Capitan Totti
12th February 2014, 01:44 AM
ارزش ایران از چشمانداز فرهنگ اروپا (http://parskoroosh.blogfa.com/post/1216)
سرزمینی که هندوژرمنهای آغازین و شاخۀ خاوری آنان آریاییان از آن کوچ کردهاند، کجاست؟ در چه زمانی و با چه سامانی و در کدام برشهای زمانی این کوچها انجامپذیر گشته و آن مردمان چرا از جایگاه زندگی خود برآمدهاند؟ پاسخ نازکسنجانۀ این پرسشها ما را از جستار این نوشتار بسیار دور خواهد برد. ما در اینجا میخواهیم تنها به جستارهای بنیادین کوچ آنان به فلات ایران و گسترشیابی و پیشرفتهای فرهنگیشان بپردازیم. مینماید که حتیها نخستین هندوژرمنهایی بودهاند که در پیرامون سال 1800 پیش از ترسایی، از سوی شمال باختری یا شمال خاوری به آسیای خرد کوچیدهاند. اما از ساختار زبانشان میتوان به روشنی استوار ساخت که آنان از هندوژرمنهایی که تاکنون شناخته شدهاند، نیستند. از میان جستارهای دیگر، این را نیز میتوان پذیرفت که هتیها خود را با مردمی که پیشتر در آنجا میزیستهاند، درآمیزانده بودند. فرمانروایی هتی در پیرامون سال 1200 پیش از میلاد، در پی تازش مردمی دریایی و یا با کوچی فریژی از میان رفته است. در جایی که نام هتیها در چند جای انجیل روزگار کهن برده شده، اصل پیماننامهای به دبیرۀ میخی که میان هتیها و فرمانروای آریایی میتانی در سدۀ چهاردهم پیش از زایش مسیح بسته شده، نیز در دست است.
مادها یکی از قومهای بزرگ ایرانی، نخستین بار در سدۀ نهم پیش از زایش پدیدار میشوند و همراه پارسها که آنان نیز کوچنده بودند، چهرۀ سیاسی آسیای نزدیک روزگار کهن را دگرگون سازند. هرودت نام مادی دایوکس را به دست میدهد که همچون پایهگذار فرمانروایی ماد شناخته شده است. وی که نخست مردی عادی و در میان مردم بوده، برای منش دادورزانهاش به دادوَری یک منطقه و سپس به شاهی برگزیده میگردد. او بنیادگذار شهر اگباتانا، همدان امروز است.
اما تاریخ راستین ایران در سال 550 پیش از زایش، هنگامی که کورش دوم، شاه بزرگ بر فرمانروایی ماد پیروز شد و پایتخت آن اگباتانا را گرفت، میآغازد. البته در بارۀ داستان پایهگیری شاهنشاهی ایران در دیگر جایها هم داد سخن را دادهاند و در اینجا نیازی به بازگویی گفتهها نیست.
از نگاه فرهنگی اندکی پس از پیاهگیری شاهنشاهی هخامنشی (هخامنش= HaËāmaniš) رخدادی روی داد که در تاریخ معنوی بشریت از بهای بالایی برخوردار است. این رخداد آزادسازی یهودیان از بند بابل به دست کورش بزرگ (539 پیش از زایش مسیح) و یاری به آنان در بازسازی پرستشگاههایشان و پس آوردن گنجهای ربودهشده به دست نبوکدنصر میباشد. با این که برخی ای یهودیان به رهبری سِروبابِل به اورشلیم بازگشتند، بخش بزرگیشان در همان بابل ماندند و از خوشرفتاری پارسها بهرهمند شدند. آنان میتوانستند به جایگاههای ارزشمندی دست یابند و بازرگان د دکاندار گردند. این که همان سروب بابل که گفتیم، نوۀ شاه یواخین، از سوی ایرانیان فرمانروای شهر اورشلیم گشت، خود بسیار رساست. ارسا و نهیما هم به خدمت فرمانروایی ایران درآمدند و برای بهبود روزگار یهودیان اورشلیم کوشیدند. فرمانروایی ایران به یهودیان پناه و آزادیِ بجای آوردن آیینهای دینیشان را داد. اگر در نگر داشته باشیم که با بازگرداندن یهودیان به اورشلیم شکوفایی دوبارۀ یهودیت شدنی گشت و عیسی مسیح در جامعۀ یهود پدیدار شد، میتوانیم ارزش آزادی یهودیان را به پندار درآوریم، رویدادی با بردی ابلا برای تاریخ و فرهنگ آدمی، به ویژه جهان ترسایی! چون باید گفت که اگر دین ترسایی که از این راه پدیدار شد، پدید نمیآمد، یکی از پایههای فرهنگ اروپا کم میماند. فرهنگ باخترزمینی با همۀ گونههای پدیداری خود، تکیه بر باورهای ترسایی دارد و میتوان مردم اروپا را «تندیس دین ترسایی» شمرد. از این گذشته باید از این جستار هم یاد کرد که کورش نه تصادفاً بلکه همراه صلحدوستی و نرمش و بردباری با زیردستان، به این کار دست یازید. کردار او در انجیل روزگار کهن، چنان ستوده شده که گویی کارهایش هماهنگ با کوششهای خدا بوده، روشن است که چنین چیزی بدون تأثیر آموزشهای زرتشت که در جان وی جای گرفته بود، پندارپذیر نیست.
با چنین پیشگِروهایی شگفتی ندارد که میان دینهای یهود و زرتشت همفهمی خوبی پدیدار گشته و از راهش دادوگرفت باورها انجام یافته باشد. از این رهگذر، چند نخستینۀ بنیادین آموزشهای دوگرایانۀ زرتشت به جهان باورهای یهود راه یافته و دلچسپ آن که از سوی دین ترسایی هم پذیرفته شدهاند، مانند: آسمان و دوزخ، خوبی و بدی، روشنی و تاریکی، و نیز پندارههایی چون «پرتو آتش از تخت خدا» که هماهنگ با «توفان فلزگدازان در فرجام زمان» میباشد. پس از آن پندارههای رستاخیز مردگان، بهشت، فرشتگان، دیو و پری، مردهریگ دین زرتشت در دین یهود گشت، نخستینههایی که پس از آن عیسی و ترسایان آنها را از دین زرتشت گرفتند.
هنگامی که دین زرتشت و دین ترسایی از راه باورهای یهودی با هم در پیوند روشنی آمدند، دین ترسایی و آیین ایرانی دیگری درست رودرروی همدیگر ایستادند و به گونهای شگفت و سخت با هم درافتادند. این آیین یک رده گشایش و پیروزی را در پیش گرفت، از ایران به امپراتوری روم آمد و در سراسر شاهنشاهی روم به ویژه در مستعمرههایش خود را گستراند. آن آیین میترا بود.
تاریخ میتراگرایی خود بخش دلچسپ و دلپذیری تواند بود. ما در اینجا میخواهیم به این جستار بپردازیم که این آیین چه نقشی در زندگی فرهنگی مردم باخترزمین بازی کرده و از این راه به چه ارزشی دست یافته. مهرپرستی به ژرفای تاریخ فرهنگی کهن برمیگردد. اما تازه در دورۀ روم، به ویژه در پیوند با ترسا شدن اروپا ارزش بسیاری مییابد. پژوهش و بررسی موشکافانۀ میتراگرایی چنان مهم است «که بی شناخت آن، چگونگی رخنۀ مسیحیت آغازین در فرهنگ جهان تاریک خواهد ماند»، این سخن م. ی. وِرماسِرِن در کتابیست که در بارۀ میترا نگاشته. پهنۀ گستردگی آیین میترا را از آنجا میتوان باز یافت که کمتر کشوری در اروپای باختری هست که ویرانههای پرستشگاههای میتراپرستان را نتوان پیدا کرد. بر روی برخی از آن پرستشگاهها به ویژه در ایتالیا، کلیساهای بزرگی ساخته شد. برخی از قیصرهای روم هواخواه میتراپرستی شدند، دستور به ساخته شدن یادمانهای میترا دادند و آن را همچون dues sol invictus [ایزد خورشید شکستناپذیر] پرستیدند. این یادمانها به ویژه در رم که بیشتر آیین میترا را به درون خود کشید، پرشمار بودند. سکهها هم با نگارۀ میترا زده میشد.
میترا در گزارههای ایرانی، پرخاشگری از اردوگاه نیکی و درستی است؛ میترا خدای روشنایی است و نیز پرتو ایزد اهورَهمزدا. اما وی پشتیبان زندگی و بارآوری در روی زمین هم هست. با کشتن گاو که یکی از آیینهای میتراپرستی است، زندگی نوین در درازنای بیکرانۀ رویدادهای جهان پدیدار میشود که مفهوم مرگ و رستاخیز هم از آن شکافته (منشعب) گردیده است.
در این که ایران، سرزمین پیدایی میتراگرایی است نمیتوان شکی ورزید. اما با گذشت زمان و با گذار از آسیای خرد به آن سوی، امپراتوری روم مرکز راستین آن آیین گشت. میان میتراگرایی آغازین و آیین میترای روزگار رومی، شکافی هست، و ما در بارۀ زمانی که در میانشان میافتد، چندان چیزی نمیدانیم. به سادگی میتوان گمان زد که آیینهای آن و نیز خود میتراگرایی در امپراتوری روم به گسترش کلانی دست یافته بوده است.
اگر مناسبات زمان را در هنگام زایش عیسی از نزدیکتر زیر نگرش بگیریم، بر ما نمایان میشود که در پی جنگهای پیاپی و پایدار مردمان اروآسیا، آدمی به دنبال گذرگاهی از آن وضعیت بدبختیزا بود: آدمی دلبستۀ رهایشگری شد و چهرۀ او را در مسیح دید. زمینهای را که میترا برای این کار آماده کرد، نباید نادیده گرفت. چون مهرپرستی همچون مردهریگ پرستشگاههای یونانی-رومی به تودههای گستردۀ مردم پیوسته بود و زمینه را برای پذیرش یک دین مردمی هموار میساخت.
این که گسترشمندی میتراگرایی تا چه اندازه بوده را میتوانیم از آنجا دریابیم که کلیسا گویا برای ارجنهی به مردمی بودن مهرپرستی در همۀ امپراتوری روم، روز 25 سپتامبر را که همچون زایش میترا جشن گرفته میشده، روز زایش مسیح اعلام کرده است. از این هم که بگذریم، وجوه اشتراک بسیاری میان میتراپرستی و دین ترسایی هستی دارد، البته گذشته از آن که هستۀ بنیادین این دو دین هم بسیار به هم ماننده است.
پس از آن که میترا جنگ سر قدرت در امپراتوری روم را به سود دین ترسایی باخت، آموزشی نوین، مانیگرایی، از ایران برآمد که زمانی دراز با دین ترسایی همچشمی ورزید. پایهگذار آن یک ایرانی بود. پدر او پاتیک در میان گروهی از شویشگران میزیست که به تازی الغتسله خوانده میشد و نزدیک به ماندهها بود. وی در سال 216 پس از زایش مسیح در نزدیکی مداین، تیسفون بابل که در آن هنگام مرکز شاهنشاهی ساسانی بود، زاده شد. آموزشهای وی به آهنگ خودش و عمداً چنان درآمیزانده شده بود که دینی جهانی را بسازد. مانی روی درآمیختگی دینهای بزرگ آن روزگار، دین ترسایی، دین بودا، و دین زرتشت پافشاری میکند؛ اما بر آن است که هیچ کدام از این دینها به تنهایی نتوانسته به اندازۀ بسنده جهانی شود و از سوی همۀ مردمان پذیرفته افتد. از سوی دیگر، از نگاه مانی یک دینآور باید آموزشهای خود را از خویش بنویسد و خود استوار سازد تا دین در گونۀ راستین و آغازین خود بماند. چنین بود که مانی ادبیاتهای دامنهدار و گستردهای را به خامۀ خود نگاشت و از خویش بر جای گذاشت و شاخوبرگهای آموزشهایش به روشنی در آن ادبیاتها آمده بوده است.
در بارۀ آموزشهای مانی نخست باید گفت که ستون بنیادین این دین، ساخت دوگرایانۀ آن است، یعنی هستیِ دو بنیادِ «خوبی و ماده»، آنچه که نزد زرتشت، اهورَهمزدا و انگرهمینو (Ahra-Mainyu) میباشد.
مانی میگوید که دو بنیاد خدا و ماده، با روشنی و تاریکی، یا راستی و دروغ هم اینک در هم آمیخته گشتهاند، اما در پی فراشد رهایِش که دریافت آدمی در آن نقش برجستهای بازی را میکند، از هم جدا خواهند شد.
همۀ اخلاق آموزشهای مانی در سه «مُهر» خلاصه میشود: مهر دهان: پرهیز از هر سخن ناپاک و نیز خودداری از خوردن گوشت و می و خون میباشد؛ مهر دست: پرهیز از هر گونه کنش و کردار در برابر زندگی جانوران و گیاهان، یعنی کشتن جانوران و از ریشه کندن گیاهان و گل؛ و سرانجام مهر سوم: مهردامان: پرهیز جنسی. از آن جایی که کنش به این مهر را نمیتوان از همگان چشم داشت، مانی هواخواهان خود را به دو گروه بخش نمود: یک گروه از برگزیدگان (υizīδaγān) ساخته میشد که باید از قانون اخلاق پیروی بایسته میکردند، و گروهی دیگر که او ایشان را نیوشندگان (niγōšāγān) نام نهاد، اینان کسانی بودند که از این بندها آزاده گشته بودند.
همان گونه که مانی چشم داشت، آموزشهایش مرزهای کشوری را درنوردید و سوی باختر رفته به مصر رسید و از آنجا از راه شمال آفریقا به اسپانیا، و از راه سوریه به آسیای خرد و از آنجا به یونان، ایلوری، ایتالیا و گالین آمد. مانیگرایی در خاورزمین هم از راه ایران خاوری تا به چین پیش رفت و در کشور ترکان اویغور دین رسمی گردید. اما آنچه که مانی به آن نیندیشیده بود، رخدادهای پس از آن بود: آماج فرجامین مانی و گسترشیابی آموزشهایش تا به جایگاه یک دین جهانی پایدار به دست نیامد. یکی از ریشههای پرشمار آن بیگمان، پیکار سرسختانه و سنگدلانۀ همهسویه (مزداگرایی، دین ترسایی، و اسلام) بود. فرجام سدۀ سوم ترسایی برای مانی آبستن گزندی بزرگ بود، چون موبد کرتیر سرانجام توانست مانیگرایی را در ایران خاموش سازد. ما در اینجا سر آن نداریم که داستان پیگرد مانیگرایان را بازگشاییم، اما میتوانیم به روشنیْ استوار بگوییم که این دین توانست تا سدۀ ششم خود را در اروپا سر پا نگاه دارد، سپس در برابر پیگردها به زانو درآمد.
اما جاپاهای این دین را میتوان همچنان پی گرفت. در سدۀ دوازدهم در راینلند و فرانسه مانیگرایی نو سر برافراخت. هواخواهان این جنبش، خود را پاکیگرایان (οί χαθαροί) مینامیدند. از آن جایی که مرکز این جنبش آلبی، شهر نیمروزی فرانسه بود، آنان را «گروه آلبی» هم میگفتند. این جنبش ضدکلیسایی سرکوب خونینی شد. لِنا، بزمیسرای پرآوازه، سرنوشت این پیگرد سنگدالانه را جستار سرایش خود «گروه آلب» نموده است. چند جنبش دیگر مانیگرایان نیز در اروپا شناخته شدهاند، برای نمونه بوگومیلگرایی که در سدۀ دهم در فرمانروایی بلغارستان پدیدار شد و تاز مانی در آنجا پایدار ماند.
از میان نوشتههایی که در ستزه با مانی نوشته شده، میتوان از (Contra Faustum) اورلیوس آگوستینوس نام برد. اما پدر کلیسا، آگوستین خود کموبیش ده سال مانیگرا بوده، البته نیوشنده بوده نه برگزیده. وی پس از آن با دلبستگی سوی دین ترسایی گرایید و دشمن سرسخت آموزشهای مانی گردید.
در بارۀ مانی از این نکنه نیز باید یاد کرد که در روزگارش دانشگاه پزشکی پرآوازۀ گندیشاپور هم شکوفا شد. چون شاپور، شاه بزرگ خود پشتیبان مانی بود، میتوان پذیرفت که وی در پایهگذاری دانشگاه به خوبی کارگر افتاده باشد. آوردهاند که آموزگاران ترسای بسیاری در آن دانشگاه آموزه میدادهاند و نیز آن را میگرداندهاند. پس از تازش تازیان، آموزهدهی در دانشگاه گندیشاپور نخست دنباله یافت، اما با گذشت زمان پیوسته ارزشش فرو کاست.
در دورۀ عباسی دانشآموختگان پزشکی فرهنگستان فرا خوانده شدند تا به بغداد رفته پزشک ویژۀ خلیفه گردند. آنان سپس بیدرنگ در دانشگاه بغداد همچون آموزگار به کار گمارده شدند. میتوان پذیرفت که هستیِ دانشگاه گندیشاپور با پیشینۀ پروپیمانی که از روزگار ساسانی داشته بر استوار شدن مرکز تازۀ فرهنگی در دجله کارگر افتاده است.
در روزگار اسلامی آغازین (امویان 661 تا 749) کارهایی از زبان سریانی و یونانی به تازی برگردان شد. در روزگار فرمانروایی عباسیان (750 تا 1258) کاروکرد ادبی ایرانیان توانی گرفت. این برگردانها، ترجمههای بسیاری از زبان پارسی میانه به تازی را هم در بر میگرفتند. یکی از برگردانندگان عبدالله ابن مقفع (روزبه) بود که به سال 760 اندوهبارانه کشته شد. چنین بود که بغداد توانست در دورۀ عباسی بیشتر و بیشتر مرکز فرهنگ اسلامی گردد.
بههرروی، در آغاز یک پیشرفت فرهنگی-ملی ایرانی هستی نداشت. تازه هنگامی که ایرانیان استقلال خود باز یافتند، در روزگار سامانی (سدههای نهم تا یازدهم) دورۀ دانشی نوینی آغازید که از دورۀ سامانی تا بوییان دنباله یافت. دستهای از دانشمندان ایرانی که در جهان شناخته شدهاند، کتابهای دانشی را نوشتند که در جهان فرهنگ اسلامی به تازی نگاشته میشد. از میانشان چند تن را نام میبریم: پورسینا، بیرونی، غزالی، طبری، و رازی. کتابهایی که اینان یا بسیاری از دیگر دانشمندان ایرانی که نامشان را یاد نکردیم، نوشتهاند، همۀ جستارهای دانش آدمی، مانند فلسفه، پزشکی، خداشناسی، تاریخ، ریاضیات، کیمیا، اخترشناسی و زبانشناسی را در بر میگرفت. بسیاری از این کتابها همراه کارهای دیگر دانشمندان که تازی بودند، به زبان لاتین برگردانده شد. شمار کتابهایی که از تازی به لاتین برگردانده شده، به 300 میرسد که یکسوم آنها نوشتۀ ایرانیان است.
پورسینا که «دانشمند بزرگ و امیر دانشهای اسلام» نام گرفته با دانشنامۀ بزرگش «کتاب الشفا» سخت بر باخترزمین کارگر افتاد، به ویژه کارگری آن در کارهای توماس فون آقوینو و آلبرتوس مگنوس بسیار هویداست. همچنین نوشتۀ دیگرش «کتاب القانون فی الطب» تا سدۀ هفدهم بر دانش پزشکی چیره بود. پورسینا حتی امروز ارزش فلسفی خود را از دست نداده؛ وی چهرۀ بنیادین یکی از روشهای تازۀ فلسفی است.
رازی، پزشک و فیلسوفی که پیش از این نیز از وی نام بردیم، هم در سدههای میانه با کتابش «الهاوی» در اروپا آوازهمند گشت. او را پزشک بزرگ اسلام میدانند. کارهای پزشکی او که به لاتین برگردانده شدهاند تا سدۀ هفدهم همچنان بر دانش پزشکی چیره ماند. رازی در فلسفه به ویژه در جستار مقولات، پژوهشهای بزرگی کرد.
در پهنۀ دانشهای طبیعی، پزشکی، فلسفه، اخترشناسی، زبانشناسی، خداشناسی، و ریاضیات با نامهای فراوان دانشمندان دیگری نیز بر میخوریم که در فرهنگ اروپا هم به خوبی شناخته شدهاند. گذشته از کسانی که نام بردیم، خوارزمی ریاضیدان بزرگ، و عمر خیام ستارهشناس، ریاضیدان فرزانه و سراینده نیز از آوازۀ هنگفتی برخوردارند.
پیوند معنوی کشورهای اروپایی و ایران در سدههای آغازین اسلامی از راه جهان اسلام گذر مییافت، اما از سدۀ سیزدهم پیوندی یکسره میان ایران و اروپا پدیدار شد که در پی آن نخستین رهسپاران اروپایی از کشورهای خاورزمین که تا آن هنگام تنها از رهگذر نویسندگان باستان شناخته شده بودند، گزارشهایی دادند.
اما شناخت نازکسنجانۀ تاریخ فرهنگ ایران سدههای میانه تازه با به کار گماردن نیروی پرتوان پژوهش و دانش، شدنی گردید. با پرداختن به این کارهای پژوهشی (ایرانشناسی) اروپاییان نخستین بار با برگردان مستقیم کارهای ادبی زبان پارسی نوین آشنا گشتند. چنین بود که پس از آن، برگردان غزلهای حافظ به خامۀ و. هامر به دست سراینده و فرزانۀ بزرگ گوته افتاد.
این جستاری رازآمیز است که چگونه این دو سرایندۀ بزرگ خاور و باختر با کموبیش نیمهزاره فاصلۀ زمانی همدیگر را دریافتند. این یک خویشاوندی روحی به معنای راستین خود است که در دیوان غربی-شرقی بازتاب فروزانی یافته است. گوته این خویشاوندی روحی را چنین شناسا میکند: «و من ترا کامل یافتم»، حافظ را استاد مینامد و به او میگوید: «آنچه همه میخواهند، تو میدانی». در بارهاش میسراید: «ای حافظ، مرا بیاموز، آن گونه که آن را خود درمییابی»، سرانجام شگفتانگیزانه اقرار مینماید: «حافظ، آرزوی برابری با تو چه دیوانگی است!»
این سخنان از دیوان غربی-شرقی به اندازۀ بسنده نشان میدهد که تأثیر حافظ بر گوته چه ژرفایی داشته. در یک سوی، حافظ است در جهان بستۀ عرفان و راستی که خورشیدوار به بیرون میافروزد، و سوی دیگر گوته است مغز آفرینندهای در مقیاس جهانی که بر کارهایش مهر نبوغ زده شده است.
پیوستگی روحی گوته و ایران، شاید از دیدگاه دیگری هم پدیدار شود: از راه گرفتن اندیشههای دوگرایانۀ وی در کار بزرگش «مشت». از نگاه گوته آدمی که خواستار کمال خدایی است در نبرد با آدمی است که خواستار گیتاست؛ نزد ایرانیان دوگرایی همان نبرد خوبی و بدی است. گوته به چه برآیندی میرسد؟ ما میدانیم که شخصیت مشت بیش از یک سده برای آلمانیها مفهوم هستیشان بوده است.
از همۀ اینها برمیآید که گذشتۀ فرهنگی ایران برای اروپا نه تنها بیارزش نیست، بلکه فرهنگهای کشورهای اروپایی و ایران وجوه مشترکی دارند که هیچ نمیتوان دستکمشان گرفت. اما تأثیر دوسویۀ فرهنگهای اروپایی بر زندگی معنوی ایران هم بیارزش نیست. آنچه بر سر این افزوده میشود، پیشرفت پرنیروی فنآوری در اروپا و دیگر بخشهای شاروند جهان است که ایرانیان هم مانند دیگر مردمان گیتی از آن برخوردار گشتهاند. دادن و گرفتن قانونی بیمرگ است که اعتبارش پابرجا خواهد ماند. گوته این سخن را چنین سروده است:
همان گونه که همه چیز خود را به کل میبافد
فرد در دیگرها کارگر است و زنده!
سرزمینی که هندوژرمنهای آغازین و شاخۀ خاوری آنان آریاییان از آن کوچ کردهاند، کجاست؟ در چه زمانی و با چه سامانی و در کدام برشهای زمانی این کوچها انجامپذیر گشته و آن مردمان چرا از جایگاه زندگی خود برآمدهاند؟ پاسخ نازکسنجانۀ این پرسشها ما را از جستار این نوشتار بسیار دور خواهد برد. ما در اینجا میخواهیم تنها به جستارهای بنیادین کوچ آنان به فلات ایران و گسترشیابی و پیشرفتهای فرهنگیشان بپردازیم. مینماید که حتیها نخستین هندوژرمنهایی بودهاند که در پیرامون سال 1800 پیش از ترسایی، از سوی شمال باختری یا شمال خاوری به آسیای خرد کوچیدهاند. اما از ساختار زبانشان میتوان به روشنی استوار ساخت که آنان از هندوژرمنهایی که تاکنون شناخته شدهاند، نیستند. از میان جستارهای دیگر، این را نیز میتوان پذیرفت که هتیها خود را با مردمی که پیشتر در آنجا میزیستهاند، درآمیزانده بودند. فرمانروایی هتی در پیرامون سال 1200 پیش از میلاد، در پی تازش مردمی دریایی و یا با کوچی فریژی از میان رفته است. در جایی که نام هتیها در چند جای انجیل روزگار کهن برده شده، اصل پیماننامهای به دبیرۀ میخی که میان هتیها و فرمانروای آریایی میتانی در سدۀ چهاردهم پیش از زایش مسیح بسته شده، نیز در دست است.
مادها یکی از قومهای بزرگ ایرانی، نخستین بار در سدۀ نهم پیش از زایش پدیدار میشوند و همراه پارسها که آنان نیز کوچنده بودند، چهرۀ سیاسی آسیای نزدیک روزگار کهن را دگرگون سازند. هرودت نام مادی دایوکس را به دست میدهد که همچون پایهگذار فرمانروایی ماد شناخته شده است. وی که نخست مردی عادی و در میان مردم بوده، برای منش دادورزانهاش به دادوَری یک منطقه و سپس به شاهی برگزیده میگردد. او بنیادگذار شهر اگباتانا، همدان امروز است.
اما تاریخ راستین ایران در سال 550 پیش از زایش، هنگامی که کورش دوم، شاه بزرگ بر فرمانروایی ماد پیروز شد و پایتخت آن اگباتانا را گرفت، میآغازد. البته در بارۀ داستان پایهگیری شاهنشاهی ایران در دیگر جایها هم داد سخن را دادهاند و در اینجا نیازی به بازگویی گفتهها نیست.
از نگاه فرهنگی اندکی پس از پیاهگیری شاهنشاهی هخامنشی (هخامنش= HaËāmaniš) رخدادی روی داد که در تاریخ معنوی بشریت از بهای بالایی برخوردار است. این رخداد آزادسازی یهودیان از بند بابل به دست کورش بزرگ (539 پیش از زایش مسیح) و یاری به آنان در بازسازی پرستشگاههایشان و پس آوردن گنجهای ربودهشده به دست نبوکدنصر میباشد. با این که برخی ای یهودیان به رهبری سِروبابِل به اورشلیم بازگشتند، بخش بزرگیشان در همان بابل ماندند و از خوشرفتاری پارسها بهرهمند شدند. آنان میتوانستند به جایگاههای ارزشمندی دست یابند و بازرگان د دکاندار گردند. این که همان سروب بابل که گفتیم، نوۀ شاه یواخین، از سوی ایرانیان فرمانروای شهر اورشلیم گشت، خود بسیار رساست. ارسا و نهیما هم به خدمت فرمانروایی ایران درآمدند و برای بهبود روزگار یهودیان اورشلیم کوشیدند. فرمانروایی ایران به یهودیان پناه و آزادیِ بجای آوردن آیینهای دینیشان را داد. اگر در نگر داشته باشیم که با بازگرداندن یهودیان به اورشلیم شکوفایی دوبارۀ یهودیت شدنی گشت و عیسی مسیح در جامعۀ یهود پدیدار شد، میتوانیم ارزش آزادی یهودیان را به پندار درآوریم، رویدادی با بردی ابلا برای تاریخ و فرهنگ آدمی، به ویژه جهان ترسایی! چون باید گفت که اگر دین ترسایی که از این راه پدیدار شد، پدید نمیآمد، یکی از پایههای فرهنگ اروپا کم میماند. فرهنگ باخترزمینی با همۀ گونههای پدیداری خود، تکیه بر باورهای ترسایی دارد و میتوان مردم اروپا را «تندیس دین ترسایی» شمرد. از این گذشته باید از این جستار هم یاد کرد که کورش نه تصادفاً بلکه همراه صلحدوستی و نرمش و بردباری با زیردستان، به این کار دست یازید. کردار او در انجیل روزگار کهن، چنان ستوده شده که گویی کارهایش هماهنگ با کوششهای خدا بوده، روشن است که چنین چیزی بدون تأثیر آموزشهای زرتشت که در جان وی جای گرفته بود، پندارپذیر نیست.
با چنین پیشگِروهایی شگفتی ندارد که میان دینهای یهود و زرتشت همفهمی خوبی پدیدار گشته و از راهش دادوگرفت باورها انجام یافته باشد. از این رهگذر، چند نخستینۀ بنیادین آموزشهای دوگرایانۀ زرتشت به جهان باورهای یهود راه یافته و دلچسپ آن که از سوی دین ترسایی هم پذیرفته شدهاند، مانند: آسمان و دوزخ، خوبی و بدی، روشنی و تاریکی، و نیز پندارههایی چون «پرتو آتش از تخت خدا» که هماهنگ با «توفان فلزگدازان در فرجام زمان» میباشد. پس از آن پندارههای رستاخیز مردگان، بهشت، فرشتگان، دیو و پری، مردهریگ دین زرتشت در دین یهود گشت، نخستینههایی که پس از آن عیسی و ترسایان آنها را از دین زرتشت گرفتند.
هنگامی که دین زرتشت و دین ترسایی از راه باورهای یهودی با هم در پیوند روشنی آمدند، دین ترسایی و آیین ایرانی دیگری درست رودرروی همدیگر ایستادند و به گونهای شگفت و سخت با هم درافتادند. این آیین یک رده گشایش و پیروزی را در پیش گرفت، از ایران به امپراتوری روم آمد و در سراسر شاهنشاهی روم به ویژه در مستعمرههایش خود را گستراند. آن آیین میترا بود.
تاریخ میتراگرایی خود بخش دلچسپ و دلپذیری تواند بود. ما در اینجا میخواهیم به این جستار بپردازیم که این آیین چه نقشی در زندگی فرهنگی مردم باخترزمین بازی کرده و از این راه به چه ارزشی دست یافته. مهرپرستی به ژرفای تاریخ فرهنگی کهن برمیگردد. اما تازه در دورۀ روم، به ویژه در پیوند با ترسا شدن اروپا ارزش بسیاری مییابد. پژوهش و بررسی موشکافانۀ میتراگرایی چنان مهم است «که بی شناخت آن، چگونگی رخنۀ مسیحیت آغازین در فرهنگ جهان تاریک خواهد ماند»، این سخن م. ی. وِرماسِرِن در کتابیست که در بارۀ میترا نگاشته. پهنۀ گستردگی آیین میترا را از آنجا میتوان باز یافت که کمتر کشوری در اروپای باختری هست که ویرانههای پرستشگاههای میتراپرستان را نتوان پیدا کرد. بر روی برخی از آن پرستشگاهها به ویژه در ایتالیا، کلیساهای بزرگی ساخته شد. برخی از قیصرهای روم هواخواه میتراپرستی شدند، دستور به ساخته شدن یادمانهای میترا دادند و آن را همچون dues sol invictus [ایزد خورشید شکستناپذیر] پرستیدند. این یادمانها به ویژه در رم که بیشتر آیین میترا را به درون خود کشید، پرشمار بودند. سکهها هم با نگارۀ میترا زده میشد.
میترا در گزارههای ایرانی، پرخاشگری از اردوگاه نیکی و درستی است؛ میترا خدای روشنایی است و نیز پرتو ایزد اهورَهمزدا. اما وی پشتیبان زندگی و بارآوری در روی زمین هم هست. با کشتن گاو که یکی از آیینهای میتراپرستی است، زندگی نوین در درازنای بیکرانۀ رویدادهای جهان پدیدار میشود که مفهوم مرگ و رستاخیز هم از آن شکافته (منشعب) گردیده است.
در این که ایران، سرزمین پیدایی میتراگرایی است نمیتوان شکی ورزید. اما با گذشت زمان و با گذار از آسیای خرد به آن سوی، امپراتوری روم مرکز راستین آن آیین گشت. میان میتراگرایی آغازین و آیین میترای روزگار رومی، شکافی هست، و ما در بارۀ زمانی که در میانشان میافتد، چندان چیزی نمیدانیم. به سادگی میتوان گمان زد که آیینهای آن و نیز خود میتراگرایی در امپراتوری روم به گسترش کلانی دست یافته بوده است.
اگر مناسبات زمان را در هنگام زایش عیسی از نزدیکتر زیر نگرش بگیریم، بر ما نمایان میشود که در پی جنگهای پیاپی و پایدار مردمان اروآسیا، آدمی به دنبال گذرگاهی از آن وضعیت بدبختیزا بود: آدمی دلبستۀ رهایشگری شد و چهرۀ او را در مسیح دید. زمینهای را که میترا برای این کار آماده کرد، نباید نادیده گرفت. چون مهرپرستی همچون مردهریگ پرستشگاههای یونانی-رومی به تودههای گستردۀ مردم پیوسته بود و زمینه را برای پذیرش یک دین مردمی هموار میساخت.
این که گسترشمندی میتراگرایی تا چه اندازه بوده را میتوانیم از آنجا دریابیم که کلیسا گویا برای ارجنهی به مردمی بودن مهرپرستی در همۀ امپراتوری روم، روز 25 سپتامبر را که همچون زایش میترا جشن گرفته میشده، روز زایش مسیح اعلام کرده است. از این هم که بگذریم، وجوه اشتراک بسیاری میان میتراپرستی و دین ترسایی هستی دارد، البته گذشته از آن که هستۀ بنیادین این دو دین هم بسیار به هم ماننده است.
پس از آن که میترا جنگ سر قدرت در امپراتوری روم را به سود دین ترسایی باخت، آموزشی نوین، مانیگرایی، از ایران برآمد که زمانی دراز با دین ترسایی همچشمی ورزید. پایهگذار آن یک ایرانی بود. پدر او پاتیک در میان گروهی از شویشگران میزیست که به تازی الغتسله خوانده میشد و نزدیک به ماندهها بود. وی در سال 216 پس از زایش مسیح در نزدیکی مداین، تیسفون بابل که در آن هنگام مرکز شاهنشاهی ساسانی بود، زاده شد. آموزشهای وی به آهنگ خودش و عمداً چنان درآمیزانده شده بود که دینی جهانی را بسازد. مانی روی درآمیختگی دینهای بزرگ آن روزگار، دین ترسایی، دین بودا، و دین زرتشت پافشاری میکند؛ اما بر آن است که هیچ کدام از این دینها به تنهایی نتوانسته به اندازۀ بسنده جهانی شود و از سوی همۀ مردمان پذیرفته افتد. از سوی دیگر، از نگاه مانی یک دینآور باید آموزشهای خود را از خویش بنویسد و خود استوار سازد تا دین در گونۀ راستین و آغازین خود بماند. چنین بود که مانی ادبیاتهای دامنهدار و گستردهای را به خامۀ خود نگاشت و از خویش بر جای گذاشت و شاخوبرگهای آموزشهایش به روشنی در آن ادبیاتها آمده بوده است.
در بارۀ آموزشهای مانی نخست باید گفت که ستون بنیادین این دین، ساخت دوگرایانۀ آن است، یعنی هستیِ دو بنیادِ «خوبی و ماده»، آنچه که نزد زرتشت، اهورَهمزدا و انگرهمینو (Ahra-Mainyu) میباشد.
مانی میگوید که دو بنیاد خدا و ماده، با روشنی و تاریکی، یا راستی و دروغ هم اینک در هم آمیخته گشتهاند، اما در پی فراشد رهایِش که دریافت آدمی در آن نقش برجستهای بازی را میکند، از هم جدا خواهند شد.
همۀ اخلاق آموزشهای مانی در سه «مُهر» خلاصه میشود: مهر دهان: پرهیز از هر سخن ناپاک و نیز خودداری از خوردن گوشت و می و خون میباشد؛ مهر دست: پرهیز از هر گونه کنش و کردار در برابر زندگی جانوران و گیاهان، یعنی کشتن جانوران و از ریشه کندن گیاهان و گل؛ و سرانجام مهر سوم: مهردامان: پرهیز جنسی. از آن جایی که کنش به این مهر را نمیتوان از همگان چشم داشت، مانی هواخواهان خود را به دو گروه بخش نمود: یک گروه از برگزیدگان (υizīδaγān) ساخته میشد که باید از قانون اخلاق پیروی بایسته میکردند، و گروهی دیگر که او ایشان را نیوشندگان (niγōšāγān) نام نهاد، اینان کسانی بودند که از این بندها آزاده گشته بودند.
همان گونه که مانی چشم داشت، آموزشهایش مرزهای کشوری را درنوردید و سوی باختر رفته به مصر رسید و از آنجا از راه شمال آفریقا به اسپانیا، و از راه سوریه به آسیای خرد و از آنجا به یونان، ایلوری، ایتالیا و گالین آمد. مانیگرایی در خاورزمین هم از راه ایران خاوری تا به چین پیش رفت و در کشور ترکان اویغور دین رسمی گردید. اما آنچه که مانی به آن نیندیشیده بود، رخدادهای پس از آن بود: آماج فرجامین مانی و گسترشیابی آموزشهایش تا به جایگاه یک دین جهانی پایدار به دست نیامد. یکی از ریشههای پرشمار آن بیگمان، پیکار سرسختانه و سنگدلانۀ همهسویه (مزداگرایی، دین ترسایی، و اسلام) بود. فرجام سدۀ سوم ترسایی برای مانی آبستن گزندی بزرگ بود، چون موبد کرتیر سرانجام توانست مانیگرایی را در ایران خاموش سازد. ما در اینجا سر آن نداریم که داستان پیگرد مانیگرایان را بازگشاییم، اما میتوانیم به روشنیْ استوار بگوییم که این دین توانست تا سدۀ ششم خود را در اروپا سر پا نگاه دارد، سپس در برابر پیگردها به زانو درآمد.
اما جاپاهای این دین را میتوان همچنان پی گرفت. در سدۀ دوازدهم در راینلند و فرانسه مانیگرایی نو سر برافراخت. هواخواهان این جنبش، خود را پاکیگرایان (οί χαθαροί) مینامیدند. از آن جایی که مرکز این جنبش آلبی، شهر نیمروزی فرانسه بود، آنان را «گروه آلبی» هم میگفتند. این جنبش ضدکلیسایی سرکوب خونینی شد. لِنا، بزمیسرای پرآوازه، سرنوشت این پیگرد سنگدالانه را جستار سرایش خود «گروه آلب» نموده است. چند جنبش دیگر مانیگرایان نیز در اروپا شناخته شدهاند، برای نمونه بوگومیلگرایی که در سدۀ دهم در فرمانروایی بلغارستان پدیدار شد و تاز مانی در آنجا پایدار ماند.
از میان نوشتههایی که در ستزه با مانی نوشته شده، میتوان از (Contra Faustum) اورلیوس آگوستینوس نام برد. اما پدر کلیسا، آگوستین خود کموبیش ده سال مانیگرا بوده، البته نیوشنده بوده نه برگزیده. وی پس از آن با دلبستگی سوی دین ترسایی گرایید و دشمن سرسخت آموزشهای مانی گردید.
در بارۀ مانی از این نکنه نیز باید یاد کرد که در روزگارش دانشگاه پزشکی پرآوازۀ گندیشاپور هم شکوفا شد. چون شاپور، شاه بزرگ خود پشتیبان مانی بود، میتوان پذیرفت که وی در پایهگذاری دانشگاه به خوبی کارگر افتاده باشد. آوردهاند که آموزگاران ترسای بسیاری در آن دانشگاه آموزه میدادهاند و نیز آن را میگرداندهاند. پس از تازش تازیان، آموزهدهی در دانشگاه گندیشاپور نخست دنباله یافت، اما با گذشت زمان پیوسته ارزشش فرو کاست.
در دورۀ عباسی دانشآموختگان پزشکی فرهنگستان فرا خوانده شدند تا به بغداد رفته پزشک ویژۀ خلیفه گردند. آنان سپس بیدرنگ در دانشگاه بغداد همچون آموزگار به کار گمارده شدند. میتوان پذیرفت که هستیِ دانشگاه گندیشاپور با پیشینۀ پروپیمانی که از روزگار ساسانی داشته بر استوار شدن مرکز تازۀ فرهنگی در دجله کارگر افتاده است.
در روزگار اسلامی آغازین (امویان 661 تا 749) کارهایی از زبان سریانی و یونانی به تازی برگردان شد. در روزگار فرمانروایی عباسیان (750 تا 1258) کاروکرد ادبی ایرانیان توانی گرفت. این برگردانها، ترجمههای بسیاری از زبان پارسی میانه به تازی را هم در بر میگرفتند. یکی از برگردانندگان عبدالله ابن مقفع (روزبه) بود که به سال 760 اندوهبارانه کشته شد. چنین بود که بغداد توانست در دورۀ عباسی بیشتر و بیشتر مرکز فرهنگ اسلامی گردد.
بههرروی، در آغاز یک پیشرفت فرهنگی-ملی ایرانی هستی نداشت. تازه هنگامی که ایرانیان استقلال خود باز یافتند، در روزگار سامانی (سدههای نهم تا یازدهم) دورۀ دانشی نوینی آغازید که از دورۀ سامانی تا بوییان دنباله یافت. دستهای از دانشمندان ایرانی که در جهان شناخته شدهاند، کتابهای دانشی را نوشتند که در جهان فرهنگ اسلامی به تازی نگاشته میشد. از میانشان چند تن را نام میبریم: پورسینا، بیرونی، غزالی، طبری، و رازی. کتابهایی که اینان یا بسیاری از دیگر دانشمندان ایرانی که نامشان را یاد نکردیم، نوشتهاند، همۀ جستارهای دانش آدمی، مانند فلسفه، پزشکی، خداشناسی، تاریخ، ریاضیات، کیمیا، اخترشناسی و زبانشناسی را در بر میگرفت. بسیاری از این کتابها همراه کارهای دیگر دانشمندان که تازی بودند، به زبان لاتین برگردانده شد. شمار کتابهایی که از تازی به لاتین برگردانده شده، به 300 میرسد که یکسوم آنها نوشتۀ ایرانیان است.
پورسینا که «دانشمند بزرگ و امیر دانشهای اسلام» نام گرفته با دانشنامۀ بزرگش «کتاب الشفا» سخت بر باخترزمین کارگر افتاد، به ویژه کارگری آن در کارهای توماس فون آقوینو و آلبرتوس مگنوس بسیار هویداست. همچنین نوشتۀ دیگرش «کتاب القانون فی الطب» تا سدۀ هفدهم بر دانش پزشکی چیره بود. پورسینا حتی امروز ارزش فلسفی خود را از دست نداده؛ وی چهرۀ بنیادین یکی از روشهای تازۀ فلسفی است.
رازی، پزشک و فیلسوفی که پیش از این نیز از وی نام بردیم، هم در سدههای میانه با کتابش «الهاوی» در اروپا آوازهمند گشت. او را پزشک بزرگ اسلام میدانند. کارهای پزشکی او که به لاتین برگردانده شدهاند تا سدۀ هفدهم همچنان بر دانش پزشکی چیره ماند. رازی در فلسفه به ویژه در جستار مقولات، پژوهشهای بزرگی کرد.
در پهنۀ دانشهای طبیعی، پزشکی، فلسفه، اخترشناسی، زبانشناسی، خداشناسی، و ریاضیات با نامهای فراوان دانشمندان دیگری نیز بر میخوریم که در فرهنگ اروپا هم به خوبی شناخته شدهاند. گذشته از کسانی که نام بردیم، خوارزمی ریاضیدان بزرگ، و عمر خیام ستارهشناس، ریاضیدان فرزانه و سراینده نیز از آوازۀ هنگفتی برخوردارند.
پیوند معنوی کشورهای اروپایی و ایران در سدههای آغازین اسلامی از راه جهان اسلام گذر مییافت، اما از سدۀ سیزدهم پیوندی یکسره میان ایران و اروپا پدیدار شد که در پی آن نخستین رهسپاران اروپایی از کشورهای خاورزمین که تا آن هنگام تنها از رهگذر نویسندگان باستان شناخته شده بودند، گزارشهایی دادند.
اما شناخت نازکسنجانۀ تاریخ فرهنگ ایران سدههای میانه تازه با به کار گماردن نیروی پرتوان پژوهش و دانش، شدنی گردید. با پرداختن به این کارهای پژوهشی (ایرانشناسی) اروپاییان نخستین بار با برگردان مستقیم کارهای ادبی زبان پارسی نوین آشنا گشتند. چنین بود که پس از آن، برگردان غزلهای حافظ به خامۀ و. هامر به دست سراینده و فرزانۀ بزرگ گوته افتاد.
این جستاری رازآمیز است که چگونه این دو سرایندۀ بزرگ خاور و باختر با کموبیش نیمهزاره فاصلۀ زمانی همدیگر را دریافتند. این یک خویشاوندی روحی به معنای راستین خود است که در دیوان غربی-شرقی بازتاب فروزانی یافته است. گوته این خویشاوندی روحی را چنین شناسا میکند: «و من ترا کامل یافتم»، حافظ را استاد مینامد و به او میگوید: «آنچه همه میخواهند، تو میدانی». در بارهاش میسراید: «ای حافظ، مرا بیاموز، آن گونه که آن را خود درمییابی»، سرانجام شگفتانگیزانه اقرار مینماید: «حافظ، آرزوی برابری با تو چه دیوانگی است!»
این سخنان از دیوان غربی-شرقی به اندازۀ بسنده نشان میدهد که تأثیر حافظ بر گوته چه ژرفایی داشته. در یک سوی، حافظ است در جهان بستۀ عرفان و راستی که خورشیدوار به بیرون میافروزد، و سوی دیگر گوته است مغز آفرینندهای در مقیاس جهانی که بر کارهایش مهر نبوغ زده شده است.
پیوستگی روحی گوته و ایران، شاید از دیدگاه دیگری هم پدیدار شود: از راه گرفتن اندیشههای دوگرایانۀ وی در کار بزرگش «مشت». از نگاه گوته آدمی که خواستار کمال خدایی است در نبرد با آدمی است که خواستار گیتاست؛ نزد ایرانیان دوگرایی همان نبرد خوبی و بدی است. گوته به چه برآیندی میرسد؟ ما میدانیم که شخصیت مشت بیش از یک سده برای آلمانیها مفهوم هستیشان بوده است.
از همۀ اینها برمیآید که گذشتۀ فرهنگی ایران برای اروپا نه تنها بیارزش نیست، بلکه فرهنگهای کشورهای اروپایی و ایران وجوه مشترکی دارند که هیچ نمیتوان دستکمشان گرفت. اما تأثیر دوسویۀ فرهنگهای اروپایی بر زندگی معنوی ایران هم بیارزش نیست. آنچه بر سر این افزوده میشود، پیشرفت پرنیروی فنآوری در اروپا و دیگر بخشهای شاروند جهان است که ایرانیان هم مانند دیگر مردمان گیتی از آن برخوردار گشتهاند. دادن و گرفتن قانونی بیمرگ است که اعتبارش پابرجا خواهد ماند. گوته این سخن را چنین سروده است:
همان گونه که همه چیز خود را به کل میبافد
فرد در دیگرها کارگر است و زنده!