حرف دل

[ØÑтRдŁ§]

تـو اگه نـخواستـی ، مـنـو تـرسیـم نکن

ولی بگذار من تو ذهنم تو رو نقاشی کنم

پرنده کوچک خانه هم دیگر حال و هوای خواندن ندارد

و من در امتداد خیال شنیدن صدای پای آمدنت را منتظرم ...







عشق آمد و از عشق تو مستیم
عشق آمد و ما عاشق پرستیم
عشق آمد و از قید برستیم
عشق آمد و ما دل به تو بستیم






از عمق جانم !

برای هر نگاهت میمیرم ...

برای هر لبخندت جان میدهم !

تو نیستی ...

اما من احساست میکنم ...!







http://www.pic-ir.com/Img/images/bewhq9t49uyfbj4itett.jpg

[kamanabroo]

عجب جاييه اينجا{big hug}


مي خوام بگم توي اين ولادت امام علي ع من علاوه بر خوشحالي هايي كه به خاطر تولد و .. داشتم يه
حس ديگه اي داشتم كه جديد بود و موجب خوشحالي مضاعف من شد{big green}

اون هم اينكه اين 13 رجب اولين روز پدري هست كه من هم جزئش بودم8->
آره از مدتي كه بابا شدم تا حالا 10 ماه مي گذره
اين هم اولين تجربه روز پدري من بود;))
حس خيلي خوبي داشتم
و البته احساس مسئوليت بيشتر.....:-w:">


همين

[Aerith]

پدر؟ جالبه...
حرف دل ... حرف دل...
آره بذار حرفم رو به کسی بگم که میدونه نمیدونم کجائه... تو کدوم سایته...
میخواستم بگم لعنتی از اینکه ازت یه سوال پرسیدم حالم داره از خودم به هم میخوره!!!!!! فقط یه سوال کوچیک مبانی!!!!! میدونی چرا؟ چون از اعماق قلبم بهت حسودیم میشه نه هیچ چیز دیگه ای... هر وقت بهت فکر میکنم آتیش میگیرم! و فردا هم بخاطر اینکه وجود نحست رو نبینم امتحان ریاضی رو خواهم پیچوند!
ترم اول اینجوریه اما مطمئن باش معدل همین ترم من از تو خیلی بهتر میشه وگرنه اسمم رو عوض میکنم!
لعنتی لعنتی لعنتی!!!!

[ارمين]

http://www.p30data.com/images/forum/love2/117.jpg
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمندشدم

وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست ورا دوست بدارد
من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم...
وقتی او تمام شد...من آغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است...
مثل تنها مردن!

[Aerith]

به تو تبریک میگم گم شدن رو... گل گل خونه ی مردم شدن رو...
یکی را دوست میدارم ولی افسوس که او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی...ولی افسوس که او هرگز نگاهم را نخواند... به درک که نخواند! به جهنم!!!!!!
اصلا همون بهتر که نخواند!!!!! اصلا هیچکی لیاقت احساس من رو نداره!
آخیش... خالی شدم!!!!

[آبجی]

به راستي من کي ام..دختري از شهر کوچک خورشيد.. بزرگ شده در دستان پدر و مادر..يک طلوع سبز در امواج احساس.. شميم گلبرگي در بامداد خمار..

دنيایم را ستارگان افق تسخير کرده اند..من يک خيالم با ذهن و جسم! يک آگاهي مزمن..

من آني نيستم که شما مي بينيد يا ميشنويد..من يک توصيف بی کلامم.. هم خوبم و هم بد.. پر از التهاب..درگير تنسيف غمناک اين دنيا...

من فقط من نيستم.. دنيا ريشه در من دارد! اشتباه نکنيد..دنياي من با شما يکي نيست..من شازده کوچولو خودم هستم با يه گل سرخ..منتظر نيستم..من خود شرح يک انتظارم و اکنون در درک واقعي این لحظه غرقم..
من یک خیال در ذهنتان خواهم بود..به سراغم نیاید..من یک رویای دست نیافتنی هستم..فراسوی این دنیا..من فقط به شوق خدا زنده ام..

[آبجی]

ولی افسوس که او هرگز نگاهم را نخواند... به درک که نخواند! به جهنم!!!!!!
اصلا همون بهتر که نخواند!!!!! اصلا هیچکی لیاقت احساس من رو نداره!
آخیش... خالی شدم!!!!

:-o:)):))
دستت درد نكنه خيلي جالب بود

[آبجی]

دوست داشتم برم دوست داشتم برم اون قدر دور که دست هیچ کس بهم نرسه دوست داشتم گم بشم و بعد خودم رو پیدا کنم اما بدون یک همراه خیلی سخته من که نتونستم برگشتم من نه خود میروم او مرا میکشد
کاه سرگشته را کهربا میکشد
دست و پا میزنم میرباید سرم
سر رها میکنم دست و پا میکشد

[Aerith]

دستت درد نكنه خيلي جالب بود
اینی که گفتم حرف دلم بود... یه بغض سنگین که پشت خنده هام تبدیل به یه بمب شده بود....
من امروز فهمیدم هر کسی لیاقت خاصی رو داره! همونطور که یه گنجایش و ظرفیت خاصی داره! بعضیا لیاقتشون اینه که طرف چیزای دیگه برن... نمیدونم...
من و خود من تا آخرش با همیم/ من و خود من مثل یه کوه محکمیم