PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر مجموعه اي از اشعار عاشورايي



م.محسن
4th November 2013, 11:26 PM
از مدينه تا كربلا

کعبه دل

از کعبه رو به کرب و بلا می کند حسین
وانجا دو باره کعبه بنا می کند حسین

گر ساخته است خانه اي از سنگ و گِل، خلیل
آنجا بنا ز خون خدا می کند حسین

روزي که حاجیان به حرم، روي می نهند
پشت از حریمِ کعبه چرا می کند حسین

آن حجِّ ناتمام که بر عمره شد بدل
اتمام آن به دشتِ بلا می کند حسین

آنجا وقوف در عرفات ار نکرده است
فریادِ معرفت همه جا می کند حسین

آنجا اگر که فرصتِ قربانیش نبود
اینجا هر آنچه هست فدا می کند حسین

آنجا که سعیِ بین صفا در دویدن است
اینجا به قتلگاه، صفا میکند حسین

وقتی به خیمه گاه رود از پیِ وداع
اینجا دو باره حجِّ نسا می کند حسین

بعد از هزار سال به همراهِ حاجیان
هر سال رو به سويِ منا می کند حسین

بشنو دعا در عرفاتش که بنگري
با سوزِ دل هنوز دعا می کند حسین

از چار سويِ کعبه ز گلدسته ها هنوز
هر صبح و ظهر و شام دعا می کند حسین

سر داده است و حکمِ شفاعت گرفته است
هر وعدهاي که داده وفا می کند حسین

از آن اوست « مؤیّد » در اوج منزلت که
گاهی نگاه سوي گدا می کند حسین

سَیِّد رضا مؤیّد خراسانی

م.محسن
4th November 2013, 11:29 PM
از مدينه تا كربلا

روز تَرویه

به روز تَرویه، محمل ببستند
خواتین اندر آن محمل نشستند

حَرَم را از حَرَم کردند بیرون
همه سرگشته اندر دشت و هامون

همه قربانیان کعبه دل
برون، خرگه زدند از کعبه دل

کسانی را که در عالََم پناهند
برون کردند از کاخِ خداوند

حُدي با زنگِ اشتر گشت چون جفت
طِرمّاحِ عدي با آن شتر گفت:

همین بانو که در محمل نشسته
دل از قیدِ علایقها گسسته

مهیندختِ امیرالمؤمنین است
یگانه اخترِ رويِ زمین است

پس از چندي فَلَک در گردش افتاد
قضا، تیر جفایش پرّش افتاد

همین زن شد به سويِ شامِ ویران
بیاوردند اُشترهاي عریان

به بعضی محملِ بشکسته شد بار
به بعضی بار شد دُرهايِ شهوار

مرحوم تاج نیشابوري

م.محسن
4th November 2013, 11:32 PM
از مدينه تا كربلا

ورود کاروان به کربلا

بار بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

السّلام اي سرزمین کربلا!
السّلام اي منزل و مأوايِ ما

السّلام اي واديِ دلجويِ عشق
وه چه خوش میآید اینجا بويِ عشق

السّلام اي خیمه گاهِ خواهرم!
قتلگاهِ جانگدازِ اکبرم

کربلا گهواره اصغر، تویی
مقتلِ عبّاسِ نام آورِ تویی

آمدم آغوشِ خود را باز کن
بسترِ مهمان خود را ساز کن

آمدم با شهپر جان آمدم
آتشم امّا چو توفان آمدم

حبیب الله چایچیان (حسان)

mohammad hossin79
5th November 2013, 02:58 PM
سلام دوست عزیز سبک و منبع شو قید نکردید

م.محسن
7th November 2013, 12:06 AM
حضرت مسلم علیه السلام

نیابت عظمي

سلامِ ایزدِ منّان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاهِ شهیدان به مسلم بنِ عقیل

بِدان نیابت عظمايِ سَیِّد الشُّهدا
بِدان جلالِ خدایی، بِدان جمالِ جمیل

شهیدِ عشق که سر در مِنايِ دوست نهاد
به پیشِ پايِ خلیلِ خدا، چو اسماعیل

بر آسمان درش، آفتاب، سایه نشین
به بامِ بقعه ي او، ماهِ آسمان، قندیل

زهی مقام که فرشِ حریمِ حرمتِ او
شکنجِ طُرّه يِ حورست و بالِ میکائیل

سلام بر تو! که دارد زیارتِ حَرمت
ثوابِ گفتنِ تسبیح و خواندن تهلیل

هوايِ گلشنِ مهرت، نسیمِ پاكِ بهشت
شرارِ آتشِ قهرت، حِجاره يِ سِجّیل

تو بر حقی و مرامِ تو حق، امامِ تو حق
به آیه آیه يِ قرآن و مُصحف و انجیل

ببین دِنائتِ دنیا که از تو بیعت خواست
کسی که پیشِ جلال تو بنده ایست ذلیل

محیطِ کوفه تو را کوچکست و روح، بزرگ
از آن به بام شدي کشته، اي سلیلِ خلیل!

فرازِ بام، سلامِ امام گفتی و داد
میان برکه اي از خون، جواب، شاهِ قتیل

به پايِ دوست فکندي سر از بلنديِ بام
که نقدِ جان برِ جانان بُود، متاعِ قلیل

شروع نهضتِ خونین کربلا ز تو شد
به نُطقِ زینب کبري به شام، شد تکمیل

م.محسن
7th November 2013, 12:07 AM
حضرت مسلم علیه السلام

نگاه آخر

به خون چهره دادم غسل، از پا تا سرِ خود را
زیارت میکنم با دستِ بسته، رهبرِ خود را

به یادِ حنجرِ خونین و کامِ خشک مولایم
لبِ عطشان نهادم زیرِ خنجر، حنجرِ خود را

به هر جا پا نهادم بر رویَم بستند درها را
که بر دیوارها بگذاشتم امشب سرِ خود را

به موجِ تیغِ دشمن، دوست را کردم چنان پیدا
که گم کردم حسابِ زخمهايِ پیکرِ خود را

یقین دارم که مولا از براي دیدنم آید
که سويِ مکّه افکندم نگاهِ آخر خود را

صدايِ ناله يِ زهرا به گوشم میرسد، آري!
که بالايِ سرم آورده مولا، مادر خود را

اَلا اي یوسفِ زهرا! میا کوفه که میترسم
به چنگِ گرگها بینی علیِّ اکبر خود را

میا از کعبه، اي مولايِ من! در این منايِ خون
که بینی بر فرازِ دست، ذبح اصغرِ خود را

م.محسن
7th November 2013, 12:10 AM
حضرت مسلم علیه السلام

عشقِ حسین

عشقت آخر بدنم را به سرِ دار کشید
تن پاکم به سويِ کوچه و بازار کشید

تارِ گیسويِ تو بربست دو دستم بر پشت
تا که آخر به سويِ مجلسِ اغیار کشید

نیست جرم من بیچاره به جز عشقِ حسین
عشق بین، عشق که آخر به کجا کار کشید

من کجا؟ کوفه کجا؟ قصرِ عُبید بن زیاد
به کجا کارِ مرا عشقِ رخِ یار کشید؟

اي حسینم! نظري کن به سويِ بام و ببین
از کمر، خنجر خود، قاتلِ خونخوار کشید

قصّه يِ عشقِ تو با خون دل، امضا بکنم
باید از پرده برون، جمله يِ اسرار کشید

نَسخ شد قصّه يِ عشّاق« رضائی »! ، به جهان
خطّ بُطلان به همه، مسلمِ بی یار کشید

سَیِّد عبدالحسین رضایی

م.محسن
7th November 2013, 12:13 AM
حضرت رقیّه علیها السلام

جورِ فلک

آمدي گوشه يِ ویران چه عجب
زده اي سر به یتیمان چه عجب

تو مپندار که مهمان منی
به خدا! خوبتر از جان منی

بس که از جورِ فلک دلگیرم
اوّلِ عمر ز عمرم، سیرم!

دلِ دختر به پدر خوش باشد
مهربانی ز دو سر خوش باشد

بعد از این ناز براي که کنم؟
جا به دامان وفاي که کنم؟

اشکِ چشمِ من اگر بُگْذارَد
دردِ دلهام، شنیدن دارد

گر چه در دامن زینب بودم
تا سحر یادِ تو هر شب بودم

گر نمی کرد به جان امدادم
از غمِ هجرِ تو جان میدادم

امشب از رويِ تو مهمان خجلم
از پذیراییِ خود منفعلم

مژده عمّه! که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است

دیدنی گوشه يِ ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده

که به پیشانیِ تو سنگ زده؟
که ز خون بر رخِ تو رنگ زده؟

کاش اي کاش به جايِ سرِ تو
میبریدند سرِ دخترِ تو

علی انسانی

م.محسن
7th November 2013, 12:15 AM
حضرت رقیّه علیها السلام

سرِ نورانی

عمّه! بیا گمشده پیدا شده
کنجِ خرابه، شبِ یلدا شده

مژده که بابا ز سفر آمده
شامِ رقیّه به سحر آمده

کیستی اي سر! ز کجا آمدي؟
این دلِ شب، خانه يِ ما آمدي

گلشن رويِ تو عجب با صفاست
اي سرِ پر خون! بدنت در کجاست؟

من به فدايِ سرِ نورانیت
سنگِ جفا زد که به پیشانیت

بس که دویدم عقبِ قافله
پايِ من از ره شده پر آبله

م.محسن
7th November 2013, 12:18 AM
حضرت رقیّه علیها السلام

چراغِ شب

مرا که دانه يِ اشک است، دانه لازم نیست
به ناله اُنس گرفتم، ترانه لازم نیست

مرا ز مُلکِ جهان گوشه يِ خرابه بس است
به بلبلی که اسیر است، لانه لازم نیست

ز اشکِ دیده به خاك خرابه بنوشتم:
به طفلِ« خانه به دوش »،آشیانه لازم نیست

عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم:
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست!

نشان آبله و سنگ و کعبِ نی کافی است
دگر به لاله يِ رویم نشانه لازم نیست

به سنگِ قبرِ من بی گناه بنویسید:
اسیرِ سلسله را تازیانه لازم نیست

مَحبّتت خجلم کرده، عمّه! دست بدار
برايِ زلفِ به خون شسته، شانه لازم نیست

به کودکی که چراغ شبش سرِ پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست

وجود سوزد از این شعله تا اَبَد« میثم » !
سرودن غمِ آن نازدانه لازم نیست

غلامرضا سازگار (میثم)

م.محسن
7th November 2013, 12:24 AM
یاران امام حسین علیهم السلام

فخرِ بنی آدم

اي که به عشقت اسیر، خیلِ بنی آدمند!
سوختگان غمت با غمِ دل خُرَّمَند

هر که غمت را خرید، عشرتِ عالَم فروخت
با خبران غَمَت، بی خبر از عالَمند

در شکن طُرِّه ات، بسته، دلِ عالمی است
وان همه دلبستگان، عقده گشايِ همند

یوسفِ مصرِ بقا در همه عالَم تویی
در طلبت مرد و زن آمده با دِرهمند

تاجِ سرِ بوالبشر، خاكِ شهیدان توست
کاین شهدا تا ابد فخرِ بنی آدمند

چون به جهان خرّمی، جزِ غمِ رويِ تو نیست
باده کشان غمت مستِ شرابِ غمند

گشت چو در کربلا رایتِ عشقت بلند
خیلِ مَلََک در رکوع پیشِ لوایت خمند

خاكِ سر کويِ تو زنده کند مُرده را
زان که شهیدان تو جمله مسیحا دمند

هر دم از این کشتگان گر طلبی بذلِ جان
در قدمت جان فشان، با قدمی محکمند

سِرِّ خدايِ اَزَل، غیب در اسرارِ توست
سرِّ تو با سرِّ حق، خود ز اَزَل توأمند

در غمِ جسمت« فؤاد » اشک ببارد چرا؟
کاین قطراتِ عیون، زخمِ تو را مرهمند

فؤاد کرمانی

م.محسن
7th November 2013, 12:27 AM
یاران امام حسین علیهم السلام

توبه ي حُر

عاشقانه راند، باره سويِ شاه
با تضرّع گفت: کاي باب اِله!

تائبم، بگشا به رویم باب را
دوست می دارد خدا توّاب را

با دو صد عذرت به درگاه آمدم
کن قبولم گر چه بیگاه آمدم

با امیدِ عفوِ تقصیر آمدم
زود بخشا گر چه بس دیر آمدم

وحشیم آورده ام رو بر رسول
اي محمّد! توبه يِ من کن قبول

گر چه حُرّم، اي خداوندِ جلیل!
لیک در پیشِ تواَم، عبدِ ذلیل

طوقِ منّّت باز نِه بر گردنم
می بِبَر، هر جا که خواهی بُردنَم

چشمِ حق بین بر رخِ شه برگشود
گفت: کاي فرماندهِ مُلکِ وجود!

کاش صد جان بود، اندر پیکرم
تا به جان دادن تو آیی بر سرم

قََدْر، چِبْوََد چون من افسرده را
اي مسیحا! زنده کردي، مُرده را

هرگز این طالع نَبودم در حساب
که نَوازد، ذرّه اي را آفتاب

پلّه را کی بُوَد آن قدر و خَطَر
کش هُمائی سایه اندازد به سر

م.محسن
7th November 2013, 12:29 AM
یاران امام حسین علیهم السلام

یارانِ حسین

مرحبا! همّتِ قومی که چو دلبر گیرند
به جز از دلبرِ خود از همه دل، بر گیرند

به سرکوي وفا از سرِ هستی گذرند
جان فداکرده که تا هستیِ دیگر گیرند

اي خوش آن قوم که در معرکه يِ کرب و بلا
سر سپردند که از حق سر و افسر گیرند

چشم از دارِ فنا بسته بدان فکر و خیال
که به اقلیمِ وفا زندگی از سر گیرند

همه جانها به فداشان که به یک دادنِ جان
تاجِ شاهنشهی از خسرو و قیصر گیرند

به لبِ آبِ روان، تشنه لبان جان دادند
تا که آب از قدحِ ساقیِ کوثر گیرند

دفتري را که به نامِ شهدا ثبت کنند
نام هفتاد و دو تن زینتِ دفتر گیرند

که جز این طایفه هرگز نشنیدم قومی
امتیاز از همه مردان هنرور گیرند

« ذاکر » از پاي فتاده است ز بس کرده گناه
مگر این طایفه دستش، صفِ محشر گیرند

عبّاس جوهري (ذاکر)

م.محسن
8th November 2013, 10:44 PM
عبدالله بن حسن علیهما السلام

کشته يِ عشق

یکی درِّ یتیم از رشته يِ عشق
بیامد تا که گردد کشته يِ عشق

به چرخِ دلبري بُد اولین ماه
به مُلکِ عشق بابش دوّمین شاه

به عجز و لابه با نیکو بیانی
یتیم آسا به صد شیرین زبانی

به خاكِ پايِ آن شه، سود رخسار
بگفت: اي از تو پیدا عرشِ دادار!

غم بی یاریت اي داورِ داد!
مرا دردِ یتیمی بُرد از یاد

م.محسن
8th November 2013, 10:47 PM
عبدالله بن حسن علیهما السلام

تیر عشق تا ناله يِ « هَل مِن مُعینَت » را شنیدم اي عمو!
از حرم تا قتلگه، با شورِ جانبازي دویدم

بانگِ « هَل مِن ناصِرِ »تو آن چنان دل برد از من
کآستینم را ز دستِ عمّ هام - زینب - کشیدم

فرصتی نیکو ز« هَل مِن ناصِرَت » آمد به دستم
تو کرم کردي که من در قُلزم خون آرمیدم

جاي تکبیرِ اذانِ ظهر در آغوشِ گرمت
بانگِ مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم

کس نداند جز خدا کز غصّه يِ مظلومیِ تو
با چه حالی از کنارِ خیمه در مقتل رسیدم

دست من افتاد از تن، گو سرم بر پایَت اُفتد
سر چه باشد؟! تیر عشقت را به جان خود خریدم

تا برون از خیمه گه رفتی، دلِ من با تو آمد
تو به رفتن رو نهادي من ز ماندن دل بریدم

جايِ بابایم - امامِ مجتبی - خالی است اینجا
تا ببیند من به قربانگاهِ تو آخر شهیدم

ناله اي از سوزِ دل کردم به زیرِ تیغِ قاتل
شعله ها در نظم عالمسوز « میثم » آفریدم

غلامرضا سازگار (میثم)

م.محسن
8th November 2013, 10:52 PM
عبدالله بن حسن علیهما السلام

خون سرخ

کرده در باغ رُخَت گشت و گذار عبداللّه
داده از دست چو مويِ تو قرار عبداللّه

ریخته اندر کف خود، دار و ندار عبداللّه
دیده چون بر رخِ تو، خون و غبار عبداللّه

نیست آن کس که نشیند به کنار عبداللّه

سِپَر از دست بینداز که من میآیم
به هواداريِ تو جاي حَسَن میآیم

منم آن کس که ز غربت به وطن میآیم
عوضِ نجمه کنون من به سخن میآیم

بِسمِلِ یک سرِ مويِ تو هزار عبداللّه

من که خورده گره اي دوست به کارم چه کنم؟
دستخطّی چو من از باب ندارم چه کنم؟

من که در نزدِ زنان، شوقِ تو دارم چه کنم؟
جگرم سوخت بگو اي کس و کارم چه کنم؟

سوخت چون شمع شب افروزِ مزار عبداللّه

قاسم امروز که در حلقه يِ آغوشِ تو بود
پشت خیمه ز غمِ عشق تو مدهوش تو بود

به گمانم که دلم پاك فراموشِ تو بود
منم آن طفل که دائم به سرِ دوش تو بود

از چه گویی که بمانَد به کنار عبداللّه؟

گر اسیري بروم خصم تواَم خوار کند
واي از آن روز که دون بر همه آزار کند

خاطرِ عمّه، توجّه، به منِ زار کند
دشمن آن لحظه یتیمِ تو گرفتار کند

بهتر آن است شود بر تو نثار، عبداللّه

موسیِ واديِ شوقم، یدِ بیضا دارم
بر روي سینه يِ تو سینه يِ سینا دارم

نجمه کو تا که ببیند چه تماشا دارم؟
عالَم امروز به کام است که بابا دارم

پدر این جاست به اغیار چه کار عبداللّه؟

شأن تو نیست که رَه بر رويِ زانو بِرَوي
گَه به صورت بِرَوي، گاه به ابرو بِرَوي

کو اباالفضل که با قوّت بازو بِرَوي؟
اکبرت کو که به یک قامت نیکو بِرَوي؟

گشته این لحظه دگر دست به کار عبداللّه

تیرِ خود را بزن اي حرمله! بیتاب شدم
یادِ تابوت شدم غمزده يِ باب شدم

از غم عشقِ عمو، شمع صفت، آب شدم
من مدالِ دمِ جان دادن ارباب شدم

همچو اصغر شده با تیر، شکار عبداللّه

سر اگر در قدم یار نباشد سر نیست
خون من سرخ تر از خون علی اصغر نیست

اي شهِ خسته! مگر مادر من مادر نیست؟!
نجمه را شرم ز گیسويِ علی اکبر نیست؟

نجمه را می دهد امروز وقار عبداللّه

م.محسن
9th November 2013, 11:05 PM
حضرت قاسم علیه السلام

رخِ ساقی

درِ میخانه را ساقی گشوده
در آن دم هوش از سرها ربوده

همه میخوارگان مستند، بی می
خمارند از رخِ ساقی پیاپی

زمانی صبرِ رندان گشت غارت
که ساقی کرد بر خُمها اشارت

خودِ ساقی است بیش از دیگران مست
تعالَی اللَّه، تعالَی اللَّه، از آن مست

به دورِ می چو ساقی کرد اشاره
ز خود بیخود شدي یک ماه پاره

وِرا در آن میان مستی فزون بود
رُخَش از فرطِ مستی لاله گون بود

ز ساقی خواست جامی مرد افکن
که آتش اَفکَنَد در جان و در تن

بدو فرمود: تو بی باده مستی!
تو مستِ می نیاي، ساقی پرستی

چو ساقی دید، جانش غرقه يِ درد
نگاهش کرد و از خود بی خودش کرد

رها شد زین نگه از غصّه و غم
سبو از چشمِ ساقی زد دمادم

چو زد از چشمِ ساقی مِی پیاپی
چه حاجت بود او را بر خُم و می

شراب بیخودي در جان او ریخت
چنان پر گشت، در دامان او ریخت

شرارِ وصلِ حق در جان او زد
بسی بوسه به رخسارِ نکو زد

جوان بر دست و پاي ساقی افتاد
گمانی رفت آن می خواره جان داد

بدو نوشاند از خُمّی نهانی
می اي صاف از سبويِ« لَنْ تَرانِی »

برادرزاده را داد اذنِ میدان
از آن رخصت برون شد از تنش جان

چو از ساقی گرفت آن می ز احسان
ز میخانه برون شد دست افشان

چو ساقی داد او را می، دو باره
بزد بوسه به دستش ماهپاره

برادرزاده را میدان فرستاد
برون از پیکرِ خود، جان فرستاد

جوان در شطّی از خون دست و پا زد
فُتاد از اسب و عمو را صدا زد

به بالینش حسین بنشست گریان
سرِ خونین او بنهاد دامان

وفا بر عهد و پیمان کرد قاسم
نثارِ عمِّ خود جان کرد قاسم

در آغوشِ عمو دست از جهان شُست
مَلَک بر رزمِ قاسم آفرین گفت

حسین بر نعشِ قاسم روضه میخواند
به رخسارش گلابِ اشک افشاند

م.محسن
9th November 2013, 11:08 PM
حضرت قاسم علیه السلام

جرعه نوش

روزِ عاشورا به صد جوش و خروش
قاسم آمد نزد پیرِ مِی فروش

گفت: جامی از مِیِ نابم بده!
تشنه يِ آبم عمو! آبم بده!

اي مِیِ« قالُوا بَلي » را جرعه نوش!
جرعه اي زان باده هم بر من بنوش

طالبِ جامِ« اَلَسْتم » اي عمو!
کن ز جامِ عشق، مستم اي عمو!

آمدم تا اذنِ میدانم دهی
افتخارِ دادنِ جانم دهی

آمدم کز ناله خاموشم کنی
بهر جنگیدن کفن پوشم کنی

سیزده ساله ام اندر روزگار
می کشم بهرِ شهادت انتظار

همجوارِ اکبرِ خود کن مرا
پیش مرگِ اصغرِ خود کن مرا

اي عمو! هنگامِ شیدایی بُوَد
چون نَبردِ من تماشایی بُوَد

اذنِ جنگم دِهْ تماشا کن مرا
مرحبا بر گو و شیدا کن مرا

م.محسن
9th November 2013, 11:10 PM
حضرت قاسم علیه السلام

یادِ پدر

جان زهرا کربلایی کن مرا
در رهِ قرآن فدایی کن مرا

اي عمو! حقِّ علیِّ بت شکن
دستِ رد بر سینه يِ قاسم مزن!

من که جویايِ سعادت هستم
تشنه يِ جامِ شهادت هستم

تو که چون تاجِ سرِ من بودي
تو به جايِ پدرِ من بودي

اي عمو! زود بیا بر سرِ من
خون گرفته همه يِ پیکرِ من

م.محسن
10th November 2013, 11:05 PM
حضرتِ علی اصغر علیه السلام

یارِ عشق

اي که گرفتی به دوش بارِ غم و بارِ عشق
باز بیا سر کنیم قصّه يِ گلزارِ عشق

قصّه شنیدم که دوش، تشنه لبِ گلفروش
بُرد گلی سبزپوش، هدیه به بازارِ عشق

گل، غمِ ناگفته داشت؛ خاطرِ آشفته داشت
چشمِ به خون خفته داشت، از غمِ سالارِ عشق

عشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کرد
خنده زد و باز کرد؛ دیده به دیدارِ عشق

گر چه زمان دیر بود، تشنه لبِ شیر بود
منتظرِ تیر بود، یارِ وفادارِ عشق!

باغ تب و تاب داشت؛ گل، طلبِ آب داشت
کی خبر از خواب داشت، دیده يِ بیدارِ عشق؟

عشق زمین گیر شد؛ عرش سرازیر شد
گل هدفِ تیر شد؛ اي عَجَب از کارِ عشق

آن گلِ مینوسرشت بر ورقِ سرنوشت
با خطی از خون نوشت: معنیِ ایثارِ عشق

این گلِ باغِ خداست از چمن کربلاست
خوابگهِ او کجاست؟ سینه يِ اسرارِ عشق

آه که با پشتِ خم، پشتِ خیامت بَرَم
نغمه سُراید به غم، قافله سالارِ عشق

تازه گلِ پرپرم! من ز تو عاشقترم
اصغرم! اي اصغرم! اي گلِ گلزارِ عشق!

غنچه يِ خاموشِ من! زینتِ آغوشِ من!
یار کفن پوشِ من! یارِ من و یارِ عشق!

دشت پر از هاي و هوست؛ مشتريِ عشقِ اوست
اي شده قربان دوست! اوست خریدارِ عشق

خیمه به کویم زدي؛ خنده به رویم زدي
مِی ز سبویم زدي، بر سرِ بازارِ عشق

کودكِ من! لاي لاي! از غمِ تو، واي واي!
گریه کُنَد هاي هاي، چشمِ عزادارِ عشق

پر گرفت؛ عشق در او در گرفت « شَفَق » با تو
تا نفسی بر گرفت، پرده ز اسرارِ عشق

شفق

م.محسن
10th November 2013, 11:12 PM
حضرتِ علی اصغر علیه السلام

دو نشان

شاه در گفتار و کودك، گرمِ خواب
که ز نوكِ ناوکش دادند آب

در کمان بنهاد تیري حرمله
اوفتاد اندر ملایک غلغله

رَست چون تیر از کمان شومِ او
پَرزنان بنشست بر حلقومِ او

چون درید آن حلق، تیرِ جانگداز
سر ز بازويِ یدُاللَّه کرد باز

اَللَّه اَللَّه! این چه تیر است و کمان؟!
کس نداده این چنین تیري نشان!

تا کمان زه خورده، چرخِ پیر را
کس ندیده دو نشان یک تیر را

تیر کز بازويِ آن سرور گذشت
بر دلِ مجروحِ پیغمبر گذشت

نوكِ تیر و حلقِ طفلی ناتوان
آسمانا! باژگون بادت کمان

شه کشید آن تیر و گفت: اي داورم!
داوري خواه از گروهِ کافرم!

نیست این نوباوه يِ پیغمبرت
از فصیلِ ناقه، کمتر در بَرَت!

کز اَنین او ز بیدادِ ثمود
برقِ غیرت زد بر آن قومِ عَنود

شه به بالا می فشاند آن خون پاك
قطرهاي زان برنگشتی سويِ خاك

پس خِطاب آمد به سُکّان مَلا
که فرود آئید در دشتِ بلا

بنگرید آن کودکان شاهِ عشق
که چسان آرند بر سر، راهِ عشق

بنگرید آن مرغِ دست آموزِ عرش
که چسان در خون همی غلتد به فرش!

ره که پیران سر نبردندش به جَهد
چون کند طی یکشبه طفلان مهد

این نگارین خون که دارد بويِ طیب
تحفه اي سوي حبیب است از حبیب

در ربائید این نگارِ پاك را
پرده گلناري کنید افلاك را

کآید اینک مهرپرورِ ماهِ ما
یک دمِ دیگر به مهمانگاهِ ما

در ربائید این گهرهايِ ثمین
که نیاید دانهاي زان بر زمین

باز داریدش نهان در گنجِ بار
کز حبیبِ ماست ما را یادگار

قطره اي زین خون اگر ریزد به خاك
گردد عالمگیر، طوفان هَلاك

تیر خورده شاهبازِ دستِ شاه
کرد بر روي شَه آسیمه نگاه

غنچه يِ لب بر تبسّم باز کرد
در کنارِ باب، خوابِ ناز کرد

وَه! چه گویم من که آن طفلِ شهید
اندر آن آئینه يِ روشن چه دید؟!

وان گشودن لب به لبخند، آنچه بود
وان نثارِ شکّر و قند از چه بود؟!!!

رمز « کُنْتُ کَنْز » بودش سر به سر
زیرِ آن لبخند شیرین، مستَتَر

رمزِ خَلقِ آدم و حوّا ز گِل
وان سجودِ قدسیان پاكدل

رمزِ بَعثِ انبیايِ پر شکیب
وان صبوري بر بلایايِ حبیب

رمزهايِ نامهيِ عهدِ اَلَسْت
که شهیدِ عشق با محبوب بست

پس ندا آمد بدو: کاي شهریار!
این رضیعِ خویش را بر ما گذار

تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهدِ نور

پس شه آن دُرِّ ثمین، در خاك کرد
خاكِ غم بر تاركِ افلاك کرد

آري! آري! عاشقان رويِ دوست
اینچنین قربانی آرَد سويِ دوست

اندر آن کشور که جاي دلبر است
نه حدیثِ اکبر و نه اصغر است!!!

مرحوم نَیِّر تبریزي

م.محسن
10th November 2013, 11:14 PM
حضرتِ علی اصغر علیه السلام

یک برگِ گل

اي اهلِ کوفه! رحمی! این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید، امّا زبان ندارد

دیشب به گاهواره تا صبح ناله میزد
امروز رويِ دستم دیگر توان ندارد

هنگام گریه کوشد تا اشکِ خود بنوشد
اشکی که تر کند لب، دورِ دهان ندارد

رخ، مثلِ برگِ پاییز؛ لب، چون دو چوبه يِ خشک
این غنچه يِ بهاري غیر از خَزان ندارد

اي حرمله! مَکِش تیر، یک سو فکن کمان را
یک برگِ گُل که تابِ تیر و کمان ندارد

شمشیرِ اوست آهش؛ فریادِ او تلظّی
جانش به لب رسیده، تابِ بیان ندارد

با من اگر به جنگید، تا کشتنم بجنگید
این شیرخواره بر کف تیغ و سنان ندارد

مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشکِ خجلتِ خود آبِ روان ندارد

تا با خدنگِ دشمن روحش زَند پَر از تن
جز شانه يِ امامش، دیگر مکان ندارد

« میثم »به حشر نَبود غیر از فغان و آهش ،
آن کو از این مصیبت آه و فغان ندارد

غلامرضا سازگار (میثم)

م.محسن
11th November 2013, 11:31 PM
حضرت علی اکبر علیه السلام

شش گوشه

ناگهان قلبِ حرم وا شد و یک مردِ جوان
مثل تیري که رها می شود از دستِ کمان

خسته از ماندن و آماده ي رفتن شده بود
بعدِ یک عمر، رها از قفسِ تن شده بود

مست از کامِ پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دستِ یدالله، حمایل بسته

بی خود از خود، به خدا با دل و جان می آمد
زیرِ شمشیرِ غمش رقص کنان می آمد

یا علی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بِکَند خیبر را

آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله يِ در پوست نگنجیدن را

بی امان دورِ خدا، مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه يِ کون و مکان می چرخید

بارها از دلِِ شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محوِ تماشايِ علی، حضرتِ ماه
گفت :« لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه »

مست از کامِ پدر، زاده ي لیلا، مجنون
به تماشايِ جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوي ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفسِ نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشايِ نبردِ تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهايِ تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبارِ خطر، آرام نشست
« دیدمت خرّم و خندان قدح باده به دست »

آه! آیینه در آیینه عجب تصویري!
داري از دست خودت جامِ بلا میگیري

زخمها با تو چه کردند؟ جوانتر شده اي؟!
به خدا بیشتر از پیش، پیمبر شده اي

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهشِ یک جرعه تبسّم دارد

غرقِ خون هستی و برخاسته آه از بابا
آه، لب وا کن و انگور بخواه از بابا

گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان«! پسرم! وا پسرم » می آید

باز هم عطرِ گلِ یاس به گیسو داري
اوّلین بار چرا دست به پهلو داري؟

کربلا کوچه ندارد، همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟

مثل آیینه يِ در خاك، مکدّر شده اي
چشمِ من تار شده؟ یا تو مکرّر شده اي؟

من تو را در همه ي کرب و بلا میبینم
هر کجا مینگرم جسمِ تو را میبینم

« إِرْباً إِرْبا » شده چون برگِ خزان می ریزي
کاش میشد که تو با معجزه اي برخیزي

مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟!
باید انگار تو را بینِ عبا بگذارم

باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم، پسرم!

سَیِّد حمید رضا برقعي

م.محسن
11th November 2013, 11:33 PM
حضرت علی اکبر علیه السلام

آهِ دل

در خیمه بود دستِ پدر سويِ آسمان
ناگه ز رزمگاه صدايِ پسر شنید

بر پُشتِ زین نشست و بدان سوي، کرد روي
اما نَسیم وار، پیاش عمّه می دوید

میخواست بلکه بارِ دگر زنده بیندَش
« یا رب! مکن امیدِ کسی را تو ناامید »

با زانو آمد و به سرِ نعشِ او نشست
او را به بر کشید و ز دل، آه بر کشید

تا در کنارِ نعشِ پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِران مَه و مِهر شد پدید

می رفت تا پدر برود همرهِ پسر
زینب اگر کنارِ برادر نمیرسید

تا به میدان ز حرم، اکبر رفت
دل ز جان شُست، سويِ دلبر رفت

روح از جسمِ حرم، یکسر رفت
همه گفتند: که پیغمبر رفت

یک طرف، چشمِ حسین دنبالش
یک طرف، مرگ به استقبالش

اي کمر، جانبِ اعدا بسته!
عهد با خالقِ یکتا بسته

در خَمِ زلف تو دلها بسته
اشکِ من راه تماشا بسته

من نگویم مرو، اي ماه! برو!
لیک قدري بَرِ من راه برو

اي جگر گوشه يِ من! اي پسرم!
هیچ دانی که چه آري به سرم؟

مرو این گونه شتابان ز بَرَم
قدري آهسته من آخر پدرم!

نه همین از پیِ خود می کِشیم
اي مسیحا نَفَسم! می کُشیم

سپهِ کوفه و شام استاده
به تماشايِ شه و شهزاده

شه روي نعشِ علی افتاده
همه گویند حسین جان داده

به یقین جان حسین بر لب بود
آن که جان داد به او زینب بود

حاج علی انسانی

م.محسن
11th November 2013, 11:36 PM
حضرت علی اکبر علیه السلام

برگِ گل

میزند نیش سکوتت به دلِ من، پسرم
لب گشا! کُشت مرا خنده يِ دشمن، پسرم!

چشمِ خود وا کن و بارِ دگرم، حرف بزن
از لب تشنه و سنگینیِ آهن، پسرم!

پاره هايِ تنت افتاده به هر سو، گویی
برگِ گل ریخته در دامنِ گلشن، پسرم!

تو ذبیحِ منی و من تن صد چاكِ تو را
هدیه دادم به رهِ خالقِ ذوالمَن، پسرم!

عالمی داشتم از داشتن چون تو گلی
بعدِ تو سیر شدم از همه عالَم، پسرم!

سنگدل را خبر از عاطفه هر چند که نیست
دشمنان هم دلشان سوخت به حالم پسرم!

گه سرت، گاه رُخَت، گاه لبت میبوسم
دلم آرام نگیرد! چه کنم من پدرم؟!

نتوان گفت که از داغِ تو بر من چه گذشت
هیچ کس را نبود تاب شنیدن، پسرم!

بوده حرفِ دلِ من، بر لبِ « میثم » زان رو
سیلِ خون ریخته از دیده به دامن، پسرم؟!

غلامرضا سازگار (میثم)

م.محسن
12th November 2013, 11:39 PM
حضرت ابالفضل علیه السلام

مونسِ تنهایی

نه آن طاقت که برگردم، تنت بر جاي بگذارم
نه قوّت تا که جسمت را ز رويِ خاك بردارم

اَلا اي مونسِ تنهائیم در بین دشمنها!
چگونه در میان دشمنان تنهات بگذارم

مخور غم گر قیامت متّصل گردید بر سجده
که پیش تیرِ دشمن، من رکوعش را به جا آرم

تو بعد از من نماندي تا تنم از خاك برداري
مرا مهلت نباشد تا تو را بر خاك بسپارم

اگر تا صبحِ محشر در کنارِ کشته ات باشم
به هر زخمت هزاران بار جايِ اشک، خون بارم

جراحاتِ تنت آن قَدْر بسیارند عبّاسم!
که ممکن نیست زخمت را بشویم یا که بشمارم

چنان بیتو به چَشمم، مُلکِ هستی، تیره گردیده
که گویی روزِ روشن، آسمان را دود پندارم!

الهی! « میثمِ ! » دل خسته ام! اشکِ مرا خون کن
که شرحِ این مصیبت را به خون دیده بنگارم

غلامرضا سازگار (میثم)

م.محسن
12th November 2013, 11:41 PM
حضرت ابالفضل علیه السلام

ساقیِ اطفال

اي گنهکاران! بشارت باد! زهرا روزِ محشر
آوَرَد بهرِ شفاعت، دستهايِ نازنینم

تشنه لب در آب رفتم این سخن با خویشتن گفتم
من چگونه آب نوشم، شاه را عطشان ببینم؟

مَشک را پر کردم از آب، با خودم گفتم که: باید
راه نزدیکی برايِ خیمه رفتن برگزینم

فکر کردم، دست دارم؛ آب دارم؛ غم ندارم
سرفرازم؛ ساقیِ اطفالِ عطشان حزینم

راهِ نخلستان گرفتم لیک از شمشیرِ دشمن
قطع شد دستِ علمگیر از یسار و از یمینم

ناگهان دیدم که در ره ریخت آب و سوخت قلبم
تیر زد بر مَشک، آن خصمی که بود اندر کمینم

دیگر از دیدارِ اطفالِ حسین شرمنده بودم
تیر زد دشمن به چشمم تا که طفلان را نبینم

گفتم اکنون خوب شد! خوب است برگردم به خیمه
ناگهان بر سر فرود آمد عمودِ آهنینم

ژولیده نیشابوري

م.محسن
12th November 2013, 11:43 PM
حضرت ابالفضل علیه السلام

طوافِ عبّاس

کام، خشک و سینه آتش، دل، کباب
تشنه لب بیرون شد از دریايِ آب

کامِ دل بگرفت از جامِ عطش
بست بین آب، اِحرامِ عطش

پیشِ پایی در همه موجود کرد
رو به سويِ کعبه يِ مقصود کرد

چون کمر بهرِ طوافِ عشق بست
در طوافِ اولّش افتاد، دست

طوف دوّم در مطافِ داورش
از بغل افتاد دستِ دیگرش

دورِ سوّم خون به جايِ اشک خورد
تیر دشمن آمد و بر مَشک خورد

دورِ چهارم داشت عزمِ تركِ سر
کرد پیشِ تیر، جسمِ خود سپر

دورِ پنجم از عمودِ آهنین
گشت سروِ قامتش نقشِ زمین

گشت در دورِ ششم از تیغِ تیز
قطعه قطعه پاره پاره ریز ریز

دورِِ هفتم رفت از جسمش قرار
خویشتن را دید در آغوشِ یار

شد سراپا چشم، زخمِ پیکرش
دید زهرا را به بالین سرش

با زبان حال میگفتش بتول:
حَبَّذا! عبّاسِ من! حَجَّت قبول

م.محسن
13th November 2013, 12:12 PM
امام حسین علیه السلام

راز و نیاز

امشب فقط مانده براي ما، برادر
این دشت، فردا میکند غوغا، برادر!

با من نگو فردا چه خواهد شد که زینب
می ترسد از غمهايِ این صحرا، برادر!

خار مغیلان بیابان جمع کن تا
فردا نگردد جمع، با پاها، برادر

راز و نیازِ امشبِ تو فرق دارد
از غصّه ها می گوید این نجوا، برادر!

می گویی از گودال و خون و طاقتی نیست
تا دیدنیها، بشنوم حتّی برادر!

باور ندارم زینتِ دوشِ نبی را
سُم ها کند هم سطح با شنها، برادر!

دردِ فراقِ تو براي کشتنم بس
دیگر چرا سر نیزه و سرها، برادر!

از غارتِ خلخال و خون گوشواره
چیزي نگویی بین مَحرمها، برادر!

گفتی اسارت میروم، اینکه محال است!!
با غیرتی که دیدم از سقّا، برادر!

وقتی میان نیزه ها گم شد تنِ تو
با نالهات راهِ مرا کن وا برادر!

اي واي از آن لحظه که می آید، ندايِ
آهِ غریبِ مادرِ زهرا، برادر!

حسین ایمانی

م.محسن
13th November 2013, 12:22 PM
امام حسین علیه السلام

بزمِ ضیافت

گفت اي گروه! هر که ندارد هوايِ ما
سر گیرد و برون رود از کربلايِ ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده
سر ناورد به دولتِ شاهی، گدايِ ما

تا دست و رو نشُست به خون، می نیافت کس
راهِ طواف، بر حرمِ کبریايِ ما

این عرصه نیست جلوه گهِ روبه و گراز
شیرافکن است بادیه يِ ابتلايِ ما

یزدان ذوالجلال، به خلوتسرايِ قدس
آراسته است بزمِ ضیافت، برايِ ما

ما را هوايِ سلطنتِ مُلکِ دیگر است
کاین عرصه نیست در خورِ فرِّ همايِ ما

ناداده تن به خواري و ناکرده تركِ سر
نتوان نهاد پاي به دولتسرايِ ما

مرحوم نَیِّر تبریزي

م.محسن
13th November 2013, 12:27 PM
امام حسین علیه السلام

سودايِ حسین

الهی بهرِ قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پی القاءِ « قَدْ قامَتْ » به ظهرِ روزِ عاشورا
برايِ گفتن« الله اکبر »، اکبر آوردم

علی را در غدیرِ خم نبی بگرفت رويِ دست
ولی من رويِ دست خود علیِّ اصغر آوردم

علی انگشترِ خود را به سائل داد امّا من
برايِ ساربان انگشت با انگشتر آوردم

براي آن که قرآنت نگردد پایمالِ خصم
براي سمِّ مرکبها خدایا! پیکر آوردم

براي آن که همدردي کنم با مادرم زهرا
براي خوردن سیلی سه ساله دختر آوردم

اگر با کشتن من، دین تو جاوید می گردد
براي خنجرِ شمرِ ستمگر، حنجر آوردم

به پاسِ حرمتِ بوسیدن لبهايِ پیغمبر
لبانی تشنه یا رب! بهرِ چوبِ خیزر آوردم

منِمی « ژولیده » گویم: حسین بن علی گفتا:
الهی بهرِ قربانی به درگاهت سر آوردم

ژولیده نیشابوري

م.محسن
13th November 2013, 12:37 PM
امام حسین علیه السلام

جور عدو

چون صبا دید به صحرا بدن بی کفنش
خاك میریخت به جاي کفنش بر بدنش

چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد
حمدِ یزدان به لبش بود و شَفاعت سخنش

آخرین بار که شه، جانب میدان میرفت
خواهرش داد به او کهنه ترین پیرهنش

تا که دشمن نکند غارت تنپوش حسین
کهنه پیراهن او بود به جاي کفنش

من چه گویم چه شد این پیرهنش آخرکار؟
که همی سوخت ز تابیدن خورشید، تنش

گشت آغشته به خون دلِ او، پیکرِ او
از سُم اسب سواران به بدن تاختنش

عجبا! از بدنی بی سر و این جورِ عدو
بس نبودیش مگر آن همه کرب و مِحنش؟

زینب از دیدن این صحنه يِ جانسوز،« احسان »!
مات و حیرت زده، انگشتِ عجب، بر دهنش

حبیبالله چایچیان (حسان)

م.محسن
13th November 2013, 12:42 PM
امام حسین علیه السلام

جان سپردن

سويِ خیمه برگرد خواهرِ حزینم!
تا به زیرِ خنجر، ننگري چنینم

یا برو به خیمه تا مرا نبینی
یا ببند دو چشمم تا ترا نبینم

رو به خیمه زینب! کز عطش نبینی
وقت جان سپردن، آهِ آتشینم

رو که تا نبینی زخمِ بی حدم را
آن قَدَر نمانده عمرِ نازنینم

نی مراست این دل بینم آن چنانت
نی تُراست طاقت، بینی این چنینم

قسمتِ من و تو از اَزَل، بلا شد
تو رَوي به شام و من به خون نشینم

من بمانم امشب اندر این بیابان
ساربان ببُرَّد دستِ نازنینم

من کشم در آغوش، نعشِ اکبرم را
تو برو به خیمه نزدِ عابدینم

م.محسن
13th November 2013, 08:31 PM
امام حسین علیه السلام

پیکر بی سر

دیدم آخر آنچه را باور نبود
شاهدم جز دیدگان تر نبود

در همان وقتی که افتادي به خاك
قلب من از داغِ تو شد چاك چاك

دشتی از دشمن به سویت آمدند
گِردِ تو چون خار و خس، حلقه زدند

گاهی از راهِ ستم تیرت زدند
گه سنان و گاه شمشیرت زدند

زینب از روي بلندي دیده است
پیکرت در خاك و خون غلتیده است

چهره ات بر رويِ خاكِ تیره بود
سويِ خیمه، چشم هایت خیره بود

شد بلند از مَقتلِ تو همهمه
گاه، من نالیدم و گَهْ فاطمه

این مصیبت را کسی باور نداشت
پیکرت بر خاك بود و سر نداشت

با همان دستی که زهرا را زدند
در کنارِ جسم تو، ما را زدند

سَیِّد هاشم وفایی

م.محسن
13th November 2013, 08:35 PM
امام حسین علیه السلام

صبح امید

خواهر! برو که کارِ حسینت تمام شد
خواهر! برو که صبحِ امید تو شام شد

خواهر! برو که طایرِ روحم ز سر شده
بس نوكِ نیزه بر جگرم، کارگر شده

خواهر! برو مدار دگر انتظارِ من
خواهر! برو که نوكِ سنان ساخت کارِ من

خواهر! برو که دیده ام از خون دل تر است
چشمم به زیرِ تیغ، سويِ نعشِ اکبر است

خواهر! برو که زندگیِ من حرام شد
دیگر به خیمه آمدن من تمام شد

رو در حرم که ننگري اي بی قرینه ام
کز ضربِ چکمه ي شمر شکسته است سینه ام

برگرد تا نظر نکنی زیرِ دشنه ام
برگرد تا که ننگري این گونه تشنه ام

م.محسن
14th November 2013, 03:18 PM
امام حسین علیه السلام

روضه

ز بس که نیزه نشسته به جسمِ پر پرِ تو
ورق ورق شده در قتلگاه، دفترِ تو

چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده؟!
چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو؟!

هنوز از گلویت خون تازه می آید
هنوز بر سرِ نی جاري است کوثرِ تو

سر شکسته يِ عبّاسِ آب آور را
نشانده اند سرِ نیزهاي برابرِ تو

چقدر لطمه زده رويِ گونه اش امروز
نمانده سويِ نگاهی به چشمِ خواهرِ تو

زدند بر رخِ ماه تو هیجده ضربه
که نیست نقطه يِ سالم به صورت و سرِ تو

غروب، گوشه يِ گودال روضه میخواند
براي این همه زخمِ تنِ تو، مادرِ تو

احمد جلالی

م.محسن
14th November 2013, 03:21 PM
امام حسین علیه السلام

اشک چشم

آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب، وداعِ هجرتِ فردا کنم تو را

جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنّا کنم تو را

در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نی سر، نه پیرَهَن، ز چه پیدا کنم تو را؟

برگیرمت ز خاك و ببوسم گلويِ تو
خود نوحه مادرانه چو زهرا کنم تو را

ریزم به حلقِ تشنه يِ تو، اشکِ چَشمِ خویش
سیراب، تا که اي گل حمرا! کنم تو را

دشمن نداد آبت اگر، غم مخور حسین!
صحرا ز آبِ دیده چو دریا کنم تو را
اي آن که داغ هايِ جگرسوز دیدهاي!
اکنون به اشکِ دیده مداوا کنم تو را

خواهم که سیر بینمت امّا حسین من!
کو صبر و طاقتی که تماشا کنم تو را؟

شمعِ تو گشته ام که بسوزم برايِ تو
از عشقِ خویش قبله يِ دلها کنم تو را

هر جا روم لوايِ عزایت به پا کنم
ماتم سرا، سراسرِ دنیا کنم تو را

خون خداست خون تو پامال کی شود؟
در شام و کوفه محکمه بر پا کنم تو را

گوئی« حسان » که می شنوم از گلويِ او
هر چیز خواهی، از کرم اعطا کنم تو را

حبیب الله چایچیان (حسان)

م.محسن
14th November 2013, 03:26 PM
امام حسین علیه السلام

خوش به نشان

زینب چو دید پیکري اندر میان خون
چون آسمان، که زخمِ تن از انجمش فزون

بی حد جراحتی نتوان گفتنش که چند
پا مال، پیکري نتوان دیدنش که چون

گفت: این گلو بریده نباشد حسین من!
این نیست آن که در برِ من بوده، تا کنون

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان؟
ور این حسین من، تن او از چه غرقِ خون؟

یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون

می گفت و می گریست که جانسوز ناله اي
آمد ز حنجرِِ شهِ لبتشنگان، برون

کاي عندلیبِ گلشن جان! آمدي بیا
ره گم نکرده خوش به نشان آمدي؛ بیا

وصال شیرازي

م.محسن
14th November 2013, 06:10 PM
امام حسین علیه السلام

بستان عشق

در دلِ صحرا شهیدان بی کفن افتاده اند
عاشقان در کربلا خونی نبدن افتاده اند

لاله هايِ فاطمه پرپر میان خاك و خون
در گلستان بلا چون یاسمن افتاده اند

سر جدا قربانیان نهضتِ سرخِ حسین
رويِ خاك نینوا، دور از وطن افتاده اند

تشنگان واديِ آزادگی در بحرِ عشق
در کنارِ علقمه صد پاره تن افتاده اند

کربلا بستان عشّاق است و هفتاد و دو گل
سويِ دیگر یادگاران حَسَن افتاده اند

بر لبِ ماتم سرايِ « یاسر » این غم، نقش بست
اشکها خون گشته و از چشمِ من افتاده اند

م.محسن
14th November 2013, 06:12 PM
امام حسین علیه السلام

صد اسیر

بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتشِ سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوزِ سینه يِ زینب شراره بود

می خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاك
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته شد جاي صد اسیر
چیزي که ره نداشت در آن خیمه، چاره بود

در زیر پايِ اسب، دو کودك ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب، و لیکن هزار حیف!
شد شیردار مادر و بی شیرخواره بود

چشمی بر آنچه رفت به غارت، نداشت کس
امّا دل رباب، پی گاهواره بود

یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی
نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشتِ ابر، چهره ي هر ماه پاره بود

از دستها مپرس که با گوشها چه کرد
از مشتها بپرس که با گوشواره بود

حاج علی انسانی

م.محسن
14th November 2013, 06:16 PM
امام حسین علیه السلام

موجِ خون

همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالارِ زینب را ندیدند

تن راکب، نهان در موجِ خون بود
رخِ مَرکَب، ز خونش لاله گون بود

سرشک از دیده، در هر صیحه می ریخت
شرار از سینه، با هر شیهه می ریخت

به فکر چاره، آن بیچاره می گشت
به گردِ پیکري، صد پاره می گشت

دو دستش، گشت پايِ آن بدن خَم
سرِ خود را، فرود آورد کم کم

تنِ صد پاره را، در موجِ خون جُست
ز خون صاحبِ خود، رويِ خود شست

نهاد آن تشنه در میدان دویده
لبِ عطشان، به رگهايِ بریده

همه عالَم، فدايِ کشته اي باد
که چون از صدرِ زین، بر خاك افتاد

وفا را زندگی، در مکتبش بود
که اوّل زائر او، مرکبش بود

ز اشکش دشت را، دریايِ خون کرد
رخ از خون امامش، لاله گون کرد

برون از قتلگَه، بی راکب آمد
به سويِ خیمه ي، بی صاحب آمد

صدايِ ناله اش را، تا شنیدند
همه از خیمه ها، بیرون دویدند

یکی از غم، گریبان چاك می کرد
یکی خونش، به گیسو پاك می کرد

یکی پوشاند، ز اشک خود زمین را
یکی بر پشت، برگرداند زین را

چراغِ محفلِِ طاها، سکینه
دو دست، از شدّتِ غم زد به سینه

که اي گم کرده راکب! راکبت کو؟
چرا صاحب نداري، صاحبت کو؟

چرا از تیر دشمن، شسته بالت؟
چرا خون خدا، ریزد ز یالت؟

بگو اي پیکرت، گردیده صد چاك
امیدِ ما، کجا افتاده در خاك؟

تو صورت شسته اي، از خون مظلوم
مرا دیگر، یتیمی گشت معلوم

تو که، آتش فرو ریزي ز سینه
بگو از راکبِ خود، با سکینه

چو خنجر، بر گلويِ او نهادند
به آن لب تشنه، آیا آب دادند؟

م.محسن
15th November 2013, 12:18 PM
اشعار فوق برگرفته از نرم افزار و فايل متني ((با كاروان عشق 2 (http://www.ghaemiyeh.com/dijital-library?sobi2Task=sobi2Details&catid=64&sobi2Id=5896))) مي باشد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد