PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درد دل یه عاشق{از طرف ابوالفضل سپهر}



عبدالله91
16th February 2013, 01:29 PM
کتاب دفتر آبی اثر جانباز مرحوم ابوالفضل سپهر


اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو میخوردند
تمومیِّ بچه ها

اتل متل یه دختر
دردونۀ باباش بود
هر جا که بابا می رفت
دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفتۀ رفیقاش
بابا چه مهربون بود

یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش

چه روزهای سختی بود
اون روزهای جدایی
چه سالهای بدی بود
ایام بی بابایی

چه لحظۀ سختی بود
اون لحظۀ رفتنش
ولی بدتر از اون بود
لحظۀ برگشتنش

هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اونکه خودش رفته بود
آوردنش به خونه

زهرا به اون سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد

خاک کفش بابا رو
سرمۀ تو چشاش کرد
هی بابا رو بغل کرد
بابا فقط نگاش کرد

زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجّه زد
بابا فقط نگاش کرد

اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
می خوان که زود بمیره
تموم خواستگارا

عبدالله91
16th February 2013, 01:32 PM
اتل متل یه دختر
که برعکس قدیما
براش دل می سوزونن
تمومی بچه ها

زهرا به فکر باباس
بابا به فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
گاهی تو فکر فردا

یه روز می گفت که خیلی
براش آرزو داره
ولی حالا دخترش
زیرش لگن می ذاره

یه روز می گفت دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
میگه به پات می شینم

می گفت برات بهترین
عروسی رومی گیرم
ولی حالا می شنوه
تا خوب نشی نِمیرم

وقت غذا که میشه
سرنگو ور میداره
یه زردۀ تخم مرغ
توی سرنگ می ذاره

گوشۀ لپ باباش
سرنگُ می فشاره
برای اشک چشماش
هی بهونه میاره :

«غصه نخور بابا جون
اشکم مال پیازه»
بابا با چشماش میگه
«خدا برات بسازه»

هرشب وقتی بابارو
می خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم
میره سر کتاباش

حافظو ور می داره
راه گلوش می گیره
قسم میده حافظو
خواجه بابام نمیره

دو چشمشو می بنده
خدا خدا می کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می کنه

فال و شاهد فالُ
به یک نظر می بینه
نمی خونه، چرا که
هر شب جواب همینه

عبدالله91
16th February 2013, 01:42 PM
دیشب که از خستگی
گرسنه خوابیده بود
نیمۀ شب چه خوابِ
قشنگی رو دیده بود

تو یک باغ پر از گل
پر از گل شقایق
میون رودی بزرگ
نشسته بود تو قایق

یه خورده اون طرف تر
میون دشت لاله
بابا سوار اسبه
مگه میشه؟ محاله

بابا به آسمون رفت
به پشت یک در رسید
با دستای مردونش
حلقۀ در رو کوبید

ندایی اومد از غیب
دروازه را وا کنید
مهمون رسیده از راه
قصری مهیا کنید

وقتی بلند شد از خواب
دید که وقت اذونه
عطر گل نرگسی
پیچیده بود تو خونه

هی بابا رو صدا کرد
بابا چشاش بسته بود
دیگه نگاش نمی کرد
بابا چقدر خسته بود

آی قصه قصه قصه
یه دختر شکسّه
که دستهای ظریفش
چند ساله پینه بسّه

چند سالیه که دختر
زرنگ و ساعی شده
از اون وقتی که بابا
قطع نخاعی شده

نشونۀ بیعته
پینۀ دست زهرا
بهترین شفاعته
نگاه گرم بابا

farzane*
16th February 2013, 02:50 PM
خیلی خیلی عالی بووود
روح تمام شهیدانمون شاد . . .!!
خواستم امتیاز بدم ولی نشد [narahat] ممنون

roziye
16th February 2013, 03:45 PM
خیلی قشنگ بود مرسی منو یادبابای خودم انداخت[tashvigh]

fati3370
16th February 2013, 04:02 PM
عالی بود.شایسته ی تقدیری[golrooz]

5866
16th February 2013, 05:13 PM
سپاس کاش جونهای امروز میدونستن کیا براشون جان دادن.
کاش میدونستیم کسی که رو میدان مین میدوه تو اون لحظه تو چه فکریه
میشه رو گزینه دکتر قالیباف تحقیق کنی نتیجش رو منم بدونم لطفا داداشی

**Meh**
16th February 2013, 08:43 PM
http://chong.persiangig.com/sepehr/l1205004310.JPG


عالی است .... من که هرچقدر دفتر آبی را میخوانم سیر نمی شوم ...
راستی دکلمه این اشعار با صدای وحید جلیلوند زیباتر هم شده .. می خواستم برایتان آپلود کنم متاسفانه نشد! اگر کسی لینک دانلودش را پیدا کرد , بگذارد تا دوستان استفاده کنند [golrooz]

**Meh**
16th February 2013, 08:46 PM
http://www.khomool.ir/khomool_content/media/image/2010/09/2131_orig.jpg

m@some
16th February 2013, 09:17 PM
مرسی واقعا" قشنگ بود

moham-s
17th February 2013, 09:31 AM
حیف,حیف که ما نبودیمو بریم ما هم شهید بشیم... .
بچه ها دعا کنید اگه روزی قراره بمیرم شهید بشم اونم..................
(آمین یا رب العالمین)

312
17th February 2013, 01:37 PM
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=150300&CategoryID=10318

آناهيتاع
18th February 2013, 06:36 PM
فوق العاده بود ممنون[golrooz]

somayehfaridi
19th February 2013, 03:43 PM
ممنون
خیلی تاثیرگذار بود

مژده یعقوبی
22nd February 2013, 03:21 AM
شاید این متنی که گذاشتم ربطی به موضوع نداشته باشه ولی درددل یه عاشق.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساستو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردمنمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می باریدو بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفتو بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی بردو من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد! ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
]و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ایی از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز


برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

[golrooz]

زهرا صبری
3rd March 2013, 06:33 PM
عالی بود ممنون

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد