چکامه91
23rd April 2013, 08:23 PM
اصطلاح افسردگی در صحبتهای معمولی برای توصیف یك حالت احساسی، واكنش نسبت به یك موقعیت و یك سبك اختصاصی مشخص مورد استفاده قرار میگیرد. افسردگی و افسردگان هر دو معمولا با غم و اندوه شناخته شدهاند.
هیچ صفت شخصیتی واحدی نیست كه فردی را مستعد افسردگی سازد. این به آن معناست كه افراد با هر الگوی شخصیتی ممكن است دچار افسردگی شوند.
آخرین وقایع پراسترسی كه هر فرد از سر میگذراند (چه وقایع فردی و چه جمعی) میتوانند قویترین عامل برای شروع افسردگی باشند.
كمبود و رنج، اجزای اجتناب ناپذیر زندگی هستند؛ وقتی دچار این دو موقعیت میشویم ـ یعنی با كمبودی روبهرو میشویم و رنج میكشیم ـ اغلب مكدر، غمگین، ناامید، بیعلاقه و منفعل هستیم؛ این احساسها در اغلب افراد بعد از سپریشدن رویداد و عادتكردن به موقعیت جدید نا پدید میشوند، اما برخی دیگر اینگونه نیستند، در افسردگی بالینی، فراوانی، شدت و مدت نشانههای افسردگی با موقعیت زندگی فرد تناسب ندارند.
مطالعه روانشناختی افسردگی از یوی زیگموند فروید و كارل آبراهام شروع شد. هر دو افسردگی را واكنشی پیچیده در قبال از دستدادن چیزی توصیف كردهاند. فروید معتقد بود شخص افسرده، وجدانی (فراخودی) قوی و تنبیه كننده دارد؛ او بر گناهی كه وجدان به وجود میآورد، تاكید و فكر میكرد علت اینكه وجدان تا این اندازه قوی میشود به دلیل كنترل احساس عصبانیت و پرخاشگری است.
وی معتقد بود افراط و تفریط در ارضای نیازهای مرحله شیرخوارگی باعث میشود كه یك شخصیت وابسته شكل بگیرد. در كسانی كه بیش از اندازه وابستهاند این فرآیند به خود سرزنشگری و خود تنبیهی و در نتیجه افسردگی منجر میشود. فروید افسردگی را بازگشت پرخاشگری به خود قلمداد میكند.
یكی از زمینههای تاریخی افسردگی، اختلالی است كه در روابط اوایل كودكی پیش میآید. این اختلال ممكن است به علت از دستدادن واقعی یا خیالی والدین باشد. الكساندرهیگ در سال 1900 میگوید: «در شرایط افسردگی جدی، اتكای به نفس به كلی از بین میرود، شكسته نفسی و فروتنی شدید متداول و حتی عادت میشود. فشاری به اندازه وزن یك پر برای لهكردن بیمار كافی است و حتی شادیآورترین رویدادها باعث نشاط نمیشوند.»
ملانی كلاین، افسردگی را متضمن ابراز پرخاشگری به محبوب میدانست و از این نظر بسیار شبیه فروید بود. از دیگر سو به نظر ادوارد بیبرینگ پدیده افسردگی زمانی شكل میگیرد كه فرد از فاصله [بعید بودن] آرمانهای بسیار كمالطلبانه خود و ناتوانیاش در رسیدن به این اهداف آگاه میشود. سیلوانوآریتی دیده بود بسیاری از افراد افسرده نه برای دل خود كه برای دیگران زندگی میكنند.
افسردگی زمانی رخ میدهد كه بیمار درمییابد فرد یا آرمانی كه او برایش زندگی كرده، هرگز چنان نبوده است كه انتظارات او را برآورد. در این باره گلاسر میگوید: «انسانها، افسردگی را انتخاب میكنند و رفتار افسردگی را نشان میدهند. درگیرشدن در یك عمل فعالانه به انسانها كمك میكند، رفتارهای افسرده و احساس بدبختی آنها جای خود را به احساس كنترل بیشتر دهد كه با احساس مثبتتر، افكار مثبتتر و آرامش جسمی بیشتر همراه است.»
آرون بك هم افسردگی را نوعی اختلال تفكر میداند تا اختلال خُلق و آن را بهصورت مثلث افكار منفی درباره خود، موقعیت و آینده توصیف میكند؛ یعنی فرد افسرده خود را ناقص، فاقد صلاحیت، ناكام و نامطلوب ادراك میگرداند؛ دنیا برای او یك مكان منفی، پرتوقع و بیرحم به نظر میرسد و انتظار دارد كه در آینده هم نیز با شكست، مجازات، درد، رنج و محدودیت مواجه شود.
نظریهپرداز مكتب وجودی بوجنتال، بیماران افسرده را مایوس مینامد. منظورش از یأس هم این بود كه هدفمندی و خواستن در آنها مسدود است. آدم افسرده، كسی است كه احساس میكند هیچ كار ارزشمندی وجود ندارد و هیچ چیز آنقدر ارزشمند نیست كه بخواهد وجودش را برای آن به زحمت بیندازد.
آنها دوست دارند ساكت و تنها باشند و در دنیا شركت نكنند. در روان تحلیلگری یونگ، افسردگی در حقیقت دعوتی به تغییر است. گفته میشود ساتورن، خدای كشاورزی و زمان كه داسی در دست دارد آرزوهای آدمیان را مثل گندم درو میكند و این استعاره از این است كه وقتی آرزوهایمان بر باد میرود فرصتی داریم كه در دنیای سرد و بیاحساس افسردگی از دور تماشایشان كنیم و ببینیم چقدر آنها را میخواهیم؟ آیا مناسب ما هستند و حاضریم برای به دست آوردنشان بها بپردازیم.
یونگ میگوید به دنبال هر فروپاشی، نوزایی است و این دو مثل شب و روز به دنبال هم میآیند و همانطور كه وقتی شب میشود، تلاش نمیكنیم آن را بهروز برگردانیم و فقط فعالیتهایمان را با شرایط شبانه هماهنگ میكنیم تا بگذرد، در حالت افسردگی هم بهتر است ظاهر و سبك زندگی مان را با حال درون مان هماهنگ كنیم.
اشكالی ندارد، اگر دوست ندارید رنگ شاد بپوشید و حال رسیدگی به سر و وضعتان را ندارید هر طور كه راحتید باشید با این روش جهان درونتان را به رسمیت شناختهاید؛ جنگیدن و در خلاف جهت رودخانه شناكردن انرژی زیادی میبرد.
بیشتر تنها بمانید و با صدای درونی خود صحبت كنید، این فرصت بینظیری برای شنیدن صدای درون است كه به ما چه میگوید و چه میخواهد! به تغییراتی كه در درونتان اتفاق میافتد، توجه كنید و در موردش بنویسید (لازم نیست حتما برنده جایزه نوبل ادبیات باشید تا دست به قلم ببرید، میتوانید خیلی ساده احساساتتان را روی كاغذ بیاورید و بعدها آنها را از بین ببرید) هدف روشنشدن احساسات و خواستههای خود واقعی ماست كه در هیاهو و هیجانات زندگی روزمره و انتظارات دیگران گم شده.
از این فرصت سكوت و خلوت شبانه با خود نهایت استفاده را ببرید كه روز در راه است. هوا دوباره آفتابی خواهد شد و دوباره آدمها به چشمتان جذاب میشوند، یونگ میگوید هر گاه چنین شد حتما با آیین خاصی این اتفاق را جشن بگیرید.
این زمانی است كه به مسافرت و مهمانی بروید، آرایشگاه بروید و لباسهای زیبا بخرید تا به این شكل تمام شدنش را هم به رسمیت شناخته باشید، ولی وقتی به روز برگشتید حرفهایی كه صدای درونتان در سكوت شب پیش، با شما نجوا كرده بود، فراموش نكنید. ساموئلز میگوید: «از نظر یونگ افسردگی یعنی مسدودشدن انرژی كه در صورت آزاد شدن، مسیر مثبت را پیش خواهد گرفت.
یونگ معتقد بود بیماران باید كاملا افسرده شوند تا بتوانند احساساتشان را روشن كنند. اورهان ولی، شاعر ترك شعری دارد با این مضمون: از اندوه عشقی كهن رستهام/ هوا آفتابیست و دوباره زنان زیبایند
چند هشدار:
1ـ افسردگی یك بیماری پزشكی است كه در ارتباط با تغییرات بیوشیمیایی مغز اتفاق میافتد.
2ـ افسردگی ضعف شخصیت نیست.
3ـ درمان افسردگی مثل درمان بقیه بیماریها مانند درمان سرماخوردگی و زخممعده براحتی امكانپذیر است.
4ـ درمان افسردگی با جلسات سایكوتراپی نیز انجام میشود.
منبع (http://www.jamejamonline.ir/NewsPreview/1017357483994349945)
هیچ صفت شخصیتی واحدی نیست كه فردی را مستعد افسردگی سازد. این به آن معناست كه افراد با هر الگوی شخصیتی ممكن است دچار افسردگی شوند.
آخرین وقایع پراسترسی كه هر فرد از سر میگذراند (چه وقایع فردی و چه جمعی) میتوانند قویترین عامل برای شروع افسردگی باشند.
كمبود و رنج، اجزای اجتناب ناپذیر زندگی هستند؛ وقتی دچار این دو موقعیت میشویم ـ یعنی با كمبودی روبهرو میشویم و رنج میكشیم ـ اغلب مكدر، غمگین، ناامید، بیعلاقه و منفعل هستیم؛ این احساسها در اغلب افراد بعد از سپریشدن رویداد و عادتكردن به موقعیت جدید نا پدید میشوند، اما برخی دیگر اینگونه نیستند، در افسردگی بالینی، فراوانی، شدت و مدت نشانههای افسردگی با موقعیت زندگی فرد تناسب ندارند.
مطالعه روانشناختی افسردگی از یوی زیگموند فروید و كارل آبراهام شروع شد. هر دو افسردگی را واكنشی پیچیده در قبال از دستدادن چیزی توصیف كردهاند. فروید معتقد بود شخص افسرده، وجدانی (فراخودی) قوی و تنبیه كننده دارد؛ او بر گناهی كه وجدان به وجود میآورد، تاكید و فكر میكرد علت اینكه وجدان تا این اندازه قوی میشود به دلیل كنترل احساس عصبانیت و پرخاشگری است.
وی معتقد بود افراط و تفریط در ارضای نیازهای مرحله شیرخوارگی باعث میشود كه یك شخصیت وابسته شكل بگیرد. در كسانی كه بیش از اندازه وابستهاند این فرآیند به خود سرزنشگری و خود تنبیهی و در نتیجه افسردگی منجر میشود. فروید افسردگی را بازگشت پرخاشگری به خود قلمداد میكند.
یكی از زمینههای تاریخی افسردگی، اختلالی است كه در روابط اوایل كودكی پیش میآید. این اختلال ممكن است به علت از دستدادن واقعی یا خیالی والدین باشد. الكساندرهیگ در سال 1900 میگوید: «در شرایط افسردگی جدی، اتكای به نفس به كلی از بین میرود، شكسته نفسی و فروتنی شدید متداول و حتی عادت میشود. فشاری به اندازه وزن یك پر برای لهكردن بیمار كافی است و حتی شادیآورترین رویدادها باعث نشاط نمیشوند.»
ملانی كلاین، افسردگی را متضمن ابراز پرخاشگری به محبوب میدانست و از این نظر بسیار شبیه فروید بود. از دیگر سو به نظر ادوارد بیبرینگ پدیده افسردگی زمانی شكل میگیرد كه فرد از فاصله [بعید بودن] آرمانهای بسیار كمالطلبانه خود و ناتوانیاش در رسیدن به این اهداف آگاه میشود. سیلوانوآریتی دیده بود بسیاری از افراد افسرده نه برای دل خود كه برای دیگران زندگی میكنند.
افسردگی زمانی رخ میدهد كه بیمار درمییابد فرد یا آرمانی كه او برایش زندگی كرده، هرگز چنان نبوده است كه انتظارات او را برآورد. در این باره گلاسر میگوید: «انسانها، افسردگی را انتخاب میكنند و رفتار افسردگی را نشان میدهند. درگیرشدن در یك عمل فعالانه به انسانها كمك میكند، رفتارهای افسرده و احساس بدبختی آنها جای خود را به احساس كنترل بیشتر دهد كه با احساس مثبتتر، افكار مثبتتر و آرامش جسمی بیشتر همراه است.»
آرون بك هم افسردگی را نوعی اختلال تفكر میداند تا اختلال خُلق و آن را بهصورت مثلث افكار منفی درباره خود، موقعیت و آینده توصیف میكند؛ یعنی فرد افسرده خود را ناقص، فاقد صلاحیت، ناكام و نامطلوب ادراك میگرداند؛ دنیا برای او یك مكان منفی، پرتوقع و بیرحم به نظر میرسد و انتظار دارد كه در آینده هم نیز با شكست، مجازات، درد، رنج و محدودیت مواجه شود.
نظریهپرداز مكتب وجودی بوجنتال، بیماران افسرده را مایوس مینامد. منظورش از یأس هم این بود كه هدفمندی و خواستن در آنها مسدود است. آدم افسرده، كسی است كه احساس میكند هیچ كار ارزشمندی وجود ندارد و هیچ چیز آنقدر ارزشمند نیست كه بخواهد وجودش را برای آن به زحمت بیندازد.
آنها دوست دارند ساكت و تنها باشند و در دنیا شركت نكنند. در روان تحلیلگری یونگ، افسردگی در حقیقت دعوتی به تغییر است. گفته میشود ساتورن، خدای كشاورزی و زمان كه داسی در دست دارد آرزوهای آدمیان را مثل گندم درو میكند و این استعاره از این است كه وقتی آرزوهایمان بر باد میرود فرصتی داریم كه در دنیای سرد و بیاحساس افسردگی از دور تماشایشان كنیم و ببینیم چقدر آنها را میخواهیم؟ آیا مناسب ما هستند و حاضریم برای به دست آوردنشان بها بپردازیم.
یونگ میگوید به دنبال هر فروپاشی، نوزایی است و این دو مثل شب و روز به دنبال هم میآیند و همانطور كه وقتی شب میشود، تلاش نمیكنیم آن را بهروز برگردانیم و فقط فعالیتهایمان را با شرایط شبانه هماهنگ میكنیم تا بگذرد، در حالت افسردگی هم بهتر است ظاهر و سبك زندگی مان را با حال درون مان هماهنگ كنیم.
اشكالی ندارد، اگر دوست ندارید رنگ شاد بپوشید و حال رسیدگی به سر و وضعتان را ندارید هر طور كه راحتید باشید با این روش جهان درونتان را به رسمیت شناختهاید؛ جنگیدن و در خلاف جهت رودخانه شناكردن انرژی زیادی میبرد.
بیشتر تنها بمانید و با صدای درونی خود صحبت كنید، این فرصت بینظیری برای شنیدن صدای درون است كه به ما چه میگوید و چه میخواهد! به تغییراتی كه در درونتان اتفاق میافتد، توجه كنید و در موردش بنویسید (لازم نیست حتما برنده جایزه نوبل ادبیات باشید تا دست به قلم ببرید، میتوانید خیلی ساده احساساتتان را روی كاغذ بیاورید و بعدها آنها را از بین ببرید) هدف روشنشدن احساسات و خواستههای خود واقعی ماست كه در هیاهو و هیجانات زندگی روزمره و انتظارات دیگران گم شده.
از این فرصت سكوت و خلوت شبانه با خود نهایت استفاده را ببرید كه روز در راه است. هوا دوباره آفتابی خواهد شد و دوباره آدمها به چشمتان جذاب میشوند، یونگ میگوید هر گاه چنین شد حتما با آیین خاصی این اتفاق را جشن بگیرید.
این زمانی است كه به مسافرت و مهمانی بروید، آرایشگاه بروید و لباسهای زیبا بخرید تا به این شكل تمام شدنش را هم به رسمیت شناخته باشید، ولی وقتی به روز برگشتید حرفهایی كه صدای درونتان در سكوت شب پیش، با شما نجوا كرده بود، فراموش نكنید. ساموئلز میگوید: «از نظر یونگ افسردگی یعنی مسدودشدن انرژی كه در صورت آزاد شدن، مسیر مثبت را پیش خواهد گرفت.
یونگ معتقد بود بیماران باید كاملا افسرده شوند تا بتوانند احساساتشان را روشن كنند. اورهان ولی، شاعر ترك شعری دارد با این مضمون: از اندوه عشقی كهن رستهام/ هوا آفتابیست و دوباره زنان زیبایند
چند هشدار:
1ـ افسردگی یك بیماری پزشكی است كه در ارتباط با تغییرات بیوشیمیایی مغز اتفاق میافتد.
2ـ افسردگی ضعف شخصیت نیست.
3ـ درمان افسردگی مثل درمان بقیه بیماریها مانند درمان سرماخوردگی و زخممعده براحتی امكانپذیر است.
4ـ درمان افسردگی با جلسات سایكوتراپی نیز انجام میشود.
منبع (http://www.jamejamonline.ir/NewsPreview/1017357483994349945)