Admin
15th July 2009, 11:02 AM
سلام به تمومی بچه ها
این داستان رو من قبلا توی یه سایتی برای یکی از دوستام به نام حامد نوشته بودم و گذاشته بودم.
منتها برای اینکه به تمامی دوستان ایده ی داستان نویسی طنز رو بدم می ذارمش اینجا.
امیدوارم خوشتون بیاد.
برخی از مدیران حامد رو میشناسن و خیلی ها هم نه.
البته می تونید امروزا به جای حامد بذارید Asghar2000 (http://njavan.com/forum/member.php?u=7879) چون این عزیزمون هم در سربازی به سر می بره. ;)
---------------------------------------------------------------------------------------
«« داستان سربازی حامد »»
خب از اینکه حامد تو سربازی هم شب ها میاد سایت یه داستانی داره که باید بگم.
از اونجایی که حامد خیلی به سایت دانشجو علاقه ی شدیدی داره و متاسفانه تو محل خدمتش هم وسایل ارتباطی درست و حسابی از قبیل کافی نت و غیره نیست یه کلک بخصوصی رو هر شب پیاده می کنه.
می گفتم ، یه شب تو سربازی حامد و بقیه رفقاش رو افسرارشون رو رها می کنن تا برن به قولی مرخصی ..!
بعدش حامد که از لب تابش حتی تو عروسی و عزا و خونه فامیل و خلاصه تو حموم و هم جدا نمی شد براش خیلی سخت بود که تو سربازی اونم برای 2 سال از لب تابش جدا بشه ..!
خلاصه تصمیم می گیره زیر میزی این لب تاب رو ببره تو پادگان.
وقتی حامد می رسه دَم ِ در پادگان می بینه ، وای ... همه رو تا ناخن پاهاشونم می گردن ... و نمی شه لب تاب رو ببره داخل ولی از طرفی هم نمی تونست لب تاب رو نبره داخل ..!
خب فکر کرد که چه کار باید بکنه ..؟
در این لحظه فکری به ذهنش می رسه ..!
یکی از شاگولهای سرباز صفر رو سرش رو با دو تا هزار تومانی گول می ماله که اون این لب تاب رو از در پادگان رد کنه ..!
ولی وقتب اون بد بخت رو با لب تاب حامد می گیرن و می برن پیش مافوقش می بینن که لب تاب نیست .!
حالا لب تاب کجاست .؟
نمی دونم ، ولی حامده دیگه ، لب تاب رو از سربازه دوباره اون ور بازرسی کش رفته ..!
خلاصه لب تاب می ره زیر تخت حامد تو پادگان.
بعدش منتظر می شه که شب بشه و همه از قبیل مافوقاش بخوابن تا بیاد در جمع سایتی ها ..!
خب یکی از مشکلات حل شد و حامد لب تابش رو همراه داشت ولی خط تلفن و اکانت اینترنتی رو هنوز نداشت .؟!
اکانت رو کاریش کرد و یکی از این هوشمندا که نه User و نه Password می خواد رو پیدا کرد ولی هنوز مشکل خط تلفن حل نشده بود.
خب بازم رسیدیم سر خونه ی اول ...
یه شب تو سربازی ، حامد و بقیه ی رفقاش رو که افسارشون رو رها می کنن تا به قولی اونم ساعت 8 - 9 شب برن مرخصی ...
حامد یه فکری به ذهنش رسید و خلاصه منتظر شد که همه برن مرخصی ، تا پادگان خلوت بشه.!
خلاصه همه گله ای فرار می کنن و می رن خونه و یه سری هم مرن تو خوابگاه پادگان ...
حالا ساعت 11:30 شبه و همه چیز مهیا ..!
نقشه از این قراره که حامد بره و از خط تلفن پادگان یه سیم بکشه به خوابگاه و از همون جا فیض سایت و برو بچه ها رو ببره ..!
بلآخره یواشکی می ره حامد سر تلفن عمومی پادگان و از اونجایی هم که لیسانس برقه با دم و دستگاه خودش یه سیم اضافه به اتاقش به صورت نامحسوس می کشه و یا علی می گه و میاد تو سایت ..!
حالا از اونجائیکه بعضی وقتا از سایت هم زود جیم میشه اینم یه داستانی داره که ادامه رو بخونین...
داستان از این قراره که همون شب یه سرباز زیر صفر گاگول می ره سر تلفن و گوشی رو بر می داره می بینه صدای جیغ و پیغی از داخل گوشی میاد.
این داستان رو من قبلا توی یه سایتی برای یکی از دوستام به نام حامد نوشته بودم و گذاشته بودم.
منتها برای اینکه به تمامی دوستان ایده ی داستان نویسی طنز رو بدم می ذارمش اینجا.
امیدوارم خوشتون بیاد.
برخی از مدیران حامد رو میشناسن و خیلی ها هم نه.
البته می تونید امروزا به جای حامد بذارید Asghar2000 (http://njavan.com/forum/member.php?u=7879) چون این عزیزمون هم در سربازی به سر می بره. ;)
---------------------------------------------------------------------------------------
«« داستان سربازی حامد »»
خب از اینکه حامد تو سربازی هم شب ها میاد سایت یه داستانی داره که باید بگم.
از اونجایی که حامد خیلی به سایت دانشجو علاقه ی شدیدی داره و متاسفانه تو محل خدمتش هم وسایل ارتباطی درست و حسابی از قبیل کافی نت و غیره نیست یه کلک بخصوصی رو هر شب پیاده می کنه.
می گفتم ، یه شب تو سربازی حامد و بقیه رفقاش رو افسرارشون رو رها می کنن تا برن به قولی مرخصی ..!
بعدش حامد که از لب تابش حتی تو عروسی و عزا و خونه فامیل و خلاصه تو حموم و هم جدا نمی شد براش خیلی سخت بود که تو سربازی اونم برای 2 سال از لب تابش جدا بشه ..!
خلاصه تصمیم می گیره زیر میزی این لب تاب رو ببره تو پادگان.
وقتی حامد می رسه دَم ِ در پادگان می بینه ، وای ... همه رو تا ناخن پاهاشونم می گردن ... و نمی شه لب تاب رو ببره داخل ولی از طرفی هم نمی تونست لب تاب رو نبره داخل ..!
خب فکر کرد که چه کار باید بکنه ..؟
در این لحظه فکری به ذهنش می رسه ..!
یکی از شاگولهای سرباز صفر رو سرش رو با دو تا هزار تومانی گول می ماله که اون این لب تاب رو از در پادگان رد کنه ..!
ولی وقتب اون بد بخت رو با لب تاب حامد می گیرن و می برن پیش مافوقش می بینن که لب تاب نیست .!
حالا لب تاب کجاست .؟
نمی دونم ، ولی حامده دیگه ، لب تاب رو از سربازه دوباره اون ور بازرسی کش رفته ..!
خلاصه لب تاب می ره زیر تخت حامد تو پادگان.
بعدش منتظر می شه که شب بشه و همه از قبیل مافوقاش بخوابن تا بیاد در جمع سایتی ها ..!
خب یکی از مشکلات حل شد و حامد لب تابش رو همراه داشت ولی خط تلفن و اکانت اینترنتی رو هنوز نداشت .؟!
اکانت رو کاریش کرد و یکی از این هوشمندا که نه User و نه Password می خواد رو پیدا کرد ولی هنوز مشکل خط تلفن حل نشده بود.
خب بازم رسیدیم سر خونه ی اول ...
یه شب تو سربازی ، حامد و بقیه ی رفقاش رو که افسارشون رو رها می کنن تا به قولی اونم ساعت 8 - 9 شب برن مرخصی ...
حامد یه فکری به ذهنش رسید و خلاصه منتظر شد که همه برن مرخصی ، تا پادگان خلوت بشه.!
خلاصه همه گله ای فرار می کنن و می رن خونه و یه سری هم مرن تو خوابگاه پادگان ...
حالا ساعت 11:30 شبه و همه چیز مهیا ..!
نقشه از این قراره که حامد بره و از خط تلفن پادگان یه سیم بکشه به خوابگاه و از همون جا فیض سایت و برو بچه ها رو ببره ..!
بلآخره یواشکی می ره حامد سر تلفن عمومی پادگان و از اونجایی هم که لیسانس برقه با دم و دستگاه خودش یه سیم اضافه به اتاقش به صورت نامحسوس می کشه و یا علی می گه و میاد تو سایت ..!
حالا از اونجائیکه بعضی وقتا از سایت هم زود جیم میشه اینم یه داستانی داره که ادامه رو بخونین...
داستان از این قراره که همون شب یه سرباز زیر صفر گاگول می ره سر تلفن و گوشی رو بر می داره می بینه صدای جیغ و پیغی از داخل گوشی میاد.