Sookoot
30th September 2013, 10:56 PM
مدرسه که می رفتم، وقتی دستشویی ام می گرفت سرم را می انداختم پایین و بدون اجازه کلاس را ترک می کردم. یک بار معلم دستش را محکم روی سرم گذاشت و پرسید مگه تو مخ نداری؟ من هم جواب دادم: نه ندارم!»
شعبان بی مخ فردی بود با لباس شخصی که خود را حامی حکومت می دانست و به همراه دار و دسته خود و با دادن شعار های محکم و تند و تیز برعلیه افراد مخالف و رعب و وحشت حاکم می کرد.
شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ یکی از نامهای جنجالی تاریخ معاصر ایران و از بازیگران اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود. وی زورخانه دار و باستانی کار ایرانی بود که بیشتر به خاطر حضورش در حرکات سیاسی به خصوص در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شهرت داشت.
http://images.persianblog.ir/353196_KfkzamOe.jpg
زندگینامه
شعبان جعفری مشهور به «شعبون بیمخ» در سال 1300 ه.ش در محله سنگلج تهران در یک خانوادة پرجمعیت (13 خواهر و برادر) متولد شد. وی طی چهار سال تحصیل در مقطع ابتدایی به سب شرور بودن از چندین مدرسه اخراج شد و سرانجام ترک تحصیل نمود.
در دوران نوجوانی و جوانی نیز به همراه سایر اراذل و اوباش ماجراییهای بسیاری داشت و به همین دلیل در سن 15 سالگی به زندان افتاد. دوران خدمت سربازی وی چهار سال طول کشید.
پس از ورود متفقین به ایران، او نیز با فرار از پادگان به دوران سربازی خود پایان داد و پس از چندی به همراه یکی دیگر از کشتیگیران در میدان شاهپور باشگاه ورزشی به نام باشگاه آهن راهاندازی کرد و در مسابقات قهرمانی ورزشهای باستانی کشور سال 1322 به قهرمانی در رشتة کباده و چرخ دست یافت
جعفری از سال 1326ش با بر هم زدن نمایش « مردم» به کارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، برای حاکمیت محبوب شد و به جای آنکه به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی محبوس گردد با دریافت وجه دستی بنابه دستور ادارة آگاهی مدتی از تهران به لاهیجان رفت. در لاهیجان زورخانهای را اداره میکرد و پس از یک سال به تهران بازگشت.
دهه سی، برای این لعین بی مخ، دهة طلایی بود. در سال 1329 پس از آنکه به استقبال آیتالله کاشانی که از تبعید بازمیگشت رفت، در بین جمعیت طرفداران آیتالله، شایع شد که وی به قصد قتل ایشان در این مراسم حضور یافته است و همین مسئله باعث شد تا از سوی طرفداران آیتالله کاشانی مورد ضرب و جرح قرار گیرد و مدتی نیز در بیمارستان بستری بود. سپس به حمایت از نهضت ملی شدن نفت و دکتر مصدق برخواست. او به همراه گروه اراذل و اوباش خود در روز 14 آذر 1330، به دفتر روزنامههای چپ و تودهای و مخالف دولت دکتر مصدق مانند چلنگر، مردم، شورش، بدر و... حمله کرده و این دفاتر را غارت و ویران کردند. این آشوب برای او مدتی حبس در زندان قصر را به ارمغان آورد.
پس از آزاد شدن بار دیگر راه خود را در پیش گرفت، در جریان 30 تیر 1331 به فعالیت برای بازگرداندن دکتر مصدق بر مسند نخستوزیری پرداخت اما به فاصلة کوتاهی از مصدق روی برگرداند و ماجرای 9 اسفند 1331 پیش آمد. در این روز به پیشنهاد دکتر مصدق، شاه قصد خروج از کشور و سفر به عتبات را داشت که شعبان به همراه گروهی از اراذل و اوباش خود با تجمع در مقابل کاخ مرمر از این امر جلوگیری کردند و با تهدید بازاریان، بازار تعطیل شد و این گروه به مقابل خانه دکتر مصدق رفته و اقدام به شکستن در منزل وی نمودند. این ماجرا منجر به حبس وی تا 28 مرداد 1332 شد و در ظهر 28 مرداد 1332 به حکم زاهدی از زندان آزاد شد و جریان هدایت اوباش را به عهده گرفت. پس از کودتای 28 مرداد به تاجبخش شهرت یافت. پس از این خدمت، بنابه پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه ملاقات کرد و زمینی برای تاسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد، در ضمن در همین ملاقات از شاه اجازه گرفت تا جمعیتی به نام جمعیت جوانان جانباز تشکیل دهد تا در مواقعی ضروری از آنان استفاده شود. ساخت باشگاه جعفری سه سال طول کشید و محمدرضا پهلوی خود آن را افتتاح کرد. مدتی نیز تیمور بختیار ریاست افتخاری آن را برعهده داشت. هزینههای باشگاه از دربار و اطرافیان شاه و ساواک تامین میشد. گرچه او منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار است ولی اسناد تقاضای پول از دربار توسط وی موجود میباشد.
در اسفند 1332، دکتر حسین فاطمی دستگیر شد و شعبان جعفری که خصومتی خاص با وی داشت با دستة خود به مقابل شهربانی رفت و زمانی که دکتر فاطمی از شهربانی خارج شد به وی حمله کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد و به روایتی با چاقو مورد حمله قرار داد. او در خاطرات خود به صراحت منکر این مسئله است و آن را امری ناممکن از سوی خود میخواند.
در مراسم 4 آبان هر سال جعفری به نمایش ورزشهای باستانی در ورزشگاه امجدیه، در مقابل شاه میپرداخت. بسیاری از مهمانان خارجی حکومت به باشگاه او دعوت میشدند و در آنجا ورزش باستانی اجرا میشد.
در جریان وقایع 15 خرداد 1342، باشگاه جعفری آتش زده شد. جعفری نیز با جمعیت جوانان جانباز خود به تلافی در روز 16 خرداد به خیابانها ریختند و ایجاد رعب و وحشت کردند. حضور او در چنین روزهایی آنچنان زننده بود که وزارت اطلاعات و امنیت کشور خواهان آن بود که هرچه کمتر در محافل ظاهر شود. از دیگر اقدامات وی برگزاری مراسم روضهخوانی در دهه ماه محرم در تکیه دباغخانه بود که هزینه آن را از ساواک هر ساله دریافت میکرد.
با آغاز انقلاب اسلامی، جعفری نیز احساس خطر کرد و به اسرائیل گریخت ولی مجدداً به ایران بازگشت و همزمان با خروج شاه از کشور به ژاپن رفت. از ژاپن به آلمان، اسرائیل، فرانسه، انگلیس و ترکیه رفت. در ترکیه با گروه ارتشبد آریانا و بر علیه حکومت جمهوری اسلامی به فعالیت پرداخت و دو نامه این ژنرال فراری را برای دو سرکرده رژیم صهیونیستی؛ اسحاق رابین و غوری ناکیس- از ژنرالهای اسرائیلی و رئیس بخش مهاجرت آژانس یهود برد.
او سالها با دریافت تابعیت امریکایی، در کالیفرنیا زندگی میکرد و خاطرات وی به کوشش هما سرشار منتشر شد.
سرانجام شعبان جعفری در سن هشتاد و پنج سالگی و در روز ۲۸ مرداد، ۱۳۸۵ - سالگرد کودتای ۲۸ مرداد - در شهر لوس آنجلس واقع در ایالات متحده آمریکا درگذشت
لقب " بی مخ " از کجا آمد
به گفته خود شعبان جعفری: مدرسه که می رفتم، وقتی دستشویی ام می گرفت سرم را می انداختم پایین و بدون اجازه کلاس را ترک می کردم. یک بار معلم دستش را محکم روی سرم گذاشت و پرسید مگه تو مخ نداری؟ من هم جواب دادم: نه ندارم!»
لقب شعبان بی مخ از ده دوازده سالگی به او اعطا شد.
شعبان بی مخ فردی بود با لباس شخصی که خود را حامی حکومت می دانست و به همراه دار و دسته خود و با دادن شعار های محکم و تند و تیز برعلیه افراد مخالف و رعب و وحشت حاکم می کرد.
شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ یکی از نامهای جنجالی تاریخ معاصر ایران و از بازیگران اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود. وی زورخانه دار و باستانی کار ایرانی بود که بیشتر به خاطر حضورش در حرکات سیاسی به خصوص در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شهرت داشت.
http://images.persianblog.ir/353196_KfkzamOe.jpg
زندگینامه
شعبان جعفری مشهور به «شعبون بیمخ» در سال 1300 ه.ش در محله سنگلج تهران در یک خانوادة پرجمعیت (13 خواهر و برادر) متولد شد. وی طی چهار سال تحصیل در مقطع ابتدایی به سب شرور بودن از چندین مدرسه اخراج شد و سرانجام ترک تحصیل نمود.
در دوران نوجوانی و جوانی نیز به همراه سایر اراذل و اوباش ماجراییهای بسیاری داشت و به همین دلیل در سن 15 سالگی به زندان افتاد. دوران خدمت سربازی وی چهار سال طول کشید.
پس از ورود متفقین به ایران، او نیز با فرار از پادگان به دوران سربازی خود پایان داد و پس از چندی به همراه یکی دیگر از کشتیگیران در میدان شاهپور باشگاه ورزشی به نام باشگاه آهن راهاندازی کرد و در مسابقات قهرمانی ورزشهای باستانی کشور سال 1322 به قهرمانی در رشتة کباده و چرخ دست یافت
جعفری از سال 1326ش با بر هم زدن نمایش « مردم» به کارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، برای حاکمیت محبوب شد و به جای آنکه به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی محبوس گردد با دریافت وجه دستی بنابه دستور ادارة آگاهی مدتی از تهران به لاهیجان رفت. در لاهیجان زورخانهای را اداره میکرد و پس از یک سال به تهران بازگشت.
دهه سی، برای این لعین بی مخ، دهة طلایی بود. در سال 1329 پس از آنکه به استقبال آیتالله کاشانی که از تبعید بازمیگشت رفت، در بین جمعیت طرفداران آیتالله، شایع شد که وی به قصد قتل ایشان در این مراسم حضور یافته است و همین مسئله باعث شد تا از سوی طرفداران آیتالله کاشانی مورد ضرب و جرح قرار گیرد و مدتی نیز در بیمارستان بستری بود. سپس به حمایت از نهضت ملی شدن نفت و دکتر مصدق برخواست. او به همراه گروه اراذل و اوباش خود در روز 14 آذر 1330، به دفتر روزنامههای چپ و تودهای و مخالف دولت دکتر مصدق مانند چلنگر، مردم، شورش، بدر و... حمله کرده و این دفاتر را غارت و ویران کردند. این آشوب برای او مدتی حبس در زندان قصر را به ارمغان آورد.
پس از آزاد شدن بار دیگر راه خود را در پیش گرفت، در جریان 30 تیر 1331 به فعالیت برای بازگرداندن دکتر مصدق بر مسند نخستوزیری پرداخت اما به فاصلة کوتاهی از مصدق روی برگرداند و ماجرای 9 اسفند 1331 پیش آمد. در این روز به پیشنهاد دکتر مصدق، شاه قصد خروج از کشور و سفر به عتبات را داشت که شعبان به همراه گروهی از اراذل و اوباش خود با تجمع در مقابل کاخ مرمر از این امر جلوگیری کردند و با تهدید بازاریان، بازار تعطیل شد و این گروه به مقابل خانه دکتر مصدق رفته و اقدام به شکستن در منزل وی نمودند. این ماجرا منجر به حبس وی تا 28 مرداد 1332 شد و در ظهر 28 مرداد 1332 به حکم زاهدی از زندان آزاد شد و جریان هدایت اوباش را به عهده گرفت. پس از کودتای 28 مرداد به تاجبخش شهرت یافت. پس از این خدمت، بنابه پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه ملاقات کرد و زمینی برای تاسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد، در ضمن در همین ملاقات از شاه اجازه گرفت تا جمعیتی به نام جمعیت جوانان جانباز تشکیل دهد تا در مواقعی ضروری از آنان استفاده شود. ساخت باشگاه جعفری سه سال طول کشید و محمدرضا پهلوی خود آن را افتتاح کرد. مدتی نیز تیمور بختیار ریاست افتخاری آن را برعهده داشت. هزینههای باشگاه از دربار و اطرافیان شاه و ساواک تامین میشد. گرچه او منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار است ولی اسناد تقاضای پول از دربار توسط وی موجود میباشد.
در اسفند 1332، دکتر حسین فاطمی دستگیر شد و شعبان جعفری که خصومتی خاص با وی داشت با دستة خود به مقابل شهربانی رفت و زمانی که دکتر فاطمی از شهربانی خارج شد به وی حمله کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد و به روایتی با چاقو مورد حمله قرار داد. او در خاطرات خود به صراحت منکر این مسئله است و آن را امری ناممکن از سوی خود میخواند.
در مراسم 4 آبان هر سال جعفری به نمایش ورزشهای باستانی در ورزشگاه امجدیه، در مقابل شاه میپرداخت. بسیاری از مهمانان خارجی حکومت به باشگاه او دعوت میشدند و در آنجا ورزش باستانی اجرا میشد.
در جریان وقایع 15 خرداد 1342، باشگاه جعفری آتش زده شد. جعفری نیز با جمعیت جوانان جانباز خود به تلافی در روز 16 خرداد به خیابانها ریختند و ایجاد رعب و وحشت کردند. حضور او در چنین روزهایی آنچنان زننده بود که وزارت اطلاعات و امنیت کشور خواهان آن بود که هرچه کمتر در محافل ظاهر شود. از دیگر اقدامات وی برگزاری مراسم روضهخوانی در دهه ماه محرم در تکیه دباغخانه بود که هزینه آن را از ساواک هر ساله دریافت میکرد.
با آغاز انقلاب اسلامی، جعفری نیز احساس خطر کرد و به اسرائیل گریخت ولی مجدداً به ایران بازگشت و همزمان با خروج شاه از کشور به ژاپن رفت. از ژاپن به آلمان، اسرائیل، فرانسه، انگلیس و ترکیه رفت. در ترکیه با گروه ارتشبد آریانا و بر علیه حکومت جمهوری اسلامی به فعالیت پرداخت و دو نامه این ژنرال فراری را برای دو سرکرده رژیم صهیونیستی؛ اسحاق رابین و غوری ناکیس- از ژنرالهای اسرائیلی و رئیس بخش مهاجرت آژانس یهود برد.
او سالها با دریافت تابعیت امریکایی، در کالیفرنیا زندگی میکرد و خاطرات وی به کوشش هما سرشار منتشر شد.
سرانجام شعبان جعفری در سن هشتاد و پنج سالگی و در روز ۲۸ مرداد، ۱۳۸۵ - سالگرد کودتای ۲۸ مرداد - در شهر لوس آنجلس واقع در ایالات متحده آمریکا درگذشت
لقب " بی مخ " از کجا آمد
به گفته خود شعبان جعفری: مدرسه که می رفتم، وقتی دستشویی ام می گرفت سرم را می انداختم پایین و بدون اجازه کلاس را ترک می کردم. یک بار معلم دستش را محکم روی سرم گذاشت و پرسید مگه تو مخ نداری؟ من هم جواب دادم: نه ندارم!»
لقب شعبان بی مخ از ده دوازده سالگی به او اعطا شد.