PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاعري پيشگام اما ناشناخته+ نمونه اشعار



م.محسن
24th June 2013, 11:58 AM
http://www.persianacademy.ir/UserFiles/Image/BOOK2302911.jpg (http://rajanews.com/detail.asp?id=160876)


مرحوم محسن پزشکیان (1326 ـ 1358) مردم‎شناس، هنرمند، مبارز و زندانی سیاسی در سال‎‎های پیش از انقلاب اسلامی و از شاعران ارزشمند ادبیات انقلاب اسلامی است که تاکنون جز به‎ ندرت و پراکنده، نامی از او به میان نیامده و آثار او به ‎رغمِ پختگی و زیبایی‎‎های فنی و مضمونی، متأسفانه در سی و چند سال اخیر شناسانده نشده است. به گزارش شهرستان ادب، از مرحوم پزشکیان، شش دفتر شعرِ چاپ ‎نشده در حجم نزدیک به 400 صفحه بر جای مانده است. این سروده‎‎ها در قالب‎‎های کهن، نو و سپید هستند. بخشی از اشعار ایشان نیز به لهجه محلی مردم کازرون (زادگاه شاعر) سروده شده است.

کارنامه شاعری پزشکیان، یک دهه پُرتلاطم از سال 1348 تا 1358 را در بر می‎گیرد. مجموعه‎ای از تغزل‎‎های لطیف و اشعاری با محتوای سیاسی و اجتماعی، صبغه اصلی سروده‎‎های این شاعر جنوبی را شکل می‎دهد. رفته‎رفته با نزدیک‎ شدن به پیروزی انقلاب اسلامی، پرداختن به مفاهیم اسلامی در شعر او اوج می‎گیرد، به‎ گونه‎ای که در سال‎‎های 1357 و 1358 با توجه به ضرورت‎‎ها و شرایط اجتماعی بیشتر به سرودن تصانیف و اشعار انقلابی می‎پردازد.

زندگانی کوتاه و پُربار این شاعر متعهد در سال 1358 هنگامی که به‎همراه جمعی از فرهنگیان و مردم زادگاهش به دیدار رهبر فقید انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (رحمت‎الله‎علیه)، می‎رفت، براثرِ سانحه رانندگی در جاده قم به پایان رسید.

اشعار بر جای‎ مانده از مرحوم پزشکیان به ‎خوبی جایگاه او را به ‎عنوانِ شاعری جدی، توانا و دارای حساسیت‎‎های انقلابی تثبیت می‎کند. شعر پزشکیان بسیار گیرا، پخته و پیشگام‎تر از شعر بسیاری از شاعران دیگر ارزیابی می‎شود. تسلط پزشکیان بر زبان و ادبیات فارسی، به ‎واسطه تحصیل وی در این رشته کاملا آشکار و توانایی‎‎های او در سرودن قالب‎‎های کهن از جمله غزل، قصیده و رباعی در کنار قالب‎‎های نو کاملا بارز است.

تا‎کنون بخشی از تحقیقات و اشعار ایشان به همت خانواده و دوستانش به چاپ رسیده است:

قصه‎‎های مردم کازرون (مشتمل بر ۵۳ قصه محلی مردم ممسنی و کمارج)؛ با گردآوری محسن پزشکیان و به اهتمام عبدالنبی سلامی؛ ناشر: کازرونیه، اردیبهشت، 1384

سنت‎‎های کازرون؛ به ‎قلم محسن پزشکیان و به‎کوشش سیده فرزانه پناهی؛ ناشر: مرکز نشر زرینه، خرداد 1392
شش دفتر (مجموعه اشعار محسن پزشکیان، ۱۳۲۶-۱۳۵۸)، به کوشش عمادالدین شیخ‎الحکمایی و علی میرافضلی؛ ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسی/ انتشارات کازرونیه، ۱۳۹۰


انتشار مجموعه اشعار مرحوم محسن پزشکیان به کوشش گروه ادبیات انقلاب اسلامی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، یکی از نمونه‎‎های قابلِ تأمل شعر پیشگام ادبیات انقلاب اسلامی را فراروی دوستداران شعر قرار می‎دهد.
امید است، انتشار شش‎ دفتر محسن پزشکیان، غبار غربت از چهره دیوان او بزداید و اسباب توجه منتقدان و سخن‎شناسان به این مجموعه نفیس را فراهم آورد.

م.محسن
24th June 2013, 12:00 PM
نمونه‎‎هایی از اشعارپزشكيان :
در روز‎های خلوت دلگیر برفی
نام مرا
بر شیشه سرد زمستان
با آه‎ه‎ه
بنویس!


تاب نسیم و رقص ناب نسترن، من
عطر‎تر باران و آواز چمن، من

رفت آن شبان هم‎خانه هیهات بودن
اشراق صبحْ‎آغاز و نور شب‎شکن، من

دیری چو مرغ کورِ شب بودم دریغا
گفتی که مُهر مرگ دارم بر دهن، من

گردیده‎ام، گردیده‎ام، بسیار بسیار
بر آتش حسرت، چو مرغ بابزن، من

در من کسی می‎کند گور خود به ناخن
وینم عجب هم مُرده من، هم گورکن من

گندیدن است آری سزای ماندگاری
کی داده‎ام بر ماندن مرداب، تن، من

من ماهی آبِ توام ‎ای عشق، دریاب
تا وارَهم زین رنج مرداب عَفَن، من

رودم، بلندای سرودم، گرم و نارام
پیچنده در غوغای سودای «شدن» من

تا بولهب‎وارم نگندد تن به خواری
بوجهل خود را کشته‎ام در خویشتن، من

گم‎گشته در ظلمات خود بودم زمانی
در وحشتستان درون، فریادزن من

از سر مپرس، از پا مگو، نشناسم اینک
پا را ز سر، در شادی خود یافتن من

مهتاب شب، شب‎خوانی مرغان شنیدی؟
شور تمام عاشقانم در سخن، من

تا صبح رحمان سر زد از آفاق جانم
صد کهکشان خورشید، گرمِ تافتن، من

وینک سرآغاز گُلم، خون بهارم
سرسبز من، پیروز من، گلگون‎کفن من

تاب نسیم و رقص ناب نسترن، من
عطر‎تر باران و آواز چمن، من


خدعه می‎بارد از این ابر که بارانش نیست
بوی خون می‎وزد، این عطر بهارانش نیست

قفل بر حنجره شهر تو گویی زده‎اند
که دگر ولوله نعره مردانش نیست

دردمندان جهان در پی درمان رفتند
درد ما چیست که امید به درمانش نیست؟

واژگونی سزد آن کاخ که از بیخ بنا
خشتی از راستی اندر همه ارکانش نیست

به عیان پنجه به خون کرده فرو این جلاد
شرمی از رنگ و ریاکاری پنهانش نیست

روی این دیو پریچهر مبین کز همه ننگ
لکه‎ای نیست که بر گوشه دامانش نیست

به قصاص همه گل‎‎ها که برآشفت به باغ
دست هر شاخه دراز است و گریبانش نیست

ای‎بسا جان دلاور که به خون غلتیده‎ست
خون اینان تو مپندار که تاوانش نیست

باش تا شهر مصیبت‎زده بیدار شود
که دمی بیشتر این شعبده مهمانش نیست

آن‎که را خانه و شهر و در و کو زندان است
بیم بی‎مونسی گوشه زندانش نیست

گر بگیرند و ببندند و به دار آویزند
نقش اندوه به چشمان پریشانش نیست


تشویش
چه غمناک و سردَرگریبان و خسته‎ست!
چه سرخ است چشمانش
-از گریه گویی-
نسیمی که از مرز آگاهی خاک
می‎آید امشب

خدا را کدامین پرنده
بر اندیشه باد پَرپَر زد امشب
و بر غنچه سُربی سُرخ‎فام گلوله غزل خوانْد
که این‎سان دلم شور دیوانگی دارد امشب؟


تصویر
پا تا به سرش جامه فولاد
با آینه استاده برابر
از هیبت تصویر
شمشیر بر آیینه کشیده‎ست

بگذار بجنگد
بگذار که با خویشتن خویش بجنگد
آنگاه که آیینه فروریخت
بیگانه‎تر از او
در خاک کسی نیست
تنهاتر از او در همه افلاک کسی نیست


درخت و باغ و بهارم! چه بر تبار تو رفت؟
به باد وحشت توفنده برگ و بار تو رفت

تو ذات جنگلی اما بلند و بالنده
دوباره، چندی اگر رونق دیار تو رفت

ز خون سرخ شقایق ـ شهید دشت ـ ببین
سموم ظلم سیاهی که بر بهار تو رفت

بسا نثار تو خون‎‎های بی‎دریغ شده‎ست
نمی‎شود به دریغایی از کنار تو رفت

تو را سلامت و مردان مرد بی‎تسلیم
اگر به خندق تزویر تک‎سوار تو رفت

اجابـت همه استغـاثه‎‎های سیـاه!
بیا که عمر اسیران در انتظار تو رفت

به کار توست همه دست و دیده و دل و جان
مباد آن‎که بگویم ز دست، کار تو رفت

مراست ظلمت اگر، پیرهن ببخش‎ای نور
نمی‎شود به سیاهی در استتار تو رفت


تنهایم و در جهان کس انبازم نیست
صد شعله به دل دارم و آوازم نیست

ای بال بلند، زین سکون شِکوه مکن
با شبْ‎پرگان رغبت پروازم نیست

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد