PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : وصیت نامه های ماندگار



s..o..s
24th June 2013, 11:04 PM
سلام
در این جا وصیت نامه های ماندگار را قرار میدهم[golrooz]

منبع:http://jomalatziba.blogfa.com/

s..o..s
24th June 2013, 11:10 PM
وصیت نامه امام علی(ع):
حسن و حسین! شما را سفارش می‌کنم به ترس از خدا، و این که دنیا را نخواهید، هر چند که دنیا پی شما بیاید. و دریغ مخورید بر چیزی که به دستتان نیاید. حق را بگویید و برای پاداش (آن جهان) کار کنید. با ستمکار بجنگید و ستمدیده را یاری کنید.
شما و همه فرزندانم و کسانم و آنها را که نامه من به دستشان می‌رسد، سفارش می‌کنم به ترس از خدا و نظم در امور و آشتی با یکدیگر؛ که من از جد شما شنیدم که می‌گفت:« آشتی دادن میان مردم بهتر است از سال‌ها نماز و روزه.»

به خاطر خدا مراعات حال یتیمان را بکنید. آنان را گاه گرسنه و گاه سیر نگه ندارید و نزد خود ضایع شان نکنید؛ و همسایگان تان را دریابید که پیامبر شما سفارش آنها را بسیار می‌کرد، چندان که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد نمود. و به خاطر خدا قرآن را ارج بنهید؛ مبادا دیگران در عمل به احکام آن بر شما پیشی گیرند؛ و به خاطر خدا به نماز اهمیت دهید که ستون دین شماست؛ و به خاطر خدا تا زمانی که زنده اید، خانه‌ی او را خالی مگذارید که اگر حرمت آن را نگاه ندارید، به عذاب خدا گرفتار خواهید شد؛ و به خاطر خدا در راه خدا به مال و جان و زبان‌هایتان جهاد کنید. با هم متحد باشید، به هم بخشش کنید و مبادا از هم روی برگردانید.

امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید که در غیر این صورت، بدترین افراد، حکمرانی شما را بر دست گیرند و آن گاه هر چه نفرین کنید، خدا از شما نپذیرد. ای پسران عبدالمطلب! چنین نشود که بگویید امیرمؤمنان را کشته‌اند و به این بهانه دست‌هایتان را به خون مسلمانان بی‌گناه آلوده کنید. بدانید جز قاتل من کسی نباید بابت خون من کشته شود. اگر من از این ضربه‌ی او از دنیا رفتم، او را تنها یک ضربه بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مَبُرید که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود:« از بریدن اندام مرده بپرهیزید، هر چ (http://jomalatziba.ir/)ند سگ هار باشد.»

s..o..s
24th June 2013, 11:11 PM
وصیت نامه امام حسین(ع):
امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مدینه به سوی مکه این وصیت نامه را نوشت و با مهر خویش ممهور ساخت و به برادرش محمد حنفیه تحویل داد:
" بسم الله الرحمن الرحیم...؛ این وصیت حسین بن علی است به برادرش محمد حنفیه. حسین گواهی می دهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق( اسلام) را از سوی خدا( برای جهانیان) آورده است و شهادت می دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسان ها را در چنین روزی زنده خواهد نمود."
امام در وصیت نامه اش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود:
" من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب(ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد( و از من پیروی کند) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند( و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت( راه خود را) در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. و برادر! (http://jomalatziba.ir/) این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست، بر او توکل می کنم و برگشتم به سوی اوست."
برگرفته از:کتاب سخنان حسین بن علی علیه لسلام از مدینه تا کربلا

s..o..s
24th June 2013, 11:13 PM
وصیت نامه دکتر علی شریعتی:
امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره‌های بیهوده تر، شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست نشانهای از تحمیل مدرنیسم قرن بیستم، بر گروهی (که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور،عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است، چه خواهد بود!؟ جز اینکه همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بیدریغی، تماماً واگذار کنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتابهایم و نوشته‌هایم و آنچه دارم و ندارم، بپردازد که چون خود میداند، صورت ریزش ضرورتی ندارد.
همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار کردن‌های زشت و نفرت بار احمقانه زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابله‌ها و یا کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه‌داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این هر دو یکی است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتی کسی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چغوک. یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح. مستراح شرقی گردد، یا مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنها دو بیراه‌هائی که پیش پای دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزه‌آسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنها در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟
گرچه امیدوار هستم که گاه در روح‌های خارق العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از همین دبیرستان‌های دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاه‌ها، و دکتر سحابی از میان همین فرنگ رفته‌ها، و مصدق از میان همین دوله‌ها و سلطنه‌های «صلصال کالفخارمن حمامستون»، و اینشتین از همین نژاد پلید، و شوایتزر از همین اروپای قسی آدمخوار، و لومومبا از همین نژاد برده، و مهراوه پاک از همین نجس‌های هند و پدرم از همین مدرسه‌های آخوند ریز و به هرحال آدم از لجن و ابراهیم از آزر بُت تراش و ... محمد از خاندان بتخانه دار، به دل من امید می‌دهند که حساب‌های علمی مغز مرا نادیده انگارد و به سرنوشت کودکانم، در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بتخانه می‌پرورد، امیدوار باشم.
دوست می‌داشتم که احسان، متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی می ترسم از پوکی و پوچی موج نویها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مابی این خواجه، تا شأن نسل جوان معاصر و عقده‌ها و حسدها و باد و بروت‌های بیخودی این روشنفکران سیاسی، که تا نیمه‌های شب منزل رفقا یا پشت میز آبجوفروشی‌ها، از کسانی که به هرحال کاری میکنند بد میگویند، و آنها را با فیدل کاسترو ومائو تسه تونگ و چه‌گوارا می‌سنجند و طبیعتاً محکوم می‌کنند، و پس از هفت هشت ساعت درگوشیهای انقلابی و کارتند و عقده گشایی‌های سیاسی، با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن درگیر است، و طرح درست مسائل، آن چنان که به عقل هیچ کس دیگر نمیرسد، به منزل بر‌می‌گردند و با حالتی شبیه به چه‌گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی میخوابند.
و نیز میترسم از این فضلای افواه الرجالی شود: از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی و از روی فیلمهای دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی، و از روی مقالات و عکسهای خبری مجلات هفتگی ونیز دیدن توریستهای فرنگی که از خیابان شهر می‌گذرند، نیهیلیست، و هیپی و آنارشیست، و یا نشخوار حرفهای بیست سال پیش حوزه‌های کارگری حزب توده، مارتیالیست و سوسیالیست چپ، و از روی کتابهای طرح نو «اسلام و ازدواج»، «اسلام و اجتماع»، «اسلام و جماع»،اسلام و فلان بهمان ... اسلام شناس و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار دوران بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورهای در حال عقب رفتن، متخصص کشورهای در حال رشد. و از روی ترجمه‌های غلط و بی‌معنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر وراج چرند باف لفاظ ضد بشر هذیان گوی مریض هروئین گرای خنک، که یعنی، "ناقد" و شاعر نوپرداز...
و خلاصه، من به او«چه شدن» را تحمیل نمیکنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست هستم، البته اگزیستانسیالیسم ویژه خودم، نه تکرار و تقلید و ترجمه که از این سه «ت» منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دوتای دیگر، تقی زاده و تاریخ.
از نصیحت نیز هم؛ از هیچ کس هیچ وقت نپذیرفته‌ام و به هیچ کس، هیچ وقت نصیحت نکرده‌ام. هر رشته‌ای را بخواهد میتواند انتخاب کند اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش می‌خواندم یا بانکداری و یا گاوداری و حتی جامعه شناسی به دردبخور (آنچنان که جامعه شناسان نوظهور ما برآنند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را «اتود» می‌کنند و تصادفاً به همان نتایج علمی می‌رسند که صاحبکار سفارش داده)، امروز وصیتنامه‌ام به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط، از سهام و املاک و منازل و مغازه‌ها و شرکتها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم میکردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف نمیکردم اما بیرون از همه حرفهای دیگر، اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیبایی‌های احساس و فهم، و مگر ارزش برخی کلمه‌ها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است!؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت می‌برند و چه گاو انسانهایی که فقط از آخور آباد و زیر سایه درخت چاق میشوند.
من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه می‌خواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس! اما من از آغاز متاهل بودم. ناچار باید برای خانواده‌ام کار میکردم و برای زندگی آنها زندگی می‌کردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان، که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بی‌کسم، کوزه آبی آورده باشم.
او آزاد است که یا خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو، هیچ چیز در جهان به انتخاب کردن نمی‌ارزد، پلید است، پلید فرزندم! تو میتوانی «هرگونه بودن» را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب، سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خدا است و انسان، و دیگر هیچ کس، هیچ چیز.
انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود را و جهان را) و تعصب می‌ورزد و میپرستد و انتظار می‌کشد و همیشه جویای مطلق است. جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه می‌زند. اگر این صفات را جز ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می‌بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری همه دارد پایمال میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیت‌هایش دارد مسخ میشود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هرچه میخواهی باشی باش، اما... آدم باش.
اگر پ (http://jomalatziba.ir/)یاده هم شده است سفر کن. در ماندن می‌پوسی هجرت کلمه بزرگی در تاریخ «شدن» انسانها و تمدنها است. اروپا را ببین. اما وقتی که ایران را دیده باشی، و گرنه کور رفته‌ای، کر باز گشته‌ای. آفریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است در اروپا مثل غالب شرقی‌ها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفته‌های ماست. از آن اکثریتی که وقتی از این زندان به بیرون می‌گشایند و پا به درون اروپا می‌گذارند، سر از فاظلاب شهر بیرون میآورند، حرفی نمیزنم که حیف از حرف زدن است! اینها غالباً پیرزنان و پیرمردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفته‌اند. چقدر آدمهایی را دیده‌ام که بیست سال در فرانسه زندگی کرده‌اند و با یک فرانسوی آشنا نشده‌اند. فلان آمریکایی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی لوس اشرافی کثیف عنتر فرنگی احاطه میشود، تا چه حد جوّ خانواده ایرانی و روح جاده شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کرده است؟
اگر به اروپا رفتی، اولین کارت این باشد که در جائی اتاق بگیری که به خارجیها اتاق اجاره نمی‌دهند. در محله‌ایکه خارجیها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی بی‌مغز آلوده دور باش. با همه چیز در آمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن، نه سخت است و نه با ارزش. «کن مع الناس و لا تکن مع الناس» واقعاً سخن پیغمبرانه است.
«واقعیت، خوبی و زیبایی» در این دنیا جز این سه هیچ چیز دیگر به جستجو نمی ارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق، مذهب. و سومین با هنر، عشق، می تواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنک. چیزی شبیه جواد فاضل، یا متین ترش نظام وفا، یا لطیف ترش لامارتینیا احمق ترش دشتی و کثیف ترش بلیتیس! ونیز می‌تواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجره‌‌ای بگشاید و شاید هم ... دری و من نخستینش را تجربه کرده‌ام و این است که آنرا دوست داشتن نام کرده‌ام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی بخشد وهم، همچون اخلاق روح را به خوب بودن می کشاند و خوب شدن وهم، زیبایی و زیبائی‌ها (که کشف میکند، که میآفریند، چقدر در همین دنیا بهشت‌ها و بهشتی‌ها) نهفته است. اما نگاه‌ها ودل‌ها همه دوزخی است، همه برزخی است و نمی‌بیند و نمی‌شناسد، کورند، کرند، چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمی‌شنوند. همه جیغ و داد و غرغر و نق‌نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.
وای که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه‌دار است، لبریز است. چقدر مایه‌های خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفته است. زندگی کردن وقتی معنی می‌یابد که فن استخراج این معادن ناپیدا را بیا‌موزی و تو میدانی که چقدر این حرف با حرفهای ژید به ناتانائلش شبیه است، با آن متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم، تصادف با یکی دو روح خارق العاده، با یکی دودل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست. چرا نمی‌گویم بیشتر؟ بیشتر نیست! «یکی» بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست گرچه من به اعجاز حادثه‌یی، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگی‌ام به حقیقت داشتم، برخوردم (به هر دو معنی کلمه).
کویر را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفته‌ام و به میراثت میدهم بخوان و آن دست خط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها (نصیحت) که در زندگیم مرتکب شده‌ام حفظ کن.
اما تو، سوسن ساده مهربان احساساتی زیبا شناس!منظم و دقیق و تو، سارای رند عمیق. عصیانگر مستقل! برای شما هیچ توصیه‌ای ندارم. در برابر این تندبادی که بر آینده پیش ساخته شما می‌وَزد، کلمات، که تنها امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم، چه کاری میتوانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجازگری است که از اعماق روح شما سَر زند، جوش کند و اراده‌ای شود مسلح به آگاهی‌ای مسلط بر همه چیز و نقاد هرچه پیش میآورند و دور افکننده هر لقمه‌ای که میسازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی خود طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار‌کنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پخته‌اند. دعوای امروز بر سراین است که لقمه کدام طباخی را بخورند. هیچ کس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه می‌خورند غذاهایی است که دیگران هضم کرده‌اند. وچه مهوع.
آن هم کی‌ها میسازند؟ رهبران روشنفکران امروز اجتماع ما. آنها که مدل نوین زن بودن شده‌اند. «هفده دی‌ایها» آزاد زنان! این تنها صفتی است که آنها موصوفات راسیتن آنند،آزاد از... عفت کلام اجازه نمی‌دهد. این چادرهای سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید و نه رشد فکری و نه شخصیت یافتن واقعی و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیّت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید و آنگاه نتیجه این شد که همان شاباجی خانم شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو میزند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی می‌کند و پاسور میزند. از خانه به خیابان منتقل شده است.هم اوست که فقط تنبانش را درآورده است و بس. یک ملا باجی، اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور در آوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟ اما مسأله به همین سادگی‌ها نیست. زن روز آمار داده است که، از ۱۹۵۶ تا ۶۶ (ده سال) مؤسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا، و در تاریخ اقتصاد است، ونیز تنها علت غائی همه این تجدد بازیها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تاکنون فلج بود، زندانی بود و از این حرفها ...اما اینها باز یک فضیلت را دارا‌یند، یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صف متجانس متخاصم پیدا کرده‌ام. هر وقت آن «ملاباجی گشنیزخانم»ها را می‌بینم می‌گوییم باز هم آنها و هر وقت آن «جیگی جیگی ننه خانم»ها را می‌بینم می گویم باز هم اینها.
و اما تو همسرم، چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده‌ای. نه در زندگی، در زندگی کردن به خصوص بدان«گونه» که مرا می‌شناسی و بدان صفات که مرا میخوانی. نبودن من خلائی در میان داشتن‌های تو پدید نمیآورد، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده‌ای، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پُر از صداقت و پاکی و انسانیت توست به هرحال، اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصائل شخصیت انسانی من تو اشتباه کرده باشی، در این اصل هر دو هم عقیده‌ایم که: اگر من هم انسان خوبی بوده‌ام همسر خوبی نبوده‌ام، و من به هر حال، آنقدر خوب هستم که بدی‌های خویش را اعتراف کنم، و آنقدر قدرت دارم که ضعف‌هایم را کتمان نکنم و در شایستگی‌ام همین بس که خداوند با دادن تو، آنچه را به من نداده است، جبران کرده است و این است که اکنون احساس محتضر را ندارم. که با بودن تو میدانم که در حالیکه همچون یک محتضر وصیت می‌کنم، نبودن من، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمیآورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمده است که:
برو ای مرد برو چون سگ آواره بمیر
که وجود تو به جز لعن خداوند نبود
سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس
بر سر همسر و گهواره فرزند نبود
از طرف مالی تنها یادآوری است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب شماره ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده‌ام و البته دلم از اینکار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می کنم یا چیزی می‌فروشم، برای پول منزل آن را مجدداً باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.
آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (که ماهی پنجاه تومان برای هر محصل در ماههای تحصیلی که نه ماه است، یعنی سالی چهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنابراین سالی سه محصل می‌توانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکهای اضافی من و خانواده خودش)
کار سوم اینکه، جمعی از شاگردان آشنایم، همه حرفها و درسهای چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرفهای من در لابه‌لای همین درسهای شفاهی و گفت و شنود‌های متفرقه نهفته است... و نیز کنفرانسهای دانشگاهیم جداگانه و نوشته‌های ادبیم در سبک کویر جدا و نوشته‌های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته‌ام جمع آوری شود و نگهداری تا بعدها که انشاالله چاپ شود. و شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند مگر «قوی سپید» و «غریب راه» و«در کشور» و «شمع زندان» و درسهای اسلام شناسی از «سقیفه به بعد»، با «امت و امامت» در ارشاد و کنفرانسهای مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هرچه به این زمینه‌ها میاید ازجمله «بیعت» در کانون مهندسین و «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» و... همه دریک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان «امت و امامت» تدوین شود.
اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی ترجمه کند درباره این آثار بخصوص کتاب desalienation des societes musu lmanes مرا وهمچنین مقاله خارجی sociologie d' initiation مرا که با چهار جامعه شناس تحقیق کرده‌ایم و «اوت زتود» چاپ کرده است. کتاب L' ange solitaire را دلم نمیخواهد ترجمه کنند. کار گذشته‌ای و رفته‌ای است.
همه التماس‌هایت را از قول من نثار... عزیزم کن، که آنچه را از من جمع کرده و درباره‌ام نوشته، از چاپش منصرف شود که خیلی رنج میبرم. از دوستانم که در سالهای اخیر به علت انزوایی که داشتم، و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شده‌اند، پوزش میطلبم و امیدوارم بدانند که دوری از آنها نبود، گریز به خودم بود و این دو یکی نیست.
کتاب «کویر» را با اتمام آخرین مقاله و افزودن «داستان خلقت» یا «درد بودن» (پس از پاکنویسی) تمام کنید و منتشر سازید. مقدمه‌اش تنها نوشته عین‌القضا است. و در اولین صفحه‌اش این جمله توماس ولف: «نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن».
در پایان این حرفها برخلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچ وقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شده‌ام، یکبار در زندگیم بود، که به اعوای نصیحت‌گران بزرگتر و به فن کلاه‌گذاری سَرِ خدا، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار یکجا حقوق مرا دادند، و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد، و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع و شرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بی خبر، خانه کسی را گرو کردم، به پنج هزار تومان و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم و بعد فهمیدم که برخلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم واصل پولم را هم به هم زدم، اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطرهاش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش قیامت باشد و آتش آن شعله‌ها بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید میتوانستم مانع شوم کاری کنم که رخ ندهد نکردم، گرچه نمیدانستم که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم؟ در این کار احساس پلیدی نمی‌کنم، اما ده سال تمام، گداخته‌ام و هر روز هم بدتر میشود و سخت تر. و اگر جرمی بوده است، آتش مکافاتش را دیده‌ام و شاید بیش از جرم. و جز این اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم و خدا را سپاس میگذارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین «شغل» را در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو.
و عزیزترین و گرانترین ثروتی که می‌توان بدست آورد، محبوب بودن و محبتی، زاده ایمان، و من تنها اندوخته‌ام این و نسبت به کارم و شایستگیم ثروتمند، و جز این هیچ ندارم و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آنرا بخورند که، حلال‌ترین لقمه است و حماسه‌ام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی‌شناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تراز خودم، متواضعترین.
وآخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی‌توانسته‌اند به سادگی، مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این معامله از دست می‌دهند، بسیار گرانبهاتر از آن چیزی است که به دست میآورند. و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که «شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یکبار لکه‌دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند». و دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایش‌مان زبان آنها را از یاد برده‌ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای‌مان و عبث کننده همه تلاشهای ماست.
و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می‌کوبیدند اینکه:
دین چو منی گزاف و آسان نبود
روشنتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم مؤمن
پس در همه دهر یک بی ایمان نبود
ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که، پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه، و آزادی انسانی، به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود.

s..o..s
24th June 2013, 11:15 PM
وصیت نامه حسین پناهی:

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید
: (http://jomalatziba.ir/)
این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !


موسسه فرهنگی هنری "هات پلات" وابسته به خانواده حسین پناهی، نوشته‌ای تحت عنوان وصیتنامه حسین پناهی را تکذیب کرد.
در توضیح این موسسه آمده است:
اخیرا مطلبی طنز تحت عنوان "نیم متر قبر مرا کمتر عمیق کنید" در برخی از سایت‌ها و روزنامه‌ها منتشر شد که هیچ ارتباطی با این هنرمند فقید ندارد. در این تکذیبیه آمده است وصیت نامه مذکور هیچ ارتباط و شباهتی به ساختار نوشتاری و ادبیات حسین پناهی ندارد و با مسبب اصلی انتشار آن برخود جدی و قانونی خواهد شد.
حسین پناهی آدم عجیب و غریبی نبود، او را به خاطر افکار فلسفی، معصومیت و تنهایی‌هایش دوست داریم. اینکه عده‌ای با سوءاستفاده از شخصیت هنری ایشان، احساسات دوستداران او را که کم هم نیستند به بازی بگیرند، در شان فرهنگ و هنر ما ایرانیان نیست.

با تشکر
آنا پناهی
موسسه‌ی فرهنگی هنری هات پلات

s..o..s
24th June 2013, 11:17 PM
وصیت نامه نیما یوشیج:
امشب فکر می کردم با این گذران کثیف که من داشته‌ام-بزرگی که فقیر و ذلیل می‌شود، حقیقتا جای تحسر است. فکر می‌کردم، برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت‌نامه من باشد.

باین نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند-ضمنا دکتر ابوالقاسم جنتی عطائی و آل احمد با او باشند. بشرطی که هر دو با هم باشند- ولی هیچ‌یک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده‌اند در کار نباشند. دکتر محمد معین که نسل صحیح علم و دانش است کاغذ پاره‌های مرا بازدید می‌کند. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده‌ام مثل کسی است که او را دیده‌ام. (http://jomalatziba.ir/)

اگر شرعا می‌توانم قیم برای ولد خود داشته باشم دکتر محمد معین قیم است. ولو این‌که او شعر مرا دوست نداشته باشد -اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید. چقدر بیچاره است انسان.

http://www.axgig.com/images/38075252169040031706.png

s..o..s
24th June 2013, 11:18 PM
وصیت نام جلال آل احمد:
این وصیت نامه را نوشتم . به عنوان امر استحبابی پیش از حج . آنچه سهم است در این خانه (50% تمام بنا و الخ) در ده سال پیش به عیال بخشیده شده است که لابد به عنوان مهر خودش قبول خواهد کرد، برق و تلفن و ماشین و دیگر خرت و خورت های زندگی هم مال اوست . نوشته های چاپ شده و نشده ، همه اش زیر نظر عیال و شمس وداریوش و گلستان در اختیار ایشان خواهد بود .آنچه چاپ شده است که شده است و اگر خدای ناکرده به تجدید چاپ رفت زیر نظر آنها است آنهایی که چاپ نشده (یادداشت ها ، سفر نامه ها ، قصه های نا تمام و تمام والخ ...) با نظر همین افراد چاپ شد - البته اگر مشتری داشت - و در هر صورت درآمد همه این اباطیل در یک صندوق متمرکز خواهد شد که به نظر همان ها ، صرف ادامه تحصیل کسانی از فامیل خود من خواهد شد که پول ندارند و درمانده اند و الخ ... کتاب هایم را نیز به این افراد می بخشم ، میان خودشان قسمت کنند .
غیر از اینها دارایی آخر من ی (http://jomalatziba.ir/)ک جسد خواهد بود ، آن هم مال نزدیکترین تالار تشریحی که می توان در محل مرگ من یافت.
جلال آل احمد در وصیت نامه خود آورده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها مقبره‌ای در شأن او ایجاد شود و این کار هیچ گاه صورت نگرفت.

s..o..s
24th June 2013, 11:19 PM
وصیت نامه ابو علی سینا:
شیخ الرئیس بوعلی سینا وصیت نامه‌ی خود را برای ابوسعید ابوالخیر که ارادتی خاص نسبت به وی داشت نوشت و فرستاد:
آغاز هر فکر و انتهای هر اندیشه باید خدای باشد. باطن و ظاهر هر شیئی که مورد اعتبار و عبرت او قرارگرفت، باید او را به خدایتعالی توجه دهد و از نظر کردن به خدای چشم را از پلیدی و آلودگی رهایی بخشد. با قدم نفس که به حال قیام در مقام حضور بر پای ایستاده باید عالم ارواح مجرده را سیر نماید و با عقل و خرد خویش آنچه را که از آثار و عظمت مقام ربوبی در آن به اسرار نهفته است، مشاهده کند.
هنگامی که از آن مقام منیع تنزل نمود و به موقف و مقر خود فرود آمد، معبود یکتای خویش را به بیان و لسان خود تسبیح کند و کمال و صلاح را بعینه در آثار او مشاهده کند.
جمال شاهد ازلی را جز بدیده‌ی بصیرت نتوان دید و به کوی او جز با پیر خرد گذر نتوان کرد. ذات کبریایی او قابل ادراک و ابصار نیست. فروغ او است که در باطن و ظاهر و اشیا جلوه‌گر است. برای اینکه هر فردی را به کمال مطلوب خویش رساند. از هر موجودی پرتو نور او ساطع است و در هر ذره از ذرات این نشانه موجود که اوست. خدای یگانه که هستی هر هستی به هستی اوست.
هنگامی که براین حالت تسلط یافت و آن را برای خود علی الدوام حفظ نمود آن وقت است که صورت عالم علوی در آینه‌ی وجودش منعکس شده و انوار جمال الهی در آن راه می یابد. درهمین موقع است که با مراتب عالم ربوبی آشنا شده و از لذتی بهره‌مند می‌شود که در دسترس دیگران نیست، و از وجود خویش آن بهره را می برد، که در خود او و سزاوار آن بوده است.
تزلزل خاطر از او نور سکون و آرامش جایگزین آن گردد. مقام امنی واجد اضطراب تشویق از او برطرف گردد، حقیقت پست عالم دنیوی براو مکتشف و از کیفیت آن به خوبی آگاه گردد و آگاهی او آنچنان خواهد بود که براهل آن رقت آرد و از خدای برآنان طلب غفران کند. در نتیجه خدعه و مکر دنیا را ناچیز و متاع و حکام دنیوی را پست و حقیر شمارد. بیاد خود آرد که متذکر خدای گردد. همیشه از آن ذکر در نشاط و پیوسته از حلاوتش در سرور است. بالأخره کار دنیا و اهل آن او را به تعجب کشاند؛ همانطوری‌ که اهل دنیا از مردی که اهل آخرت باشد در تعجب هستند و باید بداند.
نماز بهترین حرکات است، زیرا در این حرکات طی مراتب کمال میسر است. روزه بهترین سکنات است، زیرا درین سکون رنگ سکون و آلودگی‌های نفس زدوده می‌شود. صدقه بهترین خیرات است، زیرا به سبب آن مصائب و بلایا دور و برطرف می‌گردد و بالأخره باید بداند پاکیزه ترین مسالک تحمل بر شدائد و سختی‌ها و بیهوده‌ترین کارها، ظاهرسازی و ریاکاری است.
تا موقعی که نفس به مختصر شیئی تغییرحال یافته و دگرگون می‌گردد و تا وقتی که توجهش به حدود الفاظ و در پی نزاع قیل و قال است، هرگز از آلودگی ها و پلیدی‌ها خلاص نگشته و پاک نمی‌گردد.
آن علمی که عاری از فساد و با نیتی پاک توأم باشد، بهترین عمل است.حکمت و دانش اساس و مایه‌ی برتری انسان است از غیر و در تحصیل دانش معرفت الهی برهمه مقدم است؛ زیرا شرافت هرعلمی بسته به موضوع آن است."کلمات حق و گفتار پاکیزه به سوی خدای متعال بالا می‌رود، آن را خدای متعال"(یا عملی خالی از خلل و عاری از فساد)رفعت می‌دهد.
باری به همین کیفیت از لفظ دروغ و عاری از حقیقت اعتراض نموده و در مخیله‌ی خویش هم حتی مجال ورود به آن نمی‌دهد، تا برای نفس این صداقت حالتی ثابت گشته و ملکه گردد.
در نتیجه خواب‌هایش راست شده و آنچه در عالم رؤیا مشاهده کند واقعیت خواهد داشت.
در خصوص مشتهیات نفس، یعنی آنچه مورد التذاذ نفس است و از آنها لذت می‌برد، باید استعمال آنها صرفاً برای روبراه آوردن مزاج و نگاه داشتن وجود شخص و بقای نوع باشد.
نسبت به مشروب(خمر) باید شرب و نوشیدن آن را قطع کند؛ هرچند برای دفع مرض، معالجه یا درک لذت باشد.
با هرکسی مطابق باخوی او و حسن سلوکش رفتارنماید. درحدود امکان و به قدر استطاعت مالی خویش بذل و بخشش کند.
برای یاری مردم اکثراً آماده است و در آنچه خلاف طبع و میل اوست آنها را یاری می‌کند. در مورد امور شرعی کوتاهی نمی‌کند. رعایت احکام الهی را نموده و آنها را بزرگ می‌شمارد. اعضا و جوارح خویش را به انجام تکالیف واجبه وامی‌دارد. خدای متعال عمل به این شریعت را برای بندگان خود مقرر فرموده است و به آنان افعالی که تحت اصول مذهب اسلام انجام می گیرد، حکم می‌کند. خدای متعال دوست و دوستدار و والی آن اشخاصی است که آیین مقدس اسلام را پذیرفته و ایمان آورده‌اند و چون ما بحال و دل آن را قبول نموده و گردن نهاده‌ایم. پس خدای متعال ما را بس و برغیر او هم نظر نخواهیم داشت. چه بسیار خوب است آن کسی که ما امورخود را بدوسپرده‌ایم.
برگرفته از:کتاب زندگی ابوعلی سیناـمظفر سربازی

s..o..s
24th June 2013, 11:21 PM
وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز (http://jomalatziba.blogfa.com/post-920.aspx):
اگر خداوند براي لحظه اي فراموش ميكرد كه من عروسكي كهنه ام و تكه كوچكي از زندگي به من ارزاني ميداشت احتمالا همه آنچه را كه به فكرم ميرسيد نميگفتم بلكه به همه ي چيزهايي كه ميگفتم فكر ميكردم.كمتر ميخوابيدم و بيشتر رويا ميديدم.چون ميدانستم هر دقيقه اي كه چشممان را بر هم ميگذاريم شصت ثانيه ي نو را از دست ميدهيم.هنگامي كه ديگران مي ايستند راه ميرفتم و هنگامي كه ديگران ميخوابيدند بيدار ميماندم.هنگامي كه ديگران صحبت ميكردند گوش ميدادم و از خوردن يك بستني شكلاتي چه لذتي كه نميبردم.کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.
اگر خداوند تكه اي زندگي به من ارزاني ميداشت قبايي ساده ميپوشيدم و طلوع آفتاب را انتظار ميكشيدم.... با اشكهايم گلهاي سرخ را آبياري ميكردم تا درد خارشان و بوسه ي گلبرگهايشان در جانم بخلد و هر روز غروب خورشید را عاشقانه مینگریستم.
خدايا اگر تكه اي زندگي ميداشتم نميگذاشتم حتي يك روز بگذرد بي آنكه به مردمي كه دوستشان دارم نگويم كه دوستشان دارم.بله تا جایی که میتوانستم به آنها میگفتم که دوستشان دارم.هر لحظه. به همه ي مردان و زنان میقبولاندم كه محبوب منند و در كمند عشق زندگي ميكردم.به انسان ها نشان ميدادم كه چه در اشتباه اند كه گمان ميبرند وقتي پير شدند ديگر نميتوانند عاشق باشند.به آدمها میگفتم که عاشق باشند و عاشق باشند و عاشق .به هر كودكي دو بال ميدادم اما رهايش ميكردم تا خود پرواز را بياموزد و به سالخوردگان ياد ميدادم كه مرگ نه با سالخوردگي كه با فراموشي سر ميرسد.به انسانها یاد آوری میکردم که در قبال احساسی که به یکدیگر میدهند مسئولند.
آه !! انسانها ، از شما چه بسيار چيزها آموخته ام . من دريافته ام كه همگان ميخواهند در قله كوه زندگي كنند بي آنكه بدانند خوشبختي واقعي جاییست که سراشیبی به سمت قله را میپیماییم.دريافته ام كه وقتي طفل نوزاد براي اولين بار با مشت كوچكش انگشت پدر را مي فشارد او را براي هميشه به دام مي اندازد.دريافته ام كه يك انسان فقط هنگامي حق دارد به انسان ديگر از بالا به پايين بنگرد كه ناگزير باشد او را ياري دهد تا روي پاي خود بايستد.
من از شما بسي چيزها آموخته ام اما در حقيقت فايده چنداني ندارد چون هنگامي كه آنها را در اين چمدان ميگذارم بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.اما شما این را بخاطر بسپارید.چون هنوز زنده اید.

s..o..s
24th June 2013, 11:49 PM
وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز (http://jomalatziba.blogfa.com/post-920.aspx):
.

گابریل گارسیا مارکز (http://jomalatziba.blogfa.com/post-920.aspx):
گابریل خوزه گارسیا مارکِز ،در ۶ مارس ۱۹۲۷ در در دهکدهٔ آرکاتاکا در منطقهٔ سانتامارا در کلمبیا بدنیا آمد. مارکز رمان‌نویس، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می‌کند.او در سال ۱۹۴۱ اولين نوشته‌هايش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبيرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصيل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت. در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهايی کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به عقيدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می‌رود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است.
او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمريکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبيا با ارسال طومارهايی خواستار پذيرش رياست جمهوری کلمبيا توسط مارکز بودند که وی نپذيرفت.
مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است، اگرچه تمام آثارش را نمی‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد.
حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز از زبان خودش:
در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می‌دانند، و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم می‌كند.
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چیزی است كه خود می‌سازد.
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می‌افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می‌دهند.
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بد ترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می‌توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارت‌های خوب نیست؛ بلكه خوب بازی كردن با كارت‌های بد است.
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می‌كند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه می‌دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.
کتابهای گابریل گارسیا مارکز:
صد سال تنهایی ، طوفان برگ ، پاییز پدر سالار ، زیستن برای باز گفتن ، زائران غریب ،ساعت نحس ،خانه بزرگ ، وقایع نگاری یک قتل از پیش اعلام شده ،یادداشت های روز تنهایی و ...


s..o..s
24th June 2013, 11:51 PM
وصیت نامه ویکتور هوگو پنج سطر بیشتر نداشت :
۱)پنجاه هزار فرانک از دارایی خود را به فقرا می دهم.



۲) میل دارم که جسد مرا با تابوت گدایان به قبرستان ببرند.
۳) از دعا و مغفرت کلیساها بیزارم.
۴) می خواهم که همه ی مردم مرا دعا کنند.
۵) به خداوند ایمان دارم.

s..o..s
24th June 2013, 11:52 PM
وصیت نامه لویی پاستر:
در هر حرفه و شغلی که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تاسف بار که برای هر ملتی پیش می آید شما را به یاس و نا امیدی بکشاند.

در آرامش حاکم بر آزمایشگاه ها و کتابخانه هایتان زندگی کنید.

نخست از خود بپرسید: “من برای یادگیری خود چه کرده ام؟ (http://jomalatziba.ir/)”
سپس همچنان که پیش تر می روید بپرسید: “من برای کشورم چه کرده ام؟ (http://jomalatziba.ir/)”
و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که: “شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته اید.”

اما صرفه نظر از هر پاداشی که زندگی به تلاش هایمان بدهد یا ندهد، آنگاه که لحظه مرگ فرا می رسد هر کدام از ما باید این حق را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم:
«من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام»

s..o..s
25th June 2013, 12:25 AM
وصیت نامه حسنعلی نخودکی:
شیخ حسنعلی نخودکی در وصيت به پسرشان ميفرمايند:
لقد وصّیناالذین اوتواالكتاب من قبلكم و ایّاكم ان اتقواالله...؛ هر آینه سفارش كردیم به پیامبران پیش از شما و به شما نیز كه از خدا بپرهیزید و تقوا پیشه سازید.»
نیست جز تقوا در این ره توشه‏اى نان و حلوا را بنه در گوشه‏اى
با تقوا به همه چیز می‌توان رسید. اگر در این راه - طى طریق - به سوى خداوند، تقوا نباشد، ریاضت و مجاهدت را هرگز اثرى نیست؛ جز زیان، اثرى ندارد و نتیجه‏اى جز دورى از درگاه خدا نخواهد داشت. اگر آدمى یك چهله(چهل روز) به ریاضت بپردازد، (http://jomalatziba.blogfa.com/) اما یك نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین بر باد رفته است. در تمام عمرم، تنها یك روز نماز صبحم قضا شد. پسر بچه‏اى داشتم؛ شب آن روز از دست رفت. سحرگاه به من گفتند كه این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شده‏اى؛ اینك اگر شبى، تهجد و شب‏ زنده‏دارى‏ام ترك گردد، صبح آن، انتظار بلایى را مى‏كشم.
اگر آدمى یك چهله(چهل روز) به ریاضت بپردازد، اما یك نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین بر باد رفته است. در تمام عمرم، تنها یك روز نماز صبحم قضا شد. پسر بچه‏اى داشتم؛ شب آن روز از دست رفت. سحرگاه به من گفتند كه این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شده‏اى؛ اینك اگر شبى، تهجد و شب‏ زنده‏دارى‏ام ترك گردد، صبح آن، انتظار بلایى را مى‏كشم.
انجام امور مكروه، موجب پایین آمدن مقام بنده خدا مى‏شود و به عكس، انجام مستحبات، مرتبه او را ترقى مى‏بخشد. بدان كه اگر در راه سیر و سلوك، به جایى رسیده‏ام، به بركت بیدارى شب و مراقبت در امور مستحب و ترك مكروهات بوده است

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد