ثمین20
7th March 2013, 07:29 PM
موجودي وهمى و شبرو كه صورت جسمانى ندارد و همچون سايه يا شبح شبها به بستر آدميزادگان مىآيد و خود را روي خفتگان مىافكند. خفتگان در زير گرانى بختك احساس سنگينى مىكنند و حالت خفگى به آنان دست مىدهد. بختك را مترادف كابوس ( برهان...، نيز داعى الاسلام، ذيل بخت؛ فيضى، ذيل برخفج) و كابوس را مظهر و نشانة بختك گرفتهاند.
ويژگيها: بختك را ديوسِتَنْبه، يعنى عفريته (ميدانى، 64)، يا مادينه ديوي (كوئن، به شكلى مهيب، و هنگامه آفتى ( غياث...، ذيل كابوس) ترسناك و زيانبار تصور كردهاند كه پيكري سياه و از قير (ميهن دوست، 50) دارد. او را بهسان سياهى ( برهان، همانجا)، يا سايه (اسديان، 166)، و همچون خرسى ناپيدا (همايونى، 242) و بغچهاي سياه و سنگين ( ايرانيكا ) وصف كردهاند و او را سايه، سياهى و بينى گِلى هم مىنامند. به پندار عامه بختك صاحب گنج يا 7 گنج است كه آنها را در زمين يا زير رنگين كمان پنهان كرده است (شهري، 4/537؛ ميهن دوست، همانجا؛ آيلرس، .(39 در فرهنگ عامة برخى از مناطق ايران، بختك گلوبندي دارد كه آن را بر درختى، يا ميخى، يا ناودانى مىآويزد و از چشم خفتگان پنهان مىكند (همو، .(45 خاستگاه: بختك را كنيز اسكندر و همسفر او به ظلمات در جست و جوي چشمة جاودانگى، يا آب زندگانى پنداشتهاند. بنابر افسانهاي، اسكندر پس از دست يافتن به آب حيات، مشكى از آن پر كرد و بر شاخة درختى آويخت. كلاغى مشك را سوراخ كرد. بختك مُشتى از آب حيات نوشيد و بقية آب مشك بر زمين ريخت. اسكندر بينى بختك را به سبب خوردن آب حيات بريد. بختك هم از خاك آغشته با آب زندگانى يك بينى گلى براي خود ساخت (هدايت، 175؛ نيز نك:
آيلرس، 43 ؛ ماسه، .(ii/366 از آن پس، بختك عمر جاودانه يافت و در ميان مردم به
بينى گلى معروف شد و اين باور به وجود آمد كه بختك از گرفتن و كنده شدن
بينيش بيم دارد (هدايت، همانجا). در تاريخ طبري، شاهنامة فردوسى و اسكندرنامة نظامى كه داستان سفر اسكندر به ظلمات در آنها نقل شده، سخنى از كنيز او بختك و همراهيش با اسكندر و نوشيدن آب حيات نرفته است (بلوكباشى، 1052). بختك در گويشها: از ديرباز، مردم ايران اين مادينه ديو را مىشناختهاند و او را به نامهاي گوناگون مىخواندهاند. در لغتنامههاي فارسى قديم به شماري از نامهاي گويشى بختك اشاره شده است كه اين صورتها از آن شمارند: بخت، بَرخَفْج، خَفج، خُفْتَك، بَرفَنجَك، دَرْفَنْجَك اِسْتَنبه يا ديوسِتَنْبه، كَرَنجو، بوشاسْب و سُكاچه (نك: لغت فرس، برهان، غياث، داعىالاسلام، نيز لغتنامه...، ذيل همين كلمات). واژة بوشاسب كه در اوستا به صورت بوشيانْسْتا آمده، در اوستا ينوين نام ديو مادينهاي است كه براي آدميزادگان خواب سنگين و خوابآلودگى و تنبلى مىآورد. بنابر روايتى، بوشاسب در پگاه برخفتگان فرود مىآيد و آنان را به خواب آغاز روز و تنبلى وامىدارد و حالتى از رخوت و سستى شبيه مرگ براي آنان مىآورد (نك: نيبرگ، 67، 108؛ پورداود، 2/204؛ بهزادي، 284). با توجه به ويژگيها و عملكرد بوشاسب، اين ديو را خلافنظر برخى (مثلاً معين، ذيل كابوس) نمىتوان همان بختك و پديد آورندة كابوس دانست. چون شب و تاريكى جولانگاه بختك است، در برخى از گويشهاي ايرانى او را به شب و سياهى يا شبح نسبت دادهاند؛ مثلاً او را لرهاي خرمآباد شُوي (ايزدپناه، 92)، مردم لرستان شُى و مردم ايلام شَوه (اسديان، 166، حاشيه)، كُردها و خمينيها شَوَه (مردوخ، 2/164؛ ايرانيكا )، اراكيها شِوْلى، و افغانها سياهى (همانجا؛ افغانى نويس، 362) مىنامند. چون بختك در خواب به سراغ خفتگان مىآيد، در برخى از گويشها او را به خفت و خواب نسبت دادهاند، مثلاً يزديها او را خُفْتُك، مردم راور كرمان خُفْتو (افشار، 86؛ كرباسى، 1/149)، و مردم سروستان فارس نيز خُفْتوك (همايونى، 329)، و تفرشيها خُسِنَك، گالشيها و رشتيها فوخوس و لنگروديها فوقوس (پاينده، 117) مىخوانند. بيرجنديها غول و بختك را غيل و قوُل (صبوحى، 1/102)، و شوشتريها و رامهرمزيها كابوس را تَپْ تَپو (نيرومند، 83؛ ايرانيكا ) مىنامند.روستاييان جنوب خراسان بختك را على خونگى (ميهن دوست، 50)، زابليها نصرتك (روحانى، 51)، و برخى مردم آن را عبدالجنه ( برهان، ذيل سُكاچه؛ غياث، ذيل عبدالجنه)، و اصفهانيها بينى گِلى (كلباسى، 128) مىنامند. همسانها: از دوران كهن، مردم جهان به ديوانى كم و بيش شبيه بختك باور داشتهاند. يكى از اين ديوها در فرهنگ ديوشناسى بابِلى اَلو بود. بابليها الو را روح يا شبحى شرير و نفرتانگيز مىپنداشتند كه همچون بختك يا كابوس عمل مىكرد. الو با پرواز بر فراز بستر خفتگان، به ويژه كودكان، نيروي زندگى و حركت را از آنان مىستاند و براي آنان آشفتگى، خفگى و مرگ مىآورد (مكنزي، 69 -68 ؛ نيز نك: ه د، آل). بابليان به مادينه ديو ديگري به نام ليليتو باور داشتند و آن را همسان بختك فريبنده و كشندة مردان در خواب تصور مىكردند. بنابر نظر اومانسكى، ديو بابلى لَمَشْتو كه عجوزهاي مهيب و رباينده و كشندة نوزادان و مادرانشان تصور مىشد (قس: ام صبيان و آل در جامعههاي اسلامى و ايران و ليليت در جامعة يهود)، در پندار عامة مردم بابل با ليليتو درآميخت و ديو و شبحى واحد در فرهنگ ديوشناسى عامه پديد آورد viii/554) ؛ er, نيز نك: ه د، ام صبيان). با گذشت زمان، ميان اين ديوان و اشباح زيانبار و نقش و عملكرد آنها درآميختگيهايى پديد آمده است. در فرهنگ ديوشناسى ايران نيز آل (عفريتة دشمن زنان تازهزا)، امصبيان (مادينه ديو ربايندة نوزادان و كودكان) و بختك گاهى با يكديگر مىآميزند و ويژگى و نقش و رفتاري مشابه و يكسان مىيابند. مثلاً در فرهنگ عامة مردم برخى از شهرها و آباديهاي پيرامون اصفهان مانند نجفآباد و كَرْسِگان ايسيچى كه مادينه ديوي است با ويژگيها و عملكرد بختك، گاهى با آل و گاهى نيز با بختك همسان گرفته مىشود (نك: آيلرس، .(44-45 هر يك از اين اشباح، يا مادينه ديوان زيانبار را كه تصويري از زن در ذهن مجسم مىسازند و مجازاً معناي مادر مىدهند، نمونهاي از مادر مثالى و مظهري از شر و پليدي در روي زمين دانستهاند (نك: viii/555 ؛ er, يونگ، 25-26).
بنابراين، مىتوان بختك را مانند امصبيان و آل، از اشباح موسوم به ام الليل (مادر
شب) گرفت و آن را مظهر و نمونة مادر مثالى به شمار آورد. بختك زُدايى: مردم
براي رماندن بختك از خانه و دور نگهداشتن گزند اين ديو زيانبار از تن و جان خود، از بعضى رمانندههاي دافع جن و ديو و شيطان استفاده مىكنند. قرار دادن قرآن در خانه، خواندن آيههاي 110 و 111 از سورة اسراء (17) به هنگام رفتن به بستر خواب (آشتيانى، 205-207)، خواندن 3 بار سورههاي فلق و ناس در شب و 100 يا 50 بار سورة اخلاص (كلينى، 4/429-430)، گفتن بسمالله، ذكر نام مريم مقدس(ع)، يا آويختن و همراه كردن نام او و ذكر، يا همراه كردن بعضى از دعاها و اوراد و تعويذات و طلسمات مخصوص دفع جنها و شياطين، از جمله رمانندههايى هستند كه آدميزادگان، و به ويژه خفتگان را از هر نوع ديوانگى و جنزدگى و پيشامدهاي ناگوار دور نگهمىدارند. كاربرد آهن و اشياء فلزي، سوزاندن و دود كردن گياهان و دانههاي مقدس و بودار گندزدا مانند اسفند و كُندر و جز آن، همراه داشتن ريشه و دانههاي گياه عودالصليب يا فاوانيا نيز از زمرة رمانندههايى هستند كه براي پاك ساختن فضاي خانه از هوام و اشباح و دور كردن بختك يا كابوس به كار مىرفتهاند (براي تفصيل، نك: ابوالقاسم كاشانى، 241؛ انطاكى، 1/246؛ وجدي، 6/777؛ حكيم مؤمن، 629 -630؛ غسانى، 354؛ نيز نك: ه د، آل، نيز ام صبيان). به پندار عامة مردم، اگر كسى در خواب بختك را به گرفتن و كندن بينيش تهديد كند، يا اگر بتواند بينى او را بگيرد، بختك نهتنها او را رها مىكند، بلكه جاي گنج پنهانى خود را هم به او نشان مىدهد (هدايت، 175؛ كرباسى، 1/149؛ ميهن دوست، 50؛ شهري، 4/537؛ نك: آيلرس، 46 .(39, بختك و طب قديم: در طب قديم و سنتى، بختك يا كابوس را نوعى بيماري مىدانستند كه سبب آشفتگى ذهن و روان و اختلال اندامهاي تن مىشد. ابن ربن اين بيماري را نوعى تاريكى وصف مىكند كه مغز آدمى را مىگيرد و روان او را به وحشت مىاندازد (ص 94). كابوس يا بختك زدگى را مقدمة بيماري صرع، سكته و مانيا (شيدايى) تصور مىكردند و باور داشتند كه دوام كابوس در بيمار، به اين بيماريها منتهى خواهد شد (ابن سينا، 2/904- 905؛ اخوينى، 248). نشانه و علت بيماري: احساس سنگينى در اندامهاي بدن، تنگى نفس، حالت خفگى و اختناق، بند آمدن زبان به هنگام خواب، ناتوانى و سستى اندامها در راه رفتن و سخن گفتن پس از بيداري را، از علامات بختك زدگى يا بيماري كابوس شمردهاند (ابن سينا، همانجا؛ نيز نك: كريزل، 411). اطبا علت كابوس زدگى را برآمدن بخار سياه غليظ خون يا بلغم يا سودا از معده به سوي دماغ (مغز) مىپنداشتند (ابن سينا، همانجا؛ اخوينى، 248-249؛ ابن هندو، 122) و مىگفتند اين بخار همچون ابري عارض بر رخسار خورشيد، بين مغز كابوس زده و اعمال او حايل مىشود (همانجا). به گفتة اخوينى، سردي مزاج دماغ و رسيدن خون سرد به رگهاي دماغ نيز از علتهاي مهم پديد آمدن كابوس در كسانى است كه طبيعتى سرد دارند (همانجا). رازي بدي گوارش و آشوب و اختلال در گواريدن غذا (1/131) را عامل كابوس دانسته است. شيوة درمان: براي دفع كابوس از تن و روان بيمار و درمان وي، طبيبان قديم از شيوههاي درمانى رايج در طب سنتى استفاده مىكردند. خون گرفتن از قيفال (رگى كه خون را به سر و روي مىبرد)، فصد ساق پا، كم خوردن غذا، به خصوص در شب و روشهاي معالجة صرع ناشى از فزونى بلغم (اخوينى، 249) را از جمله شيوههاي درمان كابوس زدگى ياد كردهاند. نوشاندن شربتى از تركيب فاوانيا يا عودالصليب و ماءالعسل (عقيلى، 645؛ حكيم مؤمن، 629)، يا آميزة نبات خَربَق سياه و سَقْمونيا (رازي، 1/132) و خوراندن داروهاي مسهل مانند حب ياره به تنهايى، يا همراه با حب قاقايا (حكيم ميسري، 58) را براي درمان كابوس تجويز مىكردهاند. گذاشتن عودالصليب در خانه و همراه كردن آن با كودكان (غسانى، همانجا) هم از جمله راههاي پيشگيري اين بيماري بوده است. کیوان فیض مرندی: وبلاگ بررسی عقاید من
ويژگيها: بختك را ديوسِتَنْبه، يعنى عفريته (ميدانى، 64)، يا مادينه ديوي (كوئن، به شكلى مهيب، و هنگامه آفتى ( غياث...، ذيل كابوس) ترسناك و زيانبار تصور كردهاند كه پيكري سياه و از قير (ميهن دوست، 50) دارد. او را بهسان سياهى ( برهان، همانجا)، يا سايه (اسديان، 166)، و همچون خرسى ناپيدا (همايونى، 242) و بغچهاي سياه و سنگين ( ايرانيكا ) وصف كردهاند و او را سايه، سياهى و بينى گِلى هم مىنامند. به پندار عامه بختك صاحب گنج يا 7 گنج است كه آنها را در زمين يا زير رنگين كمان پنهان كرده است (شهري، 4/537؛ ميهن دوست، همانجا؛ آيلرس، .(39 در فرهنگ عامة برخى از مناطق ايران، بختك گلوبندي دارد كه آن را بر درختى، يا ميخى، يا ناودانى مىآويزد و از چشم خفتگان پنهان مىكند (همو، .(45 خاستگاه: بختك را كنيز اسكندر و همسفر او به ظلمات در جست و جوي چشمة جاودانگى، يا آب زندگانى پنداشتهاند. بنابر افسانهاي، اسكندر پس از دست يافتن به آب حيات، مشكى از آن پر كرد و بر شاخة درختى آويخت. كلاغى مشك را سوراخ كرد. بختك مُشتى از آب حيات نوشيد و بقية آب مشك بر زمين ريخت. اسكندر بينى بختك را به سبب خوردن آب حيات بريد. بختك هم از خاك آغشته با آب زندگانى يك بينى گلى براي خود ساخت (هدايت، 175؛ نيز نك:
آيلرس، 43 ؛ ماسه، .(ii/366 از آن پس، بختك عمر جاودانه يافت و در ميان مردم به
بينى گلى معروف شد و اين باور به وجود آمد كه بختك از گرفتن و كنده شدن
بينيش بيم دارد (هدايت، همانجا). در تاريخ طبري، شاهنامة فردوسى و اسكندرنامة نظامى كه داستان سفر اسكندر به ظلمات در آنها نقل شده، سخنى از كنيز او بختك و همراهيش با اسكندر و نوشيدن آب حيات نرفته است (بلوكباشى، 1052). بختك در گويشها: از ديرباز، مردم ايران اين مادينه ديو را مىشناختهاند و او را به نامهاي گوناگون مىخواندهاند. در لغتنامههاي فارسى قديم به شماري از نامهاي گويشى بختك اشاره شده است كه اين صورتها از آن شمارند: بخت، بَرخَفْج، خَفج، خُفْتَك، بَرفَنجَك، دَرْفَنْجَك اِسْتَنبه يا ديوسِتَنْبه، كَرَنجو، بوشاسْب و سُكاچه (نك: لغت فرس، برهان، غياث، داعىالاسلام، نيز لغتنامه...، ذيل همين كلمات). واژة بوشاسب كه در اوستا به صورت بوشيانْسْتا آمده، در اوستا ينوين نام ديو مادينهاي است كه براي آدميزادگان خواب سنگين و خوابآلودگى و تنبلى مىآورد. بنابر روايتى، بوشاسب در پگاه برخفتگان فرود مىآيد و آنان را به خواب آغاز روز و تنبلى وامىدارد و حالتى از رخوت و سستى شبيه مرگ براي آنان مىآورد (نك: نيبرگ، 67، 108؛ پورداود، 2/204؛ بهزادي، 284). با توجه به ويژگيها و عملكرد بوشاسب، اين ديو را خلافنظر برخى (مثلاً معين، ذيل كابوس) نمىتوان همان بختك و پديد آورندة كابوس دانست. چون شب و تاريكى جولانگاه بختك است، در برخى از گويشهاي ايرانى او را به شب و سياهى يا شبح نسبت دادهاند؛ مثلاً او را لرهاي خرمآباد شُوي (ايزدپناه، 92)، مردم لرستان شُى و مردم ايلام شَوه (اسديان، 166، حاشيه)، كُردها و خمينيها شَوَه (مردوخ، 2/164؛ ايرانيكا )، اراكيها شِوْلى، و افغانها سياهى (همانجا؛ افغانى نويس، 362) مىنامند. چون بختك در خواب به سراغ خفتگان مىآيد، در برخى از گويشها او را به خفت و خواب نسبت دادهاند، مثلاً يزديها او را خُفْتُك، مردم راور كرمان خُفْتو (افشار، 86؛ كرباسى، 1/149)، و مردم سروستان فارس نيز خُفْتوك (همايونى، 329)، و تفرشيها خُسِنَك، گالشيها و رشتيها فوخوس و لنگروديها فوقوس (پاينده، 117) مىخوانند. بيرجنديها غول و بختك را غيل و قوُل (صبوحى، 1/102)، و شوشتريها و رامهرمزيها كابوس را تَپْ تَپو (نيرومند، 83؛ ايرانيكا ) مىنامند.روستاييان جنوب خراسان بختك را على خونگى (ميهن دوست، 50)، زابليها نصرتك (روحانى، 51)، و برخى مردم آن را عبدالجنه ( برهان، ذيل سُكاچه؛ غياث، ذيل عبدالجنه)، و اصفهانيها بينى گِلى (كلباسى، 128) مىنامند. همسانها: از دوران كهن، مردم جهان به ديوانى كم و بيش شبيه بختك باور داشتهاند. يكى از اين ديوها در فرهنگ ديوشناسى بابِلى اَلو بود. بابليها الو را روح يا شبحى شرير و نفرتانگيز مىپنداشتند كه همچون بختك يا كابوس عمل مىكرد. الو با پرواز بر فراز بستر خفتگان، به ويژه كودكان، نيروي زندگى و حركت را از آنان مىستاند و براي آنان آشفتگى، خفگى و مرگ مىآورد (مكنزي، 69 -68 ؛ نيز نك: ه د، آل). بابليان به مادينه ديو ديگري به نام ليليتو باور داشتند و آن را همسان بختك فريبنده و كشندة مردان در خواب تصور مىكردند. بنابر نظر اومانسكى، ديو بابلى لَمَشْتو كه عجوزهاي مهيب و رباينده و كشندة نوزادان و مادرانشان تصور مىشد (قس: ام صبيان و آل در جامعههاي اسلامى و ايران و ليليت در جامعة يهود)، در پندار عامة مردم بابل با ليليتو درآميخت و ديو و شبحى واحد در فرهنگ ديوشناسى عامه پديد آورد viii/554) ؛ er, نيز نك: ه د، ام صبيان). با گذشت زمان، ميان اين ديوان و اشباح زيانبار و نقش و عملكرد آنها درآميختگيهايى پديد آمده است. در فرهنگ ديوشناسى ايران نيز آل (عفريتة دشمن زنان تازهزا)، امصبيان (مادينه ديو ربايندة نوزادان و كودكان) و بختك گاهى با يكديگر مىآميزند و ويژگى و نقش و رفتاري مشابه و يكسان مىيابند. مثلاً در فرهنگ عامة مردم برخى از شهرها و آباديهاي پيرامون اصفهان مانند نجفآباد و كَرْسِگان ايسيچى كه مادينه ديوي است با ويژگيها و عملكرد بختك، گاهى با آل و گاهى نيز با بختك همسان گرفته مىشود (نك: آيلرس، .(44-45 هر يك از اين اشباح، يا مادينه ديوان زيانبار را كه تصويري از زن در ذهن مجسم مىسازند و مجازاً معناي مادر مىدهند، نمونهاي از مادر مثالى و مظهري از شر و پليدي در روي زمين دانستهاند (نك: viii/555 ؛ er, يونگ، 25-26).
بنابراين، مىتوان بختك را مانند امصبيان و آل، از اشباح موسوم به ام الليل (مادر
شب) گرفت و آن را مظهر و نمونة مادر مثالى به شمار آورد. بختك زُدايى: مردم
براي رماندن بختك از خانه و دور نگهداشتن گزند اين ديو زيانبار از تن و جان خود، از بعضى رمانندههاي دافع جن و ديو و شيطان استفاده مىكنند. قرار دادن قرآن در خانه، خواندن آيههاي 110 و 111 از سورة اسراء (17) به هنگام رفتن به بستر خواب (آشتيانى، 205-207)، خواندن 3 بار سورههاي فلق و ناس در شب و 100 يا 50 بار سورة اخلاص (كلينى، 4/429-430)، گفتن بسمالله، ذكر نام مريم مقدس(ع)، يا آويختن و همراه كردن نام او و ذكر، يا همراه كردن بعضى از دعاها و اوراد و تعويذات و طلسمات مخصوص دفع جنها و شياطين، از جمله رمانندههايى هستند كه آدميزادگان، و به ويژه خفتگان را از هر نوع ديوانگى و جنزدگى و پيشامدهاي ناگوار دور نگهمىدارند. كاربرد آهن و اشياء فلزي، سوزاندن و دود كردن گياهان و دانههاي مقدس و بودار گندزدا مانند اسفند و كُندر و جز آن، همراه داشتن ريشه و دانههاي گياه عودالصليب يا فاوانيا نيز از زمرة رمانندههايى هستند كه براي پاك ساختن فضاي خانه از هوام و اشباح و دور كردن بختك يا كابوس به كار مىرفتهاند (براي تفصيل، نك: ابوالقاسم كاشانى، 241؛ انطاكى، 1/246؛ وجدي، 6/777؛ حكيم مؤمن، 629 -630؛ غسانى، 354؛ نيز نك: ه د، آل، نيز ام صبيان). به پندار عامة مردم، اگر كسى در خواب بختك را به گرفتن و كندن بينيش تهديد كند، يا اگر بتواند بينى او را بگيرد، بختك نهتنها او را رها مىكند، بلكه جاي گنج پنهانى خود را هم به او نشان مىدهد (هدايت، 175؛ كرباسى، 1/149؛ ميهن دوست، 50؛ شهري، 4/537؛ نك: آيلرس، 46 .(39, بختك و طب قديم: در طب قديم و سنتى، بختك يا كابوس را نوعى بيماري مىدانستند كه سبب آشفتگى ذهن و روان و اختلال اندامهاي تن مىشد. ابن ربن اين بيماري را نوعى تاريكى وصف مىكند كه مغز آدمى را مىگيرد و روان او را به وحشت مىاندازد (ص 94). كابوس يا بختك زدگى را مقدمة بيماري صرع، سكته و مانيا (شيدايى) تصور مىكردند و باور داشتند كه دوام كابوس در بيمار، به اين بيماريها منتهى خواهد شد (ابن سينا، 2/904- 905؛ اخوينى، 248). نشانه و علت بيماري: احساس سنگينى در اندامهاي بدن، تنگى نفس، حالت خفگى و اختناق، بند آمدن زبان به هنگام خواب، ناتوانى و سستى اندامها در راه رفتن و سخن گفتن پس از بيداري را، از علامات بختك زدگى يا بيماري كابوس شمردهاند (ابن سينا، همانجا؛ نيز نك: كريزل، 411). اطبا علت كابوس زدگى را برآمدن بخار سياه غليظ خون يا بلغم يا سودا از معده به سوي دماغ (مغز) مىپنداشتند (ابن سينا، همانجا؛ اخوينى، 248-249؛ ابن هندو، 122) و مىگفتند اين بخار همچون ابري عارض بر رخسار خورشيد، بين مغز كابوس زده و اعمال او حايل مىشود (همانجا). به گفتة اخوينى، سردي مزاج دماغ و رسيدن خون سرد به رگهاي دماغ نيز از علتهاي مهم پديد آمدن كابوس در كسانى است كه طبيعتى سرد دارند (همانجا). رازي بدي گوارش و آشوب و اختلال در گواريدن غذا (1/131) را عامل كابوس دانسته است. شيوة درمان: براي دفع كابوس از تن و روان بيمار و درمان وي، طبيبان قديم از شيوههاي درمانى رايج در طب سنتى استفاده مىكردند. خون گرفتن از قيفال (رگى كه خون را به سر و روي مىبرد)، فصد ساق پا، كم خوردن غذا، به خصوص در شب و روشهاي معالجة صرع ناشى از فزونى بلغم (اخوينى، 249) را از جمله شيوههاي درمان كابوس زدگى ياد كردهاند. نوشاندن شربتى از تركيب فاوانيا يا عودالصليب و ماءالعسل (عقيلى، 645؛ حكيم مؤمن، 629)، يا آميزة نبات خَربَق سياه و سَقْمونيا (رازي، 1/132) و خوراندن داروهاي مسهل مانند حب ياره به تنهايى، يا همراه با حب قاقايا (حكيم ميسري، 58) را براي درمان كابوس تجويز مىكردهاند. گذاشتن عودالصليب در خانه و همراه كردن آن با كودكان (غسانى، همانجا) هم از جمله راههاي پيشگيري اين بيماري بوده است. کیوان فیض مرندی: وبلاگ بررسی عقاید من