محمد نظری گندشمین
9th August 2013, 06:38 PM
فصل های زندگی
فصل اول: در پیاده رو قدم می زدم. چاله بزرگی روبرویم قرار داشت. درونش افتادم. ناامید شدم. اشتباه از من نبود. مدتها طول کشید تا راهی برای خروج پیدا کنم.
فصل دوم: در همان پیاده رو قدم می زدم. چاله بزرگی روبرویم قرار داشت. تظاهر کردم نمی بینمش. دوباره افتادم. باورم نمی شد دوباره در همان مکان گیر افتاده ام! ولی تقصیر من نبود! و باز مدتها طول کشید تا راهی برای خروج پیدا کنم.
فصل سوم: در همان پیاده رو قدم می زدم. چاله بزرگی روبرویم قرار داشت. می بینمش. باز هم درونش می افتم. عادتم شده است! چشم هایم باز است. می دانم کجا قرار دارم. اشتباه از من است. فوراً از آن بیرونمی آیم.
فصل چهارم: در همان پیاده رو قدم می زنم. چاله بزرگی روبرویم قرار دارد. دورش می زنم و رد می شوم.
فصل پنجم: از پیاده رو متفاوتی رد می شوم.
فصل اول: در پیاده رو قدم می زدم. چاله بزرگی روبرویم قرار داشت. درونش افتادم. ناامید شدم. اشتباه از من نبود. مدتها طول کشید تا راهی برای خروج پیدا کنم.
فصل دوم: در همان پیاده رو قدم می زدم. چاله بزرگی روبرویم قرار داشت. تظاهر کردم نمی بینمش. دوباره افتادم. باورم نمی شد دوباره در همان مکان گیر افتاده ام! ولی تقصیر من نبود! و باز مدتها طول کشید تا راهی برای خروج پیدا کنم.
فصل سوم: در همان پیاده رو قدم می زدم. چاله بزرگی روبرویم قرار داشت. می بینمش. باز هم درونش می افتم. عادتم شده است! چشم هایم باز است. می دانم کجا قرار دارم. اشتباه از من است. فوراً از آن بیرونمی آیم.
فصل چهارم: در همان پیاده رو قدم می زنم. چاله بزرگی روبرویم قرار دارد. دورش می زنم و رد می شوم.
فصل پنجم: از پیاده رو متفاوتی رد می شوم.