diamonds55
18th September 2008, 02:32 AM
دانشمندان آمریکایی و اروپایی، پس از دهها آزمایش موفقیت آمیزی که تاکنون در جستجو و تعقیب رد پای «آگاهی» در مغز انجام دادهاند، همچنان به دنبال تشریح کیفیت تصمیم گیری و پیدایش آگاهی در مغز انسان هستند.
بشر از مدتها پیش میدانست که وراثت از طریق مولکولها اتفاق میافتد، اما این که «من روحانی و معنوی» انسان نیز از ماده باشد، همچنان یک فکر غیرعادی حتی برای بسیاری از دانشمندان است.
پرفسور «کریستف کخ»، نوروبیولوگ و نوروفیزیکدان آلمانی ساکن آمریکا از جمله دانشمندان برجسته ای است که در جستجوی یافتن سنگ پایههای آگاهی در مغز انسان، تحقیقات گسترده ای انجام داده است.
کخ میگوید: امروزه نیز میتوان متونی را خواند که جزییات مغز را در بیش از پانصد صفحهتشریح میکنند، اما این مطالب هرگز احساس فرد را به عنوان استفاده کننده یک مغز توضیح نمیدهند.
کخ که یک دونده ماراتن و متخصص اعصاب نیز هست، افزود: فرد نوعی از احساس، لذت و میل و درد دارد، رنگ قرمز را میبیند، اما باید به این پرسش که چرا و به چه علت این احساسات آشکار میشوند، پاسخ داد.
کخ برای کشف این موضوع، انستیتوی فناوری در کالیفرنیا راهاندازی کرده است که در آن یک تیم از دانشمندان جوان بین المللی، مشترکا راهبردیهای جدید برای جستجو و کشف آگاهی را بررسی میکنند. کخ و تیم پژوهشگرش قصد دارند نخستین تئوری اصولی آگاهی را تدوین و ارایه کنند.
در حالی که در آغاز کار، بسیاری از همکاران کخ، دسترسی به این هدف را غیرممکن میدانستند، اما این دیدگاهها هم اکنون تغییر کرده است.
«دیدن»، مستقیمترین امکان دسترسی به آگاهی است و عملکرد این حس را میتوان از چشم یعنی درک و احساس آگاهانه یک شیء تا عمق فعالیت نورونها (اعصاب) در مغز به خوبی تعقیب کرد.
پژوهشگران مغز در جستجوی کشف رابطه بین آگاهی و نورونها یعنی در جستجوی دسترسی به رابطه بیولوژیکی بین روح و بدن هستند.
کخ رابطه بین آگاهی و مغز را بسیار تنگ و نزدیک میداند و میگوید، ما تلاش داریم مشکل آگاهی را تشریح کنیم، بدین ترتیب که اجزای مغز را بیرون آوریم و بگوییم، این بخش و اجزا، مسئولیت آگاهی را به عهده دارند و آن بخش دیگر این مسئولیت را ندارند.
کخ جزو پژوهشگرانی است که تلاش دارند رد پای آگاهی در مغز را تعقیب و آشکار کنند. این پژوهشگر مغز که دهها آزمایش موفقیت آمیز در این زمینه انجام داده است، میتواند کیفیت پیدایش آگاهی را تشریح کند.
از دیدگاه پژوهشگران، ظرفیت آگاهی ما محدود است و در بخش آگاهی ما صرفا مطالب و موضوعات اندکی همزمان جا و مکان دارند. چنانچه ما روی یک گل رز قرمز، زیبا و خوش بو تمرکز کنیم، نمیتوانیم دیگر اشیای پیرامون خود را همزمان آگاهانه درک کنیم، مگر این که این درک از سوی درک بعدی ایجاد شده توسط دیگر گروههای نورونی کنار زده شود.
در حالی که ما این ذهنیت را همیشه داشتهایم که آگاهی ما، یک امر بسیار واحد است، اما این امر صرفا یک فریب و خطای ماهرانه مغز ماست.
پرفسور «ولف زینگر»، نوروفیزیولوگ و یکی از مشهورترین پژوهشگران مغز در آلمان و مدیر بخش پژوهش مغز مؤسسه ماکس پلانک در فرانکفورت نیز چون کخ معتقد است که آگاهی ما، تولید نهایی یک سیستم پیچیده است که در بسیاری از نقاط در مغز همزمان بر ادراک کار میکند.
زینگر میگوید، من احساس دارم که مرکزی در یک نقطه از سر وجود دارد که همه دادهها و اطلاعات در آن جمع آوری شده تا در آنجا هماهنگ ارزیابی شوند و در این مرکز محتوای درک این اطلاعات ایجاد شود. این نقطه احتمالا همان مکانی است که تصمیمات در آن گرفته میشوند و همین نقطه احتمالا مکانی است که چارچوب «من» به گونهای مشخص میشود و برنامهها و طرحها تنظیم میشوند.
زینگر افزود، این نقطه احتمالا همان مکانی است که یک فرد خلاق موضوع جدیدی به جهان عرضه میکند. اما چنانچه با روش نوروبیولوژیکی، این سیستم و نقطه را جستجو کنیم، متوجه میشویم که چنین نقطه ای وجود ندارد.
آگاهی من، خود «من» است. این واقعیت من است. آیا من صرفا در اینجا و الان زندگی میکنم؟ آیا شکستهای من، آسیبهای من، لحظات خوشبختی من، تمام تجربیات خوب و بد من، تمام تجربیات خوب و بد من، آنهایی نیستند که مربوط به من هستند؟
«هانس مارکوویچ»، نورولوگ و متخصص هوش و حافظه دانشگاه بیلفلد در آلمان بر حافظه پژوهش و تحقیق میکند و در جستجوی یک سیستم حافظه کاملا مشخص موسوم به «حافظه خاص فرد» است.
این سیستم پیچیدهترین سیستمهای حافظهای و خاطرهای ماست. در این سیستم بطور مستمر و دایم، تاریخچه زندگی شخصی ما ذخیره میشود و در مسأله جستجوی «من» یک نقش کاملا مهم ایفا میکند.
«حافظه سرگذشت خویش» مربوط به خود فرد است و شخصیت ما را تعیین میکند. ما خود را با گذشته خویش تعریف میکنیم، از گذشته برای حال خوشحال میشویم و برای آینده برنامه ریزی میکنیم.
در حالی که پژوهشگران بیست سال پیش بر این باور بودند که حافظه و هوش نوعی کامپیوتر است که همه رویدادها را بدون کم و کاست ثبت میکند، اما در این میان، روشن است که این دیدگاه صحیح نیست و هیچ آرشیو و بایگانی در سر وجود ندارد که در آن گذشته بصورت جز به جز و بسیار دقیق و کوچک ذخیره شده باشد.
حافظه ما، پویا کار میکند و پژوهشگران مغز به تازگی دریافتهاند که سلولهای عصبی چگونه تجربیات و خاطرات فرد را در مغز جای میدهند و متصل میکنند. برای ذخیره خاطرهها، نورونها میتوانند اتصالات خود را در بین خود تقویت کنند. این امر در «سیناپتیکها» یعنی کانالهای کوچک اتصال در سلولهای عصبی، اتفاق میافتد.
«مارکوویچ» فیزیولوگ و دیگر پژوهشگران مغز معتقدند، انسان از طریق مطالبی که دریافت میکند، خود را تغییر میدهد و تجربه نیز مغز را تغییر میدهد.
بر پایه دیدگاه مارکوویچ، تمام آنچه را که ما دریافت میکنیم به سمت اتصالات جدید در مغز میرود و ارتباطات و اتصالات قدیمی و کهنه را کنار میگذارد، به گونهای که انسان واقعا در طول یک عمر در حال تغییر و تحول است. ما هر روز در یک جریان بی نهایت و بی پایان از ذهنیتها و خاطرها و حوادث در حرکت هستیم و برخی از آنها را حفظ و ثبت میکنیم، اما بسیاری از آنها را در خاطره نمیسپاریم.
هدف مارکوویچ، کشف کیفیت این گزینش و انتخاب در مغز است. وی قصد دارد کشف کند که چه نوعی از تجربیات و خاطرهها در حافظه خاص فرد ثبت میشود؟
مارکوویچ در تحقیقاتش از افراد میخواهد که خاطرات خود، اعم از مهم و کمتر مهم را بیان کنند و بیشتر آنها به ویژه خاطرههای دوران جوانی را به یاد میآورند.
به گفته این روانشناس، ما در دوران جوانی بسیاری از مسائل را برای نخستین بار تجربه میکنیم، اما از آنجا که ما این خاطرهها را از منظر زمان حال از نو ارزشیابی میکنیم، کیفیت آنها نیز با یادآوری هر بار تغییر میکنند.
این خاطرهها میتوانند زیباتر و یا از رنگ و هیجان آنها کاسته شود و یا اینکه مهیج تر و یا خیال پروازانه تر شوند.
«حافظه سرگذشت خویش» شبیه یک خانه محکم است که هر روز مجددا منظم و مرتب شده و تغییر داده میشود و در صورتی که این نیرو و قدرت را نداشت، آگاهی ما در بسیاری از جزییات از هم میپاشید.
چنانچه یک نقطه محکم آگاهی یعنی یک «مرکز من» در مغز وجود نداشته باشد که فکر و عمل من را تعیین کند، تصمیمات من چگونه به وجود میآیند، چه کسی عمل و رفتار من را مشخص میکند، «من» من در کجاست؟ و این من تا چه اندازه اصلا نفوذ دارد؟
زمانی که «بنیامین لیبت»، نوروفیزیولوگ آمریکایی در آغاز دهه ۱۹۸۰ میلادی جریانهای الکتریکی مغز فرد را اندازهگیری میکرد، نمیدانست که موضوع پژوهش وی به معنای یک انقلاب در بخش تحقیق مغز است.
این نوروفیزیولوگ که سال گذشته (۲۰۰۷) جهان را بدرود گفت، قصد داشت بفهمد که آیا میتوان از طریق واکنشها و جریانات موجود در مغز، از زمان گرفتن تصمیم توسط فرد آگاه شد؟
در آزمایشهای لیبت که در آن جریانهای الکتریکی مغز اندازهگیری میشد، فرد بر صفحهای گرد دوار نگاه میکرد که دارای نقاط نوری بود و در هر زمان که میخواست میتوانست با یک دکمه نقطه نور را نگه دارد، اما زمان تمایل اتخاذ این تصمیم را به یاد بسپارد.
بر پایه نتایج بسیار شگفتآور این آزمایشها، پیش از آگاهی فرد نسبت به تمایل خود برای فشار آوردن بر دکمه، واکنشهای (فعل و انفعالات و جریانات) مغزی تا ۴۰۰ میلی ثانیه شدت یافتند.
این امر بدین معناست که مغز ما ابتدا روند و پروسه تمایل را آغاز میکند و سپس «من» نسبت به این تصمیم ما آگاه میشود.
پرسش این است که بنا بر این نتایج، مغز ما و نه «من» تصمیم میگیرد که ما دست به چه اقدامی بزنیم؟
«جان دایلانهاینس»، نوروفیزیکدان آلمانی انگلیسی الاصل هم اکنون آزمایشهای لیبت را دنبال میکند و تلاش دارد کیفیت افکار و نیات و مقاصد فرد را بفهمد. در حالی که لیبت برای آزمایشهای خود، صرفا دستگاههای ساده در اختیار داشت، اماهاینس که در مؤسسه ماکس پلانک برای علوم عصبی و نورولوگی در لایپزیگ آلمان فعالیت میکند، از مدرن ترین دستگاههای تصویربرداری استفاده میکند که بدون آنها امروزه پژوهش مغز اصلا امکان پذیر نیست.
هر فکری در مغز، از طریق نورونها یک نمونه خاص خود و غیرقابل تعویض میسازد و تیم پژوهشیهاینس تلاش دارد نیات، افکار و برنامههای یک انسان را در مغز درک کند و بفهمد.
هاینس یک کامپیوتر را طوری طراحی کرده است که میتواند مدل و نمونه مشخصی از افکار را بشناسد.
اما پرسش این است که آیا میتوان با فعل و انفعالات در مغز پیش بینی کرد که یک فرد قصد جمع و یا منها کردن اعداد را دارد؟ آیا میتوان از طریق فعل و انفعالات در مغز تصمیم بعدی فرد را پیش بینی کرد؟ دانشمندان این آزمایش را چندین بار با افراد گوناگون انجام دادند و نتایج مشابهی عاید آنها شد.
هاینس میگوید: در این آزمایشها چنانچه فرد پیش از دیدن اعداد، برای جمع و یا منها کردن آنها تصمیم گرفته بود، ما میتوانستیم از فعالیت مغز پیش بینی کنیم که فرد چه نوع تصمیمی خواهد گرفت. این بدین معناست که توانستهایم یک طرح مخفی و پنهان را کشف و درک کنیم.
بدین ترتیب، این پژوهشگر زودتر از فرد از تصمیم وی اطلاع داشت و قادر بود ده ثانیه قبل بگوید که یک انسان و فرد چه تصمیمی گرفته است.
هاینس میگوید: بدین معنا، ما اراده آزادی نداریم که بتوانیم مستقل از فعالیت مغز خود بین «آ» و «ب» تصمیم بگیریم و فعالیت مغز ما نوع تدبیر و تصمیم ما را تعیین میکند.
بدین ترتیب پرسش این است که آیا آگاهی ما یعنی «من»، واقعا آخرین تصمیم گیرنده در رابطه با کیفیت عمل ما نیست؟ اما پس چه کسی تصمیم میگیرد که ما چه شلواری و یا چه شالی بخریم، ازدواج کنیم و یا نه؟ و این سوالات در رابطه با تصمیمات روزانه ما مستقل از درجه اهمیت و یا عدم اهمیت آنها چگونه است؟
به باور پژوهشگران، ظاهرا بخشهای بزرگی در مغز وجود دارد که ما به آنها دسترسی نداریم و در همین بخشها تصمیمها اتخاذ میشوند.
آیا ما ناخودآگاه یک عنصر هدایت شده از سوی مغز خود و بدون یک اراده آزاد هستیم؟ آیا ما برای «من» خود، یک اهمیت بیش از حد قایل شده ایم و اراده آزاد صرفا در درک ما از «وجود خود» واقعیت دارد؟
از این دیدگاه، ما جهان اطراف خود را نه با چشم، گوش و پوست بلکه با مغز تجربه میکنیم.
پرسش اینجاست که مغز انسان چگونه جهان محیط پیرامون را به گونه ای برای خود ترسیم و خلق میکند که با واقعیت مطابق باشد. ما باید برای درک این موضوع، به عمق این مکانیسم وارد شده و آن را تجزیه و تحلیل کنیم.
چهل دانشمند و پژوهشگر در دانشگاه پلی تکنیک لوزان در سوئیس (ای.پی.اف.ال.) نیز بر پروژه ای به نام «مغز آبی» کار میکنند.
چنین پروژه ای که عصب شناسان (نورولوگها)، زیست شناسان، فیزیکدانان و متخصصان برنامهریزی کامپیوتر (اینفورماتیک) در آن دخالت داشته و همکاری میکنند تاکنون در این وسعت وجود نداشته و در نوع خود بی نظیر است.
هدف این پروژه که «هنری مارکرام» ریاست آن را به عهده دارد، کشف کیفیت عمل و کار مغز انسان است.
شبیه سازی مغز انسان و ساخت تک تک سلولهای عصبی مغز انسان، تنها هدف و رویای مارکرام است.
نخستین نمونه بیولوژی و دقیق سلولهای مغز انسان در کامپیوتر طراحی شده است و دانشمندان تلاش دارند تا کیفیت عمل و فکر کردن سلولهای عصبی در مغز را درک کرده و بفهمند.
حدود صد میلیارد سلول عصبی به نام «نورون»ها در مغز انسان وجود دارد و فعل و انفعالات و مبادلات وسیعی بین این سلولها اتفاق میافتد و مغز با انتقال و تبادل تکانههای الکتریکی کار میکند.
یک سلول مغز میتواند در هر ثانیه صدها بار از چنین تکانههایی تولید کند که سرعت آنها حدود ۱۰۰ متر در هر ثانیه است.
پیش از اینکه ما شئی را تشخیص بدهیم، مغز ما باید با استفاده از دادههای زیادی این شیء را ترکیب کند و بسازد و شرط نگاه به یک گل رز قرمز این است که ما یک بار چنین گلی را دیده باشیم.
برای این کار، تمام دادههایی فعال میشوند که با قرمز با گل رابطه دارند و تاکنون ذخیره شدهاند.
از این فعالیت عظیم عصبی، مدل و نمونه یک گل رز قرمز ایجاد میشود، اما پرسش این است که این هماهنگی عصبی چگونه مدیریت میشود؟ در این فعل و انفعالات همیشگی، مغز چگونه میداند که چه دادههایی متعلق به پروژه و شئی مورد نظر هستند؟ دانشمندان در لاوزان به دنبال کشف این راز هستند.
تیم پژوهشی هنری مارکرام در دو دهه دادههایی را برای کشف کلید این راز جمعآوری کرده است.
مارکرام عصب شناس میگوید: مغز به کمتر از ۶۰ وات برق نیاز دارد، بافتهای عصبی آن دستكم یک میلیون کیلومتر طول دارند و در مغز یک فناوری شگفتآور نهفته است. هر ابرکامپیوتری که چنین راندمان کاری داشته باشد، به میلیاردها دلار برق نیاز دارد.
برای نخستین بار ممکن شده است تا از دادهها، یک نمونه و مدل دقیق از تک تک انواع نورونها ساخته شود. هر چند که این کار نخست برای مغز موش انجام شده، اما همین امر نیز یک تحول مهم است تا بتوان زمانی کیفیت پیدایش تصویر یک گل رز قرمز در مغز انسان را درک کرد. دانشمندان هم اکنون میتوانند از این نورونها، پایه و سنگ بنای مغز موسوم به «ستون نئوکورتیکالی» را به وجود آورند. مغز انسان حدود ۵/۲ میلیون عدد از چنین ستونهایی دارد که هر کدام از آنها از هفتاد هزار نویرون تشکیل شدهاند.
هر یک از ستونها ی نئوکورتیکالی شبیه یک چیپ کامپیوتر عمل میکند. این ستونها، شنیدن، دیدن، چشیدن و به ویژه فکر کردن را برای ما ممکن میکنند.
مارکرام میگوید: ستون نئوکورتیکالی، معمایی چون «گرال مقدس» است که چنانچه ما آن را درک کنیم، میتوانیم هوش و مغز حیوانات و در نتیجه هوش و مغز انسان را درک کنیم.
با توجه به این که برای فعالیت و تحریک حتی یک ستون نئوکورتیکالی، به محاسبه بسیار وسیع و دقیقی نیاز است، کنسرسیوم «آی.بی.ام.» برای پروژه دانشگاه پلی تکنیک لوزان، یکی از با سرعتترین کامپیوترهای جهان را در اختیار گذاشته است.
هر کدام از هشت هزار پروسسور این ابرکامپیوتر یک تا دو سلول عصبی را تحریک میکند.
سرعت این ابرکامیپوتر، ده برابر کمتر از سلولهای عصبی واقعی بدن انسان است و برای تحریک و فعال کردن کامل مغز انسان، راندمان این کامپیوتر باید بیست هزار برابر بیشتر از راندمان کنونی باشد.
چنین ابرکامپیوتری هنوز وجود ندارد، ولی مارکرام مطمئن است که در آینده، چنین کامیپوتری نیز عرضه خواهد شد.
اطمینان مارکرام بدین خاطر است که رمز تکانههای الکترونیکی «ستونهای نئوکورتیکالی» شناخته شده است و گام بعدی تجزیه و تحلیل فعل و انفعالات شیمیایی، نقش ژنها، مولکولها در سلولهای عصبی است.
تیم مارکرام یک هدف بزرگ پیش روی خود دارد و قصد دارد تا سال ۲۰۱۵ میلادی، نخستین مغز شبیه سازی شده را ارایه کند، اما پرسش این است که چنین مغزی چه میتواند انجام دهد؟
مارکرام میگوید: شاید این پژوهش و مدل ما بتواند آگاهی را رشد دهد، اما این مطلب نیز یک مسأله فلسفی است.
این پژوهشگر برجسته مغز در پاسخ به این که آیا یک تصویر و نقش واقعی میتواند آگاهی داشته باشد، میگوید: مطمئن هستم که این پروژه، جستجو به سمت آگاهی را پیش خواهد برد.
اما پرسش این است که آیا دانشمندان و عصب شناسان معمای آگاهی را به زودی حل خواهند کرد؟ آیا آنها به زودی «منی» را در ابرکامپیوتر عصب پیدا و کشف خواهند کرد که ما آن را مغز مینامیم؟
«متسینگر» فیلسوف و نورولوگ میگوید: پروژه قدیمی و فلسفی درک خود (خودشناسی، شناخت خویش) در حال حاضر حمایت و حتی رقابت قوی از بخش پژوهش مغز دریافت کرده است. هم اکنون یکباره پژوهشگران مغز اعلام میکنند که قصد تشریح روح و فلسفه آن را دارند و فلاسفه باید سکوت کنند.
متسینگر افزود: پژوهشگران مغز میگویند که فلاسفه ۲۵۰۰ سال فرصت داشتند، اما موفق نشدند. هم اکنون ما قصد داریم در بیست سال آینده، امر تشریح روح و فلسفه آن را محقق کنیم.
متسینگر بر این باور است، ما در زمان پرهیجانی زندگی میکنیم. در حالی که بسیاری از انسانها احساس دارند که آگاهی انسانی، نهایی ترین مرز تلاش برای آگاهی است. ما تجربه میکنیم که چگونه مسائل مهیجی رخ میدهد که در آن روح انسانی با ابزارهای علمی به خویشتن خویش برگرانده میشود و برای نخستین بار واقعا در این بخش گامهای بزرگی برداشته میشود.
از سوی دیگر، هیچ «منی» بدون حافظه سرگذشت خویش وجود ندارد و این امر همیشه تابع طرز فکر شخص (زوبیکتیو) است.
زندگی من، کشف و درک من نیز است، اما چه چیزی در من نهفته و پنهان است که من هرگز نسبت به آن آگاهی ندارم و من چه مقدار از جهان درون خود را، اصلا درک میکنم؟
● واژهها:
▪ Blue Brain
«مغز آبی»، پروژهای با همکاری کنسرسیوم آمریکایی «آی.بی.ام.» و دانشگاه پلی تکنیک لوزان سوئیس (ای.پی.اف.ال.) است که در سال ۲۰۰۵ میلادی به مدیریت «هنری مارکرام» آغاز شده است. هدف این پروژه، تهیه نقشه کامل مغز انسان و ستونهای نئوکورتیکال است که دو میلیمتر ارتفاع و نیم میلیمتر شعاع دارند. این ستونها در انسان شصت هزار عصب (نورون) و در موش، حدود ده هزار عصب دارند. تهیه یک مدل دقیق از تک تک انواع نورونهای مغز و ستون نئوکورتیکالی مغز موش ممکن شده است. در یک چشم انداز ده ساله، قرار است پژوهشگران و دانشمندان گوناگون در سراسر دنیا، یک نقش خاص خود از بخشهای گوناگون مغز انسان تهیه و در یک بانک اینترنتی ثبت و ضبط کنند. نرم افزار مغز آبی قرار است این مودولها را در شبکه به یکدیگر متصل کند و با کمک آنها نخستین تحریک یک مغز کامل را بسازد.
● بیوگرافیها:
▪ Wolf Singer
«ولف زینگر» که در سال ۱۹۴۳ میلادی در شهر مونیخ به دنیا آمد، یک نوروفیزیولوگ و یکی از مشهورترین پژوهشگران مغز این کشور است. زیتگر پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، در سال ۱۹۸۱ میلادی، عضو جامعه ماکس پلانک و به مدیریت بخش نوروفیزیولوژی در مؤسسه پژوهش مغز ماکس پلانک در شهر فرانکفورت ام ماین منصوب شد. در این مؤسسه در سال ۲۰۰۴ میلادی به همراه «والتر گراینر» و «هورست اشتوکر» دو فیزیکدان آلمانی، مؤسسه مطالعات امروزینه فرانکفورت (اف.ای.آ.اس) تأسیس شد.
ولف زینگر که پدر پرفسور «تانیا زینگر»، پژوهشگر آلمانی در دانشگاه زوریخ است، تاکنون چندین جایزه علمی دریافت کرده است.
▪ Benjamin Libet
«بنیامین لیبت»، فیزیولوگ آمریکایی در آوریل ۱۹۱۶ در شیکاگو چشم به جهان گشود و در ژوئیه سال ۲۰۰۷ میلادی رخت از دنیا بربست. لیبت در دهه ۱۹۸۰ میلادی به خاطر آزمایشهای جنجال برانگیزش در بخش پژوهش مغز و اراده انسان معروف و مشهور شد.
▪ John Dylan Haynes
«جان دایلانهاینس»، یک پژوهشگر مغز آلمانی است که ۱۹۷۱ میلادی در انگلیس به دنیا آمده و در آلمان و انگلیس فیزیولوژی و فلسفه تحصیل کرده است.هاینس در سال ۲۰۰۵ مدیر یک گروه پژوهشی در مؤسسه ماکس پلانک شهر لایپزیگ در آلمان برای عصب شناسان (نورولوگها) شد.
هاینس از سال ۲۰۰۶ میلادی، استاد تئوری و آنالیز علامتهای مغز در کلینیک شارتیه دانشگاه برلین است
بشر از مدتها پیش میدانست که وراثت از طریق مولکولها اتفاق میافتد، اما این که «من روحانی و معنوی» انسان نیز از ماده باشد، همچنان یک فکر غیرعادی حتی برای بسیاری از دانشمندان است.
پرفسور «کریستف کخ»، نوروبیولوگ و نوروفیزیکدان آلمانی ساکن آمریکا از جمله دانشمندان برجسته ای است که در جستجوی یافتن سنگ پایههای آگاهی در مغز انسان، تحقیقات گسترده ای انجام داده است.
کخ میگوید: امروزه نیز میتوان متونی را خواند که جزییات مغز را در بیش از پانصد صفحهتشریح میکنند، اما این مطالب هرگز احساس فرد را به عنوان استفاده کننده یک مغز توضیح نمیدهند.
کخ که یک دونده ماراتن و متخصص اعصاب نیز هست، افزود: فرد نوعی از احساس، لذت و میل و درد دارد، رنگ قرمز را میبیند، اما باید به این پرسش که چرا و به چه علت این احساسات آشکار میشوند، پاسخ داد.
کخ برای کشف این موضوع، انستیتوی فناوری در کالیفرنیا راهاندازی کرده است که در آن یک تیم از دانشمندان جوان بین المللی، مشترکا راهبردیهای جدید برای جستجو و کشف آگاهی را بررسی میکنند. کخ و تیم پژوهشگرش قصد دارند نخستین تئوری اصولی آگاهی را تدوین و ارایه کنند.
در حالی که در آغاز کار، بسیاری از همکاران کخ، دسترسی به این هدف را غیرممکن میدانستند، اما این دیدگاهها هم اکنون تغییر کرده است.
«دیدن»، مستقیمترین امکان دسترسی به آگاهی است و عملکرد این حس را میتوان از چشم یعنی درک و احساس آگاهانه یک شیء تا عمق فعالیت نورونها (اعصاب) در مغز به خوبی تعقیب کرد.
پژوهشگران مغز در جستجوی کشف رابطه بین آگاهی و نورونها یعنی در جستجوی دسترسی به رابطه بیولوژیکی بین روح و بدن هستند.
کخ رابطه بین آگاهی و مغز را بسیار تنگ و نزدیک میداند و میگوید، ما تلاش داریم مشکل آگاهی را تشریح کنیم، بدین ترتیب که اجزای مغز را بیرون آوریم و بگوییم، این بخش و اجزا، مسئولیت آگاهی را به عهده دارند و آن بخش دیگر این مسئولیت را ندارند.
کخ جزو پژوهشگرانی است که تلاش دارند رد پای آگاهی در مغز را تعقیب و آشکار کنند. این پژوهشگر مغز که دهها آزمایش موفقیت آمیز در این زمینه انجام داده است، میتواند کیفیت پیدایش آگاهی را تشریح کند.
از دیدگاه پژوهشگران، ظرفیت آگاهی ما محدود است و در بخش آگاهی ما صرفا مطالب و موضوعات اندکی همزمان جا و مکان دارند. چنانچه ما روی یک گل رز قرمز، زیبا و خوش بو تمرکز کنیم، نمیتوانیم دیگر اشیای پیرامون خود را همزمان آگاهانه درک کنیم، مگر این که این درک از سوی درک بعدی ایجاد شده توسط دیگر گروههای نورونی کنار زده شود.
در حالی که ما این ذهنیت را همیشه داشتهایم که آگاهی ما، یک امر بسیار واحد است، اما این امر صرفا یک فریب و خطای ماهرانه مغز ماست.
پرفسور «ولف زینگر»، نوروفیزیولوگ و یکی از مشهورترین پژوهشگران مغز در آلمان و مدیر بخش پژوهش مغز مؤسسه ماکس پلانک در فرانکفورت نیز چون کخ معتقد است که آگاهی ما، تولید نهایی یک سیستم پیچیده است که در بسیاری از نقاط در مغز همزمان بر ادراک کار میکند.
زینگر میگوید، من احساس دارم که مرکزی در یک نقطه از سر وجود دارد که همه دادهها و اطلاعات در آن جمع آوری شده تا در آنجا هماهنگ ارزیابی شوند و در این مرکز محتوای درک این اطلاعات ایجاد شود. این نقطه احتمالا همان مکانی است که تصمیمات در آن گرفته میشوند و همین نقطه احتمالا مکانی است که چارچوب «من» به گونهای مشخص میشود و برنامهها و طرحها تنظیم میشوند.
زینگر افزود، این نقطه احتمالا همان مکانی است که یک فرد خلاق موضوع جدیدی به جهان عرضه میکند. اما چنانچه با روش نوروبیولوژیکی، این سیستم و نقطه را جستجو کنیم، متوجه میشویم که چنین نقطه ای وجود ندارد.
آگاهی من، خود «من» است. این واقعیت من است. آیا من صرفا در اینجا و الان زندگی میکنم؟ آیا شکستهای من، آسیبهای من، لحظات خوشبختی من، تمام تجربیات خوب و بد من، تمام تجربیات خوب و بد من، آنهایی نیستند که مربوط به من هستند؟
«هانس مارکوویچ»، نورولوگ و متخصص هوش و حافظه دانشگاه بیلفلد در آلمان بر حافظه پژوهش و تحقیق میکند و در جستجوی یک سیستم حافظه کاملا مشخص موسوم به «حافظه خاص فرد» است.
این سیستم پیچیدهترین سیستمهای حافظهای و خاطرهای ماست. در این سیستم بطور مستمر و دایم، تاریخچه زندگی شخصی ما ذخیره میشود و در مسأله جستجوی «من» یک نقش کاملا مهم ایفا میکند.
«حافظه سرگذشت خویش» مربوط به خود فرد است و شخصیت ما را تعیین میکند. ما خود را با گذشته خویش تعریف میکنیم، از گذشته برای حال خوشحال میشویم و برای آینده برنامه ریزی میکنیم.
در حالی که پژوهشگران بیست سال پیش بر این باور بودند که حافظه و هوش نوعی کامپیوتر است که همه رویدادها را بدون کم و کاست ثبت میکند، اما در این میان، روشن است که این دیدگاه صحیح نیست و هیچ آرشیو و بایگانی در سر وجود ندارد که در آن گذشته بصورت جز به جز و بسیار دقیق و کوچک ذخیره شده باشد.
حافظه ما، پویا کار میکند و پژوهشگران مغز به تازگی دریافتهاند که سلولهای عصبی چگونه تجربیات و خاطرات فرد را در مغز جای میدهند و متصل میکنند. برای ذخیره خاطرهها، نورونها میتوانند اتصالات خود را در بین خود تقویت کنند. این امر در «سیناپتیکها» یعنی کانالهای کوچک اتصال در سلولهای عصبی، اتفاق میافتد.
«مارکوویچ» فیزیولوگ و دیگر پژوهشگران مغز معتقدند، انسان از طریق مطالبی که دریافت میکند، خود را تغییر میدهد و تجربه نیز مغز را تغییر میدهد.
بر پایه دیدگاه مارکوویچ، تمام آنچه را که ما دریافت میکنیم به سمت اتصالات جدید در مغز میرود و ارتباطات و اتصالات قدیمی و کهنه را کنار میگذارد، به گونهای که انسان واقعا در طول یک عمر در حال تغییر و تحول است. ما هر روز در یک جریان بی نهایت و بی پایان از ذهنیتها و خاطرها و حوادث در حرکت هستیم و برخی از آنها را حفظ و ثبت میکنیم، اما بسیاری از آنها را در خاطره نمیسپاریم.
هدف مارکوویچ، کشف کیفیت این گزینش و انتخاب در مغز است. وی قصد دارد کشف کند که چه نوعی از تجربیات و خاطرهها در حافظه خاص فرد ثبت میشود؟
مارکوویچ در تحقیقاتش از افراد میخواهد که خاطرات خود، اعم از مهم و کمتر مهم را بیان کنند و بیشتر آنها به ویژه خاطرههای دوران جوانی را به یاد میآورند.
به گفته این روانشناس، ما در دوران جوانی بسیاری از مسائل را برای نخستین بار تجربه میکنیم، اما از آنجا که ما این خاطرهها را از منظر زمان حال از نو ارزشیابی میکنیم، کیفیت آنها نیز با یادآوری هر بار تغییر میکنند.
این خاطرهها میتوانند زیباتر و یا از رنگ و هیجان آنها کاسته شود و یا اینکه مهیج تر و یا خیال پروازانه تر شوند.
«حافظه سرگذشت خویش» شبیه یک خانه محکم است که هر روز مجددا منظم و مرتب شده و تغییر داده میشود و در صورتی که این نیرو و قدرت را نداشت، آگاهی ما در بسیاری از جزییات از هم میپاشید.
چنانچه یک نقطه محکم آگاهی یعنی یک «مرکز من» در مغز وجود نداشته باشد که فکر و عمل من را تعیین کند، تصمیمات من چگونه به وجود میآیند، چه کسی عمل و رفتار من را مشخص میکند، «من» من در کجاست؟ و این من تا چه اندازه اصلا نفوذ دارد؟
زمانی که «بنیامین لیبت»، نوروفیزیولوگ آمریکایی در آغاز دهه ۱۹۸۰ میلادی جریانهای الکتریکی مغز فرد را اندازهگیری میکرد، نمیدانست که موضوع پژوهش وی به معنای یک انقلاب در بخش تحقیق مغز است.
این نوروفیزیولوگ که سال گذشته (۲۰۰۷) جهان را بدرود گفت، قصد داشت بفهمد که آیا میتوان از طریق واکنشها و جریانات موجود در مغز، از زمان گرفتن تصمیم توسط فرد آگاه شد؟
در آزمایشهای لیبت که در آن جریانهای الکتریکی مغز اندازهگیری میشد، فرد بر صفحهای گرد دوار نگاه میکرد که دارای نقاط نوری بود و در هر زمان که میخواست میتوانست با یک دکمه نقطه نور را نگه دارد، اما زمان تمایل اتخاذ این تصمیم را به یاد بسپارد.
بر پایه نتایج بسیار شگفتآور این آزمایشها، پیش از آگاهی فرد نسبت به تمایل خود برای فشار آوردن بر دکمه، واکنشهای (فعل و انفعالات و جریانات) مغزی تا ۴۰۰ میلی ثانیه شدت یافتند.
این امر بدین معناست که مغز ما ابتدا روند و پروسه تمایل را آغاز میکند و سپس «من» نسبت به این تصمیم ما آگاه میشود.
پرسش این است که بنا بر این نتایج، مغز ما و نه «من» تصمیم میگیرد که ما دست به چه اقدامی بزنیم؟
«جان دایلانهاینس»، نوروفیزیکدان آلمانی انگلیسی الاصل هم اکنون آزمایشهای لیبت را دنبال میکند و تلاش دارد کیفیت افکار و نیات و مقاصد فرد را بفهمد. در حالی که لیبت برای آزمایشهای خود، صرفا دستگاههای ساده در اختیار داشت، اماهاینس که در مؤسسه ماکس پلانک برای علوم عصبی و نورولوگی در لایپزیگ آلمان فعالیت میکند، از مدرن ترین دستگاههای تصویربرداری استفاده میکند که بدون آنها امروزه پژوهش مغز اصلا امکان پذیر نیست.
هر فکری در مغز، از طریق نورونها یک نمونه خاص خود و غیرقابل تعویض میسازد و تیم پژوهشیهاینس تلاش دارد نیات، افکار و برنامههای یک انسان را در مغز درک کند و بفهمد.
هاینس یک کامپیوتر را طوری طراحی کرده است که میتواند مدل و نمونه مشخصی از افکار را بشناسد.
اما پرسش این است که آیا میتوان با فعل و انفعالات در مغز پیش بینی کرد که یک فرد قصد جمع و یا منها کردن اعداد را دارد؟ آیا میتوان از طریق فعل و انفعالات در مغز تصمیم بعدی فرد را پیش بینی کرد؟ دانشمندان این آزمایش را چندین بار با افراد گوناگون انجام دادند و نتایج مشابهی عاید آنها شد.
هاینس میگوید: در این آزمایشها چنانچه فرد پیش از دیدن اعداد، برای جمع و یا منها کردن آنها تصمیم گرفته بود، ما میتوانستیم از فعالیت مغز پیش بینی کنیم که فرد چه نوع تصمیمی خواهد گرفت. این بدین معناست که توانستهایم یک طرح مخفی و پنهان را کشف و درک کنیم.
بدین ترتیب، این پژوهشگر زودتر از فرد از تصمیم وی اطلاع داشت و قادر بود ده ثانیه قبل بگوید که یک انسان و فرد چه تصمیمی گرفته است.
هاینس میگوید: بدین معنا، ما اراده آزادی نداریم که بتوانیم مستقل از فعالیت مغز خود بین «آ» و «ب» تصمیم بگیریم و فعالیت مغز ما نوع تدبیر و تصمیم ما را تعیین میکند.
بدین ترتیب پرسش این است که آیا آگاهی ما یعنی «من»، واقعا آخرین تصمیم گیرنده در رابطه با کیفیت عمل ما نیست؟ اما پس چه کسی تصمیم میگیرد که ما چه شلواری و یا چه شالی بخریم، ازدواج کنیم و یا نه؟ و این سوالات در رابطه با تصمیمات روزانه ما مستقل از درجه اهمیت و یا عدم اهمیت آنها چگونه است؟
به باور پژوهشگران، ظاهرا بخشهای بزرگی در مغز وجود دارد که ما به آنها دسترسی نداریم و در همین بخشها تصمیمها اتخاذ میشوند.
آیا ما ناخودآگاه یک عنصر هدایت شده از سوی مغز خود و بدون یک اراده آزاد هستیم؟ آیا ما برای «من» خود، یک اهمیت بیش از حد قایل شده ایم و اراده آزاد صرفا در درک ما از «وجود خود» واقعیت دارد؟
از این دیدگاه، ما جهان اطراف خود را نه با چشم، گوش و پوست بلکه با مغز تجربه میکنیم.
پرسش اینجاست که مغز انسان چگونه جهان محیط پیرامون را به گونه ای برای خود ترسیم و خلق میکند که با واقعیت مطابق باشد. ما باید برای درک این موضوع، به عمق این مکانیسم وارد شده و آن را تجزیه و تحلیل کنیم.
چهل دانشمند و پژوهشگر در دانشگاه پلی تکنیک لوزان در سوئیس (ای.پی.اف.ال.) نیز بر پروژه ای به نام «مغز آبی» کار میکنند.
چنین پروژه ای که عصب شناسان (نورولوگها)، زیست شناسان، فیزیکدانان و متخصصان برنامهریزی کامپیوتر (اینفورماتیک) در آن دخالت داشته و همکاری میکنند تاکنون در این وسعت وجود نداشته و در نوع خود بی نظیر است.
هدف این پروژه که «هنری مارکرام» ریاست آن را به عهده دارد، کشف کیفیت عمل و کار مغز انسان است.
شبیه سازی مغز انسان و ساخت تک تک سلولهای عصبی مغز انسان، تنها هدف و رویای مارکرام است.
نخستین نمونه بیولوژی و دقیق سلولهای مغز انسان در کامپیوتر طراحی شده است و دانشمندان تلاش دارند تا کیفیت عمل و فکر کردن سلولهای عصبی در مغز را درک کرده و بفهمند.
حدود صد میلیارد سلول عصبی به نام «نورون»ها در مغز انسان وجود دارد و فعل و انفعالات و مبادلات وسیعی بین این سلولها اتفاق میافتد و مغز با انتقال و تبادل تکانههای الکتریکی کار میکند.
یک سلول مغز میتواند در هر ثانیه صدها بار از چنین تکانههایی تولید کند که سرعت آنها حدود ۱۰۰ متر در هر ثانیه است.
پیش از اینکه ما شئی را تشخیص بدهیم، مغز ما باید با استفاده از دادههای زیادی این شیء را ترکیب کند و بسازد و شرط نگاه به یک گل رز قرمز این است که ما یک بار چنین گلی را دیده باشیم.
برای این کار، تمام دادههایی فعال میشوند که با قرمز با گل رابطه دارند و تاکنون ذخیره شدهاند.
از این فعالیت عظیم عصبی، مدل و نمونه یک گل رز قرمز ایجاد میشود، اما پرسش این است که این هماهنگی عصبی چگونه مدیریت میشود؟ در این فعل و انفعالات همیشگی، مغز چگونه میداند که چه دادههایی متعلق به پروژه و شئی مورد نظر هستند؟ دانشمندان در لاوزان به دنبال کشف این راز هستند.
تیم پژوهشی هنری مارکرام در دو دهه دادههایی را برای کشف کلید این راز جمعآوری کرده است.
مارکرام عصب شناس میگوید: مغز به کمتر از ۶۰ وات برق نیاز دارد، بافتهای عصبی آن دستكم یک میلیون کیلومتر طول دارند و در مغز یک فناوری شگفتآور نهفته است. هر ابرکامپیوتری که چنین راندمان کاری داشته باشد، به میلیاردها دلار برق نیاز دارد.
برای نخستین بار ممکن شده است تا از دادهها، یک نمونه و مدل دقیق از تک تک انواع نورونها ساخته شود. هر چند که این کار نخست برای مغز موش انجام شده، اما همین امر نیز یک تحول مهم است تا بتوان زمانی کیفیت پیدایش تصویر یک گل رز قرمز در مغز انسان را درک کرد. دانشمندان هم اکنون میتوانند از این نورونها، پایه و سنگ بنای مغز موسوم به «ستون نئوکورتیکالی» را به وجود آورند. مغز انسان حدود ۵/۲ میلیون عدد از چنین ستونهایی دارد که هر کدام از آنها از هفتاد هزار نویرون تشکیل شدهاند.
هر یک از ستونها ی نئوکورتیکالی شبیه یک چیپ کامپیوتر عمل میکند. این ستونها، شنیدن، دیدن، چشیدن و به ویژه فکر کردن را برای ما ممکن میکنند.
مارکرام میگوید: ستون نئوکورتیکالی، معمایی چون «گرال مقدس» است که چنانچه ما آن را درک کنیم، میتوانیم هوش و مغز حیوانات و در نتیجه هوش و مغز انسان را درک کنیم.
با توجه به این که برای فعالیت و تحریک حتی یک ستون نئوکورتیکالی، به محاسبه بسیار وسیع و دقیقی نیاز است، کنسرسیوم «آی.بی.ام.» برای پروژه دانشگاه پلی تکنیک لوزان، یکی از با سرعتترین کامپیوترهای جهان را در اختیار گذاشته است.
هر کدام از هشت هزار پروسسور این ابرکامپیوتر یک تا دو سلول عصبی را تحریک میکند.
سرعت این ابرکامیپوتر، ده برابر کمتر از سلولهای عصبی واقعی بدن انسان است و برای تحریک و فعال کردن کامل مغز انسان، راندمان این کامپیوتر باید بیست هزار برابر بیشتر از راندمان کنونی باشد.
چنین ابرکامپیوتری هنوز وجود ندارد، ولی مارکرام مطمئن است که در آینده، چنین کامیپوتری نیز عرضه خواهد شد.
اطمینان مارکرام بدین خاطر است که رمز تکانههای الکترونیکی «ستونهای نئوکورتیکالی» شناخته شده است و گام بعدی تجزیه و تحلیل فعل و انفعالات شیمیایی، نقش ژنها، مولکولها در سلولهای عصبی است.
تیم مارکرام یک هدف بزرگ پیش روی خود دارد و قصد دارد تا سال ۲۰۱۵ میلادی، نخستین مغز شبیه سازی شده را ارایه کند، اما پرسش این است که چنین مغزی چه میتواند انجام دهد؟
مارکرام میگوید: شاید این پژوهش و مدل ما بتواند آگاهی را رشد دهد، اما این مطلب نیز یک مسأله فلسفی است.
این پژوهشگر برجسته مغز در پاسخ به این که آیا یک تصویر و نقش واقعی میتواند آگاهی داشته باشد، میگوید: مطمئن هستم که این پروژه، جستجو به سمت آگاهی را پیش خواهد برد.
اما پرسش این است که آیا دانشمندان و عصب شناسان معمای آگاهی را به زودی حل خواهند کرد؟ آیا آنها به زودی «منی» را در ابرکامپیوتر عصب پیدا و کشف خواهند کرد که ما آن را مغز مینامیم؟
«متسینگر» فیلسوف و نورولوگ میگوید: پروژه قدیمی و فلسفی درک خود (خودشناسی، شناخت خویش) در حال حاضر حمایت و حتی رقابت قوی از بخش پژوهش مغز دریافت کرده است. هم اکنون یکباره پژوهشگران مغز اعلام میکنند که قصد تشریح روح و فلسفه آن را دارند و فلاسفه باید سکوت کنند.
متسینگر افزود: پژوهشگران مغز میگویند که فلاسفه ۲۵۰۰ سال فرصت داشتند، اما موفق نشدند. هم اکنون ما قصد داریم در بیست سال آینده، امر تشریح روح و فلسفه آن را محقق کنیم.
متسینگر بر این باور است، ما در زمان پرهیجانی زندگی میکنیم. در حالی که بسیاری از انسانها احساس دارند که آگاهی انسانی، نهایی ترین مرز تلاش برای آگاهی است. ما تجربه میکنیم که چگونه مسائل مهیجی رخ میدهد که در آن روح انسانی با ابزارهای علمی به خویشتن خویش برگرانده میشود و برای نخستین بار واقعا در این بخش گامهای بزرگی برداشته میشود.
از سوی دیگر، هیچ «منی» بدون حافظه سرگذشت خویش وجود ندارد و این امر همیشه تابع طرز فکر شخص (زوبیکتیو) است.
زندگی من، کشف و درک من نیز است، اما چه چیزی در من نهفته و پنهان است که من هرگز نسبت به آن آگاهی ندارم و من چه مقدار از جهان درون خود را، اصلا درک میکنم؟
● واژهها:
▪ Blue Brain
«مغز آبی»، پروژهای با همکاری کنسرسیوم آمریکایی «آی.بی.ام.» و دانشگاه پلی تکنیک لوزان سوئیس (ای.پی.اف.ال.) است که در سال ۲۰۰۵ میلادی به مدیریت «هنری مارکرام» آغاز شده است. هدف این پروژه، تهیه نقشه کامل مغز انسان و ستونهای نئوکورتیکال است که دو میلیمتر ارتفاع و نیم میلیمتر شعاع دارند. این ستونها در انسان شصت هزار عصب (نورون) و در موش، حدود ده هزار عصب دارند. تهیه یک مدل دقیق از تک تک انواع نورونهای مغز و ستون نئوکورتیکالی مغز موش ممکن شده است. در یک چشم انداز ده ساله، قرار است پژوهشگران و دانشمندان گوناگون در سراسر دنیا، یک نقش خاص خود از بخشهای گوناگون مغز انسان تهیه و در یک بانک اینترنتی ثبت و ضبط کنند. نرم افزار مغز آبی قرار است این مودولها را در شبکه به یکدیگر متصل کند و با کمک آنها نخستین تحریک یک مغز کامل را بسازد.
● بیوگرافیها:
▪ Wolf Singer
«ولف زینگر» که در سال ۱۹۴۳ میلادی در شهر مونیخ به دنیا آمد، یک نوروفیزیولوگ و یکی از مشهورترین پژوهشگران مغز این کشور است. زیتگر پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، در سال ۱۹۸۱ میلادی، عضو جامعه ماکس پلانک و به مدیریت بخش نوروفیزیولوژی در مؤسسه پژوهش مغز ماکس پلانک در شهر فرانکفورت ام ماین منصوب شد. در این مؤسسه در سال ۲۰۰۴ میلادی به همراه «والتر گراینر» و «هورست اشتوکر» دو فیزیکدان آلمانی، مؤسسه مطالعات امروزینه فرانکفورت (اف.ای.آ.اس) تأسیس شد.
ولف زینگر که پدر پرفسور «تانیا زینگر»، پژوهشگر آلمانی در دانشگاه زوریخ است، تاکنون چندین جایزه علمی دریافت کرده است.
▪ Benjamin Libet
«بنیامین لیبت»، فیزیولوگ آمریکایی در آوریل ۱۹۱۶ در شیکاگو چشم به جهان گشود و در ژوئیه سال ۲۰۰۷ میلادی رخت از دنیا بربست. لیبت در دهه ۱۹۸۰ میلادی به خاطر آزمایشهای جنجال برانگیزش در بخش پژوهش مغز و اراده انسان معروف و مشهور شد.
▪ John Dylan Haynes
«جان دایلانهاینس»، یک پژوهشگر مغز آلمانی است که ۱۹۷۱ میلادی در انگلیس به دنیا آمده و در آلمان و انگلیس فیزیولوژی و فلسفه تحصیل کرده است.هاینس در سال ۲۰۰۵ مدیر یک گروه پژوهشی در مؤسسه ماکس پلانک شهر لایپزیگ در آلمان برای عصب شناسان (نورولوگها) شد.
هاینس از سال ۲۰۰۶ میلادی، استاد تئوری و آنالیز علامتهای مغز در کلینیک شارتیه دانشگاه برلین است