PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستانهای پند آموز کوتاه از زندگی امام موسی کاظم علیه السلام



kamanabroo
5th June 2013, 05:33 PM
منبع : زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ( ترجمه جلد 48 بحار الأنوار)،


اعلام الورى- ص 296- مينويسد:

حضرت موسى بن جعفر عابدترين فرد زمان خود بود، فقيه‏ترين و سخاوتمندترين و بزرگوارترين اشخاص بشمار ميرفت.

روايت شده نافله‏هاى شبانه را هميشه ميخواند و آن را وصل بنماز صبح مى كرد بعد تعقيب ميكرد تا آفتاب طلوع كند آنگاه سر بسجده ميگذاشت تا هنگام زوال ظهر سر از سجده برنميداشت پيوسته چنين دعا ميكرد:

«اللهم انى اسألك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب»

اين دعا را تكرار مى‏نمود.

يك جمله از دعايش اين بود: «عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك» بطورى از خوف خدا گريه ميكرد كه محاسنش از اشك چشم تر مى‏شد از همه مردم بيشتر بخانواده و خويشاوندانش رسيدگى ميكرد.

شبها بسر وقت فقراء مدينه ميرفت و زنبيلهائى كه محتوى پول از طلا و نقره و آرد و خرما بود براى آنها ميبرد و بايشان ميداد نمى‏فهميدند چه كسى اين كمك را بآنها ميكند.

kamanabroo
5th June 2013, 05:36 PM
درخواست دعا از امام موسی کاظم (ع) برای تشکیل خانواده و ازدواج


قرب الاسناد- ص 174- حماد بن عيسى گفت:


خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام رسيدم در بصره، عرضكردم: آقا فدايت شوم از خدا بخواه بمن منزلى و همسرى و فرزند و خدمتكار عنايت كند و هر سال موفق بزيارت خانه خدا شوم امام عليه السّلام دست خود را بلند نموده گفت:

«اللهم صل على محمّد و آل محمّد»

خدايا حماد بن عيسى را منزل و همسر و فرزند و خادمى با پنجاه سال حج خانه خود روزى فرما.

حماد گفت: همين كه قيد كرد پنجاه سال فهميدم بيش از پنجاه سال حج نخواهم گزارد.

حماد گفت: هم اكنون چهل و هشت حج بجاى آورده‏ام، اين خانه من است كه بدعاى آن آقا نصيبم شده و زنم پشت پرده صدايم را ميشنود و اين فرزند و اين كنيز من است تمام آنچه دعا كرد نصيبم شد.

بعد از آن دو سال ديگر بحج رفت تا پنجاه سال تمام شد. بعد در سال پنجاه و يك كه عازم مكه بود و همسفر با ابو العباس نوفلى شد وقتى بمحل احرام رسيد رفت غسل كند براى احرام بستن سيلى در دره جارى شد او را برد و غرق شده از دنيا رفت قبل از اينكه حج پنجاه و يكم را انجام دهد و در سيّاله كه اولين منزل از مدينه بمكه است دفن شد

kamanabroo
5th June 2013, 05:40 PM
مشورت مار برای حل مشکل خود از امام موسی کاظم (ع)


بصائر: يعقوب بن ابراهيم جعفرى گفت:

از ابراهيم بن وهب شنيدم كه ميگفت: براى ديدن حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام بعريض رفتم (محلى است در نزديكى مدينه) رسيديم بقصر بنى سراة (كه نزديك عريض است) همين كه از دره پائين رفتم صدائى شنيدم كه صاحب صدا ديده نميشد ميگفت: ابو جعفر دوست تو كه مايلى او را ببينى در پشت قصر بنى سراة است نزديك سدّ سلام مرا باو برسان.

نگاه كردم كسى را نديدم باز همان صدا تكرار شد تا سه مرتبه از ترس موى بر بدنم راست شد.

بالاخره از دره پائين رفتم و وارد جاده‏اى شدم كه بطرف پشت قصر ميرفت ولى داخل قصر سراة نشدم بعد بطرف سدّ رفتم كنار درختهاى بعد رفتم بجانب آبگير ديدم پنجاه مار كه اطراف آبگير در حركت هستند. در اين موقع گوش دادم صداى صحبت مى‏آيد پايم را محكمتر بزمين ميكوبيدم تا آنها كه صحبت ميكنند صداى پاى مرا بشنوند.

در اين موقع صداى سرفه امام موسى بن جعفر عليه السّلام را شنيدم منهم با سرفه جواب آن جناب را دادم، پيش رفتم ناگاه ديدم مارى بساق درختى پيچيده.

امام عليه السّلام فرمود: نترس اى مرد اين مار بتو كارى ندارد،

{مار} از درخت خود را بزمين انداخت و روى شانه خود ايستاد بعد سر خود را در گوش او فرو برد و صفير زيادى زد.

امام عليه السّلام در جواب او فرمود: من بين شما حكومت كردم خلاف دستورم را كسى جز ستمگر نميكند هر كه در دنيا ستم روا دارد در آخرت گرفتار آتش خواهد شد و دچار عقاب شديد مى‏شود، او را كيفر ميكنم و مالش را خواهم گرفت اگر بود تا توبه كند.

عرضكردم: پدر و مادرم فدايت آيا اطاعت شما بر آنها نيز لازم است؟

فرمود: بلى بآن خدايى كه محمّد را به نبوت برانگيخت و على را بجانشينى و امامت گرامى داشت آنها بيشتر از شما اطاعت ميكنند ولى تعداد اطاعت‏كنندگان آنها كم است.

kamanabroo
5th June 2013, 05:42 PM
جواب دادن امام موسی کاظم (ع) به سوال و نامه نا نوشته!


كافى: محمّد بن حسين گفت:

يكى از اصحاب نامه‏اى نوشت براى موسى بن جعفر راجع بنماز خواندن بر روى شيشه.

گفت: وقتى نوشته‏ام منتهى باين قسمت شد با خود گفتم شيشه از چيزهائى است كه از زمين خارج مى‏شود نبايد اين را سؤال كنم. {و سوال خود را برای امام نفرستاد}

گفت: نامه‏اى از طرف موسى بن جعفر عليه السّلام برايم آمد كه نماز بر شيشه نخوان گرچه با خود گفته‏اى كه شيشه از زمين خارج مى‏شود ولى شيشه از نمك و ريگ است و اين هر دو تغيير شكل و ماهيت داده‏اند.

kamanabroo
5th June 2013, 05:46 PM
دستور تقیه برای حفظ جان توسط امام موسی کاظم (ع)

خیلی جالب هست حتما بخونید

اعلام الورى و مناقب و ارشاد مفيد- ص 314- :


محمّد بن فضل گفت: در بين اصحاب اختلاف بود كه مسح پاها از سر انگشتان است تا مچ پا يا از مچ پا است تا سر انگشتان.

على بن يقطين نامه‏اى براى موسى بن جعفر عليه السّلام نوشت كه اصحاب در مورد مسح پا اختلاف دارند خواهش ميكنم نامه‏اى بخط خود در اين مورد بنويسيد تا به آن عمل كنيم.

امام عليه السّلام در جواب نوشت متوجه شدم كه اصحاب در باره وضو اختلاف دارند، آنچه بتو دستور ميدهم اينست كه سه مرتبه مضمضه كنى و سه مرتبه استنشاق سه بار صورت را بشوئى و آب را بلاى موهاى ريش خود برسانى و تمام سرت را مسح بكشى با روى گوشها و داخل دو گوش و پاهايت را تا كعب‏ «1» سه مرتبه بشوئى مبادا بر خلاف اين عمل كنى.

وقتى نامه رسيد على بن يقطين از مضمون آن تعجب كرد كه بر خلاف تمام علماى شيعه است.

با خود گفت: امام من بهتر ميداند من دستورش را اجرا ميكنم. از آن پس وضوى خود را طبق اين دستور ميگرفت بواسطه اطاعت امر امام بر خلاف رفتار تمام شيعيان. از على بن يقطين پيش هارون الرشيد سعايت كردند كه او رافضى است و مخالف تو است.
هارون بيكى از خواص خود گفت: خيلى در باره على بن يقطين حرف ميزنند و او را متهم بتشيع مى‏نمايند گر چه من در كار او كوتاهى نمى‏بينم بارها نيز امتحانش نموده‏ام چيزى كه شاهد بر اين اتهام باشد نديده‏ام مايلم طورى كه‏ خودش متوجه نشود يك آزمايش ديگر بكنيم زيرا اگر متوجه شود، تقيه خواهد كرد.

آن شخص گفت: رافضى‏ها با اهل سنت در وضو اختلاف دارند آنها سبكتر وضو ميگيرند و پاها را نمى‏شويند بطورى كه متوجه نشود بوسيله وضو او را آزمايش كن. گفت بسيار خوب اين راه عالى است مدتى تصميم خود را بتأخير انداخت تا يك روز بقدرى كار باو داد كه تا وقت نماز مشغول بود على بن يقطين در يك اطاق مخصوص وضو ميگرفت و نماز ميخواند.
موقع نماز كه شد هارون از پشت ديوار اطاق بطورى كه على بن يقطين متوجه نشود مراقب او بود، على آب خواست سه مرتبه مضمضه نمود و سه مرتبه استنشاق و سه بار صورتش را شست و داخل موى صورت نيز آب رسانيد دستش را تا آرنج سه مرتبه شست سر و دو گوش خود را مسح كرد و دو پاى خود را شست هارون تمام كارهاى او را زير نظر داشت.
همين كه ديد چنين وضو ميگيرد نتوانست خود را نگهدارد سر بلند نمود بطورى كه على بن يقطين او را نبيند صدا زد دروغ گفتند آنهائى كه خيال ميكردند تو رافضى هستى، بعد از اين جريان مقام على پيش هارون بالا گرفت.

ولى پس از اين آزمايش نامه‏اى از حضرت موسى بن جعفر رسيد بدان سابقه قبلى باين مضمون:
على بعد از اين طورى وضو بگير كه خداوند دستور داده يك بار صورتت را از روى وجوب بشوى و يك مرتبه بواسطه شادابى و دستت را از آرنج همين طور دو مرتبه بشوى جلو سرت را مسح كن و روى دو پا را باضافه رطوبت وضوى دست آنچه بر تو بيم داشتم از بين رفت و السلام.


______________________________
(1) برآمدگى روى پا.

kamanabroo
5th June 2013, 05:51 PM
نتیجه رفتار غیر اخلاقی و توصیه امام کاظم علیه السلام


تفسير عياشى- ج 2 ص 205- سليمان بن عبد اللَّه گفت:


در خدمت موسى بن جعفر نشسته بودم كه زنى را آوردند صورتش به پشت برگشته بود {و قادر به نگاه کردن به روبرو نبود} يك دست را روى پيشانى او گذاشت و دست ديگر را به پشت سرش آنگاه فرمود: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ‏ «1» صورتش را بحالت اول برگرداند فرمود: مبادا چنين كارى را دو مرتبه بكنى.

عرض كردند: آقا مگر چه كرده؟

فرمود: بايد خودش بگويد.

از خودش پرسيدند گفت: من هوو داشتم مشغول نماز بودم خيال كردم شوهرم با او است صورت برگرداندم تا آنها را تماشا كنم ديدم آن زن تنها نشسته شوهرم آنجا نيست صورتم بهمان حالت ماند.

kamanabroo
5th June 2013, 06:02 PM
تصرف امام موسی کاظم (ع) در طبیعت و اطاعت ابرها از امام



مناقب شهر آشوب- ج 3 ص 418- خالد سمان گفت:


هارون الرشيد مردى بنام على بن صالح طالقانى را خواست.

باو گفت: تو مدعى هستى كه ابر ترا از چين به طالقان برده. گفت: بلى. پرسيد چطور؟

گفت: كشتى ما در امواج خروشان دريا شكست سه شبانه‏روز روى تخته پاره‏اى در دل امواج بودم ناگهان موجى مرا بداخل خشگى برد ديدم ناحيه‏اى سبز و خرم و جويبار درختهاى زيادى است.

زير سايه درختى بخواب رفتم، ناگهان در خواب صداى وحشتناكى شنيدم از ترس بيدار شدم ديدم دو حيوان شبيه به اسب با هم جنگ ميكنند نمى‏توانم بگويم چطور بودند همين كه مرا ديدند داخل دريا شدند.

در اين موقع پرنده‏اى عظيم را ديدم كه كنار غارى نزديك كوه بزمين نشست خود را پشت درختها پنهان كردم تا نزديك آن پرنده رسيدم ميخواستم او را از نزديك ببينم همين كه مرا ديد پرواز كرد منهم از پى او دويدم.

نزديك غار كه رسيدم صداى تسبيح و تهليل و تكبير و تلاوت قرآن شنيدم جلو رفتم.
يك نفر از درون غار صدا زد: على بن صالح طالقانى داخل شو خدا ترا رحمت كند.
داخل شده سلام كردم شخصى بزرگوار و با جلالت و خوش قد قامت ديدم كه تنومند بود و جلو سرش مو نداشت چشمهاى درشتى داشت

جواب سلامم‏ را داده فرمود: على بن صالح طالقانى تو از گنجينه‏ها بشمار ميروى خداوند با گرسنگى و تشنگى و ترس آزمايشت نمود و بتو ترحم فرمود نجات يافتى و آب گوارائى آشاميدى. ميدانم چه ساعتى در كشتى نشستى و چه موقع كشتى شما شكست و چند روزى روى تخته پاره بودى كه گاهى تصميم ميگرفتى خود را در دريا اندازى تا بميرى از اين گرفتارى نجات يابى و ميدانم چه ساعتى نجات يافتى و آن دو حيوان خوش منظرى كه ديدى و از پى آن پرنده دويدى وقتى پرواز كرد اكنون بیا بنشين خدا ترا رحمت كند.

اين سخنان را كه شنيدم عرض كردم ترا بخدا چه كسى از اين جريانها شما را مطلع نموده؟

فرمود: خداى دانا بر پنهان و آشكارا آن كسى كه ترا مى‏نگرد وقتى در سجده اظهار بندگى ميكنى.

فرمود: تو گرسنه هستى، لبهايش بكلماتى تكان خورد ناگهان ظرف غذائى با سرپوش حاضر شد، سرپوش از آن برداشته فرمود:بيا جلو بخور از آنچه خدا ارزانى داشته،

غذائى بود كه لذيذتر از آن نديده بودم بعد آبى آشاميدم كه گواراتر و لذيذتر از آن نياشاميده بودم،

بعد دو ركعت نماز خواند آنگاه فرمود: على! مايلى برگردى بوطنت، گفتم چه كسى ميتواند مرا بآنجا برساند.

فرمود: باحترام دوستانمان اين كار را براى آنها ميكنم.


دست برداشت و چند دعا نموده گفت: الساعه الساعه. ناگهان تكه تكه‏هاى ابر سايه بر جلو غار انداخت هر ابرى مى‏آمد ميگفت: سلام عليك اى دوست و حجت خدا جواب ميداد: عليك السلام و رحمه اللَّه و بركاته اى ابر شنوا و مطيع.

مى‏پرسيد كجا ميروى جواب ميداد بفلان سرزمين، ميپرسيد مأمور رحمتى يا غضب. ميگفت: براى رحمت يا غضب و ميرفت.

تا ابرى نيكو و درخشان آمد سلام كرد. آن آقا جواب داد پرسيد كجا ميروى؟ گفت: بطالقان پرسيد براى رحمت يا غضب. گفت رحمت. فرمود:

اين امانتى كه بتو ميسپارم به آن سرزمين ببر.

گفت: اطاعت ميكنم فرمود: روى زمين قرار بگير، روى زمين قرار گرفت. بازوى مرا گرفت و روى ابر قرار داد.

در اين موقع گفتم: ترا بخداى بزرگ و بحق محمّد خاتم النبيين و على سيد الوصيين و ائمه طاهرين بگو شما كه هستى؟

بخدا قسم مقام ارجمندى دارى!.

فرمود: واى بر تو على بن صالح، خدا زمين را يك چشم بهمزدن از حجت خالى نميگذارد يا در پرده استتار و يا آشكار، من حجت آشكار و پنهان خدايم من حجت خدايم در روز قيامت من ناطق و گوينده از طرف پيامبرم، موسى بن جعفرم، متوجه امامت او و آباء گرامش شدم.

در اين موقع دستور داد ابر حركت كند. حركت نمود بخدا قسم ذره‏اى ناراحتى و ترس نداشتم بيش از يك چشم بهمزدن نشد كه در بازار طالقان فرود آمدم خانواده و زندگى‏ام سالم بودند.

هارون دستور داد او را بكشند تا اين حديث را ديگرى نشنود.

______________________________
(1) سوره رعد آيه 11 خداوند نعمت مردم را تغيير نميدهد، مگر اينكه آنها وضع خود را عوض كنند.

kamanabroo
5th June 2013, 06:07 PM
پیش بینی {اقتصادی} ضرر مالی


قرب الاسناد: عثمان بن عيسى گفت:

حضرت موسى بن جعفر سحرگاه از قبا {اسم مکانی است} بطرف مدينه ميرفت

به ابراهيم بن عبد الحميد كه عازم قبا بود برخورد نمود باو فرمود: كجا ميروى؟

گفت: بقبا فرمود: براى چه؟ گفت: ما هر سال خرما از اين ناحيه ميخريم خيال دارم بروم پيش مردى از انصار خرما خريدارى كنم.

فرمود: مطمئن هستى كه ملخ زيان نميرساند؟

ابراهیم گفت: امام وارد مدينه شد من براه خود ادامه دادم، اين جريان را به ابو العز گفتم. گفت: نه بخدا امسال خرما نميخرم روز پنجم نرسيده بود كه خداوند ملخ زيادى فرستاد و تمام خرماها را از بين برد.




غیب گویی امام از نیت یک زن

قرب الاسناد: عثمان بن عيسى گفت:


مردى كنيز خود را بفرزندش بخشيد آن كنيز صاحب چند فرزند شد، بعدها بآن مرد گفت پدرت قبل از اينكه مرا بتو ببخشد با من همبستر شده بود. اين مسأله را از موسى بن جعفر عليه السّلام پرسيدند.
فرمود: كنيز دروغ ميگويد ميخواهد از بد اخلاقى آن مرد آسوده شود. وقتى‏
جريان را بكنيز گفتند، گفت: بخدا قسم راست فرموده فقط قصد فرار داشتم از بد اخلاقى او.

kamanabroo
5th June 2013, 06:13 PM
راه شناخت امام و برتری امام علیه السلام نسبت به مردم


قرب الاسناد:ابو بصير گفت:
خدمت موسى بن جعفر عليه السّلام رسيدم عرض كردم: آقا امام به چه وسيلهشناخته مى‏شود.
فرمود داراى امتيازاتى است. كه

اولى آنها تصريح پدرش بامامت اواست، بمردم معرفى كند و او را بامامت منصوب نمايد تا جاى عذر و بهانه‏اى براى آنهانماند، زيرا پيغمبر حضرت على را بعنوان جانشين و امام مردم تعيين نمود و بمردممعرفى كرد همين طور ساير ائمه جانشين خود را معرفى ميكنند تا مردم آنها رابشناسند.

ديگر اينكه از هر چه بپرسند جواب ميدهد و اگر چيزى نپرسند او خود خواستهآنها را پاسخ ميدهد و از آنچه فردا اتفاق مى‏افتد خبر دارد و با هر زبانى ميتواندبا مردم صحبت كند.

{امام در ادامه} فرمود: هم اكنون قبل از اينكه حركت كنى نشانه‏اى از امام خواهىديد كه اطمينان پيدا كنى.

در همين موقعمرد خراسانى وارد شد با زبان عربى صحبت كرد ولى امام عليه السّلام بفارسى جوابش راداد. خراسانى گفت: آقا من ميتوانستم فارسى صحبت كنم ولى خيال كردم شما فارسىنميدانيد. فرمود: سبحان اللَّه. اگر نتوانم جواب ترا بدهم پس چه مزيتى بر تو دارم.

فرمود:محمّد! امام زبان تمام مردم و پرنده‏ها و چارپايان را ميداند و هر چه داراى روحباشد. با همين نشانه امام شناخته مى‏شود اگر اين امتيازات در او نباشد.امام نيست.

kamanabroo
5th June 2013, 06:15 PM
کرامت و معجزه امام موسی کاظم علیه السلام برای اثبات امامت


بصائر- ج 5 ص 69- محمّد بن فلان رافعى گفت:

پسر عموئى داشتم بنام حسن ابن عبد اللَّه مردى پارسا و از بهترين عبادت‏كنندگان روزگار بود، گاهى بملاقات سلطان ميرفت با او سخنان درشت ميگفت و پند و اندرز ميداد امر بمعروف و نهى از منكر نمود چنين مرد پرهيزكارى بود سلطان سخنان او را تحمل مى‏نمود پيوسته با همين وضع زندگى ميكرد.

يك روز موسى بن جعفر عليه السّلام وارد مسجد شد او را ديد پيش او رفته باو فرمود:
چقدر من خوشم مى‏آيد از اين حال كه دارى و از ديدنت خوشحال ميشوم جز اينكه معرفت ندارى برو در طلب معرفت. عرض كرد: فدايت شوم معرفت چيست؟

فرمود: برو علم دين بياموز و حديث ياد بگير. عرض كرد: از چه كسى.
فرمود: از انس بن مالك و فقهاى مدينه بعد آن حديث را بمن بگو تا برايت تصحيح كنم. آن مرد رفت و از آنها مطالبى گرفت آنها را براى موسى بن جعفر عليه السّلام خواند فرمود: همه اينها باطل است باز فرمود: برو معرفت طلب كن.

آن مرد خيلى بدين خويش اهميت ميداد پيوسته در جستجوى امام بود تا روزى ايشان را تعقيب كرد كه ميرفت بباغ خودش در بين راه جلو آن جناب را گرفته‏

عرضكرد: فدايت شوم من در پيشگاه پروردگار از شما شكايت ميكنم مرا راهنمائى بمعرفت بفرما.

امام عليه السّلام امير المؤمنين را معرفى كرد و فرمود: بعد از پيغمبر اكرم راهنماى خلق امير المؤمنين بود و جريان ابا بكر و عمر را توضيح داد قبول كرد، پرسيد بعد از حضرت امير المؤمنين چه كسى بود فرمود: حسن بن على بعد حسين بن على تا رسيد بخودش سكوت كرد. عرضكرد: آقا امروز كيست؟ فرمود: اگر بگويم مى‏پذيرى. عرضكرد: آرى فدايت شوم.

فرمود: امروز من هستم. گفت: آقا يك دليل كه قانع‏كننده باشد دارى؟
فرمود: آرى. برو پهلوى اين درخت اشاره بدرخت معروف بام غيلان كرد باو بگو موسى ابن جعفر ميگويد بيا. گفت پيش درخت رفتم و پيغام را رساندم بخدا قسم زمين را ميشكافت و مى‏آمد تا رسيد مقابل امام باز اشاره نمود برگشت.
اقرار بمقام امامت آن جناب نمود ديگر سكوت اختيار كرد كسى نديد بعد از آن صحبت كند قبل از اين جريان خواب‏هاى خوب ميديد واقعيت نيز داشت از آن پس ديگر چنين خواب‏هائى هم قطع شد. يك شب حضرت صادق عليه السّلام را در خواب ديد از قطع شدن خواب شكايت نمود.
فرمود: ناراحت نباش وقتى مؤمن در ايمان استوار گرديد رؤيا از او قطع مى‏شود.

kamanabroo
5th June 2013, 06:18 PM
درخواست شیر از امام برای کاهش درد وضع حمل همسرش!

خرايج- ص 234- بطائنى گفت:

روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام از مدينه خارج شد بقصد باغى كه در خارج مدينه داشت من در خدمت آن جناب بودم امام سوار قاطر بود و من سوار الاغ، در بين راه شيرى سر راه بر ما گرفت ترس مرا فرا گرفت ايستادم، ولى موسى بن جعفر عليه السّلام بى‏اعتنا پيش رفت ديدم شير اظهار كوچكى ميكند و صدائى كه حاكى از التماس است مى‏نمايد، امام نيز ايستاد مثل كسى كه گوش بصداى او ميدهد شير دستش را روى ران قاطر امام گذاشت، من خيلى ترسيدم.
شير از راه كناره گرفت امام عليه السّلام رو بقبله ايستاد و شروع بدعا كرد، من‏


دعاى آن جناب را نمى‏فهميدم. در اين موقع اشاره بشير نمود كه برو غرش مخصوصى نمود، موسى بن جعفر ميفرمود: آمين، آمين، بالاخره رفت تا از نظر ناپديد گرديد امام راه خود ادامه داد من نيز در خدمتش بودم.
وقتى از آن محل دور شديم من خود را بامام رسانده عرضكردم: آقا اين شير چه كارى داشت من خيلى ترسيدم كه بشما زيانى نرساند، ولى در شگفت شدم از برخوردى كه با او داشتيد. فرمود: او شكايت ميكرد كه زايمان بر همسر من دشوار شده تقاضا ميكرد برايش دعا كنم كه خلاص شود و من نيز دعا كردم بدلم افتاد كه بچه‏اش نر است باو اطلاع دادم شير گفت: برو در امان خدا هرگز بر تو و خانواده و شيعيانت خداوند درنده‏اى را مسلط نكند من گفتم: آمين.

______________________________
(1) محلى است اطراف مدينه.

kamanabroo
5th June 2013, 06:20 PM
پیش بینی و توصیه بجای امام علی السلام برای نجات یار خود

خرايج- على بن ابى حمزه گفت:

يكى از دوستان ائمه عليهم السّلام با من رفيق بود گفتم: روزى از خانه خارج شدم ناگهان چشمم بزنى زيبا افتاد كه بهمراه زن ديگرى است. از پى او رفتم، گفتم ممكن است بتوانم از تو بهره بگيرم؟

گفت: اگر زن دارى نه، ولى در صورتى كه زن نداشته باشى مى‏توانى مرا ببرى،
گفتم: نه زن ندارم. بهمراه من آمد تا رسيدم بدرب منزل وارد شدم همين كه يك كفش خود را بيرون آوردم هنوز كفش ديگر در پايم بود كه درب منزل را كوبيدند.

در را كه باز كردم ديدم موفق غلام موسى بن جعفر است. گفتم: چه چيز است، گفت: امام عليه السّلام ميفرمايد: اين زنى را كه برده‏اى بخانه فورى بيرونش كن مبادا با او نزديكى كنى.

داخل خانه شده باو گفتم: كفش‏هاى خود را بپوش و برو. زن كفش پوشيد و خارج شد، ديدم موفق در خانه ايستاده گفت در را ببند در را بستم، بخدا قسم طولى نكشيد و من پشت در گوش ميدادم و نگاه مى‏كردم مردى نابكار و شرور آمد باو گفت: چرا اين قدر زود آمدى مگر من نگفتم بيرون نيائى.

گفت: پيكى از طرف آن جادوگر آمد باو دستور داد مرا بيرون كند او مرا بيرون كرد گفت: خوب نجات داد او را فهميدم آنها تصميم داشتند مقدار مالى كه دارم از من بگيرند.

شب خدمت موسى بن جعفر رسيدم فرمود: مبادا چنين كارى بكنى آن زن از خانواده بنى اميه لعنتى بود آنها اين زن را فرستاده بودند تا بيايند از منزل تو خارجش كنند خدا را شكر كن كه اين شرّ را از سر تو رفع كرد.

فرمود: با دختر فلانى ازدواج كن كه پدرش غلام ابو ايوب بخارى است‏
آن زن بنفع دنيا و آخرت تو است با او ازدواج كردم همان طور بود.

kamanabroo
5th June 2013, 06:22 PM
جذب مخالفین با رفتار اسلامی بجای رفتار خشن

ارشاد و اعلام الورى:

يكى از بازماندگان عمر بن خطاب در مدينه موسى بن جعفر عليه السّلام را اذيت ميكرد هر وقت ايشان را ميديد دشنام ميداد و ناسزا به على عليه السّلام ميگفت. روزى يكى از اطرافيان امام عليه السّلام عرضكرد: اجازه ميدهى اين تبهكار را بكشم. امام عليه السّلام او را بشدّت از اين كار بازداشت.
از كار آن مرد جويا شد گفتند: در اطراف مدينه زراعت ميكند بجانب او رفت و او را در مزرعه‏اش يافت با الاغ خود وارد زراعت او شد، مرد عمرى فرياد زد زراعت مرا لگد مال مكن ولى امام همان طور سواره روى زراعت ميرفت تا باو رسيد از مركب پياده شده نشست با صورتى گشاده و خنده باو فرمود: چقدر خرج اين زراعت كرده‏اى؟ گفت: صد دينار.
فرمود: چقدر اميد دارى حاصل بردارى. گفت: خبر از غيب ندارم.
فرمود: از تو پرسيدم چقدر اميدوارى حاصل بدهد. گفت: اميدوارم دويست دينار حاصل بردارم. امام عليه السّلام كيسه‏اى كه محتوى سيصد دينار طلا بود در اختيار او گذاشت. فرمود: زراعت تو نيز بجاى خود هست خداوند آنچه اميدوارى حاصل بتو خواهد داد.
عمرى از جاى حركت كرده سر امام را بوسيد خواهش كرد از خطايش چشم بپوشد. امام عليه السّلام لبخندى زده برگشت.
وقتى امام بمسجد رهسپار شد در آنجا ديد عمرى نشسته همين كه چشم او بموسى بن جعفر عليه السّلام افتاد گفت: خدا ميداند مقام امامت را بكه بسپارد. اصحاب امام دور او جمع شده گفتند: تو قبلا بر خلاف اين رفتار ميكردى. گفت اكنون شنيديد چه گفتم، شروع بدعا براى موسى بن جعفر نمود با او دعوا كردند او نيز
با آنها نزاع كرد.
وقتى موسى بن جعفر عليه السّلام بمنزل برگشت باطرافيان خود فرمود: كدام كار بهتر بود آنچه شما تصميم داشتيد يا آنچه من انجام دادم؟ من او را براه آوردم با همان مبلغى كه ميدانيد و جلو شرّ او را گرفتم (شما ميخواستيد او را بكشيد).
گروهى از اهل علم گفته‏اند كه موسى بن جعفر از دويست تا سيصد دينار بمردم كمك ميكرد كيسه‏هاى دينار موسى بن جعفر مثل زده ميشد.

n.morsali
6th June 2013, 12:14 AM
بسیار سپاس ازشما

حاج صادق
12th June 2013, 05:18 PM
عالی بود
ممنون

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد