ثمین20
6th March 2013, 09:38 PM
محمّد جعفر ياحقّیوقتي از تاريخ بيهقي سخن ميگوييم بهظاهر چنين گمان ميرود كه ابوالفضل بيهقي با آن اهتمامي كه در كار راندن تاريخ داشته و با آن همه وسواس و امانتداري و جدّيت در كار، بعيد است كه در كتاب گرانسنگ خود ميداني هم براي طنز و طعنه و هجو و سخريه باز گذاشته باشد. اين از آن روست كه با شناختي كه از وي داريم او را جديتر و تلخمزاجتر از آن ميدانيم كه طيبت و مزاح را در قلم او جايي باشد. بهويژه كه او را تربيت يافتة مكتب فرهنگوراني چون بونصر مشكان و همزانوي سلاطين و رجال و همعنان فرهيختگان عصر ميشناسيم. در حالي كه سلاطين و حكّام و رجال بيدرد دربارها عموماً خود از مخاطبان طنزهاي جدي و اجتماعي در ادبيات ما شناخته شده و هدف ملامتهاي تند منتقدان قرار گرفتهاند تا آنجا كه در عرف ادبي ما چنين انگاشته شده است كه طنزي كه متوجّه ارباب قدرت نباشد يا با آنان محظور داشته باشد، نميتواند طنز واقعي بهحساب آيد. اصولاً چنين بهنظر ميرسد كه تاريخ هم، كه در ذات خود متوجه خبر و ابلاغ و توصيف است، نميتواند با طنز، كه مقولهاي انشايي و عاطفي است، سازگار باشد.در اين مقاله باز خواهيم نمود كه چنين نيست. تاريخ بيهقي هم بهسهم خود و گاه بيشتر و جديتر، از رويكردي بهنام طنز سود برده و اصولاً يكي از كاركردهاي عمدهاي كه تأثير كتاب وي را بيشتر و ماندگارتر كرده، همين امر بوده است. اصولاً اين تصوّر يا اصل علمي كه زبان تاريخ، خبري و ابلاغي است نه انشايي و عاطفي در مورد تاريخهاي صرف و از نمونههايي همشأن و همروزگار بيهقي مثل تاريخ گرديزي و تاريخ يميني و تاريخ سيستان، كه تاريخيت صرف آنها مورد اتفاق است، البتّه تا حدّي صدق ميكند امّا فيالمثل در مورد تاريخ بيهقي، كه ادبيت آن تا آنجا غلبه يافته كه برخي[1] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn2)صريحاً از آن بهعنوان يك متن نمايشي و بعضي ديگر[2] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn3)بهمثابة داستان ياد كردهاند، ابدا صادق نيست. تاريخ بيهقي بههرحال بيشتر از آن كه تاريخ باشد يك متن ادبي است كه مضموني تاريخي دارد، پس جاي شگفتي نيست اگر ببينيم كه نه تنها امروز كه از گذشتهها تاريخ بيهقي در ايران بيشتر از آن كه ابزار كار تاريخگران و تاريخنويسان باشد، در دست دانشجويان ادبيات ديده شده و كتاب باليني اديبان و ادب دوستان بوده است. نگاهي بهكارهاي انجام شده در مورد اين كتاب[3] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn4)از مقاله و كتاب و پاياننامه گرفته تا مجالس بزرگداشت كه براي مؤلّف آن برپا ميشود، بهما ميگويد كه تاريخ بيهقي دست كم در ايران يك كتاب ادبي معرّفي شده است، هرچند كه غريبان باز هم بيشتر بههمان سيرت تاريخي كتاب توجّه كردهاند[4] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn5)اگر خصيصة ادبيت را براي تاريخ بيهقي بهعنوان امري ذاتي بپذيريم، وجود طنز را كه يكي از شگردهاي ادبي و زبان خاص آثار اجتماعي و انتقادي است، در آن بيشتر توجيه پذير خواهيم يافت.بيهقي نهتنها از زبان طنز كه از انواع شگردهاي زباني براي برجسته كردن منظور خويش استفاده كرده است بهاين شگردها در برخي از كتابها كه محقّقان ادبي دربارة كاركردهاي زباني تاريخ بيهقي نگاشتهاند[5] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn6)بيش و كم اشاره شده، امّا تا آنجا كه من ميدانم جز يك اشارة گذار، آن هم با ذكر تنها يك نمونه[6] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn7)تاكنون كسي بهطور مستقل متعرض مقولة طنز در تاريخ بيهقي نشده است.در تاريخ بيهقي، مثل هر اثر ادبي ديگر، وقتي زبان در روال منطقي خود از كار فرو ميماند طنز آغاز ميشود. در جامعهاي كه بيهقي از آن سخن ميگويد، بسيار جاها زبان و منطق كارگشا نيست يعني يا اثر نميكند يا اگر ميكند در آن پايه نيست كه كار انتظام يابد و بهزبان ديگر نياز بهبرندگي بيشتري است. طنز همان زبان برنده است كه تقريباً اشخاص و افراد مختلف بسته بهموقع و مقام از آن استفاده ميكنند. چنين نيست كه فرودستان نياز بهبرندگي زبان داشته باشند، يا بيهقي خود براي طرح ديدگاههاي انتقادي و اجتماعي از آن استفاده نكند، در اين ميدان حتّي سلطان با همه قدرت و امكاني كه دارد از بهكاربردن طنز و طعنه خود را بينياز نميبيند نهايت اين است كه طعنه را بههنگام قبض و تندي و طنز را زمان بسط و نرمي بهكار ميگيرد و هردو را البتّه براي تأثير بيشتر.وقتي سلطان دربارة اريارق و غازي كه خدمتها كردهاند، بهخواجه حسن ميمندي ميگويد: ”كه ميشنويم تني چند بهباب ايشان حسد ميبرند و ژاژ ميخايند و دل ايشان مشغول ميدارند“[7] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn8). با اين لحن ميخواهد خشم و نارضايتي خود را از ژاژخايان و اقدامي كه ميكنند نشان دهد.وقتي هم چند تن از فرماندهان هندي در كرمان در جنگ كاهلي ميكنند و بهسيستان ميگريزند، سلطان مسعود آنها را حبس ميكند و سخنان درشت ميگويد چون بر خود ميترسند، بهسخن بيهقي:”شش تن مقدّمتر ايشان خويشتن را بهكتاره زد، چون خبر بهسلطان رسيد، گفت: اين كتاره بهكرمان بايست زد و بسيار بماليدشان و آخر عفو كرد“[8] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn9).سلطان گاهي طعن و خشم خود را حتّي در مورد خليفه نميتواند پنهان كند، از اينرو با بر آشفتگي ميگويد:”بهاين خليفة خرف شده ببايد نبشت كه من از بهر قدر عبّاسيان انگشت در جهان كردهام و قرمطي ميجويم“[9] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn10).
استفاده از شگرد طعنه براي نشان دادن خشم و خروش و برنده كردن سخن، گذشته از سلطان بهوزير و ديگر مقامات بلند پاية دولت غزنوي نيز راه يافته است. وقتي ميمندي وزير بهخشم در اشاره بهحصيري و يارانش ميگويد:”اين كشخانان احمد حسن را فراموش كردهاند بدان كه يكچندي ميدان خالي يافتند و دست بر رگ وزيري عاجز نهادند و ايشان را زبون بگرفتند. بديشان نمايند پهناي گليم تا بيدار شوند“[10] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn11).همو در جاي ديگر در اشاره بهبوسهل ميگويد:”اين كشخانك و ديگران چنان ميپندارند كه اگر من اين شغل پيش گيرم ايشان را اين وزيري پوشيده كردن برود“[11] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn12).در مجلس سلطان وقتي ميمندي حسنك در بند را حرمت ميگذارد بهقول بيهقي:”بوسهل را طاقت برسيد، گفت: خداوند را كراكند كه با چنين سگ قرمطي كه بردار خواهند كرد بهفرمان اميرالمؤمنين چنين گفتن؟“[12] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn13)و اين يعني خشم و طعنه را بههم درآميختن، خشمي كه حرمت مجلس وزير را نگه نميدارد و چنين برآشفته بر خصم ميتازد. نظير اين مورد بايد از خشم و تعريض احمد بن ابيداؤد نسبت بهافشين يادكرد كه در حضور خليفه خصم را ”اين سگ خويشتن ناشناس نيم كافر بوالحسن افشين“[13] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn14)ميخواند. اين مورد از نظر تاريخي هرچند بهزمان بيهقي مربوط نميشود، امّا بههرحال چيزي است كه بر قلم وي گذشته و بهنام او رقم خورده است.زمينة مزاح در تاريخ بيهقي بهاندازة طعنه و طنز فراهم نيست، با اين حال گوشه و كنار مزاحهايي شاهانه و جز آن بهچشم ميخورد كه از طبع شوخ و شادي طلب دربار غزنه حكايت ميكند. وقتي بونعيم نديم در مجلس مسعود دست غلام محبوب او نوشتگين را فشرد، امير بديد و بهغيرتش برخورد، ابتدا او را گوشمالي داد امّا پس از مدّتي وي را بخشيد و بهمجلس خود خواند. بيهقي روايت ميكند:”گاه از گاهي شنودم كه امير در شراب بونعيم را گفتي: سوي نوشتگين نگري؟ و وي جواب دادي كه از آن يك نگريستن بس نيك نيامدم تا ديگر نگرم و امير بخنديدي“[14] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn15).از اينگونه مزاحها از پايين بهبالا هم هست هرچند كار بسيار خطرناكي بوده است و راه رفتن بر لبة تيغ. باري سلطان مسعود گفت: اين آخرين شرابخواري خواهد بود و در خراسان شراب نخواهد بود. يكي از مطربان شوخ و گستاخ مسعود بهوي گفت:”چون خداوند را فتحها پيوسته گردد و نديمان بنشينند و دوبيتها گويند و مطربان رود و بربط زنند، در آن روز شراب خوردن را چه حكم است؟ امير را اين سخن خوش آمد“[15] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn16).هميشه چنين نيست كه طنزها و مزاحها مليح و مؤدّبانه و هدفدار باشد، شوخيهاي بيپروا و بيهدف هم در تاريخ بيهقي از ناحية بزرگان ديده شده است هرچند همين هم در بيهقي بهنفع امير توجيه شده است. بيهقي از قول ابوريحان در كتاب مسامرة خوارزم يادآور شده است. در مجلس ابوالعبّاس خوارزمشاه شراب ميخوردند. اديبي بود صخري نام:”پيالة شراب در دست داشت بخواست خورد، اسبان نوبت كه در سراي بداشته بودند بانگي كردند و از يكي بادي رها شد بهنيرو، خوارزمشاه گفت: في شارب الشارب“[16] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn17).اشتباه نشود بيهقي سخن را همين جور بيهدف در فضا رها نكرده است. او داستان را براي منظور ديگري نقل كرده است تا نشان دهد خوارزمشاه با معيارهاي او مردي حليم و خويشتندار است. بهقول بيهقي او مردي سخت فاضل و اديب بود و ملاحظه ادب بسيار ميكرد، وقتي اين سخن را در روي صخري، كه او نيز ”مردي سخت فاضل و اديب بود و نيكو سخن و ترسل و لكن سخت بيادب، بگفت، صخري از رعنايي و بيادبي پياله بينداخت، و من بترسيدم. انديشيدم كه فرمايد تا گردنش بزنند و نفرمود و بخنديد و اهمال كرد و بر راه حلم و كرم رفت“.در اينجا بهنتيجهگيري و تأييد بيهقي فعلاً كاري نداريم.دربارة طنز گفتهاند: طنز بايد شادمانه و خشمآگين باشد[17] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn18). بهنظر ميرسد داستان حطيئه با زبرقان كه در بيهقي نقل شده چنين است: زبرقان مردي با نعمت امّا لئيم بود. حطيئه در حق او شعري گفت كه نديمانش حمل بر هجو وي كردند. زبرقان تظلم بهاميرالمؤمنين عمر برد. عمر از حسان داوري خواست.”و او نابينا بود. بيت مورد نظر را بروي خواندند. حسان عمر را گفت: يا اميرالمؤمنين ماهَجا و لكن سَلح عَليٰ زبرقان. وي را هجو نكرد بلكه بر زبرقان ريد. عمر تبسّم كرد و ايشان را اشارت كرد تا باز گردند“[18] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn19).سخن درشت در روي اميران و قدرتمندان گفتن هميشه پرخطر و كاري بس نازك و پرافت و خيز بوده و تاوانهاي گراني هم بهدنبال داشته است، خاصه در عصر بيهقي كه مطلقگرايي و خود كامگي تقريباً رو بهاوجگيري است ”و چاكران را نرسد در كار خداوندان نگريستن، هرچند نيكو نصيحتي كرده باشند، كه اگر بنگرند و كنند، سرنوشتي دست كم همپاية مسعود رازي در انتظار آنان خواهد بود“[19] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn20). با اين حال ميبينيم كه دغدغة گفتن همچنان هست و آنها كه سخني دارند دست كم ابتدا در خفا و اندكي بعد برملا و در عرصة تاريخ بيهقي آن را مطرح ميكنند. وقتي امير از هداياي هنگفت و تحف سنگين سوري عامل خراسان، كه وقتي تقويم كردند، چهار بار هزار هزار درم آمد[20] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn21)، ابراز خشنودي ميكند و خطاب بهبومنصور مستوفي ميگويد:”نيك چاكري است اين سوري، اگر ما را چنين دو سه چاكر ديگر بودي بسيار فايده حاصل شدي“.بيهقي از قول بومنصور، كه مردي ثقه و امين است، ميگويد:”گفتم همچنان است و زهره نداشتم كه گفتمي از رعاياي خراسان بايد پرسيد كه بديشان چند رنج رسانيده بهشريف و وضيع تا چنين هديه ساخته آمده است و فردا روز پيدا آيد كه عاقبت كار چگونه شود“[21] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn22).بيهقي چند دهه بعد از وقوع ماجرا تصديق ميكند كه:”و راست همچنان بود كه بومنصور گفت كه سوري مردي متهور و ظالم بود“.اگر بومنصور مستوفي در زمان مسعود زهره نداشت كه در روي خداوند سخني گويد، بيهقي پس از اين ماجرا از روزگار گذشته، كه هنوز فضاي سياسي و تمركز قدرت بهاندازة عصر غزنوي تاريك و هولانگيز نشده است، مثالي ميآورد و استنباط خودش را براي خواننده مؤكّد ميكند؛ قضيه مربوط ميشود بهعصر هارونالرشيد و دوران وزارت برمكيان كه وقتي هداياي سنگين علي بن عيسي بن ماهان را بر هارون عرضه كردند، هارون روي بهيحيي برمكي كرد و گفت:”اين چيزها كجا بود در روزگار پسرت فضل؟ (توضيح آن است كه پيش از آن مدّتي فضل بن يحيي عامل خراسان بوده و در آنجا از سوي خليفه حكومت داشته است) يحيي گفت زندگاني اميرالمؤمنين دراز باد، اين چيزها در روزگار امارت پسرم در خانههاي خداوندان اين چيزها بوده بهشهرهاي عراق و خراسان. هارون از اين جواب سخت طيره شد“[22] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn23).
بيهقي با نگاهي نافذ براي نشاندادن تصويري صادق از جامعة عصر خويش بههرسو مينگرد و ناخرسندي خود و همة دانندگان بيدار را از اوضاع تاريخي و فرهنگي و اقتصادي آن روزگار مينماياند. براي نشان دادن پريشاني خراسان در سال 431 و انحطاط روزگار مسعود، صحنهاي عبرتانگيز و در عين حال تصويري گويا از پريشاني كار و تيز شدن چنگال دشمنان و تباهي و سراشيب كار مسعود مجسّم ميكند. ببينيد:”و بند جيحون از هر جانبي گشاده كردند و مردم آمدن گرفتند بهطمع غارت خراسان، چنانكه در نامهاي خواندم از آموي كه پير زني را ديدند يكدست و يك چشم و يك پاي در دست، پرسيدند از وي كه چرا آمدي؟ گفت شنودم كه گنجهاي خراسان از زير زمين بيرون ميكنند من نيز بيامدم تا لختي ببرم. و امير ازين اخبار بخنديدي، امّا كساني كه غور كار ميدانستند بر ايشان اين سخن صعب بود“[23] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn24).عمقي كه در اين فاجعه هست از همان تصويري كه از پير زن دست داده كاملاً پيداست ”يكدست و يك چشم و يك پاي“، امّا بيهقي با تأكيد بر عبارت ”كساني كه غور كار ميدانستند“ تلخي طنز را در كام خواننده بيشتر ميكند. اگر امروز ما بهبركت اطلاعات جزيي و دقيقي كه بيهقي از روزگار خود بهدست داده ميتوانيم تصويري گويا از جامعة غزنوي عصر مسعود و زواياي آن ترسيم كنيم[24] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn25). بيترديد لختي از اين توفيق در گرو شيوة بيان مشخص و طنز و طعنههاي گويايي است كه بيهقي شعر گونه و با نسق و ساماني ويژه در صفحات تاريخ زرّين خود بهيادگار گذاشته است.در ادامة وضعيت چاكران در روزگار غزنوي، طعنه بهعنوان ابزاري براي سركوفت زدن و در هم شكستن افراد در تاريخ بيهقي نمونههايي دارد. در پژوهشي كه پيش از اين انجام شده[25] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn26). بهبرخي از ويژگيهاي طنز و بهخصوص بهكار كرد آن در برخي از فروگيريها و توطئههاي تاريخ بيهقي اشاره شده است. در اينجا بهجنبههاي ديگري از هنر طعن و طنز بيهقي خواهيم پرداخت. از قول استادش بونصر مشكان نقل ميكند كه بوالفتح بستي (و او غير از ابوالفتح بستي شاعر معروف است) را ديدم كه خلقاني پوشيده و مشگكي در گردن، گفت بيست روز است ستورباني ميكنم ظاهراً بهجرمي كه خواجه حسن ميمندي از او ديده و وي را براي تنبيه بهاين كار گماشته است، از بونصر ميخواهد كه شفاعت وي پيش خواجه برد و او در فرصت مقتضي اين كار را كرد و خواجه او را بخشيد. بوالفتح پيش خواجه آمد بهاو گفت:”از ژاژخاييدن توبه كردي؟ گفت: اي خداوند مشك و ستورگاه مرا توبه آورد“[26] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn27).گفتهاند كه ”زبان وسيلهاي است براي ايجاد ارتباط و كنترل“[27] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn28). در تاريخ بيهقي قدرتمندان با همين زبان تند كنايهآميز بهخوبي ميتوانند رعايا و حتّي گردنكشان را كنترل كنند. در مجلس سلطان با حضور خواجه حسن ميمندي، وقتي با تمهيد بوسهل، حسنك را با بيحرمتي تمام ميآورند، همه بهحرمت پيشين او خواه و ناخواه برميخيزند.”بوسهل بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام، و بر خويش ميژكيد. خواجه احمد او را گفت: در همه كارها ناتمامي. وي نيك از جاي بشد“[28] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn29).جناسي كه در دو كلمة كوتاه و معنيدار «نه تمام» و «ناتمام» موجود است و هنر طعنهاي كه در آن بهكار رفته، بيدرنگ تحسين خواننده را براي اين سخن مؤثّر برميانگيزد و باور او را بهاين كه با سخن ميتوان حتّي آدم گستاخ و با شرارتي مثل بوسهل را در آن موقعيت خطير و سرنوشتساز بر جاي خود نشاند، بيشتر ميكند. اين ميمندي يا بهقول بيهقي «گرگ پير»[29] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn30)بارها از زبان برندة خويش براي كنترل سركشان و معاندان خويش سود برده و از كار كرد بياني تير و طعنه هرگز غافل نمانده است هرچند خود او هم در مقابل هدف طعن و طنز سلطان قرار بگيرد و دم نتواند كه برآورد. در دورة اوّل وزارت خواجه در زمان امير محمود سلطان كه از قدرت نمايي و ناز و كبرياي وي لابد بستوه بوده بهتعريض دربارة وي باري گفته بود:”تا كي ناز اين احمد؟ نه چنان است كه كسان ديگر نداريم كه وزارت ما بكنند، اينك يكي قاضي شيراز است“ (و قاضي شيراز در آن زمان كدخداي هند بود). بيهقي با روشنبيني اظهار نظر ميكند: ”و اين قاضي شيراز ده يك اين محتشم بزرگ نبود، امّا ملوك هرچند خواهند گويند و با ايشان حجّت گفتن روي ندارد بههيچحال“[30] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn31).و ميمندي بهاين دليل كينة قاضي شيراز را بهدل گرفته بود تا زمان لازم با زخم زبان زهر خودش را بريزد. در دورة دوم وزارتش زماني كه مسعود ميخواهد احمد ينالتگين را بههندوستان بفرستد ميمندي بهدروغ از قول سلطان بهاو ميگويد:”آنجا مردي دراعهپوش است چون قاضي شيراز و از وي سالاري نيايد ”… وقتي احمد عازم هند ميشود، تأكيد ميكند“ آن مردك شيرازي بناگوش آگنده چنان كه دست بر رگ تو ننهد و ترا زبون نگيرد“[31] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn32).بعد هم بيهقي پس از طغيان احمد ينالتگين در سال 424 اينگونه قضاوت ميكند:”و احمد ينالتگين بر اغرا و زهره برفت و دوحبه از قاضي نينديشيد در معني سالاري“[32] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn33)اكنون كه سخن از احمد ينالتگين در ميان است، مناسب ميدانم اين طنز تلخ ديگر بيهقي را دربارة وي مطرح كنم كه بهنوعي ديگر پرده از اسرار اجتماعي عصر غزنوي برميدارد. كه:”و اين احمد مردي بود شهم و او را عطسة امير محمود گفتندي و بدو نيك بمانستي و در حديث مادر و ولادت وي و امير محمود سخنان گفتندي و بوده بود ميان آن پادشاه و مادرش حالي بهدوستي. حقيقت خداي عزّ و جلّ داند“[33] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn34).گذشته از طنز آگاهانه و تلخي كه در اين عبارت رخ مينمايد، گويي در ماضي بعيد «بوده بود» طنز ديگري است كه بعيد بودن حالي را كه بوده و اتفاق افتاده بيشتر و در عين پوشيدگي عريانتر ميكند.سالهاي پاياني حكومت مسعود اوضاع بشدت نابسامان و خارج از كنترل مينمايد امّا برخي هنوز ميپندارند كه ميتوانند بر تاريخ فايق آيند. اين است كه زبان چاكران درازتر و زخم زبانها كاريتر ميشود. در سال 426 يعني آغاز دروة بحراني حكومت مسعود وقتي خبر غارت هارون در خوارزم بهسلطان رسيد، ”وزير احمد عبدالصّمد گفت: زندگاني خداوند دراز باد هرگز بهخاطر كس نگذشته بود، كه از اين مدبّرك اين آيد و فرزندان آلتونتاش همه ناپاك برآمدند و اين مخذول مدبّر از همگان بتر آمد“[34] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn35). كلمات «مدبّرك»، «ناپاك»، «مخذول مدبّر» و «بتر»، حربههاي كاري وزيري است كه با خشماگيني و كار كرد طعنهآميز خود بر سر آدم ناسپاسي فرود ميآيد كه از پشت بر ولي نعمت خود خنجرزده و اينك غرامت طغيان خويش را باز پس ميدهد. ملاحت طعنههاي بيهقي دامن دوستان وي را هم ميگيرد. گويي او نميتواند هنر مليح و مؤثر طنز را از كسي دريغ دارد و خود او هم براي پيشبرد كار خويش از آن سود ميجويد. وقتي در سال 422 ميمندي براي بار دوم وزير ميشود ظاهراً با قباي سادهاي بهديوان ميآيد، بيهقي آن سوي قضيه را هم ميبيند و با همه حرمتي كه براي وزير قايل است، ميگويد:”از ثقات او شنيدم كه بيست و سي قبا بود او را يكرنگ كه يك سال ميپوشيد و مردمان چنان دانستندي كه يك قباست و گفتندي سبحان الله اين قبا از حال بنگردد. اينت منكر و بجد مردي؛ و مرديها و جدهاي او را اندازه نبود“[35] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn36).بيهقي پروردة دامن بونصر مشكان و ادبآموز مكتب اوست. هر هنري كه بيهقي دارد بهتر و فاخرترش را بايد نزد بونصر جست و اگر روزي مسلم شود كه اين همه نامه و رساله كه از بونصر در متن تاريخ بيهقي آمده بهراستي انشاي خود اوست، بايد بر استادي كه توانسته شاگردي چون بوالفضل بپرورد، بهراستي درود فرستاد. بيهقي برخي از طعنههاي بونصر را در متن تاريخي كه تصنيف ميكرده آورده است و نشان داده كه استادش در طنز و طعنه نيز بهراستي استاد بوده است. وقتي خبر مرگ بوقي پاسبان را، كه از تربيت يافتگان محمود و از زمرة پدريان بود، بياوردند، خطاب بهمسعود، ”استادم گفت: … امّا خداوند بداند كه بوقي برفت و بنده او را ياري نشناسد در همه لشكر كه بهجاي وي بتواند ايستاد. امير جوابي نداد و بهسر آن باز نشد كه بدان سخن خدمتكاران ديگر را خواسته است، كه هركس ميرود چون خويشتني را نميگذارد“. بعد هم خود او قضاوت ميكند كه:”و حقّا كه بونصر راست گفت كه چون بوقي ديگر نيايد“[36] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn37).
لازم معني اين طعنه، كه مسعود دردش را در مغز استخوان خود احساس كرده بود، اين است كه در دوران حاكميت تو هيچ بندة لايقي تربيت نشده و آنچه هست از گذشتههاست كه هر كه ميرود جايش خالي ميماند. اگر همين يك طعنه از بونصر در تاريخ مانده بود ميتوانستيم بهگستاخي و حقگويي و زبانآوري وي ايمان بياوريم و بپذيريم كه در اين ميدان چون او چندان زياد در تاريخ پر افت و خيز ما نميتوانسته است ببالد.زنان بيهقي هم مثل مردان، نادره گفتار و استوار كارند. مردان گربز و سياستگر و رنگارنگ چندان بر تاريخ بيهقي سايه افكندهاند كه زنان نادره كار و تاريخساز و جگرآوري چون حرة ختلي و مادر حسنك در سايه قرار گرفتهاند. يكي از آن زنان كه البتّه نه از صحنة تاريخي عصر بيهقي كه از خلال داستانوارههاي تاريخي و براي تأكيد وقايع كتاب وي جاودانه شدهاند، مادر عبدالله زبير است، كه اتفاقاً بهنيّت هماوردي و همساني با مادر حسنك نامش بهميان آمده است. او هم زني است جگرآور و مردانهكار و با همه نابينايي دل بيدار و سر هوشيار، پسرش عبدالله در كعبه بهمحاصرة حجّاج ميافتد و بهتوصية مادر ميماند چون كوه تا از پاي درميآيد وقتي جنازة پسر را پس از مدّتها كه بردار بوده، ميبيند، ميگويد:”گاه آن نيامد كه اين سوار را از اين اسب فروآورند؟“[37] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn38)نويسندگان توانا در زبان قاعده افزايي ميكنند يعني با عبور از جريان عادي زبان هنجارهاي تازهاي ميآفرينند كه يا پيش از آنان وجود نداشته يا اگر داشته با كار كردي متفاوت ظاهر ميشده است. بيهقي در اين ميدان هنجار آفرينيهاي شورانگيزي از خود نشان داده است. يك از آنها همين طرز بيان تازه اي است كه در مسير استفاده از واژهها و مفاهيم كنايهآميز خود را نشان ميدهد كه ميتوان از آن بهقول جورج اورول[38] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn39)به«گفتار جديد» ياد كرد گفتاري كه حاكمان عصر ميتوانند حاكميت مطلق خود را با آن در جامعه مستقر كنند. در اين زبان مفاهيم و واژهها در ساحتهاي جديدي بهكارگرفته ميشوند كه نويسنده را قادر ميسازد بهنقطة عزيمت خاصّي متوجّه شود. رنگارنگي كنايهها و تعبيرات دو پهلوي بيهقي علاوه بر ظاهر مسايل از لايههاي پنهاني زبان هم پرده برميدارد و او را قادر ميسازد كه نگفتههاي بسياري را پشت واژههايي اندك پنهان كند.وقتي ميخواهد سرانگشت پنهان كساني را كه از پشت پرده صحنهگردانان اصلي حوادثند و جربان امور را بهسمت و سويي كه خود ميخواهند راهبري و هدايت ميكنند، از «وزراي نهاني» و «وزيري پوشيده كردن» سخن بهميان ميآورد.زماني كه خواجه حسن ميمندي براي بار دوم در روزگار مسعود وزارت را ميپذيرد و قرار است فرداي آن خلعت وزارت پوشد، دربارة بوسهل زوزني بهبونصر مشكان ميگويد:”اين كشخانك، چنان پندارد كه اگر اين شغل پيش گيرم، ايشان را اين وزيري پوشيده كردن برود“[39] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn40).جاي ديگر در اشاره بهداستان باز ستاندن اموال صلتي امير محمّد از عيان و صدور ايضاً در اشاره بهبوسهل ميگويد:”بونصر برفت و پيغام سخت محكم و جزم بداد و سود نداشت (يعني در امير تأثير نكرد) كه وزراءالسوء كار استوار كرده بودند“[40] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn41).در بيهقي گاهي تعريض تلخ در وجه استعمال كلمه خود را مينمايد. «ايستادن» در فارسي فعل لازم است و ظاهر امر چنين است كه از آن متعدي ساخته نميشود، امّا وقتي بيهقي بهقصد اين فعل را برخلاف قاعدة زبان متعدي ميكند و مثلاً ميگويد در داستان حسنك:”دو پيك ايستانيده بودند كه از بغداد آمدهاند“[41] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn42).با همين تصرّف اندك، امّا مقتدرانه و از سر آگاهي ميخواهد تعريضي را گوشزد كندكه وقتي خواننده بر آن واقف گشت از درون بهعمق فاجعه پي ببرد و تلخي كار در كام جانش بنشيند.تصويرهاي مبالغهآميز بيهقي از افراد و كارهايي كه ميكنند آنجا كه تعريضمند و كنايهآميز از آب درميآيد، تأثير بلاغي در خواننده برميانگيزد.
”و ديگر آن آمد كه سپاه سالار غازي گربزي بود كه ابليس لعنه الله او را رشته بر نتوانستي تافت“[42] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn43).
از شگردهاي ادبي بيهقي در مسير تأثيرگذاري گلچين سخنان طنزآميز ديگران است و بهرشته كشيدن آن در سلك عبارتي كه ميدانيم گويندة آن ميتوانسته است خود وي باشد. بشنويم اين سخن دردناك و زهرآگين را كه از دل بيهقي امّا بهظاهر از زبان غيرطرح ميشود در مورد ابوالقاسم رازي كه براي برادر سلطان امير نصر، والي خراسان كنيزك ميآورد و صله و عنايتنامه ميگرفت.”و از پدر شنودم كه قاضي بوالهثيم پوشيده گفت: و وي مردي فراخ مزاح بود. اي بوالقاسم ياددار، قوادي بهاز قاضيگري“[43] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn44).يكي از شيوههاي بديع هنز طنزپردازي در تاريخ بيهقي لقب دادن كنايهآميز بهافراد و اشخاص مورد نظر است. اين شيوه يكي از طبيعيترين روشهاي طنز و تعريض در ميان عامه نيز بوده و در همة دورههاي تاريخي هم رواج داشته است كما اينكه در ايران هنوز هم معمول است. افراد با ذوق بهكساني كه خوششان نميآيد لقب كنايهآميز ميدهند كه معمولاً واژه يا صفتي است كه بهگونهاي مبالغهآميز آن صفت مذموم آنان را برجسته ميكند. اينگونه القاب و صفات چون غالباً طنزآميز است بهسرعت در ميان مردم رواج پيدا ميكند و حتّي با عدول از مورد اصلي در موارد مشابه و در نقطههاي دور دستتري از زادگاه و خاستگاه آن بهكار ميرود و اگر قابليت لازم را داشته باشد بهتدريج بهيك طنز فراگير و عام و فاقد شأن نزول و بيصاحب بدل ميشود درست چيزي مثل امثال ساير. ظاهراً استفاده از اينگونه القاب و صفات در جامعة جاهلي و عصر نزول قرآن هم با شدت رايج بوده و مشكلاتي در جامعه ايجاد ميكرده است بههمين سبب در قرآن از دادن لقب، كه البتّه منظور القاب بد و قدحآميز و طعن و تسخر است، صريحاً نهي شده است كه: «لاَيَسْخَرْ قَوْمٌ مِّنْ قَوْمٍ عَسي اَنْ يَّكُِوْنُوْا خَيْراً مِّنهَمْ وَلاَ ِنسَآءٌ مِّنْ نَِّسَآءٍِ عَسي اَنْ يَّكُنَّ خَيْراً مِّنْهُنَّ وَ لاَتَلْمِِزُوْآ اَنْفُسَكُمْ وَ لاَتَنَابَزُوْا بِالْاَلْقَابِ»[44] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn45). مفسّران در خصوص لقبدهي و بدگويي[45] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn46)و نيز دربارة همزه و لمزه (رنجاندنبهزبان و با اشارة سر و چشم) و شأن نزول آيات مربوط مفصّل بحث كردهاند[46] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn47).استفاده از اينگونه القاب و صفات چون بار معنايي و عاطفي خاصي دارند در كتب تاريخ معمول نيست، امّا بيهقي برخلاف سنّت از آنها با دقّت و شدّت استفاده كرده است. اينگونه القاب را بهطور كلّي در بيهقي ميتوان بهدو دستة عمده تقسيم كرد. نخست آنها كه متضمن خشم و تعريضند و ديدگاه گوينده را نسبت بهشخص مورد اتهام مشخّص ميكنند از قبيل:گاوان طوس= در مورد مردم طوس كه از گذشتهها شايع بوده كه مردم طوس را «گاو» ميگفتهاند. در قضية حملة طوسيان بهنشابور:”طوسيان… با بانگ و شغب و خروش ميآمدند، دوان و پويان، راست، چنانكه گويي كاروانسراي نشابور همه در گشاده است… تا گاوان طوس خويشتن را بر كار كنند و بار كنند و باز گردند“[47] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn48).كيايي فراخ شلوار: در مورد افراد لشكري ري.مسعود در سال 422 وقتي كه ميخواهند براي ري كدخداي جديدي بفرستند ميگويد:”در همة عراق توان گفت مردي لشكري چنانكه بهكارآيد نيست. هستند گروهي كيايي و فراخ شلوار“[48] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn49).
ترك ابله: در مورد طغرل عضدي:
در مورد اين طغرل كه ارسلان خان اصم بهسلطان محمود داده بود ميگويد:
”و اين ترك ابله اين چربك بخورد و ندانست كه كفران نعمت شوم باشد“[49] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn50).
مردك شيرازي بناگوش آگنده: قاضي شيراز:
”آن مردك شيرازي بناگوش آگنده چنان خواهد كه سالاران بر فرمان او باشند“[50] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn51).
سگ قرمطي: حسنك، در مجلس سلطان:
”بوسهل را طاقت برسيد، گفت: خداوند را كراكند كه با چنين سگ قرمطي كه بردار خوهند كرد بهفرمان اميرالمؤمنين چنين گفتن؟“[51] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn52)
طغرل مغرور[52] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn53)
سگ ناخويشتن شناس نيم كافر: افشين.
احمد بن ابيداود:
”اين سگ ناخويشتن شناس نيم كافر بوالحسن افشين“[53] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn54).
ناخويشتن شناس: بلگاتگين و علي دايه
”سالار بگتغدي مرا پوشيده بهنزديك بلگاتگين و علي (دايه) فرستاد و پيغام داد كه اين دو ناخويشتن شناس از حد ميبگذرانند“[54] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn55).
كشخانك: بوسهل زوزني:
”و اين كشخانك و ديگران چنان ميپندارند كه اگر من اين شغل پيش گيرم، ايشان را اين وزيري پوشيده كردن برود“[55] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn56).
كشخانان: حصيري و…
”اين كشخانان احمد حسن را فراموش كردهاند بدان كه يك چندي ميدان خالي يافتند و دست بر رگ وزيري عاجز نهادند و ايشان را زبون گرفتند. بديشان نمايند پهناي گليم تا بيدار شوند“[56] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn57).
چاكر پيشگان خامل ذكر كم مايه: سعيد صراف و…
”و پيداست كه از سعيد صراف و مانند وي چاكر پيشگان خامل ذكر كم مايه چه آيد“[57] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn58).
دستة دوم القاب عامتري است كه در آن بهجاي خشم ماية بيشتري از طنز نهفته است در نتيجه چنين بهنظر ميرسد كه عموميت بيشتري داشته باشد.
مخنّث: بلگاتگين/علي ماده: علي دايه
كور و لنگ: بگتغدي، همگي در اين عبارت:
”تركان اين دو سالار را بهتركي ستودندي و حاجب بزرگ بلگاتگين را مخنّث خواندندي و علي دايه را ماده و سالار غلامان سرايي را «بگتغدي» كور و لنگ و ديگران را همچنين هركسي را عيبي و سقطي گفتندي“[58] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn59).
گرگ پير: ميمندي
”برخاست (ميمندي) و بهديوان رفت و سخت انديشهمند بود، و اين گرگ پير گفت: قومي ساختهاند، از محمودي و مسعودي، و بهاغراض خويش مشغول، ايزد عز ذكره عاقبت بهخير كناد“[59] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn60).
گرگ پير: احمد عبدالصّمد، كدخداي آلتونتاش
”اين گرگ پير جنگ پيشين روز بديده بود و حال ضعف خداوندش“[60] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn61).
البتّه بايد دانست كه اين تعبير در زبان بيهقي قدحآميز و منفي نيست و بيشتر تجربهكاري و دنيا ديدگي طرف منظور است. چيزي شبيه آنچه امروز ميگوييم «گرگ بالان/باران ديده».
گربز: غازي/خر: ارياروق
هردو در اين عبارت:
”طرفه آن است كه در سرايهاي محمود خامل ذكرتر ازين دو تن كس نبود. لكن هردو دلير و مردانه آمدند، غازي گربزي از گربزان و ارياروق خري از خران“[61] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn62).
شگرد ديگر نوشخندان در سخن بيهقي را من چيزي يافتهام كه ميتوان آن را ياد كرد نوستالژيك گذشته خواند و در اينجا از آن با عنوان نوعي از «دريغياد» ميآورم.
از كي ما گذشته نگر شديم و همة زيباييها را و شيرينيها را پشت سر خود ديديم؟ هنوز بهدرستي معلوم نيست. اگر نتوانيم دليل و منشأيي براي آن پيدا كنيم ناگزيريم بپذيريم كه اين باز ميگردد بهعالم مثل و يا بهتعبير اسلامي آن «عالم ذر» كه در آن اسطورهها براي آدمي درخشش خاصي دارد. از هر دورهاي كه دور ميشويم تلخيهاي آن را از ياد ميبريم و تنها شيرينيها و زيباييهاي آن برايمان ميماند. از همين روست كه وقتي پشت سر خود را نگاه ميكنيم همه چيز آن را زيبا ميبينيم و دايم نگاهمان بهپشت سر حسرتآميز و توأم با درد و دريغ است.
بيهقي هم مثل بسياري شكوه و زيبايي تاريخ را در گذشته ديده و هميشه بر آنچه درگذشته بوده دريغ ميخورده است. ياد كرد گذشته در بيهقي با تلخكامي از زمان حاضر توأم و در نتيجه نسبت بهزمان خود او تعريضآميز از آب درآمده است.
پس از ذكر داستان بوالقاسم رازي كه قوادي ميكرد و مال و جاه مياندوخت و بهدنبال آن براي خود غاشيهداري تعبيه كرده بود، بيهقي دردآلود بههم ريختگي اجتماعي و بيضابطگي زمانة خود را اينگونه بهتصوير ميكشد:
”اكنون هركه پنجاه درم دارد و غاشيه تواند خريد، پيش او غاشيه ميكشند“[62] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn63).
جاي ديگر، وقتي خواجه علي ميكائيل بهعنوان اميرالحاج از سوي مسعود معين ميشود:
”… و يكشنبه هشت روز مانده ازين ماه خواجه علي ميكائيل خلعتي فاخر پوشيد چنانكه درين خلعت هشت مهد بود و ساخت زر و غاشيه، و مخاطبه خواجه؛ و «خواجه» سخت بزرگ بودي در آن روزگار، اكنون خواجگي طرح شده است و اين ترتيب گذشته است“[63] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn64).
بيهقي بهنقل از عبدالرّحمن قوال بهداستان جنگ قلعت او كار اشاره ميكند كه:
”سخت محتشم بود و هزار سوار خيل داشت. جنگ قلعت بخواست و پيشامد با سپري فراخ و پياده بود. با نصر و بوالحسن خلف با عراده انداز گفتند پنجاه دينار و دو پاره جامه بدهيم اگر او كار را برگرداني. وي سنگي پنج و شش مني راست كرد و زماني نگريست و انديشه كرد و پس رسنهاي عراده بكشيدند و سنگ روان شد و آمد تا بر ميان او كار، در ساعت جان بداد ـ و در آن روزگار بهيكسنگ پنج مني كه از عراده بر سر كسي آمدي آن كس نيز سخن نگفتي ـ“[64] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn65).
شادروان فياض در حاشية اين عبارت اخير نوشته است: ”جملة معترضه گويا طيبتي است از خود بيهقي“. و حق با اوست.
دريغيادهاي تاريخ بيهقي بهزمان مؤلّف آن منحصر نميماند در روايتها و داستانكهايي هم كه براي تعليل وقايع كتاب خود از تاريخ نقل ميكند گاهي چنين دريغيادهايي بهچشم ميخورد.
بعد از آن كه يحيي برمكي در مورد هداياي علي بن عيسي سخني چنان درشت بههارون گفت، هارون روز ديگر گلهمندانه بهيحيي گفت:
”اي پدر چنان سخني درشت دي در روي من بگفتي، چه جاي چنان حديث بود؟ يحيي گفت زندگاني خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد، و بود در روزگار پيشين كه ستوده ميآمد، اكنون ديگر شده است، و چنين است كار دنياي فريبنده كه حالها بر يك سان نگذارد“[65] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn66).
و در فرجام بايد گفت در بيهقي طنز هست بهشيوهها و شگردهاي گوناگون براي تأكيد و تأثير كلام: از طعنه و كنايه و هزل و مزاح گرفته تا لقب دادن طنزآميز و دريغياد. بخشي از ادبيت كتاب بيهقي بههمين شگردهاست كه استادي او را در نويسندگي فارسي مسلّم ميدارد.
منابع
ابوالفتوح رازي، جمالالدّين حسين: روضالجنان في تفسيرالقرآن، بهكوشش و تصحيح محمّد جعفر ياحقّي، محمّد مهدي ناصح، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدّس رضوي، مشهد، 1378 ﻫ ش.
بيهقي، ابوالفضل محمّد بن حسين: تاريخ بيهقي، تصحيح علي اكبر فياض، بهاهتمام محمّد جعفر ياحقي، انتشارات دانشگاه فردوسي، مشهد، 1383 ﻫ ش.
جهانديده، سينا: متن در غياب استعاره، بررسي ابعاد زيباشناسي تاريخ بيهقي، انتشارات چوبك، رشت، 1379 ﻫ ش.
رسولي، سيّد جواد: ”كتاب نما و مقالهنماي تاريخ بيهقي“، خراسان پژوهي، ش 3، مدير مسؤل و سردبير محمّد جعفر ياحقي، مركز خراسانشناسي، مشهد، سال دوم شمارة اوّل، بهار و تابستان 1378 ﻫ ش.
طبري، احسان: ابوالفضل بيهقي و جامعة غزنوي، انتشارات حزب توده ايران، تهران، 1380 ﻫ ش.
عبداللهيان، حميد: جنبههاي ادبي در تاريخ بيهقي، انتشارات دانشگاه اراك، اراك، 1381 ﻫ ش.
لوناچارسكي، ا.و: چند گفتار دربارة ادبيات، ترجمة ع. نوريان، انتشارات پويا، تهران، 1351 ﻫ ش.
محمّدي (بنه گزه گناوهاي)، عبّاسقلي: بنيانهاي استوار ادب فارسي، تحقيق در كاركردهاي نثر فارسي، تحليلي از قصّة ابوعلي (حسنك وزير)، انتشارات دانشگاه فردوسي، مشهد، 1384 ﻫ ش.
والدمن، مريلين: زمانه، زندگي و كارنامة بيهقي، ترجمة منصورة اتّحاديه (نظام مافي)، نشر تاريخ ايران، تهران، 1375 ﻫ ش.
يار محمّدي، لطفالله: گفتمانشناسي رايج انتقادي، انتشارات هرمس، تهران، 1383 ﻫ ش.
Amirsoleimani, Soheila: “Trust and Lies: Irony and Intrigue in Tarikh Bayhaqi”, Iranian Studies, Vol. 32, Number 2, Spring 1999.
Meisami, Julie Scott: Persian Historiography to the Twelth Century, Edinburg University Press, 1999.
استفاده از شگرد طعنه براي نشان دادن خشم و خروش و برنده كردن سخن، گذشته از سلطان بهوزير و ديگر مقامات بلند پاية دولت غزنوي نيز راه يافته است. وقتي ميمندي وزير بهخشم در اشاره بهحصيري و يارانش ميگويد:”اين كشخانان احمد حسن را فراموش كردهاند بدان كه يكچندي ميدان خالي يافتند و دست بر رگ وزيري عاجز نهادند و ايشان را زبون بگرفتند. بديشان نمايند پهناي گليم تا بيدار شوند“[10] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn11).همو در جاي ديگر در اشاره بهبوسهل ميگويد:”اين كشخانك و ديگران چنان ميپندارند كه اگر من اين شغل پيش گيرم ايشان را اين وزيري پوشيده كردن برود“[11] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn12).در مجلس سلطان وقتي ميمندي حسنك در بند را حرمت ميگذارد بهقول بيهقي:”بوسهل را طاقت برسيد، گفت: خداوند را كراكند كه با چنين سگ قرمطي كه بردار خواهند كرد بهفرمان اميرالمؤمنين چنين گفتن؟“[12] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn13)و اين يعني خشم و طعنه را بههم درآميختن، خشمي كه حرمت مجلس وزير را نگه نميدارد و چنين برآشفته بر خصم ميتازد. نظير اين مورد بايد از خشم و تعريض احمد بن ابيداؤد نسبت بهافشين يادكرد كه در حضور خليفه خصم را ”اين سگ خويشتن ناشناس نيم كافر بوالحسن افشين“[13] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn14)ميخواند. اين مورد از نظر تاريخي هرچند بهزمان بيهقي مربوط نميشود، امّا بههرحال چيزي است كه بر قلم وي گذشته و بهنام او رقم خورده است.زمينة مزاح در تاريخ بيهقي بهاندازة طعنه و طنز فراهم نيست، با اين حال گوشه و كنار مزاحهايي شاهانه و جز آن بهچشم ميخورد كه از طبع شوخ و شادي طلب دربار غزنه حكايت ميكند. وقتي بونعيم نديم در مجلس مسعود دست غلام محبوب او نوشتگين را فشرد، امير بديد و بهغيرتش برخورد، ابتدا او را گوشمالي داد امّا پس از مدّتي وي را بخشيد و بهمجلس خود خواند. بيهقي روايت ميكند:”گاه از گاهي شنودم كه امير در شراب بونعيم را گفتي: سوي نوشتگين نگري؟ و وي جواب دادي كه از آن يك نگريستن بس نيك نيامدم تا ديگر نگرم و امير بخنديدي“[14] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn15).از اينگونه مزاحها از پايين بهبالا هم هست هرچند كار بسيار خطرناكي بوده است و راه رفتن بر لبة تيغ. باري سلطان مسعود گفت: اين آخرين شرابخواري خواهد بود و در خراسان شراب نخواهد بود. يكي از مطربان شوخ و گستاخ مسعود بهوي گفت:”چون خداوند را فتحها پيوسته گردد و نديمان بنشينند و دوبيتها گويند و مطربان رود و بربط زنند، در آن روز شراب خوردن را چه حكم است؟ امير را اين سخن خوش آمد“[15] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn16).هميشه چنين نيست كه طنزها و مزاحها مليح و مؤدّبانه و هدفدار باشد، شوخيهاي بيپروا و بيهدف هم در تاريخ بيهقي از ناحية بزرگان ديده شده است هرچند همين هم در بيهقي بهنفع امير توجيه شده است. بيهقي از قول ابوريحان در كتاب مسامرة خوارزم يادآور شده است. در مجلس ابوالعبّاس خوارزمشاه شراب ميخوردند. اديبي بود صخري نام:”پيالة شراب در دست داشت بخواست خورد، اسبان نوبت كه در سراي بداشته بودند بانگي كردند و از يكي بادي رها شد بهنيرو، خوارزمشاه گفت: في شارب الشارب“[16] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn17).اشتباه نشود بيهقي سخن را همين جور بيهدف در فضا رها نكرده است. او داستان را براي منظور ديگري نقل كرده است تا نشان دهد خوارزمشاه با معيارهاي او مردي حليم و خويشتندار است. بهقول بيهقي او مردي سخت فاضل و اديب بود و ملاحظه ادب بسيار ميكرد، وقتي اين سخن را در روي صخري، كه او نيز ”مردي سخت فاضل و اديب بود و نيكو سخن و ترسل و لكن سخت بيادب، بگفت، صخري از رعنايي و بيادبي پياله بينداخت، و من بترسيدم. انديشيدم كه فرمايد تا گردنش بزنند و نفرمود و بخنديد و اهمال كرد و بر راه حلم و كرم رفت“.در اينجا بهنتيجهگيري و تأييد بيهقي فعلاً كاري نداريم.دربارة طنز گفتهاند: طنز بايد شادمانه و خشمآگين باشد[17] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn18). بهنظر ميرسد داستان حطيئه با زبرقان كه در بيهقي نقل شده چنين است: زبرقان مردي با نعمت امّا لئيم بود. حطيئه در حق او شعري گفت كه نديمانش حمل بر هجو وي كردند. زبرقان تظلم بهاميرالمؤمنين عمر برد. عمر از حسان داوري خواست.”و او نابينا بود. بيت مورد نظر را بروي خواندند. حسان عمر را گفت: يا اميرالمؤمنين ماهَجا و لكن سَلح عَليٰ زبرقان. وي را هجو نكرد بلكه بر زبرقان ريد. عمر تبسّم كرد و ايشان را اشارت كرد تا باز گردند“[18] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn19).سخن درشت در روي اميران و قدرتمندان گفتن هميشه پرخطر و كاري بس نازك و پرافت و خيز بوده و تاوانهاي گراني هم بهدنبال داشته است، خاصه در عصر بيهقي كه مطلقگرايي و خود كامگي تقريباً رو بهاوجگيري است ”و چاكران را نرسد در كار خداوندان نگريستن، هرچند نيكو نصيحتي كرده باشند، كه اگر بنگرند و كنند، سرنوشتي دست كم همپاية مسعود رازي در انتظار آنان خواهد بود“[19] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn20). با اين حال ميبينيم كه دغدغة گفتن همچنان هست و آنها كه سخني دارند دست كم ابتدا در خفا و اندكي بعد برملا و در عرصة تاريخ بيهقي آن را مطرح ميكنند. وقتي امير از هداياي هنگفت و تحف سنگين سوري عامل خراسان، كه وقتي تقويم كردند، چهار بار هزار هزار درم آمد[20] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn21)، ابراز خشنودي ميكند و خطاب بهبومنصور مستوفي ميگويد:”نيك چاكري است اين سوري، اگر ما را چنين دو سه چاكر ديگر بودي بسيار فايده حاصل شدي“.بيهقي از قول بومنصور، كه مردي ثقه و امين است، ميگويد:”گفتم همچنان است و زهره نداشتم كه گفتمي از رعاياي خراسان بايد پرسيد كه بديشان چند رنج رسانيده بهشريف و وضيع تا چنين هديه ساخته آمده است و فردا روز پيدا آيد كه عاقبت كار چگونه شود“[21] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn22).بيهقي چند دهه بعد از وقوع ماجرا تصديق ميكند كه:”و راست همچنان بود كه بومنصور گفت كه سوري مردي متهور و ظالم بود“.اگر بومنصور مستوفي در زمان مسعود زهره نداشت كه در روي خداوند سخني گويد، بيهقي پس از اين ماجرا از روزگار گذشته، كه هنوز فضاي سياسي و تمركز قدرت بهاندازة عصر غزنوي تاريك و هولانگيز نشده است، مثالي ميآورد و استنباط خودش را براي خواننده مؤكّد ميكند؛ قضيه مربوط ميشود بهعصر هارونالرشيد و دوران وزارت برمكيان كه وقتي هداياي سنگين علي بن عيسي بن ماهان را بر هارون عرضه كردند، هارون روي بهيحيي برمكي كرد و گفت:”اين چيزها كجا بود در روزگار پسرت فضل؟ (توضيح آن است كه پيش از آن مدّتي فضل بن يحيي عامل خراسان بوده و در آنجا از سوي خليفه حكومت داشته است) يحيي گفت زندگاني اميرالمؤمنين دراز باد، اين چيزها در روزگار امارت پسرم در خانههاي خداوندان اين چيزها بوده بهشهرهاي عراق و خراسان. هارون از اين جواب سخت طيره شد“[22] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn23).
بيهقي با نگاهي نافذ براي نشاندادن تصويري صادق از جامعة عصر خويش بههرسو مينگرد و ناخرسندي خود و همة دانندگان بيدار را از اوضاع تاريخي و فرهنگي و اقتصادي آن روزگار مينماياند. براي نشان دادن پريشاني خراسان در سال 431 و انحطاط روزگار مسعود، صحنهاي عبرتانگيز و در عين حال تصويري گويا از پريشاني كار و تيز شدن چنگال دشمنان و تباهي و سراشيب كار مسعود مجسّم ميكند. ببينيد:”و بند جيحون از هر جانبي گشاده كردند و مردم آمدن گرفتند بهطمع غارت خراسان، چنانكه در نامهاي خواندم از آموي كه پير زني را ديدند يكدست و يك چشم و يك پاي در دست، پرسيدند از وي كه چرا آمدي؟ گفت شنودم كه گنجهاي خراسان از زير زمين بيرون ميكنند من نيز بيامدم تا لختي ببرم. و امير ازين اخبار بخنديدي، امّا كساني كه غور كار ميدانستند بر ايشان اين سخن صعب بود“[23] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn24).عمقي كه در اين فاجعه هست از همان تصويري كه از پير زن دست داده كاملاً پيداست ”يكدست و يك چشم و يك پاي“، امّا بيهقي با تأكيد بر عبارت ”كساني كه غور كار ميدانستند“ تلخي طنز را در كام خواننده بيشتر ميكند. اگر امروز ما بهبركت اطلاعات جزيي و دقيقي كه بيهقي از روزگار خود بهدست داده ميتوانيم تصويري گويا از جامعة غزنوي عصر مسعود و زواياي آن ترسيم كنيم[24] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn25). بيترديد لختي از اين توفيق در گرو شيوة بيان مشخص و طنز و طعنههاي گويايي است كه بيهقي شعر گونه و با نسق و ساماني ويژه در صفحات تاريخ زرّين خود بهيادگار گذاشته است.در ادامة وضعيت چاكران در روزگار غزنوي، طعنه بهعنوان ابزاري براي سركوفت زدن و در هم شكستن افراد در تاريخ بيهقي نمونههايي دارد. در پژوهشي كه پيش از اين انجام شده[25] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn26). بهبرخي از ويژگيهاي طنز و بهخصوص بهكار كرد آن در برخي از فروگيريها و توطئههاي تاريخ بيهقي اشاره شده است. در اينجا بهجنبههاي ديگري از هنر طعن و طنز بيهقي خواهيم پرداخت. از قول استادش بونصر مشكان نقل ميكند كه بوالفتح بستي (و او غير از ابوالفتح بستي شاعر معروف است) را ديدم كه خلقاني پوشيده و مشگكي در گردن، گفت بيست روز است ستورباني ميكنم ظاهراً بهجرمي كه خواجه حسن ميمندي از او ديده و وي را براي تنبيه بهاين كار گماشته است، از بونصر ميخواهد كه شفاعت وي پيش خواجه برد و او در فرصت مقتضي اين كار را كرد و خواجه او را بخشيد. بوالفتح پيش خواجه آمد بهاو گفت:”از ژاژخاييدن توبه كردي؟ گفت: اي خداوند مشك و ستورگاه مرا توبه آورد“[26] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn27).گفتهاند كه ”زبان وسيلهاي است براي ايجاد ارتباط و كنترل“[27] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn28). در تاريخ بيهقي قدرتمندان با همين زبان تند كنايهآميز بهخوبي ميتوانند رعايا و حتّي گردنكشان را كنترل كنند. در مجلس سلطان با حضور خواجه حسن ميمندي، وقتي با تمهيد بوسهل، حسنك را با بيحرمتي تمام ميآورند، همه بهحرمت پيشين او خواه و ناخواه برميخيزند.”بوسهل بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام، و بر خويش ميژكيد. خواجه احمد او را گفت: در همه كارها ناتمامي. وي نيك از جاي بشد“[28] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn29).جناسي كه در دو كلمة كوتاه و معنيدار «نه تمام» و «ناتمام» موجود است و هنر طعنهاي كه در آن بهكار رفته، بيدرنگ تحسين خواننده را براي اين سخن مؤثّر برميانگيزد و باور او را بهاين كه با سخن ميتوان حتّي آدم گستاخ و با شرارتي مثل بوسهل را در آن موقعيت خطير و سرنوشتساز بر جاي خود نشاند، بيشتر ميكند. اين ميمندي يا بهقول بيهقي «گرگ پير»[29] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn30)بارها از زبان برندة خويش براي كنترل سركشان و معاندان خويش سود برده و از كار كرد بياني تير و طعنه هرگز غافل نمانده است هرچند خود او هم در مقابل هدف طعن و طنز سلطان قرار بگيرد و دم نتواند كه برآورد. در دورة اوّل وزارت خواجه در زمان امير محمود سلطان كه از قدرت نمايي و ناز و كبرياي وي لابد بستوه بوده بهتعريض دربارة وي باري گفته بود:”تا كي ناز اين احمد؟ نه چنان است كه كسان ديگر نداريم كه وزارت ما بكنند، اينك يكي قاضي شيراز است“ (و قاضي شيراز در آن زمان كدخداي هند بود). بيهقي با روشنبيني اظهار نظر ميكند: ”و اين قاضي شيراز ده يك اين محتشم بزرگ نبود، امّا ملوك هرچند خواهند گويند و با ايشان حجّت گفتن روي ندارد بههيچحال“[30] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn31).و ميمندي بهاين دليل كينة قاضي شيراز را بهدل گرفته بود تا زمان لازم با زخم زبان زهر خودش را بريزد. در دورة دوم وزارتش زماني كه مسعود ميخواهد احمد ينالتگين را بههندوستان بفرستد ميمندي بهدروغ از قول سلطان بهاو ميگويد:”آنجا مردي دراعهپوش است چون قاضي شيراز و از وي سالاري نيايد ”… وقتي احمد عازم هند ميشود، تأكيد ميكند“ آن مردك شيرازي بناگوش آگنده چنان كه دست بر رگ تو ننهد و ترا زبون نگيرد“[31] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn32).بعد هم بيهقي پس از طغيان احمد ينالتگين در سال 424 اينگونه قضاوت ميكند:”و احمد ينالتگين بر اغرا و زهره برفت و دوحبه از قاضي نينديشيد در معني سالاري“[32] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn33)اكنون كه سخن از احمد ينالتگين در ميان است، مناسب ميدانم اين طنز تلخ ديگر بيهقي را دربارة وي مطرح كنم كه بهنوعي ديگر پرده از اسرار اجتماعي عصر غزنوي برميدارد. كه:”و اين احمد مردي بود شهم و او را عطسة امير محمود گفتندي و بدو نيك بمانستي و در حديث مادر و ولادت وي و امير محمود سخنان گفتندي و بوده بود ميان آن پادشاه و مادرش حالي بهدوستي. حقيقت خداي عزّ و جلّ داند“[33] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn34).گذشته از طنز آگاهانه و تلخي كه در اين عبارت رخ مينمايد، گويي در ماضي بعيد «بوده بود» طنز ديگري است كه بعيد بودن حالي را كه بوده و اتفاق افتاده بيشتر و در عين پوشيدگي عريانتر ميكند.سالهاي پاياني حكومت مسعود اوضاع بشدت نابسامان و خارج از كنترل مينمايد امّا برخي هنوز ميپندارند كه ميتوانند بر تاريخ فايق آيند. اين است كه زبان چاكران درازتر و زخم زبانها كاريتر ميشود. در سال 426 يعني آغاز دروة بحراني حكومت مسعود وقتي خبر غارت هارون در خوارزم بهسلطان رسيد، ”وزير احمد عبدالصّمد گفت: زندگاني خداوند دراز باد هرگز بهخاطر كس نگذشته بود، كه از اين مدبّرك اين آيد و فرزندان آلتونتاش همه ناپاك برآمدند و اين مخذول مدبّر از همگان بتر آمد“[34] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn35). كلمات «مدبّرك»، «ناپاك»، «مخذول مدبّر» و «بتر»، حربههاي كاري وزيري است كه با خشماگيني و كار كرد طعنهآميز خود بر سر آدم ناسپاسي فرود ميآيد كه از پشت بر ولي نعمت خود خنجرزده و اينك غرامت طغيان خويش را باز پس ميدهد. ملاحت طعنههاي بيهقي دامن دوستان وي را هم ميگيرد. گويي او نميتواند هنر مليح و مؤثر طنز را از كسي دريغ دارد و خود او هم براي پيشبرد كار خويش از آن سود ميجويد. وقتي در سال 422 ميمندي براي بار دوم وزير ميشود ظاهراً با قباي سادهاي بهديوان ميآيد، بيهقي آن سوي قضيه را هم ميبيند و با همه حرمتي كه براي وزير قايل است، ميگويد:”از ثقات او شنيدم كه بيست و سي قبا بود او را يكرنگ كه يك سال ميپوشيد و مردمان چنان دانستندي كه يك قباست و گفتندي سبحان الله اين قبا از حال بنگردد. اينت منكر و بجد مردي؛ و مرديها و جدهاي او را اندازه نبود“[35] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn36).بيهقي پروردة دامن بونصر مشكان و ادبآموز مكتب اوست. هر هنري كه بيهقي دارد بهتر و فاخرترش را بايد نزد بونصر جست و اگر روزي مسلم شود كه اين همه نامه و رساله كه از بونصر در متن تاريخ بيهقي آمده بهراستي انشاي خود اوست، بايد بر استادي كه توانسته شاگردي چون بوالفضل بپرورد، بهراستي درود فرستاد. بيهقي برخي از طعنههاي بونصر را در متن تاريخي كه تصنيف ميكرده آورده است و نشان داده كه استادش در طنز و طعنه نيز بهراستي استاد بوده است. وقتي خبر مرگ بوقي پاسبان را، كه از تربيت يافتگان محمود و از زمرة پدريان بود، بياوردند، خطاب بهمسعود، ”استادم گفت: … امّا خداوند بداند كه بوقي برفت و بنده او را ياري نشناسد در همه لشكر كه بهجاي وي بتواند ايستاد. امير جوابي نداد و بهسر آن باز نشد كه بدان سخن خدمتكاران ديگر را خواسته است، كه هركس ميرود چون خويشتني را نميگذارد“. بعد هم خود او قضاوت ميكند كه:”و حقّا كه بونصر راست گفت كه چون بوقي ديگر نيايد“[36] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn37).
لازم معني اين طعنه، كه مسعود دردش را در مغز استخوان خود احساس كرده بود، اين است كه در دوران حاكميت تو هيچ بندة لايقي تربيت نشده و آنچه هست از گذشتههاست كه هر كه ميرود جايش خالي ميماند. اگر همين يك طعنه از بونصر در تاريخ مانده بود ميتوانستيم بهگستاخي و حقگويي و زبانآوري وي ايمان بياوريم و بپذيريم كه در اين ميدان چون او چندان زياد در تاريخ پر افت و خيز ما نميتوانسته است ببالد.زنان بيهقي هم مثل مردان، نادره گفتار و استوار كارند. مردان گربز و سياستگر و رنگارنگ چندان بر تاريخ بيهقي سايه افكندهاند كه زنان نادره كار و تاريخساز و جگرآوري چون حرة ختلي و مادر حسنك در سايه قرار گرفتهاند. يكي از آن زنان كه البتّه نه از صحنة تاريخي عصر بيهقي كه از خلال داستانوارههاي تاريخي و براي تأكيد وقايع كتاب وي جاودانه شدهاند، مادر عبدالله زبير است، كه اتفاقاً بهنيّت هماوردي و همساني با مادر حسنك نامش بهميان آمده است. او هم زني است جگرآور و مردانهكار و با همه نابينايي دل بيدار و سر هوشيار، پسرش عبدالله در كعبه بهمحاصرة حجّاج ميافتد و بهتوصية مادر ميماند چون كوه تا از پاي درميآيد وقتي جنازة پسر را پس از مدّتها كه بردار بوده، ميبيند، ميگويد:”گاه آن نيامد كه اين سوار را از اين اسب فروآورند؟“[37] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn38)نويسندگان توانا در زبان قاعده افزايي ميكنند يعني با عبور از جريان عادي زبان هنجارهاي تازهاي ميآفرينند كه يا پيش از آنان وجود نداشته يا اگر داشته با كار كردي متفاوت ظاهر ميشده است. بيهقي در اين ميدان هنجار آفرينيهاي شورانگيزي از خود نشان داده است. يك از آنها همين طرز بيان تازه اي است كه در مسير استفاده از واژهها و مفاهيم كنايهآميز خود را نشان ميدهد كه ميتوان از آن بهقول جورج اورول[38] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn39)به«گفتار جديد» ياد كرد گفتاري كه حاكمان عصر ميتوانند حاكميت مطلق خود را با آن در جامعه مستقر كنند. در اين زبان مفاهيم و واژهها در ساحتهاي جديدي بهكارگرفته ميشوند كه نويسنده را قادر ميسازد بهنقطة عزيمت خاصّي متوجّه شود. رنگارنگي كنايهها و تعبيرات دو پهلوي بيهقي علاوه بر ظاهر مسايل از لايههاي پنهاني زبان هم پرده برميدارد و او را قادر ميسازد كه نگفتههاي بسياري را پشت واژههايي اندك پنهان كند.وقتي ميخواهد سرانگشت پنهان كساني را كه از پشت پرده صحنهگردانان اصلي حوادثند و جربان امور را بهسمت و سويي كه خود ميخواهند راهبري و هدايت ميكنند، از «وزراي نهاني» و «وزيري پوشيده كردن» سخن بهميان ميآورد.زماني كه خواجه حسن ميمندي براي بار دوم در روزگار مسعود وزارت را ميپذيرد و قرار است فرداي آن خلعت وزارت پوشد، دربارة بوسهل زوزني بهبونصر مشكان ميگويد:”اين كشخانك، چنان پندارد كه اگر اين شغل پيش گيرم، ايشان را اين وزيري پوشيده كردن برود“[39] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn40).جاي ديگر در اشاره بهداستان باز ستاندن اموال صلتي امير محمّد از عيان و صدور ايضاً در اشاره بهبوسهل ميگويد:”بونصر برفت و پيغام سخت محكم و جزم بداد و سود نداشت (يعني در امير تأثير نكرد) كه وزراءالسوء كار استوار كرده بودند“[40] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn41).در بيهقي گاهي تعريض تلخ در وجه استعمال كلمه خود را مينمايد. «ايستادن» در فارسي فعل لازم است و ظاهر امر چنين است كه از آن متعدي ساخته نميشود، امّا وقتي بيهقي بهقصد اين فعل را برخلاف قاعدة زبان متعدي ميكند و مثلاً ميگويد در داستان حسنك:”دو پيك ايستانيده بودند كه از بغداد آمدهاند“[41] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn42).با همين تصرّف اندك، امّا مقتدرانه و از سر آگاهي ميخواهد تعريضي را گوشزد كندكه وقتي خواننده بر آن واقف گشت از درون بهعمق فاجعه پي ببرد و تلخي كار در كام جانش بنشيند.تصويرهاي مبالغهآميز بيهقي از افراد و كارهايي كه ميكنند آنجا كه تعريضمند و كنايهآميز از آب درميآيد، تأثير بلاغي در خواننده برميانگيزد.
”و ديگر آن آمد كه سپاه سالار غازي گربزي بود كه ابليس لعنه الله او را رشته بر نتوانستي تافت“[42] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn43).
از شگردهاي ادبي بيهقي در مسير تأثيرگذاري گلچين سخنان طنزآميز ديگران است و بهرشته كشيدن آن در سلك عبارتي كه ميدانيم گويندة آن ميتوانسته است خود وي باشد. بشنويم اين سخن دردناك و زهرآگين را كه از دل بيهقي امّا بهظاهر از زبان غيرطرح ميشود در مورد ابوالقاسم رازي كه براي برادر سلطان امير نصر، والي خراسان كنيزك ميآورد و صله و عنايتنامه ميگرفت.”و از پدر شنودم كه قاضي بوالهثيم پوشيده گفت: و وي مردي فراخ مزاح بود. اي بوالقاسم ياددار، قوادي بهاز قاضيگري“[43] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn44).يكي از شيوههاي بديع هنز طنزپردازي در تاريخ بيهقي لقب دادن كنايهآميز بهافراد و اشخاص مورد نظر است. اين شيوه يكي از طبيعيترين روشهاي طنز و تعريض در ميان عامه نيز بوده و در همة دورههاي تاريخي هم رواج داشته است كما اينكه در ايران هنوز هم معمول است. افراد با ذوق بهكساني كه خوششان نميآيد لقب كنايهآميز ميدهند كه معمولاً واژه يا صفتي است كه بهگونهاي مبالغهآميز آن صفت مذموم آنان را برجسته ميكند. اينگونه القاب و صفات چون غالباً طنزآميز است بهسرعت در ميان مردم رواج پيدا ميكند و حتّي با عدول از مورد اصلي در موارد مشابه و در نقطههاي دور دستتري از زادگاه و خاستگاه آن بهكار ميرود و اگر قابليت لازم را داشته باشد بهتدريج بهيك طنز فراگير و عام و فاقد شأن نزول و بيصاحب بدل ميشود درست چيزي مثل امثال ساير. ظاهراً استفاده از اينگونه القاب و صفات در جامعة جاهلي و عصر نزول قرآن هم با شدت رايج بوده و مشكلاتي در جامعه ايجاد ميكرده است بههمين سبب در قرآن از دادن لقب، كه البتّه منظور القاب بد و قدحآميز و طعن و تسخر است، صريحاً نهي شده است كه: «لاَيَسْخَرْ قَوْمٌ مِّنْ قَوْمٍ عَسي اَنْ يَّكُِوْنُوْا خَيْراً مِّنهَمْ وَلاَ ِنسَآءٌ مِّنْ نَِّسَآءٍِ عَسي اَنْ يَّكُنَّ خَيْراً مِّنْهُنَّ وَ لاَتَلْمِِزُوْآ اَنْفُسَكُمْ وَ لاَتَنَابَزُوْا بِالْاَلْقَابِ»[44] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn45). مفسّران در خصوص لقبدهي و بدگويي[45] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn46)و نيز دربارة همزه و لمزه (رنجاندنبهزبان و با اشارة سر و چشم) و شأن نزول آيات مربوط مفصّل بحث كردهاند[46] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn47).استفاده از اينگونه القاب و صفات چون بار معنايي و عاطفي خاصي دارند در كتب تاريخ معمول نيست، امّا بيهقي برخلاف سنّت از آنها با دقّت و شدّت استفاده كرده است. اينگونه القاب را بهطور كلّي در بيهقي ميتوان بهدو دستة عمده تقسيم كرد. نخست آنها كه متضمن خشم و تعريضند و ديدگاه گوينده را نسبت بهشخص مورد اتهام مشخّص ميكنند از قبيل:گاوان طوس= در مورد مردم طوس كه از گذشتهها شايع بوده كه مردم طوس را «گاو» ميگفتهاند. در قضية حملة طوسيان بهنشابور:”طوسيان… با بانگ و شغب و خروش ميآمدند، دوان و پويان، راست، چنانكه گويي كاروانسراي نشابور همه در گشاده است… تا گاوان طوس خويشتن را بر كار كنند و بار كنند و باز گردند“[47] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn48).كيايي فراخ شلوار: در مورد افراد لشكري ري.مسعود در سال 422 وقتي كه ميخواهند براي ري كدخداي جديدي بفرستند ميگويد:”در همة عراق توان گفت مردي لشكري چنانكه بهكارآيد نيست. هستند گروهي كيايي و فراخ شلوار“[48] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn49).
ترك ابله: در مورد طغرل عضدي:
در مورد اين طغرل كه ارسلان خان اصم بهسلطان محمود داده بود ميگويد:
”و اين ترك ابله اين چربك بخورد و ندانست كه كفران نعمت شوم باشد“[49] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn50).
مردك شيرازي بناگوش آگنده: قاضي شيراز:
”آن مردك شيرازي بناگوش آگنده چنان خواهد كه سالاران بر فرمان او باشند“[50] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn51).
سگ قرمطي: حسنك، در مجلس سلطان:
”بوسهل را طاقت برسيد، گفت: خداوند را كراكند كه با چنين سگ قرمطي كه بردار خوهند كرد بهفرمان اميرالمؤمنين چنين گفتن؟“[51] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn52)
طغرل مغرور[52] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn53)
سگ ناخويشتن شناس نيم كافر: افشين.
احمد بن ابيداود:
”اين سگ ناخويشتن شناس نيم كافر بوالحسن افشين“[53] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn54).
ناخويشتن شناس: بلگاتگين و علي دايه
”سالار بگتغدي مرا پوشيده بهنزديك بلگاتگين و علي (دايه) فرستاد و پيغام داد كه اين دو ناخويشتن شناس از حد ميبگذرانند“[54] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn55).
كشخانك: بوسهل زوزني:
”و اين كشخانك و ديگران چنان ميپندارند كه اگر من اين شغل پيش گيرم، ايشان را اين وزيري پوشيده كردن برود“[55] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn56).
كشخانان: حصيري و…
”اين كشخانان احمد حسن را فراموش كردهاند بدان كه يك چندي ميدان خالي يافتند و دست بر رگ وزيري عاجز نهادند و ايشان را زبون گرفتند. بديشان نمايند پهناي گليم تا بيدار شوند“[56] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn57).
چاكر پيشگان خامل ذكر كم مايه: سعيد صراف و…
”و پيداست كه از سعيد صراف و مانند وي چاكر پيشگان خامل ذكر كم مايه چه آيد“[57] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn58).
دستة دوم القاب عامتري است كه در آن بهجاي خشم ماية بيشتري از طنز نهفته است در نتيجه چنين بهنظر ميرسد كه عموميت بيشتري داشته باشد.
مخنّث: بلگاتگين/علي ماده: علي دايه
كور و لنگ: بگتغدي، همگي در اين عبارت:
”تركان اين دو سالار را بهتركي ستودندي و حاجب بزرگ بلگاتگين را مخنّث خواندندي و علي دايه را ماده و سالار غلامان سرايي را «بگتغدي» كور و لنگ و ديگران را همچنين هركسي را عيبي و سقطي گفتندي“[58] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn59).
گرگ پير: ميمندي
”برخاست (ميمندي) و بهديوان رفت و سخت انديشهمند بود، و اين گرگ پير گفت: قومي ساختهاند، از محمودي و مسعودي، و بهاغراض خويش مشغول، ايزد عز ذكره عاقبت بهخير كناد“[59] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn60).
گرگ پير: احمد عبدالصّمد، كدخداي آلتونتاش
”اين گرگ پير جنگ پيشين روز بديده بود و حال ضعف خداوندش“[60] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn61).
البتّه بايد دانست كه اين تعبير در زبان بيهقي قدحآميز و منفي نيست و بيشتر تجربهكاري و دنيا ديدگي طرف منظور است. چيزي شبيه آنچه امروز ميگوييم «گرگ بالان/باران ديده».
گربز: غازي/خر: ارياروق
هردو در اين عبارت:
”طرفه آن است كه در سرايهاي محمود خامل ذكرتر ازين دو تن كس نبود. لكن هردو دلير و مردانه آمدند، غازي گربزي از گربزان و ارياروق خري از خران“[61] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn62).
شگرد ديگر نوشخندان در سخن بيهقي را من چيزي يافتهام كه ميتوان آن را ياد كرد نوستالژيك گذشته خواند و در اينجا از آن با عنوان نوعي از «دريغياد» ميآورم.
از كي ما گذشته نگر شديم و همة زيباييها را و شيرينيها را پشت سر خود ديديم؟ هنوز بهدرستي معلوم نيست. اگر نتوانيم دليل و منشأيي براي آن پيدا كنيم ناگزيريم بپذيريم كه اين باز ميگردد بهعالم مثل و يا بهتعبير اسلامي آن «عالم ذر» كه در آن اسطورهها براي آدمي درخشش خاصي دارد. از هر دورهاي كه دور ميشويم تلخيهاي آن را از ياد ميبريم و تنها شيرينيها و زيباييهاي آن برايمان ميماند. از همين روست كه وقتي پشت سر خود را نگاه ميكنيم همه چيز آن را زيبا ميبينيم و دايم نگاهمان بهپشت سر حسرتآميز و توأم با درد و دريغ است.
بيهقي هم مثل بسياري شكوه و زيبايي تاريخ را در گذشته ديده و هميشه بر آنچه درگذشته بوده دريغ ميخورده است. ياد كرد گذشته در بيهقي با تلخكامي از زمان حاضر توأم و در نتيجه نسبت بهزمان خود او تعريضآميز از آب درآمده است.
پس از ذكر داستان بوالقاسم رازي كه قوادي ميكرد و مال و جاه مياندوخت و بهدنبال آن براي خود غاشيهداري تعبيه كرده بود، بيهقي دردآلود بههم ريختگي اجتماعي و بيضابطگي زمانة خود را اينگونه بهتصوير ميكشد:
”اكنون هركه پنجاه درم دارد و غاشيه تواند خريد، پيش او غاشيه ميكشند“[62] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn63).
جاي ديگر، وقتي خواجه علي ميكائيل بهعنوان اميرالحاج از سوي مسعود معين ميشود:
”… و يكشنبه هشت روز مانده ازين ماه خواجه علي ميكائيل خلعتي فاخر پوشيد چنانكه درين خلعت هشت مهد بود و ساخت زر و غاشيه، و مخاطبه خواجه؛ و «خواجه» سخت بزرگ بودي در آن روزگار، اكنون خواجگي طرح شده است و اين ترتيب گذشته است“[63] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn64).
بيهقي بهنقل از عبدالرّحمن قوال بهداستان جنگ قلعت او كار اشاره ميكند كه:
”سخت محتشم بود و هزار سوار خيل داشت. جنگ قلعت بخواست و پيشامد با سپري فراخ و پياده بود. با نصر و بوالحسن خلف با عراده انداز گفتند پنجاه دينار و دو پاره جامه بدهيم اگر او كار را برگرداني. وي سنگي پنج و شش مني راست كرد و زماني نگريست و انديشه كرد و پس رسنهاي عراده بكشيدند و سنگ روان شد و آمد تا بر ميان او كار، در ساعت جان بداد ـ و در آن روزگار بهيكسنگ پنج مني كه از عراده بر سر كسي آمدي آن كس نيز سخن نگفتي ـ“[64] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn65).
شادروان فياض در حاشية اين عبارت اخير نوشته است: ”جملة معترضه گويا طيبتي است از خود بيهقي“. و حق با اوست.
دريغيادهاي تاريخ بيهقي بهزمان مؤلّف آن منحصر نميماند در روايتها و داستانكهايي هم كه براي تعليل وقايع كتاب خود از تاريخ نقل ميكند گاهي چنين دريغيادهايي بهچشم ميخورد.
بعد از آن كه يحيي برمكي در مورد هداياي علي بن عيسي سخني چنان درشت بههارون گفت، هارون روز ديگر گلهمندانه بهيحيي گفت:
”اي پدر چنان سخني درشت دي در روي من بگفتي، چه جاي چنان حديث بود؟ يحيي گفت زندگاني خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد، و بود در روزگار پيشين كه ستوده ميآمد، اكنون ديگر شده است، و چنين است كار دنياي فريبنده كه حالها بر يك سان نگذارد“[65] (http://www.hendiran.com/admin/insert_article.aspx#_ftn66).
و در فرجام بايد گفت در بيهقي طنز هست بهشيوهها و شگردهاي گوناگون براي تأكيد و تأثير كلام: از طعنه و كنايه و هزل و مزاح گرفته تا لقب دادن طنزآميز و دريغياد. بخشي از ادبيت كتاب بيهقي بههمين شگردهاست كه استادي او را در نويسندگي فارسي مسلّم ميدارد.
منابع
ابوالفتوح رازي، جمالالدّين حسين: روضالجنان في تفسيرالقرآن، بهكوشش و تصحيح محمّد جعفر ياحقّي، محمّد مهدي ناصح، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدّس رضوي، مشهد، 1378 ﻫ ش.
بيهقي، ابوالفضل محمّد بن حسين: تاريخ بيهقي، تصحيح علي اكبر فياض، بهاهتمام محمّد جعفر ياحقي، انتشارات دانشگاه فردوسي، مشهد، 1383 ﻫ ش.
جهانديده، سينا: متن در غياب استعاره، بررسي ابعاد زيباشناسي تاريخ بيهقي، انتشارات چوبك، رشت، 1379 ﻫ ش.
رسولي، سيّد جواد: ”كتاب نما و مقالهنماي تاريخ بيهقي“، خراسان پژوهي، ش 3، مدير مسؤل و سردبير محمّد جعفر ياحقي، مركز خراسانشناسي، مشهد، سال دوم شمارة اوّل، بهار و تابستان 1378 ﻫ ش.
طبري، احسان: ابوالفضل بيهقي و جامعة غزنوي، انتشارات حزب توده ايران، تهران، 1380 ﻫ ش.
عبداللهيان، حميد: جنبههاي ادبي در تاريخ بيهقي، انتشارات دانشگاه اراك، اراك، 1381 ﻫ ش.
لوناچارسكي، ا.و: چند گفتار دربارة ادبيات، ترجمة ع. نوريان، انتشارات پويا، تهران، 1351 ﻫ ش.
محمّدي (بنه گزه گناوهاي)، عبّاسقلي: بنيانهاي استوار ادب فارسي، تحقيق در كاركردهاي نثر فارسي، تحليلي از قصّة ابوعلي (حسنك وزير)، انتشارات دانشگاه فردوسي، مشهد، 1384 ﻫ ش.
والدمن، مريلين: زمانه، زندگي و كارنامة بيهقي، ترجمة منصورة اتّحاديه (نظام مافي)، نشر تاريخ ايران، تهران، 1375 ﻫ ش.
يار محمّدي، لطفالله: گفتمانشناسي رايج انتقادي، انتشارات هرمس، تهران، 1383 ﻫ ش.
Amirsoleimani, Soheila: “Trust and Lies: Irony and Intrigue in Tarikh Bayhaqi”, Iranian Studies, Vol. 32, Number 2, Spring 1999.
Meisami, Julie Scott: Persian Historiography to the Twelth Century, Edinburg University Press, 1999.