نارون1
19th June 2013, 08:31 PM
مژده سالارکیا
دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادب فارسی
چکیده:
مکتب روانشناسی فردیِ آدلر، بر مفاهیمی چون احساس حقارت، عقدة حقارت، اصل برتریجویی و اثر ترتیب تولد استوار است. به عقیدة آدلر، رفتارهای انسان را عوامل اجتماعی تعیین میکنند. این نظریه بعدها در ادبیات و برای مطالعه روی شخصیتهای داستانی مورد استفاده قرار گرفت. از جمله موارد قابل بررسی در این زمینه، داستان فریدون و فرزندانش در شاهنامه است. بیشتر پژوهشگران علت این برادرکشی را افزونخواهی دانستهاند که با بررسی دقیقتر ابیات میتوان به ریشة این افزونطلبی پیبرد.
در این پژوهش ضمن بیان نظریة آدلر و تشریح مفاهیم آن به صورت جزئی، داستان فریدون و فرزندانش، در قالب یک خانواده بررسی شده است.
کلیدواژهها: آدلر، مکتب روانشناسی فردی، احساس حقارت و برتری، اثر ترتیب تولد، شاهنامه، داستان فریدون و فرزندان
مقدمه
آلفرد آدلر1 پزشکی اتریشی بود که مکتب روانشناسی فردی را پایهگذاری کرد. او معتقد بود که رفتارهای انسان تحت تأثیر عوامل اجتماعی شکل میگیرند. به عقیدة آدلر، همة افراد در برخورد نخستین با جهان دچار ضعف میشوند. کودک در برخورد اول، افراد مستقلی را میبیند که تواناییهایی افزون بر او دارند؛ در حالیکه او در بیشتر موارد به دیگران نیازمند است. در پی این برخورد، احساس حقارت یا کهتری در او شکل میگیرد. پس از شکلگیری این احساس، کودک میکوشد آن را جبران کند. جبران انواع مختلفی دارد که دو نوع آن از موارد دیگر شاخصتر است:
الف- جبران پیروز شونده: در این مورد، فرد سعی میکند تا احساس ضعف خویش را با پشتکار و تلاش برطرف کند.
ب- جبران کتمانی: فرد در این حالت قادر به قبول احساس کهتری خود نیست و سعی میکند با «کتمان کهتری خود یا پیشدستی در حمله کردن، اطرافیان خود را نسبت بهنظری که دربارة وی دارند، فریب دهد.» (منصور، 1360: 27)
هنگامی که فرد نتواند بر احساس حقارت خود غلبه و بهخوبی آن را جبران کند، عقدة حقارت3 شکل میگیرد.
بنابر نظریة آدلر، عقدة حقارت به سه دلیل در کودک به وجود میآید:
1. حقارت جسمانی (صفات غیرعادی و عجیب): در این حالت وجود برخی صفات نامتعارف، سبب میشود که کودک مورد تمسخر دیگران قرار بگیرد.
2. لوس کردن: در این حالت، کودک به سبب توجه زیاد خانواده هنوز نیاموخته است که چگونه موانع و مشکلات را از سر راه خود بردارد.
3. تأثیر محیط (نادیده گرفتن): در این حالت، نیازهای روحی کودک به سبب بیتفاوتی والدین ارضا نمیشود و او احساس بیارزشی میکند.
آدلر در کنار مفهوم عقدة حقارت، از عقدة برتری4 سخن میگوید. عقدة برتری زمانی شکل میگیرد که فرد برای غلبه بر کهتری به جبران بیش از اندازه روی بیاورد. اینگونه افراد چهرهای قوینما به خود میگیرند و دائما در حال خودستایی و نیش زدن به دیگراناند. کودکانی از این دست معمولاً به تقلید از بزرگتران خود میپردازند و سعی میکنند خود را مهم جلوه دهند.
اصل مهم دیگری که آدلر مطرح میکند، «اثر ترتیب تولد»5 است. او این اثر را عاملی مؤثر در شکلگیری عقدة حقارت یا عقدة برتری میداند. به اعتقاد وی، فرزندان اول معمولاً مورد توجه والدین قرار میگیرند اما بعد از تولد فرزند دوم دیگر این توجه را بهدست نمیآورند و از اینرو، معمولاً افراد روانرنجور و منحرف فرزندان اول خانواده هستند.
بهنظر آدلر، فرزندان دوم رقابتجو و بلندپروازتر از خواهران و برادران خود هستند. فرزندان آخر نیز معمولاً از نوع نازپرودهاند و ممکن است به سختی بتوانند از پس مشکلاتشان برآیند.
نظریة آدلر بعدها در شناخت شخصیتها، بهویژه در ادبیات مورد استفاده قرار گرفت. از جمله داستانِ ملکزادة حقیر در گلستان که به جبران پیروز شونده روی میآورد یا شغاد که در مقابل رستم از نوعی عقیدة حقارت رنج میبرد و برای جبران این عقده به برتری جویی روی میآورد و خود و رستم را به کام مرگ میکشاند.
داستان فریدون و فرزندانش در شاهنامه، عرصة رقابت و کشمکش میان سه برادر است که برای دستیابی به حکومت ایران خود را نابود میکنند. در شاهنامه علت بروز این جنگها، افزون طلبی است و مفسران معمولاً شخصیتها را به دو نوع مطلق خوب و بد تقسیم میکنند اما با اندکی دقت در ابیات، میتوان ریشههای این افزونطلبی را دریافت.
خانواده در شاهنامه
ادارة امور خانواده در شاهنامه معمولاً برعهدة پدر است. به خانوادههایی که همة امور آن با نظارت پدر صورت میگیرد، خانوادة «پدر سالار» میگویند. در اینگونه خانوادهها مادر نقش مهمی ندارد و فرزندان مطابق خواست و تربیت پدر رشد میکنند. پدر برای فرزندان نام و همسر انتخاب میکند، معمولاً زن بعد از ازدواج به سرزمین شوهر نقل مکان میکند و دوباره یک خانوادة پدر سالار تشکیل میشود. البته خانوادههایی هم در شاهنامه هستند که در آنها بنا به دلایلی فرزند زیر نظر مادر رشد میکند و مادر نام بر فرزند میگذارد. اینگونه خانوادهها در مقایسه با خانوادههای پدر سالار، تعدادشان اندک است.
فرزندآوری هدف خانوادههای شاهنامه، بهخصوص خاندانهای پادشاهی، است؛ زیرا «داشتن فرزندان ذکور به شاهان این امکان را میداد تا فرزند لایقتر و دارای جمیع محاسن شاهی را به جانشینی برگزینند و به پهلوانان این امتیاز را میبخشید که در جنگها از پشتیبانی خانوادگی برخوردار باشند.» (مردانهزاده، 1387: 82).
خانوادة فریدون نیز یک خانوادة پدر سالار است. در تمام طول داستان، تنها یکبار از مادران فرزندان نامی به میان میآید. پسران فریدون نیز با دخترانِ یک خانوادة پدر سالار ازدواج میکنند. همسران این برادران هم نقش چندانی در رفتار برادران با یکدیگر ندارند.
این فریدون است که به فرزندانش میآموزد چگونه بر افسون شاه یمن پیروز شوند و خود آنها را میآزماید و برایشان نام انتخاب میکند. مهمترین تصمیمی که فریدون برای سه پسرش میگیرد، تقسیم قلمرو حکومتیاش است. این تقسیمبندی به جنگهای طولانی مدت میان ایرانیان و تورانیان میانجامد و بر اثر این کینهورزی، پهلوانان بزرگی کشته میشوند. طبق گفتة فریدون این تصمیم باتوجه به طالع پسران و نتیجه، آزمون رویارویی با اژدها گرفته میشود اما علت آن و اتفاقانی را که تحت تأثیر آن پیش میآید، باید در زندگی اجتماعی این سه برادر جست.
الف- نقش پدر، فریدون
شخصیت پدرانة فریدون با جستوجوی سه دختر برای فرزندانش در داستان شکل میگیرد. سه دختری که مورد نظر فریدوناند، باید با هم خواهر و از یک پدر و مادر باشند و نام هم نداشته باشند. در اینجا بهنظر میرسد که فریدون هیچ تفاوتی میان فرزندانش قائل نیست. او به مشاورش، جندل، دستور میدهد تا به جستوجوی این سه خواهر برود:
بدو گفت برگرد گرد جهان
سه دختر گزین از نژاد مهان
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پریچهره و پاک و خسرو گهر
(شاهنامه، 1388: 92)
احتمالاً فریدون میخواهد کاری کند که پیوند برادری میان فرزندانش جاوید بماند. به همین سبب، بهدنبال سه خواهر از یک پدر و مادر میگردد. این در حالی است که فرزندان وی از یک مادر نیستند.
از این سه دو پاکیزه از شهرناز
یکی کهتر از خوبچهر ارنواز
(همان)
ابیات نحوة تربیت این سه پسر را مشخص نمیکند اما به نظر میرسد که فریدون از امری میهراسد. گویی تفاوت خاصی میان دو فرزند شهرناز و یکدانه پسر ارنواز قائل بود یا میترسیده است که دو برادر تنی علیه برادر ناتنی بهپا خیزند؛ زیرا خودش هم در جوانی به کمک خداوند از کینة دو برادر بزرگش رسته است.
باتوجه به این نکات، گویی فریدون میخواهد با تقسیم قلمرو حکومتیاش میان آنها، سلامت ایرج را هم تضمین کند. راهحل نخست آن است که سه خواهر برای همسری فرزندانش انتخاب کند که نسبت به یکدیگر هیچگونه احساس حسادتی نداشته باشند و مانع از آن شوند که همسرانشان بر یکدیگر بتازند.
او حتی برای اثبات اینکه میان فرزندانش تفاوتی قائل نیست، از آنها بهعنوان نور دیده یاد میکند:
به سه دیده اندر جهانگر کس است
سه فرزند ما را سه دیده بس است
(همان: 94)
بهنظر میرسد که فریدون این حرفها را برای حفظ ظاهر میزند یا در اندیشهای است که کسی از آن خبر ندارد. او حتی برای تقسیم ملکش به آزمایش فرزندان و کمک گرفتن از موبدان روی میآورد اما باید دید چگونه از این دو راه استفاده میکند و به قضاوت درست مینشیند. او خود را به شکل اژدهایی درمیآورد و هنگامی که پسران با همسرانشان به کاخ میآیند، سر راهشان قرار میگیرد. پسر بزرگتر با آنکه باید محافظ همسرش هم باشد، فرار میکند. پسر میانی کمانش را آماده میکند تا بجنگد و پسر کوچکتر سعی میکند با اژدها از در گفتوگو وارد شود.
پدر در هیئت اژدها بازمیگردد و در کاخ به انتظار فرزندانش مینشیند. هنگامی که فرزندان وارد میشوند، به آنها میگوید، قصد امتحانشان را داشته است و اکنون میتواند برایشان نام انتخاب کند. فرزند بزرگ را «سلم» مینامد:
که جستی سلامت ز چنگ نهنگ
به گاه گریزش نکردی درنگ
دلاور که نندیشد از پیل و شیر
تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر
(همان: 105)
بهنظر میرسد که فریدون نمیخواهد فرزندش را آزرده کند؛ زیرا رفتار سلم اصلاً دلیرانه نبود است. «سپس شاه حکم نخستین خود را نقض میکند و خلاف آن را میآورد. تور که به اژدها حمله کرده است، از سوی پدر شیر دلیر لقب میگیرد.» (رحیمی، 1371: 33).
او به پسر کوچکتر هم ارج و قربی میدهد که به دو برادر اولی نداده است:
دلیر و جوان چون هشیوار بود
به گیتی جز او را نباید ستود
(شاهنامه، 1388: 105)
در ظاهر، چنین به نظر میرسد که دلاوری از آن تور باشد، نه سلم و ایرج. بههر حال او به اژدها حمله کرده و تلاشی از خود نشان داده است تا خانوادهاش دفاع کند اما فریدون میگوید فقط ایرج شایستة ستایش است. آیا فریدون رفتار ایرج را میپسندد یا این مهرورزی شیوهای است که همیشه در تربیتش اتخاذ کرده است؟ در اینجا باز به بحث آغازی میرسیم:
فریدون قصد دارد فرزندانش را در صلح و دوستی با یکدیگر نگهدارد؛ بنابراین، سلم را که در برابر اژدها جالی خالی کرده است، سرزنش نمیکند و به او دلاور هم میگوید. زیرا میداند احتمال درگیری میان آنها وجود دارد. برای اثبات این سخن، میتوان بهجایی اشاره کرد که پیک سلم و تور به نزد پدر میآید و پیام جنگطلبانه میدهد. فریدون پس از شنیدن پیام میگوید:
که من چشم خود همچنین داشتم
همی بر دل خویش بگماشتم
(همان: 112)
فریدون پس از آزمون و نامگذاری سه برادر، موبدان را میخواند و از آنها میخواهد طالع، قلمرو را تقسیم میکند. نصیب سلم، روم و خاور است و تور بر سرزمین ترک و چین فرمانروایی میکند و ایرج نزد پدر میماند و دشت گردان و ایران نصیب او میشود. گویی فریدون که از طالع فرزندانش آگاه است، آنها را از هم دور میکند و فرزند محبوبش را نزد خود نگه میدارد تا از او در مقابل خطرها دفاع کند. فریدون از برتری سرزمین ایران هم باخبر است.
وقتی با ایرج به گفتوگو مینشیند، علت خشم برادر را سرزمینهایی میداند که بر آن فرمانروایی میکنند:
دگرشان ز دو کشور آبشخور است
که آن بومها را درشتی بر است
(همان: ص114)
فریدون نمیتواند به فرزند محبوبش کمک کند. زمانی که دو برادرِ بزرگتر قصد جنگ دارند، او بهجای اینکه آنها را به صلح فراخواند، آتش خشمشان را تیزتر میکند. در نامهای که به سلم و تور مینویسد، از ایرج به نکویی یاد میکند و میگوید: «برادر کوچکتان به سبب آزاری که در حقش روا داشتید، به سوی شما آمد.» او از محسنات ایرج حرف میزند و در انتها سخنی میگوید که خشم دو برادر را افزونتر میسازد:
چون از بودنش بگذرد روز چند
فرستید بازِ منش ارجمند
(همان: 117)
برادران با این سخن درمییابند که همچنان از مهر پدر محروماند. تنها حرص سرزمین و فرمانروایی نیست که دو برادر تنی را به جنگ کشانده بلکه بیبهره ماندن آنها از محبت پدرانه در کودکی و بزرگسالی آن دو در این مسئله نقش داشته است.
فریدون پس از آنکه سر پسر محبوبش را از بدن جدا میبیند، از خداوند عمری میخواهد تا انتقام او را بگیرد. وی نتیجهاش را هم با این میل به انتقامجویی تربیت میکند. هنگامی که دو پسر نامه میدهند و طلب بخشش میکنند، او باز هم زیر بار نمیرود. گویی با مهرورزی بیش از اندازه به یک فرزند، همة آنها را از دست داده است.
بنا به نظر آدلر، همة کودکان بدون هیچ بدیای زاده میشوند و بدی را در جریان زندگی اجتماعی خود کسب میکنند. سلم و تور از دو جهت میتوانستند به ایرج حسادت کنند و نسبت به او کینه بورزند. یکی آنکه مادر ایرج با آن دو فرق داشته و مورد دوم که در داستان به صراحت از آن سخن به میان نیامده است، مهرورزی بیش از اندازة پدر به فرزند کوچکتر است.
ب- فرزند ارشد، سلم
همانطور که گفته شد از کودکی این سه پسر هیچ نمیدانیم و در داستان قرینهای از آن جز رفتار فریدونِ پدر با فرزندانش نداریم. وقتی تلاش کودک به ثمر نرسد و بخواهد مورد ستایش و تمجید والدین قرار گیرد و در مقابل با سردی آنها مواجه میشود، بنای ناسازگاری میگذارد.
سلم از دو جهت با کمبود محبت روبهروست. هم از جانب پدر که باید محبتش را میان سه فرزند تقسیم کند و هم از جانب مادری که صاحب دو فرزند است و معمولاً محبتش را نثار فرزند کوچکتر میکند. این کمبود محبت، حالت اندوهی را در وی ایجاد کرده که منجر به احساس حسادت شده است.
سلم فرزند بزرگ خانواده است و مانند همة بچههای دیگر، بدون هیچ شرارتی بهدنیا آمده است. زمانی که او محبت کمتری دریافت میکند، از اجتماع نیز سرخورده میشود زیرا «از گسترش احساس اجتماعی او ممانعت به عمل آمده است. چون کسی را برای بیدار ساختن این احساس در کنار خود نیافته است.» (منصور، 1369: ص149)
این دوری از جامعه و احساس کوچکی در رفتار سلم دیده میشود. اولین مشکل بزرگی که در سر راه او قرار میگیرد، روبهرو شدن با اژدهاست و او بهجای رویارویی با اژدها فرار میکند. تنها در اینجا نیست که چنین میکند. سلم در مقابل تمام خطرات فرار میکند، حتی اگر خود سبب ایجاد این خطر بوده باشد. مطابق با نظر آدلر، فرزند ارشد به مسائل خانوادگی توجه بیشتری دارد و این سلم است که پس از مستقر شدن در خاور و مدتی فرمانروایی کردن، به تور نامه مینویسد و میگوید که پدر بهجای تقسیم عادلانه، «بخشش» کرده است. سلم نامه را مینویسد و آتش کینة برادر را شعلهور میکند، اما پیشنهادی نمیدهد.
ندادن پیشنهاد بهدلیل ترس و حقارتی است که همیشه داشته است. او همواره با این حس زندگی کرده است که مبادا دست به کاری بزند و شکست بخورد. سلم تنها به فکر: دستیابی به قلمروی بیشتر و پادشاهی بر این نیست. او فرستادهای نزد پدر میفرستد و میگوید
یک تاج بر سر به بالین تو
بدو شاد گشته جهانبین تو
(شاهنامه، 1388: ص111)
او به دنبال محبت هم هست. این خواسته چندان دور از واقعیت نیست، زیرا اینجا تنها جایی است که برای امری پیشقدم میشود و در مابقی داستان تنها به تحریک تور میپردازد.
سلم از جهت دیگری هم احساس شکست میکند. او میترسد که جنگی بپا شود و او توانایی ایستادگی را نداشته باشد. «اگر فرد امیدی به موفقیت نداشته باشد به حیله متوسل میشود.» (منصور، 1369: ص166) سلم تمام نقشهها و خواستههایش را با حیلهگری به انجام میرساند. هنگامی که فریدون، ایرج را به نزد دو برادر میفرستد، سلم برای تحریک بیشتر تور به سپاه اشاره میکند که بهنظر میرسد با دیدن ایرج دچار تردید شدهاند
سپاه دو کشور چو کردم نگاه
از این پس جزو را نخوانند شاه
اگر بیخ او نگسلانی ز جای
ز تخت بلندت کشد زیر پای
(شاهنامه، 1388: ص119)
با این سخنان تور عزم را جزم میکند تا ایرج را از سر راه خود بردارد. سلم برای جبران این حس حقارت، به زیرکی پناه برده است. اگر خطری متوجه تور باشد، بیشک این خطر متوجه او هم هست اما او برای انجام هیچ کاری خود را به خطر نمیاندازد و پشت سر برادر حرکت میکند. سلامتجویی خصلت واقعی او نیست، این حساس کهتری و حقارت است که سبب میشود چنین رفتار کند.
سلم شاهد کشتهشدن ایرج است، اما مداخله نمیکند. با کشته شدن ایرج، او نهتنها نزد پدر هیچ ارزشی نمییابد بلکه مورد نفرت آشکار پدر قرار میگیرد و تنها حس حسادتش اندکی آرام میگیرد. او محبت پدر را نمییابد، اما کسی که مانع این امر در کودکیاش بوده را از سر راه برداشته است.
دو برادر دیگر از سهم پادشاهی خود سخنی نمیگویند و به ایران هم- آنطور که در پیامشان گفته بودند- نمیتازند. قصد آنها فقط کشتن ایرج و گرفتن انتقام بوده است. آنها میخواستند رقیب همیشگی خود را از سر راه بردارند و قدرت خود را به پدر نشان دهند. این نشان دادن قدرت برای جبران احساس کهتری صورت گرفته است تا به پدر بگویند شایستگی از آن ما بود نه فرزندی که او را عزیز میداشتی. در حالی که در آغاز انگیزة خود را دستیابی به حکومت ایران ذکر کرده بودند.
پس از دنیا آمدن منوچهر و آمادگی او برای گرفتن انتقام پدربزرگش، سلم و تور گرفتار ترس میشوند. اینجا دیگر خبری از زیرکی سلم نیست. دو برادر قصد سازش میکنند. مشخص نیست که این پیشنهاد از جانب کدام برادر است. البته از تورِ کینهجو چنین تصمیمی بعید بهنظر میرسد. در پیامی که برای فریدون فرستاده میشود باز هم طلب مهر وجود دارد.
بماند به تیمار، دل پر ز درد
چو ما ماندهایم ای شه زاد مرد
(همان: ص 129)
اما پادشاه دیگر نمیخواهد از یک سوراخ دو بار گزیده شود. میگوید در جنگ یکدیگر را ملاقات میکنیم. تور پیشنهاد لشکرکشی میدهد و سلم همراه او میشود. در جنگ تور کشته میشود و سلم که همیشه پشتسر برادر بوده است، فرار میکند و به دژی پناه میبرد و مدتی بعد هم از پا درمیآید.
سلم از نوعی کهتری رنج میبرد که او را گوشهگیر و ترسو کرده است. عدم اعتماد به نفس از ویژگیهای این نوع احساس کهتری است. او از خود نامطمئن است و برای جبران آن به زیرکی پناه میبرد و دائماً برادر را تشویق میکند تا گام اول را بردارد. حسادتی که در وجود سلم ریشه دوانده است، زمینهساز این «تراژدی خانوادگی» است.
ج- فرزند میانی، تور
بنا بهنظر آدلر، فرزندان دوم معمولاً نسبت به خواهر و برادرانشان بیشتر اهل رقابت هستند. فرزند دومِ فریدون نیز از این اصل مستثنی نیست. او برای نشان دادن قدرتش- برخلاف سلم- همواره پیشقدم است. در برابر اژدها میایستد و سعی میکند با او بجنگد، اما همانطور که فردوسی نیز بیان میکند از خرد بهره ای ندارد. تور برای جبران احساس حقارتش به جبران بیش از اندازه روی میآورد و عقدة برتری در او شکل میگیرد.
آتش خشم تور در برابر هر اتفاقی زبانه میکشد. حتی اگر در مقابلش اژدهایی باشد که توان مقابله با آن را نداشته باشد. زمانی که تور آمادة نبرد با اژدها میشود، تنها میخواهد قدرت خود را نشان بدهد. در واقع «آنقدرها دوراندیش و گشادهنظر نیست و بینش فلسفی کافی ندارد که قبول کند از دیگران کهتر است. او سعی میکند با کتمان کردن کهتری خود یا با پیشدستی در حمله کردن، اطرافیان خود را نسبت به نظری که دربارة وی دارند فریب دهد.» (منصور، 1369: ص27).
تور بعد از حمله به اژدها به این نام خوانده میشود زیرا آتش خشمش تند و تیز است. پس از آن اخترشناسان نیز او را فردی جنگجو معرفی میکنند.
فریدون بعد از انتخاب نام و دیدن طالع، تور را به توران میفرستد. او بر تخت مینشیند و قصد حمله به درگاه پدر را ندارد. پس از مدتی پیک سلم به نزدش میآید و او را تحریک میکند:
هیون فرستاده بگذارد پای
بیامد به نزدیک توران خدای
به چربی شنیده همه یاد کرد
سر تور بیمغز پر باد کرد
(شاهنامه، 1388: ص109)
تور بیدرنگ حملات خود را متوجه پدر میکند و از سلم میخواهد تا در این مورد رو در رو صحبت کنند. او میگوید که باید شکیبایی را کنار بگذارند و دلیری از خود نشان دهند. در نگاه دو برادر حکومت روم و توران نشانة خواری است:
بهجای زبونی و جای فریب
نباید که یابد دلاور شکیب
نشاید درنگ اندرین کار هیچ
که خام آید آسایش اندر بسیج
(همان)
بهنظر میآید تور تحت تأثیر تربیتی سخت و زیر نظر پدر بوده است که اینچنین در نامهای که به سلم مینویسد به پدر میتازد. او میگوید پدر آنها را که جوان و خام بودهاند، فریب داده است. پس از ملاقات پیکی به نزد پدر میفرستند و میگویند: «یا ایرج را از ایران دور کن و یا منتظر حملة ما به ایران باش. ایرج به دیدار برادران میرود تا با شیوة خاص خود آنها را راضی کند، اما تور که منتظر فرصتی است که قدرت خود را نشان دهد، با تحریک سلم و رفتار سپاهیان، تصمیم میگیرد تا ایرج را از پای درآورد. در این تصمیم آنقدر مصمم است که سخنان آرام و وعدههای ایرج هم او را منصرف نمیکند. ایرج مطابق خواست آنها میگوید:
من ایران نخواهم، نه خاور، نه چین
نه شاهی، نه گسترده روی زمین
(همان، ص 120)
تور بیتوجه به سخنان ایرج، او را میکشد و سر از بدنش جدا میکند و به نزد پدر میفرستد. او تمام این کارها را به تنهایی انجام میدهد و به نوعی دوباره میخواهد قدرت خود را به پدر و برادرها نشان دهد. او نامهای سرشار از نیش و کنایه به نزد پدر میفرستد که حال هرچه میخواهی به فرزند محبوبت ببخش!
دو برادر پس از کشتن برادر ناتنی خود، به قلمروی حکومتیشان بازمیگردند و بعد از سالها متوجه پسری از گوهر ایرج میشوند که برای انتقالجویی از آنها تربیت شده است. آن دو که امیدی به پیروزی بر نیروی جوانِ منوچهر ندارند، به حیله روی میآورند و از در صلح وارد میشوند، اما حیلة آنها کارگر نمیافتد. حیلة آنها به همینجا ختم نمیشود. آنها در نبرد با منوچهر تصمیم به شبیخون میگیرند. در ابیات شاهنامه بیان میشود که سلم و تور با هم تصمیم به شبیخون میگیرند، اما با شناختی که از تور داریم بهنظر میرسد این تصمیم تور باشد. تور در این نبرد، بیدرنگ حمله میکند و در همین شبیخون هم کشته میشود.
تور همانطور که گفته شد از عقدة برتریجویی رنج میبرد و این عقده ریشه در نوعی کهتری دارد. او که دائماً خودستا و نیشزن است و تلاش میکند تا قدرت خود را به رخ بکشد، به لجبازی روی میآورد و علاقهمند است تا رهبری امور را در دست بگیرد. به همین سبب در تمام حملات قدم اول را برمیدارد و برخلاف برادر بزرگتر، خود را در معرض دشواریها قرار میدهد. تور فردی فعال است، اما احساس اجتماعی وی ضعیف است و به سبب نادیده گرفته شدن به سمت جنایت میرود.
د- فرزند کوچک، ایرج
بر طبق نظریة ترتیب تولد، فرزند کوچک معمولاً از قوانین روی برمیگرداند و «در تمام شرایط تمایل دارد این نکته را ثابت کند که قواعد ثابت و تغییرناپذیری وجود ندارد.» (منصور، 1369: ص 165) به همین سبب است که ایرج بهجای فرار و یا مقابله با اژدها، آن را نصیحت میکند.
رفتار ایرج در برابر اژدها چندان منطقی نیست. بهطور کلی در تمام داستان او دست به شمشیر نمیبرد و دلاوری از خود نشان نمیدهد. او در مقابل اژدهایی که انگار قصد دارد شهر را به آتش بکشد، میایستد و او را از خشم و شمشیر پدرش میترساند. او خانوادهاش را به شیر تشبیه میکند و به اژدها میگوید در راه شیران قدم مگذار.
اژدها پس از شنیدن سخنان ایرج بازمیگردد، اما این بازگشت تنها به این دلیل است که اژدها، اژدهای واقعی نیست. اژدها پدر است و قصدش تنها آزمون فرزندان است، نه جنگ و نابودی. سخن گفتن با اژدها البته دلیرانه است اما به هیچ عنوان رفتاری منطقی نیست. رفتار ایرج نشانة چهرة صلحطلب اوست. روح ایرج حتی دشمنی با اژدها را هم برنمیتابد. چنین رفتاری- دشمنی نکردن با دشمن در کشورداری امری خطرناک است و شاید به همین سبب است که فریدون، پسر کوچک را نزد خود نگاه میدارد. ایرج از نوع افرادی است که هنوز نحوة رفتار مناسب را در برابر موقعیتهای گوناگون نیاموخته است.
رفتار او با برادرانش هم، نشان از همین امر دارد. پدر به او میگوید که اگر درست نیندیشد، نابود خواهد شد اما ایرج قصد میکند تا بیسپاه به نزد برادران برود و آنها را به دوستی و برادری دعوت کند. پدر که امید چندانی به خوشرفتاری سلم و تور ندارد، نامهای با او همراه میکند که آشوب را میافزاید. فریدون همچنین میداند که ایرج میخواهد از در صلح وارد شود و میداند فرزند محبوبش دست به شمشیر نخواهد برد.
کشته شدن ایرج امری دور از ذهن نیست. وجود ایرج سبب ایجاد احساس حسادت در سلم و تور است. توجه پدر به او باعث شده است تا دو برادر تنی از آنچه خواهانش بودهاند، دور بمانند. مرگ ایرج اگر نتواند آن دو را به آرزویشان برساند، حداقل میتواند اندکی به آنها احساس آرامش دهد. حتی وقتی تور کرسی زر را بر سر ایرج میزند، او دست به شمشیر نمیبرد و سعی میکند برادر خشمگینش را آرام کند:
مکن خویشتن را ز مردم کشان
کزین پس نیابی خود از من نشان
بسنده کنم زین جهان گوشهای
به کوشش فراز آورم توشهای
(شاهنامه، 1388: ص121)
آدلر معتقد است فرزندان کوچک برای همراه شدن با بزرگان سعی میکنند رفتاری معقول از خود نشان دهند اما بسیار پیش میآید که در برخورد با مشکلات گرفتار میشوند. عمر ایرج کوتاه است، اما مرگ او حوادثی را با خود به همراه میآورد که مدتها ایرانیان را درگیر میکند.
سخن پایانی
در نگاه اساطیری، این آز و افزونطلبی است که این تراژدی خانوادگی را رقم میزند. اما اگر این داستان در عصر حاضر رخ میداد، میبایست با دیدگاههای مختلف اجتماعی و روانشناسی بررسی میشد.
فریدون دارای سه پسر است که هر سه به سوی نابودی میروند. یکی از دلایل ناکامی آنها، مانعی است که در گسترش علاقة اجتماعی آنها قرار داشته است. این سه پسر تا مدتها نام هم نداشتهاند و در زندگی اجتماعی گویی کسی آنها را به سوی خود نخوانده است.
همة افراد به صورت اجتماعی به دنیا میآیند و در برخورد با عالم بیرون نیازهای خود را میشناسند. وقتی فرد نتواند به جنبة اجتماعی وجود خود دست یابد، آرامآرام احساس کهتری و برتریجویی به او دست میدهد. در این میان ایرج خوششانستر است، زیرا زودتر از دو برادر دیگر دارای نام میشود و به سبب کوچکتر بودن و تکفرزندی (از جانب مادر) بیشتر مورد توجه بوده است. به همین سبب احساس حسادتی در وجودش نیست و از طرفی نازپرورده بودن از جرئت او کاسته است.
سلم در این میان میتواند یک قربانی تلقی شود. او از عقدة کهتری رنج میبرد و تلاش میکند آن را پنهان کند. او مدت بیشتری را بدون نام سپری کرده و مدت کوتاهی توجه پدر و مادر را به خود جلب کرده است. زیرا پس از مدتی صاحب برادری شده و این احساس را پیدا کرده که محبت پدر و مادر از او سلب شده است. تور نیز که دائماً در حال رقابت با دو برادر بوده است به برتریجویی روی آورده است. پس از مدتی تور دیگر به دنبال جلب توجه نیست بلکه این رفتار جزئی از وجودش شده است.
مشخص نیست که چرا فریدون به سرعت تصمیم به تقسیم قلمروی خود میگیرد، در حالی که فرزندانش از آزمون رویارویی با اژدها سربلند بیرون نمیآیند. در این رویارویی هیچ کدام از برادرها به یاری دیگری نمیشتابد. این گواهی است که نشان میدهد سه برادر پشتیبان یکدیگر نیستند. بنابراین تقسیمبندی قلمروی حکومتی به این سرعت کار شایستهای بهنظر نمیرسد.
از سوی دیگر در داستان هیچ سخنی از تربیت سه برادر به میان نمیآید. گفته میشود آنها زیبندة تخت شاهی هستند اما از دلیری و کسب مهارت آنها سخنی نمیرود. در حالیکه در داستانهای دیگر، فرزندان پادشاهان و پهلوانان برای در اختیار گرفتن تخت شاهی و یا عنوان پهلوانی تربیت میشوند. فرزندان فریدون بیهیچ پیشزمینهای از کودکیشان به میان داستان میآیند و پدر قصد میکند برای آنها همسر اختیار کند. آنها حتی نمیتوانند از خود دفاع کنند و این پدر است که به آنها میآموزد چگونه در برابر افسون شاه یمن سربلند بیرون آیند.
بنابراین فرزندان فریدون هیچکدام آمادگی پادشاهی را ندارند و در برخورد با اژدها هم این را نشان میدهند. یکی از آنها بزدل و دیگری تند و تیز است و کوچکترین آنها غیرمنتظرهترین رفتار را از خود نشان میدهد. آنها هنوز درست تصمیم گرفتن را نیاموختهاند و به همین سبب است که به آسانی جانشان را از دست میدهند.
پینوشت
1. Adler
2. Inferiority feeling
3. Inferiority complex
4. Superiority complex
5. Birth order
6. Social interest
منابع
1. اسلامی ندوشن، محمدعلی (1374). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، چاپ ششم، تهران: نشر آثار
2. رحیمی، مصطفی (1371). سیاووش بر آتش (تحلیلی از داستانهای فریدون، کاووس، سیاووش، کیخسرو)، تهران: شرکت سهامی انتشار
3. سرّامی، قدمعلی (1374). از رنگ گل تا رنج خار (شکلشناسی قصههای شاهنامه)، چاپ دوم، تهران: نشر علمی و فرهنگی.
4. شمیسا، سیروس (1383). نقد ادبی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات فردوس
5. فردوسی، ابوالقاسم (1388). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، 8 جلد، اول، چاپ دوم، تهران: مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی
6. مردانهزاده، فاطمه (1387). چو شاخ گلی بر کنار چمن (نگاهی به خانواده در شاهنامه)، رشت: نشر فرهنگ ایلیا
7. مسکوب، شاهرخ (1374). تن پهلوان و روان خردمند (پژوهشهایی تازه در شاهنامه)، تهران: نشر طرح نو.
8. منصور، محمود (1369). احساس کهتری، تهران: نشر دانشگاه تهران.
دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادب فارسی
چکیده:
مکتب روانشناسی فردیِ آدلر، بر مفاهیمی چون احساس حقارت، عقدة حقارت، اصل برتریجویی و اثر ترتیب تولد استوار است. به عقیدة آدلر، رفتارهای انسان را عوامل اجتماعی تعیین میکنند. این نظریه بعدها در ادبیات و برای مطالعه روی شخصیتهای داستانی مورد استفاده قرار گرفت. از جمله موارد قابل بررسی در این زمینه، داستان فریدون و فرزندانش در شاهنامه است. بیشتر پژوهشگران علت این برادرکشی را افزونخواهی دانستهاند که با بررسی دقیقتر ابیات میتوان به ریشة این افزونطلبی پیبرد.
در این پژوهش ضمن بیان نظریة آدلر و تشریح مفاهیم آن به صورت جزئی، داستان فریدون و فرزندانش، در قالب یک خانواده بررسی شده است.
کلیدواژهها: آدلر، مکتب روانشناسی فردی، احساس حقارت و برتری، اثر ترتیب تولد، شاهنامه، داستان فریدون و فرزندان
مقدمه
آلفرد آدلر1 پزشکی اتریشی بود که مکتب روانشناسی فردی را پایهگذاری کرد. او معتقد بود که رفتارهای انسان تحت تأثیر عوامل اجتماعی شکل میگیرند. به عقیدة آدلر، همة افراد در برخورد نخستین با جهان دچار ضعف میشوند. کودک در برخورد اول، افراد مستقلی را میبیند که تواناییهایی افزون بر او دارند؛ در حالیکه او در بیشتر موارد به دیگران نیازمند است. در پی این برخورد، احساس حقارت یا کهتری در او شکل میگیرد. پس از شکلگیری این احساس، کودک میکوشد آن را جبران کند. جبران انواع مختلفی دارد که دو نوع آن از موارد دیگر شاخصتر است:
الف- جبران پیروز شونده: در این مورد، فرد سعی میکند تا احساس ضعف خویش را با پشتکار و تلاش برطرف کند.
ب- جبران کتمانی: فرد در این حالت قادر به قبول احساس کهتری خود نیست و سعی میکند با «کتمان کهتری خود یا پیشدستی در حمله کردن، اطرافیان خود را نسبت بهنظری که دربارة وی دارند، فریب دهد.» (منصور، 1360: 27)
هنگامی که فرد نتواند بر احساس حقارت خود غلبه و بهخوبی آن را جبران کند، عقدة حقارت3 شکل میگیرد.
بنابر نظریة آدلر، عقدة حقارت به سه دلیل در کودک به وجود میآید:
1. حقارت جسمانی (صفات غیرعادی و عجیب): در این حالت وجود برخی صفات نامتعارف، سبب میشود که کودک مورد تمسخر دیگران قرار بگیرد.
2. لوس کردن: در این حالت، کودک به سبب توجه زیاد خانواده هنوز نیاموخته است که چگونه موانع و مشکلات را از سر راه خود بردارد.
3. تأثیر محیط (نادیده گرفتن): در این حالت، نیازهای روحی کودک به سبب بیتفاوتی والدین ارضا نمیشود و او احساس بیارزشی میکند.
آدلر در کنار مفهوم عقدة حقارت، از عقدة برتری4 سخن میگوید. عقدة برتری زمانی شکل میگیرد که فرد برای غلبه بر کهتری به جبران بیش از اندازه روی بیاورد. اینگونه افراد چهرهای قوینما به خود میگیرند و دائما در حال خودستایی و نیش زدن به دیگراناند. کودکانی از این دست معمولاً به تقلید از بزرگتران خود میپردازند و سعی میکنند خود را مهم جلوه دهند.
اصل مهم دیگری که آدلر مطرح میکند، «اثر ترتیب تولد»5 است. او این اثر را عاملی مؤثر در شکلگیری عقدة حقارت یا عقدة برتری میداند. به اعتقاد وی، فرزندان اول معمولاً مورد توجه والدین قرار میگیرند اما بعد از تولد فرزند دوم دیگر این توجه را بهدست نمیآورند و از اینرو، معمولاً افراد روانرنجور و منحرف فرزندان اول خانواده هستند.
بهنظر آدلر، فرزندان دوم رقابتجو و بلندپروازتر از خواهران و برادران خود هستند. فرزندان آخر نیز معمولاً از نوع نازپرودهاند و ممکن است به سختی بتوانند از پس مشکلاتشان برآیند.
نظریة آدلر بعدها در شناخت شخصیتها، بهویژه در ادبیات مورد استفاده قرار گرفت. از جمله داستانِ ملکزادة حقیر در گلستان که به جبران پیروز شونده روی میآورد یا شغاد که در مقابل رستم از نوعی عقیدة حقارت رنج میبرد و برای جبران این عقده به برتری جویی روی میآورد و خود و رستم را به کام مرگ میکشاند.
داستان فریدون و فرزندانش در شاهنامه، عرصة رقابت و کشمکش میان سه برادر است که برای دستیابی به حکومت ایران خود را نابود میکنند. در شاهنامه علت بروز این جنگها، افزون طلبی است و مفسران معمولاً شخصیتها را به دو نوع مطلق خوب و بد تقسیم میکنند اما با اندکی دقت در ابیات، میتوان ریشههای این افزونطلبی را دریافت.
خانواده در شاهنامه
ادارة امور خانواده در شاهنامه معمولاً برعهدة پدر است. به خانوادههایی که همة امور آن با نظارت پدر صورت میگیرد، خانوادة «پدر سالار» میگویند. در اینگونه خانوادهها مادر نقش مهمی ندارد و فرزندان مطابق خواست و تربیت پدر رشد میکنند. پدر برای فرزندان نام و همسر انتخاب میکند، معمولاً زن بعد از ازدواج به سرزمین شوهر نقل مکان میکند و دوباره یک خانوادة پدر سالار تشکیل میشود. البته خانوادههایی هم در شاهنامه هستند که در آنها بنا به دلایلی فرزند زیر نظر مادر رشد میکند و مادر نام بر فرزند میگذارد. اینگونه خانوادهها در مقایسه با خانوادههای پدر سالار، تعدادشان اندک است.
فرزندآوری هدف خانوادههای شاهنامه، بهخصوص خاندانهای پادشاهی، است؛ زیرا «داشتن فرزندان ذکور به شاهان این امکان را میداد تا فرزند لایقتر و دارای جمیع محاسن شاهی را به جانشینی برگزینند و به پهلوانان این امتیاز را میبخشید که در جنگها از پشتیبانی خانوادگی برخوردار باشند.» (مردانهزاده، 1387: 82).
خانوادة فریدون نیز یک خانوادة پدر سالار است. در تمام طول داستان، تنها یکبار از مادران فرزندان نامی به میان میآید. پسران فریدون نیز با دخترانِ یک خانوادة پدر سالار ازدواج میکنند. همسران این برادران هم نقش چندانی در رفتار برادران با یکدیگر ندارند.
این فریدون است که به فرزندانش میآموزد چگونه بر افسون شاه یمن پیروز شوند و خود آنها را میآزماید و برایشان نام انتخاب میکند. مهمترین تصمیمی که فریدون برای سه پسرش میگیرد، تقسیم قلمرو حکومتیاش است. این تقسیمبندی به جنگهای طولانی مدت میان ایرانیان و تورانیان میانجامد و بر اثر این کینهورزی، پهلوانان بزرگی کشته میشوند. طبق گفتة فریدون این تصمیم باتوجه به طالع پسران و نتیجه، آزمون رویارویی با اژدها گرفته میشود اما علت آن و اتفاقانی را که تحت تأثیر آن پیش میآید، باید در زندگی اجتماعی این سه برادر جست.
الف- نقش پدر، فریدون
شخصیت پدرانة فریدون با جستوجوی سه دختر برای فرزندانش در داستان شکل میگیرد. سه دختری که مورد نظر فریدوناند، باید با هم خواهر و از یک پدر و مادر باشند و نام هم نداشته باشند. در اینجا بهنظر میرسد که فریدون هیچ تفاوتی میان فرزندانش قائل نیست. او به مشاورش، جندل، دستور میدهد تا به جستوجوی این سه خواهر برود:
بدو گفت برگرد گرد جهان
سه دختر گزین از نژاد مهان
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پریچهره و پاک و خسرو گهر
(شاهنامه، 1388: 92)
احتمالاً فریدون میخواهد کاری کند که پیوند برادری میان فرزندانش جاوید بماند. به همین سبب، بهدنبال سه خواهر از یک پدر و مادر میگردد. این در حالی است که فرزندان وی از یک مادر نیستند.
از این سه دو پاکیزه از شهرناز
یکی کهتر از خوبچهر ارنواز
(همان)
ابیات نحوة تربیت این سه پسر را مشخص نمیکند اما به نظر میرسد که فریدون از امری میهراسد. گویی تفاوت خاصی میان دو فرزند شهرناز و یکدانه پسر ارنواز قائل بود یا میترسیده است که دو برادر تنی علیه برادر ناتنی بهپا خیزند؛ زیرا خودش هم در جوانی به کمک خداوند از کینة دو برادر بزرگش رسته است.
باتوجه به این نکات، گویی فریدون میخواهد با تقسیم قلمرو حکومتیاش میان آنها، سلامت ایرج را هم تضمین کند. راهحل نخست آن است که سه خواهر برای همسری فرزندانش انتخاب کند که نسبت به یکدیگر هیچگونه احساس حسادتی نداشته باشند و مانع از آن شوند که همسرانشان بر یکدیگر بتازند.
او حتی برای اثبات اینکه میان فرزندانش تفاوتی قائل نیست، از آنها بهعنوان نور دیده یاد میکند:
به سه دیده اندر جهانگر کس است
سه فرزند ما را سه دیده بس است
(همان: 94)
بهنظر میرسد که فریدون این حرفها را برای حفظ ظاهر میزند یا در اندیشهای است که کسی از آن خبر ندارد. او حتی برای تقسیم ملکش به آزمایش فرزندان و کمک گرفتن از موبدان روی میآورد اما باید دید چگونه از این دو راه استفاده میکند و به قضاوت درست مینشیند. او خود را به شکل اژدهایی درمیآورد و هنگامی که پسران با همسرانشان به کاخ میآیند، سر راهشان قرار میگیرد. پسر بزرگتر با آنکه باید محافظ همسرش هم باشد، فرار میکند. پسر میانی کمانش را آماده میکند تا بجنگد و پسر کوچکتر سعی میکند با اژدها از در گفتوگو وارد شود.
پدر در هیئت اژدها بازمیگردد و در کاخ به انتظار فرزندانش مینشیند. هنگامی که فرزندان وارد میشوند، به آنها میگوید، قصد امتحانشان را داشته است و اکنون میتواند برایشان نام انتخاب کند. فرزند بزرگ را «سلم» مینامد:
که جستی سلامت ز چنگ نهنگ
به گاه گریزش نکردی درنگ
دلاور که نندیشد از پیل و شیر
تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر
(همان: 105)
بهنظر میرسد که فریدون نمیخواهد فرزندش را آزرده کند؛ زیرا رفتار سلم اصلاً دلیرانه نبود است. «سپس شاه حکم نخستین خود را نقض میکند و خلاف آن را میآورد. تور که به اژدها حمله کرده است، از سوی پدر شیر دلیر لقب میگیرد.» (رحیمی، 1371: 33).
او به پسر کوچکتر هم ارج و قربی میدهد که به دو برادر اولی نداده است:
دلیر و جوان چون هشیوار بود
به گیتی جز او را نباید ستود
(شاهنامه، 1388: 105)
در ظاهر، چنین به نظر میرسد که دلاوری از آن تور باشد، نه سلم و ایرج. بههر حال او به اژدها حمله کرده و تلاشی از خود نشان داده است تا خانوادهاش دفاع کند اما فریدون میگوید فقط ایرج شایستة ستایش است. آیا فریدون رفتار ایرج را میپسندد یا این مهرورزی شیوهای است که همیشه در تربیتش اتخاذ کرده است؟ در اینجا باز به بحث آغازی میرسیم:
فریدون قصد دارد فرزندانش را در صلح و دوستی با یکدیگر نگهدارد؛ بنابراین، سلم را که در برابر اژدها جالی خالی کرده است، سرزنش نمیکند و به او دلاور هم میگوید. زیرا میداند احتمال درگیری میان آنها وجود دارد. برای اثبات این سخن، میتوان بهجایی اشاره کرد که پیک سلم و تور به نزد پدر میآید و پیام جنگطلبانه میدهد. فریدون پس از شنیدن پیام میگوید:
که من چشم خود همچنین داشتم
همی بر دل خویش بگماشتم
(همان: 112)
فریدون پس از آزمون و نامگذاری سه برادر، موبدان را میخواند و از آنها میخواهد طالع، قلمرو را تقسیم میکند. نصیب سلم، روم و خاور است و تور بر سرزمین ترک و چین فرمانروایی میکند و ایرج نزد پدر میماند و دشت گردان و ایران نصیب او میشود. گویی فریدون که از طالع فرزندانش آگاه است، آنها را از هم دور میکند و فرزند محبوبش را نزد خود نگه میدارد تا از او در مقابل خطرها دفاع کند. فریدون از برتری سرزمین ایران هم باخبر است.
وقتی با ایرج به گفتوگو مینشیند، علت خشم برادر را سرزمینهایی میداند که بر آن فرمانروایی میکنند:
دگرشان ز دو کشور آبشخور است
که آن بومها را درشتی بر است
(همان: ص114)
فریدون نمیتواند به فرزند محبوبش کمک کند. زمانی که دو برادرِ بزرگتر قصد جنگ دارند، او بهجای اینکه آنها را به صلح فراخواند، آتش خشمشان را تیزتر میکند. در نامهای که به سلم و تور مینویسد، از ایرج به نکویی یاد میکند و میگوید: «برادر کوچکتان به سبب آزاری که در حقش روا داشتید، به سوی شما آمد.» او از محسنات ایرج حرف میزند و در انتها سخنی میگوید که خشم دو برادر را افزونتر میسازد:
چون از بودنش بگذرد روز چند
فرستید بازِ منش ارجمند
(همان: 117)
برادران با این سخن درمییابند که همچنان از مهر پدر محروماند. تنها حرص سرزمین و فرمانروایی نیست که دو برادر تنی را به جنگ کشانده بلکه بیبهره ماندن آنها از محبت پدرانه در کودکی و بزرگسالی آن دو در این مسئله نقش داشته است.
فریدون پس از آنکه سر پسر محبوبش را از بدن جدا میبیند، از خداوند عمری میخواهد تا انتقام او را بگیرد. وی نتیجهاش را هم با این میل به انتقامجویی تربیت میکند. هنگامی که دو پسر نامه میدهند و طلب بخشش میکنند، او باز هم زیر بار نمیرود. گویی با مهرورزی بیش از اندازه به یک فرزند، همة آنها را از دست داده است.
بنا به نظر آدلر، همة کودکان بدون هیچ بدیای زاده میشوند و بدی را در جریان زندگی اجتماعی خود کسب میکنند. سلم و تور از دو جهت میتوانستند به ایرج حسادت کنند و نسبت به او کینه بورزند. یکی آنکه مادر ایرج با آن دو فرق داشته و مورد دوم که در داستان به صراحت از آن سخن به میان نیامده است، مهرورزی بیش از اندازة پدر به فرزند کوچکتر است.
ب- فرزند ارشد، سلم
همانطور که گفته شد از کودکی این سه پسر هیچ نمیدانیم و در داستان قرینهای از آن جز رفتار فریدونِ پدر با فرزندانش نداریم. وقتی تلاش کودک به ثمر نرسد و بخواهد مورد ستایش و تمجید والدین قرار گیرد و در مقابل با سردی آنها مواجه میشود، بنای ناسازگاری میگذارد.
سلم از دو جهت با کمبود محبت روبهروست. هم از جانب پدر که باید محبتش را میان سه فرزند تقسیم کند و هم از جانب مادری که صاحب دو فرزند است و معمولاً محبتش را نثار فرزند کوچکتر میکند. این کمبود محبت، حالت اندوهی را در وی ایجاد کرده که منجر به احساس حسادت شده است.
سلم فرزند بزرگ خانواده است و مانند همة بچههای دیگر، بدون هیچ شرارتی بهدنیا آمده است. زمانی که او محبت کمتری دریافت میکند، از اجتماع نیز سرخورده میشود زیرا «از گسترش احساس اجتماعی او ممانعت به عمل آمده است. چون کسی را برای بیدار ساختن این احساس در کنار خود نیافته است.» (منصور، 1369: ص149)
این دوری از جامعه و احساس کوچکی در رفتار سلم دیده میشود. اولین مشکل بزرگی که در سر راه او قرار میگیرد، روبهرو شدن با اژدهاست و او بهجای رویارویی با اژدها فرار میکند. تنها در اینجا نیست که چنین میکند. سلم در مقابل تمام خطرات فرار میکند، حتی اگر خود سبب ایجاد این خطر بوده باشد. مطابق با نظر آدلر، فرزند ارشد به مسائل خانوادگی توجه بیشتری دارد و این سلم است که پس از مستقر شدن در خاور و مدتی فرمانروایی کردن، به تور نامه مینویسد و میگوید که پدر بهجای تقسیم عادلانه، «بخشش» کرده است. سلم نامه را مینویسد و آتش کینة برادر را شعلهور میکند، اما پیشنهادی نمیدهد.
ندادن پیشنهاد بهدلیل ترس و حقارتی است که همیشه داشته است. او همواره با این حس زندگی کرده است که مبادا دست به کاری بزند و شکست بخورد. سلم تنها به فکر: دستیابی به قلمروی بیشتر و پادشاهی بر این نیست. او فرستادهای نزد پدر میفرستد و میگوید
یک تاج بر سر به بالین تو
بدو شاد گشته جهانبین تو
(شاهنامه، 1388: ص111)
او به دنبال محبت هم هست. این خواسته چندان دور از واقعیت نیست، زیرا اینجا تنها جایی است که برای امری پیشقدم میشود و در مابقی داستان تنها به تحریک تور میپردازد.
سلم از جهت دیگری هم احساس شکست میکند. او میترسد که جنگی بپا شود و او توانایی ایستادگی را نداشته باشد. «اگر فرد امیدی به موفقیت نداشته باشد به حیله متوسل میشود.» (منصور، 1369: ص166) سلم تمام نقشهها و خواستههایش را با حیلهگری به انجام میرساند. هنگامی که فریدون، ایرج را به نزد دو برادر میفرستد، سلم برای تحریک بیشتر تور به سپاه اشاره میکند که بهنظر میرسد با دیدن ایرج دچار تردید شدهاند
سپاه دو کشور چو کردم نگاه
از این پس جزو را نخوانند شاه
اگر بیخ او نگسلانی ز جای
ز تخت بلندت کشد زیر پای
(شاهنامه، 1388: ص119)
با این سخنان تور عزم را جزم میکند تا ایرج را از سر راه خود بردارد. سلم برای جبران این حس حقارت، به زیرکی پناه برده است. اگر خطری متوجه تور باشد، بیشک این خطر متوجه او هم هست اما او برای انجام هیچ کاری خود را به خطر نمیاندازد و پشت سر برادر حرکت میکند. سلامتجویی خصلت واقعی او نیست، این حساس کهتری و حقارت است که سبب میشود چنین رفتار کند.
سلم شاهد کشتهشدن ایرج است، اما مداخله نمیکند. با کشته شدن ایرج، او نهتنها نزد پدر هیچ ارزشی نمییابد بلکه مورد نفرت آشکار پدر قرار میگیرد و تنها حس حسادتش اندکی آرام میگیرد. او محبت پدر را نمییابد، اما کسی که مانع این امر در کودکیاش بوده را از سر راه برداشته است.
دو برادر دیگر از سهم پادشاهی خود سخنی نمیگویند و به ایران هم- آنطور که در پیامشان گفته بودند- نمیتازند. قصد آنها فقط کشتن ایرج و گرفتن انتقام بوده است. آنها میخواستند رقیب همیشگی خود را از سر راه بردارند و قدرت خود را به پدر نشان دهند. این نشان دادن قدرت برای جبران احساس کهتری صورت گرفته است تا به پدر بگویند شایستگی از آن ما بود نه فرزندی که او را عزیز میداشتی. در حالی که در آغاز انگیزة خود را دستیابی به حکومت ایران ذکر کرده بودند.
پس از دنیا آمدن منوچهر و آمادگی او برای گرفتن انتقام پدربزرگش، سلم و تور گرفتار ترس میشوند. اینجا دیگر خبری از زیرکی سلم نیست. دو برادر قصد سازش میکنند. مشخص نیست که این پیشنهاد از جانب کدام برادر است. البته از تورِ کینهجو چنین تصمیمی بعید بهنظر میرسد. در پیامی که برای فریدون فرستاده میشود باز هم طلب مهر وجود دارد.
بماند به تیمار، دل پر ز درد
چو ما ماندهایم ای شه زاد مرد
(همان: ص 129)
اما پادشاه دیگر نمیخواهد از یک سوراخ دو بار گزیده شود. میگوید در جنگ یکدیگر را ملاقات میکنیم. تور پیشنهاد لشکرکشی میدهد و سلم همراه او میشود. در جنگ تور کشته میشود و سلم که همیشه پشتسر برادر بوده است، فرار میکند و به دژی پناه میبرد و مدتی بعد هم از پا درمیآید.
سلم از نوعی کهتری رنج میبرد که او را گوشهگیر و ترسو کرده است. عدم اعتماد به نفس از ویژگیهای این نوع احساس کهتری است. او از خود نامطمئن است و برای جبران آن به زیرکی پناه میبرد و دائماً برادر را تشویق میکند تا گام اول را بردارد. حسادتی که در وجود سلم ریشه دوانده است، زمینهساز این «تراژدی خانوادگی» است.
ج- فرزند میانی، تور
بنا بهنظر آدلر، فرزندان دوم معمولاً نسبت به خواهر و برادرانشان بیشتر اهل رقابت هستند. فرزند دومِ فریدون نیز از این اصل مستثنی نیست. او برای نشان دادن قدرتش- برخلاف سلم- همواره پیشقدم است. در برابر اژدها میایستد و سعی میکند با او بجنگد، اما همانطور که فردوسی نیز بیان میکند از خرد بهره ای ندارد. تور برای جبران احساس حقارتش به جبران بیش از اندازه روی میآورد و عقدة برتری در او شکل میگیرد.
آتش خشم تور در برابر هر اتفاقی زبانه میکشد. حتی اگر در مقابلش اژدهایی باشد که توان مقابله با آن را نداشته باشد. زمانی که تور آمادة نبرد با اژدها میشود، تنها میخواهد قدرت خود را نشان بدهد. در واقع «آنقدرها دوراندیش و گشادهنظر نیست و بینش فلسفی کافی ندارد که قبول کند از دیگران کهتر است. او سعی میکند با کتمان کردن کهتری خود یا با پیشدستی در حمله کردن، اطرافیان خود را نسبت به نظری که دربارة وی دارند فریب دهد.» (منصور، 1369: ص27).
تور بعد از حمله به اژدها به این نام خوانده میشود زیرا آتش خشمش تند و تیز است. پس از آن اخترشناسان نیز او را فردی جنگجو معرفی میکنند.
فریدون بعد از انتخاب نام و دیدن طالع، تور را به توران میفرستد. او بر تخت مینشیند و قصد حمله به درگاه پدر را ندارد. پس از مدتی پیک سلم به نزدش میآید و او را تحریک میکند:
هیون فرستاده بگذارد پای
بیامد به نزدیک توران خدای
به چربی شنیده همه یاد کرد
سر تور بیمغز پر باد کرد
(شاهنامه، 1388: ص109)
تور بیدرنگ حملات خود را متوجه پدر میکند و از سلم میخواهد تا در این مورد رو در رو صحبت کنند. او میگوید که باید شکیبایی را کنار بگذارند و دلیری از خود نشان دهند. در نگاه دو برادر حکومت روم و توران نشانة خواری است:
بهجای زبونی و جای فریب
نباید که یابد دلاور شکیب
نشاید درنگ اندرین کار هیچ
که خام آید آسایش اندر بسیج
(همان)
بهنظر میآید تور تحت تأثیر تربیتی سخت و زیر نظر پدر بوده است که اینچنین در نامهای که به سلم مینویسد به پدر میتازد. او میگوید پدر آنها را که جوان و خام بودهاند، فریب داده است. پس از ملاقات پیکی به نزد پدر میفرستند و میگویند: «یا ایرج را از ایران دور کن و یا منتظر حملة ما به ایران باش. ایرج به دیدار برادران میرود تا با شیوة خاص خود آنها را راضی کند، اما تور که منتظر فرصتی است که قدرت خود را نشان دهد، با تحریک سلم و رفتار سپاهیان، تصمیم میگیرد تا ایرج را از پای درآورد. در این تصمیم آنقدر مصمم است که سخنان آرام و وعدههای ایرج هم او را منصرف نمیکند. ایرج مطابق خواست آنها میگوید:
من ایران نخواهم، نه خاور، نه چین
نه شاهی، نه گسترده روی زمین
(همان، ص 120)
تور بیتوجه به سخنان ایرج، او را میکشد و سر از بدنش جدا میکند و به نزد پدر میفرستد. او تمام این کارها را به تنهایی انجام میدهد و به نوعی دوباره میخواهد قدرت خود را به پدر و برادرها نشان دهد. او نامهای سرشار از نیش و کنایه به نزد پدر میفرستد که حال هرچه میخواهی به فرزند محبوبت ببخش!
دو برادر پس از کشتن برادر ناتنی خود، به قلمروی حکومتیشان بازمیگردند و بعد از سالها متوجه پسری از گوهر ایرج میشوند که برای انتقالجویی از آنها تربیت شده است. آن دو که امیدی به پیروزی بر نیروی جوانِ منوچهر ندارند، به حیله روی میآورند و از در صلح وارد میشوند، اما حیلة آنها کارگر نمیافتد. حیلة آنها به همینجا ختم نمیشود. آنها در نبرد با منوچهر تصمیم به شبیخون میگیرند. در ابیات شاهنامه بیان میشود که سلم و تور با هم تصمیم به شبیخون میگیرند، اما با شناختی که از تور داریم بهنظر میرسد این تصمیم تور باشد. تور در این نبرد، بیدرنگ حمله میکند و در همین شبیخون هم کشته میشود.
تور همانطور که گفته شد از عقدة برتریجویی رنج میبرد و این عقده ریشه در نوعی کهتری دارد. او که دائماً خودستا و نیشزن است و تلاش میکند تا قدرت خود را به رخ بکشد، به لجبازی روی میآورد و علاقهمند است تا رهبری امور را در دست بگیرد. به همین سبب در تمام حملات قدم اول را برمیدارد و برخلاف برادر بزرگتر، خود را در معرض دشواریها قرار میدهد. تور فردی فعال است، اما احساس اجتماعی وی ضعیف است و به سبب نادیده گرفته شدن به سمت جنایت میرود.
د- فرزند کوچک، ایرج
بر طبق نظریة ترتیب تولد، فرزند کوچک معمولاً از قوانین روی برمیگرداند و «در تمام شرایط تمایل دارد این نکته را ثابت کند که قواعد ثابت و تغییرناپذیری وجود ندارد.» (منصور، 1369: ص 165) به همین سبب است که ایرج بهجای فرار و یا مقابله با اژدها، آن را نصیحت میکند.
رفتار ایرج در برابر اژدها چندان منطقی نیست. بهطور کلی در تمام داستان او دست به شمشیر نمیبرد و دلاوری از خود نشان نمیدهد. او در مقابل اژدهایی که انگار قصد دارد شهر را به آتش بکشد، میایستد و او را از خشم و شمشیر پدرش میترساند. او خانوادهاش را به شیر تشبیه میکند و به اژدها میگوید در راه شیران قدم مگذار.
اژدها پس از شنیدن سخنان ایرج بازمیگردد، اما این بازگشت تنها به این دلیل است که اژدها، اژدهای واقعی نیست. اژدها پدر است و قصدش تنها آزمون فرزندان است، نه جنگ و نابودی. سخن گفتن با اژدها البته دلیرانه است اما به هیچ عنوان رفتاری منطقی نیست. رفتار ایرج نشانة چهرة صلحطلب اوست. روح ایرج حتی دشمنی با اژدها را هم برنمیتابد. چنین رفتاری- دشمنی نکردن با دشمن در کشورداری امری خطرناک است و شاید به همین سبب است که فریدون، پسر کوچک را نزد خود نگاه میدارد. ایرج از نوع افرادی است که هنوز نحوة رفتار مناسب را در برابر موقعیتهای گوناگون نیاموخته است.
رفتار او با برادرانش هم، نشان از همین امر دارد. پدر به او میگوید که اگر درست نیندیشد، نابود خواهد شد اما ایرج قصد میکند تا بیسپاه به نزد برادران برود و آنها را به دوستی و برادری دعوت کند. پدر که امید چندانی به خوشرفتاری سلم و تور ندارد، نامهای با او همراه میکند که آشوب را میافزاید. فریدون همچنین میداند که ایرج میخواهد از در صلح وارد شود و میداند فرزند محبوبش دست به شمشیر نخواهد برد.
کشته شدن ایرج امری دور از ذهن نیست. وجود ایرج سبب ایجاد احساس حسادت در سلم و تور است. توجه پدر به او باعث شده است تا دو برادر تنی از آنچه خواهانش بودهاند، دور بمانند. مرگ ایرج اگر نتواند آن دو را به آرزویشان برساند، حداقل میتواند اندکی به آنها احساس آرامش دهد. حتی وقتی تور کرسی زر را بر سر ایرج میزند، او دست به شمشیر نمیبرد و سعی میکند برادر خشمگینش را آرام کند:
مکن خویشتن را ز مردم کشان
کزین پس نیابی خود از من نشان
بسنده کنم زین جهان گوشهای
به کوشش فراز آورم توشهای
(شاهنامه، 1388: ص121)
آدلر معتقد است فرزندان کوچک برای همراه شدن با بزرگان سعی میکنند رفتاری معقول از خود نشان دهند اما بسیار پیش میآید که در برخورد با مشکلات گرفتار میشوند. عمر ایرج کوتاه است، اما مرگ او حوادثی را با خود به همراه میآورد که مدتها ایرانیان را درگیر میکند.
سخن پایانی
در نگاه اساطیری، این آز و افزونطلبی است که این تراژدی خانوادگی را رقم میزند. اما اگر این داستان در عصر حاضر رخ میداد، میبایست با دیدگاههای مختلف اجتماعی و روانشناسی بررسی میشد.
فریدون دارای سه پسر است که هر سه به سوی نابودی میروند. یکی از دلایل ناکامی آنها، مانعی است که در گسترش علاقة اجتماعی آنها قرار داشته است. این سه پسر تا مدتها نام هم نداشتهاند و در زندگی اجتماعی گویی کسی آنها را به سوی خود نخوانده است.
همة افراد به صورت اجتماعی به دنیا میآیند و در برخورد با عالم بیرون نیازهای خود را میشناسند. وقتی فرد نتواند به جنبة اجتماعی وجود خود دست یابد، آرامآرام احساس کهتری و برتریجویی به او دست میدهد. در این میان ایرج خوششانستر است، زیرا زودتر از دو برادر دیگر دارای نام میشود و به سبب کوچکتر بودن و تکفرزندی (از جانب مادر) بیشتر مورد توجه بوده است. به همین سبب احساس حسادتی در وجودش نیست و از طرفی نازپرورده بودن از جرئت او کاسته است.
سلم در این میان میتواند یک قربانی تلقی شود. او از عقدة کهتری رنج میبرد و تلاش میکند آن را پنهان کند. او مدت بیشتری را بدون نام سپری کرده و مدت کوتاهی توجه پدر و مادر را به خود جلب کرده است. زیرا پس از مدتی صاحب برادری شده و این احساس را پیدا کرده که محبت پدر و مادر از او سلب شده است. تور نیز که دائماً در حال رقابت با دو برادر بوده است به برتریجویی روی آورده است. پس از مدتی تور دیگر به دنبال جلب توجه نیست بلکه این رفتار جزئی از وجودش شده است.
مشخص نیست که چرا فریدون به سرعت تصمیم به تقسیم قلمروی خود میگیرد، در حالی که فرزندانش از آزمون رویارویی با اژدها سربلند بیرون نمیآیند. در این رویارویی هیچ کدام از برادرها به یاری دیگری نمیشتابد. این گواهی است که نشان میدهد سه برادر پشتیبان یکدیگر نیستند. بنابراین تقسیمبندی قلمروی حکومتی به این سرعت کار شایستهای بهنظر نمیرسد.
از سوی دیگر در داستان هیچ سخنی از تربیت سه برادر به میان نمیآید. گفته میشود آنها زیبندة تخت شاهی هستند اما از دلیری و کسب مهارت آنها سخنی نمیرود. در حالیکه در داستانهای دیگر، فرزندان پادشاهان و پهلوانان برای در اختیار گرفتن تخت شاهی و یا عنوان پهلوانی تربیت میشوند. فرزندان فریدون بیهیچ پیشزمینهای از کودکیشان به میان داستان میآیند و پدر قصد میکند برای آنها همسر اختیار کند. آنها حتی نمیتوانند از خود دفاع کنند و این پدر است که به آنها میآموزد چگونه در برابر افسون شاه یمن سربلند بیرون آیند.
بنابراین فرزندان فریدون هیچکدام آمادگی پادشاهی را ندارند و در برخورد با اژدها هم این را نشان میدهند. یکی از آنها بزدل و دیگری تند و تیز است و کوچکترین آنها غیرمنتظرهترین رفتار را از خود نشان میدهد. آنها هنوز درست تصمیم گرفتن را نیاموختهاند و به همین سبب است که به آسانی جانشان را از دست میدهند.
پینوشت
1. Adler
2. Inferiority feeling
3. Inferiority complex
4. Superiority complex
5. Birth order
6. Social interest
منابع
1. اسلامی ندوشن، محمدعلی (1374). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، چاپ ششم، تهران: نشر آثار
2. رحیمی، مصطفی (1371). سیاووش بر آتش (تحلیلی از داستانهای فریدون، کاووس، سیاووش، کیخسرو)، تهران: شرکت سهامی انتشار
3. سرّامی، قدمعلی (1374). از رنگ گل تا رنج خار (شکلشناسی قصههای شاهنامه)، چاپ دوم، تهران: نشر علمی و فرهنگی.
4. شمیسا، سیروس (1383). نقد ادبی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات فردوس
5. فردوسی، ابوالقاسم (1388). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، 8 جلد، اول، چاپ دوم، تهران: مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی
6. مردانهزاده، فاطمه (1387). چو شاخ گلی بر کنار چمن (نگاهی به خانواده در شاهنامه)، رشت: نشر فرهنگ ایلیا
7. مسکوب، شاهرخ (1374). تن پهلوان و روان خردمند (پژوهشهایی تازه در شاهنامه)، تهران: نشر طرح نو.
8. منصور، محمود (1369). احساس کهتری، تهران: نشر دانشگاه تهران.