*مینا*
19th May 2009, 09:54 AM
و در داستان ها آمده که مردی راه گم کرده و از کاروان خوشبختی بدور مانده، روزی نزد پیری دل آگاه رفت، دید پیر به طریق درویشان، به ذکر نشسته و در به روی خود بسته است ؛ خدا را می خواند و از او یاری می خواهد.. در برابر پیر ، به ادب ایستاد و به تضرع گفت : ای راهنمای کسانی که در وادی حیرت مانده اند، مرا به راه راستان راهبر شو که شیطان، ره دینم زد و همچون دغل پیشگان طرار، ایمانم را ربود ؛ خاک بر سرم کرد و جانم را در افسوس و دریغ، به آتش کشید.
پیر روشندل، لب به خنده گشود. گفت : پیش از تو شیطان نزد من آمده بود و از تو شکایت ها داشت، دست خود را از خاک پر می کرد و بر سر خود می ریخت و پی در پی می گفت : ای پیر طریقت، دنیا سر به سر از من است، هرچه در دنیاست، به من تعلق دارد، یکی از دوستان تو، دنیای مرا، مال مرا، ملک مرا، از من گرفته و از دستم بیرون کشیده است ؛ من هم به ناچار ره دینش زدم و دین و ایمانش را ربودم. این دوست تو لحظه ای دیگر نزد تو خواهد آمد و از من شکایت خواهد کرد که دینش را ربوده ام، به او بگو که دنیای مرا به من بازگرداند تا دست از دینش بشویم و ایمانش را باز گردانم ، دین او در گرو دنیاست؛ آنکه دل به دنیا بسته باید بداند که شیطان هم در کمینش نشسته است .
منطق الطیر
جاد_شیمی _تبریز
پیر روشندل، لب به خنده گشود. گفت : پیش از تو شیطان نزد من آمده بود و از تو شکایت ها داشت، دست خود را از خاک پر می کرد و بر سر خود می ریخت و پی در پی می گفت : ای پیر طریقت، دنیا سر به سر از من است، هرچه در دنیاست، به من تعلق دارد، یکی از دوستان تو، دنیای مرا، مال مرا، ملک مرا، از من گرفته و از دستم بیرون کشیده است ؛ من هم به ناچار ره دینش زدم و دین و ایمانش را ربودم. این دوست تو لحظه ای دیگر نزد تو خواهد آمد و از من شکایت خواهد کرد که دینش را ربوده ام، به او بگو که دنیای مرا به من بازگرداند تا دست از دینش بشویم و ایمانش را باز گردانم ، دین او در گرو دنیاست؛ آنکه دل به دنیا بسته باید بداند که شیطان هم در کمینش نشسته است .
منطق الطیر
جاد_شیمی _تبریز