ثمین20
13th March 2013, 09:49 AM
استانسکو مینویسد: “من به وجود شاعران، ایمان ندارم/ به شعر زندگی ایمان دارم.” این عبارت، وجود شاعران را به عنوان دسته یا طبقهای خاص زیر سؤال میبرد. شاعر در لغت، فاعل شعر است. کسیست که مرتکب شعر میشود، شعر میآفریند. در بیان استانسکو، فاعلیت شعر از دست طبقهای به اسم شاعران خارج میشود و به دست زندگی میافتد. با این بیان، شاعر شعر را نمیسازد، ابداع نمیکند، شعر بر شاعر اتفاق میافتد. آنچه در زندگی جاریست، شعر به عنوان صناعتی خاص که از مقولهی هنر باشد نیست، شعر به معنی شعر است، نفس تجربهی شاعرانه است. ولی ما عنوان شاعر را به رسمیت میشناسیم در هیأت کسی که هنرمند است. من ترجیح میدهم به زبانی ساده دو چیز را از هم تفکیک کنم. وقتی یک شعر میخوانیم همزمان با دو پدیده روبهروئیم: پدیدهای که اسماش را میگذارم تجربهی شاعرانه که فاعل آن زندگیست نه شاعر، و پدیدهای که اسماش را میگذارم تکنیک و صناعت شاعری (به زبان فرنگیها وجه آرتیستیک پدیده) که فاعل آن شاعر است. تکنیک امری آموختنیست، مثل هر صنعت و هنر دیگر، در قلمرو تکنیک، شاعر یک تکنیسین است. مثل هر مجسمهساز و نقاش و صنعتگری. شعر، اما همه جا جاریست، کافیست از عادات مألوفمان دست برداریم تا در هر کوچه و گذری فوران حضور شعر را ببینیم. با این بیان، قصد دارم از قداست مضحکی حرف بزنم که تاریخ ما برای شاعران قایل است و بهخلاف باید بگویم که این قدسیّت و ارج را میتوان برای شعر قایل شد، برای شاعر نه.