"VICTOR"
4th August 2013, 09:42 AM
همه جا پر از دود بود ...
سیاهی مطلق از سیاهی از تکه تکه های نگاهم می بارید. در حالی که هراسان بودم فقط بر روی عقربه های ساعتم خیره شده بودم که روی 12 ساعت و 12 دقیقه و 12 ثانیه متوقف شده بود. یک شوخی بی مزه بود یا یک تصادف ؟
تصمیم گرفتم دود ها را کنار بزنم و راهی برای ترک کردن آن محل پیدا کنم
وارد دود شدم و ناگهان صحنه ای مشاهده کردم که تمام بند های وجودم را ازهم گسیخت
پرنده ای سعی در کشیدن گربه ای زخمی بود در حالی که از دور سگ وحشی با دهان باز و زبان بیرون رفته اش به سوی گربه می آمد.
پرنده که با جسه ی کوچکش توان کشدن گربه را نداشت گربه رها کرد و در کنار آن ایستاده بود گویی می خواست از گبه محافظت کند.
همچنان که ذهنم درگیر جواب دادن به چرایی آن بود سگ یا خشونتی شگرف پرنده را کنار زد که پس از چند بار خوردن به در و دیوار بر روی زمین افتاد .
سگ با حالتی که از کردار خود پشمان بود به طرف پرنده رفت و در چشمان آن خیره شده بود.
در چشمان آن پرنده چه چیز را نظاره می کرد ؟ شاید آن چیزی را می دید که من چرایی اش را جستجو می کردم.
ناگهان چشمان را باز کردم و خود را بر روی زمین یافتم .
آن چه رویایی بود که تمام جزئیاتش را به خاطر داشتم . برخواستم و بر روی دیوار اتاق را نگاه کردم در همان زمان عقربه ی ثانیه شمار از روی 12 عبور کرد و 12 ساعت و 12 دقیقه و 12 ثانیه را نشان داد.
موی بر بدنم سیخ شد و عرق سردی تمام بدنم را در برگرفت .
آیا می توانم آن را هم به تصادف کائنات نسبت دهم ؟
چه معنایی در پس این زمان بود !
شاید یک نشانه بود برای آنکه درباره ی آن بیندیشم و همانند هزاران خواب دیگر با بی اعتنایی از کنار رد نشوم.
این دلیلی شد برای آنکه تمام طول روز به آن اتفاق فکر کنم.
به پرنده ، گربه ، سگ و اینکه آن دود غلیظ در برابر من چه معنایی داشت ! آیا دود از وجود خودم نشئت می گرفت ؟
با آنکه فکر آن رویا از ذهنم بیرون نمی رفت قلم را برداشتم و روی کاغذ اینگونه نوشتم :
دشمن را در تنگنا های زندگی اش کمک کن شاید او در دشمنی اش با تو شک کند .
سلام :
به نظرم مثال زدن از حیواناتی که شما نوشتین زیاد جالب نیست .
ساعتی هم که بیان کردید چه دلیلی داشته من دوست نداشتم دیګه خیلی تخیلی کرده داستانو در صورتی که سبک داستان یکم واقع ګرایانه است .
شرمنده داستان دوم رو بعداً مورد نقد قرار میدم نحوندمش .
سیاهی مطلق از سیاهی از تکه تکه های نگاهم می بارید. در حالی که هراسان بودم فقط بر روی عقربه های ساعتم خیره شده بودم که روی 12 ساعت و 12 دقیقه و 12 ثانیه متوقف شده بود. یک شوخی بی مزه بود یا یک تصادف ؟
تصمیم گرفتم دود ها را کنار بزنم و راهی برای ترک کردن آن محل پیدا کنم
وارد دود شدم و ناگهان صحنه ای مشاهده کردم که تمام بند های وجودم را ازهم گسیخت
پرنده ای سعی در کشیدن گربه ای زخمی بود در حالی که از دور سگ وحشی با دهان باز و زبان بیرون رفته اش به سوی گربه می آمد.
پرنده که با جسه ی کوچکش توان کشدن گربه را نداشت گربه رها کرد و در کنار آن ایستاده بود گویی می خواست از گبه محافظت کند.
همچنان که ذهنم درگیر جواب دادن به چرایی آن بود سگ یا خشونتی شگرف پرنده را کنار زد که پس از چند بار خوردن به در و دیوار بر روی زمین افتاد .
سگ با حالتی که از کردار خود پشمان بود به طرف پرنده رفت و در چشمان آن خیره شده بود.
در چشمان آن پرنده چه چیز را نظاره می کرد ؟ شاید آن چیزی را می دید که من چرایی اش را جستجو می کردم.
ناگهان چشمان را باز کردم و خود را بر روی زمین یافتم .
آن چه رویایی بود که تمام جزئیاتش را به خاطر داشتم . برخواستم و بر روی دیوار اتاق را نگاه کردم در همان زمان عقربه ی ثانیه شمار از روی 12 عبور کرد و 12 ساعت و 12 دقیقه و 12 ثانیه را نشان داد.
موی بر بدنم سیخ شد و عرق سردی تمام بدنم را در برگرفت .
آیا می توانم آن را هم به تصادف کائنات نسبت دهم ؟
چه معنایی در پس این زمان بود !
شاید یک نشانه بود برای آنکه درباره ی آن بیندیشم و همانند هزاران خواب دیگر با بی اعتنایی از کنار رد نشوم.
این دلیلی شد برای آنکه تمام طول روز به آن اتفاق فکر کنم.
به پرنده ، گربه ، سگ و اینکه آن دود غلیظ در برابر من چه معنایی داشت ! آیا دود از وجود خودم نشئت می گرفت ؟
با آنکه فکر آن رویا از ذهنم بیرون نمی رفت قلم را برداشتم و روی کاغذ اینگونه نوشتم :
دشمن را در تنگنا های زندگی اش کمک کن شاید او در دشمنی اش با تو شک کند .
سلام :
به نظرم مثال زدن از حیواناتی که شما نوشتین زیاد جالب نیست .
ساعتی هم که بیان کردید چه دلیلی داشته من دوست نداشتم دیګه خیلی تخیلی کرده داستانو در صورتی که سبک داستان یکم واقع ګرایانه است .
شرمنده داستان دوم رو بعداً مورد نقد قرار میدم نحوندمش .