PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : صداقت_گفتن



farhad_jomand
31st December 2013, 12:07 PM
من در میان مردمی هستم
که باورشان نمیشود تنهایــــم
میگویند خوش بحالت که خوشحالی
نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست
برای دوست داشتن مــــــــن
.
.
.
گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد
هـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت . . .
.
.
.
نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند
که هر رهگذری را شبیه تو می بینم !!
نمی دانم غریبه ها ” تــــــــــــــــــــو ” شده اند
یا تو ” غریبـــــــــــــــــــــ ــــــه ” ؟؟!!
.
.
.
شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی ! (http://3ali3.com)
ایـن روزهـا هـیـچ کـس از هـیـچ راهـی مـرا نـمـیـفهمـَد…
.
.
.
آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می‌ مــــــانند
معلــــــــوم نمی‌کند “فــــــرد” هستــــند یا ” زوج” …
پُــــر از ابـــــهامند…
.
.
.
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا …. حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!
.

farhad_jomand
31st December 2013, 12:09 PM
صداقت را نباید مبتلا کرد
به نقشش هیچ بالی را فنا کرد

حدیث واژه عشق است صداقت
چو مهر از او شود حرمت بنامت

تو طومار نگاه از دل ربودی
مراتسلیم خاص و عام نمودی

بشارت را خبر از راستگویی
چرا کردی صداقت را به روحی

تو را مدهوش کرد در ساقه دل
به باطن آینه خواست داد از این دل

وزش را لحظه شد بر باد سردی
که انگار او ربود واژه به نرمی

مرا مانوس شد نقش صداقت
سکوتم را عزیم لحظه ها شد در صداقت

دلت را منقش از این نقش ها کن
که حرمت را فراغ بودن یار از صداقت

به شمشاد تخّیل لحظه را بر باغ و روحش مبتلا کن
اگر نقاش روح از دل تو باشی ملامت را جدا کن

به سطح آن تغافل هیچ را ، در تو نبینم
مرا باطن به حزنت ، میزبان صدق بینم

کمک کن تا بدوزم در کنارت پله کان را
ترنم در وجودم رفت بالا آسمان را

صمیمیت مرا با مهربانی در کنارت
تو باور می کنی آن مهربانی را کنارت ؟؟

عروس لحظه های نو ، که باشد در صداقت
که محسوس نگاه شاخه های باشد صداقت

اگر هجری ببینی در تو باشد در صداقت
به صدیق لحظه ها صادق تو بنگر در صداقت

farhad_jomand
31st December 2013, 12:10 PM
دیروز از استاد صداقت را پرسیدم
استاد خندید ...
گفت مگر خبریست ؟
خنده ای تلخ تمام صورتم را پر کرد
و تمام کلاس به یک باره
به من خندیدند .
زیر لب گفتم – بگویید چیست ...
مسرانه !
استاد اینبار ز حرکت ایستاد .
نگاهم کرد
صداقت نگاه من به زندگیست
الفبای زندگی !
مقدس است .
ابتدای هر آغاز ...
کلامش رعشه ای انداخت به تنم .
پس صداقت خوبست ؟
ارام از زبانم جنبید .
استاد خندید
صداقت مالک دلهاست ...
صداقت عالی ست .
قطره ی اشک آرام ز نگاهم لغزید
اگر استاد راست می گفت ،
پس چرا من ...
از صداقت سوختم ؟![golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد