PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هر حادثه ای که در زندگی ما اتفاق می افتد ، دو روی دارد (پند آموزنده)



Almas Parsi
1st May 2013, 08:00 AM
هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد ، دو روی دارد



http://uploads.boofifi.com/uploads/posts/2013-04/1367310609_index.jpg

خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چــه میداند ؟
یک داستان قدیمی چینی هست که میگوید :
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .

همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی .
پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟"

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت . اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند : " عجب خوش شانسی آوردی !"

اما پیرمرد جواب داد : " خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست . باز همسایگان گفتند : " عجب بد شانسی آوردی ؟ "
و اینبار هم پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .
"خوش شانسی ؟
بد شانسی ؟
کسی چـــه میداند ؟"
هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد ، دو روی دارد . یک روی خوب و یک روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست . بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم .زندگی سرشار از حوادث است .

************************************************** ***


منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 ديده از جهان فروبست
متن زير داستان كوتاهي از اوست



مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان

نتیجه :

پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان

در زمانه هیچ زهر و قند نیست
که یکی را پا دگر را بند نیست

مر یکی را پا دگر را پای‌بند
مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند

Hesam gh
3rd May 2013, 12:26 AM
جالب بود

mahmoodmah
3rd May 2013, 11:35 AM
موشي در خانه ي صاحب مزرعه تله موش ديد؛

به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد؛

همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطي ندارد؛

ماري در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد؛

از مرغ برايش سوپ درست کردند؛

گوسفند را براي عيادت کنندگان سر بريدند؛

گاو را براي مراسم ترحيم کشتند؛

و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد؛

و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر مي کرد

Almas Parsi
3rd May 2013, 11:47 AM
موشي در خانه ي صاحب مزرعه تله موش ديد؛

به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد؛

همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطي ندارد؛

ماري در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد؛

از مرغ برايش سوپ درست کردند؛

گوسفند را براي عيادت کنندگان سر بريدند؛

گاو را براي مراسم ترحيم کشتند؛

و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد؛

و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر مي کرد


باسلام دوست عزيز
ممنون از ارسال پست آموزنده و مكمل و مفيدتون

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد