f@rahani
15th December 2013, 04:04 AM
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
ببوی نافه کآخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند ان رازی کزو سازند محفلها
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
ببوی نافه کآخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند ان رازی کزو سازند محفلها
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها