PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بازی..تفریح ......سرگرمی



دبستان
13th August 2013, 11:47 AM
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/73030f2dbf3c4e411.jpg

- - - به روز رسانی شده - - -

غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی

- - - به روز رسانی شده - - -

نفری 1کلمه اضافه می کنید

فایول
13th August 2013, 11:50 AM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

حسين17
13th August 2013, 12:15 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه

فایول
13th August 2013, 12:18 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون

حسين17
13th August 2013, 12:20 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت

دبستان
13th August 2013, 12:25 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد

حسين17
13th August 2013, 12:31 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد سرييع چتر را

دبستان
13th August 2013, 12:38 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد سرييع چتر را باز کردم وگفتم

حسين17
13th August 2013, 12:44 PM
واي

- - - به روز رسانی شده - - -


غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد سرييع چتر را باز کردم وگفتم


واي

اسپوتنیک
13th August 2013, 01:04 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد سرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم که

حسين17
13th August 2013, 01:08 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد سرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم که


پاره است

دبستان
13th August 2013, 01:24 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد سرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم که پاره است ورفتم تا

حسين17
13th August 2013, 01:36 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میاد سرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم که پاره است ورفتم تا رسيدم به

! (l- l l \-/ \/\/
13th August 2013, 01:41 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و

حسين17
13th August 2013, 01:46 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساما

رضا66
13th August 2013, 01:47 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم

! (l- l l \-/ \/\/
13th August 2013, 01:52 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه




ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم

تا خشك

حسين17
13th August 2013, 01:56 PM
بشه

"golbarg"
13th August 2013, 02:04 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه




ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای

حسين17
13th August 2013, 02:31 PM
ترسناكي ر

اسپوتنیک
13th August 2013, 02:38 PM
از آشپزخونه

حسين17
13th August 2013, 02:53 PM
از آشپزخونه

شنيدم

nedasoltani
13th August 2013, 03:58 PM
رفتم ببینم

! (l- l l \-/ \/\/
13th August 2013, 04:08 PM
صدا مال چيه

دبستان
13th August 2013, 04:21 PM
که دیدم

nedasoltani
13th August 2013, 04:38 PM
یه نفر

دبستان
13th August 2013, 04:41 PM
داستان کامل بنویسید

دبستان
13th August 2013, 04:43 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه




ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر

BaAaroOoN
13th August 2013, 05:25 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه




ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی رو

mohammad hossin79
13th August 2013, 05:29 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه





ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی روخورده

اسپوتنیک
13th August 2013, 05:35 PM
و عکسش رو

دبستان
13th August 2013, 05:37 PM
کشیده و

رضا66
13th August 2013, 05:38 PM
ونوشته

اسپوتنیک
13th August 2013, 05:42 PM
انگشتامم

BaAaroOoN
13th August 2013, 05:43 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه






ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی روخورده،و عکسش رو کشیده و نوشته انگشتامم باهاش خوردم[nishkhand]

sokara
13th August 2013, 05:47 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه






ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی روخورده،و عکسش رو کشیده و نوشته انگشتامم باهاش خوردم ولی شما.....

nedasoltani
13th August 2013, 05:49 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه





ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی روخورده،و عکسش رو کشیده و نوشته انگشتامم باهاش خوردم ولی شما جدی نگیر

محسن مهابادی زاده
13th August 2013, 07:56 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه





ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی روخورده،و عکسش رو کشیده و نوشته انگشتامم باهاش خوردم ولی شما جدی نگیر این داستان واقعی نبود

nedasoltani
13th August 2013, 08:59 PM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه





ديدم كه بارونباشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی روخورده،و عکسش رو کشیده و نوشته انگشتامم باهاش خوردم ولی شما جدی نگیر این داستان واقعی نبود




ممنون از آقا نیما که داستانو تموم کرد. [nishkhand]

دبستان
13th August 2013, 09:57 PM
اسم داستان چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رضا66
13th August 2013, 10:01 PM
****پاستیل***

غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون باشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم کهپاره است ورفتم تارسيدم به خونه و لباساماپهن کردم تا خشك بشه.یدفه صدای ترسناکی از آشپزخونه شنيدم رفتم ببینم

صدا مال چيه که دیدم یه نفر یه قابلمه قورمه سبزی روخورده،و عکسش رو کشیده و نوشته انگشتامم باهاش خوردم ولی شما جدی نگیر این داستان واقعی نبود

BaAaroOoN
13th August 2013, 11:11 PM
خانه ی وحشت[nishkhand]
یا
بخاطر یه بشقاب قورمه سبزی[bamazegi]

دبستان
14th August 2013, 06:20 AM
داستان امروز
23مرداد

بهاربود

فایول
14th August 2013, 06:21 AM
بهار بود.هوا

حسين17
14th August 2013, 10:08 AM
اسم داستان چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هوايه باروني

رضا66
14th August 2013, 12:14 PM
بهار بود.هوامعتدل

فایول
14th August 2013, 12:56 PM
بهار بود.هوامعتدل بود

آس76
14th August 2013, 01:36 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن

"golbarg"
14th August 2013, 08:10 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان

javad@
14th August 2013, 08:30 PM
یک شب بهاری بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان

اسپوتنیک
15th August 2013, 01:28 PM
که انگار

nedasoltani
15th August 2013, 01:38 PM
تازه از خواب

دبستان
15th August 2013, 01:41 PM
بیدار شده

محسن مهابادی زاده
15th August 2013, 01:49 PM
و به خورشيد

اسپوتنیک
15th August 2013, 02:06 PM
میگه

! (l- l l \-/ \/\/
15th August 2013, 02:47 PM
كه چرا

nedasoltani
15th August 2013, 02:52 PM
اینقدر

اسپوتنیک
15th August 2013, 02:55 PM
کم فروغی

erika35
15th August 2013, 05:00 PM
خورشید میگه

دبستان
15th August 2013, 05:12 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و

دبستان
15th August 2013, 05:17 PM
سلام لطفا داستان رو کامل بنویسید

محسن مهابادی زاده
15th August 2013, 05:58 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه

nedasoltani
16th August 2013, 03:31 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف

حسين17
16th August 2013, 04:11 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید

اسپوتنیک
16th August 2013, 05:49 PM
دلخور

0220
16th August 2013, 05:52 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه:

محسن مهابادی زاده
16th August 2013, 07:25 PM
هار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟

nedasoltani
19th August 2013, 04:06 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی

Sa.n
19th August 2013, 04:13 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد

اسپوتنیک
19th August 2013, 06:16 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت

دبستان
19th August 2013, 07:19 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت شد

حسين17
24th August 2013, 02:35 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت شد و

دبستان
24th August 2013, 02:40 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت شد و دلگیر

محدددددثه
24th August 2013, 03:11 PM
با خودش گفت:

دبستان
24th August 2013, 03:27 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت شد و دلگیر با خودش گفت:ای کاش

حسين17
24th August 2013, 09:53 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت شد و دلگیر با خودش گفت:ای کاش که

Sa.n
24th August 2013, 11:40 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما ...

محسن مهابادی زاده
25th August 2013, 01:18 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم

اسپوتنیک
30th August 2013, 04:52 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش

سامان زارع
30th August 2013, 06:56 PM
ارزوی در دل

"golbarg"
2nd September 2013, 01:00 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش ارزوی در دل کرد که

حسين17
3rd September 2013, 08:11 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش ارزوی در دل کرد که خورشید همیشه

رضا66
3rd September 2013, 08:14 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش ارزوی در دل کرد که خورشید همیشه بتابه

0220
3rd September 2013, 08:14 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش ارزوی در دل کرد کهخورشید همیشه پر فروغ بتابد تا

حسين17
10th September 2013, 10:42 AM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش ارزوی در دل کرد کهخورشید همیشه پر فروغ بتابد تا
همه جا

1=1+1
10th September 2013, 11:37 AM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش ارزوی در دل کرد کهخورشید همیشه پر فروغ بتابد تا
همه جا را از درخشش

حسين17
11th September 2013, 09:38 PM
بهار بود .هوا معتدل بود و شکوفه ها تازه چشماشون رو باز کرده بودن ودرختان که انگار تازه از خواب بیدار شده و به خورشيد میگه كه چرا اینقدر کم فروغی خورشید میگه سعادت ما نداریم و در پشت ابر پنهان میشه. درخت از حرف خورشید دلخور می شه میگه: دلت میاد از وجودت منو محروم کنی؟ خورشید میگه: تو از وجود منی من چطور دلم بیاد. درخت ناراحت
شد
و دلگیر
با خودش گفت:ای کاش
که خورشید ، همیشه پر فروغ باشد ، اما وقتی نیست قدرشو میفهمیم. بعدش ارزوی در دل کرد کهخورشید همیشه پر فروغ بتابد تا
همه جا را از درخشش پر کند.

پایان داستان.



- - - به روز رسانی شده - - -

اسم این داستانا چی بزاریم؟

دبستان
11th September 2013, 10:11 PM
اسم داستان بهار

1=1+1
11th September 2013, 10:54 PM
داستان بعدی

یه روز ابری بود . دخترک چشم هایش درد میکرد . چتر خودش را برداشت و به خیابان رفت

در دلش غوغا بود . انگار به دنبال گمشده ای بود

دخترک چشمانش را بست و رو به اسمان کرد و گفت : خدایا

اسپوتنیک
12th September 2013, 05:08 PM
یه روز ابری بود . دخترک چشم هایش درد میکرد . چتر خودش را برداشت و به خیابان رفت

در دلش غوغا بود . انگار به دنبال گمشده ای بود

دخترک چشمانش را بست و رو به اسمان کرد و گفت : خدایا من با این

حسين17
13th September 2013, 03:52 PM
یه روز ابری بود . دخترک چشم هایش درد میکرد . چتر خودش را برداشت و به خیابان رفت

در دلش غوغا بود . انگار به دنبال گمشده ای بود

دخترک چشمانش را بست و رو به اسمان کرد و گفت : خدایا من با این زندگی

ستاره آسمون شب
4th January 2014, 11:05 PM
پر از دردی که داشتم،

رضا66
4th January 2014, 11:20 PM
امروز اما روزی نوست

دبستان
5th January 2014, 05:39 PM
امروز اما روزی نوست باید فکری

[JAVID
7th January 2014, 01:03 AM
غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه

ديدم كه بارون
باشدت داره میاد

سرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم که شکسته شده !

رضا66
7th January 2014, 09:47 AM
یه روز ابری بود . دخترک چشم هایش درد میکرد . چتر خودش را برداشت و به خیابان رفت

در دلش غوغا بود . انگار به دنبال گمشده ای بود

دخترک چشمانش را بست و رو به اسمان کرد و گفت : خدایا من با این زندگی پر از دردی که داشتم،امروز اما روزی نوست باید فکری غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه ديدم كه بارون باشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم که شکسته شده !

رضا66
7th January 2014, 10:17 AM
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/73030f2dbf3c4e411.jpg

Helena.M
7th January 2014, 03:39 PM
امروز روزی نوست وباید فکری راجع به خودت

رضا66
9th January 2014, 09:51 AM
امروز روزی نوست وباید فکری راجع به خودت


سلام ادامه این داستان

یه روز ابری بود . دخترک چشم هایش درد میکرد . چتر خودش را برداشت و به خیابان رفت

در دلش غوغا بود . انگار به دنبال گمشده ای بود

دخترک چشمانش را بست و رو به اسمان کرد و گفت : خدایا من با این زندگی پر از دردی که داشتم،امروز اما روزی نوست باید فکری غمگین و خسته روی نیمکت پارک نشسته بودم "غرق در خاطرات کودکی و دوران بی خیالی یه دفعه ديدم كه بارون باشدت داره میادسرييع چتر را باز کردم وگفتم وای چترم که شکسته شده !

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد