PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : موسیقی در اشعار مولوی



neo_x
27th July 2013, 03:28 PM
مقدمه


«مولانا جلال الدین محمدبن سلطان العلماء بهاء الدین محمد بن حسین بن احمد خطیبی بکری بلخی» که در کتاب‌ها از او به نام‌های «مولای روم»، «مولوی» و «ملای روم» یاد کرده‌اند، علت شهرتش به رومی، اقامت طولانی و فوت او در شهر قونیه است. وی، یکی از بزرگترین و تواناترین عرفای نام‌‏آور و یکی از درخشان ترین ستاره‌های آسمان ادب فارسی است، پدرش بهاء‌الدین ولد معروف به سلطان العلماء به همراه مولانا در زمان حمله مغول یا به علت رنجش از خوارزمشاه به بلخ رفته است. در سال‌های 638 تا 642 هـ. ق. مولوی در قونیه تدریس می‌کرد.
در سال 642 «شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی» به یکباره بر سر راه «مولانا» قرار گرفت و دیدارش «مولانا» را دگرگون کرد. درباره این رویداد، افسانه‌های بسیاری بافته اند که برخی از آن‌ها مبالغه‌آمیز، به نظر می‌رسند. «مولانا» با دیدار شمس به شاعری پرداخت و با روگردانی از مقامات دنیوی، زندگانی خویش را وقف ارشاد و تربیت عده ای از سالکان خانقاه خود کرد.
مولوی، دست ارادت از دامان ارشاد «شمس» برنداشت تا اینکه «شمس» در سال 645 هـ. ق. به دست عده‌‏ای از شاگران متعصب «مولانا» کشته شد. شمس تنها شانزده ماه با مولوی محشور بود که دگرگونی و شوریدگی در او پدید آمد تا آنجا که دیوان شمس را به نام و عشق شمس نوشت. سپس مدت پانزده سال با حسام الدین چلپی که از افراد مورد توجه شمس بود هم‌صحبت شد و دیوان کبیر غزلیات مثنوی را به خواهش وی جمع آوری کرد.
وفات «مولانا جلال الدین» در پنجم جمادی الآخر سال 672 اتفاق افتاد. مرگ وی در قونیه به صورت واقعه‌ای تلخ تلقی شد، چندان که تا روز چهلم،مردم سوگوار بودند. پیکر او را در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.از آن زمان تاکنون آرامگاه او وعده‌گاه عاشقان و صاحب دلان بوده است.آثار وی شامل دیوان شمس تبریزی، مثنوی معنوی، رباعیات، فیه مافیه (تقریرات مولانا به نثر) مکاتیب ( نامه‌های مولانا) مجالس سبعه ( سخنان مولانا بر منبر) می‌شود.


موسیقی و مولوی


مثنوی معنوی با نوای نی آغاز می‌گردد آنجا که مولانا جلال الدین محمد رومی بلخی می‌‏گوید:
بشنو از نی چون حکایت می‌‏کند
از جدایی‌ها شکایت می‌‌کند
در حقیقت، از دیدگاه مولوی نفس الهی در نی دمیده شده و نفخه‌ی‏الهی از بانگ نی‌ ‏جاری گشته و او را به بازگشتن به اصل خویش فرامی‌خواند. مولوی، این ندای آسمانی و نوای نی را ناشی از آتش عشق الهی می‌داند و برای بی نصیبان از آن، نابودی آرزو دارد:
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
مولانا، در جایی دیگر، به استقبال پرده‌های موسیقی می‌رود و از این پرده‌ها که از روز«اَلَست» مست از می‌ناب گشته‌اند، ربودن جان و بالا بردن آن تا به جهان دلربای دیگر را می‌طلبد:
مرحبا ای پرده، تو آن پرده‌ای
کز جهانِ جان، نشان آورده‌ای
برگذر از گوش و بر جانها بزن
ز آنک جان این جهان است مرد
درربا جان را و بر بالا برو
اندر آن عالم که دل را برد
مولوی معشوقِ پرده نوازِ پرده نشین را، دل و دیده و سر چشمه بینایی و روشنایی می‌داند:
در دل من پرده‌ی نو می‌‌زنی
ای دل و ای دیده و ای روشنی
پرده تویی وز پس پرده تویی
هر نفسی شکل دگر می‌کنی
پرده چنان زن که بهر زخم‌های
پرده‌ی غفلت ز نظر برکنی
و در ادامه چنین اظهار می‌کند که از نوای چنگِ آن پرده نشین ِ پرده نواز، نکته‌های چون جان می‌شنود:
نکتهی چون جان شنوم من ز چنگ
تنتن تنتن، که تو یعنی تنی
گر تنم و گر دلم و گر روان
شاد بدانم که توأم می‌تنی
مولانا، بر این باور است که پرده‌های موسیقی که توسط معشوق نواخته می‌شود، قصد عقل و جان انسان را می‌کند و آن‌ها رابه چنان رقصی در می‌آورد که از شادی و غم رهایی می‌یابد:
می‌ شناسد پرده‌ی جان آن صنم
چون نداند پرده را صاحب حرم
چون ز پرده قصد عقل ما کند
تو فسون بر ما مخوان و برمدم
کس ندارد طاقت ما آن نفس
عاقل از ما می‌ رمد دیوانه هم
آن چنان کردیم ما مجنون که دوش
ماه می‌ انداخت از غیرت علم
پرده‌هایی می‌ نوازد پرده در
تارهایی می‌ زند بی‌زیر و بم
عقل و جان آن جا کند رقص الجمل
کو بدرد پرده شادی و غم
این نفس آن پرده را از سر گرفت
ما به سر رقصان چو بر کاغذ قلم
وی در تفسیر «یا جبال اوّبی معه و الطیر» کوه را همچون حضرت داوود (ع) مطربِ مست از می‌عشقِ الهی می‌شمارد و او را هم آواز و هم پرده با نغمه‌های داوودی می‌داند:
کوه با داود گشته همرهی
هردو مطرب مست در عشق شهی
یا جبال اوبی امر آمده
هر دو هم‌آواز و هم ‌پرده شده
و در غزلی دیگر، پس از اشاره به جان دادن بسیاری از مردمان در اشتیاق شنیدن آواز و نغمه حضرت داوود (ع)، نوایِ دلنشینِ محبوبِ خویش را حیات بخش معرفی می‌نماید:
شنوده‌ام که بسی خلق جان بداد و بمرد
ز ذوق و لذت آواز و نغمه داوود
شها نوای تو برعکس بانگ داوود ست
کز آن بمرد و از این زنده می‌شود موجود
ز حلق نیست نوایت ولیک حلقه رباست
هزار حلقه ربا را چو حلقه او بربود
و در جایی دیگر، جبریل را رقصان در عشق جمال حق توصیف می‌کند و از شمس الحق تبریزی نیز، همنوایی با پرده‌های موسیقی را می‌طلبد.
جبریل همی رقصد در عشق جمال حق
عفریت همی رقصد در عشق یکی دیوه
ای مطرب مشتاقان شمس الحق تبریزی
می‌نال در این پرده زنهار همین شیوه
وی در غزلی دیگر خود را یک دهل‌زن می‌داند که از پرده نوشینِ یار، مست گشته و دهلِ خویش را چون پرچم بر سر نیزه بسته و آشکار ساخته است:
بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم
بده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم
منم آن مست دهل‌زن که شدم مست به می‌دان
دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
مولانا در غزلی که آن را با آرزوی پرده‌های بیات اصفهان و ناله خوشِ سوزانِ نی، آغاز می‌کند، ضمن بر شمردن برخی دستگاه‌ها، آوازها، ردیف‌ها و گوشه‌های موسیقی اصیل ایرانی، دانش موسیقی را همچون شهادتین برای ایمان خود لازم می‌داند:
ای چنگ پرده های سپاهانم آرزوست
وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست
در پرده حجاز بگو خوش ترانه ای
من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست
از پرده‌ی عراق به عشاق تحفه بر
چون راست، بوسلیک خوش الحانم آرزوست
آغاز کن حسینی زیرا که مایه گفت
کان زیر خرد و زیر بزرگانم آرزوست
در خواب کرده ای ز رهاوی مرا کنون
بیدار کن به زنگله‌ام کآنم آرزوست
این علم موسقی بر من چون شهادتست
چون مومنم شهادت و ایمانم آرزوست
ای عشق عقل را تو پراکنده گوی کن
ای عشق نکته‌های پریشانم آرزوست
ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی
بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست
در نور یار صورت خوبان همی‌ نمود
دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست
***
مولانا در غزلی دیگر که آن را با آرزوی نواختن در دستگاه سه گاه آغاز می‌کند، با ذکرِ نامِ دستگاه‌ها، آوازها، ردیف‌ها و گوشه‌های موسیقی اصیل ایرانی، به اثربخشی آن‌ها در درمان بعضی دردها اشاره نموده است. به عنوان، نغمه‌های عراق را، درمان درد فراق و پرده‌های اصفهان را نوازنده روح و جان دانسته است:
می‌زن سه تا که یکتا گشتم مکن دوتایی
یا پرده رهاوی یا پرده رهایی
بی زیر و بی‌بم تو ماییم در غم تو
در نای این نوا زن کافغان ز بینوایی
قولی که در عراق است درمان این فراق است
بی قول دلبری تو آخر بگو کجایی
ای آشنای شاهان در پرده سپاهان
بنواز جان ما را از راه آشنایی
در جمع سست رایان رو زنگله سرایان
کاری ببر به پایان تا چند سست رایی
از هر دو زیرافکند بندی بر این دلم بند
آن هر دو خود یک است و ما را دو می‌نمایی
گر یار راست کاری ور قول راست داری
در راست قول برگو تا در حجاز آیی
در پرده‌ی حسینی عشاق را درآور
وز بوسلیک و مایه بنمای دلگشایی
از تو دوگاه خواهند تو چارگاه برگو
تو شمع این سرایی ای خوش که می‌سرایی
وی جان دادن در برابرِ آوازِ یارِ همراز را،حلال می‌شمارد و می‌گوید:
بگو ای یار همراز این چه شیوه است
دگرگون گشته‌ای باز این چه شیوه است
بدان آواز جان دادن حلال است
زهی آواز دمساز این چه شیوه است
و در غزلی دیگر، ضمن خوشامد گویی به مطرب و درخواست پیوند کردن پرده‌ها، از جانبِ شمس تبریزی نیز به آن خوش سیما، خوشامد می‌گوید:
پرده داری کن تو ای شب کان مه اندر خلوت است
مطـربا پیوند کن تو پرده‌ها شاد آمدی
چون به نزد پرده دار شمس تبریزی رسی
بشنوی از شش جهت کای خوش لقا شاد آمدی
به هر حال، واژه‌ها و اصطلاحات موسیقی در بسیاری از اشعار مولوی، به چشم می‌خورند که در اینجا به منظور رعایت اختصار به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
آن چنگ که می‌زارد گویم ز چه می‌زارد
کز هجر تو پشت او چون بنده دوتا کردی
***
مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار
برمدار اندر غزل جز پرده‌های شا هــوار
***
سبک بنواز ای مطرب ربابی
بگردان زودتر ساقی شرابی
... چرا ای پیر مجلس چنگ پرفن
نگویی ناله نی را جوابی
***
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن
تار چنگت را ز پود صرف می‌ جانی بده
زان حراره کهنه نوبخت بر اوتار زن
***
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنه مه عذار گلرنگ
تا حلقه مطربان گردون
مستانه برآورند آهنگ

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد