ghalbeyakhi
11th September 2013, 07:56 PM
http://upload.tehran98.com/images/7ijtahq8mw0450h7zgd9.jpg
جهان سومی
ما را جزء کشورهای جهان سومی می دانند!!!
می خواهم علّت را بررسی کنم:
شادي ها و دغدغه هاي كودكي ما :
در همان گوشه دنيا كه "جهان سوم "ناميده مي شود، شادي هاي كودكي ما درجه سه است، ولي دغدغه هاي ما جدي و درجه يك...
شادي كودكي مان اين است كه كلكسيون " پوست آدامس" جمع كنيم...
يا بگرديم و چرخ دوچرخه اي پيدا كنيم و با چوبي آن را برانيم...
توپ پلاستيكي دو لایه اي داشته باشيم و با آجر، دروازه درست كنيم و دركوچه هاي خاكي فوتبال بازي كنيم...
اما دغدغه هايمان ترسناك تر بود...
مدرسه، دغدغه ما بود؛ نمره کم، شلوغی بیش از حد، کارنامه ...
خودكار بين انگشتان دستمان كه چرا بد خط می نویسیم.....
تكليف هاي حجيم ایام عيد نوروز ...
يا كتاب هايي كه پنجاه سال بود بابا در آن ها آب و انار مي داد ....
شادي ها و دغدغه هاي نوجواني ما :
دوره اي كه ذاتاً بحراني بود و بحران "جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده بود ...
در اين دوره، شادي هايمان جنس " ممنوعي" داشتند ...
نرو، نیا، نخور، نکن، نشین، نخند، نگیر، نبند، نزن، نده، نخر
در خيالمان عاشق مي شديم...
كلاً زندگي يك نفره اي داشتيم با فكري دو نفره ....!!
در عوض دغدغه هايمان بازهم جدي بودند...
باید در 15 سالگی مثل يك مرتاض روي كتاب هاي مدرسه ات دراز می کشیدیم و تا بيست و چهار سالگي همانجا می ماندیم و به جای اینکه یاد بگیرم با این درس خواندن، به درد جامعه خواهیم خورد، می ترسیدیم از اين كه قرار است چند صفحه پر از سوالات چهار گزينه اي( کنکور)، آينده، شغل، همسر و لقب مان را تعيين كند...
ما فقط سه ساعت براي همه اين ها فرصت داریم (کنکور)...
شادي ها و دغدغه هاي جواني ما:
شادي ها كمرنگ تر مي شود و دغدغه ها پر رنگ تر...
شايد هم اين باشد كه شادي هايت هم، شكل دغدغه به خودشان مي گيرند..
مثلا شادي تو اين است كه روزي خانه و ماشين ميخري ...
اما رسيدن به اين شادي ها برايت دغدغه مي شود....
رسيدن به آن ها براي تو هدف مي شود...
هدفي كه حتما بايد "جهان سومي" باشي كه آن را داشته باشي ...
باید بدانی آينده خوب را خودت بايد رقم بزني و كسي قرار نيست براي اين كار به تو كمك بكند.....
اما بعضی مواقع ، بعضي از شادي هايت غير انساني مي شود...
با دود دغدغه هايت را كم رنگتر مي كني و غبار آلود...
لبخندهایت سالانه، گريه هایت روزانه......
و خدائي که فقط در مسجد و مکه به دنبالش می گردی و یادت می رود که خدا در قلب کودک مریض همسایه ات است و در شکم کارگر گرسنه ای که سهمش از زندگی استراحت شبانه برای کار روزانه است و در جایی که تو دغدغه گرانی بنزین ماشین جدیدت را داری، او اقساط جهیزیه دخترش را به بانک می برد.....
گاهي مي ماني كه اين جهان سوم است كه كيفيت تو را تعيين مي كند يا اين كه "تو "جهان سوم را درست مي كني؟
جهان سومی
ما را جزء کشورهای جهان سومی می دانند!!!
می خواهم علّت را بررسی کنم:
شادي ها و دغدغه هاي كودكي ما :
در همان گوشه دنيا كه "جهان سوم "ناميده مي شود، شادي هاي كودكي ما درجه سه است، ولي دغدغه هاي ما جدي و درجه يك...
شادي كودكي مان اين است كه كلكسيون " پوست آدامس" جمع كنيم...
يا بگرديم و چرخ دوچرخه اي پيدا كنيم و با چوبي آن را برانيم...
توپ پلاستيكي دو لایه اي داشته باشيم و با آجر، دروازه درست كنيم و دركوچه هاي خاكي فوتبال بازي كنيم...
اما دغدغه هايمان ترسناك تر بود...
مدرسه، دغدغه ما بود؛ نمره کم، شلوغی بیش از حد، کارنامه ...
خودكار بين انگشتان دستمان كه چرا بد خط می نویسیم.....
تكليف هاي حجيم ایام عيد نوروز ...
يا كتاب هايي كه پنجاه سال بود بابا در آن ها آب و انار مي داد ....
شادي ها و دغدغه هاي نوجواني ما :
دوره اي كه ذاتاً بحراني بود و بحران "جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده بود ...
در اين دوره، شادي هايمان جنس " ممنوعي" داشتند ...
نرو، نیا، نخور، نکن، نشین، نخند، نگیر، نبند، نزن، نده، نخر
در خيالمان عاشق مي شديم...
كلاً زندگي يك نفره اي داشتيم با فكري دو نفره ....!!
در عوض دغدغه هايمان بازهم جدي بودند...
باید در 15 سالگی مثل يك مرتاض روي كتاب هاي مدرسه ات دراز می کشیدیم و تا بيست و چهار سالگي همانجا می ماندیم و به جای اینکه یاد بگیرم با این درس خواندن، به درد جامعه خواهیم خورد، می ترسیدیم از اين كه قرار است چند صفحه پر از سوالات چهار گزينه اي( کنکور)، آينده، شغل، همسر و لقب مان را تعيين كند...
ما فقط سه ساعت براي همه اين ها فرصت داریم (کنکور)...
شادي ها و دغدغه هاي جواني ما:
شادي ها كمرنگ تر مي شود و دغدغه ها پر رنگ تر...
شايد هم اين باشد كه شادي هايت هم، شكل دغدغه به خودشان مي گيرند..
مثلا شادي تو اين است كه روزي خانه و ماشين ميخري ...
اما رسيدن به اين شادي ها برايت دغدغه مي شود....
رسيدن به آن ها براي تو هدف مي شود...
هدفي كه حتما بايد "جهان سومي" باشي كه آن را داشته باشي ...
باید بدانی آينده خوب را خودت بايد رقم بزني و كسي قرار نيست براي اين كار به تو كمك بكند.....
اما بعضی مواقع ، بعضي از شادي هايت غير انساني مي شود...
با دود دغدغه هايت را كم رنگتر مي كني و غبار آلود...
لبخندهایت سالانه، گريه هایت روزانه......
و خدائي که فقط در مسجد و مکه به دنبالش می گردی و یادت می رود که خدا در قلب کودک مریض همسایه ات است و در شکم کارگر گرسنه ای که سهمش از زندگی استراحت شبانه برای کار روزانه است و در جایی که تو دغدغه گرانی بنزین ماشین جدیدت را داری، او اقساط جهیزیه دخترش را به بانک می برد.....
گاهي مي ماني كه اين جهان سوم است كه كيفيت تو را تعيين مي كند يا اين كه "تو "جهان سوم را درست مي كني؟