PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر قیصرامین پور



*masoumeh*
27th April 2013, 09:55 PM
پيش از اينها فکر مي کردم که خدا


خانه اي دارد کنار ابرها


مثل قصر پادشاه قصه ها


خشتي از الماس خشتي از طلا


پايه هاي برجش از عاج و بلور


بر سر تختي نشسته با غرور


ماه برف کوچمي از تاج او


هر ستاره، پولکي از تاج او


اطلس پيراهن او، آسمان


نقش روي دامن او، کهکشان


رعدو برق شب، طنين خنده اش


سيل و طوقان، نعره توفنده اش


دکمه ي پيراهن او، آفتاب


برق تيغ خنجر او مهتاب


هيچ کس از جاي او آگاه نيست


هيچ کس را در حضورش راه نيست


بيش از اينها خاطرم دلگير بود


از خدا در ذهنم اين تصوير بود


آن خدا بي رحم بود و خشمگين


خانه اش در آسمان، دور از زمين


بود، اما در ميان ما نبود


مهربان و ساده و زيبا نبود


در دل او دوست جايي نداشت


مهرباني هيچ معنايي نداشت


هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا


از زمين، از آسمان، از ابرها


زود مي گفتند: اين کار خداست


پرس وجو از کار او کاري خداست


هرچه مي پرسي، جوابش آتش است


آب اگر خوردي، عذايش آتش است


تا ببندي چشم، کورت مي کند


تا شدي نزديک، دورت مي کند


کج گشودي دست، سنگت مي کند


کج نهادي پاي، لنگت مي کند


با همين قصه، دلم مشغول بود


خواب هايم خواب ديو و غول بود


خواب مي ديدم که غرق آتشم


در دهان اژدهاي سرکشم


در دهان اژدهاي خشمگين


بر سرم باران گرز آتشين


محو مي شد نعرهايم، بي صدا


در طنين خنده اي خشم خدا


نيت من، در نماز و در دعا


ترس بود و وحشت از خشم خدا


هر چه مي کردم، همه از ترس بود


مثل از بر کردن يک درس بود


مثل تمرين حساب و هندسه


مثل تنبيه مدير مدرسه


تلخ، مثل خنده اي بي حوصله


سخت، مثل حل صدها مسئله


مثل تکليف رياضي سخت بود


مثل صرف فعل ماضي سخت بود



تا که يک شب دست در دست پدر


راه افتادم به قصد يک سفر


در ميان راه، در يک روستا


خانه اي ديدم، خوب و آشنا


زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟


گفت اينجا خانه ي خوب خداست


گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند


گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند


با وضويي، دست و رويي تازه کرد


با دل خود، گفتگويي تازه کرد


گفتمش، پس آن خداي خشمگين


خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟


گفت: آري، خانه اي او بي رياست


فرش هايش از گليم و بورياست


مهربان و ساده و بي کينه است


مثل نوري در دل آيينه است


عادت او نيست خشم و دشمني


نام او نور و نشانش روشني


خشم نامي از نشاني هاي اوست


حالتي از مهرباني هاي اوست


قهر او از آشتي، شيرين تر است


مثل قهر مادر مهربان است


دوستي را دوست، معني مي دهد


قهر هم با دوست معني مي دهد


هيچکس با دشمن خود، قهر نيست


قهر او هم نشان دوستي ست


تازه فهميدم خدايم، اين خداست


اين خداي مهربان و آشناست


دوستي، از من به من نزديکتر


آن خداي پيش از اين را باد برد


نام او را هم دلم از ياد برد


آن خدا مثل خواب و خيال بود


چون حبابي، نقش روي آب بود



مي توانم بعد از اين، با اين خدا


دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا


سفره ي دل را برايش باز کنم


مي توان درباره ي گل حرف زد


صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مقل باران راز گفت


با دو قطره، صد هزاران راز گفت


مي توان با او صميمي حرف زد


مثل باران قديمي حرف زد


مي توان تصنيفي از پرواز خواند


با الفباي سکوت آواز خواند


مي توان مثل علف ها حرف زد


با زباني بي الفبا حرف زد


مي توان درباره ي هر چيز گفت


مي توان شعري خيال انگيز گفت


مثل اين شعر روان و آشنا:


پيش از اينها فکر مي کردم خدا..

Almas Parsi
27th April 2013, 10:17 PM
http://img.98ti.ir/mypic/2013/2/fu25705f1jjz_5.jpg (http://www.98ti.ir/403/beautiful-words-image/)

aty.a
27th April 2013, 10:56 PM
سلام دوست خوبم
شعر بسیار زیبایی بود
فقط من رو به یاد
این ایه های قران انداخت که می فرماید
بسم الله الرحمان الرحیم
که پروردگارت نه تو را وا گذاشته و نه دشمن داشته
و مسلما اخرت برای تو بهتر از دنیا می باشد
و زود باشد که پروردگارت ان قدر عطایت کند که راضی شوی
سوره ضحی
ایات 3تا 5

*masoumeh*
28th April 2013, 12:05 AM
سلام دوست خوبم
شعر بسیار زیبایی بود
فقط من رو به یاد
این ایه های قران انداخت که می فرماید
بسم الله الرحمان الرحیم
که پروردگارت نه تو را وا گذاشته و نه دشمن داشته
و مسلما اخرت برای تو بهتر از دنیا می باشد
و زود باشد که پروردگارت ان قدر عطایت کند که راضی شوی
سوره ضحی
ایات 3تا 5


سلام دوست عزیز خوبین؟!
میگما وقتی شما به من امتیاز میدید من کلیک میکنم روی امتیازی که بهم میخواید بدید بعد دوباره امتیازم صفره !
چجوری امتیاز باید برام بیاد روی چی باید کلیک کنم!!!؟؟؟

Dorna dordone
28th April 2013, 12:12 PM
پيش از اينها فکر مي کردم خدا..



خدا...

پیش از این هم،تو همینجا بوده ای
تو رفیـــــقِ قلبِ شیــــــدا بوده ای

مهرِ تو جاویــدُ عطرت خوش نفس
تو همیــــــشه همــدم ما بوده ای

پیش از اینها گر چه ما بد بوده ایم
لیک تو ...بخشنده زیــــبا بوده ای

صد هزاران توبه بشکستم چو آب
وَه عجب صبری! توانـــا بوده ای..

هر چه اندیشیدم به تو از نفسِ خویش
پی بِبُردم که : چه یکتــــا بوده ای

پیش از اینها هم تو با ما بوده ای....


م.ت

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد