توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوال خاطره اغاز سال تحصیلی ومسابقه
سمیه نجفی
21st September 2013, 12:08 PM
سلام دو روز دیگه سال تحصلی جدید شروع میشه اکثر بچه های سایت خیلی وقته که از اون وادی ها بیرون اومدن اما همیشه خاطرات خوب وبد وشیرین وتلخ توی ذهنشون هست حالا شما بیاید واز اونروزاتون خاطره بگید تا هفتم مهر بهترین خاطره جایزه داره http://uc-njavan.ir/images/tj5n1igry8akk7mmqd7z.gif http://uc-njavan.ir/images/e1s3qgebqi4hd02smps9.gif http://uc-njavan.ir/images/fz9ijku8q2yne1eq4zd.gif http://uc-njavan.ir/images/2uwiaage5zu4m9h6oa3v.gif
سروه74
21st September 2013, 12:19 PM
خاطرات مدرسه مون وبگیم[eynaki]
سمیه نجفی
21st September 2013, 12:28 PM
بله گلم خاطرات مدرستونو بگید خاطره از مدرسه رفتنتون و...
سروه74
21st September 2013, 12:38 PM
[shaad]راستش من کلا دوران مدرسه بهم خوش گذشته ولی هیچوقت دوم دبیرستانم وفراموش نمیکنم [cheshmak] ابچه های کلاسمون کلا11نفربودم هرروز واسه یکی اززنگ تفریح ها یه نقشه یی میکشیدیم مثلا زنگ تفریح اول میرفتیم بستنی فروشی کنار مدرسه ودزدکی برمیگشتیم زنگ تفریح دوم میرفتیم یه گشتی توخیابون میزدیم[sootzadan] وبر میگردیم
یه بار حال یکی از[khabalood] دوستام بدجور گرفته بود گفت میای بریم یه گشتی بزنیم منم گفتم باشه اقا چشمتون روز بد نبنه همین که برگشتیم به مدرسه ناظم[eynaki] جلومونو گرفت ماهم الکی زدیم زیر همه چی گفتیم خانوم این حرفا چیه مابالا بودیم اومدیم پایین [sootzadan] ه کم نگاهمون کردو گفت همین الان مدیر مدرسه شمارو توخیابون دیده مارو میگی [taajob] شکمون زده بود ولی میگن رو نیست سنگ پای قزوین[nishkhand] گفتیم رفتیم پروژه امارمون بیاریم اقا نبودید ببینید چه دیدنی بود قیافه معاونمون گفت جای اینکه بگید ببخشید منم طلبکار میکنید برید بالا تکرار نشه[khanderiz]
(بخدا این یکی ازکوچیک ترین کارایی بود که کرده بودیم)
maryam kia
23rd September 2013, 05:01 PM
دورانه مدرسه برام خیلی شیرین بود.دلم میخواد به همون روزا برگردم[sootzadan]یه هفته ی اول ک نمیرفتم[nishkhand]ولی در کل خوب بود.
خب خاطره زیاده [eynaki]
کلاس سوم دبیرستان بودم روز معلم شد.همه ی بچه ها با خودشون سیگارتو فشفشه و نارنجک([nishkhand]شوخی بود)اورده بودن منم از دوستم tntگرفتم بردم.به اندازه دو بند انگشت بود( دوستم یه جعبه کوچیک از اینا داشت).خلاصه رفتیم اون روز دبیرامون گوش به حرفمون نمیدادن همش درس میدادن[khabalood]ما هم غصه میخوردیم چون ازکلاسای تجربی همش صدا میومد ماهم دوست داشتیم بریم.
بچه ها حسابی خسته شده بودن حسابان داشتیم.یکی از همکلاسیامون گوشیشو درورد به یکی از بچه ها تجربی اس ام اس داد ک بیاین کلاسو بریزید بهم ما حوصله درس گوش دادن نداریم[sootzadan]
اوناهم در یک اقدام انتحاری ریخت تو کلاسه ما (با برف شادیو فشفشه و سیگارت) .کلاسمون شد پره دود چشم چشمو نمیدید[nishkhand]ما هم همه جیم زدیم[tashvigh][nishkhand]دبیرامونو فرستادیم برن بشینن تو دفتر.
در سالنارو بستیم شروع کردیم به اتیش بازی[movafaghiyat]اخ اینقدر حال داد .مدرسه شده بود پره دود.4طبقه بود مدرسه ی ما هر چهار طبقه شد پر دود داشتیم خفه میشدیم[nadidan]
خلاصه سرتونو درد نیارم رفتیم تو حیاط بچه ها بهم گفتن tntرو بزن.من اولش میترسیدم چون خیلی خطرناکه ولی دیگه وسوسم کردن[nishkhand]
چشمتون روزه بد نبینه روشن کردم انداختم مدرسه رفت رو هوا[khande]بچه ها همه دست میزدن[tashvigh]ناگهان صدای مدیرمون از میکروفون اومد گفت خانومه کیا فردا با اولیا تشریف بیارید[khande]منم اینجوری شدم[negaran]گفتم اخراجم میکنن[nadidan]
هیچی دیگه روزه بعدشم رفتم ولی از اونجایی ک شاگرده خوبشون بودم کاری به کارم نداشتن[bamazegi]ولی دیگه روم نمیشد تو صورته مدیرمون نگاه کنم[nadidan]
اینم خاطره ی اکشنم[nishkhand]
همه ی اینایی ک تعریف کردم فیلمش هست ولی نمیشه اینجا بزارم[khejalat]دارایه صحنه های اکشن و+18ساله[khejalat]بداموزی داره[khejalat][nishkhand]
maryam kia
23rd September 2013, 05:03 PM
ببخشید اینی ک گفتم ماله اغازه سال نبود[khejalat]ماله تقریبا پایانه سال بود[nishkhand]
مورگان
23rd September 2013, 05:43 PM
منم سال سوم دبیرستان بودم.اولین جلسه ی درس ریاضیمون بود . از بچه ها ی پارسال شنیده بودیم دبیر ریاضیمون ، ببخشید یه خورده(چته) . ادم ساده ای بود شاید چون توی دانشگاه درس میداد و فکر میکرد بچه های دبیرستانی اونم تازه بچه های انسانی به محترمی بچه های دانشگاهند.خلاصه طرز رفتار با بچه ها دبیرستانی رو بلد نبود .به قولی خیلی خیلی مهربون بود.جلسه اول ما بچه ها که تعریف این اقا رو قبلاشنیده بودیم یه سناریوی با مزه (شایدم یه مقدار ظالمانه )ترتیب دادیم .قرار شد جلسه بعد یکی از بچه ها که پای تخته میره با یکی دیگه دعواش بشه و خلاصه فحش و فحشکاری[cheshmak]بعد هم کم کم دست به یقه شن و حالا نزن کی بزن.[bamazegi][bamazegi][bamazegi]بچه های دیگه هم برای وساطت رفتن که جداشون کنن. کارا همون طور که پیش بینی میشد شروع شد که یهو این اقا معلم برای جدا کردن بچه ها وارد عمل شد که یهو یه از خدا بی خبری یه فته پا زد به این اقا معلم و شپلق!!! افتاد رو زمین .البته مثل خانم کیا ما هم از این اتفاق مبارک اقدام به فیلم برداری نمودیم ولی به دلیل حفظ ابروی استادمون (خداییش هم جدا از شوخی یکی از بهترین دبیرای تمام عمرم بودن)دو ماه بعد با بچه ها قرار گذاشتیم همه این فیلم رو از گوشی هامون پاک کنیم.تا اخر سال هم این استاد عزیز متوجه نشد کی اون فن تکواندو رو رو ایشون پیاده کرد... پایان
ایده پرداز
23rd September 2013, 06:46 PM
من خیلی مدرسه رفتن را دوست داشتم برای همین از 4 سالگی میرفتم مدرسه به مدیر مدرسه میگفتم اسم منا بنویس من بیام مدرسه مدیر مدرسه میگفت پسر الان هنوز زوده برو استراحت کن سال دیگه بیا به همین منوال من تا سال اول دبستان چند سالی میرفتم و برگشت میخوردم
aty.a
23rd September 2013, 07:28 PM
سلام[golrooz]
راستش من هرچی فکر کردم که خاطره یادم نیومد..[khejalat]
ولی با اجازه از سرکارخانم سمیه نجفی این عکس رو دوست داشتم تقدیم کنم به دوستان عزیز[golrooz]
خاطره کوکب خانم برای من که زنده شد..[labkhand]
http://s1.picofile.com/file/7249985050/08.jpg
Capitan Totti
23rd September 2013, 07:43 PM
سلام[golrooz]
احیانا بی ربطی تاپیک انتقادات به این تالار با دیدن این تاپیک به من ثابت شد[golrooz]
سال 77 بود
من نیمه دوم 70 بودم...
روز نخست که پای به مدرسه نهادم...
خیلی از بچه ها گریه می کردند
عجیب بودم برای من...
حس می کردم شاید میخوان یه بلایی سرمون بیارن
کلاس اول ب ---- علی اکبر .ش - علی ش . روح الله ر. و...
من بودم و اینها که از آشنایانم بودند...
زنگ نخست کلاس اول ب مدرسه ابتدایی آیت الله طالقانی
شاید بخاطر همین نام مدرسه ام بعد ها به شدت عاشق آیت الله طالقانی شدم و اون رو به مرجعیت تقلیدم انتخاب کردم
خلاصه زنگ اول
نصف کلاس گریه می کردند
نصف دیگر من بودم و آشنایان
به شدت شیطنت می کردیم
می خندیدیم
میرفتیم روی میز ها و مسابقه...
معلم وارد شد...
یک دفتر بزرگ برای حضور و غیاب بدست داشت...
محکم بر سر من کوبید
سپس کانهو من و دوستانم رو میشناخت
همه ی ما را به کنار تخته سیاه فراخواند
نفری یک ضربه با کمربند به دستمان کوبید...
این ضربه باعث شد
در طول تمام دوران مدرسه و دبیرستان و پیش و حتی دانشگاه
هیچوقت شیطنت نکنم...
معلم اول تا پنجم ابتدایی
استاد جهانگیر دلاوری[golrooz]
بعد ها از بهترین دوستانم هم بهتر شد
بطوری که هر روزی که بدو پیام ندهم
با پدرم تماس می گیرد و حال من را می پرسد...
هیچوقت آخرین روز مدرسه سال پنجم دبستان و خداحافظی آقای دلاوری با خودم رو یادم نمیره...
استاد گریست...
نمیدونم
هر کجا که بودم
روابط عمیقی با اساتید و فرماندهانم داشتم
از معلم ابتدایی تا سایر معلم ها
فکر میکنم مطالعه ی آزاد و احترام شدید علتش باشد
بله
احترام به استاد...
لطفا به اساتید احترام بگذارید...
Helena.M
23rd September 2013, 08:16 PM
من به علت درگیری شغلی پدر و مادرم از 4 سالگی به مهد کودک میرفتم
6ساله بودم که به طور رسمی قرار شد به پیش دبستانی برم
پسر خاله من 7 ماه از من کوچکتره اما چون من نیمه دومی هستم باهم به پیش دبستانی رفتیم.......
به علت اینکه من مثلا تجربه رفتن به مهد و دوری از خانواده رو داشتم از چند هفته قبل به پسر خالم ( علی ) میگفتم که اصلا گریه نداره میریم اونجا خیلی هم بهمون خوش میگذره......
اما روز موعود فرا رسید و ما باهم به مهد رفتیم پدرم منو برد و با علی همزمان رسیدیم ........
زمانی که پدرم میخواستن برن چشمتون روز بد نبینه من گریه میکردم و علی به من دلداری می داد ......[nishkhand][nishkhand]
ماری مریم
23rd September 2013, 08:42 PM
سلام
روز اول مدرسه تو کلاس نشسته بودم که احساس تشنگی کردم برای همین برای خوردن اب از کلاس بیرون امدم اونم بدون اینکه از خانم معلم اجازه بگیرم[khejalat]
بعد ازاینکه اب خوردم وچون از یجا نشستن خسته شده بودم یه چرخی هم تو حیاط زدم[nishkhand]
بعد از اینکه حسابی گشت وگذار کردم به طرف کلاس برگشتم خانم معلم که به محض دیدن من چشاش از تعجب گرد شده بود [taajob]
برگشت وگفت کجا بودی!! کی رفتی! چطور من ندیدمت [khanderiz]
shiny7
23rd September 2013, 08:59 PM
من کل 5 سالو مبصر بودم!!!!!!!!![nishkhand][nishkhand][nishkhand]
یک جیغایی می زدم اینطوری:
جیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییغ!!!!!!
(به رنگ جیغ توجه کردین دیگه!!!!!![nishkhand][sootzadan])
همه رو مجبور می کردم دست به سینه و ساکت و سر ها پایین بشینن!!!!!!!![nishkhand]
ناظم خودش مونده بود تو کار من!!!!!![nishkhand]
کلی بچه ها سر جیغ های من گریه کردن!!!!!! انقدر ازم می ترسیدن!!!!!!!!!!![nishkhand]
الان که فکرشو می کنم میبینم چقدر گناه داشتن!!!!!![negaran]
maryam kia
23rd September 2013, 09:01 PM
من کل 5 سالو مبصر بودم!!!!!!!!![nishkhand][nishkhand][nishkhand]
یک جیغایی می زدم اینطوری:
جیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییغ!!!!!!
(به رنگ جیغ توجه کردین دیگه!!!!!![nishkhand][sootzadan])
همه رو مجبور می کردم دست به سینه و ساکت و سر ها پایین بشینن!!!!!!!![nishkhand]
ناظم خودش مونده بود تو کار من!!!!!![nishkhand]
کلی بچه ها سر جیغ های من گریه کردن!!!!!! انقدر ازم می ترسیدن!!!!!!!!!!![nishkhand]
الان که فکرشو می کنم میبینم چقدر گناه داشتن!!!!!![negaran]
چه ترسناک بودین[bihes]
shiny7
23rd September 2013, 09:04 PM
چه ترسناک بودین[bihes]
واقعا خودمم موندم چرا اینطوری خشن برخورد می کردم!!!!!
کلا روحیه نظامی داشتم!!!!!!!![nishkhand]
الانم که 360 درجه برعکس!!!!!!!!!!![labkhand]حسااااااااااااااااس........لط یییییییییییییییییف[labkhand][khanderiz]
solinaz
23rd September 2013, 09:06 PM
ما سال دوم راهنمایی دوتا کلاس بودیم
همش با هم دعوا داشتیم...
اومدیم سال سوم راهنمایی فرستادمون تو یه سالن جدا گانه(جدا از دفتر معلماو بقیه کلاسا)
بخاطر اینکه سال اخر مدرسه بودیم و از لحاظ عقلی...[sootzadan]اما...وای وای
از ابان دعوای های ما دوتا کلاس باهم شروع شد...کلاسامو روبه روی همدیگه بود...سر تخته پاک کن و...باهم دعوامون میشد...دعوا هی اوج میگرفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما یه بار یه دعوای خیلییییییییییییییییییی وحشتناک کردیم.....نمیدونم سر چی؟!
اما از سر لج....در کلاسا رو محکم میبستیم ومدیر و معاون و....داشتن میومدن سمت سالن ما(همه ترسیدن و هجوم اوردن تو کلاسا) این باعث شد که در کلاس ما از لولا در بیاد و بیفته رو پای یکی از بچه ها[negaran]خخخخ...منم نزدیک بود برم زیر در اما همه هجوم اوردن خود د به خود از اون لا دراومدم[nishkhand]
بعدش کلی دعوا و...شد...دبیرا ....!!!!!!!!!!!!!!مدیر مدرسه همیشه مینالید از ما...میگفت شما الگو هستین واسه سال های پایین تر ولی...[sootzadan]
بعد از اون اتفاق مستخدم مدرسمون از دستمون حسابییییییییییییییییییییی عصبانی بود که چرا درها رو اینجوری کردیم؟!واقعا وحشی بازی بود[negaran]
کلی سرزنشمون کردن...بیشترم کلاس ما رو...ولی مقصر اصلی اون کلاس بودن که شروع کردن...اخه کلاس ما از هر لحاظ بهتر بود،اینام حرصشون میگرفت...[shaad]
هه...معاون مدرسه کل بچه های کلاس ما و اون کلاسو گفت 10 ذور،دور زمین والیبال بزنیم...هرروز هرروز .....تو یه هفته تا وارد مدرسه میشدیم اول باید همگی میدویدیم...دومون قوی شده بود دیگه[sootzadan]هی تلاش میکردیم در بریم از زیرش ولی نمیشد...معاونمون تیز بود،نمیشد[tafakor]
دیگه از اون به بعد کلاسا جدا شد از هم[shaad]و هر موقع از این کارا میکردیم باید ده دورو دوباره میزدیم[negaran]یادش بخیر
Sabo3eur
23rd September 2013, 09:06 PM
بره برنگرده
من همیشه دوس داشتم بیسواد بودم
درس خوندن تو این مملکت بی فایدست
maryam kia
23rd September 2013, 09:07 PM
واقعا خودمم موندم چرا اینطوری خشن برخورد می کردم!!!!!
کلا روحیه نظامی داشتم!!!!!!!![nishkhand]
الانم که 360 درجه برعکس!!!!!!!!!!![labkhand]حسااااااااااااااااس........لط یییییییییییییییییف[labkhand][khanderiz]
اخی[khejalat].کلا وقتی به بچه ها سمتی بدن اینجوری sh_dokhtar5میشن[nishkhand]
Sa.n
23rd September 2013, 09:14 PM
با سلام و سپاس از بحث خوبتون
راستش تمامی خاطرات بامزه من از دوران مدرسه اذیت کردن معلم ها بوده [nishkhand]
البته نه تنها توسط من بلکه توسط کل کلاس ، روز اول مهر بود ( پیارسال بود ) همه خواب بودن توی کلاس .
زنگ اول هم ریاضی داشتیم ، هیچکس حوصله نداشت ؛ یکی از بچه ها داشت با برد کار می کرد ( ورژن برنامش جدید بود و هنوز همه کامل کار باهاش رو بلد نبودیم )که قلم خورد به یک گزینه ای و یک صفحه باز شد اون هم توجه نکرد و ok داد
خلاصه این گزینه چی بود ؟ این گزینه magic pen رو فعاال می کرد یعنی ما وقتی با قلم روی تخته می نوشتیم حدودا بعد از چند ثانیه نوشته ها کم رنگ می شد و در آخر محو خلاصه کل کلاس این مسئله رو فهمیدن و بعد رفتیم اون گزینه رو کنسل کردیم که اونجوری نباشه که یکی از بچه ها گفت دوباره برش گردونیم معلم رو اذیت بکنیم ؛ همه هم قبول کردن برگردوندنش
معلمون اومدن سر کلاس و روز اول مهر خواستن شروع به درس دادن بکنن هیچی دیگه هی می نوشتن برمی گشتن سمت ما میدیدن پاک میشه [khande]
همه رو یک جوری نگاه می کردن می گفتن شما پاک کردیدش ؟؟؟؟؟ که دفعه آخر با شدت عصبانیت زیادی پرسیدن که شما پاک کردید طوری که کل کلاس هول کردیم [nishkhand]
ما هم می گفتیم نه ، ما که نمی تونیم این کار رو بکنیم
چهار بار این اتفاق افتاد آخر معلممون شک کردن وقتی نوشتن متن رو دستشون رو برداشتن و همونطور متن رو نگاه کردن دیدن داره کمرنگ میشه با تعجب به همه دانش آموزا نگاه کردن
هیچی دیگه نتونستن درستش کنن ، مسئول آی تی مون اومدن باز هم نتونستن درستش کنن و کامپیوتر رو ریست کردن [khanderiz]
خلاصه یک ربع از کلاس مونده بود که اون هم به حرف زدن ما گذشت
اما من توصیه می کنم به عزیزان که هیچ وقت معلم خودتون رو اذیت نکنید ! معلم ها واقعا زحمت می کشن و من هم الان پشیمونم که چرا اینقدر اذیتشون می کردم [bihes]
greatangel
23rd September 2013, 09:28 PM
بره برنگرده
من همیشه دوس داشتم بیسواد بودم
درس خوندن تو این مملکت بی فایدست
حرف دل منو زدین.[tashvigh][tashvigh] منم از اول از مهر ماه و مدرسه بدم میومد نه اینکه درسخون نباشم برعکس همیشه شاگرد اول بودم ولی چه فایده؟؟؟؟؟!!!!!!!! الان کجام؟؟؟؟[negaran][negaran]
greatangel
23rd September 2013, 09:30 PM
با سلام و سپاس از بحث خوبتون
راستش تمامی خاطرات بامزه من از دوران مدرسه اذیت کردن معلم ها بوده [nishkhand]
البته نه تنها توسط من بلکه توسط کل کلاس ، روز اول مهر بود ( پیارسال بود ) همه خواب بودن توی کلاس .
زنگ اول هم ریاضی داشتیم ، هیچکس حوصله نداشت ؛ یکی از بچه ها داشت با برد کار می کرد ( ورژن برنامش جدید بود و هنوز همه کامل کار باهاش رو بلد نبودیم )که قلم خورد به یک گزینه ای و یک صفحه باز شد اون هم توجه نکرد و ok داد
خلاصه این گزینه چی بود ؟ این گزینه magic pen رو فعاال می کرد یعنی ما وقتی با قلم روی تخته می نوشتیم حدودا بعد از چند ثانیه نوشته ها کم رنگ می شد و در آخر محو خلاصه کل کلاس این مسئله رو فهمیدن و بعد رفتیم اون گزینه رو کنسل کردیم که اونجوری نباشه که یکی از بچه ها گفت دوباره برش گردونیم معلم رو اذیت بکنیم ؛ همه هم قبول کردن برگردوندنش
معلمون اومدن سر کلاس و روز اول مهر خواستن شروع به درس دادن بکنن هیچی دیگه هی می نوشتن برمی گشتن سمت ما میدیدن پاک میشه [khande]
همه رو یک جوری نگاه می کردن می گفتن شما پاک کردیدش ؟؟؟؟؟ که دفعه آخر با شدت عصبانیت زیادی پرسیدن که شما پاک کردید طوری که کل کلاس هول کردیم [nishkhand]
ما هم می گفتیم نه ، ما که نمی تونیم این کار رو بکنیم
چهار بار این اتفاق افتاد آخر معلممون شک کردن وقتی نوشتن متن رو دستشون رو برداشتن و همونطور متن رو نگاه کردن دیدن داره کمرنگ میشه با تعجب به همه دانش آموزا نگاه کردن
هیچی دیگه نتونستن درستش کنن ، مسئول آی تی مون اومدن باز هم نتونستن درستش کنن و کامپیوتر رو ریست کردن [khanderiz]
خلاصه یک ربع از کلاس مونده بود که اون هم به حرف زدن ما گذشت
اما من توصیه می کنم به عزیزان که هیچ وقت معلم خودتون رو اذیت نکنید ! معلم ها واقعا زحمت می کشن و من هم الان پشیمونم که چرا اینقدر اذیتشون می کردم [bihes]
می بخشین من یه سوال دارم شما ایران تحصیل میکنین؟ جسارتا کجا؟؟؟؟ برد و مسئول ITو magic pen؟؟؟؟؟ سوم راهنمایی؟؟[soal]
Sa.n
23rd September 2013, 09:33 PM
می بخشین من یه سوال دارم شما ایران تحصیل میکنین؟ جسارتا کجا؟؟؟؟ برد و مسئول ITو magic pen؟؟؟؟؟ سوم راهنمایی؟؟[soal]
سلام دوست عزیز
بله [nishkhand]
توی تهران تحصیل می کنم مدرسه بامداد پارسی
مدارس هوشمند در سطح تهران کم نیستن بامداد پارسی هم هوشمند هست و با برد و قلم و ویدئو پراژکتور کار می کنه
این هم آدرس وب سایتش هست
http://bamdadeparsi.ir/
موفق باشید[golrooz]
greatangel
23rd September 2013, 09:40 PM
سلام دوست عزیز
بله [nishkhand]
توی تهران تحصیل می کنم مدرسه بامداد پارسی
مدارس هوشمند در سطح تهران کم نیستن بامداد پارسی هم هوشمند هست و با برد و قلم و ویدئو پراژکتور کار می کنه
این هم آدرس وب سایتش هست
http://bamdadeparsi.ir/
موفق باشید[golrooz]
بسیار هم عالی..خوشبحالتون.. [negaran] وای خدا تفاوت تا چه حد؟؟
دوران مدرسه ما همش سختی بود کامپیوتر کجا بود سه نفر تو یه نیمکت بازور میشستیم.با گچ پای تخته مینویشتیم وای متنفر بودم از نوشتن با چگ روی تخته.اولش که گچ نو بود مینوشتی گوشت ادم میریخت [nadidan][nadidan]
بگذریم دوست عزیز خیلی خوشبختی از فرصتی که در اختیارت قرار گرفته به نحو احسن استفاده کن
* Elahe *
23rd September 2013, 10:06 PM
سلام
فک کنم ادمی به بدشانسی من توی این دنیا وجود نداره[delkhoori]
امروز من این قدر برای مدرسه ذوق و شوق داشتم که یک ساعت زود تر از وقت معمول بیدار شدم.
و اماده ی مدرسه رفتن شدم.رفتم مدرسه اونجا با دیدن دوستام بازار روبوسی و احوال پرسی گرم شده بود...بعد از جشن رفتیم سر کلاس بعد ناظم
مدرسه برگه بدست وارد کلاس شد و گفت این اسامی رو که میخونم پاشن برن کلاس 101. فقط اسم منو و یه نفر دیگه رو خوندsh_dokhtar3sh_dokhtar3
دوری از همه ی دوستام واقعا سخته و غیر قابل تحمله!!!sh_omomi37sh_omomi37
من خیلی اصرار کردم ولی بی فایده بود...الان من موندم که این یکسال رو چه جوری بگذرونم؟؟؟!!!sh_dokhtar3sh_dokhtar3
ای خدا...!!![negaran]
m.g.s.t.r
23rd September 2013, 10:45 PM
روز اول مهر دوم دبیرستان نمیدونم چیشد که دبیر شیمی از دست یکی از ته کلاسیها به خشم اومد و بلندشد رفت ته کلاس و گرفت از موهای اون همکلاسیمون (که اتفاقا شاگرد زرنگ هم بود و الان ارشد عمران میخونه)و کشون کشون برد با تیپا انداخت بیرون کلاس![khande]حتی تو دانشگاه هم اون خاطره را تعریف میکردیم و کلی میخندیدیم به اون روزها[shaad]
m.g.s.t.r
23rd September 2013, 10:46 PM
الان من موندم که این یکسال رو چه جوری بگذرونم؟
مثل برق میگذره نگران نباش
* Elahe *
23rd September 2013, 10:53 PM
مثل برق میگذره نگران نباش
چیزای تلخ به این راحتی نمیگذره[afsoorde]
اولین روز مدرسه خیلی ضد حال خوردم.چه جور تونستن با من این کارو بکنن!...بعد از اینکه از بقیه جدا شدم چند بار گریم گرفت.همه دوستامم واقعا ناراحت بودنsh_omomi37
m.g.s.t.r
23rd September 2013, 10:54 PM
سلام دوست عزیز
بله [nishkhand]
توی تهران تحصیل می کنم مدرسه بامداد پارسی
مدارس هوشمند در سطح تهران کم نیستن بامداد پارسی هم هوشمند هست و با برد و قلم و ویدئو پراژکتور کار می کنه
این هم آدرس وب سایتش هست
http://bamdadeparsi.ir/
موفق باشید[golrooz]
برای کلاس عملی کامپیوتر سوم دبیرستان میرفتیم به پایگاه کامپوتر ناحیه (مرسه شهیدمصطفی خمینی تبریز)7-8تا کامپیوتر داشت که فقط فلاپی دیسک قبول میکرد و بجز 1 کامپیوتر بقیه هارد نداشتن[nishkhand]
m.g.s.t.r
23rd September 2013, 10:59 PM
می بخشین من یه سوال دارم شما ایران تحصیل میکنین؟ جسارتا کجا؟؟؟؟ برد و مسئول ITو magic pen؟؟؟؟؟ سوم راهنمایی؟؟[soal]
مهندس اینا دیگه قدیمی شده.جهان اول از این تکنولوژیها یه قدم دیگه جلوتر رفته
این لینک را ببینید تا متوجه بشید
http://www.majidasli.com/?p=1239
m.g.s.t.r
23rd September 2013, 11:03 PM
سلام
روز اول مدرسه تو کلاس نشسته بودم که احساس تشنگی کردم برای همین برای خوردن اب از کلاس بیرون امدم اونم بدون اینکه از خانم معلم اجازه بگیرم[khejalat]
بعد ازاینکه اب خوردم وچون از یجا نشستن خسته شده بودم یه چرخی هم تو حیاط زدم[nishkhand]
بعد از اینکه حسابی گشت وگذار کردم به طرف کلاس برگشتم خانم معلم که به محض دیدن من چشاش از تعجب گرد شده بود [taajob]
برگشت وگفت کجا بودی!! کی رفتی! چطور من ندیدمت [khanderiz]
نمیدونم چرا تو دانشگاه همه بدون اجازه میرن بیرون!!!
maryam kia
23rd September 2013, 11:04 PM
مهندس اینا دیگه قدیمی شده.جهان اول از این تکنولوژیها یه قدم دیگه جلوتر رفته
این لینک را ببینید تا متوجه بشید
http://www.majidasli.com/?p=1239
نگید بابا افسردگی گرفتم[khabalood]
معمار حانیه
23rd September 2013, 11:30 PM
سلام خاطره که زیاد دارم. اما بهترین خاطره های من این بودن.
که کلاس دوم دبیتان بودم و میشه گفت تقریبا شکمو من یادم رفته بود پولی که مامانم بهم داده بر دارم وهمونطور رفتم مدرسه
منم گشنمه بود.. به معلممون گفتم خانم شهبازی من پولم نیاوردم. البته من برای این گفتم تا احساس همدردی کنه باهام[nishkhand] وجواب ندادن سوالات
زنگ بعد بگذاره پای گرسنگی[khande] اما خوب ایشون به قول معروف بهانه بر من کردن... وگفت حانیه جان پول خرجی چقدره؟؟؟
گفتم خانوم 200 تومان// زمانی که من درس میخوندم سال 82 بود با 200 تومان کلی چیز میشد بخری..
ایشونم به من گفت بیا اینم 200 تومان ببر وبخر.. حالا من که به این صورت بهم اومده بود[khejalat][ghahr] گفت بگیر دیگه تو دانش اموزی وبچه باید انرژی داشته
باشی تا بتونی درس خوب بفهمی... منم دیگه قبول کردم.
ورفتم خرید کردم وخوردمش... بعد عصری مامانم اومد دنبا لم جریان براش گفتم. مامانم. رفت ازشون تشکر کرد وپول بهشون داد.
اون روز بهترین روز عمرم بود و یاد گرفتم که معلم. همیشه مهربون. به خصوص ابتدایی. وواقعا مثل مادر میمونه...
این معلمم کسی بود که تا اخر عمرم هرگز فراموشش نمیکنم...
مدرسه ابتدایی من مدرسه حدیث بود. ومعلمم خانم شهبازی.. امیدوارم هرجا که هست سالم باشه وسلامت...
*********
خاطره دومیم که دو باره از همین کلاس دوم دارم اینه که.
یک بار زنگ ورزش بود ومن بسکویت ساقه طلایی دستم بود ودادمش دست معلمم که برام نگه داره تا بعد ورزش بیام بگیرم بخورمش. ههههه
تا برگشتم وازشون خواستم ایشون این حالت شدن [taajob][bamazegi][nadidan] گفت که شرمنده فکر کردم مال خودموهی ازش خوردم.. [khande][khande][khande]
خلاصه گفت بیا بهت پول بدم دوباره بخر. گفتم نه دیگه نمیخورم. نوش جونتون. خوراکی دیگه دارم...
واثعا احساس میکنم بهتین سال من دوره ابتدایی واونم با خانم شهبازی بود
Sabo3eur
24th September 2013, 06:17 AM
حرف دل منو زدین.[tashvigh][tashvigh] منم از اول از مهر ماه و مدرسه بدم میومد نه اینکه درسخون نباشم برعکس همیشه شاگرد اول بودم ولی چه فایده؟؟؟؟؟!!!!!!!! الان کجام؟؟؟؟[negaran][negaran]
صیح گاه بیدار بشی
والا
من اگه رفته بودم کارگری الا سرمایه دار بودم
ماری مریم
24th September 2013, 03:16 PM
نمیدونم چرا تو دانشگاه همه بدون اجازه میرن بیرون!!!
دلیلش اینه که دانش اموزان نسبت به دانشجویان قانونمندتر ومنظمتر هستن[bamazegi]
سمیه نجفی
3rd October 2013, 07:10 PM
سلام با تشکر از حضور همه دوستان عزیز در مسابقه خاطره نویسی برندگان به شرح زیر میباشد خانم ماری مریم 1500امتیاز
کاربر sa.n هزار امتیاز
کاربر radiotherapist پانصد امتیاز کاربر ایده پرداز 500امتیاز مبارکتون باشه موفق باشید
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.