Sa.n
11th May 2013, 08:45 PM
http://www.beytoote.com/images/stories/economic/en1164.jpg (http://www.beytoote.com/art/song/saeb-tabrizi1-poems.html)
<<اشعار صائب تبريزي>>
از فروغ عشق، خورشيد قيامت کن مرا
يا رب از دل مشرق نور هدايت کن مرا
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
تا به کي گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
موج بيپرواي درياي حقيقت کن مرا
خانهآرايي نميآيد ز من همچون حباب
خانه دار گوشهي چشم قناعت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گرديهاي حرص
زندهي جاويد از دست حمايت کن مرا
چند باشد شمع من بازيچهي دست فنا؟
آتشين رفتار چون اشک ندامت کن مرا
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگي
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهي تنهاييم
تا قيامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
از خيالت در دل شبها اگر غافل شوم
مرحمت فرما، ز ويراني عمارت کن مرا
در خرابيهاست، چون چشم بتان، تعمير من
من که باشم تا کنم تلقين که رحمت کن مرا؟
از فضوليهاي خود صائب خجالت ميکشم
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff6.gif
از جواني حسرت بسيار ميماند به جا
آنچنان کز رفتن گل خار ميماند به جا
آنچه از عمر سبکرفتار ميماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
در کف گلچين ز گلشن، خار ميماند به جا
کامجويي غير ناکامي ندارد حاصلي
پيش اين سيلاب، کي ديوار ميماند به جا؟
جسم خاکي مانع عمر سبکرفتار نيست
وقت آن کس خوش کزو آثار ميماند به جا
هيچ کار از سعي ما چون کوهکن صورت نبست
از شمار درهم و دينار ميماند به جا
زنگ افسوسي به دست خواجه هنگام رحيل
چون قلم از ما همين گفتار ميماند به جا
نيست از کردار ما بيحاصلان را بهرهاي
برگ صائب بيشتر از بار ميماند به جا
عيش شيرين را بود در چاشني صد چشم شور
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff6.gif
باغهاي دلگشا در زير پر باشد مرا
نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
سرمهي خاموشي من از سواد شهرهاست
دست دايم چون سبو در زير سر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر يار
بادبان کشتي از دامان تر باشد مرا
در محيط رحمت حق، چون حباب شوخچشم
گردبادي ميتواند راهبر باشد مرا
منزل آسايش من محو در خود گشتن است
تيغ اگر چون کوه بر بالاي سر باشد مرا
از گرانسنگي نميجنبم ز جاي خويشتن
قطرهي آبي اگر همچون گهر باشد مرا
ميگذارم دست خود را چون صدف بر روي هم
<<اشعار صائب تبريزي>>
از فروغ عشق، خورشيد قيامت کن مرا
يا رب از دل مشرق نور هدايت کن مرا
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
تا به کي گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
موج بيپرواي درياي حقيقت کن مرا
خانهآرايي نميآيد ز من همچون حباب
خانه دار گوشهي چشم قناعت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گرديهاي حرص
زندهي جاويد از دست حمايت کن مرا
چند باشد شمع من بازيچهي دست فنا؟
آتشين رفتار چون اشک ندامت کن مرا
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگي
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهي تنهاييم
تا قيامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
از خيالت در دل شبها اگر غافل شوم
مرحمت فرما، ز ويراني عمارت کن مرا
در خرابيهاست، چون چشم بتان، تعمير من
من که باشم تا کنم تلقين که رحمت کن مرا؟
از فضوليهاي خود صائب خجالت ميکشم
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff6.gif
از جواني حسرت بسيار ميماند به جا
آنچنان کز رفتن گل خار ميماند به جا
آنچه از عمر سبکرفتار ميماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
در کف گلچين ز گلشن، خار ميماند به جا
کامجويي غير ناکامي ندارد حاصلي
پيش اين سيلاب، کي ديوار ميماند به جا؟
جسم خاکي مانع عمر سبکرفتار نيست
وقت آن کس خوش کزو آثار ميماند به جا
هيچ کار از سعي ما چون کوهکن صورت نبست
از شمار درهم و دينار ميماند به جا
زنگ افسوسي به دست خواجه هنگام رحيل
چون قلم از ما همين گفتار ميماند به جا
نيست از کردار ما بيحاصلان را بهرهاي
برگ صائب بيشتر از بار ميماند به جا
عيش شيرين را بود در چاشني صد چشم شور
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff6.gif
باغهاي دلگشا در زير پر باشد مرا
نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
سرمهي خاموشي من از سواد شهرهاست
دست دايم چون سبو در زير سر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر يار
بادبان کشتي از دامان تر باشد مرا
در محيط رحمت حق، چون حباب شوخچشم
گردبادي ميتواند راهبر باشد مرا
منزل آسايش من محو در خود گشتن است
تيغ اگر چون کوه بر بالاي سر باشد مرا
از گرانسنگي نميجنبم ز جاي خويشتن
قطرهي آبي اگر همچون گهر باشد مرا
ميگذارم دست خود را چون صدف بر روي هم