نارون1
23rd January 2014, 04:15 PM
دکتر محمدرضا خدايي/روانپزشک و عضو هيات علمي دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي/شايد اين سوال، سوال شما هم باشد
روانپزشکان از چهره ما چه ميفهمند؟
اختلالهاي رواني شامل 2 گروه بزرگ (اختلالهاي سايکوتيک يا روانپريشي و اختلالهاي نوروتيک يا رواننژندي) ميشوند. در اختلال سايکوتيک، واقعيتسنجي فرد دچار اختلال ميشود، غيرمنطقي فکر ميکند و هذيانگونه حرف ميزند و تصميم ميگيرد اما در اختلال نوروتيک، واقعيتسنجي فرد مختل نميشود ولي دچار اختلالهاي اضطرابي خواهد شد...
بهجز اين 2 گروه بزرگ، اختلال رواني ديگري وجود دارد که با عنوان اختلال شخصيت شناخته ميشود و افراد دچار اين اختلال، رفتارهاي ناسازگار و انعطافناپذير در برابر افراد و محيط اطرافشان نشان ميدهند. اين مقدمه را گفتم تا بگويم از رفتار و برخورد برخي افراد ميتوان به نوع بيماري روانيشان پي برد اما در مورد اينکه ظاهر فرد هم ميتواند نشاندهنده بيماري باشد يا نه، به راحتي نميتوان نظر داد و قضاوت کرد ولي بسياري با ديدن عکس يک قاتل يا دزد يا خلافکار ميگويند: «از قيافهاش معلومه چهکاره است!» و...
اختلالهاي رواني 4 حوزه فکر، شناخت، هيجان و رفتار را ميتوانند درگير کنند. در اختلالهايي که فکر و شناخت فرد بيشتر درگير ميشود، به سختي ميتوان از ظاهر فرد به وجود اختلال در او پي برد اما در اختلالهايي که هيجان و رفتار را درگير ميکنند، با توجه به ظاهر هم ميتوان نشانههايي ديد.
مثلا در اختلال شخصيت مرزي، هيجان فرد و افکارش تحت کنترلش نيست، دوستيهايش ثبات ندارد و در بدنش علايمي چون خودزني را ممکن است ببينيد. وضعيت ظاهري اين افراد خيلي خاص و به نوعي عجيب و غريب و خلافعرف است.
در اختلالهاي رواني شديدي مانند اسکيزوفرني هم فرد ميتواند ظاهري عجيب و غريب براي خودش درست کند، موهايش را به طرز عجيبي آرايش کند يا برعکس نسبت به ظاهرش بيتوجه باشد و اصلا به مسائل بهداشتي توجه نکند تا حدي که توجه ديگران به اين دليل به او جلب شود. با همه اين احوال و نشانهها نميتوان به قضاوت درباره اشخاص با مشاهده ظاهرشان پرداخت.
فقط مواردي که گفته شد، ميتواند براي ما علامتي کمککننده و هشداردهنده در مورد افراد باشد. بهعلاوه اينکه در مبتلايان به اختلالهاي شديدي چون اسکيزوفرني نهتنها در ظاهر علامتي براي هشدار دادن به اطرافيان وجود ندارد، بلکه گاهي ظاهر و رفتار اين بيماران بسيار موجه است در حالي که در دنياي درونشان افکاري بسيار خطرناک وجود دارد و به کارهايي بسيار خطرناک هم فکر ميکنند.
تلنگرها را ببينيد
گفتن اينکه کساني که اختلال اضطرابي دارند، ظاهر مضطربي هم دارند يا کساني که افسردگي دارند ظاهري خسته و ابروهايي فروافتاده و صورتي خشک و بيروح ميتوانند داشته باشند و کساني که اختلال وسواسي شديد دارند هميشه در حال شستشوي خودشان و وسايل اطرافشان هستند و کساني که اختلال شخصيت دارند، رفتارشان و تصميمگيري و احساساتشان تغييرات 180 درجهاي ميکند و... فقط يک تلنگر است که به ما ميگويد: «اگر کسي اين علايم را داشت به رفتارهاي ديگرش بايد بيشتر دقت کنيد.»
اما شايد اين سوال پيش بيايد که در ازدواجهايي که رابطه افراد پيش از آن فقط از طريق اينترنت است، چگونه ميتوان نشانهها را ديد و به آنها دقت کرد و بعد هم سريع اين جواب داده شود که چون چنين چيزي ممکن نيست، پس ازدواج و آشنايياي که به نوعي از طريق رابطه مجازي به وجود بيايد، به هيچوجه قابل قبول نيست!
من با اين حرف مخالفم و به نوعي با اين نوع ازدواجها مخالف نيستم، چرا که همانطور که در گذشته و بنا به شرايط ازدواجها سنتي بود، در زمان حال و عصري که ارتباطات گسترده شده و بخشي از آن هم شامل ارتباطات مجازي ميشود، نميتوان اين نوع ازدواجها را به کلي رد کرد.
حتي ميتوان از اين دريچه هم بهعنوان راهکاري تقويتي براي آشنايي افراد و تشکيل خانواده استفاده کرد اما به اين شرط که رابطه در دوران شناخت، صورت غيرمجازي به خودش بگيرد تا افراد هرچه بيشتر و بهتر بتوانند براي انتخاب همسر آيندهشان تصميم بگيرند نه فقط از روي هيجان. در اين ميان نقش خانوادهها در کمک به شناخت هم بسيار مهم است.
حتما بايد طرفين درباره خانوادههاي همديگر اطلاعاتي داشته باشند و خانوادهها در مسير هيجان جوانانشان به نوعي دورانديشي و منطق داشته باشند. به والدين توصيه ميکنيم در اين موقعيتها به جاي مخالفت فقط به اين دليل که روش آشنا شدن آنها را با هم نميپسندند، به جوانان در شناخت همديگر کمک کنند.
فضايي را براي ديدار آنها و حتي مسافرت در دوران نامزدي به وجود بياورند تا اگر در داستان رگههايي از حقهبازي يا مخفي کردن شخصيت اصلي وجود دارد، بتوان هرچه زودتر به آنها پي برد. اين را هم نبايد فراموش کرد که بسياري در فضاي مجازي - خودآگاه و ناخودآگاه - خود را فرد محترم و موجهي نشان ميدهند و از ماسکهايي مردمپسند استفاده ميکنند در حالي که واقعيت خلاف اين است.
بنابراين رابطه غيرمجازي و رودررو بايد بعد از شروع رابطه به صورت مجازي وجود داشته باشد. همچنين نبايد فراموش کرد که پاي يک عمر زندگي در ميان است و با سختگيريهايي که مانع از شناخت ميشود يا سهلانگاريهايي که اشتباههاي بزرگ را در پي دارد، نبايد آن را به بازي گرفت. رفتوآمد خانوادهها با هم و سفر فردي که در کشوري ديگر زندگي ميکند هم براي احترام و هم براي شناخت لازم و ضروري است.
تا شناخت کامل، ازدواج نکنيد
من به کساني که در ابتدا يا ميانه اين راه هستند، توصيه ميکنم تا زماني که به شناخت کامل دست پيدا نکردهاند، تصميم به شروع زندگي مشترک نگيرند. شناخت کامل، شناختي است که در درجه اول طرفين نه فقط از نظر منطقي و مواد نوشته شده روي کاغذ با همديگر همخواني داشته باشند، بلکه از لحاظ عاطفي هم به يکديگر نزديک شده باشند و از بودن با هم لذت ببرند و به زبان ساده احساس کنند همديگر را دوست دارند، با همديگر احساس راحتي کنند و زمانهايي که با هم هستند فکر نکنند حوصلهشان سررفته و دوست دارند هرچه زودتر از هم جدا شوند.
آنها بايد شباهتهاي فرهنگي، فردي و اجتماعي و محيطي بين خودشان پيدا کنند، توافق خانوادهها را به دست بياورند و تفاوت سني معقولي با يکديگر داشته باشند؛ از نظر مالي و تحصيلات خيلي متفاوت نباشند و تا حدي علايق و تفريحهاي مشترکي داشته باشند. اگر دو طرف به چنين توافقهايي برسند، ميتوان تا حد زيادي به آينده زندگي مشترکشان اميدوار بود.
منبع:
سلامتیران
روانپزشکان از چهره ما چه ميفهمند؟
اختلالهاي رواني شامل 2 گروه بزرگ (اختلالهاي سايکوتيک يا روانپريشي و اختلالهاي نوروتيک يا رواننژندي) ميشوند. در اختلال سايکوتيک، واقعيتسنجي فرد دچار اختلال ميشود، غيرمنطقي فکر ميکند و هذيانگونه حرف ميزند و تصميم ميگيرد اما در اختلال نوروتيک، واقعيتسنجي فرد مختل نميشود ولي دچار اختلالهاي اضطرابي خواهد شد...
بهجز اين 2 گروه بزرگ، اختلال رواني ديگري وجود دارد که با عنوان اختلال شخصيت شناخته ميشود و افراد دچار اين اختلال، رفتارهاي ناسازگار و انعطافناپذير در برابر افراد و محيط اطرافشان نشان ميدهند. اين مقدمه را گفتم تا بگويم از رفتار و برخورد برخي افراد ميتوان به نوع بيماري روانيشان پي برد اما در مورد اينکه ظاهر فرد هم ميتواند نشاندهنده بيماري باشد يا نه، به راحتي نميتوان نظر داد و قضاوت کرد ولي بسياري با ديدن عکس يک قاتل يا دزد يا خلافکار ميگويند: «از قيافهاش معلومه چهکاره است!» و...
اختلالهاي رواني 4 حوزه فکر، شناخت، هيجان و رفتار را ميتوانند درگير کنند. در اختلالهايي که فکر و شناخت فرد بيشتر درگير ميشود، به سختي ميتوان از ظاهر فرد به وجود اختلال در او پي برد اما در اختلالهايي که هيجان و رفتار را درگير ميکنند، با توجه به ظاهر هم ميتوان نشانههايي ديد.
مثلا در اختلال شخصيت مرزي، هيجان فرد و افکارش تحت کنترلش نيست، دوستيهايش ثبات ندارد و در بدنش علايمي چون خودزني را ممکن است ببينيد. وضعيت ظاهري اين افراد خيلي خاص و به نوعي عجيب و غريب و خلافعرف است.
در اختلالهاي رواني شديدي مانند اسکيزوفرني هم فرد ميتواند ظاهري عجيب و غريب براي خودش درست کند، موهايش را به طرز عجيبي آرايش کند يا برعکس نسبت به ظاهرش بيتوجه باشد و اصلا به مسائل بهداشتي توجه نکند تا حدي که توجه ديگران به اين دليل به او جلب شود. با همه اين احوال و نشانهها نميتوان به قضاوت درباره اشخاص با مشاهده ظاهرشان پرداخت.
فقط مواردي که گفته شد، ميتواند براي ما علامتي کمککننده و هشداردهنده در مورد افراد باشد. بهعلاوه اينکه در مبتلايان به اختلالهاي شديدي چون اسکيزوفرني نهتنها در ظاهر علامتي براي هشدار دادن به اطرافيان وجود ندارد، بلکه گاهي ظاهر و رفتار اين بيماران بسيار موجه است در حالي که در دنياي درونشان افکاري بسيار خطرناک وجود دارد و به کارهايي بسيار خطرناک هم فکر ميکنند.
تلنگرها را ببينيد
گفتن اينکه کساني که اختلال اضطرابي دارند، ظاهر مضطربي هم دارند يا کساني که افسردگي دارند ظاهري خسته و ابروهايي فروافتاده و صورتي خشک و بيروح ميتوانند داشته باشند و کساني که اختلال وسواسي شديد دارند هميشه در حال شستشوي خودشان و وسايل اطرافشان هستند و کساني که اختلال شخصيت دارند، رفتارشان و تصميمگيري و احساساتشان تغييرات 180 درجهاي ميکند و... فقط يک تلنگر است که به ما ميگويد: «اگر کسي اين علايم را داشت به رفتارهاي ديگرش بايد بيشتر دقت کنيد.»
اما شايد اين سوال پيش بيايد که در ازدواجهايي که رابطه افراد پيش از آن فقط از طريق اينترنت است، چگونه ميتوان نشانهها را ديد و به آنها دقت کرد و بعد هم سريع اين جواب داده شود که چون چنين چيزي ممکن نيست، پس ازدواج و آشنايياي که به نوعي از طريق رابطه مجازي به وجود بيايد، به هيچوجه قابل قبول نيست!
من با اين حرف مخالفم و به نوعي با اين نوع ازدواجها مخالف نيستم، چرا که همانطور که در گذشته و بنا به شرايط ازدواجها سنتي بود، در زمان حال و عصري که ارتباطات گسترده شده و بخشي از آن هم شامل ارتباطات مجازي ميشود، نميتوان اين نوع ازدواجها را به کلي رد کرد.
حتي ميتوان از اين دريچه هم بهعنوان راهکاري تقويتي براي آشنايي افراد و تشکيل خانواده استفاده کرد اما به اين شرط که رابطه در دوران شناخت، صورت غيرمجازي به خودش بگيرد تا افراد هرچه بيشتر و بهتر بتوانند براي انتخاب همسر آيندهشان تصميم بگيرند نه فقط از روي هيجان. در اين ميان نقش خانوادهها در کمک به شناخت هم بسيار مهم است.
حتما بايد طرفين درباره خانوادههاي همديگر اطلاعاتي داشته باشند و خانوادهها در مسير هيجان جوانانشان به نوعي دورانديشي و منطق داشته باشند. به والدين توصيه ميکنيم در اين موقعيتها به جاي مخالفت فقط به اين دليل که روش آشنا شدن آنها را با هم نميپسندند، به جوانان در شناخت همديگر کمک کنند.
فضايي را براي ديدار آنها و حتي مسافرت در دوران نامزدي به وجود بياورند تا اگر در داستان رگههايي از حقهبازي يا مخفي کردن شخصيت اصلي وجود دارد، بتوان هرچه زودتر به آنها پي برد. اين را هم نبايد فراموش کرد که بسياري در فضاي مجازي - خودآگاه و ناخودآگاه - خود را فرد محترم و موجهي نشان ميدهند و از ماسکهايي مردمپسند استفاده ميکنند در حالي که واقعيت خلاف اين است.
بنابراين رابطه غيرمجازي و رودررو بايد بعد از شروع رابطه به صورت مجازي وجود داشته باشد. همچنين نبايد فراموش کرد که پاي يک عمر زندگي در ميان است و با سختگيريهايي که مانع از شناخت ميشود يا سهلانگاريهايي که اشتباههاي بزرگ را در پي دارد، نبايد آن را به بازي گرفت. رفتوآمد خانوادهها با هم و سفر فردي که در کشوري ديگر زندگي ميکند هم براي احترام و هم براي شناخت لازم و ضروري است.
تا شناخت کامل، ازدواج نکنيد
من به کساني که در ابتدا يا ميانه اين راه هستند، توصيه ميکنم تا زماني که به شناخت کامل دست پيدا نکردهاند، تصميم به شروع زندگي مشترک نگيرند. شناخت کامل، شناختي است که در درجه اول طرفين نه فقط از نظر منطقي و مواد نوشته شده روي کاغذ با همديگر همخواني داشته باشند، بلکه از لحاظ عاطفي هم به يکديگر نزديک شده باشند و از بودن با هم لذت ببرند و به زبان ساده احساس کنند همديگر را دوست دارند، با همديگر احساس راحتي کنند و زمانهايي که با هم هستند فکر نکنند حوصلهشان سررفته و دوست دارند هرچه زودتر از هم جدا شوند.
آنها بايد شباهتهاي فرهنگي، فردي و اجتماعي و محيطي بين خودشان پيدا کنند، توافق خانوادهها را به دست بياورند و تفاوت سني معقولي با يکديگر داشته باشند؛ از نظر مالي و تحصيلات خيلي متفاوت نباشند و تا حدي علايق و تفريحهاي مشترکي داشته باشند. اگر دو طرف به چنين توافقهايي برسند، ميتوان تا حد زيادي به آينده زندگي مشترکشان اميدوار بود.
منبع:
سلامتیران