Capitan Totti
23rd February 2014, 02:42 AM
سياوش، قهرمان ملي ايرانيان (http://parskoroosh.blogfa.com/post/469)
نخستين بارى كه نام سياوش ( سياوخش ) در شاهنامه آمده است آنجاست كه در «گمراه كردن ابليس كاوس را و به آسمان رفتن كاوس »سخن گفته شده است .سياوش در اوستا ،سياورشن به معنى دارنده اسب سياه مىباشد .(يشتها .ج 2،ص 227)در پهلوى سياوخش و در فارسى درى به گونه سياوخش و سياوش و سياووش آمده است .«سياووش شهزاده ايرانى ،پسر كاووس پادشاه ايران است .كاووس پسر را از كودكى به رستم مىسپارد تا او را به سيستان برد و در مكتب خويش آيين آزادگى ،نبرد ،شكار و نشست و برخاست بياموزد .هفت سال مىگذرد .سياووش به درگاه پدر باز مىگردد ،در حالى كه در كمال جسم و جان يگانه زمانه خويش است .تقدير دردناك و رنج گدازان زندگى كوتاه اين شهزاده نيز ريشه در خوبرويى و پاكى او دارد .چرا كه سوداوه (سودابه )دختر شاه هاماوران و سوگلى كاووس كه او نيز مظهر زيبايى اغواگرانه زن است ،دل به عشق او مىسپارد و در اين سوداى ناپاك تا مرز توطئه و رسوايى پيش مىرود تمهيدات شاهبانوى وسوسهگر در شهزاده دلير و پاك در نمىگيرد .كاووس سبك مغز ،با اينكه به بىگناهى پسر باور دارد ،فريفته سوداى سوداوه ،همچون همه بزدلان اسير تمنيات خويش ،نمىداند چه كند .سرانجام سياووش به تن خويش داوطلب مىشود تا بر آيين از آتش گذر كند ،زيرا بنا بر باورى كهن مىداند :آتش در پاكان در نمىگيرد .پس در خرمنى از آتش فرو مىرود و سربلند و بىزيان از سوى ديگر به در مىآيد .
كاووس ،ناگزير ،مىخواهد شهبانوى زيانكار را بكشد ،امّا ،سياووش كه به سوداى پيرانه عشق پدر و طبيعت نااستوار او آگاه است ،از اين كار بازش مىدارد .امّا اين بار بر عشق و هوس شاهبانوى تحقير شده ،كينه نيز افزوده شده .سياووش براى رهايى از دسيسههاى سوداوه ،داوطلب جنگ با افراسياب مىشود كه در اين زمان از جيحون ،مرز دو كشور پيشتر آمده است .كاووس مىپذيريد و فرزند دلاور را به همراهى رستم به ميدان جنگ مىفرستد .فرمان كاووس در پاسخ به رخصت فرزند دلير خويش ،كه مىخواهد به تعقيب سپاه هزيمت يافته توران بشتابد ،كوتاه است :همان جا بمان تا افراسياب خود بدين سو آيد شاه توران در پى گرد كردن سپاه است كه خوابى هولناك او را بر مىآشوباند .از سياووش تقاضاى صلح مىكند و براى استوارى پيمان مىپذيرد ،كه صد تن از پيوستگان خويش را به گروگان نزد او فرستد .سياووش مىپذيرد و پيمان بسته مىشود .امّا كاووس تنك مايه هوسى نو دارد .به پسر امر مىكند كه گروگانها را به درگاه فرستد تا كشته شوند و خود با همه نيرو به توران بتازد امّا ،در نظام فكرى سياووش از پيمان شكنى بزرگتر گناهى نيست .بر فرمان كاووس گردن نمىنهد و چون در وطنش سبك مغزى پدر و وسوسه ناپاك سوداوه ،همچون ورطه سياه تباهى هستى او را انتظار مىكشد ،بناچار از افراسياب اجازه مىخواهد از توران بگذرد تا شايد بتوان در گوشهاى از جهان آرامشى را كه در جستجوى آنست بيابد .ليكن ،سرنوشت دردبار زندگى شهزاده نيك انديش جز اين رقم خورده است
افراسياب به صلاحديد وزير خردمندش پيران ،از سياووش مىخواهد بر از منّت نهد و چون ميهمانى عاليقدر در كشور توران اقامت گزيند .سياووش قبول مىكند و در توران جاى مىگيرد .با جريره دختر پيران و فرى گيس [فرنگيس ]دختر افراسياب ازدواج مىكند .او مىپندارد آرامشى را كه در جستجوى آن بوده ،يافته است .امّا تارهاى توطئهاى ديگر ،اين بار از سوى گرسيوز برادر تباهكار و سياهدل افراسياب ،بر گرد زندگى او تنيده مىشود .تفتين گرسيوز به تدريج در شاه توران كارگر مىافتد .سياووش كه در اين زمانه آزرده از زمانه جفا كار آهنگ وطن كرده است ،اسير مىشود و باز به اغواى گرسيوز ،شاه توران فرمان مىدهد سر از تن شهزاده دلير و بى گناه دور كنند .»(داستان سياووش .ديباچه ،ص كو -كز )ثعالبى نيز به اين نكته اشاره كرده كه به هنگام كشته شدن سياوش .بادى سخت وزيدن گرفت و گرد و غبارى غليظ همه جا را فرا گرفت و همه چيز را در تاريكى فرو برد .(شاهنامه ثعالبى .ص 96)نرشخى درباره اينكه مردم بخارا چگونه ياد سياوش و كشته شدن او را گرامى مىداشتند نوشته است :«و اهل بخارا را بر كشتن سياوش سرودهاى عجيب است و مطربان آن سرودها را كين سياوش گويند و محمد بن جعفر گويد كه از اين تاريخ سه هزار سال است .(تاريخ بخارا .ص 24)و باز در جاى ديگر همين نامه گويد :و ميان وى (سياوش )و افراسياب بدگويى كردند و افراسياب او را بكشت و هم در اين حصار (:ارگ بخارا )بدان موضع كه از در شرقى اندر آيى اندرون در كاه فروشان و آنرا دروازه غوريان خوانند او را آنجا دفن كردند .و مغان بخارا بدين سبب آنجا را عزيز دارند .و هر سالى هر مردى آنجا يك خروس برد و بكشد پيش از بر آمدن آفتاب روز نوروز .و مردم بخارا را در كشتن سياوش نوحههاست ،چنانكه در همه ولايتها معروف است .و مطربان آنرا سرود ساختهاند .و مىگويند و قولان آنرا گريستن مغان خوانند و اين سخن زيادت از سه هزار سال است .»(همان .ص 32-33)
-پسر كيكاوس است كه نخستين بار وقتى نام وى در شاهنامه به ميان مىآيد كه خداى كاوس را كه به آسمان پرواز كرده بود از مرگ مىرهاند زيرا مىخواهد سياوش را از پشت وى پديد آرد .مادر سياوش زنى زيبا بود كه از بيم جان از پدر گريخته بود و دلاوران ايرانى او را در دشت دغوى يافته و به نزد كاوس بردند و كاوس او را كه از خاندانى نيك بود و زيبايى بيمانندى داشت به سراپرده خود برد و پس از چندى اين زن باردار گشت :پس از چندى كاوس كه از ستاره شناسان شنيده بود كه اين كودك را آيندهاى پريشان خواهد بود رستم را به درگاه فراخواند و سياوش را به وى سپرد تا بپرورد و رستم سياوش را با خود به زابلستان برد و جايگاهى نيكو براى وى بساخت و سوارى و تير اندازى و آيين بزم و رزم و آداب شاهى آموخت و در نتيجه تربيت رستم :سالها برين برآمد .سياوش را دل هواى پدر كرد و رستم او را با هديههاى فراوان و شكوه بسيار به دربار كاوس برد و ايرانيان او را پذيره شدند و كاوس فرزند و رستم را گرامى داشت و در سراسر ايران جشنهاى بزرگ برگزار شد .
كاوس هفت سال فرزند را آزمود و چون او را شايسته و پاك نژاد ديد در سال هشتم او را تاج زرين و منشور فرمانروايى كهستان بخشيد و در همين اوان سودابه (همسر كاوس )به سياوش دل بست و از او خواست تا به شبستان شاهى برود اما سياوش نپذيرفت و سودابه از كاوس خواست تا سياوش را وادارد كه براى ديدن خواهرانش به شبستان شاهى برود و سياوش ناچار با هيربدان به سراپرده شاهى رفت و سودابه او را در بر گرفت و بوسيد و :سودابه كاوس را برانگيخت تا سياوش را به خواستگارى دوشيزهاى از دوشيزگان سراپرده شاهى تشويق كند و چون سياوش اين بار به حرمسراى شاه رفت سودابه به وى ابراز عشق كرد و پيوند او را خواست و سياوش را بوسيد و در بر گرفت ولى سياوش مقاومت ورزيد و :و افسرده از شبستان شاهى بيرون آمد و سودابه در مجلسى ديگر باز به وى ابراز عشق كرد و :و سودابه كه از وصل نا اميد شده بود به انتقامجويى از سياوش پرداخت و صحنههايى آراست مبنى بر اينكه سياوش قصد تجاوز به وى را داشته است (سودابه )و موجب شده است تا كودك بيفكند و كاوس با آنكه به بيگناهى فرزند يقين داشت به پيشنهاد موبدان از سياوش و سودابه خواست تا از آتش بگذرند تا بيگناهى آنان آشكار گردد و سياوش پذيرفت و از ميان انبوهى آتش با اسب خويش گذر كرد و مردم شادمان گشتند :كاوس فرمود سودابه را به دار آويزند در حالى كه در دل هنوز او را دوست مىداشت و سياوش كه از مهر پدر به اين زن آگاه بود بر پاى خاست و از پدر درخواست كرد تا سودابه را ببخشايد .
روزگارى برآمد و افراسياب به ايران تاخت و كاوس بر آن شد تا خود به نبرد با وى بشتابد ولى سياوش كه دور شدن از درگاه را دورى از فريبكارى سودابه مىدانست از پدر خواست تا خود به يارى رستم به پيكار با افراسياب روى نهد و كاوس اين پيشنهاد را پذيرفت و سياوش با رستم و طوس و سپاهى گران در دروازه بلخ با افراسياب به نبرد پرداخت و پس از سه روز جنگ پيروزى يافت و به پدر نامه نوشت .
و از پدر خواست تا اجازه دهد كه لشكر از جيحون بگذراند اما كاوس در پاسخ او را به درنگ كردن و پرهيز از دام گسترى افراسياب فراخواند و از وى خواست تا منتظر باشد كه افراسياب در نبرد پيشدستى كند و سياوش فرمان پدر نگهداشت .
افراسياب خوابى وحشتناك ديد كه سياوش او را از ميان به دو نيم كرده است و خوابگزاران خواب وى را چنين تعبير كردند كه اگر افراسياب با سياوش جنگ كند تخت و تاج شاهى بر باد خواهد رفت و چاره جز در دوستى و صلح نيست و افراسياب بر آن شد تا با سياوش از در دوستى درآيد پس نامهاى صلح جويانه با هديههاى بسيار توسط گرسيوز به نزد سياوش فرستاد و بر آن نهاد تا مرزهاى ايران و توران مرز روزگار فريدون باشد و طرفين دست از جنگ بردارند .سياوش از گرسيوز خواست تا صد تن از بستگان افراسياب را به گروگان نزد ايرانيان فرستد تا مطمئن شود كه نيرنگى در اين پيشنهاد نهفته نيست و تورانيان تمام سرزمينهايى را كه از ايرانيان گرفتهاند باز دهند و گرسيوز اين پيشنهادها را پذيرفت و سياوش رستم را براى گزارش كار به نزد كاوس فرستاد اما كاوس با آشتى با تورانيان همداستان نبود و از سياوش خواست تا گروگانها را به نزد وى گسيل دارد و هديههاى افراسياب را بسوزاند و با تورانيان به نبرد بپردازد و رستم و سياوش را ملامت كرد كه چرا به آشتى تن در دادهاند .كاوس در نامهاى تند به سياوش از وى خواست تا سپاه به طوس سپارد و باز گردد و سياوش كه هيچيك از فرمانهاى كاوس را منطقى نمىدانست و تسليم گروگانها و عهد شكنى را نمىپذيرفت و از سويى از كينجويى سودابه و بيرحمى پدر نيز آگاه بود با بهرام گودرز و زنگه شاوران به رايزنى پرداخت .
و از زنگه خواست تا به نزد افراسياب رود و گروگانها و خواستهها را به وى سپارد و براى وى راه گذر از توران بخواهد و زنگه چنين كرد و افراسياب اين پيشنهاد را مهربانانه پذيرفت و به سياوش نوشت :سياوش با سيصد سوار و صد غلام و درم و دينار فراوان به توران رو نهاد و سپاه را به بهرام سپرد .در راه توران پيران او را پذيره شد و با شكوه تمام به توران برد و با وى پيمان بست كه هميشه از وى حمايت كند و سياوش چون به بهشت گنگ پايتخت افراسياب رسيد ،افراسياب پياده از وى استقبال كرد و او را كاخى خاص و تخت زرين داد و :افراسياب در چوگان و بزم و شكار پيوسته با سياوش بود و مردانگى و دليرى او را مىآزمود و مىستود تا آنكه پيران كه رونق كار سياوش را ديد به وى پيشنهاد كرد كه همسرى از دختران افراسياب يا گرسيوز با خود او را برگزيند و سياوش با جريره دختر پيران ازدواج كرد كه فرود نتيجه اين پيوند بود ولى پيران پس از مدتى به سياوش پيشنهاد كرد كه براى مصلحت كار با فرنگيس دختر افراسياب ازدواج كند و با آنكه افراسياب در آغاز با اين پيوند همداستان نبود سرانجام با ازدواج سياوش و فرنگيس موافقت كرد و در جشنى بسيار شكوهمند اين پيوند انجام پذيرفت و افراسياب منشور فرمانروايى تا درياى چين را به سياوش داد و پس از يك سال افراسياب فرستادهاى به نزد سياوش فرستاد و آنان را به سفر و گردش در اطراف فرمانروايى خود فراخواند و سياوش و فرنگيس به مهمانى پيران به ختن رفتند و پس از ختن به سرزمين خرم رسيدند و گنگ دژ و پس از چندى سياوش گرد را بنا كرد و خود در اين شهر اقامت گزيد .شكوه اين شهر به حدى بود كه چون گرسيوز براى ديدار سياوش بدانجا آمد بر شكوه آن رشك برد و دل و مغز او به جوش آمد و انديشيد كه اگر سالى بر اين بگذرد سياوش كسى را به كس نشمرد .
گرسيوز چند روزى را به شادى و بزم در نزد سياوش گذرانيد اما در همه جا دلاورى و مردانگى سياوش او را بيشتر گرفتار حسادت مىساخت آنچنانكه چون با سياوش خدا حافظى مىكرد در دل كينى بزرگ نسبت به سياوش داشت و به همين جهت چون به نزد افراسياب رفت به تباه كردن سياوش نزد افراسياب پرداخت و شاه توران را گفت كه سياوش جز آن دارد آيين و كار و او را فرستادهاى از كاوس و پيغام آوران از روم و چين رسيدهاند و در نخستين فرصت با تو دشمنى خواهد كرد :افراسياب به وسيله گرسيوز براى سياوش و فرنگيس پيغامى فرستاد و آنان را به نزد خود فراخواند و سياوش چون پيغام را شنيد پذيرفت ولى گرسيوز توطئهگر كه مىانديشيد اگر سياوش به نزد افراسياب رود سخن چينيهاى خود او فاش خواهد شد سياوش را از رفتن به نزد شاه بر حذر داشت و سرانجام توانست سياوش را از رفتن به درگاه منصرف سازد و در عوض نامهاى از سياوش به نزد افراسياب برد كه در آن سياوش به بهانه بيمارى فرنگيس از رفتن به درگاه پوزش خواسته بود و گرسيوز توانست به شاه وانمود سازد كه سياوش به فرمان وى وقعى نمىنهد :افراسياب به گنگ دژ سپاه كشيد و گرسيوز نهانى سياوش را پيغام فرستاد كه چاره كار خود بسازد و به نبرد با افراسياب بپردازد اما فرنگيس از سياوش مىخواست تا از توران بگريزد و سياوش با اين پيشنهاد همداستان گشت و با سپاه خود رهسپار ايران شد كه در راه با سپاه افراسياب روبرو گرديد :افراسياب تورانيان را فرمان داد تا با دلاوران ايرانى همراه سياوش به نبرد پردازند و اين گروه كه در حدود هزار تن بودند دلاورانه جنگيدند و همگى كشته شدند و در همين هنگام سياوش كه زخمهاى فراوان در نبرد خورده بود از اسب فرود افتاد و گروى زره او را دست بسته و بر گردن پالهنگ نهاده به نزد افراسياب برد و افراسياب به تحريك گرسيوز فرمان داد تا سر سياوش را از تن جدا كنند و هر چه دلاوران اصرار كردند تا از اين كار خوددارى كند و فرنگيس لا به و زارى كرد در افراسياب سودمند نيفتاد و روزبانان ،سياوش را به جايى دور از مردم بردند و در آنجا گروى زره خنجرى آبگون از گرسيوز بگرفت و :و از محلى كه خون سياوش بر زمين ريخته شده بود فر سياوشان روييد .فرنگيس كه از سياوش باردار بود كيخسرو را به جهان آورد و ايرانيان چون از مرگ سياوش با خبر شدند كمر به كينخواهى بستند .رستم در حضور شاه سودابه را كشت و دور جديدى از نبرد در ميان ايرانيان و تورانيان آغاز شد كه سياوش پيش بينى كرده بود :در اين نبردها بسيارى از سرداران تورانى كشته شدند ،كيخسرو پسر سياوش به شاهى ايران رسيد و كين پدر را از گرسيوز و گروى زره گرفت و افراسياب را كشت .
نخستين بارى كه نام سياوش ( سياوخش ) در شاهنامه آمده است آنجاست كه در «گمراه كردن ابليس كاوس را و به آسمان رفتن كاوس »سخن گفته شده است .سياوش در اوستا ،سياورشن به معنى دارنده اسب سياه مىباشد .(يشتها .ج 2،ص 227)در پهلوى سياوخش و در فارسى درى به گونه سياوخش و سياوش و سياووش آمده است .«سياووش شهزاده ايرانى ،پسر كاووس پادشاه ايران است .كاووس پسر را از كودكى به رستم مىسپارد تا او را به سيستان برد و در مكتب خويش آيين آزادگى ،نبرد ،شكار و نشست و برخاست بياموزد .هفت سال مىگذرد .سياووش به درگاه پدر باز مىگردد ،در حالى كه در كمال جسم و جان يگانه زمانه خويش است .تقدير دردناك و رنج گدازان زندگى كوتاه اين شهزاده نيز ريشه در خوبرويى و پاكى او دارد .چرا كه سوداوه (سودابه )دختر شاه هاماوران و سوگلى كاووس كه او نيز مظهر زيبايى اغواگرانه زن است ،دل به عشق او مىسپارد و در اين سوداى ناپاك تا مرز توطئه و رسوايى پيش مىرود تمهيدات شاهبانوى وسوسهگر در شهزاده دلير و پاك در نمىگيرد .كاووس سبك مغز ،با اينكه به بىگناهى پسر باور دارد ،فريفته سوداى سوداوه ،همچون همه بزدلان اسير تمنيات خويش ،نمىداند چه كند .سرانجام سياووش به تن خويش داوطلب مىشود تا بر آيين از آتش گذر كند ،زيرا بنا بر باورى كهن مىداند :آتش در پاكان در نمىگيرد .پس در خرمنى از آتش فرو مىرود و سربلند و بىزيان از سوى ديگر به در مىآيد .
كاووس ،ناگزير ،مىخواهد شهبانوى زيانكار را بكشد ،امّا ،سياووش كه به سوداى پيرانه عشق پدر و طبيعت نااستوار او آگاه است ،از اين كار بازش مىدارد .امّا اين بار بر عشق و هوس شاهبانوى تحقير شده ،كينه نيز افزوده شده .سياووش براى رهايى از دسيسههاى سوداوه ،داوطلب جنگ با افراسياب مىشود كه در اين زمان از جيحون ،مرز دو كشور پيشتر آمده است .كاووس مىپذيريد و فرزند دلاور را به همراهى رستم به ميدان جنگ مىفرستد .فرمان كاووس در پاسخ به رخصت فرزند دلير خويش ،كه مىخواهد به تعقيب سپاه هزيمت يافته توران بشتابد ،كوتاه است :همان جا بمان تا افراسياب خود بدين سو آيد شاه توران در پى گرد كردن سپاه است كه خوابى هولناك او را بر مىآشوباند .از سياووش تقاضاى صلح مىكند و براى استوارى پيمان مىپذيرد ،كه صد تن از پيوستگان خويش را به گروگان نزد او فرستد .سياووش مىپذيرد و پيمان بسته مىشود .امّا كاووس تنك مايه هوسى نو دارد .به پسر امر مىكند كه گروگانها را به درگاه فرستد تا كشته شوند و خود با همه نيرو به توران بتازد امّا ،در نظام فكرى سياووش از پيمان شكنى بزرگتر گناهى نيست .بر فرمان كاووس گردن نمىنهد و چون در وطنش سبك مغزى پدر و وسوسه ناپاك سوداوه ،همچون ورطه سياه تباهى هستى او را انتظار مىكشد ،بناچار از افراسياب اجازه مىخواهد از توران بگذرد تا شايد بتوان در گوشهاى از جهان آرامشى را كه در جستجوى آنست بيابد .ليكن ،سرنوشت دردبار زندگى شهزاده نيك انديش جز اين رقم خورده است
افراسياب به صلاحديد وزير خردمندش پيران ،از سياووش مىخواهد بر از منّت نهد و چون ميهمانى عاليقدر در كشور توران اقامت گزيند .سياووش قبول مىكند و در توران جاى مىگيرد .با جريره دختر پيران و فرى گيس [فرنگيس ]دختر افراسياب ازدواج مىكند .او مىپندارد آرامشى را كه در جستجوى آن بوده ،يافته است .امّا تارهاى توطئهاى ديگر ،اين بار از سوى گرسيوز برادر تباهكار و سياهدل افراسياب ،بر گرد زندگى او تنيده مىشود .تفتين گرسيوز به تدريج در شاه توران كارگر مىافتد .سياووش كه در اين زمانه آزرده از زمانه جفا كار آهنگ وطن كرده است ،اسير مىشود و باز به اغواى گرسيوز ،شاه توران فرمان مىدهد سر از تن شهزاده دلير و بى گناه دور كنند .»(داستان سياووش .ديباچه ،ص كو -كز )ثعالبى نيز به اين نكته اشاره كرده كه به هنگام كشته شدن سياوش .بادى سخت وزيدن گرفت و گرد و غبارى غليظ همه جا را فرا گرفت و همه چيز را در تاريكى فرو برد .(شاهنامه ثعالبى .ص 96)نرشخى درباره اينكه مردم بخارا چگونه ياد سياوش و كشته شدن او را گرامى مىداشتند نوشته است :«و اهل بخارا را بر كشتن سياوش سرودهاى عجيب است و مطربان آن سرودها را كين سياوش گويند و محمد بن جعفر گويد كه از اين تاريخ سه هزار سال است .(تاريخ بخارا .ص 24)و باز در جاى ديگر همين نامه گويد :و ميان وى (سياوش )و افراسياب بدگويى كردند و افراسياب او را بكشت و هم در اين حصار (:ارگ بخارا )بدان موضع كه از در شرقى اندر آيى اندرون در كاه فروشان و آنرا دروازه غوريان خوانند او را آنجا دفن كردند .و مغان بخارا بدين سبب آنجا را عزيز دارند .و هر سالى هر مردى آنجا يك خروس برد و بكشد پيش از بر آمدن آفتاب روز نوروز .و مردم بخارا را در كشتن سياوش نوحههاست ،چنانكه در همه ولايتها معروف است .و مطربان آنرا سرود ساختهاند .و مىگويند و قولان آنرا گريستن مغان خوانند و اين سخن زيادت از سه هزار سال است .»(همان .ص 32-33)
-پسر كيكاوس است كه نخستين بار وقتى نام وى در شاهنامه به ميان مىآيد كه خداى كاوس را كه به آسمان پرواز كرده بود از مرگ مىرهاند زيرا مىخواهد سياوش را از پشت وى پديد آرد .مادر سياوش زنى زيبا بود كه از بيم جان از پدر گريخته بود و دلاوران ايرانى او را در دشت دغوى يافته و به نزد كاوس بردند و كاوس او را كه از خاندانى نيك بود و زيبايى بيمانندى داشت به سراپرده خود برد و پس از چندى اين زن باردار گشت :پس از چندى كاوس كه از ستاره شناسان شنيده بود كه اين كودك را آيندهاى پريشان خواهد بود رستم را به درگاه فراخواند و سياوش را به وى سپرد تا بپرورد و رستم سياوش را با خود به زابلستان برد و جايگاهى نيكو براى وى بساخت و سوارى و تير اندازى و آيين بزم و رزم و آداب شاهى آموخت و در نتيجه تربيت رستم :سالها برين برآمد .سياوش را دل هواى پدر كرد و رستم او را با هديههاى فراوان و شكوه بسيار به دربار كاوس برد و ايرانيان او را پذيره شدند و كاوس فرزند و رستم را گرامى داشت و در سراسر ايران جشنهاى بزرگ برگزار شد .
كاوس هفت سال فرزند را آزمود و چون او را شايسته و پاك نژاد ديد در سال هشتم او را تاج زرين و منشور فرمانروايى كهستان بخشيد و در همين اوان سودابه (همسر كاوس )به سياوش دل بست و از او خواست تا به شبستان شاهى برود اما سياوش نپذيرفت و سودابه از كاوس خواست تا سياوش را وادارد كه براى ديدن خواهرانش به شبستان شاهى برود و سياوش ناچار با هيربدان به سراپرده شاهى رفت و سودابه او را در بر گرفت و بوسيد و :سودابه كاوس را برانگيخت تا سياوش را به خواستگارى دوشيزهاى از دوشيزگان سراپرده شاهى تشويق كند و چون سياوش اين بار به حرمسراى شاه رفت سودابه به وى ابراز عشق كرد و پيوند او را خواست و سياوش را بوسيد و در بر گرفت ولى سياوش مقاومت ورزيد و :و افسرده از شبستان شاهى بيرون آمد و سودابه در مجلسى ديگر باز به وى ابراز عشق كرد و :و سودابه كه از وصل نا اميد شده بود به انتقامجويى از سياوش پرداخت و صحنههايى آراست مبنى بر اينكه سياوش قصد تجاوز به وى را داشته است (سودابه )و موجب شده است تا كودك بيفكند و كاوس با آنكه به بيگناهى فرزند يقين داشت به پيشنهاد موبدان از سياوش و سودابه خواست تا از آتش بگذرند تا بيگناهى آنان آشكار گردد و سياوش پذيرفت و از ميان انبوهى آتش با اسب خويش گذر كرد و مردم شادمان گشتند :كاوس فرمود سودابه را به دار آويزند در حالى كه در دل هنوز او را دوست مىداشت و سياوش كه از مهر پدر به اين زن آگاه بود بر پاى خاست و از پدر درخواست كرد تا سودابه را ببخشايد .
روزگارى برآمد و افراسياب به ايران تاخت و كاوس بر آن شد تا خود به نبرد با وى بشتابد ولى سياوش كه دور شدن از درگاه را دورى از فريبكارى سودابه مىدانست از پدر خواست تا خود به يارى رستم به پيكار با افراسياب روى نهد و كاوس اين پيشنهاد را پذيرفت و سياوش با رستم و طوس و سپاهى گران در دروازه بلخ با افراسياب به نبرد پرداخت و پس از سه روز جنگ پيروزى يافت و به پدر نامه نوشت .
و از پدر خواست تا اجازه دهد كه لشكر از جيحون بگذراند اما كاوس در پاسخ او را به درنگ كردن و پرهيز از دام گسترى افراسياب فراخواند و از وى خواست تا منتظر باشد كه افراسياب در نبرد پيشدستى كند و سياوش فرمان پدر نگهداشت .
افراسياب خوابى وحشتناك ديد كه سياوش او را از ميان به دو نيم كرده است و خوابگزاران خواب وى را چنين تعبير كردند كه اگر افراسياب با سياوش جنگ كند تخت و تاج شاهى بر باد خواهد رفت و چاره جز در دوستى و صلح نيست و افراسياب بر آن شد تا با سياوش از در دوستى درآيد پس نامهاى صلح جويانه با هديههاى بسيار توسط گرسيوز به نزد سياوش فرستاد و بر آن نهاد تا مرزهاى ايران و توران مرز روزگار فريدون باشد و طرفين دست از جنگ بردارند .سياوش از گرسيوز خواست تا صد تن از بستگان افراسياب را به گروگان نزد ايرانيان فرستد تا مطمئن شود كه نيرنگى در اين پيشنهاد نهفته نيست و تورانيان تمام سرزمينهايى را كه از ايرانيان گرفتهاند باز دهند و گرسيوز اين پيشنهادها را پذيرفت و سياوش رستم را براى گزارش كار به نزد كاوس فرستاد اما كاوس با آشتى با تورانيان همداستان نبود و از سياوش خواست تا گروگانها را به نزد وى گسيل دارد و هديههاى افراسياب را بسوزاند و با تورانيان به نبرد بپردازد و رستم و سياوش را ملامت كرد كه چرا به آشتى تن در دادهاند .كاوس در نامهاى تند به سياوش از وى خواست تا سپاه به طوس سپارد و باز گردد و سياوش كه هيچيك از فرمانهاى كاوس را منطقى نمىدانست و تسليم گروگانها و عهد شكنى را نمىپذيرفت و از سويى از كينجويى سودابه و بيرحمى پدر نيز آگاه بود با بهرام گودرز و زنگه شاوران به رايزنى پرداخت .
و از زنگه خواست تا به نزد افراسياب رود و گروگانها و خواستهها را به وى سپارد و براى وى راه گذر از توران بخواهد و زنگه چنين كرد و افراسياب اين پيشنهاد را مهربانانه پذيرفت و به سياوش نوشت :سياوش با سيصد سوار و صد غلام و درم و دينار فراوان به توران رو نهاد و سپاه را به بهرام سپرد .در راه توران پيران او را پذيره شد و با شكوه تمام به توران برد و با وى پيمان بست كه هميشه از وى حمايت كند و سياوش چون به بهشت گنگ پايتخت افراسياب رسيد ،افراسياب پياده از وى استقبال كرد و او را كاخى خاص و تخت زرين داد و :افراسياب در چوگان و بزم و شكار پيوسته با سياوش بود و مردانگى و دليرى او را مىآزمود و مىستود تا آنكه پيران كه رونق كار سياوش را ديد به وى پيشنهاد كرد كه همسرى از دختران افراسياب يا گرسيوز با خود او را برگزيند و سياوش با جريره دختر پيران ازدواج كرد كه فرود نتيجه اين پيوند بود ولى پيران پس از مدتى به سياوش پيشنهاد كرد كه براى مصلحت كار با فرنگيس دختر افراسياب ازدواج كند و با آنكه افراسياب در آغاز با اين پيوند همداستان نبود سرانجام با ازدواج سياوش و فرنگيس موافقت كرد و در جشنى بسيار شكوهمند اين پيوند انجام پذيرفت و افراسياب منشور فرمانروايى تا درياى چين را به سياوش داد و پس از يك سال افراسياب فرستادهاى به نزد سياوش فرستاد و آنان را به سفر و گردش در اطراف فرمانروايى خود فراخواند و سياوش و فرنگيس به مهمانى پيران به ختن رفتند و پس از ختن به سرزمين خرم رسيدند و گنگ دژ و پس از چندى سياوش گرد را بنا كرد و خود در اين شهر اقامت گزيد .شكوه اين شهر به حدى بود كه چون گرسيوز براى ديدار سياوش بدانجا آمد بر شكوه آن رشك برد و دل و مغز او به جوش آمد و انديشيد كه اگر سالى بر اين بگذرد سياوش كسى را به كس نشمرد .
گرسيوز چند روزى را به شادى و بزم در نزد سياوش گذرانيد اما در همه جا دلاورى و مردانگى سياوش او را بيشتر گرفتار حسادت مىساخت آنچنانكه چون با سياوش خدا حافظى مىكرد در دل كينى بزرگ نسبت به سياوش داشت و به همين جهت چون به نزد افراسياب رفت به تباه كردن سياوش نزد افراسياب پرداخت و شاه توران را گفت كه سياوش جز آن دارد آيين و كار و او را فرستادهاى از كاوس و پيغام آوران از روم و چين رسيدهاند و در نخستين فرصت با تو دشمنى خواهد كرد :افراسياب به وسيله گرسيوز براى سياوش و فرنگيس پيغامى فرستاد و آنان را به نزد خود فراخواند و سياوش چون پيغام را شنيد پذيرفت ولى گرسيوز توطئهگر كه مىانديشيد اگر سياوش به نزد افراسياب رود سخن چينيهاى خود او فاش خواهد شد سياوش را از رفتن به نزد شاه بر حذر داشت و سرانجام توانست سياوش را از رفتن به درگاه منصرف سازد و در عوض نامهاى از سياوش به نزد افراسياب برد كه در آن سياوش به بهانه بيمارى فرنگيس از رفتن به درگاه پوزش خواسته بود و گرسيوز توانست به شاه وانمود سازد كه سياوش به فرمان وى وقعى نمىنهد :افراسياب به گنگ دژ سپاه كشيد و گرسيوز نهانى سياوش را پيغام فرستاد كه چاره كار خود بسازد و به نبرد با افراسياب بپردازد اما فرنگيس از سياوش مىخواست تا از توران بگريزد و سياوش با اين پيشنهاد همداستان گشت و با سپاه خود رهسپار ايران شد كه در راه با سپاه افراسياب روبرو گرديد :افراسياب تورانيان را فرمان داد تا با دلاوران ايرانى همراه سياوش به نبرد پردازند و اين گروه كه در حدود هزار تن بودند دلاورانه جنگيدند و همگى كشته شدند و در همين هنگام سياوش كه زخمهاى فراوان در نبرد خورده بود از اسب فرود افتاد و گروى زره او را دست بسته و بر گردن پالهنگ نهاده به نزد افراسياب برد و افراسياب به تحريك گرسيوز فرمان داد تا سر سياوش را از تن جدا كنند و هر چه دلاوران اصرار كردند تا از اين كار خوددارى كند و فرنگيس لا به و زارى كرد در افراسياب سودمند نيفتاد و روزبانان ،سياوش را به جايى دور از مردم بردند و در آنجا گروى زره خنجرى آبگون از گرسيوز بگرفت و :و از محلى كه خون سياوش بر زمين ريخته شده بود فر سياوشان روييد .فرنگيس كه از سياوش باردار بود كيخسرو را به جهان آورد و ايرانيان چون از مرگ سياوش با خبر شدند كمر به كينخواهى بستند .رستم در حضور شاه سودابه را كشت و دور جديدى از نبرد در ميان ايرانيان و تورانيان آغاز شد كه سياوش پيش بينى كرده بود :در اين نبردها بسيارى از سرداران تورانى كشته شدند ،كيخسرو پسر سياوش به شاهى ايران رسيد و كين پدر را از گرسيوز و گروى زره گرفت و افراسياب را كشت .