mamadshumakher
15th June 2013, 01:05 PM
می گن یه پادشاهی بوده یه رفیقی داشته که همیشه این دوتا با هم بودنهر اتفاق خوب یا بدی می افتاده رفیقه می گفته که حتما یه خیری درش هست...!
یه روز اینا با هم میرن شکار و در اثر یه اتفاق انگشت دست پادشاه قطع می شه...
خیلی داغون و ناراحت بوده که رفیقش می گه حتما یه خیری تو این قضیه هست...
پادشاهم عصبانی می شه و می گه چه خیری بابا؟! و رفیقش رو می ندازه زندان...
چند وقت بعد پادشاهه میره شکار اما این بار گیر یه قبیله آدم خوار می افته...
آدمخوارها می بندنش به یه درخت و می خواستن مراسم خوردنش رو شروع کنن که متوجه انگشت قطع شده پادشاه می شن...
اونا یه اعتقادی داشتن و اونم این بوده که اگه کسی نقص عضوی داشته باشه و اینا بخورنش همون نقص گریبانگیر اونام می شه...
پس پادشاه رو نمی خورن و آزادش می کنن...!
یه دفعه پادشاه یاد دوستش می افته و میره از زندان درش میاره و بهش می گه ببخشید من اشتباه کردم انداختمت زندان حق با تو بود اگه انگشتم قطع نشده بود آدمخوارها منو می خوردن...!
دوستش می گه عیبی نداره اینم یه خیری توش بوده که منو انداختی زندان...!
پادشاه می گه نه بابا چه خیری من تو رو اذیت کردم زندان رفتی و...
رفیقش می گه خوب آخه اگه من زندان نمی رفتم که با تو میومدم اونجا ؛ بعدشم من که نقص عضو نداشتم خوب آدمخوارها تو را نمی خوردن... منو که می خوردن...! http://comments.persianblog.ir/images/I/2.gif
یه روز اینا با هم میرن شکار و در اثر یه اتفاق انگشت دست پادشاه قطع می شه...
خیلی داغون و ناراحت بوده که رفیقش می گه حتما یه خیری تو این قضیه هست...
پادشاهم عصبانی می شه و می گه چه خیری بابا؟! و رفیقش رو می ندازه زندان...
چند وقت بعد پادشاهه میره شکار اما این بار گیر یه قبیله آدم خوار می افته...
آدمخوارها می بندنش به یه درخت و می خواستن مراسم خوردنش رو شروع کنن که متوجه انگشت قطع شده پادشاه می شن...
اونا یه اعتقادی داشتن و اونم این بوده که اگه کسی نقص عضوی داشته باشه و اینا بخورنش همون نقص گریبانگیر اونام می شه...
پس پادشاه رو نمی خورن و آزادش می کنن...!
یه دفعه پادشاه یاد دوستش می افته و میره از زندان درش میاره و بهش می گه ببخشید من اشتباه کردم انداختمت زندان حق با تو بود اگه انگشتم قطع نشده بود آدمخوارها منو می خوردن...!
دوستش می گه عیبی نداره اینم یه خیری توش بوده که منو انداختی زندان...!
پادشاه می گه نه بابا چه خیری من تو رو اذیت کردم زندان رفتی و...
رفیقش می گه خوب آخه اگه من زندان نمی رفتم که با تو میومدم اونجا ؛ بعدشم من که نقص عضو نداشتم خوب آدمخوارها تو را نمی خوردن... منو که می خوردن...! http://comments.persianblog.ir/images/I/2.gif