طلیعه طلا
4th October 2013, 08:16 AM
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند
با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند، "فقر".
آنهایی که از بین علم و ثروت، همیشه علم را انتخاب می کردند.
نوشته بودند که "فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد.
ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند."
طفلکی ها عادت کرده بودند که مجیز فقر را بگویند، چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود، "عطر"
انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود
نوشته بود :
"عطر آن حس هایی از آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است"
با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند، "فقر".
آنهایی که از بین علم و ثروت، همیشه علم را انتخاب می کردند.
نوشته بودند که "فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد.
ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند."
طفلکی ها عادت کرده بودند که مجیز فقر را بگویند، چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود، "عطر"
انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود
نوشته بود :
"عطر آن حس هایی از آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است"