسته است، احساس میکردم. فرزندانش در شريفترين مکان و مقدسترين حرم عراق بی هيچ توجيهی کشته میشوند، دود فتنه از اتاقهای مدارس و منارههای مساجد و حلقههای درس حوزهای که وی ميراثدار رهبری آن است، به آسمان میرود، همه به او پناه آوردهاند و بر او تکيه میکنند. کسی که آوازهاش دنيا را فرا گرفته و ديدگان مردم را به سويش کشانده است، خود اما در اين دنيای گذرا، بیبهره از يک وجب خاک، خانه در دلهای مؤمنان دارد و تاريخ بر گرد عبای کهنه و عمامة سياه و عصايی که بدان تکيه دارد، طواف میکند و سر فرود میآورد.
حرکت از بصره به سوی نجف
بامداد روز پنجشنبه 26 آگوست 2004م. (5 شهريور 1383ش.)، مردم در انتظار روانه شدن کاروان آيتالله پيرامون منزل آقای صافی جمع شدند. يکی از برادران پيشنهاد کرد که به منظور پوشش امنيتی لازم، آيتالله چند ساعت پيش از حرکت کاروان، بصره را ترک کنند، ولی سيد محمدرضا اظهار داشت: آقا اين را قبول نمیکنند، ما مردم را عادت ندادهايم که جز با راستی و صداقت با آنان رفتار کنيم، ما بايد خودمان در صحنه باشيم؛ لذا پيشنهاد اين گونه اصلاح شد که آقای صافی با کاروان خودروها روانه شود، و مردم در پی او راه بيفتند، آن گاه ماشين آيتالله حرکت کند، و بدين سان، بين پوشش امنيتی لازم و بين تمايل برای حضور در ميان مردم جمع شود. با اين امر موافقت شد.برادر ابواحمد الراشد، استاندار وقت بصره تعدادی خودروی همشکل، با شيشههای سياه آماده کرده بود تا کاروان آيتالله از آن استفاده کند. آقای صافی حدود ساعت هفت و نيم همراه تعدادی از اين ماشينها راه افتاد، و مردم به گمان اين که آيتالله با وی در يکی از آن خودروها نشسته است، به دنبال آن روانه شدند. راهپيمايی با حضور صدها ماشين از بصره آغاز شد.نيم ساعت بعد، خودرو آيتالله که شخص ابواحمد الراشد رانندگی آن را بر عهده داشت، حرکت کرد. من در صندلی جلو نشستم و آيتالله در صندلی عقب و سيد محمدرضا در کنار ايشان. دو محافظ نيز در قسمت عقب ماشين جای گرفنند و از پيش و پس آن نيز، خودروهايی همشکل که استاندار بصره فراهم کرده بود، روان شدند.خودروهای آيتالله به کاروان پيوست و ما بی آن که کسی بداند که آيتالله در يکی از همين خودروها است، در ميان صدها ماشين قرار گرفتيم. همه گمان میکردند که ايشان در پياپيش کاروان هستند.بايد بگويم که هر لحظه منتظر يک حادثة امنيتی بوديم؛ زيرا مسير و زمان حرکت از ديروز معلوم بود؛ بنابراين، هم انفجار خودروها و هم حملة مستقيم ممکن است، و با توجه به اين که تحرک اخير مرجعيت کسان بسياری را برانگيخته است، دشمنان آن نيز بسيارند.پيش از حرکت، من شخصاً غسل با توکل بر خدا، شهادت کردم. آخر هر چيزی امکان داشت، وقتی گزينة ما برای رفتن به نجف راه زمينی بود، يعنی خطر در اطراف ما خيمه زده است.کاروان شکوهی ويژه داشت. خودروهايی با اندازههای مختلف، انباشته از مردم بود، شعارها و سرودهای محلی و آوای پايکوبی آنان به آسمان میرفت. تودهها، يکان يکان و گروه و گروه، با پرچمهای رنگارنگ حسينی بيرون آمده بودند. از هر منطقهای که عبور میکرديم، اهالی آن جا برای استقبال از کاروان آيتالله بيرون میآمدند و نقل و شکلات نثار آن میکردند و به آن میپيوستند.در برخی از مناطق، احساسات به جوش آمدة مردم چنان بود که آتش درون ما را که در ماشين نشسته بوديم برمیانگيخت و سرشک از ديدههامان روان میشد.آن چه ديديم، وصفناشدنی است؛ به عنوان نمونه يادم میآيد که در استان سماوه، مردم بدون آن که بدانند آيتالله در کدام خودرو نشسته، و با اين گمان که ايشان در پيشاپيش ديگران است، برای تبرّک، خود را روی سقف و اين سو و آن سوی ماشين میانداختند؛ به گونهای آن خودرو و به دنبال آن، ماشين ما از حرکت باز ايستاد. برخی به سر و سينة خود میزدند، برخی شيون سر میدادند، اشکهای شادی، که گويا از چشمههای دل مردم سرازير شده بود، صادقانه بر گونهها میغلتيد. فريادهای مردم پهنة آسمان را میدريد: «سيد علی، ما همه با تو هستيم!»، «تاج سر ما تويی، سيد علی سيستانی!». در سماوه مردم شعار میدادند: «سيد علی، تمامی سماويان با تواَند!».کاروان در همة شهرهای مسير، راه خود را بهدشواری میگشود. قرار بود آيتالله در ستان ناصريه استراحت کند، اما از آن جا که پياده کردن اين برنامه سبب میشد که ديروقت به نجف برسيم، از آن صرف نظر شد.از بدشانسیهای اين سفر، اين بودکه خودرو ما در بين راه، دچار نقص فنی شد و دقيقاً در صد و سی و نه کيلومتری شهر بصره، از حرکت باز ايستاد؛ جايی معروف به «سه راهی حقول ضبّه» که از طرف راست به ناصريه و از سمت چپ به بطحاء میرفت. جوانان محافظ برای برطرف کردن مشکل، بلافاصله با اين و آن تماس گرفتند و خودرويی مشابه در کنار ما ايستاد، از ماشين پياده شديم و آيتالله را هم پياده کرديم و در آن خودرو نشانديم. اين کار در وسط دهها ماشين انجام شد، و مردمی که نزديک ماشين بودند، برای يک لحظه آيتالله را ديدند و صدای صلوات و تکبيرشان بلند شد.در بين راه روزنامهنگاران با من تماس گرفتند، و من چند پيام به عراقيانی که از هر سو به طرف نجف راه افتاده بودند، دادم و به آنان يادآور شدم که برای استقبال از کاروان آيتالله در آستانة شهر نجف بمانند و تا صدور پيامهای آينده، وارد نجف نشوند.باری، به دليل ضيق وقت و رعايت مسائل امنيتی، تصميم گرفتيم از ديوانيه عبور نکنيم؛ بنابراين، راه غمّاس را در پيش گرفتيم، و زمانی که به تقاطع ديوانيه و غماس رسيديم، از ديدن هزاران نفر از اهالی ديوانيه که پس از شنيدن خبر تغيير مسير، به بيرون شهر آمده بودند، غافلگير شديم. در بين راه، و تحت تأثير صحنههايی که مشاهده میکردم، اشکهايم در سکوت سرازير بود[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftn1). چندی بعد از زبان آيتالله شنيدم که ايشان نيز متأثر از احساسات و عواطف صادقانة مردم، گريه میکرده است.محافظانی که در قسمت عقب خودرو بودند، از بيم اين که مبادا آيتالله شناخته شود، و مشکلی در حرکت ما پيش آيد، گاه میخواستند تکهای پارچه بر پنجرة سياهی که آيتالله کنار آن نشسته بود، بيندازند، اما از آنها خواستم که پارچه را بردارند؛ زيرا دوست داشتم آيتالله مراتب پاکی و وفاداری ملتش را مشاهده کند، اينها فرزندان و برادران او هستند، بينوايانی که او همواره به آنان عشق میورزد، رنجهای آنان را بر دوش میکشد، از اندوه آنان غمگين میشود، و از سر پارسايی و همياری، خود نيز همانند آنان زندگی میکند. اصرار داشتم که خود با چشم خويشتن، اين ملت بشکوه، و همراهیاش با مرجعيت را ببيند و ملاحظه کند که آنان به رغم کينة حسودان، و فريبکاری حقهبازان و تهمتهای منافقان، دل در کمند او بستهاند.اين نيکمردان فرزندان مرجعيت هستند، انسانهايی پاکدل که انديشه و رفتارشان، با تاريکخانههای سياست و دالانهای پليدش بسی فاصله دارد؛ زهی بر آنان؛ و ازآن سو، اف بر دنياداران و قلمهای مزدورشان که پيوسته زهری کشنده از آن میتراود و سرانجام خود آنان را به نابودی میکشاند.آنان کجا و احساسات صادقانة اين مردم کجا؟ گزافهگويیهای پوچ آنان کجا و عواطف جوشان اينان کجا؟ آن جا بود که دريافتم اين دو گروه هر يک در وادی خود سير میکنند. عامل پيوند اين مردمان با مرجعيت را بايد در صداقت و ديانت و دردهای مشترکشان جستوجو کرد و سبب جدايی آنان را در فريب و دروغ و مصلحتهای دنيايیشان ديد.در راه فهميديم که دهها هزار تن از مردم کربلا و شهرهای اطراف آن در منطقة خان النص، حدود سی و پنج کيلومتری نجف گرد آمدهاند و در انتظار دستور مرجعيت هستند.نيز فهميديم که از محلی ناشناس خمپارههايی پرتاب شده و به مسجد کوفه اصابت کرده و تعدادی کشته و زخمی بر جای گذاشته است؛ حادثهای که فضای خوشبينانه را به سوی بحرانی شديد پيش میبرد.غافلگيری بيشتر در شهر ابوصخير، نزديکترين منطقه به نجف بود که صدها هزار تن از مردم و تعداد بیشماری خودرو برای استقبال از آقا در آن جا گرد آمده بودند. صحنة اثرگذاری در برابر ما قرار داشت، اتوبوسها، کاميونهای بزرگ و کوچک و خودروهای سواری آکنده از مردم بود، پيادهها کران تا کران مسير را انباشته بودند. اين منطقه دروازة جنوبی شهر نجف است؛ بنابراين، مردم استانهای جنوبی برای پيوستن به کاروان آيتالله در آن جا اجتماع کرده بودند و شعرهای محلیشان شور و عزت آنان را بازتاب میداد.خبرگزاریهای جهانی جمعيت گردآمده پيرامون نجف را حدود سه ميليون تن برآورد کردند!! با اين حال، اما سکوت خبری هدفمندی بر سفر از بصره تا نجف سايه انداخته بود.
آيتالله در شهر نجف
ساعت سه عصر به آستانة شهر نجف اشرف رسيديم، هر چه به شهر نزديکتر میشديم، امواج مردم بيشتر میشد و فرياد تودهها به اوج میرسيد. آن چه مینويسم مشاهدات من فقط در آستانة دروازة جنوبی نجف است، نجف اما از هر طرف، خواه از جانب کوفه و خواه از جانب کربلا، با سيل خروشانی از مردم محاصره شده بود.در آستانة جنوبی شهر، پليس عراق و فرمانده آن در شهر نجف، راه ورود به شهر را با موانع فلزی و دهها خودرو پليس بسته بودند. هنگامی که به نخستين مانع رسيديم و مطمئن شدند که خودرو آيتالله همين است، راه را برای ما باز کردند و پشت سر ما آن را بستند و ما را تا داخل شهر همراهی کردند.قرار گذاشته بوديم که به خانة شيخ محمد حسن انصاری واقع در منطقة السعد برويم و تماسهای خود را از آن جا شروع کنيم. مستقيماً به آن جا رفتيم، و به محض ورود، منزل پر از گروههايی شد که علی رغم فضای بحرانی حاکم بر شهر، در انتظار رسيدن آقا بودند.وقتی به منزل رسيديم، فهميديم ميان مردمی که از طرف ابوصخير به سوی نجف آمده بودند و پليس درگيریهای شديدی رخ داده و به تيراندازی انجاميده و اوضاع واقعاً خطرناک است. پليس در تماسی از ما خواست با صدور پيامی، مردم را به آرامش و خويشتنداری فرا بخوانيم؛ زيرا نمیتواند به آنان اجازه دهد که در اين شرايط حسای وارد شهر شوند. گروهی از برادران به رياست سيد محمدرضا غريفی برای فيصله دادن درگيری ميان مردم و پليس روانه شدند تا از طريق بلندگو مردم را به شکيبايی و آرامش تا پايان مذاکرات و لحظة اعلام نتايج دعوت کنند. تيراندازی گستردهای جريان داشت، مردم در سرگردانی به سر میبردند و پليس استفاده از سلاح را شروع کرده بود. هيچ کس حرف ما را نمیشنيد، بعداً فهميديم که پليس رفتار بسيار خشونتآميزی با مردم داشته، و در آن درگيریهای غيرمنطقی شمار زيادی از مردم به شهادت رسيدهاند. نمیدانم نيروهای انتظامی با چه توجيهی به روی مردم آتش گشودهاند؟ چه کسی به آنان اين اجازه را داده است؟ و چرا جان و کرامت انسانها را ناچيز شمردهاند؟دفتر آيتالله با صدور بيانيهای، ضمن محکوم کردن اين حملات، با خانوادههای شهدا و مجروحان ابراز همدردی کرد. متن بيانيه چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
حضرت آيتالله سيستانی دام ظله از همة مؤمنين عزيزی که همزمان با مراجعت ايشان از سفر درمانی خارج از کشور، رنج سفر به نجف را به جان خريدند، تشکر میکنند و تلاشهای گستردة آنان در راه نجات آن شهر مقدس و پاسداری از حرمت آن را ارج مینهند.معظمله همچنين اندوه عميق و تأسف فراوان خود را از اين که گروهی از راهيان نجف در معرض تيراندازی قرار گرفته، و شماری از بيگناهان شهيد و زخمی شدهاند، ابراز میدارند و از دستگاههای ذیربط میخواهند که برای شناسايی و مجازات عاملان اين تقصير، تحقيقات لازم را به عمل آورند.از خداوند متعال مسألت داريم که با ايجاد امنيت و آرامش، بر همة مناطق عراق عزيز منت گذارد و ملت عراق را از هر بدی و ناپسندی دور دارد. انه سميع مجيب
10 رجب 1425 هـدفتر آيتالله سيستانی (مد ظله)نجف اشرف
(بنگريد به: پيوست شمارة 19)
چندی بعد، حضرت آيتالله درخواست کردند که پيرامون اين تجاوزگریهای ظالمانه پروندهای گشوده شود، و حدود يک هفته پس از فروکش کردن بحران، که به ديدار دکتر اياد علاوی نخستوزير وقت عراق رفتم، شخصاً مأمور شدم که اين درخواست را به اطلاع وی برسانم. اخيراً به سندی از سوی وزارت کشور خطاب به فرمانده پليس نجف دست يافتم که به آن ملاقات و دو خواستة مرجعيت اشاره دارد؛ يکی از آن دو، درخواست به جريان انداختن پروندة يادشده است. متن سند چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
وزارت کشوردفتر نمايندة وزارت در امور پليس(نجف ـ کربلا)شماره: 19832تاريخ: 23/9/2004به شخص فرمانده پليس نجفموضوع: گزارش جلسهجلسهای با حضور جناب نخستوزير و آقای حامد الخفاف نمايندة آيتالله سيد علی سيستانی در لبنان برگزار شد و موضوعات زير مورد بررسی قرار گرفت:
اول: تحقيق در خصوص موضوع تظاهرات و بدرفتاری پليس با تظاهرکنندگان، از طريق تشکيل کميتة تحقيق. گويا در مورد فرمانده پليس نجف ناخشنودی وجود دارد.
دوم: کاستن از وضعيت تحريککنندة پليس و نهادهای شهری نسبت به سيد مقتدی.
لطفاً پيرامون دو بند فوق تصميم مقتضی اتخاد شده، اقدامات طی 72 ساعت گزارش گردد.معاون قايممقام23/9/2004
(بنگريد به: پيوست شمارة 20)
سيد مقتدی صدر در حضور آيتالله، و گفتوگوهايی برای حل بحران
هنگامی که آيتالله تصميم به اعلام ابتکارعمل خود گرفتند، تمام تمرکز ما بر کوشش در جهت فراهم کردن ديداری ميان آيتالله و سيد مقتدی معطوف شد تا به جای مذاکره با دستيارانش، با خود وی به گفتوگو پيرامون بحران جاری بنشينيم. بلافاصله پس از رسيدن به عراق، خواه از شهر بصره و خواه در مسير رسيدن به نجف، تماسهای چندجانبة گستردهای را با داخل و خارج نجف آغاز کرديم تا به سيد مقتدی اطلاع دهند که آيتالله مايل به ديدار وی هستند و ضروری است که اين کار انجام گيرد.عصر، يکی از نزديکان سيد مقتدی به محل اقامت آيتالله آمد و چون در جريان قرار گرفت، آمادگی خود را برای تلاش در اين زمينه اعلام کرد. با دکتر قاسم داوود تماس گرفتم و از او خواستم که به منظور آوردن سيد مقتدی صدر، برای ورود يک ماشين به منطقة قديم پوشش امنيتی فراهم شود، همچنين از دولت تضمين خواستيم که هيچ تعرضی به وی نشود و پس از خروج تحت تعقيب قرار نگيرد و با عزت و کرامت به جای خويش برگردد. جواب داد: اين نکات را تأمين خواهيم کرد، اما برای جواب يک ساعت منتظر بمانيد تا در مورد راهکارهای اجرايی با نخستوزير و استاندار نجف صحبت کنم.حدود ساعت شش و نيم با آمدن سيد مقتدی صدر و يکی از محافظانش غافلگير شديم؛ غيرمنتظره بودن اين کار از آن جهت بود که سيد مقتدی پيش از آن که موضوع تضمين آمد و رفت وی در آن اوضاع بحرانی فراهم شود، به سراغ ما آمد. وی در اتاق انتظار نشست تا آيتالله برای استقبال از او آماده شود. نه تنها نشانی از خستگی در چهرة او ديده نمیشد، بلکه آسوده و آرام بود.چند دقيقه بعد، سيد مقتدی صدر نزد آيتالله رفت و حدود ده دقيقه به صورت خصوصی با هم گفتوگو کردند. فهميدم که آيتالله با مهربانی و محبت وی را پذيرفته و بر ضرورت جلوگيری از بروز يک فاجعه برای نجف، و ناممکن بودن ادامة اين وضعيت تأکيد کردهاند. سيد مقتدی نيز موافقت اولية خود با راه حل مسالمتآميز بر مبنای خروج نيروهای سپاه مهدی از نجف و تحويل حرم شريف به مرجعيت را اعلام داشته است، اما در برابر پيشنهاد خروج نيروهای خلعسلاحشدة سپاه مهدی از يکی از گذرگاههای امن بين شهر قديم و دروازههای نجف ملاحظاتی را بيان کرده و گفته است: اين کار باعث سرافکندگی آنها است؛ وانگهی، اين رفتار سبب میشود که نيروهای ارتش و پليس، پس از پشناسايی افراد سپاه مهدی، در آينده آنان را تحت پيگرد قرار دهند و دستگيرشان کنند.وی پيشنهاد کرد که به جای اين نقشه، به زائران گردآمده در اطراف نجف که پيام مرجعيت را شنيده و برای نجات شهر به سوی نجف شتافتهاند، اجازه داده شود که به بخش قديم شهر وارد شوند، و پس از مخلوط شدن با افراد سپاه مهدی، همگی از آن جا بيرون بيايند.آيتالله اصولاً با اين پيشنهاد مخالفتی نکردند.در اثنای جلسة آيتالله با سيد مقتدی، سيد محمدرضا نزد آنان رفت و فهميدم که از وی در بارة شايعاتی که پيرامون موافقت وی با خواستههای کنگرة ملی پخش شده است پرسيد، و او جواب داد: اين دروغ است، من پذيرفتهام که پيرامون آن مذاکره کنيم، من با قاطعيت، انحلال سپاه مهدی را رد میکنم. آن گاه سيد محمدرضا بيرون آمد و به من گفت: حاج حامد، داخل شو. و من وارد شدم.سيد محمدرضا در حضور آيتالله و سيد مقتدی از من پرسيد: سيد مقتدی میخواهد نخست مردم وارد صحن شوند و سپس، رزمندگان و متحصنان داخل حرم با آنها بيرون بيايند، نظر شما چيست؟گفتم: قبل از هر چيز، آيا سيد مقتدی با مواد طرح پيشنهادی موافقت کرده است، تا در مورد جزئيات بحث کنيم؟سيد محمدرضا گفت: مضمون آن برايش بازگو شده است. برگه را بيرون بياور و برايش بخوان.من برگة پيشنويس توافقی را که صورت اولية آن در هواپيما نوشته شده و در سپس در بصره اولويتبندی شده بود، از جيبم درآوردم و هنگامی که خواستم آن را بخوانم، سيد مقتدی گفت: گويا شما کار را تمام کردهايد، و جای بحث ندارد.گفتم: خير، اين طور نيست، اين طرح اوليه است. برگة پيشنويس است، نگاه کن ـ آن را نشانش دادم ـ شما میتوانی در خصوص هر مادهای که مناسب نمیدانی بحث کنی.گفت: من در خدمت هستم، هر چه آقا امر فرمايند اجرا کنيد.و من متن توافقنامه را خواندم.پرسيد: چرا بند مربوط به بيرون رفتن نيروهای آمريکايی را قبل از همه نياوردهايد، اين طوری بهتر نيست؟گفتم: اينها مسائل صوری است؛ مهم اين است که شما بر اساس اين توافقنامه از شهر خارج شويد، و مهمتر اين که آيا شما اشکالی بر مسائل طرحشده در اين توافقنامه داريد؟گفت: خير، من موافقم؛ فقط میخواهم کرامت حاضران در صحن حفظ شود. به شرطی که دولت به مردم موجود در آستانة نجف اجازه دهد که وارد صحن شوند و سپس افراد سپاه مهدی با آنها در شهر بيرون بروند. خب، روی پيشانی رزمندگان سپاه مهدی که نوشته نشده است اينها رزمندگان سپاه مهدی هستند. برای ما دشوار است که آنها دستهايشان را روی سرشان بگذارند و بيرون بيايند.آن گاه رو به آيتالله کرد و گفت: اينها فرزندان شما هستند، شما هم قبول نخواهيد کرد که سرافکنده شوند.و آيتالله در ادامة صحبت وی گفتند: بله، اين را قبول نخواهم کرد.آيتالله سپس دستور داد که برای طرح موضوع با دستگاههای دولتی، با آنها تماس گرفته شود.سيد محمدرضا به من گفت: حاج حامد، بلند شو و با دکتر قاسم داوود تماس بگير، و ببين نظر آنها چيست؟چون تماسهای ما از طريق تلفن ثريا بود که فقط در فضای باز خط میدهد، و تنها راه ارتباطی ما با اين و آن همين بود، ناگزير روی پشتبام رفتم. به دکتر قاسم داوود زنگ زدم، و پيش از اين که چيزی بگويم، گفت: يک ساعت است دارم با شما تماس میگيرم و موفق نمیشوم. نخستوزير با تضمين آمدن سيد مقتدی صدر نزد آقای سيستانی موافقت کرده و به «کيسی»[2] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftn2) پيام داده است، اما استاندار نجف میگويد: ما عملاً نمیتوانيم اين موضوع را ضمانت کنيم، چون وضعيت بحرانی ميان پليس و سپاه مهدی بسيار خطرناک شده و ما قادر به تضمين اين مسأله نيستيم.گفتم: اين چه حرفی است، دکتر قاسم؟ چطور میشود که يک مقام ارشد دستور میدهد و مقام زيردست با آن مخالفت میکند؟گفت: يک ساعت به من مهلت بده، آنها را تحت فشار میگذارم تا ببينيم چه میشود.از اين که هم اکنون سيد مقتدی صدر در خانه پيش ما است، چيزی به او نگفتم.گفتم: تماس من برای اين بود: نظر شما در اين باره که مردمی که به نجف آمده يا پيرامون آن ايستادهاند، وارد صحن مطهر شوند و فردا افراد سپاه مهدی با آنها بيرون بيايند؛ زيرا هدف اين است که آنها بدون هيچ سرافکندگی و توهين به شخصيتشان خارج شوند؟پرسيد: اگر تعداد زيادی وارد صحن شوند و در آن جا سنگر بگيرند و جنگافزار و تسليحات وارد حرم کنند، چه کسی خروج آنها را تضمين میکند؟گفتم: سيد مقتدی صدر تعهد میدهد که آنها خارج شوند.گفت: به نخستوزير خواهم گفت؛ ولی فکر کنم قبول نکند.گفتم: به اطلاع وی برسانيد، اگر نظر او منفی بود، خبر بدهيد تا مستقيماً با او تماس بگيريم.گفت: يک ساعت مهلت میخواهم.گفتم: تلاش کنيد که زودتر نتيجه بگيريد.از پشتبام پايين آمدم و نزد آيتالله و سيد مقتدی و سيد محمدرضا رفتم و نتيجة تماس را گفتم و اظهار داشتم که بايد بيشتر صبر کنيم تا پاسخ بگيريم.سيد مقتدی صدر گفت: ما نبايد بيشتر از اين مزاحم آقا بشويم و بايد بگذاريم استراحت کنند.وی را به اتاق کنار آيتالله برديم و آن جا نشستيم. چون وقت نماز مغرب و عشا شد، سيد مقتدی نمازش را خواند و سيد محمدرضا ما را در اتاق تنها گذاشت تا حدود يک ساعت با سيد مقتدی باشم.در بارة خيلی چيزها از وی پرسيدم و پيرامون مسائل مختلفی با هم گفتوگو کرديم.يادم میآيد از وی در بارة اين مطلب سؤال کردم که بهخصوص با وجود شما که رهبر يک جريان بزرگ در صحنه هستيد، چه چيزی اين جوانان را واداشته که در نجف آن هم به اين شيوه بجنگند و فايدة اين کار چيست؟ آيا هدف مشخصی در ميان بوده است؟ در حالی که میشود منتظر انتخابات بمانيد و در آن مشارکت کنيد و تعداد زيادی نماينده به مجلس بفرستيد و ابتکار عمل را در دست بگيريد.پاسخ داد: آيا باور میکنيد آنها انتخابات برگزار کنند و به ما اجازة پيروزی بدهند؟گفتم: فکر میکنم آنها اين پا و آن پا میکنند، ولی سرانجام، حق دادنی نيست، آن را بايد گرفت. ما بايد مبارزه کنيم، تظاهرات راه بيندازيم و برای اجرای انتخابات بر آنها فشار بياوريم.گفت: چيزهايی که من از رهگذر جنگ با آمريکايیها به دست آوردهام، از طريق سياست کسب نکردهام. درست است، شما از من بزرگتر هستيد؛ و ادامه داد: سن شما چقدر است؟گفتم: چهل سال.گفت: پس برادر من هستيد، ولی اين نکته از راه تجربه به من ثابت شده است که مرگ از ماندن بهتر است، برای آن جوانان هم همين طور است.پرسيدم: آيا در اين نبردهای جاری، رزمندههای عربِ [غيرعراقی] هم هستند؟گفت: خير، کسی نيست. فقط سه نفر ايرانی؛ که در ميان آنها يک زن هم بود و خود را در مقابل يک نفربر آمريکايی منفجر کرد؛ يک زن برابر با هزار مرد!آن گاه در بارة لبنان و حوزههای علمية آن جا پرسيد، که توضيح دادم.از او پرسيدم که آيا شيخ حسن زرقانی نمايندة او در بيروت است؟با کمی تأمل گفت: نه به آن صورت، اما کارش خوب است.گفتم: به پرسش من جواب نداديد؟گفت: چون ما مثل شما يک کار متمرکز نداريم، من هر کسی را که به جايی میفرستم، بر کارش نظارت میکنم، اگر رفتارش خوب بود او را نگه میدارم، وگرنه برکنارش میکنم.پرسيدم: آيا او مسئول روابط خارجی شما در بيروت است؟گفت: بله.از روابطش با خانم رباب صدر پرسيدم.گفت: بله، از طريق خانمها روابط خانوادگی جريان دارد.سيد محمدرضا سراغ ما آمد و به من گفت: دوباره با دکتر قاسم تماس بگير، ببينيم پاسخشان چيست؟ با او تماس گرفتم و موضع آنها را جويا شدم، جواب داد: آقايان قانع نمیشوند و میگويند که به آن مرد اطمينان نداريم، در عين حال، نيم ساعت ديگر مهلت بدهيد؛ چون مذاکرات هنوز در جريان است.اندکی بعد، سيد عبدالعزيز حکيم در تماس با سيد محمدرضا اظهار داشت: دولت نگران است، آقايان به اين پيشنهاد قانع نشدهاند، چه تضمينی وجود دارد؟سيد محمدرضا گفت: سيد مقتدی میتواند نوشتهای را امضا کند.گفت: کافی نيست، آيا مرجعيت چنين تقاضايی دارد، و مسئوليت رويدادها را میپذيرد؟سيد محمدرضا جواب داد: پاسخ را بعداً خواهم داد.سيد محمدرضا پايين آمد و وارد اتاقی شد که من و سيد مقتدی در آن نشسته بوديم و از من خواست خصوصی صحبت کنيم. از سيد مقتدی عذرخواهی کردم و بيرون آمدم. سيد محمدرضا آن چه بين او و سيد عبدالعزيز حکيم رد و بدل شده بود، برای من گفت و اظهار داشت: مسأله خطرناک است و خالی از ريسک نيست، نظرت چيست؟گفتم: من شخصاً در آهنگ سخن سيد مقتدی صداقت يافتم، شما چه احساسی داشتيد؟گفت: درست است، من هم همين را حس کردم.گفتم: من حرفی ندارم که آيتالله اين خواسته را مطرح کنند؛ وانگهی، گزينههای ما محدود است، گزينة جايگزين ادامة درگيریها است و شکستن آتشبس. نظر نهايی با آيتالله است.سيد محمدرضا به حضور آيتالله رفت و گزارش تماسهای اخير و ديدگاههای مختلف در برخورد با موضوع را با ايشان در ميان نهاد.چيزی نگذشت که سيد محمدرضا نزد ما ـ يعنی من و سيد مقتدی که کنار هم نشسته بوديم ـ آمد و رو به سيد مقتدی گفت: دولت با اين پيشنهاد موافقت نمیکند، مگر اين که آقا شخصاً ورود زوار به شهر قديم را درخواست کنند، برای ايشان هم اين تقاضا در صورتی ميسور است که شما خروج افراد سپاه مهدی با زوار را تضمين کنيد.گفت: يعنی چطوری ضمانت کنم؟ من آمادگی دارم که به آنها پيام بدهم و از آنان بخواهم که حرم و صحن را ترک کنند.سيد محمدرضا گفت: اگر درخواست شما را اجرا نکردند، چه؟گفت: آنها گروه من هستند، و بهجز تعداد اندکی، بقيه خواستة من را اجابت میکنند.سيد محمدرضا گفت: انتظار داری که چه درصدی از آنها دستورت را اجرا کنند؟گفت: نود و پنج درصد، بيش از پنج درصد سرپيچی نمیکنند.سيد محمدرضا گفت: با اين متخلفان چه کنيم؟گفت: من کتباً از آنها اعلام برائت میکنم و هر کار میخواهند با آنان بکنند.سيد محمدرضا گفت: موضوع مهمی است؛ نبايد مقبوليت خود در نزد دولت را از دست بدهد؛ بايد در بارة خروج اين نيروها از شهر اطمينان پيدا کنی.پرسيد: بيشتر از اين چه میتوانم بکنم؟سيد محمدرضا به حضور آيتالله برگشت و خبر داد که سيد مقتدی آماده است کتباً خروج افراد سپاه مهدی از نجف را تعهد کند.آيتالله به وی فرمود: پس، به دولت ابلاغ کن که گرچه من هرگز تمايل ندارم از دولتها چيزی تقاضا کنم، اما اينک چارهای جز اين ندارم که از آنها بخواهم به زوار اجازه داده شود به صحن بيايند.سيد محمد رضا به اتاق ما آمد و به من گفت: آقا مسأله را ضمانت کردند. رو به سيد مقتدی کردم و گفتم: آقای سيد مقتدی، اکنون آبروی مرجعيت در ميان است، ان شاء الله مسائل به صورت عادی جريان يابد.گفت: ان شاء الله.سپس سيد محمدرضا روی پشتبام رفت و با دکتر قاسم تماس گرفت و به اطلاع وی رساند که آيتالله با ابلاغ اين تقاضا به دولت موافقت کردهاند.دکتر قاسم داوود گفت: بله، ولی بايد تعداد کسانی که به آنها اجازة ورود داده میشود، محدود باشد؛ مثلاً دوهزار نفر؛ تا چنانچه سيد مقتدی از تعهداتش تخلف کرد، بتوانيم اوضاع را کنترل کنيم.سيد محمدرضا گفت: بايد اين مطلب را با او در ميان گذاشت.سيد محمدرضا از پشتبام نزد ما ـ يعنی من و سيد مقتدی ـ آمد و رو به سيد مقتدی گفت: دولت تصميم گرفته است که به دوهزار نفر اجازة ورود دهد.سيد مقتدی با اعتراض گفت: رزمندگان سپاه مهدی در شهر قديم، خودشان دوهزار نفر هستند، دستکم بايد ده هزار نفر بيايند تا آنها بتوانند لابلايشان خارج شوند.سيد محمدرضا پيشنهاد کرد که نيمی از اين تعداد را قبول کند و او پذيرفت.سيد محمدرضا بار ديگر با دکتر قاسم تماس گرفت و موافقت او را نيز جلب کرد. آن گاه به اتاق آيتالله رفت و ماجرا را به ايشان اطلاع داد و آقا به وی دستور دادند که از سيد مقتدی جهت اين اقدام و پيامی مبنی بر خروج که خطاب به سپاه مهدی صادر خواهد کرد، امضا بگيرد. سيد محمدرضا تعهدنامهای کتبی از زبان سيد مقتدی مبنی بر اين که سپاه مهدی قبل از ساعت ده صبح آن جا را ترک میکند، آماده کرد و در اختيار سيد مقتدی گذاشت. وقتی سيد مقتدی مفاد آن را خواند، گفت: «آقاجان، اين نوشتة شما است، بگذار خودم به شيوة خودم بنويسم. اينها نيروهای من هستند و حرف من را میفهمند». يک برگه به او داديم و اين متن را نوشت:
باسمه تعالی
به برادرانم در سپاه امام مهدی (عج). اکيداً از شما خواهش میکنم، بلکه بر شما واجب است که اگر سيل جمعيت با مسالمت يا برای ياری اميرمؤمنان (عليهالسلام) آمدند، حداکثر تا ساعت ده صبح فردا جمعه، بدون سلاح از دو شهر نجف و کوفه بيرون رويد و از دستور سرپيچی نکنيد، و گرنه در آن زيان بزرگی بر من و شما است. اين امر مرجعيت و حوزة علميه است، اطاعت کنيد و بشنويد و از کسانی نباشيد که نافرمانی کردند؛ که هلاک میشويد. شما ای برادران من، به دفاع برخاستيد و آنی کوتاهی نکرديد و به بهترين روش به دفاع از امام خود پرداختيد. خداوند بهترين پاداش نيکوکاران را به شما عطا فرمايد.
مقتدی صدر9 رجب 1425
(بنگريد به: پيوست شمارة 21)
همچنين برگهای آماده کرديم که مواد پنجگانة توافقنامه در آن نوشته شده بود. سيد محمدرضا به من گفت: با دکتر قاسم تماس بگير و موضع آيتالله را که ضامن خروج همة حاضران در صحن شدهاند به اطلاع او برسان. من بالای پشتبام رفتم و به دکتر قاسم زنگ زدم و متن توافقنامه و پيام سيد مقتدی را برايش خواندم و او يادداشت میکرد. به او گفتم: مرجعيت میخواهد که اين موضوع تحقق يابد و آن را ضمانت میفرمايد.گفت: ما در خدمت مرجعيت هستيم. و من منتظرم که از طريق رسانهها بشنوم که شما از دولت عراق میخواهيد که اجازه دهد زائران به گونهای سازمانيافته وارد حرم علوی شوند و ساعت ده صبح فردا از آن جا بيرون بيايند.گفتم: اين کار را خواهم کرد.پايين آمدم و موارد توافق را به اطلاع رساندم. از سيد مقتدی صدر خواستيم که برگة توافق را مهر و امضا کند. مهر شخصی خود را از جيبش بيرون آورد و زير برگه زد و پرسيد: مگر شما امضا نمیکنيد؟ سيد محمدرضا پاسخ داد که آن را با مهر دفتر آيتالله امضا خواهد کرد، اما در حال حاضر مهر دفتر در شهر قديم است و آن را همراه خود نياوردهايم.متن توافقنامهای که بحران نجف بر پاية آن فيصله يافت از اين قرار است:
باسمه تعالی
حضرت آيتالله سيستانی دام ظله خواهان اين موارد میباشند:
اول: اعلام دو شهر نجف و کوفه به عنوان مناطق عاری از سلاح و خروج همة نيروهای مسلّح از آن جا و عدم بازگشت ايشان.
دوم: واگذاری مسئوليت حفظ نظم و امنيت مناطق اين دو شهر به پليس عراق.
سوم: خروج نيروهای بيگانه از اين دو شهر.
چهارم: پرداخت خسارت از طرف دولت عراق به همة کسانی که در نبردهای اخير زيان ديدهاند.
پنجم: مشارکت همة نيروها و جريانهای فکری و اجتماعی و سياسی در ايجاد فضای مناسب برای اجرای سرشماری، به منظور انتخابات عمومی که از رهگذر آن میتوان حاکميت کامل را بازگرداند.
9 رجب 1425 هـدفتر آيتالله سيستانی ـ نجف اشرف
سيد مقتدی صدر نيز اين جمله را در ذيل آن نوشت:
باسمه تعالی
اينها مطالبات، بلکه اوامر مرجعيت است و من با سپاس فراوان، آمادة اجرای تمامی دستورات بزرگوارانة ايشان هستم.
9 رجب 1425 هـمقتدی صدر
(بنگريد به: پيوست شمارة 22)
در اين هنگام از نمايندگان رسانهها که در هتل بحر النجف اقامت داشتند، خواستم که حضور يابند. وقتی همراه سيد مقتدی صدر در انتظار آمدن آنها نشسته بوديم، صدای پرواز يک فرود بالگرد را بر فراز خانه شنيديم، سيد مقتدی از من پرسيد: اين بالگرد به خاطر من دور خانه میچرخد؟ آيا آنها فهميدهاند که من پيش شما هستم؟گفتم: خبر ندارم، ولی بيرون خانه پليس حضور دارد، شايد آنها شما را ديده باشند که وارد منزل شدهايد. ما هم از آمدن شما غافلگير شديم؛ چون هنوز داشتيم تلاش میکرديم از دولت امان بگيريم که اگر شما بياييد تعرضی نداشته باشند.پرسيد: شما برای من تضمينی نداريد؟گفتم: امشب پيش ما میخوابيد و بيرون نمیرويد؛ تا اين که از امنيت کامل اوضاع مطمئن شويم.گفت: من شما را به زحمت نمیاندازم.سپس با حضور سيد محمدرضا سيستانی شام را که نام و مرغ بريان بود صرف کرديم و من و سيد مقتدی در يک بشقاب میخورديم. او به خنده گفت: چه کسی باور میکند که من و حاج حامد، مدير دفتر آيتالله سيستانی در بيروت در يک بشقاب بخوريم؟اندکی بعد، يعنی نزديک ساعت ده شب، انبوهی از خبرنگاران حضور يافتند؛ چندان که در حياط منزل جايی برای آنها نبود. يک کنفرانس خبری تشکيل دادم و در آن ابتکار عمل مرجعيت برای حل بحران نجف و موافقت دولت عراق و سيد مقتدی صدر با آن را اعلام کردم و از دولت عراق خواستم به مردمی که در اطراف نجف اجتماع کردهاند، برای انجام زيارت اجازة ورود دهد.به ياد میآورم که متن درخواست اعلامشده از اين قرار بود: «دفتر حضرت آيتالله سيستانی دام ظله از دولت عرق میخواهد به غيرنظاميان زائر اجازه دهد که در گروههايی منظم به آستانة مطهر علوی وارد شوند، مشروط به اين که حداکثر تا ساعت ده صبح فردا جمعه آن جا را ترک کنند». هنگامی که نشست مطبوعاتی را به پايان بردم و به داخل خانه برگشتم، سيد مقتدی رفته بود. ساعتی بعد، دکتر قاسم داوود در يک کنفرانس خبری موافقت دولت عراق با درخواست آيتالله سيستانی را رسانهای کرد.قرار بود پيام سيد مقتدی خطاب به افراد سپاه مهدی حاضر در صحن مطهر، همان شب به دست آنان برسد، اما چون وقت گذشته بود و اوضاع امنيتی شهر هم بحرانی بود، اين کار انجام نشد.روز جمعه 27 آگوست 2004م. (6 شهريور 1383ش.)، پس از سپری کردن شبی آکنده از خستگی و دشواری، صبح زود حدود ساعت چهار و نيم از خواب برخاستيم. پيام سيد مقتدی صدر خطاب به سپاه مهدی حاضر در حرم مطهر را که شب به دليل اوضاع بحرانی و قطع برق نتوانسته بوديم، تکثير کنيم، به دفتر آيتالله واقع در منطقة قديم شهر فرستاديم و شيخ حيدر حمزاوی را مأمور کرديم که نامه را به شيخ احمد شيبانی در داخل صحن حيدری برساند. شيخ حيدر عملاً حدود ساعت هشت صبح توانست اين مهم را انجام دهد و پيام از طريق بلندگوهای حرم علوی به گوش سپاه مهدی حاضر در حرم رسيد و آنان را دعوت کرد که حداکثر تا ساعت ده صبح از حرم خارج شوند.دفتر آيتالله همچنين سيد محمدرضا غريفی را مأمور کرد که همراه سه تن از طلاب علوم دينی روانة حرم حيدری شود و برای تحويل حرم پس از خروج نيروهای مسلّح هماهنگیهای لازم را با شيخ احمد شيبانی به عمل آورد.حدود ساعت نه، به نظر رسيد که واقعاً زمان چندانی نمانده است و برادران ما در حرم حيدری به وقت بيشتری نياز دارند؛ زيرا به خبر داده بودند که در زمينة تخلية حرم با مشکلاتی روبهرو شدهاند؛ بنابراين، با دکتر قاسم تماس گرفتم و از او خواستم که موعد مقرر را به جای ساعت ده، تا ساعت دوازده تمديد کند، او هم با اين تقاضا موافقت کرد.تلاش کردم با عدنان الزرفی استاندار نجف صحبت کنم، تا موافقت دولت با تمديد ساعت را به او خبر دهم، ولی به دليل نابسامانی خطوط تلفن نتوانستم؛ بنابراين، راهی ساختمان استانداری شدم و با استاندار ديدار کردم و به او گفتم که دکتر قاسم داوود با تمديد ضربالاجل تا ساعت دوازده موافقت کرده است. او هم موافق بود، ولی گفت: اينها را من میشناسم؛ اين پا و آن پا میکنند، مراقب باشيد.فضا ناآرام بود، ما لحظه به لحظه گزارش صحن را دنبال میکرديم؛ زيرا همه چيز قابل انفجار بود، و با اين کار تمام تلاشها به هدر میرفت.ساعت يازده و نيم برادران از حرم علوی تماس گرفتند و خبر دادند که نيمی از صحن تخليه شده و نمیتوانند تا نيم ساعت ديگر صحن را کاملاً پاکسازی کنند؛ بنابراين، نياز دارند زمان دوباره تا ساعت يک تمديد شود.بار ديگر سراغ استاندار عدنان الزرفی رفتم و درخواست کردم که دو ساعت ديگر مهلت دهد، اما او اين پيشنهاد را رد کرد و گفت: من پس از ساعت دوازده، حتی يک لحظه هم درنگ نمیکنم؛ اينها دروغ میگويند و میخواستند زمان را بخرند.به دکتر قاسم داوود تلفن زدم و آهنگ صدايم را بالا بردم و از او خواستم که برای تمديد زمان تا ساعت دو بعدازظهر فوراً دخالت کند؛ بهخصوص که زمان آتشبسی هم که دولت عراق ديروز اعلام کرده، ساعت سه امروز به پايان میرسد و اصلاً عاقلانه نيست که برای يک يا دو ساعت، به نقطة صفر برگرديم. قاسم داوود با تمديد موافقت کرد و موضوع را به استاندار ابلاغ نمود. من به خانة واقع در محلة السعد که آيتالله موقتاً در آن جا اقامت داشت بازگشتم و منتظر ماندم که ضربالاجل تعيينشده از سوی دولت برای تخليه حرم علوی به پايان برسد.از مسائلی که با استاندار بحث کردم، اين بود که شيخ احمد شيبانی به برادران در صحن اطلاع داده است که درست نيست خيابانهای شهر تخليه شود، چون اين کار يک خلأ امنيتی پديد میآورد و شهر در معرض آشوب و چپاول قرار میگيرد؛ از اين رو، آنان نيازمند فرصت و هماهنگی برای تحويل شهر هستند. اين مطلب را به استاندار گفتم، او هم اظهار داشت: اين سخن نادرست است؛ هيچ نيازی به اين توجيهات نيست؛ ما کاملاً آمادگی داريم که اين خلأ را پرکنيم.ساعت دوازده و نيم برادران از داخل صحن مطهر تماس گرفتند و گفتند: شيخ احمد شيبانی به بهانة اين که برخی از رزمندگان پس از خروج از حرم، در خيابان المدينه[3] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftn3) و ديگر نقاط شهر دستگير شدهاند، برنامة تخليه حرم را متوقف کرده است و نيروها در حال برگشت به داخل صحن هستند.به آنان گفتم: اين حرف سنجيده نيست؛ چطوری افراد سپاه مهدی را در بين مردم شناسايی کردهاند؟گفتند: نمیدانيم، وضعيت واقعاً متشنّج است.به آنها گفتم: میخواهم با شيخ احمد صحبت کنم. پس گوشی تلفن را به دست او دادند، سلام کردم و گفتم: شيخ احمد، تضمينی وجود دارد که کسی از افراد سپاه مهدی دستگير نشود. جواب داد: اين درست نيست، گروهی از ما را گرفتهاند؛ اين آقايان نه ضمانتی میفهمند و نه تعهدی دارند.گفت: شيخ احمد، نسبت به اطلاعات خودت اطمينان پيدا کن؛ آخر، مرجعيت ضامن تمام اين برنامه است.گفت: من از اطلاعات خودم اطمينان دارم. رزمندگان ما دارند به صحن برمیگردند، ما با اين اوضاع خارج نخواهيم شد. اين را گفت و گوشی را به دست برادران ما که در صحن مستقر بودند، داد که به من گفتند: ما اوضاع را بسيار بد میبينيم، و بيم آن داريم که همه چيز از دست در برود.به سيد محمدرضا گزارش دادم و او گفت: حاج حامد، خودت روانة صحن بشو و همان جا تلاش کن که برای موضوع راهحلی پيدا کنی.تعدادی از طلاب حوزه را دعوت کردم، و بلافاصله به طرف حرم رفتم، يک نماينده هم از طرف استاندار همراه ما بود. اگر درست يادم باشد، در کاروانی شامل پنج خودرو، از خيابان المدينه و خيابانهای جانبی منطقة جديد گذشتيم و به خيابان السور رسيديم و ديديم که تانکها و نفربرهای آمريکايی دقيقاً در «ميدان شارع الرسول» به صورت آمادهباش ايستادهاند.صحنة بسيار چندشآوری بود؛ نشانههای ويرانی بر خانهها و محلههای شهر به چشم میخورد، بوی مرگ و ترس از لابلای آن صحنههای دردناک به مشام میرسيد، در خيابانها جز سگ و گربه خبری از موجود زنده نبود. خودرو نمايندة استاندار پيشايش کاروان میرفت و ماشين من به دنبال آن. کاروان خودروهای ما در بيستمتری تانکهای آمريکايی که ورودی شارع الرسول را محاصره کرده بودند، ايستاد، نمايندة استاندار پياده شد و به سوی آمريکايیها رفت، چند دقيقه با آنها صحبت کرد، و سپس به خودروها علامت داد که به راه خود ادامه دهند؛ ماشينها به طرف تانکها و نفربرهای آمريکايی حرکت کردند. از کنار آنها گذشتيم و وارد شارع الرسول شديم تا به باب القبله برسيم. به محض رسيدن به آنجا، از ماشين پياده شديم و از ورودی مقابل بازار قديم العماره به حرم علوی رفتيم.
اخراج رزمندگان سپاه مهدی از صحن آستانة مطهر علوی
با ورود به صحن مطهر حيدری، از تماشای چيزی که در برابر بود، وحشتم برداشت. نابسامانی همه جا را فرا گرفته، و کفشها در اين سو و آن سو پراکنده بود. ناخودآگاه عنان از دست دادم، و چند دقيقه در برابر برادرانی که همراهم بودند، و در مقابل نگاههای افراد سپاه مهدی، بهشدت گريستم.اندوه از فرجام کار مرا سخت در فشار قرار داده بود. آيا اين همان جايی است که از صدای زائران آکنده میشود، و آوای مناجات در آن میپيچد و پس از اذان صبحگاهی با حلقههای علم و دانش زينت میيابد؟ کجاست آن نمازهای جماعت؟ کجايند آن کبوتران حرم که در کودکی پيوسته دانة گندم نثارشان میکردم؟ در غرفهغرفة اين بنای بشکوه، تاريخ و تمدن و علم موج میزند و خود را به آستان علی(عليهالسلام) میافکند؛ اين جا را چه شده است؟!به سوی دارالضيافه در داخل حرم رفتم که شيخ احمد شيبانی در آن جا مشغول مصاحبه بود. سيد محمدرضا غريفی و ديگر برادران و تعدادی از خبرنگاران را هم ديدم. فضا بسيار متشنج بود. پس از پايان گفتوگوی تنشزای شيخ احمد به سراغ او رفتم و سلام کردم و پرسيدم: مسأله از چه قرار است؟ چرا از آن چه با سيد مقتدی صدر توافق شده است، و بر آن اساس بايد تا ساعت ده همراه زوار خارج شويد، سرپيچی میکنيد؟گفت: نامة سيد مقتدی حدود ساعت هشت صبح به دست من رسيده، چطور میتوانم ظرف دو ساعت همه را بيرون ببرم؛ از اين گذشته، آمريکايی به محض خروج، ما را دستگير میکنند.گفتم: هيچ فرمانی برای دستگيری نيست؛ اين بخشی اساسی از توافق با دولت عراق است.گفت: اينها صداقت ندارند. تعدادی از جوانهای سپاه مهدی را در ميدان ثوره العشرين و خيابان المدينه بازداشت کردهاند؛ برای همين، بچهها دارند به طرف صحن برمیگردند.گفتم: چطوری اين جوانها را گرفتهاند؟ آيا مگر روی پيشانی آنها نوشته شده است که اينها اعضای سپاه مهدی هستند؟ فهرست اسامی آنها را بده! و يک برگة کوچک که نام دو نفر روی آن نوشته شده بود، به من داد.با استاندار تماس گرفتم و وضعيت آن دو نفر و واقعيت بازداشتهايی را که شيخ احمد مدعی آن است، جويا شدم. جواب داد: اصلاً درست نيست. هيچ امر به دستگيری نبوده است. اين دستور مقامات بالا است، و نمیتوان آن را ناديده گرفت. آنها میتوانند بيرون بيايند و هيچ کسی هم متعرض آنها نخواهد شد. بله، فقط يک نفر ـ که يکی از دو نفری است که نامش را بردی ـ به دليل حمل سلاح در ميدان ثوره العشرين دستگير شده است، که البته بهزودی آزاد خواهد شد. اما در بارة نفر دوم چيزی نمیدانم و هم اکنون موضوع را به تمام مراکز ابلاغ میکنم که اگر او هم نزد ما است، فوراً آزاد شود.ديار العمری، خبرنگار شبکة العربيه در صحن مطهر بود و گفتوگوی کوتاهی با من کرد. از من در بارة بحرانی شدن اوضاع و احتمال ناکام ماندن تلاشها در پی بازداشتهای اخير و اظهارات اخير شيخ احمد پرسيد. گفتم: همه چيز عادی است و مشکل برطرف شده است. فقط يک فرد بازداشتی بود که او هم آزاد شد، اگر الآن از شيخ احمد هم بپرسيد با نگاه ثبت به شما جواب خواهد داد. من به همه اهالی نجف مژده میدهم که امشب را آسوده خواهند خوابيد.به شيخ احمد گفتم: بايد در اسرع وقت صحن را تخليه کنيم؛ چون داريم به زمان ضربالاجل نزديک میشويم. من پيشنهاد میکنم گروهی را که میترسی دستگيرشان کنند جدا کنی تا با هم از حرم بيرون برويم. من پنج ماشين در اختيار دارم که در جلوی صحن ايستادهاند. بچهها سوار آنها میشوند و تو هم سوار خودرو من میشوی؛ يا همه با هم از پستهای آمريکايیها میگذريم، يا همهمان را دستگير میکنند يا همگی کشته میشويم. آيا کار ديگری هم میتوانم بکنم؟ گفت: نه، خدا خيرت بدهد. و با پيشنهاد من موافقت کرد.آخرين جوانان بازمانده را گرد هم آورديم تا با صورتی منظم و حسابشده از صحن بيرون بروند. وقتی در يک سوی صحن ايستاده بودم، ناگهان شيخ احمد را ديدم که با گروهی از جوانان، دارد از طرف ديگر و از خروجی بازار العماره خارج میشود. به طرف او دويدم، و ديدم که شيخ احمد با تعدادی از جوانان نزديک در و بيرون از حرم ايستاده و گروهی از خبرنگاران دورش حلقه زدهاند. جوانها با صدای بلند فرياد میزدند: «علی ويّاک علی». بهزور خودم را به ميانه انداختم و دست شيخ احمد را گرفتم و از او خواهش کردم که به صحن برگردد. يادم میآيد که فيلمبردار شبکة العربيه با دوربين ما را تعقيب میکرد، سرش داد زدم و از او خواستم که دور شود و با دردها و رنجهای ما سودا نکند. شيخ احمد و همراهانش را دوباره به طرف حرم برگرداندم و به او گفتم: ما قرار گذاشتيم که آرام و باهم بيرون برويم؛ چرا که نمیخواهيم مشکل ديگری درست کنيم. گفت: نمیدانم، اين جوانها از من خواستم که بيرون بروم.مشکل اين بود که میترسيدم هر آن اوضاع از کنترل خارج شود؛ چون فضا بهشدت متشنج بود. از يک سو، نشانههای خشم را در چشمهای اعضای سپاه مهدی نظاره میکردم و از سوی ديگر، آمادهباش نيروهايی را میديدم که صحن حيدری را در محاصرة خود داشتند. در پی آن ماجراها، ديوار بیاعتمادی تنومندی بين دو طرف کشيده شده بود و با بیتوجهی به آن توافقنامة شکننده، میتوانست به تيراندازی بينجامد، و اگر يک گلوله شليک میشد، آن وقت، آتش دوباره همة شهر را فرا میگرفت؛ زيرا جنگجويان با سلاحهايی که هنوز آنها را به کسی تحويل نداده بودند، در شهر قديم و اطراف آن حضور داشتند، و نيروهای آمريکايی و عراقی هم هر آن برای رويارويی آمادگی داشتند.با حاکميت خرد جمعی بر روند حوادث، خروج نسنجيده و همراه با شعارهای حماسی از صحن مطهر علویمیتوانست همة اقدامات را به ناکامی بکشاند، و کسانی باشند که با ناخرسندی از پايان مسالمتآميز بحران، بخواهند از آب گلآلود ماهی بگيرند.صحن مطهر را دور زديم و از اين که کس ديگری نمانده است، اطمينان يافتيم. سپس با هم از سردر صحن به طرف سوق العماره بيرون رفتيم. پنج نفر از جوانهای وابسته به دفتر آيتالله سيستانی را داخل صحن گذاشتيم و همة درها را قفل کرديم.به طرف باب القبله که ماشينهايمان آن جا بود، راه افتاديم. شيخ احمد شيبانی و همراهانش حدود چهل نفر میشدند. به او گفتم: کسانی را که بيم بازداشت آنها را میبری و نمیتوانی رهاشان کنی، با ماشينهای خودمان میبريم و ديگران در کوچههای شهر قديم متفرق شوند. با نظر من همراه و حدود بيست نفر را جدا کرد. در هر خودرو يک روحانی از طرف دفتر آيتالله سيستانی و چهار تن از اعضای سپاه مهدی نشستند، شيخ احمد شيبانی هم سوار ماشين من شد و يک نفر ديگر را هم که برايش مهم بود، سوار کرد؛ بعداً فهميدم او سيد حسام الحسينی از شخصيتهای برجستة جريان صدر است.ماشينها از باب القبله راه افتادند و شارع الرسول را پشت سر گذاشتند، خودرو من پيشاپيش ديگران بود. وقتی به پست بازرسی نيروهای آمريکايی در ميدان شارع الرسول رسيديم، نمايندة استاندار پياده شد و پيش رفت و چند دقيقه با آنها صحبت کرد. دشوارترين لحظاتی بود که بر ما میگذشت؛ در آن هنگام هر بدخواه يا نادان يا متعصب يا کينهجويی میتوانست آتشی را شعلهور کند. زندگی سرنشينان اين خودرو در برابر باد قرار گرفته بود. در همة عمليات امنيتی دنيا، مرگ يا دستگيری، سرنوشتی قابل انتظار است، ولی مهمتر از آن در چنين شرايطی اين است که آخرين رشتههای نجات هم بگسلد و اقدام مرجعيت که پس از آن ديگر اميد هيچ اقدامی نمیرود، به نيستی کشانده شود.پس از لحظاتی بس سنگين و نفسگير، نمايندة استاندار ـ در پی گفتوگو با فرمانده آمريکايی ـ علامت داد که حرکت کنيم، و معلوم بود که اجازة عبور دادهاند. کاروان بهآرامی راه افتاد و از کنار تانکها و زرهپوشهای آمريکايی گذشت. کسانی که تا چند ساعت قبل رودرروی هم میجنگيدند، اينک در اين گذرگاه با چشمانی پر از نگرانی و خشم نگاههايشان را به هم دوختهاند.بيش از يک سال قبل، درست در همين جا، مردم نجف سينههای خويش را در برابر سربازان آمريکايی برهنه کردند تا به آنها بگويندکه به شما اجازه نمیدهيم پايتان را در صحن مطهر بگذاريد؛ و اين حماسه را همة رسانهها بازگو کردند. امروز تاريخ تکرار میشود تا همان سربازان در همان مکان از رفتن باز بمانند، با اين تفاوت که اين بار، عبای مرجعيت مانع از پيشروی آنان شده است.هنگامی که از مهمترين پست بازرسی آمريکايیها بر گرداگرد شارع الرسول رد میشويم، نفس راحت میکشيم. نمیدانستيم به کدام سو میرويم، بيم آن داشتم که اگر همراهان خود را پياده کنم، تا هر کدام به راه خود بروند، و تصادفاً يکی از آنها در خيابانهای نجف بازداشت شود، خواهند گفت که ما اعضا و فرمانده سپاه مهدی را تحويل آمريکايیها دادهايم. با خودم فکر کردم بهترين و امنترين جايی که در آن لحظه میتوانيم به آن جا برويم، اقامتگاه آيتالله سيستانی در محلة السعد است. پيشنهادم را با شيخ احمد شيبانی در ميان گذاشتم و او بلافاصله قبول کرد.خيابان المدينه در انتهای شارع الرسول را پيموديم و راهی محلة السعد شديم. در راه، سيد حسام الحسينی به من گفت که ديروز چند مکالمة تلفنی را شنود کردهاند، و در يکی از آنها استاندار با فرماندهان پليس اطراف حرم صحبت میکرده و در آن انبوهی از فحش و ناسزا را نثار روحانیهای داخل صحن کرده است. در يکی ديگر هم من با استاندار صحبت میکردهام. بهشوخی از او پرسيدم: ان شاء الله در آن صحبت که چيزی ناراحتکننده نبوده است؟ گفت: نه، معمولی بود.اين مطلب نشان میدهد که اعضای سپاه مهدی تا اندازهای از فناوریهای خوبی در زمينة ارتباطات نظامی برخوردار بودهاند.به خانة شيخ محمدحسن انصاری ـ محل اقامت آقا ـ رسيديم. ساعت نزديک سه عصر بود. از آن جا که محاصرة چند روز گذشته، تا حدی شديد بوده است، شيخ احمد شيبانی و گروهش بهشدت خسته و کوفته و گرسنه بودند. ظرف نيم ساعت سفرة غذايشان را آماده کرديم، و با هم مشغول صرف ناهار شديم.در اثنای ناهار، سرتيپ غالب الجزائری فرمانده پليس نجف همراه فرمانده گردان گارد ملی در نجف آمدند، و من ناگزير شدم برای صحبت با آنها سفرة غذا را ترک کنم.فرمانده گارد ملی اظهار داشت: اکنون، پس از عقبنشينی اعضای سپاه مهدی، شهر شاهد خلأ امنيتی است و ما از حضور پراکندة جنجگويان در کوچهها و خيابانهای شهر نگرانيم؛ بنابراين، مقرر شده است که نيروهای آمريکايی، که ما هم با آنها هستيم، برای پاکسازی وارد شهر قديم و اطراف صحن مطهر شوند.پاسخ دادم: اين بر خلاف توافق است. نيروهای بيگانه بايد از شهر نجف اشرف خارج شوند. وانگهی، من با استاندار در اين خصوص به توافق رسيدهام، و او متعهد شده است که بلافاصله پس از عقبنشينی سپاه مهدی، خلأ امنيتی را برطرف کند. نيروهای او آماده هستند. پس اين چه حرفی است؟گفت: نيروهای آمريکايی تنها در صورتی مطمئن میشوند که خودشان برای پاکسازی شهر دخالت کنند، و بر اين کار اصرار دارند.گفتم: به آنها بگو که کسی در برابر ورودشان ساکت نخواهد نشست، اين خلاف توافق است. و چنانچه وارد شهر بشوند ... معلوم باشد که اگر تا چند ساعت پيش از اين اعضای سپاه مهدی با آنها میجنگيدند، اکنون ما به جنگشان خواهيم رفت، جوانهای نجف با آنها وارد پيکار خواهند شد.کمی نگران شد و گفت: برادر، من از شما هستم و حرف شما را میفهمم، ولی چه کنم؟ گفتم: چه میدانم؟ هر چه گفتم به آنها بگو و فرمانشان را ناديده بگير. ما قبول داريم که تعدادی از نيروهای گارد ملی عراق و پليس ملی کشور برای پاکسازی و ايجاد ثبات وارد شهر بشوند. اين يک مسألة معمولی بلکه ضروری است؛ ولی در غير اين صورت، همه چيز گره خواهد خورد.منزل را ترک کردند، ولی نيم ساعت بعد برگشتند و گفتند: قرار شد که چند ستون از خودروها و نفربرهای زرهی گارد ملی عراق را بفرستيم تا در پيرامون صحن مطهر و اطراف شهر گشت بزنند و با همکاری پليس ملی عراق به تقتيش و بازرسی در شهر بپردازند.نزد شيخ احمد شيبانی و دوستانش برگشتم که ناهارشان را تمام کرده و مشغول نوشيدن چای بودند. ساعت نزديک چهار و نيم عصر بود. از او پرسيدم که میخواهد به کدام طرف برود؟گفت: میخواهم سراغ خانوادهام در منطقة الحمزه بروم، ولی آيا میشود پيش از ترک خانه، برای عرض سلام خدمت آقای سيستانی برسيم؟به سيد محمدرضا خبر دادم و او از آقا کسب اجازه کرد و موافقت ايشان را گرفت. شيخ احمد شيبانی اولين کسی بود که وارد شد، حضرت آيتالله با وی معانقه کرد و به او خوشآمد گفت. شيخ احمد گفت: سيدنا، ما شما را در مورد خودمان به زحمت انداختيم.آقا جواب داد: نه عزيزم، من به شما علاقه دارم، شما فرزندان من هستيد و من در خدمت شما هستم.جوانها يکی در پی ديگری وارد شدند. آيتالله آغوش خود را میگشود و آنان را در بغل میگرفت. يکی از آنها سر بر شانة آقا نهاد و گريست و ايشان در گوش هر يک از آنان میفرمود: شما فرزندان من هستيد، دوستتان دارم و برايتان دعای خير میکنم.شيخ احمد شيبانی همراه يکی از برادران دفتر آيتالله روانة منطقة خودش «الحمزه» شد. پيش از آن که بيرون برود، به شيخ احمد هشدار دادم که هيچ سلاحی را با خودش به درون ماشين نبرد، تا بهانه و دستاويزی برای دستگيریاش نباشد؛ زيرا شهر پر از پستهای امنيتی و نظامی است. اطمينان داد که سلاحی به همراه ندارد؛ و بدين سان همة برادران رهسپار شدند، هر يک به خانه و مقصدی که در پيش گرفته بود.ساعت نه شب، استاندار نجف يکی از اعضای سپاه مهدی را که صبح بازداشت شده بود، و شيخ احمد شيبانی درخواست آزادی او را داشت و استاندار قول داده بود در بارهاش تحقيق کند، نزد ما فرستاد. به وی شام داديم و او را تا خانهاش در محلة العسکری نجف رسانديم.
مراجع دينی نجف در ديدار با آيتالله سيستانی
روز شنبه 28 آگوست 2004م. (7 شهريور 1383ش.) مراجع دينی نجف يعنی حضرات آيات سيد محمدسعيد حکيم، شيخ محمد اسحاق فياض و شيخ بشير نجفی برای خيرمقدم به آيتالله سيستانی برای بازگشت از سفر درمانی و تبريک موفقيتی که به دست ايشان در نجف حاصل شد، با معظمله ديدار کردند. هنوز چند ساعت از اين ديدار نگذشته بود که شايعة خبری دروغی مبنی بر اين که مراجع به عدم جواز جنگ با نيروهای آمريکايی فتوا دادهاند، انتشار يافت؛ اين شايعه به اظهارات شيخ علی پسر آيتالله شيه بشير نجفی مستند بود که بلافاصله با وی تماس گرفتم و جزئيات مسأله را جويا شدم و او اصل موضوع را انکار کرد و با حضور در شبکة الجزيره به تکذيب اين خبر پرداخت. با اين حال، هم شبکة الجزيره و هم ديگران، به انتشار اين دروغ زشت ادامه دادند؛ بنابراين ناگزير با شبکههای الجزيره و العربيه تماس گرفتم و اظهارات داشتم:اين شايعة دروغ با هدف تحتالشعاع قرار دادن پيروزی بزرگ مرجعيت دينی در حل بحران نجف انتشار يافته است. تاريخ مرجعيت از انقلاب سال 1920 بدين سو، سرشار از موضعگيریهای جهادی است، و فرزندان مرجعيت و مؤمنين همة جهان بايد در برابر چنين شايعاتی که برای ايجاد ترديد در مجاهدات مراجعشان انتشار میيابد هشيار باشند. مردم میدانند که ديدگاههای مرجعيت دينی تنها از طريق بيانيههای روشن و صريحی که مهر و امضای آن را داشته باشد، انعکاس میيابد.بهرغم همة تکذيبهای مکرر و صريح، اين شايعهپراکنی دروغ در نزد برخی از بنگاههای خبری به جولانگاهی برای سياهنمايی تبديل شد.
تحويل گرفتن مسجد کوفه
عصر، از طرف سيد مقتدی صدر، تماس گرفتند و به نقل از وی، خواهان آن شدند که مرجعيت مسجد کوفه را نيز مانند صحن حيدری، تحويل بگيرد.سيد محمدرضا اظهار داشت: مرجعيت خود چنين قصدی ندارد، ولی اگر سيد مقتدی با ارسال پيامی آشکار خواستار آن است، ما برای اين کار آمادگی داريم.عملاً، سيد مقتدی نامهای خطاب به اعضای سپاه مهدی در مسجد کوفه نوشت و از آنها خواست که مسجد را ترک کنند و کليدهای آن را به مرجعيت دينی بسپارند.متن نامه چنين است: باسمه تعالی
به برادران حاضر در مسجد معظّم کوفه؛ بر اساس توافقی که پيش از اين صورت گرفته، خواستار آن هستم که مسجد به دفتر آقای سيستانی (دام ظله) تحويل داده شود. تا آن جا که میدانم، برگزاری نماز جمعه علی رغم همة دشواریها ادامه خواهد يافت. تقوای الهی پيشه کنيد و به عدالت برخيزيد که شما اين برادران عزيزم، لحظهای کوتاهی نکرديد. سپاس از شما.
مقتدی صدر12 رجب 1425
(بنگريد به: پيوست شمارة 23)
هيأتهای رسمی و مردمی در ديدار با آيتالله
شب، يک هيأت دولتی به ديدار آيتالله آمدند، در اين هيأت که به رياست دکتر قاسم داود بود، دکتر محمدعلی حکيم وزير ارتباطات، دکتر علاء عبدالصاحب علوان وزير بهداشت، خانم نسرين برواری وزير کار و امور اجتماعی، و عدنان الجنابی دبير هيأت وزيران حضور داشتند.اعضای هيأت بازگشت آيتالله به شهر خود را خوشآمد گفتند و از تلاشهای گستردة ايشان که موجب برگشت آرامش به شهر نجف شد، تشکر کردند و تأکيد داشتند که بهزودی بازسازی نجف را آغاز خواهند کرد. آيتالله سيستانی به آنها توصيه کردند که پيش از شروع بازسازی بايد امنيت شهر فراهم شود؛ چرا که بدون امنيت، سازندگی هيچ مفهومی ندارد. ايشان همچنين ضرورت پاسداری از ويژگیهای ميراثی و تمدنی شهر نجف و اهميت تکيه بر ديدگاههای متخصصان ميراث فرهنگی و تاريخ در همة پروژههای عمرانی را يادآور شدند و خاطر نشان کردند که هيچ يک از نوسازیهای نجف نبايد به نشانههای تاريخی شهر آسيبی وارد آورد.روز يکشنبه 29 آگوست 2004م. (8 شهريور 1383ش.) گروههای سياسی و دينی و مردمی از سراسر عراق برای تهنيت ورود آيتالله به خاک ميهن و برقراری آرامش سرازير شدند.آن شب، با اين که خيلیها تقاضا داشتند که به دليل بحرانی بودن اوضاع اين کار به تأخير افتد، اما آيتالله تصميم گرفتند که فردا به خانة خود در شهر قديم بازگردند. يادآور میشوم که تا آن تاريخ معظمله هنوز با خانوادة خود که در طول اين مدت در شهر نجف مقاومت کرده بودند، ديداری نداشتند.
زيارت مرقد مطهر اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و بازگشت به منزل
ساعت هفت و چهل و پنج دقيقة صبح روز دوشنبه 30 آگوست 2004م.، برابر با 13 رجب 1425 و روز ولادت حضرت اميرالمؤمنين علی بن ابیطالب عليهالسلام (9 شهريور 1383ش.)، آيتالله سيستانی اقامتگاه موقت خود در محلة السعد را برای زيارت جدّ بزرگوارشان حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ترک کردند و ساعت هشت به حرم مطهر حيدری رسيديم. بهرغم همسايگی با حرم مطهر امام علی عليهالسلام، آيتالله در ايام رژيم سابق سالها به دليل محاصرة ظالمانه، و پس از آن به دليل نابسامانی اوضاع و حضور اشغالگران، از زيارت آستان مقدس علوی محروم شده بود؛ بنابراين، پس از آن سالهای سخت، اينک نخستين باری است که ايشان به زيارت میرود. فضا بر همه چيز تأثير گذاشته بود، هنگام ورود از باب القبله، اشک در چشمهای آيتالله حلقه داشت. درهای صحن هنوز بر روی زائران بسته بود و هيچ کس در صحن ديده نمیشد. آقا در فضايی روحانی و سرشار از تقوا و عشق به اهل بيت عليهمالسلام مراسم زيارت و دعا را به جا آورد و ما نيز با ايشان زيارت کرديم. موافقت کردند که در هنگام زيارت مرقد مطهر تعدادی عکس از معظمله گرفته شود. همه میدانند که ايشان نسبت به گرفتن عکس و فيلم و از اين قبيل، سختگيری میکنند و در فاصلة تمايل مردم به تماشای حرکت و سکون و حضور ايشان تا امتناع آيتالله، چه رنجهايی که ما از اين باب بردهايم. آيتالله پس از پايان زيارت اميرالمؤمنين عليهالسلام، به سوی مقبرة استادشان آيتالله خوئی قدس سرّه در يکی از غرفههای اطراف صحن مطهر رفتند. نزديک قبر نشستند و فاتحهای خواندند و بيرون آمدند. پيش از خروج از باب القبله، در کنار مقبرة شيخ مرتضی انصاری قدس سره ايستادند و فاتحهای تلاوت کردند و از باب القبله به سوی منزل خود واقع در منطقة «البراق» حدود پنجاه متری صحن مطهر رفتند و درهای صحن حيدری ديگربار بسته شد.
ادامة ناآرامی در سطح شهر
شب، به نمايندگی از دفتر سيد مقتدی صدر، آقای هاشم ابورغيف و يک تن ديگر نزد ما آمدند و اظهار داشتند که از طرف استاندار چند ماشين آمدهاند و پستهای نگهبانی نزديک خانة سيد مقتدی را جمعآوری کردهاند و ايشان از اين رفتار بهشدت ناراحت است و اين کار شايد به وخامت اوضاع بينجامد.گفتم: راجع به اين مسأله توضيح خواهم خواست و بعداً به شما خبر خواهم داد. با عدنان الزرفی استاندار صحبت کردم و در مورد آن موضوع از وی پرسيدم. گفت: پستهايی را که جمعآوری کرديم، به دليل واقع شدن در خيابانهای اصلی، ماية سد معبر و خسارت به اموال عمومی بود.گفتم: اگر اين طور بوده است، اول بايد سد معبرهای موجود در ديگر نقاط نگهبانی واقع در خيابانهای اطراف منازل ساير شخصيتهای نجف را جمعآوری کنيد، بعداً سراغ پستهای نگهبانی مخصوص منزل سيد مقتدی برويد! اين حرف نسنجيدهای است. شهر تازه از درگيریهای شديد رها شده و ما بايد مردم را آرام کنيم، نه اين که به طرف تحريک پيش برويم. بنابراين، بايد نمايندهای از طرف خودتان سراغ آن برادران بفرستيد تا بدون تنشآفرينی و تحريک، در اين مسائل با آنان تفاهم کنند. وعدة خير به من داد.به دفتر شهيد صدر خبر دادم و دوباره برادر سيد هاشم ابورغيف آمد و تماس خود با استاندار و پاسخ او را برايش تشريح کردم و گفتم که وی نمايندهای تعيين خواهد کرد که برای حل اين مشکل با آنها ارتباط داشته باشد. تشکر کردند و رفتند.
ديدار با دکتر اياد علاوی
بامداد روز چهارشنبه 1 سپتامبر 2004م. (11 شهريور 1383ش.) برای ديدار با دکتر اياد علاوی نخستوزير وقت عراق راهی بغداد شدم. قرار ملاقات ساعت پنج بعدازظهر بود.من با مأموريتی که از سوی دفتر حضرت آيتالله سيستانی داشتم و با حضور دکتر قاسم داوود به اين ديدار رفتم.در آن جلسه، پيرامون چند مسأله با وی مذاکره کردم که مهمترينش از اين قرار است:
v ضرورت تسريع در پرداخت خسارت به زيانديدگان حوادث شهر نجف، با اعزام کميتههای ارزيابی و شروع کار با پرداخت به افراد کمدرآمد و صاحبان مغازهها و چرخدستیهای کوچک.v
اهميت به جريان انداختن مادة سوم از توافقنامة نجف مبنی بر عاری بودن دو شهر نجف و کوفه از سلاح، از طريق بازرسی بيطرفانه، بدون حرمتشکنی و بیاستثنا، حتی در مورد دفتر آيتالله سيستانی.
v عدم تحريک جريان صدر و تلاش برای آرامش خاطر، برای نيل به فضای اعتماد ميان او و مقامات دولتی و ايجاد ارتباط برای آشنايی با نيازها و مطالبات وی.
v سازماندهی و قانونمندی مسألة زائران ايرانی عتبات مقدسه در عراق، با تلاش در جهت عقد قراردادی روشن ميان دو طرف عراقی و ايرانی که در آن با توجه به امکانات کشور، تعداد روزانة زائران مشخص باشد و پايان دادن به هرج و مرج کنونی.
v آزادی شماری از بازداشتشدگان احزاب عراقی، و در صورت اتهام مشخص، معرفی ايشان به سيستم قضائی کشور. بر اساس اطلاعات ما، آنها بدون هيچ حکم قضائی بازداشت شدهاند؛ کاری که در عراق جديد قابل قبول نيست.
v ضرورت تسريع در تشکيل کميتة حقيقتياب پيرامون کشته شدن تظاهرکنندگان در آستانة شهر نجف در روز ورود آيتالله.
v اهميت اجرای انتخابات در موعد مقرر و ضرورت آزاد و سالم بودن آن و زمينهسازی برای انتخاب نمايندگان ملت عراق بدون اعمال فشار و زور.(بنگريد به: پيوست شمارة 20)
فضای ديدار مثبت بود و دکتر اياد علاوی همة نکات يادشده را دريافت و پذيرفت و قول اجرای آنها را داد.
در محضر آيتالله سيستانی ... برای بدرود
از ساعت نه شب جمعه 3 سپتامبر 2004م. (13 شهريور 1383ش.) حدود يک ساعت تمام برای خداحافظی خدمت آيتالله سيستانی نشستم؛ چون قرار داشتم که صبح فردای آن روز به بصره، و از آن جا به کويت، و سرانجام به بيروت سفر کنم.ديداری دلانگيز بود. ايشان مرا غرق محبت پدرانة خود کردند و من تصورات خويش از بايدها و نبايدهای مرحلة آينده و پيامدهای موفقيت طرح مرجعيت در فرونشاندن بحران نجف را خدمت ايشان عرضه داشتم و به ايشان گفتم: در چنين شرايط تاريخی حساسی، خداوند با وجود مرجعيتی حکيم و پيشرو، بر عراقیها منت نهاده است. من عواطف صادقانة مردم را در مسير بصره تا نجف ديدم، حضرت آقا، آنها بر گردن ما حق دارند، بايد برای آنها کاری بکنيم.آيتالله فرمودند: آن چه میگويی درست است؛ من هم با چيزهايی که ديدم تحت تأثير قرار گرفتم. همة تلاش و کوشش و فکر من برای اين مردم است.گفتم: آقا، شما به اجرای انتخابات فراخوان دادهايد، و يک رؤيا را به واقعيت درآوردهايد و با طرح ايالات متحدة آمريکا به مخالفت برخاستهايد و پای سازمان ملل متحد را به ميان کشيدهايد، آيا درست است که مردم را در ميانة راه، سرگردان و بلاتکليف رها کنيم؟فرمودند: آيا پيشنهادی داری؟گفتم: آقا، مرجعيت میتواند فقط شلاق را بردارد و نزند. بايد از احزابی که فهرستهای انتخاباتی را تهيه میکنند خواسته شود که شخصيتهای مستقل را در فهرستهايشان بگنجانند. آنها بايد عرصه را برای نخبگان و فعالان مستقل باز بگذارند تا آنها هم بدون آن که خود را پنهان سازند، حضور در صحنه را تجربه کنند. اگر به اين فراخوان پاسخ ندادند بايد تهديدشان کرد که آنها و مردم هر يک در جايی سير میکنند؛ اما من بر اين باورم که آنها اين مطالبات را خواهند پذيرفت.[4] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftn4)آ يتالله فرمودند: آن چه گفتی درست است؛ قانون انتخاباتی فعلی که عراق را يک حوزة انتخاباتی میشمارد، خيلی از اوقات نمیتواند بازتابی از نمايندگی واقعی باشد، ولی اگر حوزهها بر اساس استانها و نسبت جمعيتی تعيين شود خيلی بهتر است. بايد برای کاری انديشه کنيم.از جمله عرايضی که به آيتالله گفتم اين بود که شما میدانيد من کارشناس تحقيق نسخههای خطی هستم و اين تخصص مرا به ريزبينی و دقت در مسائل کشانده است. میدانم که «غيب» يکی از مهمترين عناصر انديشة اسلامی است، اما اين را هم میدانم که پيادهسازی آن تابعی از ثوابت عقلی است، اين را در حالی به عرض شما میرسانم، که بايد بگويم ماجراهای اين سفر تاريخی از نجف تا لندن و بازگشت فرخندة شما از راه کويت و بصره تا نجف، و دستاوردی که حاصل شد، همه و همه با نظر الهی بوده و دست غيبی در تمام مراحل آن حضور داشته است.آيتالله فرمودند: بله، درست است؛ اعتقاد دارم که دست الهی در همة آن رويدادها حضور داشته، اما اگر مديريت درست مسأله نبود، هرگز مسائل اين گونه ختم نمیشد.از آيتالله در مورد منابع و مصادر اطلاعات گسترده و متنوع ايشان پرسيدم که در اين خصوص مفصّلاً با من صحبت کردند و از مطالعات فراوان خود در طول دهههای گذشته، در حوزههايی فراتر از تخصص فقهی و اصولی، تا مطالعات حقوقی و پژوهشهای تاريخ باستان و عصر جديد و خاطرات سياستمداران و کتابهای انديشة معاصر سخن گفتند.[5] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftn5)ا يشان همچنين از روش مطالعاتی خود با من گفتند که گاه يک کتاب را دوبار میخوانند؛ يک بار برای آشنايی با شيوة نگارشی نويسنده، و يک بار برای تمرکز بر محتوای کتاب.در پايان ديدار، آيتالله نسخهای خطی از کتاب صحيفة سجاديهای را که به ايشان تقديم شده بود به من اهدا کردند؛ که ارجمندترين گنجينة معنوی نزد من است. ـــــــــــــــــــپيوست ها و اسناد
[1] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftnref1 ). يکی از صحنههای فراموشنشدنی، که آن را برای تاريخ بازگو میکنم، چهرة دوست شهيد، شيخ اکرم زبيدی است که برای همراهی با کاروان آيتالله خود را از کربلا به بصره رساند. سيمای او را به ياد میآورم که گاه و بیگاه از ماشينش پياده میشد و برای حفاظت از خودرو آيتالله در مناطق شلوغ، با پای برهنه پشت ماشين میدويد. جای شگفتی ندارد که چندی بعد، خداوند برای او که ندای غيرت و صداقت و پاکدامنی بود، جامة شهادت را برگزيد و تبهکاران حضورش را در شهر کربلا تاب نياوردند و ستمگرانه و متجاوزانه، او را از پای درآوردند.[2] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftnref2 ). فرمانده نيروهای آمريکايی[3] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftnref3 ). خيابانی حد فاصل ميان شارع الرسول و خيابان ابوصخير[4] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftnref4 ) . اين انديشهها مستند به ديدگاهی بود که احزاب اصلی شرکتکننده در شورای حکومتی فهرست واحدی را برای انتخابات ارائه دهند؛ در حالی که شخصيتهای اجتماعی و فرهنگی و عشايری و صنفی بسياری در سراسر عراق وجود داشتند که هنوز خود را سازماندهی نکرده بودند و بدين ترتيب از مشارکت باز میماندند؛ زيرا سيستم انتخابات بر پاية يک حوزه ديدن کشور، فقط احزاب و فهرستهای سياسی آنها را مشارکت میداد. اين دغدغهها پيش از آن بود که انديشة شکلگيری کميتة ششجانبه برای آمادهسازی فهرستهای مردمی به منظور مشارکت در انتخابات مطرح شود.[5] (http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html#_ftnref5 ) . چند سال پيش، در دوران رژيم گذشته و پس از آن که آيتالله سيستانی به مرجعيت رسيدند، در يک نامهنگاری با آقای سيد محمدرضا سيستانی، در لابلای نامه در بارة کتابهای مورد نياز آيتالله پرسيدم تا آنها را از بيروت تهيه کنم و برايشان بفرستم. پاسخ آن وقت وی ماية شگفتی من شد که گفته بود علاوه بر کتابهای فقهی و اصولی، به کتابهای انديشة معاصر نياز دارند. گاهگاه آثاری از آن دست را که ناشران عرب چاپ میکردند برای ايشان میفرستادم. يکی از مظلوميتهای بزرگ آيتالله سيستانی اين است که اين جنبة بیهمتا از شخصيت برجستة ايشان ناشناس مانده است. شايد مواضع سياسی معظمله در صحنة عراق، تا اندازهای، اين جنبة شخصيت ايشان را نمايان کرده باشد.
www.shafaqna.com (http://www.shafaqna.com)
گالری تصاویر
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/ayatollahsistani.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sisnani8.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani10.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani2.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani3.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani4.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani5.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani6.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani7.jpg)
[*=center]http://www.shafaqna.com/persian/plugins/content/jw_sigpro/includes/images/transparent.gif (http://www.shafaqna.com/persian/media/k2/galleries/43020/sistani9.jpg)
http://www.shafaqna.com/persian/other-services/medical-travel/item/43020-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%8A%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%8 7-%D8%B3%D9%8A%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AD%D9%84-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C.html
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.