PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : توی دفترم بنویسد...



elham_fafa
27th June 2013, 05:39 PM
دفتر یاداشت
نوشتن روی دیوار غار
نوشتن روی پوست حیوانات و روی برگ، نوشتن روی کاغذ
نوشتن روی (توی) word و ذخیره توی دسک تاپ
آدم همیشه نیاز داره به نوشتن، باید کنار هم گذاشت و سنجید و مقایسه کرد امروز رو با دیروز و فردا
قبل ازاین لپ تاپ هروقت جمله ای یا شعری و... به دلم می نشست برای خودم توی دفترم مینوشتم
حالا میخوام اینجا صفحه دفتر یادداشتم بشه هرکی دلش خواست میتونه توی دفترم سرکی بکشه
البته متأسفانه اسم همه بزرگانی که این جملاتو نوشتن یا گفتن توی خاطرم نمونده!!

آنهایی که می­دانند می­میرند، تپش و جوشش زندگی میرا و گذرای انسان­ها را در می­یابند.


نیچه: ماری که نتواند پوست بیندازد نابود می شود، به همان سان جان هایی که از تغییر باورهایشان بازداشته
می شوند از زنده ماندن باز می مانند.

قیمت هر انسانی برابر با آن چیزی است که در طلب آن است، طالبان طلا به قدر طلا ارزش دارند
طالبان دنیا به قدر دنیا ....... بنگر تو چه می طلبی؟

نیچه: از کوهستان حقیقت تو هرگز بیهوده بالا نمی روی، زیرا یا امروز اندکی بالاتر خواهی رفت و یا
خویشتن را ورزیده می سازی تا بتوانی فردا بالاتر روی.

خدایا....
من نه آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چوگدا بر سر راهی
کس به غیر تو نخواهم چه بخواهی ، چه نخواهی
باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی

برای امروز کافیه .......
اگه جمله ی زیبایی دارید توی دفترم بنویسید

elham_fafa
28th June 2013, 01:09 PM
من از روح های محدود بیزارم
در این روح ها هیچ چیز خوب و حتی هیچ چیز بد وجود ندارد..........

"خدای ناشناخته"
ای ناشناخته!
می خواهم بشناسمت
ای چنگ انداخته در میانه ی جانم!
ای چون طوفان به تلاطم آورنده ی زندگانی!
تو ای دست نایافتنی آشنا!
می خواهم بشناسمت و به خدمتت درآیم.

/تا آن هنگام که تنی زیبا دارم
می سزد پرهیزکار باشم
ضعیفه ی پیر را شیطان رها می کند/

می شود بارانی بیاید و همه ی دروغ ها را بشوید ؟!
مرا و همه ی دلهره هایم را
تا بفهمم چقدر هستم وتا کجا هستم؟!
و تو چرا وقتی که می آیی من با این دو چشم زیبایت چرا ستاره نمی شوم!؟

_همه لحظه ها باردار تشویش اند_
_ بی گاه که آرامش زاده می شود_
_نوزاد نامشروع را سر راه می گذارد_

" این مباد"
که درختی در باد،
بشکند مثل یکی مرد که در حادثه ی زیستنش
و "تو در جاده ی عادت" ببری
شاخه هایش بر دوش...
سایه هایش از یاد..................

ره هر پیک و پیغام و خبر بسته ست
نه تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست
قفس تنگست و در بسه ست....................

elham_fafa
30th June 2013, 04:31 PM
نیچه: اگر روزی بخواهیم کسی شویم باید به سایه خود نیز احترام بگذاریم.

سوره ی عنکبوت آیه 69: آنانکه در را ما مجاهده وکوشش کردند _ راه های خود را به آنان نشان خواهیم داد.


شب است اکنون چشمه های جوشان همگی
بلندآواتر سخن می گویند.
و روانم نیز چشمه ای جهنده است
ناآرامی آرام ناشدنی در من است
که می خواهد بانگ برآورد
بی فایده..
بی فایده دارم می زنید
مردن؟
مردن نتوانم!
از پس معبر مرگ _ _ نفس منم _ _ بخار و نور منم_ _
بی فایده_ بی فایده دارم می زنید _ مردن نتوانم_ _

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد