SouRosh. FaD
27th August 2013, 05:54 PM
زلزله تبریز، آلزایمر شهری
وقتی درباره شهر حرف میزنیم میتوانیم درباره هرچیزی حرف بزنیم. هر وقت نیز که سعی میکنیم تنها درباره شهر حرف بزنیم میبینیم که داریم درباره هر چیزی حرف میزنیم. این طور است که شهرسازان رضایت دادهاند شهر را در مدلهای متفاوتی تحلیل کنند. گاهی آن را اثری هنری دانستهاند. گاهی ماشینی زیستی. گاهی آن را هیبتی مقدس بخشیدهاند وگاه آن را بازنمایی کیهان پنداشتهاند. هر نگاهی به شهر چیزهایی را آشکار و چیزهایی را پنهان میکند. چنین است که در هر بحثی درباره شهر نویسنده چه عامدانه و چه ناخودآگاه به نوعی نسبت خودش را با شهر با مدلی فرضی بیان میکند. پیدا کردن این مدل و بیان آن بخش مهمی از هر بحث شهرسازی است و گاهی تمام حرف اصلی را در خود دارد. شهر از آنجایی که به همه چیز مربوط است شبیه ذهن آدمی است.اینجاست که مدلهای شهرشناسی شباهتی اساسی به مدلهای انسانشناسی پیدا میکنند. درک شهر به عنوان ذهن همه مردم با اشتراکات و تفاوتهایش لایهای مفهومی و روانشناختی را از شهر هدف قرار میدهد. با این پیش فرض که شهر در ناخودآگاه انسان شهری حضوری فعال دارد، شهر به عنوان یک نظام ادراکی وشناختی نیز اعتبار مییابد. شهر به ما سمت و سو میدهد. شوقی در ما ایجاد میکند و تداعیهایی که از مکانها بازنمایی میکند همه آن چیزی است که در گذشتهٔ ما معنادار است. اینگونه است که هر تغییری در ماهیت شهر حساسیت ایجاد میکند. نگاهی به بحرانهای رفتاری در افراد مهاجری که شهر خود را تغییر میدهند و ناتوانی آنها در ایجاد ارتباط ادراکی با شهر تازه شاهدی بر این مدعاست که شهر نه موضوع درک بلکه اسباب و وسیلهٔ درک است. حالا این ذهنیت عمومی چه آسیبهایی را در کمین خود دارد؟ افسردگی شهر؟ چند شخصیتی بودن شهر؟ پارانویای شهر؟ پارکینسون شهر؟ آلزایمر شهر؟وقتی به رویدادهای مهم در شهرسازی نگاهی میاندازیم هر رستاخیزی را پیامد یک شوک شدید، به ذهن شهر میبینیم. شکل گیری بناهای بلندمرتبه در شیکاگو پس از آتش سوزی بزرگ و یا تغییر نظام شهرسازی پاریس پس از انقلاب و یا بازسازیهای چندباره تبریز پس از زلزلههایی که ذهن تبریز را از حافظه زندگیهای پیشین شهر پاک کرده است.
یحیی ذکاء در کتاب زمین لرزههای تبریز آورده که پس از زلزلهٔ سال ۱۱۹۳ قمری در شهر جداری به قدر یک وجب باقی نمانده بود. از صحت این گزارش که بگذریم، حتی به نحو اغراق هم تاثیر روانی زلزله به عنوان یک شوک در نظام ادراکی شهروندان قابل دریافت است. اما نکته مهمتر آن که یحیی ذکاء در ادامه اشاره کرده است: نجفقلی خان بیگلربیگی یک سال پس از زلزله از ترس غارت دزدان حصاری را گرد شهر احداث میکند که در واقع دربر گیرندهٔ بازار تبریز است. این همان نگینی است که به سبب موقعیت خاص تجاری تبریز در مسیر جاده ابریشم که یک بارانداز بزرگ تجاری میان اروپا، خاورمیانه و خاور دور است که در میان کوهها محصور شده و از آب مناسب رودهایی نیز بهره میبرد؛ سبب شده شهر پس از هر ویرانی و از دست دادن حافظهاش باز خودش را به خاطر بیاورد. دوباره بازار احیا شده و خیابانها نسبت به بازار و رودها و ورودیهای طبیعی شهر جهت گرفته و بافتهای شهری تشکیل شوند. این همان رازی است که سبب تداوم حیاط شهری تبریز در طول اعصار به عنوان خشتی پایدار در معماری و شهرسازی ایران شده است.اما با تغییر مزیتهای زیستی شهر تبریز در دوران مدرن آن اسباب بازآفرینی شهر و کشف دوباره خاطرههای زیستی زوال مییابد. حالا تبریز زخم فراموشیهایی را دارد که با نگاه هر رهگذر کنجکاوی باز به خارش میافتد. شهر هر چه به خانه فکر میکند پیشتر از قاجار را به خاطره ندارد. بازار فقط میداند که بازار است اما این که چگونه بازار شده را چندان اطمینان ندارد. در ترکیب رودخانه در دوره رضاخانی دست بردهاند. خیابانها سمت و سویشان را از دست دادهاند. مسجد کبود تصویری محو از خاطرهای است که بیشتر، نداشتههایش معرفیاش میکند. کسی درباره ارگ چیزی نمیگوید. محلهها وجه تسمیه خود را از خاطره بردهاند. تبریز را شهر اولینها میدانند. چون تبریز عادت کرده است همه چیز را از اول شروع کند.اما در دورانی که مدیریت شهر و منظر تاریخی شهر به عنوان یک پارادایم جهانی پذیرفته شده و شهرسازان چون طبیبان شهری به مرمت شهرها میپردازند؟ آیا کسی به بریدگیهای تبریز نگاه میکند؟ آیا ضوابطی برای بافتهای از زلزله در امان مانده وجود دارد تا نگوییم موفقترین نمونه، کوچه تربیتی است که از آشفتگی بصری رنج میبرد؟ آیا دست دخالت گر مدیریت شهری مدرن که آلبوم مزیتهای زیستی و خاطرههای تبریز را از او گرفته راهی برای ترمیم تبریز پیشنهاد کرده است؟ واقعیت آن است که بسیاری از مسافرانی که با آگاهی از ماهیت تاریخی تبریز به این دیار سفر میکنند، در مواجهه با شهر چیزی از تاریخ نصیب نمیبرند. در مقایسه با اصفهان، شیراز، یزد و کرمان، تبریز بیشتر در متنها باقی مانده تا بناهایش. به اعتقاد دکتر فرهاد تهرانی قدیمیترین بنای کاملاً سالم مربوط به قرن نهم قمری است. بنایی در زیر مسجد بنی هاشم که تا سال ۱۳۷۱ برای کارشناسان میراث فرهنگی نیز ناشناخته مانده بود.
با این حال تبریز هر صبح که بیدار میشود با یک شوک جدید مواجه است. هر روز صبح باید به برج تازهای سلام کند که نه تنها در حافظه شهر شناخته نمیشود بلکه در آینده شهر نیز چندان پایایی ندارد. سازندگان این برجها که بیهیچ تقیدی به منظر تاریخی شهر در هر نقطهای از شهر جوانه زدهاند در تبلیغات هوش ربای شهریشان از تعداد ریشترهایی سخن میگویند که بنایشان قابلیت تحمل آن را دارد. ولی کسی توجه ندارد که با توجه به رودهای جاری در زمین کاسه شکلی که تبریز در آن واقع شده و دو گسل مهم آن را ترک دادهاند، سطح آبهای زیرمینی بسیار بالا است و در هنگام زلزله سبب پدیده لیکوفکشن شده و از اساس زمینی زیر پای برج نمیماند که حالا کار به مقاومت برسد.
برجها مثل کپسولهای مخدر ذهن سودا زده تبریز را مشغول کردهاند و هر روز در حریم گسلها، منظر تاریخی تدوین نشده شهر را، از حافظه شهر پاک میکنند. تا تبریز شهری باشد شبیه شهرکهایی که یک شبه از لای کاغذهای یک مصوبه بیرون پاشیدهاند و نه اسم خود را میدانند و نه نسب خود را میشناسند. آنچه در این میان مایه دریغ است آن است که شهروندان و تصمیم گیران شهری با کوبیدن بر طبل وطن دوستی و ناسیونالیسم، لهجه آذری معماری و شهرسازی را فراموش کردهاند و مثل زلزلههایی هوشمند به جویدن گوشه گوشه شهر مشغولند.تهدید زلزله در تبریز همیشگی بوده اما این بار شهر آلبومش را گم کرده است. در حالی که هنوز از فراموشی پیشین چیز چندانی به حافظه ندارد و لکههای خون مردگی در گراف مغزیاش مشهود است. این بیتوجهی به روح شهر و فروش پیکرهاش شهر را تمام میکند. شهر تمام شده شهری است که یک اسم دارد و دیگر هیچ. این هیچ ممکن است کالبدی عظیم و مدرن باشد که هیچ عامل شناسایی سبب تمایز آن از دیگران نشود. تبریزِ بیدیروز در آستانه بیفردایی است. شهری که تنها امروز فرصتی برای تماشایش است. و فرصتی براش تشییعش.
وقتی درباره شهر حرف میزنیم میتوانیم درباره هرچیزی حرف بزنیم. هر وقت نیز که سعی میکنیم تنها درباره شهر حرف بزنیم میبینیم که داریم درباره هر چیزی حرف میزنیم. این طور است که شهرسازان رضایت دادهاند شهر را در مدلهای متفاوتی تحلیل کنند. گاهی آن را اثری هنری دانستهاند. گاهی ماشینی زیستی. گاهی آن را هیبتی مقدس بخشیدهاند وگاه آن را بازنمایی کیهان پنداشتهاند. هر نگاهی به شهر چیزهایی را آشکار و چیزهایی را پنهان میکند. چنین است که در هر بحثی درباره شهر نویسنده چه عامدانه و چه ناخودآگاه به نوعی نسبت خودش را با شهر با مدلی فرضی بیان میکند. پیدا کردن این مدل و بیان آن بخش مهمی از هر بحث شهرسازی است و گاهی تمام حرف اصلی را در خود دارد. شهر از آنجایی که به همه چیز مربوط است شبیه ذهن آدمی است.اینجاست که مدلهای شهرشناسی شباهتی اساسی به مدلهای انسانشناسی پیدا میکنند. درک شهر به عنوان ذهن همه مردم با اشتراکات و تفاوتهایش لایهای مفهومی و روانشناختی را از شهر هدف قرار میدهد. با این پیش فرض که شهر در ناخودآگاه انسان شهری حضوری فعال دارد، شهر به عنوان یک نظام ادراکی وشناختی نیز اعتبار مییابد. شهر به ما سمت و سو میدهد. شوقی در ما ایجاد میکند و تداعیهایی که از مکانها بازنمایی میکند همه آن چیزی است که در گذشتهٔ ما معنادار است. اینگونه است که هر تغییری در ماهیت شهر حساسیت ایجاد میکند. نگاهی به بحرانهای رفتاری در افراد مهاجری که شهر خود را تغییر میدهند و ناتوانی آنها در ایجاد ارتباط ادراکی با شهر تازه شاهدی بر این مدعاست که شهر نه موضوع درک بلکه اسباب و وسیلهٔ درک است. حالا این ذهنیت عمومی چه آسیبهایی را در کمین خود دارد؟ افسردگی شهر؟ چند شخصیتی بودن شهر؟ پارانویای شهر؟ پارکینسون شهر؟ آلزایمر شهر؟وقتی به رویدادهای مهم در شهرسازی نگاهی میاندازیم هر رستاخیزی را پیامد یک شوک شدید، به ذهن شهر میبینیم. شکل گیری بناهای بلندمرتبه در شیکاگو پس از آتش سوزی بزرگ و یا تغییر نظام شهرسازی پاریس پس از انقلاب و یا بازسازیهای چندباره تبریز پس از زلزلههایی که ذهن تبریز را از حافظه زندگیهای پیشین شهر پاک کرده است.
یحیی ذکاء در کتاب زمین لرزههای تبریز آورده که پس از زلزلهٔ سال ۱۱۹۳ قمری در شهر جداری به قدر یک وجب باقی نمانده بود. از صحت این گزارش که بگذریم، حتی به نحو اغراق هم تاثیر روانی زلزله به عنوان یک شوک در نظام ادراکی شهروندان قابل دریافت است. اما نکته مهمتر آن که یحیی ذکاء در ادامه اشاره کرده است: نجفقلی خان بیگلربیگی یک سال پس از زلزله از ترس غارت دزدان حصاری را گرد شهر احداث میکند که در واقع دربر گیرندهٔ بازار تبریز است. این همان نگینی است که به سبب موقعیت خاص تجاری تبریز در مسیر جاده ابریشم که یک بارانداز بزرگ تجاری میان اروپا، خاورمیانه و خاور دور است که در میان کوهها محصور شده و از آب مناسب رودهایی نیز بهره میبرد؛ سبب شده شهر پس از هر ویرانی و از دست دادن حافظهاش باز خودش را به خاطر بیاورد. دوباره بازار احیا شده و خیابانها نسبت به بازار و رودها و ورودیهای طبیعی شهر جهت گرفته و بافتهای شهری تشکیل شوند. این همان رازی است که سبب تداوم حیاط شهری تبریز در طول اعصار به عنوان خشتی پایدار در معماری و شهرسازی ایران شده است.اما با تغییر مزیتهای زیستی شهر تبریز در دوران مدرن آن اسباب بازآفرینی شهر و کشف دوباره خاطرههای زیستی زوال مییابد. حالا تبریز زخم فراموشیهایی را دارد که با نگاه هر رهگذر کنجکاوی باز به خارش میافتد. شهر هر چه به خانه فکر میکند پیشتر از قاجار را به خاطره ندارد. بازار فقط میداند که بازار است اما این که چگونه بازار شده را چندان اطمینان ندارد. در ترکیب رودخانه در دوره رضاخانی دست بردهاند. خیابانها سمت و سویشان را از دست دادهاند. مسجد کبود تصویری محو از خاطرهای است که بیشتر، نداشتههایش معرفیاش میکند. کسی درباره ارگ چیزی نمیگوید. محلهها وجه تسمیه خود را از خاطره بردهاند. تبریز را شهر اولینها میدانند. چون تبریز عادت کرده است همه چیز را از اول شروع کند.اما در دورانی که مدیریت شهر و منظر تاریخی شهر به عنوان یک پارادایم جهانی پذیرفته شده و شهرسازان چون طبیبان شهری به مرمت شهرها میپردازند؟ آیا کسی به بریدگیهای تبریز نگاه میکند؟ آیا ضوابطی برای بافتهای از زلزله در امان مانده وجود دارد تا نگوییم موفقترین نمونه، کوچه تربیتی است که از آشفتگی بصری رنج میبرد؟ آیا دست دخالت گر مدیریت شهری مدرن که آلبوم مزیتهای زیستی و خاطرههای تبریز را از او گرفته راهی برای ترمیم تبریز پیشنهاد کرده است؟ واقعیت آن است که بسیاری از مسافرانی که با آگاهی از ماهیت تاریخی تبریز به این دیار سفر میکنند، در مواجهه با شهر چیزی از تاریخ نصیب نمیبرند. در مقایسه با اصفهان، شیراز، یزد و کرمان، تبریز بیشتر در متنها باقی مانده تا بناهایش. به اعتقاد دکتر فرهاد تهرانی قدیمیترین بنای کاملاً سالم مربوط به قرن نهم قمری است. بنایی در زیر مسجد بنی هاشم که تا سال ۱۳۷۱ برای کارشناسان میراث فرهنگی نیز ناشناخته مانده بود.
با این حال تبریز هر صبح که بیدار میشود با یک شوک جدید مواجه است. هر روز صبح باید به برج تازهای سلام کند که نه تنها در حافظه شهر شناخته نمیشود بلکه در آینده شهر نیز چندان پایایی ندارد. سازندگان این برجها که بیهیچ تقیدی به منظر تاریخی شهر در هر نقطهای از شهر جوانه زدهاند در تبلیغات هوش ربای شهریشان از تعداد ریشترهایی سخن میگویند که بنایشان قابلیت تحمل آن را دارد. ولی کسی توجه ندارد که با توجه به رودهای جاری در زمین کاسه شکلی که تبریز در آن واقع شده و دو گسل مهم آن را ترک دادهاند، سطح آبهای زیرمینی بسیار بالا است و در هنگام زلزله سبب پدیده لیکوفکشن شده و از اساس زمینی زیر پای برج نمیماند که حالا کار به مقاومت برسد.
برجها مثل کپسولهای مخدر ذهن سودا زده تبریز را مشغول کردهاند و هر روز در حریم گسلها، منظر تاریخی تدوین نشده شهر را، از حافظه شهر پاک میکنند. تا تبریز شهری باشد شبیه شهرکهایی که یک شبه از لای کاغذهای یک مصوبه بیرون پاشیدهاند و نه اسم خود را میدانند و نه نسب خود را میشناسند. آنچه در این میان مایه دریغ است آن است که شهروندان و تصمیم گیران شهری با کوبیدن بر طبل وطن دوستی و ناسیونالیسم، لهجه آذری معماری و شهرسازی را فراموش کردهاند و مثل زلزلههایی هوشمند به جویدن گوشه گوشه شهر مشغولند.تهدید زلزله در تبریز همیشگی بوده اما این بار شهر آلبومش را گم کرده است. در حالی که هنوز از فراموشی پیشین چیز چندانی به حافظه ندارد و لکههای خون مردگی در گراف مغزیاش مشهود است. این بیتوجهی به روح شهر و فروش پیکرهاش شهر را تمام میکند. شهر تمام شده شهری است که یک اسم دارد و دیگر هیچ. این هیچ ممکن است کالبدی عظیم و مدرن باشد که هیچ عامل شناسایی سبب تمایز آن از دیگران نشود. تبریزِ بیدیروز در آستانه بیفردایی است. شهری که تنها امروز فرصتی برای تماشایش است. و فرصتی براش تشییعش.