نارون1
26th July 2013, 11:22 PM
ویژگیهای کلی ادبیات مقاومت
بین ادبیات مقاومت با دیگر حوزههای ادبیات، گذشته از بیان هنرمندانه، ویژگیهای مشترک زیر به چشم میخورد:
1ـ بهرهگیری از نماد
آنچه این نوع ادبیات را به استفاده از نماد ناگزیر کرده است، نه فقط حاکمیت فضای اختناق، تهدید و ارعاب، که زیبایی، ایجاز و قدرت در رساندن مراد و مقصود بوده است.
2ـ چهره انسانی عام داشتن
نمونههای شاخص و برجستة ادب پایداری هرچند نمودها و نمادهای قومی، منطقهای و ملی را در خویش دارند، اما به دلیل آنکه زبان وجدان عام بشری هستند، همة انسانها در هر زمان و مکان میتوانند با آنها ارتباط درونی بیابند.
به دیگر زبان ادبیات پایداری، فرازمانی و فرامکانی است و هرکس در همه گاه و همهجا میتواند در آیینة آن آثار خود را بیابد یا چهرة سیاه زشتکاران و اندوه نشسته بر چهرة دردمندان و شکوه ایستادن و ستیز با بیدادگریها را در آنها تماشا کند.
3ـ مشترکات ادبی، زبانی، فکری
آثار ماندگار و موفق ادب پایداری همچون آثار بزرگ ادبی در حوزههای دیگر، میتوانند در قالب سبکهای گوناگون تجلی یافته، از نظرگاه و ساختهای گوناگون ادبی، زبانی و فکری تحلیل و ارزیابی شوند. این آثار از زیباییهای لفظی و معنوی سرشارند، از نظرگاه زبانی قابل تحلیل و تأملاند و از نظرگاه فکری و اندیشگی، مضامین بلند و اصیل انسانی در آنها متجلی است.
شاخصهای ادبیات مقاومت
گذشته از وجوه مشترک با دیگر مقولههای ادبی، وجوه بارز و متمایزی در ادبیات مقاومت دیده میشود که برخی از آنها عبارتند از:
1ـ ترسیم چهرة رنج کشیده و مظلوم مردم
مردم، قربانیان نخستین نظامهای بیدادگر و استثمارپیشهاند. فقر، فساد، سرگردانی، مرگ و حتی جنایت محصول استبداد و بیداد است. ادب پایداری آیینة دردها، رنجمویهها، شروهها و مرثیههای مردم است؛ مردمی که گدازههای درون را در خاکستر نگاهشان فریاد میکنند و شاعر، شعرش را تفسیر این دردها میسازد:
فلاتی بیباران
با علفچرهای قحطیزدهاش
و گلهای پراکنده
که در جستوجوی خاربنی دندانگیر
بر خاکِ پوکِ سرخ سوختهاش
پوزه میمالد
و چوپانبچهای بیلبخند
که با نیلبکش
چهار ترانة غمگین را
پیدرپی مینوازد
مرگی ساده و پردرد
در طبیعت زیبا و فقیر
این است سهم ما
از تمامی بولیوی!
(در فکی، ص 39)
2ـ دعوت به مبارزه
ادب مقاومت، پرخاشگر و تندخو و بیپرواست و دعوتکننده به قیام، ایستادگی و ایثار؛ دعوتی که گاه به صورت فریاد اعتراض است و گاه در چهرة نبرد مسلحانه:
فریادهای وطن را
بر گیتارهایتان بنوازید
تا ترانههای ناخوانده
چون خونی جوان
در رگها بجوشد
و عشق
چون زیباترین دختر بومی
در حلقة آزادی و بهار
دست بیفشاند
آرزوهای سوخته
در حنجرههاتان تازه میشود.
و سرودهاتان
زحمتکشان را رویینتن میکند
میراث تازیانهخوردگان را
ـ هرچه هست ـ
بر گیتارهایتان بنوازید
زخمههاتان
پرواز کبوترانی خونرنگ
و آوایتان
جرعهای خوش
برای عطشناک گلوی وطن است
عصیانهای وطن را
بیآنکه نفس تازه کنید
بر گیتارهایتان بنوازید
(پیشین، ص 98-97)
3ـ بیان جنایتها و بیدادگریهادر نظامهای مستبد و بیدادگر، شکنجه و تازیانه و زندان، خفه کردن فریادها در گلو، تبعید و ترور، قانون است. "جواد جمیل" شاعر عراقی در شعری با عنوان "ترور" میگوید:
...صدای تقتق قدمهایشان بلند بود
صدایشان طعم مرگ میداد.
و چشمهایشان چون چشمان وحوشی بود
که شب جنگ آن را پوشانده باشد
ـ کیستند؟
ـ "اسم لازم نیست
آمدهایم تا چیزهایی را بشناسی."
و آرامش شب
با صدای تیری لرزید
و ریسمان باریکی از خون
خاموشانه پیچید
...
بر جسد زرد
یک تکه ورق پیدا کردیم
"تروریستها
نصّ قانون برایشان اجرا شد."
(جمیل، ص 78)
و "جبرا ابراهیم جبرا" شاعری از سرزمین فلسطین در مجموعه شعر "در بیابانهای تبعید" از تبعید و خیانت میگوید:
بهارهای پیاپی را در بیابانهای تبعید میگذرانیم.
با عشق خود چه کنیم
درحالیکه چشمانمان پر از خاک و شبنم یخزده است؟
(بدوی، ص 524)
4ـ توصیف و ستایش جانباختگان و شهیدان
مبارزان راه آزادی و ایثارگرانی که هستی خود را به میدان نبرد آوردهاند و در شکنجهگاه یا میدان مبارزه جان باختند، نماد عظمت و افتخار و الگوی فداکاری هستند:
ای قهرمانان!
این خون شماست
در قلب من
که چون شهابها فرو افتاد
و عشق مرا انگیخت
کدام پیکر با این خون تطهیر نمییابد.
(بخشی از شعر "شیپور شهیدان" از سنّیه ـ صالح شاعر مشهور سوری، در کتاب خاکستر تمدنها، ص 18)
و "حمید المختار" شاعر فلسطینی، در توصیف شکوهمندی شهادت شهیدان میگوید:
وقتی او را به چوبة اعدام بستند
و به سویش آتش گشودند
همگی در خون تپیدند
اما او هنوز بر پای ایستاده بود.
(بخشی از شعر "حمید المختار"، ترجمة محمدرضا ترکی، اطلاعات، 11/12/1371)
"آله خاندروگازهلا" شاعر و ترانهپرداز السالوادوری در سوگ "ویکتورخارا" ـ آوازخوان مقتول شیلی ـ می گوید:
او را در پرسههای بیپایان کولیوارش
درمییابیم
که ترنّم زنگدارش
چون ناقوس شبانگاهی
خواب مسموم قاره را آشفته میکند
او میراث بومیان پابرهنه
فرزند بیبدیل خلق لاتین
ویکتور خاراست
(درفکی، 103ـ102)
5ـ القای امید به آینده و پیروزی موعود
شاعر و نویسنده از پس ابرهای تیرة یأس و سرخوردگی که آسمان چشمان مردم تحت ستم و جور را فراگرفته است، به روشنایی افق فردا نظر دارند و میکوشند با نوید دادن شکست بیتردید ستم و پیروزی عدالت، بارقة امید را در قلبها روشن نگه دارند. این رسالت در آثار منظوم و منثور شاعران و نویسندگان دینی با بهرهگیری از وعدههای قرآنی صورت میگیرد و البته سایر شاعران و نویسندگان نیز به شیوههای دیگر میکوشند مردم را به پیروزی نهایی حق بر باطل امیدوار سازند.
"عدنان الضائغ" شاعر تبعیدی عراقی میگوید:
کتابهای تاریخ را ورق میزنم
انگشتانم به خون آلوده میشوند
هرگاه فصلی از سرگذشت خودکامهای
به اتمام رساندم
نگهبانان به سوی فهرست سوقم دادند
تا در آنجا از ترس بلرزم
ای ژنرالها
ای ژنرالها
با رؤیاهایمان چهها که نکردید؟!
با اینهمه چکمه
از گردنهایمان میگذرید
درحالیکه ما هنوز
برای خورشید دست میتکانیم
(اطلاعات، 20/3/1376، ترجمة محمد امین).
6ـ ستایش آزادی و آزادگی
آزادی، آرمان آزادیخواهان است. ستیز با زندان، بند و اختناق و نیز آرزوی روزهایی که خورشید آزادی از پشت ابرهای تیرة بیداد بدمد، فضای شعر پایداری را پر کرده است. آزادی در ادبیات پایداری، فرشته است، پیامبر است، نسیم و سبزه و درخت و بهار است و شاعر هماره در جستوجوی آن، تا آن حد که در آرزوی یافتنش، مرگ را به جان میخرد و توصیه میکند پس از مرگ، جسدش را در صحرا (نماد رهایی و گستردگی) بیفکنند. و هرگز در قبر (به دلیل شباهت آن به زندان) قرار ندهند. "احمد الصافی النجفی" (1984ـ1977) شاعر عراقی در شعری با عنوان "آزادی جاودان" میگوید:
پس از مرگم مرا در صحرا افکنید، چه خوش است زندگی و مرگ من در صحرا
در قبر حبسم مکنید چون که از زندان، حتی پس از مرگ بیزارم
وقتی بدنم خورش کرکسها و شیرهای درّنده شود،
اجزای پیکرم را خواهم دید که با من در هر سو در سیر و سیاحتند
چه سفر بینظیری است چنین سفری بعد از مرگ که من در زندگی نیز به شوق آن جان میدادم
(بدوی، ص 143).
7ـ ستایش سرزمین خود
شاعران و نویسندگان ـ بهویژه آوارگان و تبعیدیان ـ در یادکرد سرزمین خود، به ستایش گذشتهها، مبارزات، مردم و حتی مظاهر دیار خود میپردازند. در شعر شاعران فلسطین این ویژگی با اندوهی بزرگ و گاه پرخاش به دشمن، بیش از شاعران دیگر سرزمینها دیده میشود:
یافا، فردا موقع درو به نزد تو برمیگردیم
همراه پرستو و بهار
و با دوستانی که از تبعیدگاه و زندانها برمیگردند.
در موقع چاشتگاه با چکاوکها
و مادران
اینجا پناهگاه شمارة بیست است
هنوز حال ما خوب است و خانواده
و دوستان آواره
از زاغههای دور به خویشان سلام میرسانند
"جبرا ابراهیم جبرا" شاعری از ناصرة فلسطین، خطاب به سرزمین خویش، از یادهای کودکی و خاطرات پیش از غصب کشورش سخن میگوید:
ای سرزمین ما، ای جایی که جوانیمان در تو
مانند رؤیایی، در سایة درختهای پرتقال
و میان درختهای بادام مزرعهها گذشت
ما را به یاد بیاور، اینک که
میان خارهای بیابانها
و کوههای سنگلاخ سرگردانیم
(پیشین، ص 524)
8ـ طرح بیهویتی جامعه و تبعیدیان
دوری از وطن و آوارگی، زیستن در غربت، بهویژه برای نسلی که در غربت متولد میشود، زمینهساز فراموشی سرزمین، کمرنگ شدن حساسیتهای ملی و گاه فراموشی و تأثیرپذیری از فرهنگ بیگانه است. یکی از دغدغههای نویسندگان و شاعران، بیهویتی نسلی است که در غربت زیسته و امکانات غربت و تمتّع گرفتن از آنها رنج مردمش را از یادش برده است و میکوشد با پناه بردن به توجیهات گونهگون، خود را به آنچه "هست" راضی نگه دارد.
"عبدالوهاب البیاتی" شاعر عراقی میگوید:
این روز هرگز از برای من نبود
در بسته بود!
این روز هرگز از برای من نبود
بیحاصل خواهم بود! چارهای نیست؛ همیشه در ناکجاآباد خواهم ماند.
نه چهرهای دارم و نه تاریخی، از ناکجاآبادم
(پیشین، ص 491)
و شاعره مشهور بلغارستان بلاگادیمیتروا در شعر "بذرهای زمستان" میگوید:
تبعید
ترجمان بینوای خود بودن
زبان بیگانه، حضور تو را انکار میکند
آسانتر خواهی یافت
کر و لال بودن را
(اطلاعات، ص 28/9/1374)
9ـ طرح نمادهای اسطورهای ملی و تاریخی
هرگاه سخن از ملت و سرزمین به میان میآید، اسطورهها و نمادهای ملی نیز مطرح میشوند. "شاعران مصر فقط به اسطورههای عربی که در میراث عربی قدیم وجود دارد، بهخصوص به داستانهای الف لیله و لیله ـ هزار و یک شب ـ توجه دارند ولی شاعران دیگر عرب به اساطیر کهن عربی اکتفا نمیکنند، بلکه اسطورههای ملل قدیم جهان را نیز در شعرشان میآورند. اسطورهها و نمادها پل پیوند گذشته و امروزند:
نیاکان من آناناند
که سنگ اهرام را برافراشتند
و گلدستة اسلام را ساختند
و ما در روزگار پرافتخارمان
آشتی را پایهگذاری میکنیم.
سوگند به اهرام و اسلام و آشتی
که تو را خواهم کشت
با همة شرنگهایی که تلخزار روزگار
به من چشاند
در خون تو شنا خواهم کرد
(شکری، ص 446)
بین ادبیات مقاومت با دیگر حوزههای ادبیات، گذشته از بیان هنرمندانه، ویژگیهای مشترک زیر به چشم میخورد:
1ـ بهرهگیری از نماد
آنچه این نوع ادبیات را به استفاده از نماد ناگزیر کرده است، نه فقط حاکمیت فضای اختناق، تهدید و ارعاب، که زیبایی، ایجاز و قدرت در رساندن مراد و مقصود بوده است.
2ـ چهره انسانی عام داشتن
نمونههای شاخص و برجستة ادب پایداری هرچند نمودها و نمادهای قومی، منطقهای و ملی را در خویش دارند، اما به دلیل آنکه زبان وجدان عام بشری هستند، همة انسانها در هر زمان و مکان میتوانند با آنها ارتباط درونی بیابند.
به دیگر زبان ادبیات پایداری، فرازمانی و فرامکانی است و هرکس در همه گاه و همهجا میتواند در آیینة آن آثار خود را بیابد یا چهرة سیاه زشتکاران و اندوه نشسته بر چهرة دردمندان و شکوه ایستادن و ستیز با بیدادگریها را در آنها تماشا کند.
3ـ مشترکات ادبی، زبانی، فکری
آثار ماندگار و موفق ادب پایداری همچون آثار بزرگ ادبی در حوزههای دیگر، میتوانند در قالب سبکهای گوناگون تجلی یافته، از نظرگاه و ساختهای گوناگون ادبی، زبانی و فکری تحلیل و ارزیابی شوند. این آثار از زیباییهای لفظی و معنوی سرشارند، از نظرگاه زبانی قابل تحلیل و تأملاند و از نظرگاه فکری و اندیشگی، مضامین بلند و اصیل انسانی در آنها متجلی است.
شاخصهای ادبیات مقاومت
گذشته از وجوه مشترک با دیگر مقولههای ادبی، وجوه بارز و متمایزی در ادبیات مقاومت دیده میشود که برخی از آنها عبارتند از:
1ـ ترسیم چهرة رنج کشیده و مظلوم مردم
مردم، قربانیان نخستین نظامهای بیدادگر و استثمارپیشهاند. فقر، فساد، سرگردانی، مرگ و حتی جنایت محصول استبداد و بیداد است. ادب پایداری آیینة دردها، رنجمویهها، شروهها و مرثیههای مردم است؛ مردمی که گدازههای درون را در خاکستر نگاهشان فریاد میکنند و شاعر، شعرش را تفسیر این دردها میسازد:
فلاتی بیباران
با علفچرهای قحطیزدهاش
و گلهای پراکنده
که در جستوجوی خاربنی دندانگیر
بر خاکِ پوکِ سرخ سوختهاش
پوزه میمالد
و چوپانبچهای بیلبخند
که با نیلبکش
چهار ترانة غمگین را
پیدرپی مینوازد
مرگی ساده و پردرد
در طبیعت زیبا و فقیر
این است سهم ما
از تمامی بولیوی!
(در فکی، ص 39)
2ـ دعوت به مبارزه
ادب مقاومت، پرخاشگر و تندخو و بیپرواست و دعوتکننده به قیام، ایستادگی و ایثار؛ دعوتی که گاه به صورت فریاد اعتراض است و گاه در چهرة نبرد مسلحانه:
فریادهای وطن را
بر گیتارهایتان بنوازید
تا ترانههای ناخوانده
چون خونی جوان
در رگها بجوشد
و عشق
چون زیباترین دختر بومی
در حلقة آزادی و بهار
دست بیفشاند
آرزوهای سوخته
در حنجرههاتان تازه میشود.
و سرودهاتان
زحمتکشان را رویینتن میکند
میراث تازیانهخوردگان را
ـ هرچه هست ـ
بر گیتارهایتان بنوازید
زخمههاتان
پرواز کبوترانی خونرنگ
و آوایتان
جرعهای خوش
برای عطشناک گلوی وطن است
عصیانهای وطن را
بیآنکه نفس تازه کنید
بر گیتارهایتان بنوازید
(پیشین، ص 98-97)
3ـ بیان جنایتها و بیدادگریهادر نظامهای مستبد و بیدادگر، شکنجه و تازیانه و زندان، خفه کردن فریادها در گلو، تبعید و ترور، قانون است. "جواد جمیل" شاعر عراقی در شعری با عنوان "ترور" میگوید:
...صدای تقتق قدمهایشان بلند بود
صدایشان طعم مرگ میداد.
و چشمهایشان چون چشمان وحوشی بود
که شب جنگ آن را پوشانده باشد
ـ کیستند؟
ـ "اسم لازم نیست
آمدهایم تا چیزهایی را بشناسی."
و آرامش شب
با صدای تیری لرزید
و ریسمان باریکی از خون
خاموشانه پیچید
...
بر جسد زرد
یک تکه ورق پیدا کردیم
"تروریستها
نصّ قانون برایشان اجرا شد."
(جمیل، ص 78)
و "جبرا ابراهیم جبرا" شاعری از سرزمین فلسطین در مجموعه شعر "در بیابانهای تبعید" از تبعید و خیانت میگوید:
بهارهای پیاپی را در بیابانهای تبعید میگذرانیم.
با عشق خود چه کنیم
درحالیکه چشمانمان پر از خاک و شبنم یخزده است؟
(بدوی، ص 524)
4ـ توصیف و ستایش جانباختگان و شهیدان
مبارزان راه آزادی و ایثارگرانی که هستی خود را به میدان نبرد آوردهاند و در شکنجهگاه یا میدان مبارزه جان باختند، نماد عظمت و افتخار و الگوی فداکاری هستند:
ای قهرمانان!
این خون شماست
در قلب من
که چون شهابها فرو افتاد
و عشق مرا انگیخت
کدام پیکر با این خون تطهیر نمییابد.
(بخشی از شعر "شیپور شهیدان" از سنّیه ـ صالح شاعر مشهور سوری، در کتاب خاکستر تمدنها، ص 18)
و "حمید المختار" شاعر فلسطینی، در توصیف شکوهمندی شهادت شهیدان میگوید:
وقتی او را به چوبة اعدام بستند
و به سویش آتش گشودند
همگی در خون تپیدند
اما او هنوز بر پای ایستاده بود.
(بخشی از شعر "حمید المختار"، ترجمة محمدرضا ترکی، اطلاعات، 11/12/1371)
"آله خاندروگازهلا" شاعر و ترانهپرداز السالوادوری در سوگ "ویکتورخارا" ـ آوازخوان مقتول شیلی ـ می گوید:
او را در پرسههای بیپایان کولیوارش
درمییابیم
که ترنّم زنگدارش
چون ناقوس شبانگاهی
خواب مسموم قاره را آشفته میکند
او میراث بومیان پابرهنه
فرزند بیبدیل خلق لاتین
ویکتور خاراست
(درفکی، 103ـ102)
5ـ القای امید به آینده و پیروزی موعود
شاعر و نویسنده از پس ابرهای تیرة یأس و سرخوردگی که آسمان چشمان مردم تحت ستم و جور را فراگرفته است، به روشنایی افق فردا نظر دارند و میکوشند با نوید دادن شکست بیتردید ستم و پیروزی عدالت، بارقة امید را در قلبها روشن نگه دارند. این رسالت در آثار منظوم و منثور شاعران و نویسندگان دینی با بهرهگیری از وعدههای قرآنی صورت میگیرد و البته سایر شاعران و نویسندگان نیز به شیوههای دیگر میکوشند مردم را به پیروزی نهایی حق بر باطل امیدوار سازند.
"عدنان الضائغ" شاعر تبعیدی عراقی میگوید:
کتابهای تاریخ را ورق میزنم
انگشتانم به خون آلوده میشوند
هرگاه فصلی از سرگذشت خودکامهای
به اتمام رساندم
نگهبانان به سوی فهرست سوقم دادند
تا در آنجا از ترس بلرزم
ای ژنرالها
ای ژنرالها
با رؤیاهایمان چهها که نکردید؟!
با اینهمه چکمه
از گردنهایمان میگذرید
درحالیکه ما هنوز
برای خورشید دست میتکانیم
(اطلاعات، 20/3/1376، ترجمة محمد امین).
6ـ ستایش آزادی و آزادگی
آزادی، آرمان آزادیخواهان است. ستیز با زندان، بند و اختناق و نیز آرزوی روزهایی که خورشید آزادی از پشت ابرهای تیرة بیداد بدمد، فضای شعر پایداری را پر کرده است. آزادی در ادبیات پایداری، فرشته است، پیامبر است، نسیم و سبزه و درخت و بهار است و شاعر هماره در جستوجوی آن، تا آن حد که در آرزوی یافتنش، مرگ را به جان میخرد و توصیه میکند پس از مرگ، جسدش را در صحرا (نماد رهایی و گستردگی) بیفکنند. و هرگز در قبر (به دلیل شباهت آن به زندان) قرار ندهند. "احمد الصافی النجفی" (1984ـ1977) شاعر عراقی در شعری با عنوان "آزادی جاودان" میگوید:
پس از مرگم مرا در صحرا افکنید، چه خوش است زندگی و مرگ من در صحرا
در قبر حبسم مکنید چون که از زندان، حتی پس از مرگ بیزارم
وقتی بدنم خورش کرکسها و شیرهای درّنده شود،
اجزای پیکرم را خواهم دید که با من در هر سو در سیر و سیاحتند
چه سفر بینظیری است چنین سفری بعد از مرگ که من در زندگی نیز به شوق آن جان میدادم
(بدوی، ص 143).
7ـ ستایش سرزمین خود
شاعران و نویسندگان ـ بهویژه آوارگان و تبعیدیان ـ در یادکرد سرزمین خود، به ستایش گذشتهها، مبارزات، مردم و حتی مظاهر دیار خود میپردازند. در شعر شاعران فلسطین این ویژگی با اندوهی بزرگ و گاه پرخاش به دشمن، بیش از شاعران دیگر سرزمینها دیده میشود:
یافا، فردا موقع درو به نزد تو برمیگردیم
همراه پرستو و بهار
و با دوستانی که از تبعیدگاه و زندانها برمیگردند.
در موقع چاشتگاه با چکاوکها
و مادران
اینجا پناهگاه شمارة بیست است
هنوز حال ما خوب است و خانواده
و دوستان آواره
از زاغههای دور به خویشان سلام میرسانند
"جبرا ابراهیم جبرا" شاعری از ناصرة فلسطین، خطاب به سرزمین خویش، از یادهای کودکی و خاطرات پیش از غصب کشورش سخن میگوید:
ای سرزمین ما، ای جایی که جوانیمان در تو
مانند رؤیایی، در سایة درختهای پرتقال
و میان درختهای بادام مزرعهها گذشت
ما را به یاد بیاور، اینک که
میان خارهای بیابانها
و کوههای سنگلاخ سرگردانیم
(پیشین، ص 524)
8ـ طرح بیهویتی جامعه و تبعیدیان
دوری از وطن و آوارگی، زیستن در غربت، بهویژه برای نسلی که در غربت متولد میشود، زمینهساز فراموشی سرزمین، کمرنگ شدن حساسیتهای ملی و گاه فراموشی و تأثیرپذیری از فرهنگ بیگانه است. یکی از دغدغههای نویسندگان و شاعران، بیهویتی نسلی است که در غربت زیسته و امکانات غربت و تمتّع گرفتن از آنها رنج مردمش را از یادش برده است و میکوشد با پناه بردن به توجیهات گونهگون، خود را به آنچه "هست" راضی نگه دارد.
"عبدالوهاب البیاتی" شاعر عراقی میگوید:
این روز هرگز از برای من نبود
در بسته بود!
این روز هرگز از برای من نبود
بیحاصل خواهم بود! چارهای نیست؛ همیشه در ناکجاآباد خواهم ماند.
نه چهرهای دارم و نه تاریخی، از ناکجاآبادم
(پیشین، ص 491)
و شاعره مشهور بلغارستان بلاگادیمیتروا در شعر "بذرهای زمستان" میگوید:
تبعید
ترجمان بینوای خود بودن
زبان بیگانه، حضور تو را انکار میکند
آسانتر خواهی یافت
کر و لال بودن را
(اطلاعات، ص 28/9/1374)
9ـ طرح نمادهای اسطورهای ملی و تاریخی
هرگاه سخن از ملت و سرزمین به میان میآید، اسطورهها و نمادهای ملی نیز مطرح میشوند. "شاعران مصر فقط به اسطورههای عربی که در میراث عربی قدیم وجود دارد، بهخصوص به داستانهای الف لیله و لیله ـ هزار و یک شب ـ توجه دارند ولی شاعران دیگر عرب به اساطیر کهن عربی اکتفا نمیکنند، بلکه اسطورههای ملل قدیم جهان را نیز در شعرشان میآورند. اسطورهها و نمادها پل پیوند گذشته و امروزند:
نیاکان من آناناند
که سنگ اهرام را برافراشتند
و گلدستة اسلام را ساختند
و ما در روزگار پرافتخارمان
آشتی را پایهگذاری میکنیم.
سوگند به اهرام و اسلام و آشتی
که تو را خواهم کشت
با همة شرنگهایی که تلخزار روزگار
به من چشاند
در خون تو شنا خواهم کرد
(شکری، ص 446)