anael
12th February 2013, 09:20 PM
بچه ها صبحتان بخیر ، سلام
درس اول فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ، میدانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ میلغزید
صوت ناساز آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ میلغزید
ساعتی داد آن سحن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را از آن میان صدا کردم
ژاله ! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
ده ! جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟
خنده ی دختران ، غرش من
ریخت بر فرق ژاله چو باران
لیک او بود غرق در حیرت خویش
خشمگین ، انتقام جو گفتم :
بچه ها گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده های ، همهمه ها
تند و پیگیر میرسید به گوش
زیر آتش فشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره ی او
آنچه در آن نگاه خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
(( فعل مجهول فعل آن پدریست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت از تب ، شب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن دو دیده ی من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمیدانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او
شسته می شد به قطره های اشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او
ناله ی من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز قصه ی غم توست
تو بگو من چرا سخن گفتم
فعل مجهول فعل آن پدریست
که ترا بی گناه میسوزد
آن حریق هوس بود که در آن
مادری بی پناه می سوزد!
سیمین بهبهانی
درس اول فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ، میدانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ میلغزید
صوت ناساز آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ میلغزید
ساعتی داد آن سحن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را از آن میان صدا کردم
ژاله ! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
ده ! جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟
خنده ی دختران ، غرش من
ریخت بر فرق ژاله چو باران
لیک او بود غرق در حیرت خویش
خشمگین ، انتقام جو گفتم :
بچه ها گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده های ، همهمه ها
تند و پیگیر میرسید به گوش
زیر آتش فشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره ی او
آنچه در آن نگاه خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
(( فعل مجهول فعل آن پدریست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت از تب ، شب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن دو دیده ی من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمیدانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او
شسته می شد به قطره های اشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او
ناله ی من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز قصه ی غم توست
تو بگو من چرا سخن گفتم
فعل مجهول فعل آن پدریست
که ترا بی گناه میسوزد
آن حریق هوس بود که در آن
مادری بی پناه می سوزد!
سیمین بهبهانی