soham 313
18th July 2013, 02:16 AM
* درخششهاى كاذب *
يك روز صبح كه همراه با يك دوست، در مسيرى كوهستانى قدم مىزديم، چيزى را ديديم كه در افق مىدرخشيد. هر چند قصد داشتيم به يك درّه برويم، اما مسيرمان را عوض كرديم تا ببينيم آن درخشش از چيست؟!
تقريبآ يك ساعت در زير آفتابى كه مدام گرمتر مىشد، راه رفتيم و تنها هنگامى كه به آن رسيديم، فهميديم چيست.
يك بطرى خالى بود! شايد از چند سال پيش در آنجا افتاده بود. گرد و غبار درونش متبلور شده بود. از آنجا كه هوا بسيار گرمتر از يك ساعت قبل شده بود، تصميم گرفتيم كه ديگر به سمت درّه نرويم.
به هنگام بازگشت، به اين موضوع فكر مىكردم كه در زندگىمان چندبار به خاطر درخشش كاذب اهداف كوچك، از رسيدن به هدف اصلى خود بازماندهايم؟!
----
بدانيد كه شما هيچگاه در جايى گير نمىكنيد و درجا نمىزنيد
و محبوس نمىشويد، مگر آنكه خودتان بخواهيد!
دكتر وين داير
------------------------------------------------
برگرقته از جلد دوم کتاب «تــو، تـــویی؟!» - داستانهای کوتاه و شگفت انگیز
يك روز صبح كه همراه با يك دوست، در مسيرى كوهستانى قدم مىزديم، چيزى را ديديم كه در افق مىدرخشيد. هر چند قصد داشتيم به يك درّه برويم، اما مسيرمان را عوض كرديم تا ببينيم آن درخشش از چيست؟!
تقريبآ يك ساعت در زير آفتابى كه مدام گرمتر مىشد، راه رفتيم و تنها هنگامى كه به آن رسيديم، فهميديم چيست.
يك بطرى خالى بود! شايد از چند سال پيش در آنجا افتاده بود. گرد و غبار درونش متبلور شده بود. از آنجا كه هوا بسيار گرمتر از يك ساعت قبل شده بود، تصميم گرفتيم كه ديگر به سمت درّه نرويم.
به هنگام بازگشت، به اين موضوع فكر مىكردم كه در زندگىمان چندبار به خاطر درخشش كاذب اهداف كوچك، از رسيدن به هدف اصلى خود بازماندهايم؟!
----
بدانيد كه شما هيچگاه در جايى گير نمىكنيد و درجا نمىزنيد
و محبوس نمىشويد، مگر آنكه خودتان بخواهيد!
دكتر وين داير
------------------------------------------------
برگرقته از جلد دوم کتاب «تــو، تـــویی؟!» - داستانهای کوتاه و شگفت انگیز