بلدرچین
25th February 2013, 11:35 PM
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید: نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم. خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی! اما در مورد من چی؟!! من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را ! حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند !!! با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟! می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود: شاید علتش این باشد که "هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم" !
سخن روز : مترسک عروسک زشتیست که از مزرعه مراقبت میکند و آدمی مترسک زیباییست که جهان را می ترساند...
کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم. خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی! اما در مورد من چی؟!! من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را ! حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند !!! با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟! می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود: شاید علتش این باشد که "هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم" !
سخن روز : مترسک عروسک زشتیست که از مزرعه مراقبت میکند و آدمی مترسک زیباییست که جهان را می ترساند...