طلیعه طلا
10th November 2013, 03:43 PM
http://bayanbox.ir/id/1057827749354874875?view
آدمی برای رفتن به شهرهای مختلف دنیا و رسیدن به مقصد مورد نظر، چاره ای جز سفر ندارد؛ اما برای رسیدن به مقاصد معنوی، تنها سفر تضمین کننده رسیدن برای انسان نیست. برای سفر به دیار یار، نمی شود تنها به پاسپورت های کاغذی و اداره گمرک دلخوش داشت. برای گذر از مرز قسمت، باید مهر دلدار را روی برگه روادید دفتر دل رؤیت کرد. همچون آن ها که از همین راه به همراه حسین راهی کربلا شدند. همان ها که چون پروانه به گرد شمع نورانی وجود حسین گردیدند.
کربلایی شدن آن یاران بی ریای حسین، کار یک شب و یک روز و یک هفته و یک ماه و یک سال نبود. کربلایی شدن اصحاب عاشورایی حسین، بسته به یک حرف و یک حبّ یا مدیون تیزی تیغ و قوت بازویشان نبود. البته که همه این ها بود و این ها «همه» نبود. اصحاب آسمانی حسین در سفر ابدی خود به مقصد جاودانگی، جملگی از دنیا چشم پوشیدند و جانشان را در طبق اخلاص نهادند و خون خود را پای معشوق به زمین ریختند.
آری، کربلا رفتن و کربلایی شدن خون می خواهد. و بین ما و حسین، همین خون فاصله است. پس «جگر شیر نداری، سفر عشق مرو». صرف رفتن به عتبات و عالیات کسی کربلایی نمی شود. کربلا رفتن کجا و کربلایی شدن کجا؟ در کربلا مردن کجا و کربلایی مردن کجا؟ کاش بیش از آن که در حسرت این باشیم که در کربلا جان دهیم، دعا کنیم تا در لحظه مرگ، کربلایی جان دهیم. نه هر کربلا رفته ای کربلاییست و نه آن که کربلا نرفته کربلایی نباشد. اگر کربلایی شدن تنها به «رفتن» بود حالا باید در مقاتل می نوشتیم: کربلایی شمر ذی الجوشن! کربلا رفتن، دلیلی برای کربلایی شدن نیست. چه بسیارند کسانی که هر سال چند مرتبه کربلا می روند، اما کربلایی نمی شوند. آخر به پشتوانه سکه زرین دنیا و با پای لنگان جسم نمی شود کربلایی شد. نه عاشق ناشی! نمی شود بخاطر گریختن از درد و بلا به کربلا پناه آورد.
کربلا محل دست شستن از چشمه عافیت است، در کربلا باید دل را به دریا زد، باید مرد طوفان شد در اقیانوس بلا. کربلا رفتن دست و پا زدن نمی خواهد، روی نفس پا گذاشتن می خواهد. این پای تاول زده نیست که آدم را به کربلا می رساند، دلت باید از فرط تنگ شدن، تاول بزند. کف پایت در پیاده روی اربعین زخم شود مأجور تری، اما کف دریای دلت باید صاف شود. جای از نفَس افتادن در مسیر حسین، نفْست باید از پا بیفتد. آن ها که در شب عاشورا در خیمه نور به گرد یار حلقه زده بودند، همگی بازیگران خوب و ماهری بودند. با این تفاوت که آن ها بجای نقش بازی کردن، جانبازی کردند. یارانی که وقتی در رکاب امام زمان خود جنگیدند، نفسشان را خود کشتند و جسمشان را دشمنان.
حال هر وقت رفتی کربلا و وقت برگشتن از آنجا، بجای آوردن تربت و تسبیح و مُهر، خودت را باختی و نیاوردی، آن وقت بدان کربلایی شدی. آن وقت اگر از تو پرسیدند که از کربلا چه آوردی؟ بگویی از کربلا آن آوردم که خود را نیاوردم. آنوقت است که بی نیاز از تقویم، مسافر عاشورا می شوی. عاشورا خلاصه در روز دهم محرّمُ الحرام نیست! نمی شود حریم کربلا را محصور به محدوده حرم حسین دانست. مگر نه این است که «کل یوم عاشورا»، پس چه بسا در شب یلدا بر سر سفره لیاقت نشسته باشی و به کاروان عاشورا ملحق شوی؛ و «کل ارض کربلا»، یعنی چه بسا در کنج اتاقی نشسته باشی یا قدم زنان در یک خیابان باشی، یا اینکه در میانه بیابانی ولو در ینگه دنیا، بشوی آن مسافری که بی سفر زائر شد.
سیّد محمد رضی زاده
آدمی برای رفتن به شهرهای مختلف دنیا و رسیدن به مقصد مورد نظر، چاره ای جز سفر ندارد؛ اما برای رسیدن به مقاصد معنوی، تنها سفر تضمین کننده رسیدن برای انسان نیست. برای سفر به دیار یار، نمی شود تنها به پاسپورت های کاغذی و اداره گمرک دلخوش داشت. برای گذر از مرز قسمت، باید مهر دلدار را روی برگه روادید دفتر دل رؤیت کرد. همچون آن ها که از همین راه به همراه حسین راهی کربلا شدند. همان ها که چون پروانه به گرد شمع نورانی وجود حسین گردیدند.
کربلایی شدن آن یاران بی ریای حسین، کار یک شب و یک روز و یک هفته و یک ماه و یک سال نبود. کربلایی شدن اصحاب عاشورایی حسین، بسته به یک حرف و یک حبّ یا مدیون تیزی تیغ و قوت بازویشان نبود. البته که همه این ها بود و این ها «همه» نبود. اصحاب آسمانی حسین در سفر ابدی خود به مقصد جاودانگی، جملگی از دنیا چشم پوشیدند و جانشان را در طبق اخلاص نهادند و خون خود را پای معشوق به زمین ریختند.
آری، کربلا رفتن و کربلایی شدن خون می خواهد. و بین ما و حسین، همین خون فاصله است. پس «جگر شیر نداری، سفر عشق مرو». صرف رفتن به عتبات و عالیات کسی کربلایی نمی شود. کربلا رفتن کجا و کربلایی شدن کجا؟ در کربلا مردن کجا و کربلایی مردن کجا؟ کاش بیش از آن که در حسرت این باشیم که در کربلا جان دهیم، دعا کنیم تا در لحظه مرگ، کربلایی جان دهیم. نه هر کربلا رفته ای کربلاییست و نه آن که کربلا نرفته کربلایی نباشد. اگر کربلایی شدن تنها به «رفتن» بود حالا باید در مقاتل می نوشتیم: کربلایی شمر ذی الجوشن! کربلا رفتن، دلیلی برای کربلایی شدن نیست. چه بسیارند کسانی که هر سال چند مرتبه کربلا می روند، اما کربلایی نمی شوند. آخر به پشتوانه سکه زرین دنیا و با پای لنگان جسم نمی شود کربلایی شد. نه عاشق ناشی! نمی شود بخاطر گریختن از درد و بلا به کربلا پناه آورد.
کربلا محل دست شستن از چشمه عافیت است، در کربلا باید دل را به دریا زد، باید مرد طوفان شد در اقیانوس بلا. کربلا رفتن دست و پا زدن نمی خواهد، روی نفس پا گذاشتن می خواهد. این پای تاول زده نیست که آدم را به کربلا می رساند، دلت باید از فرط تنگ شدن، تاول بزند. کف پایت در پیاده روی اربعین زخم شود مأجور تری، اما کف دریای دلت باید صاف شود. جای از نفَس افتادن در مسیر حسین، نفْست باید از پا بیفتد. آن ها که در شب عاشورا در خیمه نور به گرد یار حلقه زده بودند، همگی بازیگران خوب و ماهری بودند. با این تفاوت که آن ها بجای نقش بازی کردن، جانبازی کردند. یارانی که وقتی در رکاب امام زمان خود جنگیدند، نفسشان را خود کشتند و جسمشان را دشمنان.
حال هر وقت رفتی کربلا و وقت برگشتن از آنجا، بجای آوردن تربت و تسبیح و مُهر، خودت را باختی و نیاوردی، آن وقت بدان کربلایی شدی. آن وقت اگر از تو پرسیدند که از کربلا چه آوردی؟ بگویی از کربلا آن آوردم که خود را نیاوردم. آنوقت است که بی نیاز از تقویم، مسافر عاشورا می شوی. عاشورا خلاصه در روز دهم محرّمُ الحرام نیست! نمی شود حریم کربلا را محصور به محدوده حرم حسین دانست. مگر نه این است که «کل یوم عاشورا»، پس چه بسا در شب یلدا بر سر سفره لیاقت نشسته باشی و به کاروان عاشورا ملحق شوی؛ و «کل ارض کربلا»، یعنی چه بسا در کنج اتاقی نشسته باشی یا قدم زنان در یک خیابان باشی، یا اینکه در میانه بیابانی ولو در ینگه دنیا، بشوی آن مسافری که بی سفر زائر شد.
سیّد محمد رضی زاده