mozhgan.s
31st July 2013, 07:00 PM
يرمرد همسايه آلزايمر دارد ...ديروز زيادي شلوغش کرده بودنداو فقط فراموش کرده بوداز خواب بيدار شود ...! http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/fe51ba3cde.jpg (http://zigil.ir/) عادت ندارم درد دلم را ،به همه کس بگویم ..! ! !پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،تا همه فکر کنند . . .نه دردی دارم و نه قلبی دلتنگم،مثل مادر بي سواديکه دلش هواي بچه اش را کردهولي بلد نيست شماره اش را بگيره. http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/497bea65ca.jpg (http://zigil.ir/) گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روزبی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...من می گریستم به اینکه حتی او هممحبت مرا از سادگی ام می پندارد... انسان های بزرگ دو دل دارند :دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ... http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/2443be2cd6.jpg (http://zigil.ir/) دست های کوچکشبه زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسدالتماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداندو برای فرج آقا " دعا " می کند.... کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!! http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/96bad34f07.jpg (http://zigil.ir/) در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...در "دلم" دلتنگی ام را...در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...در "لبخندم" غصه هایم را...دل من...چه خردساااااال است !!!ساده می نگرد !ساده می خندد !ساده می پوشد !دل من...از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!ساده می افتد !ساده می شکند !ساده می میرد !ساااااااااااااا ااااااااده قند خون مادر بالاستدلش اما هميشه شور مي زند براي ما http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/01177a8838.jpg (http://zigil.ir/) اشک هاي مادر , ...مرواريد شده است در صدف چشمانشدکترها اسمش را گذاشته اند آب مرواريد!حرف ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارددستانش را نوازش مي کنمداستاني دارد دستانش http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/bc787f1880.jpg (http://zigil.ir/) پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کندعرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیندپسرک این را می دانددست می برد بطری آب را بر می دارد... کمی آب در لیوان می ریزدصدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ... توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :می خورم به سلامتی 2 بوسه !!بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!!گفت :اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه ! http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/083eb16357.jpg (http://zigil.ir/) دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه .... http://zigil.ir/uploads/fardahosting/1392/04/30/7/bca5cfa555.jpg (http://zigil.ir/)