PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث اعترافاتی از جنس واقعیت



Almas Parsi
17th October 2013, 06:19 PM
با سلام خدمت آقا پسرای گل و دختر خانمهای نازنین انجمن[golrooz]

دوستان خوبم در این تاپیک تصمیم داریم کج بشینیم راست بگیم[nishkhand]


همونطور که از اسم تاپیک پیداست دلم میخواد با کمک شما دوستان واقعیتهایی رو به تصویر بکشیم که از جنس اعتراف هست و عموما در زندگی روزمره باهاشون مواجه هستیم

مثلا کارهایی که گاهی هزار و یک دلیل براش جستجو میکنیم برای فرار کردن از اونها که عقل جن هم بهشون نمیرسه

مثل راهکارهایی برای فرار کردن از زیر بار مسئولیت های کارهای روزانه پدر و مادرها که به قول جوونهای امروزی اسمشو دور زدن بابا و مامان میزارن [labkhand]

از خرید 2 تا نون گرفته تا زباله دم در گذاشتن و گرفتن لباس از خشک شویی و گرفتن جواب آزمایش و.....
که گاهی برخی از بچه ها همچین ماهرانه از زیر این موارد و موارد مشابه فرار میکردن که اگر تعدادی کارشناس هم بخوان بررسی کنند نمیتونند روش کاربردی اون رو کشف کنند[nishkhand]

واقعا و انصافا بیایید به دور از هر چیز این اعترافات رو به اشتراک بگذاریم تا هم با مطالعه اونها تجربه هایی رو از هم یاد بگیریم و هم اینکه آرشیوی از خاطرات و یا شاید بهتر بگم شیطنت ها از جنس دخترونه و پسرونه با هم جمع کنیم

اطمینان دارم در هر سن و سالی که باشید و در هر پست و مقامی محاله این اعترافات رو تو زندگیتون تجربه نکرده باشید

پس منتظر ثبت لحظات زیبا و شیطنت های شیرینتون در این تاپیک هستیم
امیدوارم با مطالعه این نوشته ها بتونیم لحظات شاد و مفرحی رو در کنار هم سپری کنیم


در انتها یک واقعیت اجتناب ناپذیر رو به تصویر میکشم که انتظار دارم دختر خانمهای گل سایتمون اعترافاتشون رو اعلام کنند...[cheshmak]

دخترای گل و دوست داشتنی نظرتون در مورد عکس زیر چیه ؟؟؟؟[khanderiz]

http://www.8pic.ir/images/76430987876852099520.jpg

1=1+1
17th October 2013, 08:01 PM
عاغا من اعتراف میکنم دیروز که مراسم داشتیم . دیدم عروس کوچیکه ( لای پر قو بزرگ شده )هیچی کار نمیکنه و فوق تنبله[khabalood]

وقتی زن داییم اومد . بهش گفتم واااااای تو چقد عروس خوبی هستی بعدا من تورو الگو خودم قرار میدم . تو خیلی کار میکنی[shademan]

عروس کوچیکه از اون لحظه تا عصر یه نفس کار کرد و من از شدت علافی تو خونه دور میدادم [sootzadan]و با مهمونا حرف میزدم :))

masoume.a.92
17th October 2013, 08:04 PM
در انتها یک واقعیت اجتناب ناپذیر رو به تصویر میکشم که انتظار دارم دختر خانمهای گل سایتمون اعترافاتشون رو اعلام کنند...[cheshmak]

دخترای گل و دوست داشتنی نظرتون در مورد عکس زیر چیه ؟؟؟؟[khanderiz]

http://www.8pic.ir/images/76430987876852099520.jpg




سلام سهیلا جون.
خب خداییش من واسه خیلی کارها شاید این شکلی بشم [nishkhand] ولی موقع ظرف شستن اینطوری نمیشم.
اصلا موقع انتخاب بین کارها ظرف شستن رو انتخاب میکنم.
اصلا هم از ماشین ظرف شویی خوشم نمیاد!

1=1+1
17th October 2013, 08:09 PM
http://www.8pic.ir/images/76430987876852099520.jpg



منم 71

ولی اصن اینجوری نیستم . اخه تک دخترم

من نشورم . پ کی بشوره دقیقا ؟

دیروز مراسم عید قربون داشتیم . مبلا جم کردیم جای مهمونا بشه . بعد رفتنشون من کل خونه جارو کشیدم و ظرفا چیدم تو کابنتا . فقط مبلا نچیدم سرجاشون

هنوز که هنوزه مبلا . تو راهرو پشتی هستن

حاضرم ریش گرو بزارم من بهشون دس نزنم تا یه هفته همونجا میمونن :))

"golbarg"
17th October 2013, 08:16 PM
من فقط ازسفره پاک کردن بدمیاد

Almas Parsi
17th October 2013, 08:19 PM
عاغا من اعتراف میکنم دیروز که مراسم داشتیم . دیدم عروس کوچیکه ( لای پر قو بزرگ شده )هیچی کار نمیکنه و فوق تنبله[khabalood]

وقتی زن داییم اومد . بهش گفتم واااااای تو چقد عروس خوبی هستی بعدا من تورو الگو خودم قرار میدم . تو خیلی کار میکنی[shademan]

عروس کوچیکه از اون لحظه تا عصر یه نفس کار کرد و من از شدت علافی تو خونه دور میدادم [sootzadan]و با مهمونا حرف میزدم :))


سلام دوست من [golrooz]

بعد اون وقت میگن چرا عروسا با جماعت فامیل آقا داماد مشکل دارن[tafakor]

پس یه جورایی از سبک خواهر شوهر بازی استفاده کردید که مثل همیشه جواب میده ؟؟[khande]

باید بگم شما بطور ماهرانه ای از روش دوپینگ برای کار کردن ایشون استفاده کردید که جای تحسین داره[tashvigh]

ممنونم اعتراف جالبی بود و منتظر شنیدن زیبایی های اعترافاتتون هستیم...[golrooz]

و ممنونم که با صداقت به کارتون اعتراف کردید و نتیجه رو بهمون اعلام کردید[golrooz][golrooz]

masoume.a.92
17th October 2013, 08:24 PM
من فقط ازسفره پاک کردن بدمیاد

جدی چرااااااا؟
منم متنفرم از این کار! [soal]

Almas Parsi
17th October 2013, 08:25 PM
سلام سهیلا جون.
خب خداییش من واسه خیلی کارها شاید این شکلی بشم [nishkhand] ولی موقع ظرف شستن اینطوری نمیشم.
اصلا موقع انتخاب بین کارها ظرف شستن رو انتخاب میکنم.
اصلا هم از ماشین ظرف شویی خوشم نمیاد!


سلام معصومه جان[golrooz]

ممنونم که در تاپیک شرکت کردید..[golrooz]

ما بیصبرانه منتظریم اعترافاتت رو واسه همون کارهایی که به جز ظرف شستن قیافه شما رو این شکلی میکنه بشنویم[nishkhand]

پس با ظرف شستن حس میکنی میونبر راحتی رو انتخاب کردی ؟؟[tafakor]

گاهی استفاده از ماشین ظرفشویی هم حوصله میخواد و برای انجام کار با این وسیله هم قیافه ها میره به سمت اون تصویر[khanderiz]

منتظر اعترافات قشنگ دیگه شما هستم[golrooz]

"golbarg"
17th October 2013, 08:27 PM
جدی چرااااااا؟
منم متنفرم از این کار! [soal]

نمیدونم اما وقتی بش فکر میکنم عصبی میشم یا یکی ازم میخواد انجام بدم میخوام خودمو بندارم تو چاه[khande]

"VICTOR"
17th October 2013, 08:34 PM
سلام سلام

آقا من کلاً قبل از اومدن مهمون تو خونه تزئینات اصولاً انجام میدم ، وقتیم مهمون میاد ، من از مهمونا مهمون ترم ، اصلاً هر کی میاد خونمون میګه مهمون چه طوری ؟[nishkhand]

منم با کلی رو میګم ، خوبم شما چه طورید ؟ خوش میګذره ؟ [fardemohem][bietena]

وقتیم به سفره پاک کردن می رسه یه جا جیم میشم کسی نګه سفره رو پاک کن ، اصلاً شده ظرف میشورم ولی دست به سفره نمی زنم ، جالبه به مهمونا هم میګم بشینن ، خودمم میرم می شینم پیششون [nishkhand]

کلاً اینجوریم فقط پشت صحنه کار می کنم [nadidan][labkhand][sootzadan]

Almas Parsi
17th October 2013, 08:38 PM
منم 71

ولی اصن اینجوری نیستم . اخه تک دخترم

من نشورم . پ کی بشوره دقیقا ؟

دیروز مراسم عید قربون داشتیم . مبلا جم کردیم جای مهمونا بشه . بعد رفتنشون من کل خونه جارو کشیدم و ظرفا چیدم تو کابنتا . فقط مبلا نچیدم سرجاشون

هنوز که هنوزه مبلا . تو راهرو پشتی هستن

حاضرم ریش گرو بزارم من بهشون دس نزنم تا یه هفته همونجا میمونن :))


سلام[golrooz]

افرین به شما مگه تک دختر بودن میتونه مزید بر علت بشه که دخترا تو خونه کاری باشن [tafakor]

معمولا میگن دخترای یکی یدونه زیاد اهل ناز کردنند و هزار و یک راه برای جلب رضایت در این زمینه ها با دلبریهاشون پیدا میکنند[nishkhand]

پس شما جزو استثنائات دنیای دخترایید که جای تحسین دارید [tashvigh]

آخه راستش من گاهی که آفتاب نمیدونم از کدوم طرف در میاد و ساغر توی خونه شدیدا حس و فیگور کار کردن رو میگیره ....
نگران زمانی میشم که نکنه تخته گاز میره موتور بسوزونه[khande]

masoume.a.92
17th October 2013, 08:39 PM
نمیدونم اما وقتی بش فکر میکنم عصبی میشم یا یکی ازم میخواد انجام بدم میخوام خودمو بندارم تو چاه[khande]

آره دقققققققققیقققققققققااااا ااااااا




سلام معصومه جان[golrooz]

ممنونم که در تاپیک شرکت کردید..[golrooz]

ما بیصبرانه منتظریم اعترافاتت رو واسه همون کارهایی که به جز ظرف شستن قیافه شما رو این شکلی میکنه بشنویم[nishkhand]

پس با ظرف شستن حس میکنی میونبر راحتی رو انتخاب کردی ؟؟[tafakor]

گاهی استفاده از ماشین ظرفشویی هم حوصله میخواد و برای انجام کار با این وسیله هم قیافه ها میره به سمت اون تصویر[khanderiz]

منتظر اعترافات قشنگ دیگه شما هستم[golrooz]

چشم عزیز
الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم. [nishkhand]
من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه! [nishkhand]
اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! [khande] از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه! [nishkhand]
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!

Sa.n
17th October 2013, 08:44 PM
بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم [nishkhand]
پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
دقیقا یادمه
یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم ( کلی کیف کردم که اینقدر تمیز در اومده بود )
خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن [soal]
یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش [nishkhand]
خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه [sootzadan]
این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n

1=1+1
17th October 2013, 08:45 PM
سلام[golrooz]

افرین به شما مگه تک دختر بودن میتونه مزید بر علت بشه که دخترا تو خونه کاری باشن [tafakor]

معمولا میگن دخترای یکی یدونه زیاد اهل ناز کردنند و هزار و یک راه برای جلب رضایت در این زمینه ها با دلبریهاشون پیدا میکنند[nishkhand]

پس شما جزو استثنائات دنیای دخترایید که جای تحسین دارید [tashvigh]

آخه راستش من گاهی که آفتاب نمیدونم از کدوم طرف در میاد و ساغر توی خونه شدیدا حس و فیگور کار کردن رو میگیره ....
نگران زمانی میشم که نکنه تخته گاز میره موتور بسوزونه[khande]

خب منم وقتی همسن ساغر بودم مث اون بودم. اونموقع خونمون خلوت تر بود . مامانم جوون بود و نه کمرش درد میکرد نه پاهاش

الن دیگه شرایط فرق داره. خونمون شلوغ شده . عروس دار شدیم. مهمونیا بزرگتر شده و خودمم میخام جاو عروسا کلاس بزارم باید اشپزی و خونه داریم خوب بشه که اونا نگن خواهرشورمون بلد نیس و بتونم روشون گیر بدم :))!!!!

و متاسفانه مامانم مث قدیم توانشو نداره

پس به جبر زمانه من تو سن 20 سالگی یه اشپز و دختر خونه دار و هنرمند نسبتا خوب شدم

Almas Parsi
17th October 2013, 08:45 PM
من فقط ازسفره پاک کردن بدمیاد


سلام گلبرگ جان...[golrooz]

ممنونم که در تاپیک شرکت کردید ...[golrooz]

این مورد رو میشه گفت همه دختر ها خوششون نمیاد ...[khanderiz]

و چهره دخترا موقعی دیدنیه که میشنون میتونن از سفره یکبار مصرف استفاده کنند[nishkhand]

"VICTOR"
17th October 2013, 08:45 PM
چشم عزیز
الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم. [nishkhand]
من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه! [nishkhand]
اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! [khande] از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه! [nishkhand]
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!

خوبه خودتون دستمال سفره رو میذارید کنارش ، من کلاً به انتهای جمع کردن که میرسه از آشپز خونه یا اتاق بیرون نمیام تا جمع شه کلاً ، یکیم مثلاً بهم میګه دستمال سفره بدم به خواهر کوچیکم یا هر کی دم دست باشه میګم دستمال رو بذار سر سفره یا بده به فلانی [nishkhand]

اصلاً بالکل خودمو می زنم به اون در [bietena]

رضوس
17th October 2013, 08:50 PM
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه!
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!

این روش اصلا هم جوابگو نیست
من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو[taajob]
بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟[soal]

"VICTOR"
17th October 2013, 08:51 PM
بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم [nishkhand]
پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
دقیقا یادمه
یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم ( کلی کیف کردم که اینقدر تمیز در اومده بود )
خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن [soal]
یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش [nishkhand]
خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه [sootzadan]
این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n

سلام


خخخخخخخخخ ، چه قدر واسه یه غیبت سختی کشیدی شما ، من کلاً هر وقت دلم نمی خواست نمی رفتم مدرسه ، رکورد دار بودم [fardemohem] ولی خدا وکیلی درسمم خوب بود ، شاید هفته ای دو روز نمی رفتم [shademan]

درس خون هم نبودم ولی دیګه نمره هام همه خوب بود ، از این بابت هر وقت دلم می خواست تکلیف انجام نمی دادم و مدرسه نمی رفتم ، اهل تقلب هم نبودم باور کنید !!![cheshmak]

Almas Parsi
17th October 2013, 08:51 PM
بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم [nishkhand]
پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
دقیقا یادمه
یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم
خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن [soal]
یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش [nishkhand]
خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه [sootzadan]
این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n



سلام ساغر خانم[tafakor]

بله ایشون چنین شیطنتی رو کردند و من برای پاره ای توضیحات از طرف مشاور مدرسه احضار شدم ...[entezar]
و بابت کار ایشون کلی هم خجالت کشیدم[khejalat]

ولی همون طور که بچه ها فکر میکنن هزار راه برای دور زدن بابا مامان ها دارن ولی یادشون میره پدر مادرا 1001 راه برای مچ گیریشون دارن[khande]

"VICTOR"
17th October 2013, 08:55 PM
این روش اصلا هم جوابگو نیست
من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو[taajob]
بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟[soal]

سلام

در این مواقع سرتون رو با بچه ها ګرم کنید [sootzadan] ، پاشید برید بیرون یواشکی[nishkhand] ، برید یه لیوان آب بخورید و واسه یکی آب بیارید ، طولش بدید خیلی ، مثلاً اګه کسی تو آشپزخونه هست همین طــــــــــــــــــــــــ-ور طول بدید تا بره کنار هیچی نګید که بره کنار بذارید خودش یواش یواش بره کنار بعد شما یواش و خونسرد برید ، و از این قبیل اعمال ولی با بچه ها خودتون رو سرګرم کنید خیلی جواب میده ، در این مورد زیاد تجربه داشتم[nishkhand]

1=1+1
17th October 2013, 08:55 PM
خوبه خودتون دستمال سفره رو میذارید کنارش ، من کلاً به انتهای جمع کردن که میرسه از آشپز خونه یا اتاق بیرون نمیام تا جمع شه کلاً ، یکیم مثلاً بهم میګه دستمال سفره بدم به خواهر کوچیکم یا هر کی دم دست باشه میګم دستمال رو بذار سر سفره یا بده به فلانی [nishkhand]

اصلاً بالکل خودمو می زنم به اون در [bietena]


من شبا مهمون داریم . مدیر تدارکاتم :))

من تقسیم کار میکنم اصولا و خودمم 10 برابر بقیه کار میکنم

معمولا سفره میزارم دست خانوما بزرگ که بشینن کنار هم صوبت کنن و سفره پاک کنن

دیه تو اشپزخونه نیان بزارن من راحت به نظافتام برسم

بیان تو اشپزخونه میشینن یه گوشه همش تو دست و پای ادمن :))[sootzadan]

رضوس
17th October 2013, 08:57 PM
سلام

در این مواقع سرتون رو با بچه ها ګرم کنید [sootzadan] ، پاشید برید بیرون یواشکی[nishkhand] ، برید یه لیوان آب بخورید و واسه یکی آب بیارید ، طولش بدید خیلی ، مثلاً اګه کسی تو آشپزخونه هست همین طــــــــــــــــــــــــ-ور طول بدید تا بره کنار هیچی نګید که بره کنار بذارید خودش یواش یواش بره کنار بعد شما یواش و خونسرد برید ، و از این قبیل اعمال ولی با بچه ها خودتون رو سرګرم کنید خیلی جواب میده ، در این مورد زیاد تجربه داشتم[nishkhand]


سلام
من میگم تمام وسایل از روی سفره جمع شده بود و سفره مانده بود و تنهاییش
بعد من رفتم دم در یکی از دوستان اومده بود
برگشتم دیدم هنوز سفره در همون حالت قبله

masoume.a.92
17th October 2013, 08:58 PM
این روش اصلا هم جوابگو نیست
من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو[taajob]
بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟[soal]

خب مشکل کارت همینه دیگه!
وقتی بیکار بوده باشی بعد از نیم ساعت هم شده دست خودتو میبوسه!
اصلا برا چی رفتی دم در وقتی این همه کار ریخته؟ [khande]
ولی وقی ببینن مشغولی نمیگن تو پاک کن!
شما دقت کن...
من گفتم خودمو مشغول میکنم [nishkhand]

"VICTOR"
17th October 2013, 08:59 PM
من شبا مهمون داریم . مدیر تدارکاتم :))

من تقسیم کار میکنم اصولا و خودمم 10 برابر بقیه کار میکنم

معمولا سفره میزارم دست خانوما بزرگ که بشینن کنار هم صوبت کنن و سفره پاک کنن

دیه تو اشپزخونه نیان بزارن من راحت به نظافتام برسم

بیان تو اشپزخونه میشینن یه گوشه همش تو دست و پای ادمن :))[sootzadan]

منم میګم همه برن بیرون ، آخه جلو مهمون کار نمی کنم ، بدم میاد ، شلوغ بازی در میارن ، حال آدم ګرفته میشه !!!

ولی سفره رو باید مهمون پاک کنه [nishkhand]

جایی هم میرم مهمونی یکی باید بهم بګه برو کمک ، البته اګه طرف خودمونی باشه اګه نه که شاید برم [nishkhand]

تو مهمونی های خودمونی فقط کار نظارت بر عهده دارم باز اون موقع میشم ناظر [nishkhand][sootzadan][fardemohem]

رضوس
17th October 2013, 08:59 PM
خب مشکل کارت همینه دیگه!
وقتی بیکار بوده باشی بعد از نیم ساعت هم شده دست خودتو میبوسه!
اصلا برا چی رفتی دم در وقتی این همه کار ریخته؟ [khande]
ولی وقی ببینن مشغولی نمیگن تو پاک کن!
شما دقت کن...
من گفتم خودمو مشغول میکنم [nishkhand]
شاید من تا نیم ساعت بعدش نمیومدم شاید کارم طول میکشید
یکی نباید جوگیر بشه؟؟؟؟؟؟؟؟

"VICTOR"
17th October 2013, 09:00 PM
شاید من تا نیم ساعت بعدش نمیومدم شاید کارم طول میکشید
یکی نباید جوگیر بشه؟؟؟؟؟؟؟؟


نــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــه[khande]

رضوس
17th October 2013, 09:01 PM
فقط کار نظارت بر عهده دارم باز اون موقع میشم ناظر
لذتی که در این نظارت هست در هیچی نیست [nishkhand]
من فوق دکترای نظارت دارم[khande]
البته در ابتدا ناظرم بعد که میبینم کار درست انجام نمیدن خودم دست بکار میشم تا آخرین نفر من سر پام

Almas Parsi
17th October 2013, 09:01 PM
جدی چرااااااا؟
منم متنفرم از این کار! [soal]


نمیدونم اما وقتی بش فکر میکنم عصبی میشم یا یکی ازم میخواد انجام بدم میخوام خودمو بندارم تو چاه[khande]


سلام سلام

آقا من کلاً قبل از اومدن مهمون تو خونه تزئینات اصولاً انجام میدم ، وقتیم مهمون میاد ، من از مهمونا مهمون ترم ، اصلاً هر کی میاد خونمون میګه مهمون چه طوری ؟[nishkhand]

منم با کلی رو میګم ، خوبم شما چه طورید ؟ خوش میګذره ؟ [fardemohem][bietena]

وقتیم به سفره پاک کردن می رسه یه جا جیم میشم کسی نګه سفره رو پاک کن ، اصلاً شده ظرف میشورم ولی دست به سفره نمی زنم ، جالبه به مهمونا هم میګم بشینن ، خودمم میرم می شینم پیششون [nishkhand]

کلاً اینجوریم فقط پشت صحنه کار می کنم [nadidan][labkhand][sootzadan]


سلام به همه دوستان [golrooz]

من هم اعتراف میکنم این معضل سفره پاک کردن از قدیم الایام جزو گزینه های لاینفک زندگیه هر دختریه [nishkhand]

و فعلا هیچ راهی هم براش پیدا نشده

نظرتون چیه از همین جا یک خوراک فکری بدیم به دوستان ایده پرداز و مخترعین برای این مشکل یک راهکار اساسی و راحت پیدا کنند تا هم به خانمها و هم آسایش خودشون خدمت بشه ...[tafakor]

نظرتون چیه ؟؟؟؟[soal]

رضوس
17th October 2013, 09:02 PM
نــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــه[khande]


من یه شوهر خاله دارم قبلا تقبل میکرد ولی الان اونم متنبه شده[khande]

masoume.a.92
17th October 2013, 09:05 PM
سلام به همه دوستان [golrooz]

من هم اعتراف میکنم این معضل سفره پاک کردن از قدیم الایام جزو گزینه های لاینفک زندگیه هر دختریه [nishkhand]

و فعلا هیچ راهی هم براش پیدا نشده

نظرتون چیه از همین جا یک خوراک فکری بدیم به دوستان ایده پرداز و مخترعین برای این مشکل یک راهکار اساسی و راحت پیدا کنند تا هم به خانمها و هم آسایش خودشون خدمت بشه ...[tafakor]

نظرتون چیه ؟؟؟؟[soal]

موافقم
مثلا یک سفره پاک کن برقی طرز کارشم مثل ماشین چمن زنی! [nishkhand]
ولی سهیلا جون
تا بخواد به تولید انبوه برسه دست مارو نمیگیره!

1=1+1
17th October 2013, 09:06 PM
لذتی که در این نظارت هست در هیچی نیست [nishkhand]
من فوق دکترای نظارت دارم[khande]
البته در ابتدا ناظرم بعد که میبینم کار درست انجام نمیدن خودم دست بکار میشم تا آخرین نفر من سر پام

ما پسرامون فقط سفره پهن میکنن . غذا ها میبرن و سفره جم میکنن و ظرفا میارن تو اشپزخونه

بقیه وقتم میشینن کنار هم . جفنگ علمی میگن[nishkhand]

"VICTOR"
17th October 2013, 09:10 PM
سلام به همه دوستان [golrooz]

من هم اعتراف میکنم این معضل سفره پاک کردن از قدیم الایام جزو گزینه های لاینفک زندگیه هر دختریه [nishkhand]

و فعلا هیچ راهی هم براش پیدا نشده

نظرتون چیه از همین جا یک خوراک فکری بدیم به دوستان ایده پرداز و مخترعین برای این مشکل یک راهکار اساسی و راحت پیدا کنند تا هم به خانمها و هم آسایش خودشون خدمت بشه ...[tafakor]

نظرتون چیه ؟؟؟؟[soal]

نه دیګه نشد ، هیجان زندګی و مهمونی به همین سفره پاک کردنشه !!![khande]

فقط اګه یه آدم بیکار و مسن باشه با این موضوع مشکل نداره ، در نتیجه هر وقت مهمون دعوت می کنید یه آدم مسن هم بابت این موضوع دعوت کنید ، ترجیحاً خانمم باشه [nishkhand]

"VICTOR"
17th October 2013, 09:13 PM
لذتی که در این نظارت هست در هیچی نیست [nishkhand]
من فوق دکترای نظارت دارم[khande]
البته در ابتدا ناظرم بعد که میبینم کار درست انجام نمیدن خودم دست بکار میشم تا آخرین نفر من سر پام

آره ، موافقم صد در صد ، تازه به آدم میګن ناظر کارا چه طور پیش میره ؟ این خیلی می چسبه ، یه ظرف میوه و آجیلی چیزیم کنار آدم باشه ، باهاش مشغول شیم بعد بګیم ، خوبه ادامه بدید ، یه کم بهتر ، شما شما ! کم کار می کنیا !!! حواست باشه ، آفرین شما کارت تحسین داره[fardemohem] [nishkhand]

نه من زیاد به خودم سخت نمیګیرم ، نظارت رو تمام و کمال انجام میدم و سعی می کنم در این کار بهترین عملکرد رو داشته باشم [fardemohem][sootzadan]

رضوس
17th October 2013, 09:19 PM
بقیه وقتم میشینن کنار هم . جفنگ علمی میگن


آره ، موافقم صد در صد ، تازه به آدم میګن ناظر کارا چه طور پیش میره ؟ این خیلی می چسبه ، یه ظرف میوه و آجیلی چیزیم کنار آدم باشه ، باهاش مشغول شیم بعد بګیم ، خوبه ادامه بدید ، یه کم بهتر ، شما شما ! کم کار می کنیا !!! حواست باشه ، آفرین شما کارت تحسین داره

نه من زیاد به خودم سخت نمیګیرم ، نظارت رو تمام و کمال انجام میدم و سعی می کنم در این کار بهترین عملکرد رو داشته باشم
اصلا کل مهمونی ها یه طرف این بخشایی هم که گفتید یه طرف چنان لذتی داره[khande]
آی میچسبه[nishkhand]

masoume.a.92
17th October 2013, 09:20 PM
یک اعتراف دیگه بکنم!
من از تعارف کردن چای و میوه خیلی بدم میاد!
فقط اگه مهمونی خییییییییییلی رودربایستی دار باشه این کارو میکنم
در بقیه موارد میپیچونم
گاهی خودمو مشغول میکنم که بیفته به یکی دیگه!
گاهی هم که کاری نیستو میوفته به خودم با مامان جان یا بابا حان یا یکی دیگه یک نگاه مظلومانه و پراز بدبختی و سرشار از خواهش میکنم.
طرف زحمتشو میکشه!
اینطوری!

http://almadownload.com/wp-content/uploads/2012/03/139.jpg

Almas Parsi
17th October 2013, 09:22 PM
سلام سلام

آقا من کلاً قبل از اومدن مهمون تو خونه تزئینات اصولاً انجام میدم ، وقتیم مهمون میاد ، من از مهمونا مهمون ترم ، اصلاً هر کی میاد خونمون میګه مهمون چه طوری ؟[nishkhand]

منم با کلی رو میګم ، خوبم شما چه طورید ؟ خوش میګذره ؟ [fardemohem][bietena]

وقتیم به سفره پاک کردن می رسه یه جا جیم میشم کسی نګه سفره رو پاک کن ، اصلاً شده ظرف میشورم ولی دست به سفره نمی زنم ، جالبه به مهمونا هم میګم بشینن ، خودمم میرم می شینم پیششون [nishkhand]

کلاً اینجوریم فقط پشت صحنه کار می کنم [nadidan][labkhand][sootzadan]


سلام خانمی [golrooz]
ممنون از حضورتون در تاپیک[golrooz]
یه سوال برام پیش اومد شما با تیپ خوشگلی که میزنی و میگی گاهی جایگاهت با مهمونها قابل تشخیص نیست ....
چرا نگران سفره پاک کردنی ؟؟کسی دلش نمیاد به کسی که تیپ زده کار بگه[nishkhand]
البته این مورد در مورد مهمونها صادقه و معمولا مهمونی که میاد خونه و ظاهر آراسته ای داره میزبان اولین جمله ای که برای انصراف از زحمت کشیدنش میگه اینه که : شما دست نزنید لباسهاتون مناسب این کار نیست یا ممکنه لباستون کثیف بشه[khanderiz]

بعد وقتی شما به مهمون میگی برو بشین و خودتون هم میرید میشینید کارها میمونه برای پشت صحنه و بعد از رفتن مهمونها که ؟؟؟[khande]

"VICTOR"
17th October 2013, 09:29 PM
سلام خانمی [golrooz]
ممنون از حضورتون در تاپیک[golrooz]
یه سوال برام پیش اومد شما با تیپ خوشگلی که میزنی و میگی گاهی جایگاهت با مهمونها قابل تشخیص نیست ....
چرا نگران سفره پاک کردنی ؟؟کسی دلش نمیاد به کسی که تیپ زده کار بگه[nishkhand]
البته این مورد در مورد مهمونها صادقه و معمولا مهمونی که میاد خونه و ظاهر آراسته ای داره میزبان اولین جمله ای که برای انصراف از زحمت کشیدنش میگه اینه که : شما دست نزنید لباسهاتون مناسب این کار نیست یا ممکنه لباستون کثیف بشه[khanderiz]

بعد وقتی شما به مهمون میگی برو بشین و خودتون هم میرید میشینید کارها میمونه برای پشت صحنه و بعد از رفتن مهمونها که ؟؟؟[khande]

سلام مجدد

خواهش می کنم ، وظیفه بود .[golrooz]

خب همین دیګه مشکل اینجاست میګم مهمونا بشینن ولی نمی دونن که من پشت صحنه کار می کنم ، فکر می کنن کلاً کار نمی کنم ، اینجوری جا افتاده ، خوشمم میاد ، نمی خوام دیدشون تغییر کنه ، کیف میده [nishkhand]

بعد من میګما که بشینن با کلی اصرار ، آخرش نمی شینن و دیګه تقریباً نصف کار ها انجام میشه توسط مهمونا و مادرم [nadidan]

نصفه ی دیګه ش می مونه واسه من و بازم مادرم [nishkhand]



واسه بقیه کارا چیزی نمیګنا !!! ولی خب پاک کردن سفره رو چون مهمونا هم انجام میدن ، منم که شبیه اونا ، در نتیجه به منم میګن[khande]

"VICTOR"
17th October 2013, 09:30 PM
سلام خانمی [golrooz]
ممنون از حضورتون در تاپیک[golrooz]
یه سوال برام پیش اومد شما با تیپ خوشگلی که میزنی و میگی گاهی جایگاهت با مهمونها قابل تشخیص نیست ....
چرا نگران سفره پاک کردنی ؟؟کسی دلش نمیاد به کسی که تیپ زده کار بگه[nishkhand]
البته این مورد در مورد مهمونها صادقه و معمولا مهمونی که میاد خونه و ظاهر آراسته ای داره میزبان اولین جمله ای که برای انصراف از زحمت کشیدنش میگه اینه که : شما دست نزنید لباسهاتون مناسب این کار نیست یا ممکنه لباستون کثیف بشه[khanderiz]

بعد وقتی شما به مهمون میگی برو بشین و خودتون هم میرید میشینید کارها میمونه برای پشت صحنه و بعد از رفتن مهمونها که ؟؟؟[khande]

در ضمن از نظر کاری با مهمونا یکی میشم [nishkhand] ، ګاهیم نیست اغلبه !!![khande]

Almas Parsi
17th October 2013, 09:31 PM
این روش اصلا هم جوابگو نیست
من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو[taajob]
بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟[soal]


سلام دوست بزرگوار[golrooz]

ممنون که در بحث شرکت کردید...[golrooz]

من باهاتون کاملا موافقم که این مورد جوابگو نیست...

چون دیگه بزرگترها وقتی کاری رو مثل گردنبند به گردن کسی بندازن دیگه نمیشه قانون اون رو تغییر داد [khanderiz]

و جالبه در شرایط مهمونی سفره پاک کردن یکی از چندین گزینه هایی که دست بوس آقا پسراست[nishkhand]

البته شاید به خاطر پوشش خانمها باشه که سفره پاک کردن سعادتش نصیب آقایون میشه[nishkhand][tafakor]

"VICTOR"
17th October 2013, 09:35 PM
یک اعتراف دیگه بکنم!
من از تعارف کردن چای و میوه خیلی بدم میاد!
فقط اگه مهمونی خییییییییییلی رودربایستی دار باشه این کارو میکنم
در بقیه موارد میپیچونم
گاهی خودمو مشغول میکنم که بیفته به یکی دیگه!
گاهی هم که کاری نیستو میوفته به خودم با مامان جان یا بابا حان یا یکی دیگه یک نگاه مظلومانه و پراز بدبختی و سرشار از خواهش میکنم.
طرف زحمتشو میکشه!
اینطوری!

http://almadownload.com/wp-content/uploads/2012/03/139.jpg

چه جالب ، منم خوشم نمیاد ، قبلش شرط می کنم که من چای میریزم ، بقیه تعارف کنن ، یا من میوه ها رو می شورم و می چینم ، باز بقیه تعارف کنن ، ګفتم کلاً پشت صحنه هستم ، تازه چای و هر نوشیدنی دیګه ای فقط واسه مهمون های غیر خودمونی میریزم وګرنه به من چه [khanderiz]

منظورم از مهمونی خودمونی خاله و دایی و عمو هست ، عمه هم که ندارم [bietena]

رضوس
17th October 2013, 09:38 PM
سعادتش نصیب آقایون میشه
چه سعادتی[khanderiz]
خدا قسمت دختر خانم ها کنه[nishkhand]

yas-90
17th October 2013, 09:39 PM
سلام[golrooz]

این تاپیک منو یاد این کلیساها هست که وقتی کسی میخواد توبه کنه میره اونجا اعتراف میکنه، میندازه

من بچه که بودم اصولا خیلی حرفه ای ظرفا رو میشکستم....کلا آدم بی دقتی بودم الان خیلی خیلی بهتر شدم....بعد برای اینکه کسی متوجه نشه اونا رو تو سطل زباله زیر بقیه زباله ها میذاشتم تا کسی نبینه[sootzadan]

یه بار مچ من گرفته شد و دیگه میدونستن وقتی از ظرفا کم میشه یعنی من شکوندم و قایم کردم[khejalat]...هر چند من همیشه به کارم به همین نحو ادامه میدادم و از رو نرفتم که نرفتم[labkhand]

درمورد سفره پاک کردن هم ......ما همیشه خودمون پاک میکنیم چون اگر کسی پاک کنه مامانم بعد خودش باید پاکش کنه.....انگار قبلا داده بود کسی پاک کرده بود سفره رو اما خوب پاک نکرد بعد از مدتی که مامانم سفره رو پهن میکنه مواد لای اون کپک زده بودن واسه همین همیشه بعد از پاک کردن بقیه خودش هم پاکش میکرد......الان دیگه میدونه کی سفره خوب پاک میکنه چه کسی نه ولی در کل من بیچاره همیشه مجبورم سفره رو پاک کنم[nadidan] البته خیلی وقتا هم خودم رو سرگرم میکنم تو آشپزخونه با جمع کردن وسایل که مجبور نشم پاک کنم فقط هر چند دقیقه یکبار میگم بذارید الان خودم میام[nishkhand] ولی خوب تاخیر میکنم که خودشون انجام بدن[khanderiz]

خدا رو شکر فامیل هم اینجا نداریم فردا بخواد لو بده[shaad]

masoume.a.92
17th October 2013, 09:40 PM
چه جالب ، منم خوشم نمیاد ، قبلش شرط می کنم که من چای میریزم ، بقیه تعارف کنن ، یا من میوه ها رو می شورم و می چینم ، باز بقیه تعارف کنن ، ګفتم کلاً پشت صحنه هستم ، تازه چای و هر نوشیدنی دیګه ای فقط واسه مهمون های غیر خودمونی میریزم وګرنه به من چه [khanderiz]

منظورم از مهمونی خودمونی خاله و دایی و عمو هست ، عمه هم که ندارم [bietena]

آره منم از قبل سفارش میکنم [nishkhand]
ولی این مال موقع هاییه که یادم رفته!

masoume.a.92
17th October 2013, 09:42 PM
سلام دوست بزرگوار[golrooz]

ممنون که در بحث شرکت کردید...[golrooz]

من باهاتون کاملا موافقم که این مورد جوابگو نیست...

چون دیگه بزرگترها وقتی کاری رو مثل گردنبند به گردن کسی بندازن دیگه نمیشه قانون اون رو تغییر داد [khanderiz]

و جالبه در شرایط مهمونی سفره پاک کردن یکی از چندین گزینه هایی که دست بوس آقا پسراست[nishkhand]

البته شاید به خاطر پوشش خانمها باشه که سفره پاک کردن سعادتش نصیب آقایون میشه[nishkhand][tafakor]

ئه؟[taajob]
سهیلا جون پس چرا واسه من جوابگوئه؟ [nishkhand]

yas-90
17th October 2013, 09:44 PM
البته وقتی میخوایم سفره پهن کنیم....این آقایون انگار بهشون میگی بیا اتم بشکاف باید چند بار صداشون کنی تا بتونن مکالمشونو با رئیس جمهور قطع کنن و بیان بهت کمک کننsh_omomi60.... منم دیگه یکم میرم تو فاز چاخان....یه داداش و یه جان و یه آقا و یه مهندس و یه دکتر میذارم پس و پیش اسماشونو زودی میبینم همه میان برای کمک[nishkhand]

"VICTOR"
17th October 2013, 09:48 PM
خخخخخخخخخخخخ ، یه خاطره بګم یکم باحاله

کلاً هر از چند ګاهی یه مهمونی طولانی شخصی میرم ، عموم اینا ساکن یه شهر دیګه هستن ، بعد من یه دو هفته ای تنها اونجا واستادم ، یه دختر عمو دارم تقریباً هم سنیم ، پنج ماه ازم بزرګتره .

بعد کسی خونه نبود ، من و اون تنها بودیم ، برعکسِ من خیلی کاری بود و هست .

رفتیم تو آشپزخونه ( اون موقع کوچیک بودم تقریباً 12 ، 13 ساله ) نمی دونم می خواستیم چی کار کنیم در هر صورت یکی از قشنګ ترین ظرفاشون شکست ، توسط دوتاییمون ، یه نفر مقصر نبود ، بعد من کلاً در روپوشونی مسائل تخصص دارم ، رفتم سر کوچه یکی از این چسبای قوی خریدم ، با کلی دقت همه قطعاتش رو چسبوندم ، خیلی دقیق اګه طرف دقت می کرد معلوم میشد ترکاش !![nishkhand]

بعد هیچی دیګه ګذاشتیم سر جاش ، اون موقع خانم عموم متوجه نشدن ، بعد از چند روز هم که من برګشتم شهرمون ، نفهمیدم تهش چی شد ، ولی خلاصه من که در رفتم [sootzadan]

Almas Parsi
17th October 2013, 09:53 PM
خب منم وقتی همسن ساغر بودم مث اون بودم. اونموقع خونمون خلوت تر بود . مامانم جوون بود و نه کمرش درد میکرد نه پاهاش

الن دیگه شرایط فرق داره. خونمون شلوغ شده . عروس دار شدیم. مهمونیا بزرگتر شده و خودمم میخام جاو عروسا کلاس بزارم باید اشپزی و خونه داریم خوب بشه که اونا نگن خواهرشورمون بلد نیس و بتونم روشون گیر بدم :))!!!!

و متاسفانه مامانم مث قدیم توانشو نداره

پس به جبر زمانه من تو سن 20 سالگی یه اشپز و دختر خونه دار و هنرمند نسبتا خوب شدم


سلام [golrooz]

امیدوارم همیشه کانون خونه و خونواده تون گرم و صمیمی باشه...[golrooz]

امیدوارم مادتون همیشه سلامت باشن ...[golrooz]

شما این شرایط رو جبر زمانه ندونید بلکه توفیقیه که نصیبتون شده ولی از هر لحاظ که بهش فکر کنید برای خودتون و آینده تون مفیده و کاربردی[golrooz]

و کارتون رو برای زندگی آینده راحت تر میکنه و یک خانم کامل هستید و خواهید بود[golrooz]


براتون آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم[golrooz]

masoume.a.92
17th October 2013, 09:53 PM
[khandeshadid]
آفرین 171717
منم یه بار خونه پدربزرگم یکی از ظرفای مجلسی و قشنگشونو شکوندم
فک کنم 14-15 ساله بودم!
بعد با خاله کوچیکم (هم سنمه) برنامه ریختم بریم رو پشت بوم هرکی تیکه های ظرفا رو دور تر پرتاب کنه! [nishkhand]
(یه طرف خونشون زمین خالی و پر از علف های هرز داشت!)
آقا کلا من اون ظرفو کان لم یکن کردم!

yas-90
17th October 2013, 09:57 PM
سلام

در این مواقع سرتون رو با بچه ها ګرم کنید [sootzadan] ، پاشید برید بیرون یواشکی[nishkhand] ، برید یه لیوان آب بخورید و واسه یکی آب بیارید ، طولش بدید خیلی ، مثلاً اګه کسی تو آشپزخونه هست همین طــــــــــــــــــــــــ-ور طول بدید تا بره کنار هیچی نګید که بره کنار بذارید خودش یواش یواش بره کنار بعد شما یواش و خونسرد برید ، و از این قبیل اعمال ولی با بچه ها خودتون رو سرګرم کنید خیلی جواب میده ، در این مورد زیاد تجربه داشتم[nishkhand]




سلام[golrooz]

همیشه هم جواب نمیده میبینی بهت میگم دو دقیقه اون بچه رو ول کن بیا کمک بعد برو هر کاری دلت میخواد بکن[khanderiz]

هر چند که من خودم از این ترفند حسابی استفاده کردم[nishkhand]

"VICTOR"
17th October 2013, 10:02 PM
سلام[golrooz]

همیشه هم جواب نمیده میبینی بهت میگم دو دقیقه اون بچه رو ول کن بیا کمک بعد برو هر کاری دلت میخواد بکن[khanderiz]

هر چند که من خودم از این ترفند حسابی استفاده کردم[nishkhand]

سلام بانو

آره موافقم یه 10 درصدی ګاهی اوقات با شکست رو به رو میشم [negaran]

Almas Parsi
17th October 2013, 10:06 PM
موافقم
مثلا یک سفره پاک کن برقی طرز کارشم مثل ماشین چمن زنی! [nishkhand]
ولی سهیلا جون
تا بخواد به تولید انبوه برسه دست مارو نمیگیره!



سلام [golrooz]

از قدیم گفتن آرزو بر جوانان عیب نیست[nishkhand]

نه دیگه این مورد حیاتیه و نیاز به همت همگانی داره ایده و ایده پردازی از دوستان مخترعمون برای رسوندن به مرحله تولید نیاز به کمک همگانی هست تا مشکلمون زودتر حل بشه پس نیاز هست یک جهاد عمومی انجام بدیم[khanderiz]

M@hdi42
17th October 2013, 10:07 PM
فقط هر چند دقیقه یکبار میگم بذارید الان خودم میام[nishkhand] ولی خوب تاخیر میکنم که خودشون انجام بدن[khanderiz]




[khande][golrooz]

Almas Parsi
17th October 2013, 10:13 PM
نه دیګه نشد ، هیجان زندګی و مهمونی به همین سفره پاک کردنشه !!![khande]

فقط اګه یه آدم بیکار و مسن باشه با این موضوع مشکل نداره ، در نتیجه هر وقت مهمون دعوت می کنید یه آدم مسن هم بابت این موضوع دعوت کنید ، ترجیحاً خانمم باشه [nishkhand]



سلام[golrooz]

آخه معمولا به بزرگترها که شامل افراد مسن ویا خانم هایی که بچه نوزاد دارن توفیق مرخصی نصیب میشه و از هفت دولت آزادن [nishkhand]
فکر میکنم این راهکار جواب نمیده....[cheshmak]
به یک خانم سن بالا که نمیشه با کمر درد و سن و سالش بگیم سفره دست شما رو میبوسه بعد جوونا وایسن و نگاهشون کنند[khande]

Almas Parsi
17th October 2013, 10:18 PM
یک اعتراف دیگه بکنم!
من از تعارف کردن چای و میوه خیلی بدم میاد!
فقط اگه مهمونی خییییییییییلی رودربایستی دار باشه این کارو میکنم
در بقیه موارد میپیچونم
گاهی خودمو مشغول میکنم که بیفته به یکی دیگه!
گاهی هم که کاری نیستو میوفته به خودم با مامان جان یا بابا حان یا یکی دیگه یک نگاه مظلومانه و پراز بدبختی و سرشار از خواهش میکنم.
طرف زحمتشو میکشه!
اینطوری!

http://almadownload.com/wp-content/uploads/2012/03/139.jpg



سلام[golrooz]

[khande][tashvigh]
معصومه جون این چهره جیگر آدمو خون میکنه از همین راهکار برای فرار کردن استفاده کنی خوب جواب میده[nishkhand]

"VICTOR"
17th October 2013, 10:20 PM
سلام[golrooz]

آخه معمولا به بزرگترها که شامل افراد مسن ویا خانم هایی که بچه نوزاد دارن توفیق مرخصی نصیب میشه و از هفت دولت آزادن [nishkhand]
فکر میکنم این راهکار جواب نمیده....[cheshmak]
به یک خانم سن بالا که نمیشه با کمر درد و سن و سالش بگیم سفره دست شما رو میبوسه بعد جوونا وایسن و نگاهشون کنند[khande]


سلام

نیازی نیست که ما بگیم ، خودشون همچین از خود گذشتگی می کنن ، بدون هیچ دغدغه ای ، میگن دخترم همون دستمال سفره رو بده ، بعد ما هم با کلی رو میگیم ، چشم ، شما زحمت نکشید و یکم زبون میریزیم و دستمال رو هم همزمان میدیم بهشون ، اینگونه مشکل حل میشه[nishkhand]

Almas Parsi
17th October 2013, 10:24 PM
چه سعادتی[khanderiz]
خدا قسمت دختر خانم ها کنه[nishkhand]


سلام [golrooz]

سعادتیست بسی جاودان[khande]

این تجربه ها هم برای پسرای گلمون و هم برای دخترای نازنینمون لازم و ضروریه خدا قسمت همه بکنه انشالله ..[nishkhand]

Almas Parsi
17th October 2013, 10:48 PM
سلام[golrooz]

این تاپیک منو یاد این کلیساها هست که وقتی کسی میخواد توبه کنه میره اونجا اعتراف میکنه، میندازه

من بچه که بودم اصولا خیلی حرفه ای ظرفا رو میشکستم....کلا آدم بی دقتی بودم الان خیلی خیلی بهتر شدم....بعد برای اینکه کسی متوجه نشه اونا رو تو سطل زباله زیر بقیه زباله ها میذاشتم تا کسی نبینه[sootzadan]

یه بار مچ من گرفته شد و دیگه میدونستن وقتی از ظرفا کم میشه یعنی من شکوندم و قایم کردم[khejalat]...هر چند من همیشه به کارم به همین نحو ادامه میدادم و از رو نرفتم که نرفتم[labkhand]

درمورد سفره پاک کردن هم ......ما همیشه خودمون پاک میکنیم چون اگر کسی پاک کنه مامانم بعد خودش باید پاکش کنه.....انگار قبلا داده بود کسی پاک کرده بود سفره رو اما خوب پاک نکرد بعد از مدتی که مامانم سفره رو پهن میکنه مواد لای اون کپک زده بودن واسه همین همیشه بعد از پاک کردن بقیه خودش هم پاکش میکرد......الان دیگه میدونه کی سفره خوب پاک میکنه چه کسی نه ولی در کل من بیچاره همیشه مجبورم سفره رو پاک کنم[nadidan] البته خیلی وقتا هم خودم رو سرگرم میکنم تو آشپزخونه با جمع کردن وسایل که مجبور نشم پاک کنم فقط هر چند دقیقه یکبار میگم بذارید الان خودم میام[nishkhand] ولی خوب تاخیر میکنم که خودشون انجام بدن[khanderiz]

خدا رو شکر فامیل هم اینجا نداریم فردا بخواد لو بده[shaad]


سلام یاسی عزیزم[golrooz]
ممنونم از حضورتون در تاپیک[golrooz]
علت انتخاب کلمه اعتراف هم همین بود چون احساس کردم بیان برخی کارها و به زبون آوردنشون احساس آرامشی رو به آدم میده و باعث احساس سبکی میشه....
ممنونم از اعترافات زیباتون...[golrooz]
اعترافتون منو یاد مشکل خودم انداخت یادمه زمانی که حدودا در سن تینیجری بودم و اصلا خوشم نمیومد بهم کار بگن
دقیقا در لحظه هایی ظروفی میشکستن که خیلی بی موقع بود ..
من گاهی این مشکل رو با لیوان های بلند داشتم یا موقع شستن اینقدر نازک بودن که یه تیکه اون میموند لای اسکاچ و میشکست یا بر اثر برخورد با هم میشکست یا چون از مایع ظرفشویی فراوون استفاده میکردم از دستم سر میخورد و خلاصه...[nadidan][khejalat]
البته الان که به کارهام فکر میکنم فقط دلیل این کار رو در عجله کردن هام میبینم دوست داشتم زودتر کارم تموم بشه و سرو ته قضیه رو یه جوری هم بیارم
و من هم چون این موارد رو به قول معروف یواشکی ردشون میکردم یک خط در میون به مادرم میگفتم و معمولا اگر صدای شکستن رو میشنیدن میگفتن چی شد ؟؟مراقب باش دستت رو آسیب نزنی[nishkhand]

ولی هر از چند گاهی که مادرم برای سرکشی به کابینت لیوانها سر میزد با یه سرشماری سریع تیراژ دسته گلهامو میتونستند تشخیص بدن من لو میرفتم [nadidan]
ولی خب از رو که نمیرفتم مامان میگفت چرا لیوانا یکی بود یکی نبود شده ؟؟[khande]
میگفتم بس که چایی هاتون خوش طعم و دلچسبه چای با لیوانش نوش جون میشه و از ترس اینکه باز خواست نشم یک سری شوخی و شیطنت تحویلشون میدام و وقتی خیالم راحت میشد که قضیه حل شد و لبخند مامان رو میدیدم [nishkhand]....روز از نو و روزی از نو بود[khanderiz]

Almas Parsi
17th October 2013, 10:56 PM
ئه؟[taajob]
سهیلا جون پس چرا واسه من جوابگوئه؟ [nishkhand]


سلام[golrooz]

معصومه جان فعلا شرایط اینطوریه فردا رو هیچکس خبر نداره ....[nishkhand]
به نظر من دنبال یه راهکار دیگه هم باشید و تو آب نمک داشته باشید برای روز مبادا به درد میخوره چنانچه در این مورد دستتون رو شد از اون ترفند استفاده کنید[khande]

masoume.a.92
17th October 2013, 11:04 PM
آهان راستی
قضیه طریقه شکسته شدن اون ظرف قشنگو یادم رفت بگم.
من خیر سرم جو گیر شدم کیک درست کردم
بعد که پخت هرکار کردم از غالب جدا نمیشد.... [negaran]
چپش کردم تو اون بشقاب چینی قشنگ و بزرگ که جدا شه از قالب
بعد دیدم جدا نمیشه ازش
دو طرف قالبو گرفتم به صورت سر و ته میزدم تو بشقاب که کیکه بیفته!
بعد یهو دیدم بشقابه خورد و خاک شیر شد! [nishkhand] [sootzadan]
جالبه آخرشم کیکه جدا نشد! [nishkhand]

yas-90
17th October 2013, 11:07 PM
یه چیز دیگه هم یادم اومد....وقتی کسی نون میخرید هر دفعه یک نفر باید مسئول میشد که کمی خنک شدن اونا رو تو ظرف مخصوص نون یا کلا جانونی بذاره....از بس ما از زیر کار در میرفتیم مامانم مجبور بود اینکار رو کنه چون از تنبل بازی اصلا خوشش نمیومد[sootzadan]
از قضا یه روز نوبت من بود و نون ها هم زیاد بودن و من هر کاری میکردم تو جانونی جا نمیشدن گفتم چه کنم و چه نکنم ...هر چی فشار دادم فایده نداشت....منم طی یک عملیات انتحاری سَر ِ جانونی رو گذاشتم و نشستم روش[nishkhand] آخ آخ چشتون روز بد نبینه که شکست[nadidan].....منم زودی همه چیز رو جمع کردم و در رفتم....دیدم یه چند ساعت بعد مامانم متوجه شد گفت کار کی بوده از قضا هم چون نوبیت من بود نونا رو بردارم اول از همه از من پرسید.....منم خودمو زدم به اون راه که چه میدونم شما هم تا یه چیزی میشه و یه چیزی میشکنه اول از همه میاید سر وقت من و مگه فقط من تو این خونه م و مگه فقط من نون و آب میخورم و به دخترت بگو به پسرت بگو هر چی هم خواهر و برادرم میگفتن بابا ما نبودیم و به من میگفتن نوبت تو بود و ما اصلا سراغش نرفتیم مگه من کوتاه مومدم همچین اخم کرده بودم و خودمو دلخور نشون میدادم که دیگه باورشون شده بود تقصیر من نبود....کلا دست پیش گرفتم که پس نیفتم....جالب اینجاست که واقعا باور کرده بودن تقصیر من نبود و فکر میکردن یکی از خودشون بوده و از ترس لو رفتن به همدیگه نمیگفتن[khanderiz]

آقا جونم براتون بگه که گذشت و گذشت یه دوسال بعد سر سفره داشتیم عصرونه میخوردیم مامانم داشت نون ها رو جمع میکرد من خودم رو لو دادم....مامانم گفت من گفتم خودت بودی کاری کردی آدم به غلط کردن میفتاد ولی خب خداروشکر شد یه خاطره

کلا همه میدونستن وقتی یه اتفاقی میفته و من مقصرم برای فهمیدنش فقط باید صبر کنن خودم اعتراف کنم و ِالا به این راحتی کسی متوجه نمیشه[khanderiz]

masoume.a.92
17th October 2013, 11:12 PM
یه چیز دیگه هم یادم اومد....وقتی کسی نون میخرید هر دفعه یک نفر باید مسئول میشد که کمی خنک شدن اونا رو تو ظرف مخصوص نون یا کلا جانونی بذاره....از بس ما از زیر کار در میرفتیم مامانم مجبور بود اینکار رو کنه چون از تنبل بازی اصلا خوشش نمیومد[sootzadan]
از قضا یه روز نوبت من بود و نون ها هم زیاد بودن و من هر کاری میکردم تو جانونی جا نمیشدن گفتم چه کنم و چه نکنم ...هر چی فشار دادم فایده نداشت....منم طی یک عملیات انتحاری سَر ِ جانونی رو گذاشتم و نشستم روش[nishkhand] آخ آخ چشتون روز بد نبینه که شکست[nadidan].....منم زودی همه چیز رو جمع کردم و در رفتم....دیدم یه چند ساعت بعد مامانم متوجه شد گفت کار کی بوده از قضا هم چون نوبیت من بود نونا رو بردارم اول از همه از من پرسید.....منم خودمو زدم به اون راه که چه میدونم شما هم تا یه چیزی میشه و یه چیزی میشکنه اول از همه میاید سر وقت من و مگه فقط من تو این خونه م و مگه فقط من نون و آب میخورم و به دخترت بگو به پسرت بگو هر چی هم خواهر و برادرم میگفتن بابا ما نبودیم و به من میگفتن نوبت تو بود و ما اصلا سراغش نرفتیم مگه من کوتاه مومدم همچین اخم کرده بودم و خودمو دلخور نشون میدادم که دیگه باورشون شده بود تقصیر من نبود....کلا دست پیش گرفتم که پس نیفتم....جالب اینجاست که واقعا باور کرده بودن تقصیر من نبود و فکر میکردن یکی از خودشون بوده و از ترس لو رفتن به همدیگه نمیگفتن[khanderiz]

آقا جونم براتون بگه که گذشت و گذشت یه دوسال بعد سر سفره داشتیم عصرونه میخوردیم مامانم داشت نون ها رو جمع میکرد من خودم رو لو دادم....مامانم گفت من گفتم خودت بودی کاری کردی آدم به غلط کردن میفتاد ولی خب خداروشکر شد یه خاطره

کلا همه میدونستن وقتی یه اتفاقی میفته و من مقصرم برای فهمیدنش فقط باید صبر کنن خودم اعتراف کنم و ِالا به این راحتی کسی متوجه نمیشه[khanderiz]

عاشقتم یاسی!
منفجر شدم! [khande]

*FATIMA*
17th October 2013, 11:15 PM
من اعتراف میکنم
هر وقت مامان میگه اتاقت رو تمیز کن من فقط میگم چَشِم [nishkhand] و فقط همین و انجام نمیدم [nishkhand]
مچمون هم گرفه میشه بدجور گرفته میشه ها [bamazegi]
مثلاً همین دیروز مامان میگه شما که اتاقت رو دو روز پیش مرتب کردی الانه هم یه خورده سر به وضعش بکش شب مهمون داریم
منو بگی [nadidan] حالا به مامان میگم تمیزه ها !!!!!!!!!!!!!!! نمیخواد ، میگه نه ! فک کنم مچمو گرفته بوده به روی خودش نیاورده[nishkhand]
اعتراف میکنم دیروز که وسایل اتاقم رو اورده بودم بیرون یه عاااااااااااااااالمه گرد و خاک تو اتاق بود [nadidan]
یعنی کم مونده بود عنکبوت تو اتاقم راه بیوفته [sootzadan]
مامانم گفت یعنی دو روز پیش تمیز کردی دیگه [tafakor] قیافه منم اینجوری[nishkhand]
ولی باز یه اعتراف دیگه
کتابامامو هوینجوری فقط گذاشتم تو کتابخونم !!!!!!!!!!!!!!!! وای به روزی که درش باز شه [sootzadan][nishkhand]
این هنوز از چشم مامانم پنهانه [sootzadan]

yas-90
17th October 2013, 11:19 PM
عاشقتم یاسی!
منفجر شدم! [khande]

[khejalat][golrooz][bamazegi]

*FATIMA*
17th October 2013, 11:28 PM
من اعتراف میکنم
هر وقت تنها میشدیم و مامان و بابا خونه نبودن
با داداشم و ابجیم فوتبال بازی میکردیم [nishkhand]
این وسط ، وسایلی که میشکست رو یا یجوری قایم می کردیم یا یجوری خودمون درستش میکردیم [nadidan]
یه بار یه محسمه ای رو شکوندیم ! البته نه کامل ها ، فقظ یکی از پاهاش شکست و یه ذره از کوزه ای که تو دستش بود
عاقا ما گشتیم تا پا رو پیدا کردیم و گذاشتیم یواشکی سر جاش
کوزهه هم به روی خودمون نیووردیم
یه روز که مامان داشت جارو برقی می کشید دستش خورد به مجسمه و همون جایی از کوزه که شکسته بود رو دید ![nishkhand] فکر کرد خودش اینکارو کرده [sootzadan] قیافه من و داداشم هم [nishkhand]
بعدهااااااااااااااااااااا اااا دیگه موقعی که موقع عید خونه تکونی کنیم یه روز به مامان گفتم مامان این مجسمه هه که پاش شکسته که !!!!!!!!!!!![nadidan]بهتره بندازیمش دور [sootzadan]
مامان هم فکر کرد تو خونه تکونی شکسته قبول کرد [nishkhand]
بعدها اعتراف کردیم که چه بودهههههههههههههههههه قضیه [sootzadan]
بازم اعتراف کنم ... ؟!

Almas Parsi
17th October 2013, 11:42 PM
من اعتراف میکنم
هر وقت تنها میشدیم و مامان و بابا خونه نبودن
با داداشم و ابجیم فوتبال بازی میکردیم [nishkhand]
این وسط ، وسایلی که میشکست رو یا یجوری قایم می کردیم یا یجوری خودمون درستش میکردیم [nadidan]
یه بار یه محسمه ای رو شکوندیم ! البته نه کامل ها ، فقظ یکی از پاهاش شکست و یه ذره از کوزه ای که تو دستش بود
عاقا ما گشتیم تا پا رو پیدا کردیم و گذاشتیم یواشکی سر جاش
کوزهه هم به روی خودمون نیووردیم
یه روز که مامان داشت جارو برقی می کشید دستش خورد به مجسمه و همون جایی از کوزه که شکسته بود رو دید ![nishkhand] فکر کرد خودش اینکارو کرده [sootzadan] قیافه من و داداشم هم [nishkhand]
بعدهااااااااااااااااااااا اااا دیگه موقعی که موقع عید خونه تکونی کنیم یه روز به مامان گفتم مامان این مجسمه هه که پاش شکسته که !!!!!!!!!!!![nadidan]بهتره بندازیمش دور [sootzadan]
مامان هم فکر کرد تو خونه تکونی شکسته قبول کرد [nishkhand]
بعدها اعتراف کردیم که چه بودهههههههههههههههههه قضیه [sootzadan]
بازم اعتراف کنم ... ؟!


سلام فاطیمای عزیز[golrooz]

ممنونم که در تاپیک حضور دارید...[golrooz]
و تشکر از اعترافات زیبا و شیرینتون ...[tashvigh]
ما همچنان در انتظار خاطرات و اعترافات دلنشین شما و دوستان هستیم [golrooz]

Sa.n
18th October 2013, 12:15 AM
از قضا یه روز نوبت من بود و نون ها هم زیاد بودن و من هر کاری میکردم تو جانونی جا نمیشدن گفتم چه کنم و چه نکنم ...هر چی فشار دادم فایده نداشت....منم طی یک عملیات انتحاری سَر ِ جانونی رو گذاشتم و نشستم روش
[khande]
یاسی جون این رو گفتید یاد یک خاطره افتادم
چند سال پیش بود به گمانم پنجم ابتدایی بودیم از طرف مدرسه داشتیم میرفتیم اردو من هم از اون جایی که همیشه عادت دارم همه چی برای مسافرت بردارم که خدایی نکرده لنگ نمونیم ، ساکم رو پر پر کرده بودم جوری که بلند کردنش واقعا سخت بود ؛ خودتون بهتر میدونید که هر کسی که به شهری میره باید سوغات بیاره سوغات اصفهان هم گز هست از قضا هر کسی به من زنگ میزد از فامیل سفارش می کرد که ساغر جان با گز برگردیا ، حالا بعضیا به شوخی بعضیا هم جدی بودن [nishkhand]
حدودا 5-6 نفر گز می خواستن و من هم 10 تا گز گرفتم و 2-3 تا جعبه هم پولکی ، تا روز آخر خوش بودیم تا این که قرار شد برگردیم وسایلمون رو جمع کردیم ساک رو خواستیم ببندیم که من همه وسایلم رو قرار دادم داخل ساک بعد یادم افتاد که ما گز هم باید ببریم گز ها رو هم گذاشتم اما 3-4 تا جعبه بیشتر جا نشد ، تازه با وجود اون 3-4 تا در ساک بسته نمیشد من هم دیدم نمیشه این جعبه ها رو دستم بگیرم ببرم با مشغت همه این ها رو جا دادم اما نه تنها زیپش بسته نشد بلکه زیپ ساک حتی نزدیک به هم ، هم نشد دیدیم که این واقعا فاجعس و نمیشه اینجوری رفت ، رفتیم و بقیه دوستام رو هم صدا زدیم همه شروع به فکر کردن کردن ، آخر یکی به نتیجه رسید که یک نفر باید بشینه روی ساک و من در ساک رو ببندم ، خلاصه چشمتون روز بد نبینه یکی از بچه ها نشست روی ساک زیپش بسته نشد که نشد ، دونه دونه همه امتحان کردن نشستن و در این ساک بسته نشد یکی از دوستام نتیجه گرفت که باید همه با هم بشینیم و همه با هم نشستن روی ساک ولی نه خیر اثری نداشت [nishkhand]
آخر عصبانی شدن و شروع کردن به پریدن روی ساک من هزار ماشالله یکی از بچه ها هم واقعا تپل بودن و وقتی می پریدن روی ساک که روی تخته تخت به لرزه می افتاد هیچی دیگه اینقدر اینا پریدن که این دره بسته شد و رفتیم و با هزار مشقت رسیدیم تهران ، توی خونه در ساک رو که باز کردم ، جعبه گز ها له له له بود جوری که روم نمیشد خودم به مامان و بابام نشون بدم چه برسه به فامیل ، یکی رو جهت امتحا باز کردم ، وااااااااای هیچی از گز نمونده بود نمی دونستم بخندم یا گریه کنم ، نتیجه اون همه بپر بپر این شده بود ، پولکی ها رو که دیگه نگید ، شده بودن خاکشیر ، هیچی دیگه با هزاران بد بختی گز ها رو نشون مامان و بابام دادم و شاهد چهره های فوق العاده متعجبشون بودم و چون خیلی سفارش کرده بودن که باید گز ها از جای معتبر خریداری بشه و من این جعبه های له رو تحویل دادم و گفتم که شاید توی بار قطار اینطوری شده خلاصه مشکل گز حل شد و تصمیم بر این شد که بریم و از شیرینی فروشی گز بگیریم تا بلکه آبرو بنده در فامیل حفظ بشه ولی نمی دونستم چجوری باید راستش رو بگم که چه اتفاقی برای این گز ها افتاده ، چند روز بعد مامانم صدام زدن و پرسیدن چرا لایه تویی ساکت پاره شده [khejalat] من هم حقیقت رو گفتم و هم خیالم راحت شد هم شدم سوژه خنده فامیل [khanderiz]

yas-90
18th October 2013, 12:23 AM
[khande]
یاسی جون این رو گفتید یاد یک خاطره افتادم
چند سال پیش بود به گمانم پنجم ابتدایی بودیم از طرف مدرسه داشتیم میرفتیم اردو من هم از اون جایی که همیشه عادت دارم همه چی برای مسافرت بردارم که خدایی نکرده لنگ نمونیم ، ساکم رو پر پر کرده بودم جوری که بلند کردنش واقعا سخت بود ؛ خودتون بهتر میدونید که هر کسی که به شهری میره باید سوغات بیاره سوعات اصفهان هم گز هست از قضا هر کسی به من زنگ میزد از فامیل سفارش می کرد که ساغر جان با گز برگردیا ، حالا بعضیا به شوخی بعضیا هم جدی بودن [nishkhand]
[khanderiz]

سلام گلم

[khande] ماشالله دخترم ماشالله.....شما هم که مثل من بودی[khanderiz]
من اونموقع چهارم دبستان بودم[fardemohem]

*FATIMA*
18th October 2013, 12:34 AM
آره دقققققققققیقققققققققااااا ااااااا




چشم عزیز
الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم. [nishkhand]
من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه! [nishkhand]
اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! [khande] از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه! [nishkhand]
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!
منم هر وقت مامان بزرگم مياد خونه اينكارو ميكنم
ولى بقيه موارد رو خودم هستم !!!!!
اين قضيه به جايى رسيده كه هر وقت ميريم مهمانى هم خودم بايد سفره غذا رو پاك كنم [nadidan]

*FATIMA*
18th October 2013, 12:46 AM
البته وقتی میخوایم سفره پهن کنیم....این آقایون انگار بهشون میگی بیا اتم بشکاف باید چند بار صداشون کنی تا بتونن مکالمشونو با رئیس جمهور قطع کنن و بیان بهت کمک کننsh_omomi60.... منم دیگه یکم میرم تو فاز چاخان....یه داداش و یه جان و یه آقا و یه مهندس و یه دکتر میذارم پس و پیش اسماشونو زودی میبینم همه میان برای کمک[nishkhand]
ما وقتى ميخويم سفره پهن كنيم ، اين آقايون خيلى كمك ميكنن !!!!! از بس شيمكو هستن [nishkhand]
ولى موقع جمع كردن كه ميشه ميرن تو خط حرف مكالمات با رئيس جمهور [entezar]

masoume.a.92
18th October 2013, 12:57 AM
دوستان یکم دیگه از خرابکاری هاتون بگین ما بخندیم! [nishkhand]
میگم سهیلا جان شما آخره حرفاتون دخترا رو مورده خطاب قرار دادین، اینه که آقایون خودشونو کنار کشیدن و اعتراف نمیکنن. [negaran]
حتما الان دارن خیلی به خودشون افتخار میکنن! [tafakor]

Majid_GC
18th October 2013, 01:05 AM
دوستان یکم دیگه از خرابکاری هاتون بگین ما بخندیم! [nishkhand]
میگم سهیلا جان شما آخره حرفاتون دخترا رو مورده خطاب قرار دادین، اینه که آقایون خودشونو کنار کشیدن و اعتراف نمیکنن. [negaran]
حتما الان دارن خیلی به خودشون افتخار میکنن! [tafakor]

ایششششش

چه موجودات عجیبی هستند اینا ![nishkhand][nishkhand][nishkhand]

yas-90
18th October 2013, 01:06 AM
ما وقتى ميخويم سفره پهن كنيم ، اين آقايون خيلى كمك ميكنن !!!!! از بس شيمكو هستن [nishkhand]
ولى موقع جمع كردن كه ميشه ميرن تو خط حرف مكالمات با رئيس جمهور [entezar]

کلا آقایون برای خوردن زیادی کمک میکنن جوری که اگه به خودت نجنبی باید با غذا خدافظی کنی.....فقط اینا چون حال و حوصله پهن کردن سفره و و گذاشتن غذا و مخلفات رو ندارن و میدونن که اگر نیان ممکنه یکی دیگه جای اونا این کار رو بکنه خودشون رو به اون راه میزنن[bietena]

Almas Parsi
18th October 2013, 01:14 AM
دوستان یکم دیگه از خرابکاری هاتون بگین ما بخندیم! [nishkhand]
میگم سهیلا جان شما آخره حرفاتون دخترا رو مورده خطاب قرار دادین، اینه که آقایون خودشونو کنار کشیدن و اعتراف نمیکنن. [negaran]
حتما الان دارن خیلی به خودشون افتخار میکنن! [tafakor]


سلام[golrooz]

نه معصومه جان کل متن خطابم به گل پسرا و گل دخترا بوده حتی اشاره به مواردی هم کردم مثل خرید نون و زباله گذاشتن درب منزل و موارد مشابه اینچنینی برای استارت اولیه من تصویر زیر تاپیک رو گذاشتم تا سر نخ رو برای شروع به دوستان بدم و بالاخره باید از یک جایی شروع میشد[cheshmak][golrooz]

در ضمن اعتراف کردن که کار خیلی قشنگیه که تو این جمع نه پدرا حضور دارن و نه مادرا با خیال راحت از هفت دولت میشه اعتراف کرد....[nishkhand]
عدم حضورشون رو فعلا بزار پای اینکه یخشون آب نشده[nishkhand]
والا اگر پسرا بخوان میدون داری کنند همه دخترای سایت رو جا میزارن [cheshmak]

نمونه بارزش رضوس عزیز که خاطره قشنگشون رو در مورد پاک کردن سفره عنوان کردن ...

اتفاقا به نظر من این اعترافات برای هر کس به نوعی مهارت و در عین حال عنوان کردنش بیان تجربیات محسوب میشه چون راهکارهایی به ذهن برخی دوستان میرسه که در مخیله همه نمی گنجه [nishkhand]
پس مطمئنم پسرای گلمون هم اعترافاتی دارن که همه اونها شنیدنی و زیباست....

ما همه منتظر اعترافات پسرای گل و نازنین انجمن هستیم ...[golrooz]

*FATIMA*
18th October 2013, 01:22 AM
کلا آقایون برای خوردن زیادی کمک میکنن جوری که اگه به خودت نجنبی باید با غذا خدافظی کنی.....فقط اینا چون حال و حوصله پهن کردن سفره و و گذاشتن غذا و مخلفات رو ندارن و میدونن که اگر نیان ممکنه یکی دیگه جای اونا این کار رو بکنه خودشون رو به اون راه میزنن[bietena]
پس بذار یه اعتراف دیگه بکنم
یه بار گفتم که چه کنیم که برای یه بار که شده همه مسئولیت ها به عهده مردها باشه و خانم ها فقط استراحت کنن
هیچی دیگه به مامان گفتم زنگ بزنه بیان مهمونی
البته ما خانم ها بریم بازار برای خرید
مردها هم بیان دور هم باشن ؛ شام هم برای ما درست کنن
خلاصه ما خانما رفتیم خرید و اومدیم !!!!!!!!!!!!!
دیدیم به به چه خونه ای !!!!!! تمیز و مرتب ! اصلاً خونه برق میزد
غذاها هم آماده بود [taajob]
بعد هم قشنگ اومدن سفره چیدن ولی باز موقع جمع کردن افتاد گردن ما [entezar]
بعدها خودشون اعتراف کردن که غذاها رو از بیرون سفارش داده بودند
خونه هم پول داده بودن به یکی بیاد تمیز کنه [nishkhand]

*FATIMA*
18th October 2013, 01:25 AM
سلام[golrooz]

عدم حضورشون رو فعلا بزار پای اینکه یخشون آب نشده[nishkhand]

واقعاً ؟! [taajob]

Almas Parsi
18th October 2013, 01:25 AM
ایششششش

چه موجودات عجیبی هستند اینا ![nishkhand][nishkhand][nishkhand]


سلام به دوست بزرگوارمون آقا مجید[golrooz]

ممنون از حضورتون در تاپیک [golrooz]

واقعا گل گفتید این موجودات عجیب فرشته های سایت هستند که تونستند به زیبایی مهارتها و تجربه هاشون رو در اختیار ما بزارن که البته خودتون هم جزو اونها محسوب میشید[nishkhand][golrooz]

ما بی صبرانه منتظر اعترافات قشنگ تون هستیم ....[golrooz]

*FATIMA*
18th October 2013, 01:26 AM
ایششششش

چه موجودات عجیبی هستند اینا ![nishkhand][nishkhand][nishkhand]
میگم نائب رئیس نمیخوای اعتراف کنی ؟! [nishkhand]
نگران نباش من هواتو دارمااااااااااااااااااااا ااااااااا [sootzadan]

Almas Parsi
18th October 2013, 01:30 AM
واقعاً ؟! [taajob]


بله عزیزم [golrooz]

شما که خودت برادر داری بهتر از هر کس پسرا و خصوصیاتشون رو میشناسی [cheshmak]

کافیه استارت کاری زده بشه عموما آقا پسرا در خط مقدم هستند[nishkhand]

تجربه ثابت کرده پسرا از دور تمام جوانب رو بررسی میکنند برای رو کردن موارد و هنرهای خلاقانه و ....
که انشالله شاهدش خواهیم بود...[golrooz]

Majid_GC
18th October 2013, 01:47 AM
میگم نائب رئیس نمیخوای اعتراف کنی ؟! [nishkhand]
نگران نباش من هواتو دارمااااااااااااااااااااا ااااااااا [sootzadan]

والا رئیس دیگه چون هستید میگم

کلا واژه ی سفره و شستن این ها برای من بی معنی هستند [nishkhand]

یادم نمیاد کی دست به این کار ها زدم !

کلا به نظرم نظارت مهم ترین کار نظارت هست و همون طور که رضوس گفت بیشتر به این امر می پردازیم ![sootzadan]

1=1+1
18th October 2013, 07:03 AM
سلام[golrooz]

آخه معمولا به بزرگترها که شامل افراد مسن ویا خانم هایی که بچه نوزاد دارن توفیق مرخصی نصیب میشه و از هفت دولت آزادن [nishkhand]
فکر میکنم این راهکار جواب نمیده....[cheshmak]
به یک خانم سن بالا که نمیشه با کمر درد و سن و سالش بگیم سفره دست شما رو میبوسه بعد جوونا وایسن و نگاهشون کنند[khande]

نه برعکس

چون راحت میخان یه گوشه بشینن و با کناریاشون حرف بزنن

سفره بهترین گزینه برا کار کردنشونه[fardemohem]

1=1+1
18th October 2013, 08:44 AM
صوبی مامان پرسید امروز ازمون داری

چون هیچ نخونده بودم[bitavajohi]

گفتم . نه 10 ابان دارم ![sootzadan]


خیلی کار بدی کردم نخوندم و بدترشم که دروغ گفتم [droogh]. این دوهفته یا درگیر پیدا کردن استاد خوب و کتاب خوب بودم . و مهمونی رفتنامو و بقیشم . خونه تکونی برا عید[naomidi]د النم مشغول توجیه کردنم [bihes][bihes]ولی واقعا خیلی وقتم تلف کردم .[sar dard]

farhad_jomand
18th October 2013, 11:14 AM
استاد اینو که درست گفتین دختر ها واقعا از ظرف شوستن کردن بدشون میاد اما پاک اردن سفره یک عذاب دیگه ایه!![golrooz][khanderiz]

"VICTOR"
18th October 2013, 11:56 AM
یه بار سر صبح اومدم چای شیرین بخورم ، پسردایی کوچیکمم خونمون بود ، آقا نمی دونید چه باحال بود ، من و پسر داییم با قاشق بزرګ هم می زدیم تلق تلوق تلق تلوق ، همه هم سر سفره بودن ، محکم هم می زدیم بعد یه هو جالبه با هم جفت لیوانا این تهش ګردالو قشنګ در اومد [khande]

انقده باحال بود ، البته داییم اینا نبودن ، بابامم نبود اګه بود که هیچی [sootzadan][bietena]

مامانمم هیچی نمیګه به این چیزا ، خودشم هم دست میشه خیلی وقتا [nishkhand]

امیر دانته
18th October 2013, 12:13 PM
از نظر من سفره پاک کردن و ظرف شستن که فقط برای دخترا نیست

ما پسرا هم باید در کارها کمک کنیم

من خودم تا حالا صد بار ظرف شستم و صد بار هم سفره پاک کردم

بعضی از پسرا فک می کنن اگه این کارا رو بکنن دخترن ولی از نظر من این اصلا درس نیست

ریپورتر
18th October 2013, 02:35 PM
خدا رو شکر از هیچ کاری فرار نمیکنم یعنی اصلا جواهری در قم هستم[khande][khande][khande]

*FATIMA*
18th October 2013, 03:47 PM
والا رئیس دیگه چون هستید میگم

کلا واژه ی سفره و شستن این ها برای من بی معنی هستند [nishkhand]

یادم نمیاد کی دست به این کار ها زدم !

کلا به نظرم نظارت مهم ترین کار نظارت هست و همون طور که رضوس گفت بیشتر به این امر می پردازیم ![sootzadan]


خدا رو شکر از هیچ کاری فرار نمیکنم یعنی اصلا جواهری در قم هستم[khande][khande][khande]
چى شد ؟!؟!؟!؟!؟! [nadanestan]
اومدين اعتراف كنين نه كه افتخار كنين [nishkhand]
كارهايى كه در گذشته و يا در حال كردين و از چشم بقيه پنهون كردين رو بگين
مثلاً چند دفعه سر مردم رو شكوندين و در رفتين و امثال ...

ریپورتر
18th October 2013, 03:56 PM
چى شد ؟!؟!؟!؟!؟! [nadanestan]
اومدين اعتراف كنين نه كه افتخار كنين [nishkhand]
كارهايى كه در گذشته و يا در حال كردين و از چشم بقيه پنهون كردين رو بگين
مثلاً چند دفعه سر مردم رو شكوندين و در رفتين و امثال ...

نه بزار به عنوان قدیس بشناسن منو[khande][khande]

*FATIMA*
18th October 2013, 04:00 PM
يه بار ما سه تا درس رو در يك روز امتحان داشتيم
منم كه درس خوووووووووووووووووووووووو وووووووون
خودم رو زدم به مريضي !!!!!! اُه اُه ، غطسه ! آى گلوم ، نميتونم لقمه قورت بدم [sootzadan][sootzadan][sootzadan]
مامان هم پريشان ! ما رو رسوند دكتر [nishkhand] دكتر هم مرخصى برام نوشت [nadanestan]
ما هم از شر امتحان خلاص شديم [nishkhand]




يه بار مدرسمون ميخواست بچه ها رو ببره به عيادت جانبازان در بيمارستان
من دير متوجه شدم و اين اجازه كتبى أوليا رو نداشتم
از يك طرف هم خيلى دلم ميخواست برم
بنابراين با كمك بچه ها يه اجازه نامه نوشتيم ، و منم باهاشون همراه شدم [taane][khejalat]
بعدها براى مامانم گفتم !!!!!!!

*FATIMA*
18th October 2013, 04:03 PM
نه بزار به عنوان قدیس بشناسن منو[khande][khande]
اينجورياست [khanderiz]
يعنى چقده شما پسرا مظلوم واقع شدين واقعاً
اينقده كه ما دخترا شر به پا كرديم در طول زندگيمون شما پسرا سربه زير و آروم [bamazegi][nishkhand][sootzadan]

ریپورتر
18th October 2013, 04:04 PM
اينجورياست [khanderiz]
يعنى چقده شما پسرا مظلوم واقع شدين واقعاً
اينقده كه ما دخترا شر به پا كرديم در طول زندگيمون شما پسرا سربه زير و آروم [bamazegi][nishkhand][sootzadan]

خب من دز زمینه کار گفتم از زیر کار در نمیرم وگرنه اتیش که زیاد سوزوندیم[nishkhand] در کل خدا قبول کنه[nishkhand]

رضوس
18th October 2013, 04:06 PM
اينجورياست [khanderiz]
يعنى چقده شما پسرا مظلوم واقع شدين واقعاً
اينقده كه ما دخترا شر به پا كرديم در طول زندگيمون شما پسرا سربه زير و آروم [bamazegi][nishkhand][sootzadan]
اصلا شک نکن[nishkhand]

*FATIMA*
18th October 2013, 04:08 PM
وگرنه اتیش که زیاد سوزوندیم[nishkhand] در کل خدا قبول کنه[nishkhand]

اعتراف كن [nishkhand]

اصلا شک نکن[nishkhand]
كى شك كرد ؟! بر لعنتش منكر [nishkhand]

رضوس
18th October 2013, 04:10 PM
اعتراف كن [nishkhand]

كى شك كرد ؟! بر لعنتش منكر [nishkhand]
از من به تو نصیحت هیچوقت لعنتش رو منکر نشو عواقب داره[nishkhand]

kamel.gholami
18th October 2013, 04:11 PM
اينجورياست [khanderiz]
يعنى چقده شما پسرا مظلوم واقع شدين واقعاً
اينقده كه ما دخترا شر به پا كرديم در طول زندگيمون شما پسرا سربه زير و آروم [bamazegi][nishkhand][sootzadan]


از اینکه حقیقت رو گفتین سپاسگذارم ... خعلییییییی


[nishkhand][khande][nishkhand][khande][nishkhand][bamazegi][tashvigh] [khande]

masoume.a.92
18th October 2013, 04:18 PM
يه بار مدرسمون ميخواست بچه ها رو ببره به عيادت جانبازان در بيمارستان
من دير متوجه شدم و اين اجازه كتبى أوليا رو نداشتم
از يك طرف هم خيلى دلم ميخواست برم
بنابراين با كمك بچه ها يه اجازه نامه نوشتيم ، و منم باهاشون همراه شدم [taane][khejalat]
بعدها براى مامانم گفتم !!!!!!!

فاطیما جان این که کلا عادت هر روزه من بود
تا میگفتن اجازه والدین یه کاغذ از تو جیبم درمیاوردم خیلی به سبک نوشتاری والدین مینوشتم و امضای مامانمو میذاشتم پاش! [nishkhand]
بخدا n بار این عمل شنیع رو مرتکب شدم! [bamazegi]
البته بعدا ها به مامانم خبر میدادم کجا ها رفتیم از مدرسه! [sootzadan]

masoume.a.92
18th October 2013, 04:25 PM
وگرنه اتیش که زیاد سوزوندیم[nishkhand] در کل خدا قبول کنه[nishkhand]

حالا یکی دو مورد میگفتین که ماهم منور شیم و سرلوحه خرابکاری هامون قرار بدیم خوب بود! [nishkhand]

رضوس
18th October 2013, 04:29 PM
من اینجا جا داره اعتراف کنم هیچ یک از این اعمال شنیع رو مرتکب نشدم[nishkhand]

kamel.gholami
18th October 2013, 04:33 PM
من اینجا جا داره اعتراف کنم هیچ یک از این اعمال شنیع رو مرتکب نشدم[nishkhand]



سعید جون راضی ام ازت ...:x

کلا منم اینجوریم ... صاف و ساده

masoume.a.92
18th October 2013, 04:34 PM
من اینجا جا داره اعتراف کنم هیچ یک از این اعمال شنیع رو مرتکب نشدم[nishkhand]

خالی بندی عمل شنیعی میباشد! [nishkhand]

رضوس
18th October 2013, 04:36 PM
خالی بندی عمل شنیعی میباشد! [nishkhand]
خالی رو چطوری میبندن؟؟؟؟؟؟[nishkhand]
حتما نباید یه چیزی توش باشه تا بشه بستش؟؟؟؟؟؟؟[khande]

masoume.a.92
18th October 2013, 04:41 PM
خالی رو چطوری میبندن؟؟؟؟؟؟[nishkhand]
حتما نباید یه چیزی توش باشه تا بشه بستش؟؟؟؟؟؟؟[khande]

اختیار داری شکست نفسی میکنی!
شما که دراین زمینه استادی...
چرا اتفاقا یکسری حقایق ناگفته توش نهفته ست که شما نمیگی و هی سعی داری خودتو بچه خوبو آرومی جا یزنی!
ولی با ما به از این باش که با خلق جهانی...
زودتر 1-2 تا اعتراف رو کن وگرنه بچه ها رو بسیج میکنم همه بهت منفی بدن!!! [khande]
خخخخخخخ
دیشب مجید خان تو انتقاد گفت چرا بهم منفی ندادی تا به حال؟ جات خالی یک منفی تپل بهش دادم همون لحظه! [nishkhand]
انقدر چسبید که نگو! [khande]
خب، اعتراف؟

kamel.gholami
18th October 2013, 04:42 PM
الآن میخوام یه اعتراف کنم: !!!

همین امروز رفتم تست آزمایشی کنکور دادم ... درصدام جالب نیس... :(

به والدین ِ مهربان این کارنامه نشون داده نخواهد شد ...:d

*FATIMA*
18th October 2013, 04:43 PM
سعید جون راضی ام ازت ...:x

کلا منم اینجوریم ... صاف و ساده
خدا از سادگى كمتون نكنه [nishkhand][bamazegi]
خدا در دنيا دو بنده سر به زير آفريد : يكيش شما بوديد ، يكيش عمو [entezar]


خالی رو چطوری میبندن؟؟؟؟؟؟[nishkhand]
حتما نباید یه چیزی توش باشه تا بشه بستش؟؟؟؟؟؟؟[khande]
خدمت تون عارضم كه خالى رو ميشه به راحتى بست [nishkhand]
ترفند داره [sootzadan] ولى از اونجايى كه شما خيليييييييييييييييييييييى سر به زير بودين ، نميگم تا بريد ياد بگيريد از اين سربه زيرى دربيايد [nishkhand]

رضوس
18th October 2013, 04:47 PM
اختیار داری شکست نفسی میکنی!
شما که دراین زمینه استادی...
چرا اتفاقا یکسری حقایق ناگفته توش نهفته ست که شما نمیگی و هی سعی داری خودتو بچه خوبو آرومی جا یزنی!
ولی با ما به از این باش که با خلق جهانی...
زودتر 1-2 تا اعتراف رو کن وگرنه بچه ها رو بسیج میکنم همه بهت منفی بدن!!! [khande]
خخخخخخخ
دیشب مجید خان تو انتقاد گفت چرا بهم منفی ندادی تا به حال؟ جات خالی یک منفی تپل بهش دادم همون لحظه! [nishkhand]
انقدر چسبید که نگو! [khande]
خب، اعتراف؟
یه دونه یادم اومد[nishkhand]
یه دفعه رفته بودم نون بگیرم بیام
توراه که داستم میومدم همینجوری کم کم میخوردم وقتی رسیدم خونه دیدم یکیش کم شده[sootzadan]
بعدش دم در هم یکیش افتاد رو زمین و پام رفت روش[esteress]
بعد اومدم داخل خونه جای شما خالی دیدم پنیر محلی رسیده چایی هم آماده
ناگهان دامن از دست برفت و شروع به خوردن نون و پنیر و گردو وچایی نمودیم[nishkhand]
چشمتون روز بد نبینه از اون تعدادی که گرفته بودم 4 تا بیشتر نمونده بود[sootzadan][khande]
دیگه وقتی بابا برگشت خونه دید نمیشه خودش رفت دوباره نون گرفت و اومد[khande]

kamel.gholami
18th October 2013, 04:47 PM
خدا از سادگى كمتون نكنه [nishkhand]
خدا در دنيا دو بنده سر به زير آفريد : يكيش شما بوديد ، يكيش عمو [entezar]

خعلی ممنون:d

آره دیگه ... البته یه چن تا دیگه هم آفریده ... ولی [b]گل ِ سر سبدشون ما دو تاییم ... ریا نشه ها

عمو؟ ... سعید رو می فرماین؟

رضوس
18th October 2013, 04:48 PM
خدا از سادگى كمتون نكنه [nishkhand][bamazegi]
خدا در دنيا دو بنده سر به زير آفريد : يكيش شما بوديد ، يكيش عمو [entezar]
برادرم و این جاسوس رخنه گر رو جا انداختی[khande]

خدمت تون عارضم كه خالى رو ميشه به راحتى بست [nishkhand]
ترفند داره [sootzadan] ولى از اونجايى كه شما خيليييييييييييييييييييييى سر به زير بودين ، نميگم تا بريد ياد بگيريد از اين سربه زيرى دربيايد [nishkhand]
ما کلا نگاهمون از گل قالی بالاتر نمیاد[nishkhand]

setareh92
18th October 2013, 05:02 PM
با منم دوست میشین؟(امتیاز می خوام)

masoume.a.92
18th October 2013, 05:06 PM
یه دونه یادم اومد[nishkhand]
یه دفعه رفته بودم نون بگیرم بیام
توراه که داستم میومدم همینجوری کم کم میخوردم وقتی رسیدم خونه دیدم یکیش کم شده[sootzadan]
بعدش دم در هم یکیش افتاد رو زمین و پام رفت روش[esteress]
بعد اومدم داخل خونه جای شما خالی دیدم پنیر محلی رسیده چایی هم آماده
ناگهان دامن از دست برفت و شروع به خوردن نون و پنیر و گردو وچایی نمودیم[nishkhand]
چشمتون روز بد نبینه از اون تعدادی که گرفته بودم 4 تا بیشتر نمونده بود[sootzadan][khande]
دیگه وقتی بابا برگشت خونه دید نمیشه خودش رفت دوباره نون گرفت و اومد[khande]


احسنت... [khande]
بهت امیدوار شدم... [nishkhand]
شما احتمالا قدیما بهداشتیار مدرسه نبودی؟ [nishkhand]
خب بازم بگو جناب سر به زیر! [taajob]
از اون روزهایی که به خاطر کارات تو مدرسه والدینت رو احضار میکردن! بعد تو سعی میکردی ماست مالی کنی..........[sootzadan]

میگم احیانا اونی که رفت زیر پاتو با چای و پنیر خوردی؟ [khande]

kamel.gholami
18th October 2013, 05:10 PM
با منم دوست میشین؟(امتیاز می خوام)



یعنی چون امتیاز می خوای باهات دوس شیم ؟؟؟؟؟

با معرفت ...

Majid_GC
18th October 2013, 05:14 PM
چى شد ؟!؟!؟!؟!؟! [nadanestan]
اومدين اعتراف كنين نه كه افتخار كنين [nishkhand]
كارهايى كه در گذشته و يا در حال كردين و از چشم بقيه پنهون كردين رو بگين
مثلاً چند دفعه سر مردم رو شكوندين و در رفتين و امثال ...

شما در رابطه با ما چه فکر میکنید ! سر بچه ی مردم روووو ! فاطیما خانوم اگر خاطره ی اینطوری دارید بگید لازم نیس که ما قضیه رو پیش بکشیم که ![nishkhand]

من چند سال پیش وقتی دبیرستان بودم یه دوره ای خیلی تنبل شدم و دور شدم از درس !

تو اون مدت هروقت میدیدم وضع خطری هست و امتحان یا مورد دیگری در کمین است !

به شدت سرم درد میگرفت نه اینکه سابقه ی میگرن هم داشتم ! دست ام رو میگرفتم به سرم و با یه وضع رو به موت ی میرفتم پیش مدیر و از مدرسه بیرون می رفتــــــم !

البته واقعا به خاطر این کار فکر کنم بدنم خیلی در مضیقه افتاد چون هر دفعه که سرم درد میگرفت دفعه های بعدی مدیر یه استامینوفن 500 میداد ببینه خوب میشم !

اما نمیدونم چرا سرم خوب نمی شد ! یه جورایی استامینوفن برای میگرنی ها شکلات حساب میشه ![nishkhand][bamazegi]

(دیگه ببخشید استارتر که مربوط به موضوع تاپیک نبود[sootzadan])

رضوس
18th October 2013, 05:15 PM
احسنت... [khande]
بهت امیدوار شدم... [nishkhand]
شما احتمالا قدیما بهداشتیار مدرسه نبودی؟ [nishkhand]بهداشتیار بودم پلیس بودم مبصر بودم شورا بودم کلا همه کاره بودم[khande]
خب بازم بگو جناب سر به زیر! [taajob]
از اون روزهایی که به خاطر کارات تو مدرسه والدینت رو احضار میکردن! بعد تو سعی میکردی ماست مالی کنی..........[sootzadan]
من خیلی پسر گلی بودم هیچ وقت به دلیل انضباطی یا خلاقی یا درسی نمیومدن مدرسه بیشتر برای جلسات میومدن
میگم احیانا اونی که رفت زیر پاتو با چای و پنیر خوردی؟ [khande]نه تو حیاط افتاد زمین[nishkhand]


اینقد بدم میاد اینا که هی پستشون رو ویرایش میکتن مطلب اضافه میکنن
آدم میاد یه چیزی میخونه وقتی میخواد جواب بده میبینه یه چیز دیگه شده[nishkhand]
اصلا با تو نبودم معصومه آآآآآآ[sootzadan][khande]

masoume.a.92
18th October 2013, 05:32 PM
نه تو حیاط افتاد زمین[nishkhand]


اینقد بدم میاد اینا که هی پستشون رو ویرایش میکتن مطلب اضافه میکنن
آدم میاد یه چیزی میخونه وقتی میخواد جواب بده میبینه یه چیز دیگه شده[nishkhand]
اصلا با تو نبودم معصومه آآآآآآ[sootzadan][khande]

میدونم با من نبودی
چون من یادم رفت این جمله آخریه رو بنویسم برات! [nishkhand]
یکی هم بذار طلبت بعدا از خجالتت درمیام........... [taane]



خب خودم یک اعتراف بکنم...
یکبار منو خواهرزادم خونه تنها بودیم داشتیم تو اتاق گل کوچیک بازی میکردیم بعد من یک شوت زدم یک گلدون رو شکستم
بعد انداختم تقصیر خواهرزادم! [sootzadan]
بعدا صداش دراومد که قد و قواره خواهرزادم به شکستن اون گلدون نمیخورد!



یکی دیگه
یه بار چایی خوردم قندونو حواسم نبود گذاشتم تو یخجال!
بعد که مامانم دید شاکی شد
انداختم گردن بابام [nishkhand]
خعلی هم اصرار کردم که مطمئنا کار من نبود [nishkhand]





اینا مال زمان مدرسه بود! [sootzadan]

homeyra
18th October 2013, 07:25 PM
در انتها یک واقعیت اجتناب ناپذیر رو به تصویر میکشم که انتظار دارم دختر خانمهای گل سایتمون اعترافاتشون رو اعلام کنند...[cheshmak]

دخترای گل و دوست داشتنی نظرتون در مورد عکس زیر چیه ؟؟؟؟[khanderiz]

http://www.8pic.ir/images/76430987876852099520.jpg



سلام...به به چ تاپیکی ...یه روزه این همه صفحه رفته جلو...
این قیافه فقط مختص دهه هفتادیا نیس...همه یه جورایی در می رن از این موضوع...
ولی در کل من از کار کردن متنفررررررررررررم....متنفرر رررررررررررر.....
هر راهکاری رو هم ارائه میدم تا بتونم فرار کنم....
بعضی موقعا که همه جمعشون جمع هس و موقع ظرف شستن میشه سریع میرم سمت آقایون...سرخودمو با حرف زدن درمورد موبایل و بازی کامپیوتر و دلار و ارز و اینجور چیزا گرم میکنم....وقتی هم میبینن من اون بالا نشستم
و سخت مشغول صحبتم،دیگه بیخیالم میشم....
بعضی موقعا هم خودممو میزنم به بیحالی...میگم نمیدونم چرا انقد سردرد دارم....یا یه چیزی تو همین مایه ها...
میدونم خوب نیس ولی همینی که هس[nishkhand]

جوان ایرانی
18th October 2013, 07:32 PM
همه دخترا فقط چند روز تنها باشن همه ی این کارا رو مجبور میشن انجام بدن بعد میوفتن رو غلتک(یا قلتک [tafakor]) :-" [nishkhand]
تجربه ثابت کرده :-" [nishkhand]
فقط خرج زیاد میره بالا اعم از تعویض سرویس چند ساله جهزیه مادر :-"
چند دست لباس :-"
و..... :-"

ریپورتر
18th October 2013, 10:29 PM
ما مظلوم هستیم .همش یک بسته شکلات مغزدار گرفتیم از بغلش حرفه ای شکلاتها رو برش دادیم و یک فلفل سیاه توش گذاشتیم و دوباره پیچیدیم توی کاغذش بین اتاقهای خوابگاه پخش کردیم همین که میرفتیم می شنیدیم به ترتیب داد میزدن و حمله به شیر اب میکردن بعضی ها که آب توی اتاقشون نبود .همین کاری نکردیم ما که [nishkhand]

"VICTOR"
19th October 2013, 01:17 AM
یکی دیګه میګم

همین پارسال خرداد ماه اینا والدین رفتن شمال بی من !!![negaran]

منو با دخترِ پسرخالم ګذاشتن خونه یه چند روزی

اومدیم تو خونه !!! بدمینتون بازی کردیم یکی از حبابای لوستر شکست ، یه دونه از تو اتاق شبیه این بود ورداشتم جاش ګذاشتم خیلی طبیعی ، ولی من نشکستما دخترِ پسر خالم شکست ، هیچی دیګه ماست مالی شد ، بعد مامانم اینا اومدن خواستن یکی تو اتاق رو نصب کنن ، هی دنبالش ګشتن ګفتن کو ؟ نکنه از مغازه نګرفتیم ؟ [tafakor] منم اون شکسته ها رو ریختم سطل زباله و ګذاشتم بیرون ، منم ګفتم نمی دونم شاید ، ولی مګه میشه نګرفته باشید ؟ نه من یادمه حبابش بود !! [sootzadan] خلاصه اینا ګفتن کو مکم ګفتم یادمه بود ، نمی دونم قبل از سفر کجا ګذاشتید ؟ تهش رفتن یکی خریدن ، بعد یه ماه هم خودم ګفتم چی شده ولی مهم اون موقع بود که ګذشت .......

Majid_GC
19th October 2013, 01:29 AM
ما مظلوم هستیم .همش یک بسته شکلات مغزدار گرفتیم از بغلش حرفه ای شکلاتها رو برش دادیم و یک فلفل سیاه توش گذاشتیم و دوباره پیچیدیم توی کاغذش بین اتاقهای خوابگاه پخش کردیم همین که میرفتیم می شنیدیم به ترتیب داد میزدن و حمله به شیر اب میکردن بعضی ها که آب توی اتاقشون نبود .همین کاری نکردیم ما که [nishkhand]

حالا خوبه قدیس هستی و اینطوری رفتار میکنی ! نبودی دیگه چیکار میکردی ![nishkhand]

m@some
19th October 2013, 11:19 AM
سلام به همه

اووووو مردم انقد خوندم تازه تموم شد[labkhand]


من اگه بخوام کارایی که انجام دادمو بگم دیگه فکرکنم باید از سایت خداحافظی کنم دیگه روم نمیشه[khejalat]


من مث ریپورتر اینکاریو که انجام داده کوچکترین شیطنتم بوده [nishkhand]


به قول مامانم کارای میکنم که عقل جن هم بهشون نمیرسه[sootzadan]

دیگه بخاطر همین بد آموزی داره بهتر نگم[khejalat]

Almas Parsi
19th October 2013, 11:26 AM
از نظر من سفره پاک کردن و ظرف شستن که فقط برای دخترا نیست

ما پسرا هم باید در کارها کمک کنیم

من خودم تا حالا صد بار ظرف شستم و صد بار هم سفره پاک کردم

بعضی از پسرا فک می کنن اگه این کارا رو بکنن دخترن ولی از نظر من این اصلا درس نیست



سلام آقای امیر دانته بزرگوار...[golrooz]

ممنونم که در تاپیک شرکت کردید...[golrooz]

آفرین به دیدگاهتون و روشن فکریهاتون این خیلی پوئن خوبی میتونه برای هر پسری در زندگیش باشه که خودش رو واقعا شریک همه لحظه های زندگیش بدونه[tashvigh]

خب حالا ما منتظریم از شروع کارتون برامون بگین قطعا برای انجام این کارها شما هم خاطرات و اعترافاتی دارید که میتونه برای همه ما شنیدنی باشه و گفتنش توسط شما خالی از لطف نیست



با تشکر[golrooz]

امیر دانته
19th October 2013, 02:31 PM
سلام آقای امیر دانته بزرگوار...[golrooz]

ممنونم که در تاپیک شرکت کردید...[golrooz]

آفرین به دیدگاهتون و روشن فکریهاتون این خیلی پوئن خوبی میتونه برای هر پسری در زندگیش باشه که خودش رو واقعا شریک همه لحظه های زندگیش بدونه[tashvigh]

خب حالا ما منتظریم از شروع کارتون برامون بگین قطعا برای انجام این کارها شما هم خاطرات و اعترافاتی دارید که میتونه برای همه ما شنیدنی باشه و گفتنش توسط شما خالی از لطف نیست



با تشکر[golrooz]

سلام به همه

خب البته ظرف شستن و سفره پاک کردن خاطره ای نداره و البته من از افرادی نیستم که از زیر کار درو باشم و برای همین اعترافی هم ندارم

راستش من وقتی میدیدم که مادرم و یا مادر بزرگم و یا حتی خاله هایم این همه کار می کنند خجالت کشیدم و تا آنجایی که میشه به اونا کمک میدم

همین...........

Almas Parsi
19th October 2013, 03:47 PM
نه بزار به عنوان قدیس بشناسن منو[khande][khande]

سلام به جناب ریپورتر برادر بزرگوار خودمون

ممنونم از حضورتون در تاپیک...

قدیس ها اعترافاتشون خیـــــــلی شنیدنیه ...[nishkhand]

ما منتظریم اعترافات زیباتون رو بشنویم ...[golrooz]

Almas Parsi
19th October 2013, 03:51 PM
از اینکه حقیقت رو گفتین سپاسگذارم ... خعلییییییی


[nishkhand][khande][nishkhand][khande][nishkhand][bamazegi][tashvigh] [khande]


سلام به دوست بزرگوار آقا کامل [golrooz]

ممنونم از حضورتون در تاپیک....[golrooz]

حالا که حقایقی روشن شده ما منتظریم شاهکارهای شما رو هم در دنیای اعترافتون بشنویم [golrooz]

خوشحال میشیم ما رو از تجربیاتتون بی نصیب نگذارید[golrooz]

Almas Parsi
19th October 2013, 03:58 PM
من اینجا جا داره اعتراف کنم هیچ یک از این اعمال شنیع رو مرتکب نشدم[nishkhand]

سلام....[golrooz]

ممنون از اعترافتون [golrooz]

بله ممکنه از این اعمال شنیع مرتکب نشده باشید ولی غیر ممکنه کلا اعمالی از جنس واقعیت برای اعتراف نداشته باشید

یه مروری دوباره به پرونده شیرین کاریهاتون در طول مدرسه و ... بندازید یادتون میاد ...[nishkhand]

Sa.n
19th October 2013, 04:08 PM
من اصولا به شخصه حوصله رسم کشیدن و طراحی رو ندارم و واقعا اعصابم خرد میشه از این که بشینم رسم بکشم
بر اساس این موضوع قرار بود ما رسم بکشیم و منم طرح رو برداشتم و دادم به مامانم که بکشن [sootzadan]و برای این که مامانم رو راضی کنم گفتم همه مامان ها این کار رو می کنن شما هم باید بکنید بعد از کلی اصرار قبول کردن (نقشم گرفت [nishkhand]) ولی گفتن که خودت هم باید بکشی، من هم که میدونستم غیر از این ممکن نیست یکی کشیدم و مامان هم کشیدن و دو تا رسم رو برداشتم و بردم ، انصافا رسم خودم واقعا افتضاح شده بود و از دیدنش خندم میگرفت
تا قبل از این که اسمم رو صدا کنن که برم رسمم رو نشون بدم همه چی مرتب بود وقتی که اسمم رو صدا کردن رسم مامانم رو برداشتم و رسم خودم هم دستم بود اول رسم مامان رو گذاشتم روی میز معلممون یک نگاه به صورت من کردن چهرشون دقیقا این شکلی شده بود [tafakor]بعد یک دفعه پرسیدن ساغر این رو کی کشیده ! عذاب وجدانی گرفتم که توصیف نا پذیره نمی تونستم دروغ بگم گفتم مامانم و بعد رسم خودم رو گذاشتم روی میز و گفتم این رو خودم کشیدم و واقعا بابت قبلی شرمنده ام چهره معلممون اون لحظه اینجوری شد [entezar] بعد روی رسم اول نوشتن 20 برای مامان ساغر ! و رسم خودم رو هم دادن 19.75دادن و گفتن که به خاطر این که راستش رو گفتی این نمره رو میگیری [nishkhand]

k.ahmadi
19th October 2013, 04:19 PM
سلام به همگی اعتراف کنان عزیز
آقا اعتراف میکنم بدجور از دندون پزشک وحشت دارم[nishkhand]smilee_new1 (11)
عید امسال که با بابام رفتم دندونمو پر کنم ی لحظه در اتاق باز شد و دیدم که چطور با اون چیز درل مانند داشت دندونه ی بنده خدایی رو سوراخ میکرد sh_omomi95فقط همین صحنه رو دیدم مثل جیبمو جتا از اونجا فرار کردم.sh_omomi38
وایییییییییی بابامو نگووووووووووو اینجوری شده بود:mad:

Almas Parsi
19th October 2013, 04:27 PM
شما در رابطه با ما چه فکر میکنید ! سر بچه ی مردم روووو ! فاطیما خانوم اگر خاطره ی اینطوری دارید بگید لازم نیس که ما قضیه رو پیش بکشیم که ![nishkhand]

من چند سال پیش وقتی دبیرستان بودم یه دوره ای خیلی تنبل شدم و دور شدم از درس !

تو اون مدت هروقت میدیدم وضع خطری هست و امتحان یا مورد دیگری در کمین است !

به شدت سرم درد میگرفت نه اینکه سابقه ی میگرن هم داشتم ! دست ام رو میگرفتم به سرم و با یه وضع رو به موت ی میرفتم پیش مدیر و از مدرسه بیرون می رفتــــــم !

البته واقعا به خاطر این کار فکر کنم بدنم خیلی در مضیقه افتاد چون هر دفعه که سرم درد میگرفت دفعه های بعدی مدیر یه استامینوفن 500 میداد ببینه خوب میشم !

اما نمیدونم چرا سرم خوب نمی شد ! یه جورایی استامینوفن برای میگرنی ها شکلات حساب میشه ![nishkhand][bamazegi]

(دیگه ببخشید استارتر که مربوط به موضوع تاپیک نبود[sootzadan])


سلام دوست بزرگوار[golrooz]

ممنون از خاطره تون ...[golrooz]

اتفاقا هم اعترافی بود شنیدنی که میشه تجربیاتی رو هم ازش یاد گرفت ...

موضوع تاپیک اعترافه و نتایج دریافتی میتونه تجربه های مفید برامون باشه....

ممنون و براتون آرزوی موفقیت دارم[golrooz]

Almas Parsi
19th October 2013, 04:35 PM
سلام...به به چ تاپیکی ...یه روزه این همه صفحه رفته جلو...
این قیافه فقط مختص دهه هفتادیا نیس...همه یه جورایی در می رن از این موضوع...
ولی در کل من از کار کردن متنفررررررررررررم....متنفرر رررررررررررر.....
هر راهکاری رو هم ارائه میدم تا بتونم فرار کنم....
بعضی موقعا که همه جمعشون جمع هس و موقع ظرف شستن میشه سریع میرم سمت آقایون...سرخودمو با حرف زدن درمورد موبایل و بازی کامپیوتر و دلار و ارز و اینجور چیزا گرم میکنم....وقتی هم میبینن من اون بالا نشستم
و سخت مشغول صحبتم،دیگه بیخیالم میشم....
بعضی موقعا هم خودممو میزنم به بیحالی...میگم نمیدونم چرا انقد سردرد دارم....یا یه چیزی تو همین مایه ها...
میدونم خوب نیس ولی همینی که هس[nishkhand]


سلام حمیرای عزیز[golrooz]

ممنون از حضورتون در تاپیک[golrooz]
بله این اعترافات شیرین دست مایه دوستای خوبمونه که همگی زیبا و خوندنین [golrooz]

اتفاقا با دوستان صحبت سر این موضوع بود که گاهی این ترفندها بی اثر میشه و بایئد به دنبال راهکارهای دیگه ای گشت[nishkhand]

حالا باز خوبه برای شما فعلا جواب میده[tashvigh]

Almas Parsi
19th October 2013, 05:02 PM
همه دخترا فقط چند روز تنها باشن همه ی این کارا رو مجبور میشن انجام بدن بعد میوفتن رو غلتک(یا قلتک [tafakor]) :-" [nishkhand]
تجربه ثابت کرده :-" [nishkhand]
فقط خرج زیاد میره بالا اعم از تعویض سرویس چند ساله جهزیه مادر :-"
چند دست لباس :-"
و..... :-"



سلام به جوان ایرانی عزیز[golrooz]

خانم ممنون که در تاپیک حضور دارید[golrooz]

تجربه به من ثابت کرده بچه ها تنها باشند خونه دیدنی تر میشه گویی انفجار هسته ای صورت گرفته[khanderiz]

یعنی اگر قبل از تنهایی یک ساعت زمان برای رله کردن کارها لازم باشه ...اگر به حال خودشون بزاریمشون دو برابر زمان میبره [khanderiz]

در چنین شرایطی هم همچین قیافه حق به جانبی میگیرن که انگار ازشون خواستیم کوهی رو با ناخوناشون بتراشن [nishkhand]

من که از این ترفند خواستم استفاده کنم همیشه در این رویا بودم چند ساعتی که ساغر تنها باشه هم کارها رو میکنه و هم یه چایی گرم حاضر میکنه تا ما که رسیدیم خونه از داشتن چنین نعمتی به وجد بیایم
ولی زهی خیال باطل نه تنها چای گرمی در کار نیست عموما ساغر خانم هوس پخت کیک میکنه sh_omomi119
چون مزاحمی نداره و کل آشپزخونه به سبک ماهرانه ای آردی و شکلاتی و کلی هم ظرف میمونه رو دستم ....
نرسیده نمیدونم غم ایـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــنهمه کار رو کجای دلم بزارم...[sar dard]

بعدشم با یه جمله کارو تموم میکنه اینطوری sh_omomi2شما اصلا نگران نباشید خودم همه رو تمیز میکنم [nishkhand]
ولی نمیدونم کی اون زمان میرسه که خودش همه رو تمیز کنه[tafakor]

تازه زمانی هم که بهش از بیرون زنگ میزنیم مثلا ما نیم ساعت دیگه خونه هستیم چایی آماده کن وقتی میرسیم میبینیم خانم اصلا کلا فراموش کرده ما چی گفتیم دم در چشمش به ما میوفته میگه اتفاقا داشتم میرفتم چایی براتون بزارم ولی شما رسیدید[entezar]

*FATIMA*
19th October 2013, 05:23 PM
تجربه به من ثابت کرده بچه ها تنها باشند خونه دیدنی تر میشه گویی انفجار هسته ای صورت گرفته[khanderiz]

یعنی اگر قبل از تنهایی یک ساعت زمان برای رله کردن کارها لازم باشه ...اگر به حال خودشون بزاریمشون دو برابر زمان میبره [khanderiz]

در چنین شرایطی هم همچین قیافه حق به جانبی میگیرن که انگار ازشون خواستیم کوهی رو با ناخوناشون بتراشن [nishkhand]

من که از این ترفند خواستم استفاده کنم همیشه در این رویا بودم چند ساعتی که ساغر تنها باشه هم کارها رو میکنه و هم یه چایی گرم حاضر میکنه تا ما که رسیدیم خونه از داشتن چنین نعمتی به وجد بیایم
ولی زهی خیال باطل نه تنها چای گرمی در کار نیست عموما ساغر خانم هوس پخت کیک میکنه sh_omomi119
چون مزاحمی نداره و کل آشپزخونه به سبک ماهرانه ای آردی و شکلاتی و کلی هم ظرف میمونه رو دستم ....
نرسیده نمیدونم غم ایـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــنهمه کار رو کجای دلم بزارم...[sar dard]

بعدشم با یه جمله کارو تموم میکنه اینطوری sh_omomi2شما اصلا نگران نباشید خودم همه رو تمیز میکنم [nishkhand]
ولی نمیدونم کی اون زمان میرسه که خودش همه رو تمیز کنه[tafakor]

تازه زمانی هم که بهش از بیرون زنگ میزنیم مثلا ما نیم ساعت دیگه خونه هستیم چایی آماده کن وقتی میرسیم میبینیم خانم اصلا کلا فراموش کرده ما چی گفتیم دم در چشمش به ما میوفته میگه اتفاقا داشتم میرفتم چایی براتون بزارم ولی شما رسیدید[entezar]
[nishkhand]اصولاً لذتی که در آشپزی وجود داره در هیچ یک از کارهای خانه موجود نیست [nishkhand]البته به این شرط که با مامانا نباشیم [sootzadan]
یعنی من هر وقت با مامان دست به آشپزی زدما پشیمون شدم [entezar] اینقدر که این مامانا سریع کار میکنن و منم تو هوای دل خودم [shademan]
بنابراین همیشه آشپزی رو میذارم موقعی که مامان خونه نیست حتی اگر غذا داشته باشیم [sootzadan]
بعد من اینقدر دلم میخواد ظرفای بعدشم بشورم که نگو [droogh] ولی دقیق موقع شستن ظرفا مامان میرسه و منم میذارم به دوش خودش[cheshmak]
اتفاقاً من چایی برای مامانا میذارم به این ترتیب که آب رو میذارم جوش میاد بعد میرم سر کارهام ، موقعی یادم میاد که باید چایی درست کنم که کتری سوخته [nishkhand][entezar]

banooye irani
19th October 2013, 05:35 PM
سلام
منم با سنی که دارم به جمع شما اضافه میشم .
من تا وقتی دختر بودم هر وقتی مهمون داشتیم من به بهانهwcاز معرکه در میرفتم.وقثی هم که بر میگشتم تعارف پشت تعارف که چیزی نمونده داره تموم میشه و خلاصه ظرفها میافتاد گردن مهمونا. ولی الان اصلا اجازه نمیدم .ولی خوب گاهی زورم نمیرسه.
میرسه به سفره پاک کردن که خدا پدر یکبار مصرفو بیامرزه الان همه تو خانواده ما سفره یکبار استفاده میکنن و بعد میندازن دور.همه سفره های شیک مون تو کمد کپک زده.(شوخی)

Almas Parsi
19th October 2013, 05:39 PM
[nishkhand]اصولاً لذتی که در آشپزی وجود داره در هیچ یک از کارهای خانه موجود نیست [nishkhand]البته به این شرط که با مامانا نباشیم [sootzadan]
یعنی من هر وقت با مامان دست به آشپزی زدما پشیمون شدم [entezar] اینقدر که این مامانا سریع کار میکنن و منم تو هوای دل خودم [shademan]
بنابراین همیشه آشپزی رو میذارم موقعی که مامان خونه نیست حتی اگر غذا داشته باشیم [sootzadan]
بعد من اینقدر دلم میخواد ظرفای بعدشم بشورم که نگو [droogh] ولی دقیق موقع شستن ظرفا مامان میرسه و منم میذارم به دوش خودش[cheshmak]
اتفاقاً من چایی برای مامانا میذارم به این ترتیب که آب رو میذارم جوش میاد بعد میرم سر کارهام ، موقعی یادم میاد که باید چایی درست کنم که کتری سوخته [nishkhand][entezar]


سلام[golrooz]

[khande][tashvigh]

عالی بود فاطیما جون چقــــــــــــــــــــدر اعترافاتت برام آشناست [nishkhand]

میبینم که نشونه گیری حرف نداشته خورد به هدف[nishkhand]

حالا باز خوبه اعتراف میکنی که میری سراغ کارت کتری میسوزه ...

گاهی بچه ها در مواجه با این شرایط همه چیز رو انکار میکنند و یادشون نمیاد کی به کتری دست زدن....[khande]

Almas Parsi
19th October 2013, 05:46 PM
سلام
منم با سنی که دارم به جمع شما اضافه میشم .
من تا وقتی دختر بودم هر وقتی مهمون داشتیم من به بهانهwcاز معرکه در میرفتم.وقثی هم که بر میگشتم تعارف پشت تعارف که چیزی نمونده داره تموم میشه و خلاصه ظرفها میافتاد گردن مهمونا. ولی الان اصلا اجازه نمیدم .ولی خوب گاهی زورم نمیرسه.



سلام بر بانوی ایرانی عزیز[golrooz]

ممنون که در تاپیک شرکت کردید [golrooz]

[khande][tashvigh]

دوستان روش هایی رو برای میانبر پیشنهاد دادن...

که در فکریم راهکارهایی مناسب رو از بین پیشنهادات انتخاب کنیم و کاربردی باشه برای مواقع ضروری و مورد نیاز...[nishkhand]

ممنون از اعترافتون[golrooz]

رضوس
19th October 2013, 05:58 PM
سلام....[golrooz]

ممنون از اعترافتون [golrooz]

بله ممکنه از این اعمال شنیع مرتکب نشده باشید ولی غیر ممکنه کلا اعمالی از جنس واقعیت برای اعتراف نداشته باشید

یه مروری دوباره به پرونده شیرین کاریهاتون در طول مدرسه و ... بندازید یادتون میاد ...[nishkhand]

سلام

الآن چیز خاصی یادم نمیاد ولی اینقد پسر خوبی بودم (البته و هستم[nishkhand]) که شوهر خالم بعضی وقتا مسخرم میکنه میگه:
اه اه اه پسرم اینقد خوب
حال آدم بد میشه نگاهی به گذشته تو میندازه اینقد خوب بودی[khande]
در اون لحظه من:[khejalat][khejalat][khanderiz]

Almas Parsi
19th October 2013, 06:09 PM
سلام

الآن چیز خاصی یادم نمیاد ولی اینقد پسر خوبی بودم (البته و هستم[nishkhand]) که شوهر خالم بعضی وقتا مسخرم میکنه میگه:
اه اه اه پسرم اینقد خوب
حال آدم بد میشه نگاهی به گذشته تو میندازه اینقد خوب بودی[khande]
در اون لحظه من:[khejalat][khejalat][khanderiz]

آفـــــــرین به شما پسره خوب[tashvigh]

اتفاقا خاطرات و نگاه به همون گذشته ها میتونه شنیدنی باشه ....[khanderiz]

پس از همون لحظات برامون اعتراف کنید[nishkhand]

yas-90
19th October 2013, 06:23 PM
سلام

خاطره بانوی ایرانی منو یاد خودم انداخت....من غذا میخوردم و به بهانه wc دبدو که رفتی[khanderiz] .....یکمی معطل میکردم وقتی میومدم خواهرم میگفت خوب از زیر کار در میریا [nishkhand]

یادمه یه بار حواسم نبود داشتم میرفتم به سمت wc به همه گفتم خداحافظ ......یدفعه دیدم همه با هم با صدای بلند میگن کجــــــــــــا؟؟؟

منم مثل جن زده ها برگشتم سمتشون گفتم چی کجا؟؟؟

بابام گفت: میگم کجا میری با این سر و وضع؟؟(اخماش هم تو هم)http://www.pic4ever.com/images/swear1.gif

منم یه نگاه به خودم انداختم و گفتم مثل همیشه( [nishkhand]) میخوام برم دستشویی کجا میخوام برم

گفتن : پس چرا خداحافظی کردی؟؟

حالا منم یادم نبود خداحافظی کردم گفتم هاااان؟؟ من خدا حافظی کردم؟؟[taajob]


یکم که فکر کردم دیدم بله انگار خودم بودم چند لحظه پیش چنین کلمه ای رو ناخودآگاه تلفظ کردم[sootzadan]...گفتم حواسم نبود و زودی در رفتم

آخه تقصیر خودم نیست عادت دارم روزی صد بار سلام میکنم و روزی صد و یک بار خداحافظی[khejalat]

masoume.a.92
19th October 2013, 08:36 PM
میگم سهیلا جان این چیزایی که شما میگین چقد برا مام آشناست! [sootzadan]
این قضیه رفتن به wc هم دیگه 2 سالی میشه برا من خز شده اواخر که سعی میکردم از این ترفند استفاده کنم دیگه از بس که خزش کرده بودم همین که از سره سفره پا میشدم ملت میگفتن حق نداری بری wc ! [nishkhand] حتی موقعی که مثلا پا میشدم برم آشپزخونه کار داشتم! [nishkhand]
این بود که ترفندو عوض کردیم و زدیم نقشه B... [sootzadan]
که دیگه بقیشم درجریانید... [bamazegi]

yas-90
19th October 2013, 10:01 PM
میگم سهیلا جان این چیزایی که شما میگین چقد برا مام آشناست! [sootzadan]
این قضیه رفتن به wc هم دیگه 2 سالی میشه برا من خز شده اواخر که سعی میکردم از این ترفند استفاده کنم دیگه از بس که خزش کرده بودم همین که از سره سفره پا میشدم ملت میگفتن حق نداری بری wc ! [nishkhand] حتی موقعی که مثلا پا میشدم برم آشپزخونه کار داشتم! [nishkhand]
این بود که ترفندو عوض کردیم و زدیم نقشه B... [sootzadan]
که دیگه بقیشم درجریانید... [bamazegi]

سلام گلم
آره این قضیه wc رو دیگه همه میدونن هر چند یه وقتایی باز هم بد نیست اگه همیشه تکرار نشه[cheshmak].....منم راهنمایی یا دبیرستان بودم ازش استفاده میکردم[labkhand]....ولی زمان خودش هم خیلی خوب بود واسه از زیر کار در رفتن زیاد به کارم اومد [khanderiz]

Almas Parsi
19th October 2013, 10:51 PM
میگم سهیلا جان این چیزایی که شما میگین چقد برا مام آشناست! [sootzadan]
این قضیه رفتن به wc هم دیگه 2 سالی میشه برا من خز شده اواخر که سعی میکردم از این ترفند استفاده کنم دیگه از بس که خزش کرده بودم همین که از سره سفره پا میشدم ملت میگفتن حق نداری بری wc ! [nishkhand] حتی موقعی که مثلا پا میشدم برم آشپزخونه کار داشتم! [nishkhand]
این بود که ترفندو عوض کردیم و زدیم نقشه B... [sootzadan]
که دیگه بقیشم درجریانید... [bamazegi]


سلام [golrooz]

معصومه جون احساس کردی چقدر برخی خاطرات و اعترافات هم رنگ اعترافات خود ما میشه و با خوندنش گل از گلمون میشکفه[nishkhand]
تابلو معلومه خودمون حتی برای یکبار امتحانش کردیم و صداشو در نمیاریم[khande]

پس حسابی تو خونه سابقه درخشانی داری عزیزم شما به نظر من تا گزینه های C-D-E-F,......رو سریعتر نقشه هایی تعیین کن
چون با سابقه درخشانت هر لحظه در مظان اتهامی که لو بری[khanderiz]

کار از محکم کاری عیب نمیکنه[nishkhand]

masoume.a.92
19th October 2013, 11:18 PM
سلام [golrooz]

معصومه جون احساس کردی چقدر برخی خاطرات و اعترافات هم رنگ اعترافات خود ما میشه و با خوندنش گل از گلمون میشکفه[nishkhand]
تابلو معلومه خودمون حتی برای یکبار امتحانش کردیم و صداشو در نمیاریم[khande]

پس حسابی تو خونه سابقه درخشانی داری عزیزم شما به نظر من تا گزینه های C-D-E-F,......رو سریعتر نقشه هایی تعیین کن
چون با سابقه درخشانت هر لحظه در مظان اتهامی که لو بری[khanderiz]

کار از محکم کاری عیب نمیکنه[nishkhand]

سلام از ما [golrooz]
دقیقا [nishkhand]
[khande] یکبار چیه؟ n بار! [khande]
آره بابا تو خونه دانشگاه مسافرت و هرجا که قدم میذارم! کلا ما ترمیناتور هستیم!
کلا انقد هر دفعه یک کارایی میکنیم که کلا نقشه های از پیش تعیین شده همه از مد میوفتن [cheshmak]
واسه همینم من در لحظه نقشه میکشم سهیلا جون! تعدادشم به حروف چینی ست! [nishkhand]

الانم یکی دوتا بگم بخندین!
البته اگه یکم از بحث دوره ببخشید... [khejalat]
از دبیرستان تعطیل شدیم من یک آتیشی سوزوندم تو کلاس که جاش نیس بگم.... [nishkhand] بعد یکی از بچه های هم مسلک خودم یکی زد محکمو در رفت! من تو دلم گفتم فردا به حسابش میرسم
از قضا مسیرمون تا خونه یکی بود
اون رفت سوار اتوبوس شد منم پشتش رفتم همین که نشستم دیدم جلومه تقققق زدمش.... محکماااااا..... [nadidan]
یهو دیدم یک نفر سرشو برگردوند نگام کرد دیدم ئه دوستم نیست که! [taajob]
ینی دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم توش شدیدا عذرخواهی کردم ولی خانومه بد نگام کرد! [nadidan] [khejalat] من از شدت شرم سرمو انداختم پایین همین که بالا آوردم سرمو دیدم بنده خدا جاشونو عوض کردن! [khande]
بعد به اطراف نیگا کردم دوستمو پیدا کردم دیدم داره از خنده ریسه میره! [nishkhand]
بعدا به حساب اون دوستمم رسیدم.... [nishkhand]

masoume.a.92
19th October 2013, 11:19 PM
یه بارم ترم قبل تو بیمارستان.... [nadidan]
واحد اتاق عمل بودیم بعد خب باید هر بخشی هستیم درطول کار همونجا بمونیم
موقع استراحتمون بود
یه متخصص اومد کلی با بچه ها گرم گرفتیمش و اونم حسابی باهامون مچ شد... خانوم خوبی بود...
بعد گفت دارم میرم فلان جا فلان جراحی داریم برمیگردیم بیاین شمام همرام...
منم ذوق کردم نقشه پیچوندن استادو طرح کردم
رفتم گفتم دکتر فلانی گفته جراحی داریم ما داریم میریم... دیگه نگفتم کجاست و اینجا نیست....
منم میدونستم اونم دستش بند بود نمیتونست بیاد.... ولی گفت اومدم تو اتاق بهتون سر میزنم
مام ذوق کردیمو پریدیم رفتیم و بخشو ترک گفتیم
تو اون پیچوندن کوتاه خداییشم چه تجربیاته خوبی که گیرمون نیومد!
بعد برگشتیم بخش خودمون دیدم استاد این جوریه! [entezar]
ینی کارد میزدی خونش در نمیومد! [nishkhand] نگو ما بیش از حد دیر کردیمو و ایشون همه جا رو در جستجوی ما گشته بودن! [nishkhand]
خلاصه دیگه من بودم و زبان ریختن و عذرخواهی و...
بعدم با پررویی تمام شروع کردم از تجربه جدیدی که کسب کردیم براش گفتن اونم یکم آروم شد که لاقل وقتمونو مفید گذروندیم! [nishkhand]
بعدشم باز عذرخواهی و اینا... کلا حالش خوب شد [sootzadan]

Almas Parsi
19th October 2013, 11:29 PM
سلام از ما [golrooz]
دقیقا [nishkhand]
[khande] یکبار چیه؟ n بار! [khande]
آره بابا تو خونه دانشگاه مسافرت و هرجا که قدم میذارم! کلا ما ترمیناتور هستیم!
کلا انقد هر دفعه یک کارایی میکنیم که کلا نقشه های از پیش تعیین شده همه از مد میوفتن [cheshmak]
واسه همینم من در لحظه نقشه میکشم سهیلا جون! تعدادشم به حروف چینی ست! [nishkhand]

الانم یکی دوتا بگم بخندین!
البته اگه یکم از بحث دوره ببخشید... [khejalat]
از دبیرستان تعطیل شدیم من یک آتیشی سوزوندم تو کلاس که جاش نیس بگم.... [nishkhand] بعد یکی از بچه های هم مسلک خودم یکی زد محکمو در رفت! من تو دلم گفتم فردا به حسابش میرسم
از قضا مسیرمون تا خونه یکی بود
اون رفت سوار اتوبوس شد منم پشتش رفتم همین که نشستم دیدم جلومه تقققق زدمش.... محکماااااا..... [nadidan]
یهو دیدم یک نفر سرشو برگردوند نگام کرد دیدم ئه دوستم نیست که! [taajob]
ینی دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم توش شدیدا عذرخواهی کردم ولی خانومه بد نگام کرد! [nadidan] [khejalat] من از شدت شرم سرمو انداختم پایین همین که بالا آوردم سرمو دیدم بنده خدا جاشونو عوض کردن! [khande]
بعد به اطراف نیگا کردم دوستمو پیدا کردم دیدم داره از خنده ریسه میره! [nishkhand]
بعدا به حساب اون دوستمم رسیدم.... [nishkhand]

[khande][khande][khande][tashvigh]

معصومه جون شماروی هرچی اعترافه سفید کردی ...[nishkhand]

عزیزم شانس آوردی اون اطراف کسی به دادخواهی اون خانم تصمیم به تلافی نگرفته والا ...[khande]

masoume.a.92
19th October 2013, 11:39 PM
[khande][khande][khande][tashvigh]

معصومه جون شماروی هرچی اعترافه سفید کردی ...[nishkhand]

عزیزم شانس آوردی اون اطراف کسی به دادخواهی اون خانم تصمیم به تلافی نگرفته والا ...[khande]


قربانت [nishkhand]
جدا ها..... شانس آوردم خیلییییی! [nishkhand]

حالا باز سهیلا جون حافظم یاری نمیکنه وگرنه انقد اعتراف هست که نگو! [sootzadan] [nadidan]

zoh_reh
20th October 2013, 12:28 AM
آخه اش بالاخره تموم شد.!چقدر زیاد خوندم

چه خوب پیش رفتین!

یه بار منو دوستم عجله داشتیم خودمونو رسوندیم به خیابون اصلی ،

وایستادیم یه تاکسی اومد هر دونفر سریع رفتیم سوار شدیم البته جلو(اونموقع دو نفر جلو می نشستند) ،

بعد که خیلی سخت هم نشسته بودیم سعی کردیم همونجوری که خیلی کیپ هم بودیم کرایه رو آماده کنیم که وقتی به مقصد رسیدیم سریع بپریم به کارمون برسیم،

خلاصه هر جور بود از جیب مانتو و داخل کیف پولو آماده کردیم وقتی رسیدیم تشکر کردیم و پیاده شدیم ،

در نهایت تعجب متوجه شدیم از اول کسی پشت تاکسی نشسته نبود.

setareh92
22nd October 2013, 04:56 PM
یعنی چون امتیاز می خوای باهات دوس شیم ؟؟؟؟؟

با معرفت ...مرسی با معرفت

kamanabroo
22nd October 2013, 05:19 PM
به به چه خبره اینجا

حالا آدم سرّ بعضی از وقایع رو می فهمه [nishkhand]

------------
حالا ما هم یه دونه بگیم اشکالی نداره به قول مهدی جان (ریپورتر) بزار قدیس بمونیم [khande] و الا خدا می دونه چقد آتیش سوزوندیم

یه بار برای مدت دو روز من تو خونه تنها بودم اونهم تو تابستون که هر چی می گذشت روز تموم نمیشد در این دو روز بود که به استعداد های ذاتی خودم پی بردم [nishkhand]

در همین روز های پر ماجرا (ابتدایی بودم ) رفتم سراغ نوارکاست های آقای پدر که همیشه برام ناشناخته و مرموز بود .. یه هفت هشت تا رو برداشتم و هی می گذاشتم و گوش می دادم . از سخنرانی های امام گرفته تا صداهای ضبط شده از دوران کودکی ما و سرودهای انقلابی و .. خلاصه چشمتون روز بد نبینه دقیقا وقتی یکی از نوارهای مهم رو گذاشته بودم که بخونه وسطش خراب شود نوار جمع کرد [nishkhand]

دیگه در حالتهای مختلف سعی کردم نوار رو بدون اینکه خراب بشه بکشم بیرون اما نشد که نشد آخرش نمی دونم چی شد پاره شد[sootzadan] در این لحظه بود که به آرامی نشستم و به آینده وحشتناک خودم فکر می کردم [nishkhand]

نوار کاست رو بین بقیه یه جوری قایم کردم که دیده نشه .. اما بعد از یه هفته اون آینده ای که ازش می ترسیدم رسید [nishkhand] و من در مقابل سوالات پدر [tafakor] می گفتم چی ؟ نواااااااار؟ من که اصلا بلد نیستم نوار گوش بدم [sootzadan]

Almas Parsi
22nd October 2013, 06:12 PM
به به چه خبره اینجا

حالا آدم سرّ بعضی از وقایع رو می فهمه [nishkhand]

------------
حالا ما هم یه دونه بگیم اشکالی نداره به قول مهدی جان (ریپورتر) بزار قدیس بمونیم [khande] و الا خدا می دونه چقد آتیش سوزوندیم

یه بار برای مدت دو روز من تو خونه تنها بودم اونهم تو تابستون که هر چی می گذشت روز تموم نمیشد در این دو روز بود که به استعداد های ذاتی خودم پی بردم [nishkhand]

در همین روز های پر ماجرا (ابتدایی بودم ) رفتم سراغ نوارکاست های آقای پدر که همیشه برام ناشناخته و مرموز بود .. یه هفت هشت تا رو برداشتم و هی می گذاشتم و گوش می دادم . از سخنرانی های امام گرفته تا صداهای ضبط شده از دوران کودکی ما و سرودهای انقلابی و .. خلاصه چشمتون روز بد نبینه دقیقا وقتی یکی از نوارهای مهم رو گذاشته بودم که بخونه وسطش خراب شود نوار جمع کرد [nishkhand]

دیگه در حالتهای مختلف سعی کردم نوار رو بدون اینکه خراب بشه بکشم بیرون اما نشد که نشد آخرش نمی دونم چی شد پاره شد[sootzadan] در این لحظه بود که به آرامی نشستم و به آینده وحشتناک خودم فکر می کردم [nishkhand]

نوار کاست رو بین بقیه یه جوری قایم کردم که دیده نشه .. اما بعد از یه هفته اون آینده ای که ازش می ترسیدم رسید [nishkhand] و من در مقابل سوالات پدر [tafakor] می گفتم چی ؟ نواااااااار؟ من که اصلا بلد نیستم نوار گوش بدم [sootzadan]


با سلام خدمت حاج آقا کمان ابروی بزرگوار[golrooz]

ممنون از حضورتون در تاپیک [golrooz]

و تشکر از خاطره و اعتراف زیباتون که همه ما رو برد به زمان نوارهای کاست که هر کدوم در زمان خودشون برامون خاطره انگیزند[tashvigh]

اعترافتون منو یاد یک دسته گلم انداخت که چشمتون روز بد نبینه ...sh_omomi121[nishkhand]

یادمه تو گروه سرود مدرسه دکلمه اول سرود رو برای جشن دهه فجر به من محول کرده بودند و ما سرودی رو آماده کرده بودیم که بایستی با متن موزیکی در یک کاست تمرین میکردیم
معلم پرورشی ما از من خواستن نوار کاست رو همراه خودم داشته باشم تا صبح بتونیم برای آمادگی تمرین داشته باشیم
توی خونه در یک آن جو گر شدم وهوس کردم یکبار دیگه دکلمه رو بصورت آنلاین و برای اعضای خانواده اجرا کنم [nishkhand]
ناگفته نماند که مادرم هم مدام تاکید میکردند مراقب نوار باش خراب نشه من همچنان به تلاش خودم ادامه دادم در یک لحظه متوجه شدم صدای جیر جیر ضبط صوت در آمد و رفتم سراغش دیدم بله نوار جمع شده برای آروم نشون دادن وضعیت قیافه حق به جانبی گرفتم و گفتم همین بود و برنامه تموم شد[sootzadan]
داشتم از ترس میمردم و نمیدونستم چیکار کنم
با تلاش فراوون سعی کردم نوار رو خارج کنم یک قسمت رول نوار بر اثر کش و واکش های نا جوانمردانه بنده سائیده شده بود sh_dokhtar9 من هم میدونستم اون قسمتش خرابه نشستم و مهندسی کردم و پیش خودم حساب کردم چون انتهای نوار معمولا خالیه یه تیکه از ته اون میبرم و وصله میکنم نوارم صاف میشه دقیقا مثل کار خیاطی مادرا [nishkhand]
و حس کردم با این کار معلممون نمیفهمه برای اینکار کل رول رو با هیجان زیاد باز کردم تا برسم به قسمت انتهایی [nadidan]
در یک لحظه خودم رو در میان تپه ای از رشته های در هم پیچیده نوار کاست دیدم [negaran]
من هم کل این نوار ها رو جمع کردم تا پایان شب وقتی مادرم خوابند با آرامش و حوصله جمعشون کنم [tafakor]
ولی متاسفانه من زودتر از مادرم خوابم برد و صبح با حالتی سراسیمه بیدارشدم
با یک قاب خالی و یک دنیا غصه راهی مدرسه شدم مادرم زمان بدرقه پرسیدن نوار کاست رو برداشتی با اطمینان گفتم بله تو کیفمه[negaran]
اون روز بدترین روز دوران دبستانم بود وقتی معلم پرورشی سراغ نوار رو گرفتن نا خدا گاه گفتمم خونه جا مونده [nadidan]
ایشون هم کمی غرغر کردند و یک کپی از آرشیو در آوردند و ما تونستیم برنامه مون رو اجرا کنیم[nishkhand]

وقتی اجرا تموم شد نفس راحتی کشیدم حس کردم قضیه تموم شده ولی در یک لحظه مادرم رو دم در دفتر مدرسه دیدم [nadanestan]
با یک کیسه که توش کلاف نوار کاستها بود[negaran] و من فراموش کرده بودم اون رشته ها رو با خودم بردارم از شب قبل زیر بالشم جامونده بود[nadidan][nishkhand]

Almas Parsi
22nd October 2013, 06:23 PM
آخه اش بالاخره تموم شد.!چقدر زیاد خوندم

چه خوب پیش رفتین!

یه بار منو دوستم عجله داشتیم خودمونو رسوندیم به خیابون اصلی ،

وایستادیم یه تاکسی اومد هر دونفر سریع رفتیم سوار شدیم البته جلو(اونموقع دو نفر جلو می نشستند) ،

بعد که خیلی سخت هم نشسته بودیم سعی کردیم همونجوری که خیلی کیپ هم بودیم کرایه رو آماده کنیم که وقتی به مقصد رسیدیم سریع بپریم به کارمون برسیم،

خلاصه هر جور بود از جیب مانتو و داخل کیف پولو آماده کردیم وقتی رسیدیم تشکر کردیم و پیاده شدیم ،

در نهایت تعجب متوجه شدیم از اول کسی پشت تاکسی نشسته نبود.


با سلام خدمت زهره عزیز[golrooz]

ممنون که در این تاپیک شرکت کردید ...

و تشکر از خاطره زیباتون...[golrooz]

yas-90
22nd October 2013, 06:36 PM
اعترافتون منو یاد یک دسته گلم انداخت که چشمتون روز بد نبینه ...sh_omomi121[nishkhand]

یادمه تو گروه سرود مدرسه دکلمه اول سرود رو برای جشن دهه فجر به من محول کرده بودند و ما سرودی رو آماده کرده بودیم که بایستی با متن موزیکی در یک کاست تمرین میکردیم
معلم پرورشی ما از من خواستن نوار کاست رو همراه خودم داشته باشم تا صبح بتونیم برای آمادگی تمرین داشته باشیم
توی خونه در یک آن جو گر شدم وهوس کردم یکبار دیگه دکلمه رو بصورت آنلاین و برای اعضای خانواده اجرا کنم [nishkhand]
ناگفته نماند که مادرم هم مدام تاکید میکردند مراقب نوار باش خراب نشه من همچنان به تلاش خودم ادامه دادم در یک لحظه متوجه شدم صدای جیر جیر ضبط صوت در آمد و رفتم سراغش دیدم بله نوار جمع شده برای آروم نشون دادن وضعیت قیافه حق به جانبی گرفتم و گفتم همین بود و برنامه تموم شد[sootzadan]
داشتم از ترس میمردم و نمیدونستم چیکار کنم
با تلاش فراوون سعی کردم نوار رو خارج کنم یک قسمت رول نوار بر اثر کش و واکش های نا جوانمردانه بنده سائیده شده بود sh_dokhtar9 من هم میدونستم اون قسمتش خرابه نشستم و مهندسی کردم و پیش خودم حساب کردم چون انتهای نوار معمولا خالیه یه تیکه از ته اون میبرم و وصله میکنم نوارم صاف میشه دقیقا مثل کار خیاطی مادرا [nishkhand]
و حس کردم با این کار معلممون نمیفهمه برای اینکار کل رول رو با هیجان زیاد باز کردم تا برسم به قسمت انتهایی [nadidan]
در یک لحظه خودم رو در میان تپه ای از رشته های در هم پیچیده نوار کاست دیدم [negaran]
من هم کل این نوار ها رو جمع کردم تا پایان شب وقتی مادرم خوابند با آرامش و حوصله جمعشون کنم [tafakor]
ولی متاسفانه من زودتر از مادرم خوابم برد و صبح با حالتی سراسیمه بیدارشدم
با یک قاب خالی و یک دنیا غصه راهی مدرسه شدم مادرم زمان بدرقه پرسیدن نوار کاست رو برداشتی با اطمینان گفتم بله تو کیفمه[negaran]
اون روز بدترین روز دوران دبستانم بود وقتی معلم پرورشی سراغ نوار رو گرفتن نا خدا گاه گفتمم خونه جا مونده [nadidan]
ایشون هم کمی غرغر کردند و یک کپی از آرشیو در آوردند و ما تونستیم برنامه مون رو اجرا کنیم[nishkhand]

وقتی اجرا تموم شد نفس راحتی کشیدم حس کردم قضیه تموم شده ولی در یک لحظه مادرم رو دم در دفتر مدرسه دیدم [nadanestan]
با یک کیسه که توش کلاف نوار کاستها بود[negaran] و من فراموش کرده بودم اون رشته ها رو با خودم بردارم از شب قبل زیر بالشم جامونده بود[nadidan][nishkhand]




سلام[golrooz]


آخی پس فقط من سابقه خراب کردن نوار کاست ندارم[sootzadan]

من وقتی اینجوری خراب میشد و یکجاش جمع میشد آروم یک قسمتیش رو میکشیدم بعد با قیچی اون قسمتایی که چروک خورده بود رو می بُریدم و دو سرش رو بh چسب نواری میچسبوندم....البته چسب نواری رو خیلی نازک می بُریدم و می چسبوندم تا حجم زیادی از مطالب نوار رو از دست نده....همه چیز خوب ماست مالی میشد ولی میدیدی همین که پخش میشد به یه قسمت که میرسید یه کوچولوش پخش نمیشد که خوب خیلی به چشم نمیومد و من راحت نفس میکشیدم[fardemohem]

به این میگن ماست مالیزیشن (mast malization)[nishkhand]

محسن آزماینده
22nd October 2013, 06:39 PM
با سلام

من عادت دارم کارهایی که انجام میدم را وقتی افتراف کنم که اثرش از بین رفته

حدود چند ماه پیش در خوابگاه دانشجویی شهید باهنر تعدادی از کامپیوتر های سایت به دلیل استفاده نادرست دانشجویان خراب شده و تعدادی از تجهیزات مفقود شده بود

مسئولان دانشگاه عقیده داشتند که این بی نظمی به دلیل عدم مدیریت مسئول سایت(که هم اتاقی من بود) اتفاق افتاذه است و برای تنبیه دانشجویان از تعمیر و تجهیز سیستم های خراب اجتناب می کردند.

از طرفی سایت تعطیل شده بود.

دوست من مجبور بود هزینه ها را تامین و سایت را باز کند

دانشجویان نیز حاضز به پرداخت خسارت نیودند و حق داشتند.


من یک نامه با این مضمون "ما دنشجویان در اعتراض به تعطیلی سایت،هزینه ها را تقبل کرده و برای یازگشایی مجدد سایت از مسئولین درخواست دستور بازگشایی داریم"

از هر اتاق 2000 تومان پول گرفتیم و تومار امضا کردیم و ...

که در نهایت با این پولها نیاز سایت برطرف شد و باقیمانده پول خرج من و دوستم شد و مسئولین هم باخبر نشدند.

الیته تعدادی مقاومت می کردند که در نهایت مبلغ را پرداختند

Almas Parsi
22nd October 2013, 06:45 PM
با سلام

من عادت دارم کارهایی که انجام میدم را وقتی افتراف کنم که اثرش از بین رفته

حدود چند ماه پیش در خوابگاه دانشجویی شهید باهنر تعدادی از کامپیوتر های سایت به دلیل استفاده نادرست دانشجویان خراب شده و تعدادی از تجهیزات مفقود شده بود

مسئولان دانشگاه عقیده داشتند که این بی نظمی به دلیل عدم مدیریت مسئول سایت(که هم اتاقی من بود) اتفاق افتاذه است و برای تنبیه دانشجویان از تعمیر و تجهیز سیستم های خراب اجتناب می کردند.

از طرفی سایت تعطیل شده بود.

دوست من مجبور بود هزینه ها را تامین و سایت را باز کند

دانشجویان نیز حاضز به پرداخت خسارت نیودند و حق داشتند.


من یک نامه با این مضمون "ما دنشجویان در اعتراض به تعطیلی سایت،هزینه ها را تقبل کرده و برای یازگشایی مجدد سایت از مسئولین درخواست دستور بازگشایی داریم"

از هر اتاق 2000 تومان پول گرفتیم و تومار امضا کردیم و ...

که در نهایت با این پولها نیاز سایت برطرف شد و باقیمانده پول خرج من و دوستم شد و مسئولین هم باخبر نشدند.

الیته تعدادی مقاومت می کردند که در نهایت مبلغ را پرداختند


با سلام خدمت جناب آقای آزماینده بزرگوار[golrooz]

ممنون از حضورتون در تاپیک ...[golrooz]

و تشکر از خاطره زیبا و اعترافاتتون ...[golrooz]

خواستن توانستنه[tashvigh][golrooz][golrooz][golrooz]

Almas Parsi
22nd October 2013, 06:54 PM
سلام[golrooz]


آخی پس فقط من سابقه خراب کردن نوار کاست ندارم[sootzadan]

من وقتی اینجوری خراب میشد و یکجاش جمع میشد آروم یک قسمتیش رو میکشیدم بعد با قیچی اون قسمتایی که چروک خورده بود رو می بُریدم و دو سرش رو بh چسب نواری میچسبوندم....البته چسب نواری رو خیلی نازک می بُریدم و می چسبوندم تا حجم زیادی از مطالب نوار رو از دست نده....همه چیز خوب ماست مالی میشد ولی میدیدی همین که پخش میشد به یه قسمت که میرسید یه کوچولوش پخش نمیشد که خوب خیلی به چشم نمیومد و من راحت نفس میکشیدم[fardemohem]

به این میگن ماست مالیزیشن (mast malization)[nishkhand]


سلام یاسی جون [golrooz]

ممنونم عزیزم از تجربه ای که در اختیارمون گذاشتی [nishkhand]
جالبه من برای تعمیر نوار کاست فقط هدفم این بود میتونم یه جای سالم رو جایگزین اون قسمت خش افتاده کنم آخه من خیلی نوار رو محکم کشیده بودم به اندازه 30 سانتی از نوار کش اومده بود و اون تیکه نوار تبدیل شده بود به یه رشته کمی ضخیم تر از مو [nadidan] اگر هم از روش شما استفاده میکردم و تعمیر میشد نصف موزیکم کات بود[nishkhand]
و موندم چرا یکبار به این فکر نکردم چطوری میخوام اون قاب رو باز کنم و بعد اسمبلش کنم[nadanestan]
اگر کلاف نوار هم به هم نمیریخت تو مسیر تعمیراتم یه خرابکاری میشد که باز هم نتیجتا این اتفاق میافتاد [nishkhand]

sevda_sj
22nd October 2013, 06:58 PM
با سلام

من عادت دارم کارهایی که انجام میدم را وقتی افتراف کنم که اثرش از بین رفته

حدود چند ماه پیش در خوابگاه دانشجویی شهید باهنر تعدادی از کامپیوتر های سایت به دلیل استفاده نادرست دانشجویان خراب شده و تعدادی از تجهیزات مفقود شده بود

مسئولان دانشگاه عقیده داشتند که این بی نظمی به دلیل عدم مدیریت مسئول سایت(که هم اتاقی من بود) اتفاق افتاذه است و برای تنبیه دانشجویان از تعمیر و تجهیز سیستم های خراب اجتناب می کردند.

از طرفی سایت تعطیل شده بود.

دوست من مجبور بود هزینه ها را تامین و سایت را باز کند

دانشجویان نیز حاضز به پرداخت خسارت نیودند و حق داشتند.


من یک نامه با این مضمون "ما دنشجویان در اعتراض به تعطیلی سایت،هزینه ها را تقبل کرده و برای یازگشایی مجدد سایت از مسئولین درخواست دستور بازگشایی داریم"

از هر اتاق 2000 تومان پول گرفتیم و تومار امضا کردیم و ...

که در نهایت با این پولها نیاز سایت برطرف شد و باقیمانده پول خرج من و دوستم شد و مسئولین هم باخبر نشدند.

الیته تعدادی مقاومت می کردند که در نهایت مبلغ را پرداختند


واقعا کاره سختیه
اخه با چه رویی از ملت پول میگرفتین[soal][nadidan][khande]

ولی کار خدا پسندانه و و البته جیب پسندانه ایی بوده
ولی خیلی کاره سختیه از کسی پول خواست کلا
یه پررویی خاصی میخواد[nishkhand][sootzadan]

Sa.n
22nd October 2013, 09:54 PM
با سلام

من عادت دارم کارهایی که انجام میدم را وقتی افتراف کنم که اثرش از بین رفته

حدود چند ماه پیش در خوابگاه دانشجویی شهید باهنر تعدادی از کامپیوتر های سایت به دلیل استفاده نادرست دانشجویان خراب شده و تعدادی از تجهیزات مفقود شده بود

مسئولان دانشگاه عقیده داشتند که این بی نظمی به دلیل عدم مدیریت مسئول سایت(که هم اتاقی من بود) اتفاق افتاذه است و برای تنبیه دانشجویان از تعمیر و تجهیز سیستم های خراب اجتناب می کردند.

از طرفی سایت تعطیل شده بود.

دوست من مجبور بود هزینه ها را تامین و سایت را باز کند

دانشجویان نیز حاضز به پرداخت خسارت نیودند و حق داشتند.


من یک نامه با این مضمون "ما دنشجویان در اعتراض به تعطیلی سایت،هزینه ها را تقبل کرده و برای یازگشایی مجدد سایت از مسئولین درخواست دستور بازگشایی داریم"

از هر اتاق 2000 تومان پول گرفتیم و تومار امضا کردیم و ...

که در نهایت با این پولها نیاز سایت برطرف شد و باقیمانده پول خرج من و دوستم شد و مسئولین هم باخبر نشدند.

الیته تعدادی مقاومت می کردند که در نهایت مبلغ را پرداختند


سلام جناب ازماینده

واقعا جای تقدیر داره ، کمتر کسی پیدا میشه که به فکر باشه

اگر شما این کار رو نمی کردید قطعا امکانات دانشجویان ضعیف میشد و آخر سر هم تبدیل به مشکل بزرگتری میشد

امروزه کمتر کسی پیدا میشه که برای رفع مشکل خودش که به دیگران هم مربوط میشه کاری انجام بده و به فکر دیگران هم باشه .[golrooz]

kamanabroo
22nd October 2013, 10:03 PM
ممنونم از جناب الماس پارسی گرامی [golrooz]

این قضیه کاست بعدها بارها و بارها با کاست ها داداش بزرگتر انجام میشد که با ترفندهای برادر کوچیکانه از زیر کتک در می رفتیم [bamazegi]

----------
این یکی دیگه خیلی نوبره.

در همون ایام ابتدایی خانوادگی رفته بودیم حرم امام ره زیارت. بعد چون اون ایام خیلی حرم امام شلوغ می شد برای کفشداری یه شماره های چوبی درست کرده بودن برای کفشداری.

من و عموم که داشتیم می رفتیم داخل کفاشمون رو باهم دادیم و شماره رو عمو گرفت و رفتیم تو. بعد از اندکی احساس نیاز به wc کردم که شماره کفشداری رو از عمو گرفتم . بعد از اینکه کفشدار کفشم رو داد , دوباره شماره رو بهم پس داد ( چون هنوز کفش عموم تو کفشداری بود) منم تعجب کردم هر چی فک کردم گفتم حالا با این چیکار کنم [nishkhand]

چشمتون روز بد نبینه رفتم گوشه ی یکی از باغچه ها زیر خاک گذاشتم که اصلا صداشم در نیاد [sootzadan]. دیگه همین جوری تو حیاط مشغول بازی بودیم که دیدم یه عده زن و مرد و کوچیک و بزرگ دارن صدام می کنن[nishkhand]

رفتم ببینم چه خبره دیدم میگن شماره کفشداری رو بده. منم ترسیده بودم فکر می کردم می خوان دعوام کنن که چرا دوباره شماره رو از کفشداری گرفتی .. منکر شدم و گفتم شماره ندارم !!!!!! [nishkhand]

از اینا اصرار از من انکار..

بعد کفشدار بیچاره منو کشید کنار و گفت ببین پسرم یه شماره بهت دادم یادته؟! منم همینجوری داشتم نگاش می کردم [negaran] گفت چیکارش کردی؟ اگه نیاری اش کفش عموت رو بهش نمیدم. منم گفتم اگه بیارم به بابا و عموم نگی ها.. گفت باشه . ولی فک کنم شوخی کرده بود که نمی گم [sootzadan]

هیچی رفتم از گوشه باغچه شماره رو برداشتم بردم بهش دادم و فرار کردم [nishkhand]

الانم که فکرشو می کنم می بینم واقعا شوخی کرده بود که نمی گم [nadidan]

masoume.a.92
22nd October 2013, 10:13 PM
ممنونم از جناب الماس پارسی گرامی [golrooz]

این قضیه کاست بعدها بارها و بارها با کاست ها داداش بزرگتر انجام میشد که با ترفندهای برادر کوچیکانه از زیر کتک در می رفتیم [bamazegi]

----------
این یکی دیگه خیلی نوبره.

در همون ایام ابتدایی خانوادگی رفته بودیم حرم امام ره زیارت. بعد چون اون ایام خیلی حرم امام شلوغ می شد برای کفشداری یه شماره های چوبی درست کرده بودن برای کفشداری.

من و عموم که داشتیم می رفتیم داخل کفاشمون رو باهم دادیم و شماره رو عمو گرفت و رفتیم تو. بعد از اندکی احساس نیاز به wc کردم که شماره کفشداری رو از عمو گرفتم . بعد از اینکه کفشدار کفشم رو داد , دوباره شماره رو بهم پس داد ( چون هنوز کفش عموم تو کفشداری بود) منم تعجب کردم هر چی فک کردم گفتم حالا با این چیکار کنم [nishkhand]

چشمتون روز بد نبینه رفتم گوشه ی یکی از باغچه ها زیر خاک گذاشتم که اصلا صداشم در نیاد [sootzadan]. دیگه همین جوری تو حیاط مشغول بازی بودیم که دیدم یه عده زن و مرد و کوچیک و بزرگ دارن صدام می کنن[nishkhand]

رفتم ببینم چه خبره دیدم میگن شماره کفشداری رو بده. منم ترسیده بودم فکر می کردم می خوان دعوام کنن که چرا دوباره شماره رو از کفشداری گرفتی .. منکر شدم و گفتم شماره ندارم !!!!!! [nishkhand]

از اینا اصرار از من انکار..

بعد کفشدار بیچاره منو کشید کنار و گفت ببین پسرم یه شماره بهت دادم یادته؟! منم همینجوری داشتم نگاش می کردم [negaran] گفت چیکارش کردی؟ اگه نیاری اش کفش عموت رو بهش نمیدم. منم گفتم اگه بیارم به بابا و عموم نگی ها.. گفت باشه . ولی فک کنم شوخی کرده بود که نمی گم [sootzadan]

هیچی رفتم از گوشه باغچه شماره رو برداشتم بردم بهش دادم و فرار کردم [nishkhand]

الانم که فکرشو می کنم می بینم واقعا شوخی کرده بود که نمی گم [nadidan]


[khande]
خداییش عجب چیزی بود!
دوستان قضاوت کنید.
خرابکاری های ما بدتر بود یا بعضی دوستان؟ [nishkhand]

mamadshumakher
22nd October 2013, 10:33 PM
[nishkhand] دوستان ننویسید....ننویسید :))

این یک حرکت ناجوانمردانست میخوان دست شمارو برای خانواده هاتون رو کنند.کپی متن هاتونو پست میکنند در خونتون [nishkhand][bamazegi]

دیگه ازین پس راهی برای فرار از سفره پاک کردن کلید گم کردن پول جا گذاشتند و .... نیستا حالا از ما گفتن.همه لو رفتیم [nadidan]

ولی ازونجا که همه لو رفتیم دیگه فدای سرتون بزار ما هم لو بریم

ولی از کدوم بگم [tafakor] من که تاحالا خرابکاری نداشتم [sootzadan]

فقط رفته بودیم قشم خونه یکی از اشناها.داخل خونش دارت داشت ازین مدلی که سرش اهنربا داره.منو پسر خالم از فاصله کم شروع کردیم دیدیم کیف میده فاصله رو زیاد کردیم.هی بیشتر هی بیشتر تا حدی که با قدرت باید پرتاب میکردیم تا برسه به سیبلش [nishkhand]

یدونه پرتاب عاااالی انجام دادم اهنربا خورد به هدف اما قسمت پلاستیکیش شکست[sootzadan] بعد به روی خودمون نیاوردیم گفتیم تو خونه حال نمیده .بهمون بدمینتون داد رفتیم دم در.از فاصله کم شروع کردیم کیف داد فاصله رو زیاد کردیم هی بیشتر هی بیشتر دیگه باید با تمام قدرت به توپش ضربه میزدیم تا برسه به اون یکیمون [nishkhand] ناگهان تورش پاره شد...هیچی دیگه ما گفتیم میریم بیرون یه چرخی بزنیم اومدیم ...

*FATIMA*
22nd October 2013, 10:57 PM
[nishkhand] دوستان ننویسید....ننویسید :))

این یک حرکت ناجوانمردانست میخوان دست شمارو برای خانواده هاتون رو کنند.کپی متن هاتونو پست میکنند در خونتون [nishkhand][bamazegi]

دیگه ازین پس راهی برای فرار از سفره پاک کردن کلید گم کردن پول جا گذاشتند و .... نیستا حالا از ما گفتن.همه لو رفتیم [nadidan]

ولی ازونجا که همه لو رفتیم دیگه فدای سرتون بزار ما هم لو بریم

ولی از کدوم بگم [tafakor] من که تاحالا خرابکاری نداشتم [sootzadan]

فقط رفته بودیم قشم خونه یکی از اشناها.داخل خونش دارت داشت ازین مدلی که سرش اهنربا داره.منو پسر خالم از فاصله کم شروع کردیم دیدیم کیف میده فاصله رو زیاد کردیم.هی بیشتر هی بیشتر تا حدی که با قدرت باید پرتاب میکردیم تا برسه به سیبلش [nishkhand]

یدونه پرتاب عاااالی انجام دادم اهنربا خورد به هدف اما قسمت پلاستیکیش شکست[sootzadan] بعد به روی خودمون نیاوردیم گفتیم تو خونه حال نمیده .بهمون بدمینتون داد رفتیم دم در.از فاصله کم شروع کردیم کیف داد فاصله رو زیاد کردیم هی بیشتر هی بیشتر دیگه باید با تمام قدرت به توپش ضربه میزدیم تا برسه به اون یکیمون [nishkhand] ناگهان تورش پاره شد...هیچی دیگه ما گفتیم میریم بیرون یه چرخی بزنیم اومدیم ...
به به ، داداش محمد اومده اعتراف [nishkhand]
میگم داداشی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مطمئنی همین یه دونه بود آیا [tafakor][nishkhand]
یا اینکه این از کمتریناش بود آیا ؟! [sootzadan]

mamadshumakher
22nd October 2013, 11:17 PM
به به ، داداش محمد اومده اعتراف [nishkhand]
میگم داداشی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مطمئنی همین یه دونه بود آیا [tafakor][nishkhand]
یا اینکه این از کمتریناش بود آیا ؟! [sootzadan]


چه از کم به زیاد چه از زیاد به کم باید از یجا شروع شه دیگه [nadidan]

یکی از بهترین راه های فرار از کمک کردن هنگام پهن کردن یا جمع کردن سفره اینه که دوستتون بهتون زنگ بزنه و یه ایراد کامپیوتری بپرسه مجبور شید بشینید پای سیستم [sootzadan] با خودتونم میتونید حرف بزنید [nishkhand]

یبار ترمینال اتوبوسرانی سمنان نشسته بودیم منتظر بودیم ساعت 2 بشه بریم سوار اتوبوس بشیم.این مسئول ببلیط فروشی هی میرفت بیرون.این تلفن زنگ میخورد زنگ بلند دیگه همه کلافه شدیم.حدود 20 نفر ادم تو اون سالن نشسته بودیم.پاشدم رفتم جلو در دیدم پسره این نزدیکا نیست.دوباره تلفن زنگ خورد به دوستم گفتم گوشیو بردار بگو اینجا فرودگاه هست [nishkhand] این دوست ما هم برداشت خیلی ریلکس میگه برای قائمشهر که پرواز ندارم شما بلیط میخوای.اون بنده خدا گفته پرواز چیه اتوبوس رو میگم دوستمم گفت اینجا فرودگاه هست [nadidan].گوشیو گذاشت من اومدم نشستم دوباره تلفن زنگ خورد به دوستم گفتم ایندفعه تو برو دم در کشیک بده.گوشیو برداشتم یه خانمی گفت ترمینال اتوبوسرانی؟من گفتم اشتباه گرفتید اینجا راه آهن هست [nishkhand] یهو بنده خدا عصبی شد میگه اهههههه یبار زنگ میزنی به فرودگاه وصل میشه یبار زنگ میزنی به راه اهن :)) نگو بنده خدا همون قبلیه بود [nadidan][nadidan]

*FATIMA*
22nd October 2013, 11:34 PM
چه از کم به زیاد چه از زیاد به کم باید از یجا شروع شه دیگه [nadidan]

یکی از بهترین راه های فرار از کمک کردن هنگام پهن کردن یا جمع کردن سفره اینه که دوستتون بهتون زنگ بزنه و یه ایراد کامپیوتری بپرسه مجبور شید بشینید پای سیستم [sootzadan] با خودتونم میتونید حرف بزنید [nishkhand]

یبار ترمینال اتوبوسرانی سمنان نشسته بودیم منتظر بودیم ساعت 2 بشه بریم سوار اتوبوس بشیم.این مسئول ببلیط فروشی هی میرفت بیرون.این تلفن زنگ میخورد زنگ بلند دیگه همه کلافه شدیم.حدود 20 نفر ادم تو اون سالن نشسته بودیم.پاشدم رفتم جلو در دیدم پسره این نزدیکا نیست.دوباره تلفن زنگ خورد به دوستم گفتم گوشیو بردار بگو اینجا فرودگاه هست [nishkhand] این دوست ما هم برداشت خیلی ریلکس میگه برای قائمشهر که پرواز ندارم شما بلیط میخوای.اون بنده خدا گفته پرواز چیه اتوبوس رو میگم دوستمم گفت اینجا فرودگاه هست [nadidan].گوشیو گذاشت من اومدم نشستم دوباره تلفن زنگ خورد به دوستم گفتم ایندفعه تو برو دم در کشیک بده.گوشیو برداشتم یه خانمی گفت ترمینال اتوبوسرانی؟من گفتم اشتباه گرفتید اینجا راه آهن هست [nishkhand] یهو بنده خدا عصبی شد میگه اهههههه یبار زنگ میزنی به فرودگاه وصل میشه یبار زنگ میزنی به راه اهن :)) نگو بنده خدا همون قبلیه بود [nadidan][nadidan]
در مورد راه حلتون باید بگم که افاقه نمیکنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چون گوشی رو ازت میگیرن ، میگن بعداً هم میتونی بحرفی [entezar]
من نمیدونم به راز و رمزهای من پی بردن که چنین نقشه هایی برای من نمیگیره [tafakor] یا خودشون قبلاً ازین کارا زیاااااااااااااااااااااد کردن [sootzadan]
اهم اهم ، اصلاً فکر نمیکردم مردم آزاری این شکلی در خونت جریان داشته باشد [nishkhand]
حالا باز داداش ریپورتر رو بگی یا رضوس رو درش شکی نبود [nishkhand] ولی شما رو ... [bamazegi]
ما یه بار چنین کاری را برای دوستمان کردیم ، بنده خدا طرف زهره ترک شد [sootzadan]
تو دانشگاه بودیم ، دوستم هم رفته بود پیش استاد سؤالات بپرسه گوشیش رو گذاشته بود کنار ما [fardemohem]
دوستم هم ازین افرادی بود که شماره save نمیکرد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فکر کن چه حافظه ای داشت حفظ میکرد ! والا تو حفظ کردن یکیش موندیم[nishkhand]
بعد این گوشیش زنگ خورد ، نه یه بار ، نه دو بار ، نه ..... ! عاقا مگه تموم میشد !
خلاصه آخر سر ما گوشی رو برداشتیم و با صدای کاملاً مردونه گفتیم : نیستند ، گوشیش رو پیش من جا گذاشتند [sootzadan]
بعدها فهمیدیم که مادرشان بوده است [sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan]

mamadshumakher
22nd October 2013, 11:44 PM
اهم اهم ، اصلاً فکر نمیکردم مردم آزاری این شکلی در خونت جریان داشته باشد [nishkhand]
حالا باز داداش ریپورتر رو بگی یا رضوس رو درش شکی نبود [nishkhand] ولی شما رو ... [bamazegi]

قرار شد اینجا راحت باشیم دیگه [nishkhand] دیگه نمیگما [bamazegi]

یه استاد فیزیک داشتیم خیلی جوون بود اما نتونست با بچه ها ارتباط خوبی برقرار کنه زیاد بچه ها بهش علاقه نداشتن.هر یک جلسه در میون هم کوئیز میگرفت.با این یکیش خیلی مشکل داشتیم [nishkhand]

و کوئیز های زیادی رو خراب کردیم کل کلاس [nadidan]

یک جلسه دیدیم با کلی برگه امتحانی اومد سر کلاس.برگه هارو پشت رو گذاشت کیفشم گذاشت روش.گفت امروز یه 4تا سوال حل کنید ببینم درس خوندید یا نه [nishkhand] همه استرس گرفتن [sootzadan] اون روز یکی از دوستانم از گرمسار داشت میومد دانشگاه پیشم که اون شب بیاد خونه ما.بهش اس دادم بیاد در کلاس مارو بزنه بگه از دانشگاه ازاد اومده میخواد کلاسای فیزیک اینجارو هم بیاد یکم اشکالاتش بر طرف شه.بهش گفتم استاد رو بکشه بیرونو باهاش صحبت کنه[bamazegi] اونم رسید و در زد و گفت استاد یه لحظه تشریف میارید این بنده خدا هم رفت بیرونو من یکی از سوالاتو برداشتم گذاشتم تو کیفم [nadidan] و بعدش همه کلی اصرار کردیم استاد امروز امتحان نگیر جلسه بعد بگیر قول میدیم هیشکی کمتر از 10 نشه.اونم شرط گذاشت اگر کسی کمتر از 10 بشه به همه منفی میدم [khanderiz]

از کلاس اومدیم بیرون همه دنبال من من دور پارک میدویدم یک کلاس دنبالم میکردن :))

خلاصه امتحان رو عااالی دادیم [bamazegi][nadidan][nadidan][nadidan][nishkhand]

masoume.a.92
23rd October 2013, 12:05 AM
[nishkhand]

یه بار یکی از همکلاسی هام تو حیاط دانشگاه روبرو ما نشسته بود.
بعد پاشد رفت گوشیشو جاگذاشت
منم برداشتم [nishkhand] از اونجا دور شدم
بعد هی این میگشت پیداش نمیکرد
پشت سرهم با گوشی دوستش زنگ میزد که پیداش کنه من رد میکردم تماسشو
این بنده خدا از دلهره همینطور میمرد! [nishkhand]
دیدم زیاد زنگ میزنه یبار گوشیو برداشتم صدامو عوض کردم گفتم چیه انقد زنگ میزنی؟
میخواستی جا نذاری
حالا دیگه مال منه! [nishkhand]
آقا از اون خواهش از من خشانت!
ینی همینطور میخندیدیم با دوستما! [khande]
بعد که یکم حالش دگرگون شد بردم بهش پس دادم
فقط اندکی کتک خوردیم! [sootzadan]

kamel.gholami
24th October 2013, 03:38 PM
اوه اوه! چه خبره اینجا ... بابا شما دیگه کی هستین ، دستِ شیطونو بستین

یعنی با خوندن بعضی از این اعترافا به خودم میگه من چقد بچه ی آرومی بودم تا حالا ...

رضوس
12th November 2013, 01:08 PM
من هم میخوام اعتراف کنم[nishkhand]

سوم دبیرستان بودیم یه همایش ریاضی برگزار کردیم حالا بماند چه کلاسایی که نپیچوندیم[nishkhand]

بعد از برگزاری همایش قسمت کارگاه دیدم از حراست آموزش پرورش ناحیه و استان و بسیج ریختن اونجا[negaran][nadidan]

رفتیم ببینیم چه خبره گفتن به ما گزارش شده اینجا پپسر و دختر قاطین و دارین میزنین و میرقصین[taajob]

یکی 500 تا سکته ناقص زدیم

حالا در حال توضیح و گزارش بودیم و اینا اومدن داخل و قانع شدن خبری نیست

رفتیم دم در که دیگه همایش تموم شده بود دیدیم 3 تا ماشین نیروی انتظامی اومدن جلو در[negaran]

چه خبره؟؟؟؟؟؟

گفتن به ما گزارش شده اینجا دعوا شده[negaran]

بعد فهمیدیم که یکی که قبلا تحدیدمون کرده بود با چند نفر آدم سر کوچه وایساده بودن این سرهنگه هم بابای یکی از بچه هاست که زنگ زده به باباش که ممکنه دعوا بشه یه ماشین گشت آماده داشته باشین برای اینجا اونم جوگیر سه تا ماشین فرستاده بود[khande]

در این شلوغی و جمع و جور کردن مشکلات و گروه ها که داشتن اعتراض میکردن چرا نتایج اینجوری شد داشتیم برا اونا توضیح میدادیم و خسته بعد از 4 روز نخوابیدن اومدیم خونه

یادمون افتاد پروژکتور مدرسه رو بر نداشتیم

صبح که رفتیم دیدیم جا تره و بچه نیست زده بودن تو گوشش نامرد مسئول سالن هم همه چیز رو تکذیب کرد

ماهم برای فکر چاره شرو کردیم سند سازی برای حامی مالی و افزایش قیمتا که خدارو شکر پولش رو دراوردیم دادیم به مدرسه[nishkhand]

moh1370
21st November 2013, 07:53 PM
منم میخوام اعتراف کنم منم یه بار یواشکی لوشک خواهرمو خوردم
در همین حد کافیه؟
یا باید در مورد ضرب و شتم بچه های محل بگم؟
شکستن شیشه خونه همسایه که کفایت می کنه؟
دیگه ازم نخواین درباره پنچر کردن ماشین همسایه و برداشتن شمع موتور خدمتگزار مدرسه بگم
خدا منو ببخشه یه بارم غیر عمد حیات خونه یه بنده خدایی رو به آتیش کشیدم
و یه مرتبه کاملا عمدی دوچرخه بکی از دوستامو از ارتفاع انداختم پایین،بعدم بهش نگفتم
و در کل تعریف از خود نباشه من بچه آرومی بودم

رضوس
22nd November 2013, 11:09 AM
تابستون با چنتا از بچه ها رفتیم مشهد جای شما خالی صفایی داشت[nishkhand]

از هرچه بگذریم چیزای زیادی خاطره شد[khande]

یه چیزی که خیلی خاطره شد این بود که یکی از بچه خیلی سوتی میداد یعنی تو هر جمله دقت میکردی 3 تا سوتی توش بود خب به هر حال پیش میومد که بقیه هم سوتی میدادن ولی این بی نظیر بود تو ضمینه سوتی دهی[nishkhand][khande]

تازه اگر توجه نمیکردی به جملاتش باز هم تو هر جمله یه سوتی مشهود بود[nishkhand]

با قطار نزدیک به دو روز تو راه بودیم این دو روز همش هم دیگه رو بخاطر این سوتی ها مسخره میکردیم

بعد روز اولم تو مشهد به همین روال گذشت که یه دفه هر 6 تامون تصمیم گرفتیم به جای مسخره کردن بگیم <دوست دارم> [khande][nishkhand]تو خیابون که راه میرفتیم هر یکی دو دیقه یه بار 5 نفر با هم داد میزدن : <<مهدی دوست دارم>>[khande][nishkhand]

ملتم که نمیدونستن جریان چیه این شکلی میشدن[taajob][eynaki]

یه چند باری هم دیدم که مردم چرخیدن سمت حرم و دستاشونو بردن بالا[nadidan][sootzadan][khande][nishkhand][sootzadan]

حالا نمیدنم برای ما دعا میکردن یا برای خودشون[soal][sootzadan][nadidan]

تازه هرچی سوتی سنگین تر و واضح تر بود این غلظت هم تغییر میکرد مثلا میشد:

دوووووووووســـــــــت دااااااااااررررررررمممممم م[khande]
عاااااااااااااااشقتمممممم مممممممممم[nishkhand]

اینو میگفتیم و میخندیدم[nishkhand]

خب شما هم میتونین دستاتونو بیارید بالا[khande][nishkhand][khande][sootzadan]


البته اینو گفتم که بگم تو این چند ماهه به بعضی دوستان که گفتم دوست دارم منظور این دوست دارم بوده نه اون دوست دارم[khande][khande][khande][khande][khande][khejalat][khejalat]


الانم بگم همتونو دوس دارم[nishkhand]

masoume.a.92
22nd November 2013, 03:02 PM
تابستون با چنتا از بچه ها رفتیم مشهد جای شما خالی صفایی داشت[nishkhand]

از هرچه بگذریم چیزای زیادی خاطره شد[khande]

یه چیزی که خیلی خاطره شد این بود که یکی از بچه خیلی سوتی میداد یعنی تو هر جمله دقت میکردی 3 تا سوتی توش بود خب به هر حال پیش میومد که بقیه هم سوتی میدادن ولی این بی نظیر بود تو ضمینه سوتی دهی[nishkhand][khande]

تازه اگر توجه نمیکردی به جملاتش باز هم تو هر جمله یه سوتی مشهود بود[nishkhand]

با قطار نزدیک به دو روز تو راه بودیم این دو روز همش هم دیگه رو بخاطر این سوتی ها مسخره میکردیم

بعد روز اولم تو مشهد به همین روال گذشت که یه دفه هر 6 تامون تصمیم گرفتیم به جای مسخره کردن بگیم <دوست دارم> [khande][nishkhand]تو خیابون که راه میرفتیم هر یکی دو دیقه یه بار 5 نفر با هم داد میزدن : <<مهدی دوست دارم>>[khande][nishkhand]

ملتم که نمیدونستن جریان چیه این شکلی میشدن[taajob][eynaki]

یه چند باری هم دیدم که مردم چرخیدن سمت حرم و دستاشونو بردن بالا[nadidan][sootzadan][khande][nishkhand][sootzadan]

حالا نمیدنم برای ما دعا میکردن یا برای خودشون[soal][sootzadan][nadidan]

تازه هرچی سوتی سنگین تر و واضح تر بود این غلظت هم تغییر میکرد مثلا میشد:

دوووووووووســـــــــت دااااااااااررررررررمممممم م[khande]
عاااااااااااااااشقتمممممم مممممممممم[nishkhand]

اینو میگفتیم و میخندیدم[nishkhand]

خب شما هم میتونین دستاتونو بیارید بالا[khande][nishkhand][khande][sootzadan]


البته اینو گفتم که بگم تو این چند ماهه به بعضی دوستان که گفتم دوست دارم منظور این دوست دارم بوده نه اون دوست دارم[khande][khande][khande][khande][khande][khejalat][khejalat]


الانم بگم همتونو دوس دارم[nishkhand]


خداییش من نمیگم!
خودت بگرد سوتی ات رو تو این متن پیدا کن آقای سوتی!
از اون رفیقت همچین رفیقی اصلا بعید نیست! [nishkhand]

و درضمن مطمئنا برا شما دعا میکردن... حالا در حق دوستت نمیدونم
ولی در حق تو که دعاشون نگرفته متاسفانه![nishkhand]

parnian 80
22nd November 2013, 03:12 PM
تابستون با چنتا از بچه ها رفتیم مشهد جای شما خالی صفایی داشت[nishkhand]

از هرچه بگذریم چیزای زیادی خاطره شد[khande]

یه چیزی که خیلی خاطره شد این بود که یکی از بچه خیلی سوتی میداد یعنی تو هر جمله دقت میکردی 3 تا سوتی توش بود خب به هر حال پیش میومد که بقیه هم سوتی میدادن ولی این بی نظیر بود تو ضمینه سوتی دهی[nishkhand][khande]

تازه اگر توجه نمیکردی به جملاتش باز هم تو هر جمله یه سوتی مشهود بود[nishkhand]

با قطار نزدیک به دو روز تو راه بودیم این دو روز همش هم دیگه رو بخاطر این سوتی ها مسخره میکردیم

بعد روز اولم تو مشهد به همین روال گذشت که یه دفه هر 6 تامون تصمیم گرفتیم به جای مسخره کردن بگیم <دوست دارم> [khande][nishkhand]تو خیابون که راه میرفتیم هر یکی دو دیقه یه بار 5 نفر با هم داد میزدن : <<مهدی دوست دارم>>[khande][nishkhand]

ملتم که نمیدونستن جریان چیه این شکلی میشدن[taajob][eynaki]

یه چند باری هم دیدم که مردم چرخیدن سمت حرم و دستاشونو بردن بالا[nadidan][sootzadan][khande][nishkhand][sootzadan]

حالا نمیدنم برای ما دعا میکردن یا برای خودشون[soal][sootzadan][nadidan]

تازه هرچی سوتی سنگین تر و واضح تر بود این غلظت هم تغییر میکرد مثلا میشد:

دوووووووووســـــــــت دااااااااااررررررررمممممم م[khande]
عاااااااااااااااشقتمممممم مممممممممم[nishkhand]

اینو میگفتیم و میخندیدم[nishkhand]

خب شما هم میتونین دستاتونو بیارید بالا[khande][nishkhand][khande][sootzadan]


البته اینو گفتم که بگم تو این چند ماهه به بعضی دوستان که گفتم دوست دارم منظور این دوست دارم بوده نه اون دوست دارم[khande][khande][khande][khande][khande][khejalat][khejalat]


الانم بگم همتونو دوس دارم[nishkhand]
منم خیییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییلللللللل لللللللللللللللللللللیییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییی
دوووووووووووووووووووووووو وووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسس سسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتتتتتوووووووو ووووووووونننننننننننننننن ننننننننن داااااااااااااااااااااااا ااااااررررررررررررررررررر ررررررررررررررررررررممممم ممممممممم[khande]

رضوس
22nd November 2013, 03:56 PM
خداییش من نمیگم!
خودت بگرد سوتی ات رو تو این متن پیدا کن آقای سوتی!
از اون رفیقت همچین رفیقی اصلا بعید نیست! [nishkhand]

و درضمن مطمئنا برا شما دعا میکردن... حالا در حق دوستت نمیدونم
ولی در حق تو که دعاشون نگرفته متاسفانه![nishkhand]
کووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟[sootzadan]
نیست سوتی که!!!!!![tafakor][eynaki]

[sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan]

اثرات گشتن با همین مهدیه[khande]

بعد این باید پزشکی دانشگاه تهران بخونه ما بمونیم پشت کنکور این چه وضعیه؟؟؟؟؟؟

باباش رفته جنگ به این چه؟؟؟؟؟

masoume.a.92
22nd November 2013, 04:02 PM
کووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟[sootzadan]
نیست سوتی که!!!!!![tafakor][eynaki]

[sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan]

اثرات گشتن با همین مهدیه[khande]

بعد این باید پزشکی دانشگاه تهران بخونه ما بمونیم پشت کنکور این چه وضعیه؟؟؟؟؟؟

باباش رفته جنگ به این چه؟؟؟؟؟

خوشت میاد بحث راه بندازیا... [cheshmak]
الان ملت میان واکنش نشون میدن... [nishkhand]

رضوس
22nd November 2013, 04:15 PM
خوشت میاد بحث راه بندازیا... [cheshmak]
الان ملت میان واکنش نشون میدن... [nishkhand]
ملت .................................................. .................................................. ...

من خودم موافق سهمیه ام ولی اینجوری آخه؟؟؟؟

رتبه کشوریش 7900 بود رتبه در سهمیه شاهد 75

یکی از دوستام رتبه کشوریش 68 بود در سهمیه اش 31 این بهشتی درس میخونه این دانشگاه تهران

به اندازه شلغم بارش نمیشه

Majid_GC
22nd November 2013, 04:19 PM
کووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟[sootzadan]
نیست سوتی که!!!!!![tafakor][eynaki]

[sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan]

اثرات گشتن با همین مهدیه[khande]

بعد این باید پزشکی دانشگاه تهران بخونه ما بمونیم پشت کنکور این چه وضعیه؟؟؟؟؟؟

باباش رفته جنگ به این چه؟؟؟؟؟


بله ! بله !

واقعا چرا !!!!![nishkhand]

رضوس
22nd November 2013, 04:24 PM
بله ! بله !

واقعا چرا !!!!![nishkhand]
محض یرا

Majid_GC
22nd November 2013, 04:27 PM
محض یرا

واقعا !

باید در انزوا بمونی ! تا جو گیر نشی [nishkhand][khande][bamazegi]

رضوس
22nd November 2013, 04:31 PM
واقعا !

باید در انزوا بمونی ! تا جو گیر نشی [nishkhand][khande][bamazegi]
تو اگه مردی بیا اعتراف کن[nishkhand]

Majid_GC
22nd November 2013, 04:34 PM
تو اگه مردی بیا اعتراف کن[nishkhand]

به دلیل مسائل امنیتی سکوت اختیار میکنم !

هر حرفی از این به بعد بزنید در داداگاه علیه خود شما استفاده می شود[nishkhand]

رضوس
22nd November 2013, 04:36 PM
به دلیل مسائل امنیتی سکوت اختیار میکنم !

هر حرفی از این به بعد بزنید در داداگاه علیه خود شما استفاده می شود[nishkhand]
باشه در داداگاه علیهم استفاده کن[khande][khande][khande][khande][khande][khande]

yas-90
28th December 2013, 05:24 PM
سلام[golrooz]
سوم دبستان بودم ....درس پرواز لاک پشت بود(اسمش یادم نمیاد همین بود؟؟)

معلم ما عادت داشت از یه درس اونقدر باید براش مینوشتیم که میشد طومار .... منم که کلا از اینهمه تکلیف خسته میشدم اومدم قانون شکنی کنم .... موقع نوشتن چند خط رو حذف میکردم که حجم نوشته کم بشه[sootzadan]....ریز مینوشتم که معلم هم متوجه نشه

از اونجایی که مشکوک بودم بالاخره لو رفتم....حالا چرا لو رفتم چون منی که کلا همچین فاصله میذارم بین کلمات و خطوط که درست و حسابی نفس بکشن و یک صفحه ی بقیه برای من سه صفحه ای میشه اومده بودم ریز نوشته بودم و نزدیک به همدیگه خب معلومه که معلمه شک میکنه....خب بچه بودم اونموقع آی کیو در حد گنجشکه[sootzadan]

از قضا یه مدت معلممون همش یه جوری منو نگاه میکرد... البته بار اول شک نکرد خب با خودش فکر کرد جو گیر شدم ریز نوشتم[nishkhand]

اما متاسفانه منم که دیدم نه انگار فایده داشته همچنان به کار خودم ادامه دادم از قضا یه روز که معلم داشت تک تک تکالیف رو نگاه میکرد به من که رسید دیگه طاقت نیورد و گفت از روش بخون[nishkhand] من فقط صم بکم بهش نگاه میکردم[labkhand] اونم به بغل دستیم گفت بخون ....آی میخوند و آی من ضایع میشدم[nadidan]
آخرش هم مجبورم کرد از روی تکالیف یه عالمه(یادم نیست فقط میدونم خیلی زیاد بود) بنویسم[negaran].....هر چند باز هم پشیمون نشدم چون در هر صورت یه مدتی از دست نوشتن تکلیف زیاد فرار کرده بودم[nishkhand] فقط دیگه قانون شکنی نکردم یعنی جرات نکردم[sootzadan]

کلا زیاد اهل قانون شکنی نیستم اما از خوش شانسیه زیادم هر وقت هم اینکار رو میکنم بعدش این شکلی میشم[nadidan]

parnian 80
28th December 2013, 08:21 PM
من...
یه چیزیو میخوام اعتراف کنم[nishkhand]
همون دبیری که الان ذات الریه گرفتن...[afsoorde]
یه بار رفتیم یکی از سوالای آزمونو ازشون بپرسیم
از ااونجایی مه این معلم از اونایی بود که خیلی با پاسخنامه میونش خوب بود میگفت پاسخنامه رو بدید من براتون توضیح میدم(خسته نباشن.)
البته ما توضیح نمیخواستیم اون سواله غلط بود تو آزمون گفتن برید از دبیر ریاضیتون بپرسی(2 نفر بودیم.)
خلاصه ما پاسخنامه رو ندادیم[nishkhand]
این معلم هم یه جمع بود میخواست انجام بده این جمع رو.روش نمیشد جلوی ما زیر همی بنویسه هی داشت زیر لب ذهنی جمع میکرد هی چرت و پرت میگفت:2و 7که میشه 4...[khande]
خلاصه من هم که وقتم کلی تلف شده بود با صدای آرام به دوستم گفتم نترسین به کسی نمیگیم....زیر هم جمع کنین.
نمیدونم این شاه گوش بود؟؟چچی بود به هر حال شنید
آقا این سرخ شد صورتی بنفش زرد سبز[nishkhand]
یهو دیدیم صدای قهقهه پر کرده سالن رو.
معلمه دیگه داشت میترکید از شدت خنده[nadidan][taajob]
من و دوستمم با عرض اینکه زنگ بعد ازتون میگیریم فلنگو بستیم[khanderiz]
خلاصه آخر سال شد و منم شاگرد اول بودم ایشون به عنوان خاطره برای من نوشت
مهم نیست چه مدرکی دارید
مهم این است چه درکی دارید[khande][khejalat]

نابغهه
24th February 2014, 09:32 PM
سلام من خیلی وقتاکه همه فک میکنن خوابم خودموزدم به خواب تااززیر کارادربرم تاالانم موفق بودم[shaad][shademani][khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid]

کلاه سفید
28th March 2014, 04:41 PM
جدی چرااااااا؟
منم متنفرم از این کار! [soal]


پس من سومیشم. چون من یکی متنف ف ف ف ف ف ف ف ف ف ف فرم

کلاه سفید
28th March 2014, 04:45 PM
سلام سلام

آقا من کلاً قبل از اومدن مهمون تو خونه تزئینات اصولاً انجام میدم ، وقتیم مهمون میاد ، من از مهمونا مهمون ترم ، اصلاً هر کی میاد خونمون میګه مهمون چه طوری ؟[nishkhand]

منم با کلی رو میګم ، خوبم شما چه طورید ؟ خوش میګذره ؟ [fardemohem][bietena]

وقتیم به سفره پاک کردن می رسه یه جا جیم میشم کسی نګه سفره رو پاک کن ، اصلاً شده ظرف میشورم ولی دست به سفره نمی زنم ، جالبه به مهمونا هم میګم بشینن ، خودمم میرم می شینم پیششون [nishkhand]

کلاً اینجوریم فقط پشت صحنه کار می کنم [nadidan][labkhand][sootzadan]



جدی چرا همه دخترا از سفره پاک کردن بدشون میاد

farhad_jomand
28th March 2014, 04:49 PM
جدی چرا همه دخترا از سفره پاک کردن بدشون میاد

بنده هم بدم میاد وقتی مهمون داریم خیلی متنفرررررررررررررررررررم[golrooz]

اسپوتنیک
28th March 2014, 04:56 PM
جدی چرا همه دخترا از سفره پاک کردن بدشون میاد

ولی من بدم نمیاد!!!!! یه همچین بچه ای ام من... [bamazegi]

کلاه سفید
28th March 2014, 05:03 PM
ولی من بدم نمیاد!!!!! یه همچین بچه ای ام من... [bamazegi]

آخه ی ی ی ی ی ی ی ی مثل خواهر مهربون من niloo92

هستی..
28th March 2014, 08:01 PM
من از مهمون خیلی خوشم میاد ولی خدا نکنه مهمون بخواد بیش از یه روز بمونه که اونوقت دلم میخواد یکی از بلایای طبیعی رو سرش در بیارم مثلا اینکه روغن بریزم زیر پاشون پاشون بشکنه یا اینکه ترقه بازی یه کم راه بندازم و....[nishkhand]
البته همه مستحضرن که من بچه خوبی هستم فقط یه کم کودک درونم نا ارومی میکنه که اونم مربوط به خودشه نه من[sootzadan]

سروه74
11th February 2015, 10:47 PM
بنده کلا تنبلم همین الانم تومهمونی ام
کلا کارخاصی بجزدست گل به اب دادن بلدنیستم
هرموقع ام واسه کاری صدام میزنن میگم درس دارم
چندروزقبل مامانم ازتواشپزخونه صدام زدگفت ظرف هایی روکه چندروزه دوروبرت جمع کردی توشون چیزخوردی رو برام بیار بایه صحنه بتورنکردنی روبه روشدم که مامانم گفت بخدا یکی دیگه بودالان ازجخالت اب شده بود
چندروزقبلتر یه فنجون چایی رو برده بودم تواتاقم که بخورمش(2حبه قندانداختم توفنجون) ولی همونجاحوصله نداشتم بخورمش ولش کردم دیگه نبردمش تواشپزخونه چایی توفنجون درحدعسل غلیظ شده بود یعنی واقعااون لحظه برای چنددقیقه خواستم تحت تاثیرقراربگیرم ولی گفتم بیخیال این ژست هابهت نمیاد
هیچی دیگه مامانم یجوری نگام میکردکه بازرفتم تواتاق ودروبستم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد