PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر به یاد رنج دیدگان زلزله بم



م.محسن
26th December 2013, 07:41 PM
مهربانم مادرم کو!
پدرم تاج سرم کو!
نازنین گل خواهرم ,
عشق من برادرم کو!




بسترم کو ,کودکم کو ,همسرم ,سقف بالای سرم کو
خانه ام همچون بیابانی ,غریب و سرد و خاموشست کنون,
من به شهرم چون غریبان,
بیکس و بی خانه ماندم,
هموطن , زیر آوار بودم درد داشتم ,
آمدی دستم گرفتی ,خود درمانم شدی,
من دگر جانی نداشتم ,
آمدی و ,جان جانانم شدی,
من دگر چیزی نداشتم,
آمدی و , سرو سامانم شدی,
هموطن روزم سیه بود,
آمدی و ,ماه تابانم شدی,
نقطه بر بارم شدی, (اگر بر بار 1 نقطه اضافه کنیم یار میشود)
آمدی بم ,نازنین یارم شدی,
ریشه در خاکم شدی,
میوه ام نارم شدی,
من دگر خونی نداشتم ,
آمدی و ,خون رگهایم شدی,
من دگر مادر نداشتم,
آمدی بم, مهر ,,,,,بان مامم شدی,
آمدی بم مهربانی وام دادی,
خود ایمانم شدی.


شعر :خانم شیرین ایرانی بهبهانی (http://a-adib.blogfa.com/post-58.aspx)

م.محسن
26th December 2013, 08:07 PM
پسري زير زمين بود پدر بيل نداشت



داغ داريم نه داغي كه بر آن اخم كنيم

مرگمان باد كه شكواييه از زخم كنيم


مرد آن است كه از نسل سياوش باشد

«عاشقي شيوه مردان بلا كش باشد»



چند قرن است كه زخمي متوالي دارند

از كوير آمده‌ها بغض سفالي دارند


بنويسيد گلوهاي شما راه بهشت

بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت


بنويسيد زني مرد كه زنبيل نداشت

پسري زير زمين بود پدر بيل نداشت


بنويسيد كه با عطر وضو آوردند

نعش دلدار مرا لاي پتو آوردند


زلفها گرچه پر از خاك و لبش گرچه كبود

«دوش مي‌آمد و رخساره بر افروخته بود»



خوب داند كه به اين سينه چه ها مي گذرد

هر كه از كوچه معشوقه ما مي گذرد


بنويسيد غم و خشت و تگرگ آمده بود

از در و پنجره‌ها ضجه مرگ آمده بود


شهر آنقدر پريشان شده بود از تاريخ

شاه قاجار به خونخواهي ارگ آمده بود


با دلي پر شده از زخم نمك مي‌خورديم

دوش وقت سحر از غصه ترك مي‌خورديم


بنويسيد كه بم مظهر گمنامي‌هاست

سرزمين نفس زخمي بسطامي‌هاست


ننويسيد كه بم تلي از آواره شده است

بم به خال لب يك دوست گرفتار شده است


مثل وقتي كه دل چلچله‌اي مي‌شكند

مرد هم زير غم زلزله‌اي مي‌شكند


زير بار غم شهرم جگرم مي‌سوزد

به خدا بال و پرم بال و پرم مي‌سوزد


مثل مرغي شده‌ام در قفسي از آتش

هر چه قدر اين و آن ور بپرم مي‌سوزد


بوي نارنج و حناهاي نكوبيده بخير!

توي اين شهر پر از دود سرم مي‌سوزد


چاره‌اي نيست گلم قسمت من هم اين است

دل به هر سرو قدي مي‌سپرم مي‌سوزد


الغرض از غم دنيا گله‌اي نيست عزيز!

گله‌اي هست اگر حوصله‌اي نيست عزيز!


ياد دادند به ما نخل كمر تا نكنيم

آنچه داريم ز بيگانه تمنا نكنيم


آسمان هست غزل هست كبوتر داريم

بايد اين چادر ماتم زده را برداريم


تنِ تردِ همه چلچله ها در خاك و

پاي هر گور چهل نخل تناور داريم


مشتي از خاك تو را باد كه پاشيد به شهر

پشت هر حنجره يك ايرج ديگر داريم


مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خاست

بم همين طور نمي‌ماند و بر خواهد خاست


داغ ديديم شما داغ نبينید قبول!

تبري همنفس باغ نبينيد قبول!


هيچ جاي دل آباد شما بم نشود

سايه‌ي لطف شما از سر ما كم نشود


گاه گاهي به لب عشق صدامان بكنيد

داغ ديديم اميد است دعامان بكنيد


بم به اميد خدا شاد و جوان خواهد شد

«نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد»



حامد عسگری

م.محسن
26th December 2013, 08:11 PM
http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1391/10/5/221501_184.jpg (http://www.tabnak.ir/fa/news/293737/%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D9%8A-%D8%B2%D9%8A%D8%B1-%D8%B2%D9%85%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D9%8A%D9%84-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد