توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی عزيز ونگار : آخرين حلقه از عشق هاي اساطيري
م.محسن
12th August 2013, 10:34 PM
دو برادر كهن سال در روستای آردکانِ طالقان(منطقه اي در ميان رشته كوههاي البرز – مركزي .در حال حاضر در قسمت شمالي هشتگرد واقع شده است) ،زندگي مي كردند كه بچه دار نمي شدند . درویشی میآید و برای بچهدار شدن آنها ، به هر کدام سیبی میدهد و نام و جنسیت بچهها را مشخص میکند ( عزیز و نگار ) .زنان دو برادر همان شب باردار میشوند و در یک روز نیز زایمان میکنند .بچهها بسیار زیبا هستند .انها در كنار يكديگر بزرگ مي شوند و.عزیز و نگار به مکتب میروند و عاشق یکدیگر میشوند .پدر نگار میمیرد .عزیز و نگار به قرآن ، قسم وفاداری میخورند و عهد و پیمان میبندند.عزيز براي اماده كردن مقدمات عروسي وخريد به قزوين مي رود و مادر نگار كه مخالف ازدواج اين دو بود پيغامي به خواهرزاده خود(كل احمد) كه در روستاي بالاروچ الموت زندگي ميكند واز نظر مالي هم ثروتمند هست مي فرستد تا براي عروسي با نگار بيايد.کل احمد میآید و نگار را عقد میکند.عزیز بر میگردد.وبا صحنه غير منتظره عروسي نگار وكل احمد مواجه مي شود. موقع حرکت ، نگار به عزیز میفهماند که به زور او را شوهر دادهاند . پس از مدتي عزیز عدهای از جوانان آبادی رابا خود همراه میکند تا نگار را به زور برگردانند . کدخدای یکی از دهاتِ بین راه ، جوانان را منصرف میکند و بر میگردانددوستانکل احمد تصمیم میگیرند عزیز را بکشند .نگار خبردار میشود و به عزیز پیغام میدهد.عزيز كه عزام روستاي كركبود بود پيغام را دريافت ميكندو روی گردنه میماند و در آنجا به ملّا حسنِ کرکندی بر میخورد .وآنجا با ملا حرفشان ميشودو عزیز با شعر ، ملا حسن را خفت میدهد .ملا حسن به منزلش میآید و بلافاصله به بالاروچ میرود و دعانویسی میکند . نگار از او دعا میخواهد ، اما ملا حسن شعری به او میدهد تا با نگار طرح دوستی بریزد .نگار متوجه مي شود و جواب محکمی به ملاحسن میدهدو ملااز بالاروچ میرود . و ماجرا را به عزیز میگوید و او را به منزل خود دعوت میکند.در بين راه در روستايي ، عزیز سیبی میچیند و در جوابِ بدگویی پیرزنِ صاحبِ باغ ، برای اوهجوی می سراید .پیرزن با شناختن عزیز ، از او عذر میخواهد و یک دامن سیب به او میدهد.پس از رسيدن به خانه ملا، ملا حسن جلوتر میرود و به نامزد و خواهرش میگوید که خود را آماده کنند . عزیز وارد خانهی آنها میشود و با شعری به آن دو میفهماند که به پایِ نگارنمیرسند ملا حسن ، عزیز را به عروسی برادرش میبرد و در آنجا ، عزیز را پایین مجلس مینشانند .عزیز هجوی میگوید و مردم، او را میشناسند وعذرخواهی میکنند .پس از ان عزیز به طرف بالاروچ حرکت میکند . کل احمد و نگار مشغول دروی جوی کوهی هستند . عزیز شعری برای نگار میگوید و او کار را رها میکند و به خانه میرود . عزیز ، پشتِ درِ خانه کل احمد مي نشيند . نگار پیغام میفرستد که به سرِ خرمن برود . عزیز در سرِ خرمن هر چه منتظر میشود ، نگار نمیآید . برایش پیغام میفرستد . نگار جواب میدهد که میآید . نگار به بهانهی غذا بردن برای کل احمد ، از خالهاش اجازه میگیرد و از خانه خارج میشود .نگار سری به کل احمد میزند و سپس نزد عزیز میرود آنها غذا میخورند و میخوابند . هوا ابری میشود و نگار نگران است لباسهایش خیس شود و لو برود عزیز شعری میخواند و هوا صاف میشود . خروسخوان میشود و نگار میخواهد برود تا کسی او را نبیند . عزیز شعری میخواند و خروسها دیگر نمیخوانند هوا روشن میشود و احتمال میرود ،مردم آنها را ببینند عزیز شعر دیگری میخواند ...
م.محسن
12th August 2013, 10:35 PM
وهوا دوباره تاریک میشود .آنها از هم جدا میشوند و قرار میگذارند اولِ بهار ، عزیز برای خریدن برنج از گیلان بیاید و نگار را ببرد . عزیز به طالقان بر میگردد و شروع به ساختن قصری میکند تا بتواند از بالای آن ، بالاروچ را ببیند . پیرمردان آبادی میترسند قصر خراب شود و روستا را نابود کند . آنها برای عزیز شعری میگویند که برود قلهی کوه . عزیز به قله میرود و در میان برفها مریض میشود و به کمک قاطرش به آردکان بر میگردد . دکتر تشخیص میدهد که عزیز، دردِ عشق دارد .نامهای دروغین به نگار مینویسند که مادرت مریض است و کل احمد به او اجازه رفتن میدهد . نگار نزدِ عزیز میآید و او خوب میشود .نگار تمامی زمستان را پیش عزیز میماند و کسی به مادرش نمیگوید که دخترت برگشته است . کل احمد در بهار به طالقان میآید تا از سرنوشت نگار و مادر او باخبر شود . کل احمد به خانهی خالهاش میرود و او میگوید از نگار خبری ندارد . کل احمد به خانهی عزیز میرود و نگار را با خود میبرد. عزیز با چند نفر برای آوردن برنج به گیلان میرود پس از طي مسيرآنها به گیلان میرسند و عزیز از اینکه زنان همهی کارها را انجام میدهند متعجب میشود و هجوی در رسم کارِ گیلانیها میگوید . زنان به خیال اینکه آنها دوره گرد هستند ، نزد آنها میآیند . عزیز ناراحت میشود و هجوی برایشان میگوید .دختری به نام بانو ، شعری میگوید و عزیز جوابش را میدهد . زنان خوششان میآید و به آنها برنجِ مجانی میدهند و تمام بارشان را پر میکنند . عزیز به خانهی پدرِ بانو میرود که کدخدا است ، بانو عاشق عزیز میشود و از او میخواهد با هم فرار کنند .عزیز برای اینکه موقتا او را ساکت کند ، قبول میکند .اما شبانه با همسفرانش قاطرها را بار میکنند و میروند . بانو میفهمد و تا مسافتی دنبال آنها میرود و سپس پشيمان مي شودو بر میگردد. آنگاه عزیز نامه اي مینویسد و برای بانو میفرستد واز او عذار خواهي ميكند ومطالبي را عنوان ميكند.در راه برگشت از گيلان از دور عزیز ، کل احمد را میبیند که میخواهد به گیلان برود . به همراهانش میگویدبه دروغ به او بگویند عزیز مرده است وانها قبري را نشان كل احمد مي دهند . کل احمد خوشحال میشود و سوغاتیهایش را به آنها میدهد کل احمد بر روی قبری که فکر میکند قبر عزیز است ، میگرید . صاحبان قبر ازراه مي رسند و کتک مفصلی به او میزنند.پس ازفرار كل احمد از دست صاحبان قبر عزيز وهمراهانش نيز راه مي افتند تا به خانه برسند.در بين راه عزيز از مكاني .عزیز، نگار را بر روی پشت بام تشخیص میدهد . راهش را جدا میکند و با مقداری برنج و یک ماهی ، روانه بالاروچ میشود .عزیز ، نگار را موقع آب آوردن میبیندوبا يكديگر صحبت ميكنندوبا طرح نقشه اي نگار به خانه شوهر خود مي رود . عزیز به درِ خانهی کل احمد میرود و میگوید دوست اوست . مادرِ کورِ کل احمد میگوید شاید عزیز باشد . نگار میگوید عزیز مرده است. مادر کل احمد با فهمیدن این موضوع ، اجازه میدهد او داخل خانه شود.عزيز برنج وماهي را به نگار مي دهد تا شام بپزد . چند دختر به منزل کل احمد میآیند و از شباهت عزیز و نگار متعجب میشوند . نگار به آنها میگوید نسبتی با هم ندارند . دخترها براي پي بردن به موضوع درخواستِ خواندنِ « عزیز و نگار » را میکنند . پیرزن مخالفت میکند و در اثر اصرار دخترها ، مجبور به موافقت میشود . عزیز شروع به خواندن میکند . پیرزن چندین بار ناراحت میشود و میگوید نخوان . هر بار ، دخترها پیرزن را کتک میزنند و میگویند بخوان .نگار ، جواب یکی از شعرها را میدهد . پیرزن عصبانی میشود و دخترها را با چوب از خانه بیرون میکند . عزیز از خانه خارج مي شود و برای خوابیدن به مسجد میرود . نگار به عزیز میگوید که بعد از خوابیدن خالهاش ، نزد او میآید . پیرزن ، پای نگار را با ریسمان به پای خودش میبندد و میخوابد .عزيز از نيامدن نگار متوجه موضوع مي شود وپنهاني به خانه انها مي رود . عزیز ، پای نگار را باز میکند و یک کندو به جای آن میبندد . عزیز ، نگار را سوار قاطرش میکند و به طالقان میفرستد . صبح میشود و پیرزن لگدی به کندو میزند و زنبورها نیشش میزنند .پيرزن متوجه فرار مي شود و عزیز هم میگوید عروس تو ، قاطر مرا دزدیده است . نزد حاکمِ شرع میروند و او میگوید به ردّ قاطر بروید و هر کس مال خود را بگیرد . دنبال قاطر میروند و عزیز ، پیرزن را در گودالی میاندازد و هجوی هم برایش میخواند . کل احمد در راه برگشت به دستهای مطرب بر میخورد و از آنها میخواهد که برای عروسیاش بیایند .مطربها که ماجرا را میدانستند ، از کل احمد دستخط میگیرند که اگر عروسی برگزار نشد ، یک بارِ برنج و یک گاو از او بگیرند . به نزدیکی بالاروچ که میرسند ، کل احمد دستورِ ساز زدن میدهد . مادر کل احمد ، بر سر خودش میکوبد و به سمت آنها میرود . کل احمد فکر میکند مادرش میرقصد . مادرش ، واقعه را برای او تعریف میکند .مطربها گاو را میبرند و برنج را به خواهش مردم ، میگذارند . کل احمد به طالقان میآید و از عزیز شکایت میکند ...
م.محسن
12th August 2013, 10:37 PM
حاکم ، دو مامور به همراه او برای آوردن عزیز میفرستد . کل احمد به خانهی خالهاش میرود . عزیز بدون اینکه خود را معرفی کند ، ژاندارمها را به خانهاش دعوت میکند . عزیز به آنها ناهار و پول میدهد و ماجرا را تعریف میکند . مامورها هم به حاکم میگویند نگار در حقیقت متعلق به عزیز است .حاکم طالقان ، عزیز و نگار و کل احمد را نزد حاکم الموت که برادر بزرگترش است ، می فرستد . حاکم میگوید هر کس شعر خوبی گفت ، نگار مال اوست . کل احمد شعر مزخرفی میگوید و حاکم عصبانی میشود . عزیز شعر خوبی میگوید و حاکم خوشش میآید . حاکم مهلت دیگری به کل احمد میدهد و از او میخواهد تا نگار را از بینِ چند زنِ پوشیده شده با چادر ، تشخیص دهد . کل احمد سه بار اشتباه تشخیص میدهد و عزیز در مرتبهی اول ، نگار را میشناسد . نگار را به عزیز میدهند و همانجا ، برایشان هفت شبانه روز عروسی میگیرند . کل احمد به کرکبود میرود و خواهر ملا حسن را به زنی میگیرد . عزیز و نگار به آردکان بر می گردند و به خوشی زندگی میکنند . مدت دوری آنها از یکدیگر ، دو سال بوده است .
منبع (http://www.behnam870.blogfa.com/post-35.aspx)
yasaman hedayati
13th August 2013, 01:41 AM
دورود[golrooz]
دوست عزیز واقعا عالی بود و ازتون سپاسگزارم به این خاطر که مارو با ادبیات آشنا میکنین و تو این راه کم نمیزارین....
ولی یک لطف دیگه هم اگر بکنید واقعا سپاسگزار میشم
اینکه من چشمام آستیگماته شدیده...چند تا دوست دیگه هم تو سایت دارم که حتم دارم اونام آستیگماتن...
با عنایت به این مسئله که 5 ساعت یا بیشتر از روزم رو پای نتم و[nishkhand] بقیشو دارم درس میخونم واقعا وقتی به مطالب زیباتون میرسم چشمام برای خوندنش اذیت میشه...
گاهی قید خوندن رو هم میزنم
گر لطف کنین و متن هاتون رو باز تر و با فونت بزرگتری تایپ بفرمایین واقعا ممنونتون میشم
سپاس[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]
م.محسن
13th August 2013, 10:48 PM
دورود[golrooz]
دوست عزیز واقعا عالی بود و ازتون سپاسگزارم به این خاطر که مارو با ادبیات آشنا میکنین و تو این راه کم نمیزارین....
ولی یک لطف دیگه هم اگر بکنید واقعا سپاسگزار میشم
اینکه من چشمام آستیگماته شدیده...چند تا دوست دیگه هم تو سایت دارم که حتم دارم اونام آستیگماتن...
با عنایت به این مسئله که 5 ساعت یا بیشتر از روزم رو پای نتم و[nishkhand] بقیشو دارم درس میخونم واقعا وقتی به مطالب زیباتون میرسم چشمام برای خوندنش اذیت میشه...
گاهی قید خوندن رو هم میزنم
گر لطف کنین و متن هاتون رو باز تر و با فونت بزرگتری تایپ بفرمایین واقعا ممنونتون میشم
سپاس[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]
ممنون از شما
این ادبیات به صورت شفاهی و سینه به سینه تا امروز منتقل شده و باید هم این روند به هر طریق ممکن ادامه پیدا کنه
انشاءالله هم شما و هم سایر عزیزان در صحت کامل باشید اما در مورد فرمایش شما در مورد اندازه متن ها
اندازه اون نوشته ها 2 بوده که اگه از اندازه 3 در مورد نوشته ها استفاده می شد، مطالب می بایست در 6 قسمت گذاشته می شد که قاعدتاً این مطلب با این حجم کشش این مقدار طولانی شدن را نداشت.
با سپاس
yasaman hedayati
13th August 2013, 11:40 PM
ممنون از شما
این ادبیات به صورت شفاهی و سینه به سینه تا امروز منتقل شده و باید هم این روند به هر طریق ممکن ادامه پیدا کنه
انشاءالله هم شما و هم سایر عزیزان در صحت کامل باشید اما در مورد فرمایش شما در مورد اندازه متن ها
اندازه اون نوشته ها 2 بوده که اگه از اندازه 3 در مورد نوشته ها استفاده می شد، مطالب می بایست در 6 قسمت گذاشته می شد که قاعدتاً این مطلب با این حجم کشش این مقدار طولانی شدن را نداشت.
با سپاس
درود
ممنون از پاسخگوییتون
اما متوجه نشدم چرا مطلب به این خوبی کشش 6 بخش شدن رو نداره!؟؟!؟!؟!؟؟!؟؟!
پست های سایر موضوعات 100ها صفحه میشه و هیچ کی به هیچ کی نیست....
چطور کشش نداره؟؟این کشش رو کی تعیین میکنه؟ یا شاید چی تعیین میکنه؟
م.محسن
13th August 2013, 11:45 PM
درود
ممنون از پاسخگوییتون
اما متوجه نشدم چرا مطلب به این خوبی کشش 6 بخش شدن رو نداره!؟؟!؟!؟!؟؟!؟؟!
پست های سایر موضوعات 100ها صفحه میشه و هیچ کی به هیچ کی نیست....
چطور کشش نداره؟؟این کشش رو کی تعیین میکنه؟ یا شاید چی تعیین میکنه؟
خواهش می کنم
وظیفه است
متأسفانه یا خوشبختانه فرمایش شما کاملاً درسته
تجربه این رو ثابت کرده
همون طور که افسانه طالب و زهره خیلی دیده نشد با ان که تو تعداد پست های بیشتری بود
yasaman hedayati
13th August 2013, 11:51 PM
خواهش می کنم
وظیفه است
متأسفانه یا خوشبختانه فرمایش شما کاملاً درسته
تجربه این رو ثابت کرده
همون طور که افسانه طالب و زهره خیلی دیده نشد با ان که تو تعداد پست های بیشتری بود
خواهش میکنم....
من که مشکلم رو با ctrl+ حل کردم ولی یکی از عوامل گیرایی و جذب خواننده ظاهر مطلوب نوشته است
گرچه این مشکلی که شما فرمودین مدت هاست گریبان گیر سایته .....انشالله اوضاع بهبود پیدا میکنه
حیفه این پست ها ارزشش بیشتر از این حرفاست
م.محسن
6th December 2013, 03:08 PM
فايل صوتي عزيز و نگار
اثري از فرهود جلالي كندلوسي
آلبوم از خيال كپاچين هاي البرز
دريافت (http://pro.uploadpa.com/?file=138633277054736_9- Aziz o Negar.rar)
pegah*_
6th December 2013, 05:45 PM
مرسی.داستان مادربزرگم واسم تعریف کرده بود.چندتاشعرهایی قشنگیم داشت.البته به زبون گیلکی واسم خونده بود..
يمنا
6th December 2013, 05:59 PM
واقعی بود؟باورش سخته [tafakor]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.