توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث درماندگی آموخته شده
نارون1
10th February 2013, 12:41 PM
سلام دوستان
موضوع بحث :
درماندگی آموخته شده
یه سری مواردی هست که هرروز ممکنه از کنارش رد بشیم و توجه نکنیم ، بهتره یکم ریزتر بشیم روی مسایل ....موافقین ؟
یه سوالی که برای من پیش اومده ، خوشحال میشم همراهیم کنید
خیلی پیش اومده که بارها دست به کاری میزنیم ولی توش موفق نمیشیم ، اونو میذاریم کنار ، دیگه حتی اگه راه هم باز باشه طرفش نمیریم
یا به دنبال کار هستیم ، دیگه بعداز چندبار که پیدا نشد ، میگیم دیگه امکان نداره ، پیدا بشه ، پارتی بازیه .... برای همین دیگه به آگهی ها هم توجه نمیکنیم
موارد دیگه که ممکنه شما بهش توجه کرده باشین
به این میگن درماندگی آموخته شده ....
چرا این اتفاق میفته ؟؟ واقعا به بن بست میرسیم ؟؟ نباید هیچ تلاشی کنیم ؟؟
چیکار کنیم که بتونیم گامهای بیشتری به سوی موفقیت برداریم ؟؟
ممنون از همراهی شما [golrooz]
وحید 0319
10th February 2013, 12:50 PM
سلام
بله درسته برام خیلی پیش اومده البته در سنین پایین تر...دنبال مسیرهایی بودم که هرچقد تلاش کردم بهش نرسیدم و خب طبعا دیگه سراغش نرفتم...
ولی خب ممکنه که راهش هم بعدا بوده ...ولی نمیدونم به دلایلی نشده که پیگیرش باشم...
درپاسخ به این سوال که
چرا این اتفاق میفته ؟؟ واقعا به بن بست میرسیم ؟؟ نباید هیچ تلاشی کنیم ؟؟
بنظرم نوعی دلسردی....نا امیدی....درما بوجود میاد.....ولی خب برای انسان بن بستی وجود نداره ...درکلام حضرت علی ....مسیر رو اشتباه رفته شاید ...یا تلاش حداکثری نداشته
بنظرم باید این دوتا موضوع رو درک کرد بعد راه حلی ...چاره ای براش داشت
و این که چطور به موفقیت برسیم ...بنظرم نباید خسته شد...باید از هزاران موقعیت استفاده کرد تا یکیش حتی به ما جواب بده
ممنون و سپاس[golrooz]
vahid5835
10th February 2013, 01:19 PM
برای منم زیاد پیش اومده
بعنوان مثال یک وسیله برقی رو پارسال نتونستم تعمیر کنم ولی چند روز پیش یه مقدار تلاش کردم تعمیر شد و برام باورکردنی نبود
همیشه شرایط ، روال زندگی ما را پیش میبره
محیط و تمرکز حواس انسان روی 90 درصد از مسائل و تصمیمات زندگی بشر تاثیرگذار است
البته مطالب ذکر شده فوق نظرشخصی بنده است و شاید خیلیها مخالف باشند
Easy Bug
10th February 2013, 01:45 PM
تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.
روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشار دهند.
نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!
این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.
نتیجه: وقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.
سلام
بله برای من خیلی پیش اومده
چرا این اتفاق میفته ؟؟
بنظرم بخاطر اینه که ممکنه راه رو اشتباه انتخاب کرده باشیم، توقع بالاتر از حد داشته باشیم، راهمون با هدفمون تو یه راستا نباشه، زود نا امید میشیم و .....
واقعا به بن بست میرسیم ؟؟
من فکر میکنم بن بست وجود نداره؛ بنظر من باور منه که بن بست درست میکنه برام / نوع نگرشی که دارم باعث موفقیت یا عامل شکستم میشه وگرنه شکست هم وجود نداره
نباید هیچ تلاشی کنیم ؟؟
چیکار کنیم که بتونیم گامهای بیشتری به سوی موفقیت برداریم ؟؟
بنظرم انسان با امید زندگی میکنه و با برنامه میتونه پیشرفت کنه
ولی بدون تلاش نمیتونه به جای پایداری برسه
http://uploadtak.com/images/s5642_6260226894.jpg
خیلی ممنون بابت بحث زیبایی که بیان کردین
سربلند باشید [golrooz]
عبدالله91
10th February 2013, 02:20 PM
سلام
به نظرم همۀ اینها را باید با توجه به حالات روانی و موقعیت و محیط فرد جواب داد چون موقعیتها حتی محیط و شرایط محیطی و حالات روانی یکسان نیستند و قبل از هر چیز باید حالات روانی خودمان را بشناسیم بعد طبق حالات و موقعیت ها تصمیم بگیریم تجویز یک نظر در تمام حالات به نظرم درست نباشه یعنی کارایی ندارد و بالتبع بازدهی نخواهد داشت.البته این نظر شخصی بنده است و انشاالله از نظر دوستان استفاده میکنیم تا بیشتر یاد بگیریم
نارون1
14th February 2013, 12:59 PM
ممنون از دوستان
به نظرتون حس بدبینی که گاهی سراغمون میاد ، جلوی کارمونو نمیگیره ؟؟ اگه خوش بینی رو نسبت به برخی امور افزایش بدیم کارها بهتر پیش نمیره به نظرتون ؟
نکته دیگه اینکه شاید ما هنوز ظرفیتها و تواناییهامون رو به خوبی نشناختیم ، در حقیقت اون خودباوری رو تقویت نکردیم
درسته شرایط گاهی باعث میشه ما باهاش همراه بشیم ، ولی به نظرتون ما به عنوان انسان ، این قدرت رو نداریم که بر موقعیتها غالب بشیم ؟
نارون1
14th February 2013, 01:03 PM
سلام
به نظرم همۀ اینها را باید با توجه به حالات روانی و موقعیت و محیط فرد جواب داد چون موقعیتها حتی محیط و شرایط محیطی و حالات روانی یکسان نیستند و قبل از هر چیز باید حالات روانی خودمان را بشناسیم بعد طبق حالات و موقعیت ها تصمیم بگیریم تجویز یک نظر در تمام حالات به نظرم درست نباشه یعنی کارایی ندارد و بالتبع بازدهی نخواهد داشت.البته این نظر شخصی بنده است و انشاالله از نظر دوستان استفاده میکنیم تا بیشتر یاد بگیریم
سلام
درسته و من هم حرفتون رو قبول دارم که حالات و شرایط و موقعیتها متفاوته و تا فرد تو اون شرایط نباشه ، واقعا نمیشه کاری یا تصمیمی گرفت
ولی اینو قبول دارین که برا هرچیزی یه اصل کلی قرار داره ، که میشه حتی یه کوچولوشم به موقعیتهامون تعمیم بدیم و شاید تاثیرگذار باشه
مثلا در مورد ازدواج کلی صحبت و بحث و سمینار میذارن ولی خب اکثرا میگن که هیچی معلوم نیست تا ازدواج نکنی که نمیدونی تو زندگیش چه خبره و.... ، اینو من قبول دارم
ولی خب میشه با اون موضوعات کلی مطرح شده ، دی و نرش رو وسعت بیشتری داد ، اینطور نیست ؟
عبدالله91
14th February 2013, 02:01 PM
سلام
درسته و من هم حرفتون رو قبول دارم که حالات و شرایط و موقعیتها متفاوته و تا فرد تو اون شرایط نباشه ، واقعا نمیشه کاری یا تصمیمی گرفت
ولی اینو قبول دارین که برا هرچیزی یه اصل کلی قرار داره ، که میشه حتی یه کوچولوشم به موقعیتهامون تعمیم بدیم و شاید تاثیرگذار باشه
مثلا در مورد ازدواج کلی صحبت و بحث و سمینار میذارن ولی خب اکثرا میگن که هیچی معلوم نیست تا ازدواج نکنی که نمیدونی تو زندگیش چه خبره و.... ، اینو من قبول دارم
ولی خب میشه با اون موضوعات کلی مطرح شده ، دی و نرش رو وسعت بیشتری داد ، اینطور نیست ؟
بله درسته اما در برخورد با یک نفر که دچار مشکلی شده همه دوست دارند با اصول باهاش برخورد کنندو فیلسوفانه و عاقلانه بهش نگاه میکنند و میگویند نا امید نشو،ناامیدی بزرگترین گناه است، تو راههای دیگه ای هم داری ، شکست وجود نداره همش تجربه است و... بنده نمیگم این حرفا اشتباس بلکه معتقدم که قبل از این حرفها باید در مرحلۀ اول طرف رو درک کرد و به همۀ حرف دلش گوش داد وفقط در مرحلۀ اول گوش باید باشیم تا آنجا که توان داره ظرف وجودیش را خودش با حرف زدن تخلیه کنه در مرحلۀ بعد اون عواملی را که هنوز خودش تخلیه نکرده را باید شناسایی کرد و با توجه به اخلاق و صفت فرد اقدام به خالی نمودن فرد کنیم بعد باید ظرف وجودیش را باید پاک کرد وحالا طرف آمادۀ شنیدن حرف تازه و قبول کردن آن است . تا وقتی که فرد ظرفش از خیلی چیزا پر هست بالتبع جایی توظرف وجودیش وجود نداره که حرف مارو قبول کنه اگه هم جایی داشته باشه عقاید پاک نشدۀ قبلی حرفهای مارو آلوده و به شعار تبدیل خواهد کرد و فرد بیشتر منزوی خواهد شد
نارون1
26th February 2013, 11:53 AM
شکل گیری طرحوارهای ناسالم و مقاومت آنها در برابر تغییر
گروهی از پژوهشگران 5 میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان موز گذاشتند.
http://axgig.com/images/00221713601409002029.jpg
هر زمان که میمونی بالای نردبان می رفت پژوهشگران بر روی سایر میمون ها آب سرد می پاشیدند.
http://axgig.com/images/04768045501258055915.jpg
پس از مدتی هر وقت که میمونی بالای نردبان می رفت سایرین او را کتک می زدند چون عمل او را باعث ریخته شدن آب سرد بر سرشان می پنداشتند. به همین خاطر دیگر هیچ میمونی علی رغم وسوسه ای که برای برداشتن موز داشت جرأت بالا رفتن از نردبان را به خود نمی داد.
پژوهشگران تصمیم گرفتند که یکی از میمون ها را جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داد این بود که بالای نردبان برود تا موز را بردارد اما سایر میمون ها که می دانستند با برداشتن موز آب سرد روی سرشان خواهد ریخت بلافاصله میمون جدید را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا او را از برداشتن موز منصرف کنند. پس از چندین بار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی دانست چرا اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود!
http://axgig.com/images/55696991669192170572.jpg
میمون جدید دومی جایگزین گردید و دوباره همان اتفاق تکرار شد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.
آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از 5 میمون بود که با این که دیگر هیچ گاه آب سردی بر روی آنها پاشیده نمی شد، میمونی را که بالای نردبان می رفت کتک می زدند.
http://axgig.com/images/64139161698333428765.jpg
اگر امکان داشت که از میمون ها بپرسند چرا میمونی را که بالای نردبان می رود می زنند احتمالاً جواب آنها این گونه بود:
"نمی دانیم، تا بوده چنین بوده وتا هست چنین هست .این کاری است که میمون های قبلی نیز می کردند!"
این جواب به نظر شما آشنا نیست؟
آیا می شود این را هم نوعی درماندگی آموخته شده تلقی کرد ؟؟
یه سوال اضافی دیگه:
با گفته هایی از درماندگی آموخته شده به نظر شمااین اتفاق در روابط زوجین هم ممکنه پیش بیاد ؟
وحید 0319
26th February 2013, 12:15 PM
شکل گیری طرحوارهای ناسالم و مقاومت آنها در برابر تغییر
گروهی از پژوهشگران 5 میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان موز گذاشتند.
http://axgig.com/images/00221713601409002029.jpg
هر زمان که میمونی بالای نردبان می رفت پژوهشگران بر روی سایر میمون ها آب سرد می پاشیدند.
http://axgig.com/images/04768045501258055915.jpg
پس از مدتی هر وقت که میمونی بالای نردبان می رفت سایرین او را کتک می زدند چون عمل او را باعث ریخته شدن آب سرد بر سرشان می پنداشتند. به همین خاطر دیگر هیچ میمونی علی رغم وسوسه ای که برای برداشتن موز داشت جرأت بالا رفتن از نردبان را به خود نمی داد.
پژوهشگران تصمیم گرفتند که یکی از میمون ها را جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داد این بود که بالای نردبان برود تا موز را بردارد اما سایر میمون ها که می دانستند با برداشتن موز آب سرد روی سرشان خواهد ریخت بلافاصله میمون جدید را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا او را از برداشتن موز منصرف کنند. پس از چندین بار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی دانست چرا اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود!
http://axgig.com/images/55696991669192170572.jpg
میمون جدید دومی جایگزین گردید و دوباره همان اتفاق تکرار شد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.
آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از 5 میمون بود که با این که دیگر هیچ گاه آب سردی بر روی آنها پاشیده نمی شد، میمونی را که بالای نردبان می رفت کتک می زدند.
http://axgig.com/images/64139161698333428765.jpg
اگر امکان داشت که از میمون ها بپرسند چرا میمونی را که بالای نردبان می رود می زنند احتمالاً جواب آنها این گونه بود:
"نمی دانیم، تا بوده چنین بوده وتا هست چنین هست .این کاری است که میمون های قبلی نیز می کردند!"
این جواب به نظر شما آشنا نیست؟
آیا می شود این را هم نوعی درماندگی آموخته شده تلقی کرد ؟؟
یه سوال اضافی دیگه:
با گفته هایی از درماندگی آموخته شده به نظر شمااین اتفاق در روابط زوجین هم ممکنه پیش بیاد ؟
مثال عبرت آموز و پرمعنا و استادانه ای بود
بله بنظرم کاملا درسته شرایطی که برای میمون ها پیش اومده تک تک ....دیدن که اگه یک نفر دستش برسه به موز یا خوشبختی و...زندگی اونها دچار مشکل میشه ..
پس در حداکثر امکان جلوی پیشروی این میمون برای رسیدن موز یا یک موفقیت یا .... رو میگیرن
در انسانها هم همینه ...گاهی در یک جمع ....دریک اداره ...در بین معلم ها...در بین کاربران یک سایت...دربین دوستان و.......
یک نفر یا چندنفر به موفقیتی میرسن یا کارشون رو درست انجام میدن....مثال یک اداره رو میزنم....مسولی کارش رو به نحو احسن و100 درصد انجام میده
و بقیه برای اینکه به اون شخص از نظرکاری نمیرسن جلوی پاش سنگ میندازن ...نمیذارن کارش رو درست انجام بده یا گاهی حتی باهاش سرد برخورد میکننگ
بنظرم برای این سوال کهاین جواب به نظر شما آشنا نیست؟
بله دقیقا آشنای هرروز ماست....بخاطر کارهایی که درگذشته شده و شاید جلوی برخی پیشرفت توسعه ...کار ماروگرفتن آیندگان ما هم طبق روال گذشته سمت این نمیرن
آیا می شود این را هم نوعی درماندگی آموخته شده تلقی کرد ؟؟
بله بنظرم بشه ....ولی عوامل بیرونی هم دخیلن ...خودفرد هم هست ولی عواملی هستن که خیلی تاثیرگذارن...
با گفته هایی از درماندگی آموخته شده به نظر شمااین اتفاق در روابط زوجین هم ممکنه پیش بیاد ؟
بله حتما پیش میاد ....درصورتی هست که روابط متقابل به سردی بیاد ....ازهم و ازکارهم بی خبرباشن....گستره زندگیشون کمرنگ و کمرنگ تر بشه...
احساس بشه که به بن بست رسیدن
Dorna dordone
26th February 2013, 12:51 PM
اگر امکان داشت که از میمون ها بپرسند چرا میمونی را که بالای نردبان می رود می زنند احتمالاً جواب آنها این گونه بود:
"نمی دانیم، تا بوده چنین بوده وتا هست چنین هست .این کاری است که میمون های قبلی نیز می کردند!"
این جواب به نظر شما آشنا نیست؟
آیا می شود این را هم نوعی درماندگی آموخته شده تلقی کرد ؟؟
یه سوال اضافی دیگه:
با گفته هایی از درماندگی آموخته شده به نظر شمااین اتفاق در روابط زوجین هم ممکنه پیش بیاد ؟
بحثتو از اول دنبال کردم عزیزم
خب دوستان همه به نکات خوبی اشاره کردند و حقیقتا خیلی موارد جالب بودند و گفته هاتون قابل تاییده..
نظر شخصی همه ی آدمها متفاوته چون دنیای ما آدمها متفاوته حتی تو وجود شخصی خودمون که میتونه از چندین حس سرچشمه بگیره
من با این آزمایشات کاملا موافقم و هیچکدومو نقض نمیکنم و به نظرم کار زیبایی هستش اما آدمی چیزی فراتر از موجودات خلقته
بله جمله ی "تا بوده همین بوده و تا هست همین است" جمله ایه که واسه همه آشنا هستش
چیزی که به قول نارون عزیزم همون درماندگی آموخته شده تلقی میشه
منم اجازه میگیرم و نظر شخصیمو اینجا میذارم و از نظرات دوستای گلم استفاده میکنم
حقیقت انسان با وجود عقل و منطق و تمام احساسات وجودیش و شرایط و دید و عقیده و اجتماعش و عوامل بیشمار دیگه باعث شکل گیری یه شخصیت میشه
که این شخصیت شکل گرفته ی آدمی هست از همون ابتدا اما انسان در حال تکامله و همیشه یکجور نمیمونه
خب حقیقت درماندگی آموخته شده رو نمیشه نادیده گرفت اما از اونجایی که آدمی در حال تغییر و تحول و پیشرفت هستش و اینکه عقلش باعث برتر بودن و متفاوت بودنش نسبت به همه ی موجوداته پس به نظر شخص بنده که خیلی خیلی بیشتر از اینها میتونه تغییر کنه تو هر شرایطی...
درماندگی ، ناامیدی.. احساسات سرد و منفی هست .. تو تک تک افراد اما تا ببینیم این احساسات چه قدر غلبه کرده باشند رو شخصیت فرد و درونی شده باشن
شرایط سخت هست؟ من میگم آره هست.. اما نه اینکه یه آدم با این همه قدرتش نتونه سختی رو بگذرونه و بهش غلبه کنه
ناامیدی هست؟ بازم میگم آره .. اما بازم از قدرت وجودی من آدمی بیشتر نیستش
منم یه فردم مثل بقیه افراد جامعه و یا خیلی از انسان های موفق جامعه که میتونن مثال زدنی باشن
خیلی پیش از این ها هم شاید فکر میکردم که دیگه نمیشه! اما با ارده و سعی خودم تو تجربه ی شخصی در آخرین لحظه ناامیدی.. با تغییر رویه الان به چیزی که کاملا ازش ناامید شده بودم رسیدم و فهمیدم ایراد کار دید و رفتار و نظر خود بنده بوده
نه تنها تو این مورد بلکه هر مورد مثال زدنی که باشه ایراد اگر از جامعه ی بزرگ انسانی هست.. ایراد و مشل رو تو خودمون هم باید جستجو کنیم
افراد ناامید و ناراحت باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرن .. چون اینور افراد هم آسیب شخصی دارن و هم با تعمیم دادن نظراتشون و انتقال حرف های نا امید کننده باعث ایجاد مشکلات اجتماعی هم هستند
من نه شعار میدم و نه تو رفاه اجتماعی کامل هستم اما وقتی از دوربین دید خودم به این منظر نگاه میکنم میبینم که چه قدر دور شدیم از اصل خودمون و مشکلاتمون همه بیخود دارن بزرگ و بزرگ تر و آدما ناامید و ناامیدتر میشن
به نظر بنده که یه حرکت بزرگ و کارآمد اجتماعی نیاز هستش تا هم مسیر جاکعه بزرگتر تغییر کنه و هم دید آدمی
و در مورد مسئله ازدواج هم با اجازه شما دوستای گلم باید بگم که اختلافات زوجین هم از همین مشکلات و نظرات شخصی و گاهی خودخواهی هایی مسبب میشه که ما نمیخوایم تغییری توش بدیم
این مسئله بحث کسترده ای داره که گاهی اوقات به نظر بنده واقعا خود شخص با یه بازنگری تو وجود خودش میتونه خیلی از مشکلاتشو پیدا کنه و حلش کنه
امید .. کلمه ی نمادینی که خیلی هامون فقط یه شعار میبینیمش واقعا میتونه خط و مشی زندگی یه فردو عوض کنه و به نقاطی برسه که شاید غیر ممکن میدیده تو یه زمانی
امید خودش تمرکز و دقت می آفرینه
باعث شکوفایی خیلی از احساسات و استعداد ها میشه
و حتی باعث تغییرات
و این حس زیبا بیشتر از هر کسی خود فرد میتونه تو وجود خودش ایجاد کنه و دنبالش بره تا مرحله ی موفقیت
ببخشید زیاد نوشتم اما حقیقتش این بحث زیبایی که نارون گلم باز کرد بحث خیلی خیلی گسترده و مفیدی هستش و واقعا نمیشه خلاصه کرد
من امیدوارم بتونیم به هم تو این بحث و بحثای زیبای دیگه کمک کنیم
"خداوندگار هستی همیشه همراهتون باشه"که اوست پایدارترین امید دلها...[golrooz]
zoh_reh
26th February 2013, 09:20 PM
وقتی می خواهیم یه ظرفشویی بخرییم علاوه بر تبلیغاتی که از این وسیله میشه تحقیقات دیگه ای هم از اونایی که این وسیله رو دارن می کنیم ،مارک مورد نظرمون رو گاهی میریم منزل طرف از نزدیک کارکردشو می بینیم و شاید هدفمون اینه که بهر حال داریم هزینه می کنیم باید کیفیت خوبی داشته باشه .و کارمونو همونجور که می خوایم راه بندازه ،بعد از تحقیقات خرید می کنیم و بروشور رو هم به دقت مطالعه می کنیم که چه جورمصرف کنیم عمر وسیله افزایش یا کاهش پیدا می کنه . خلاصه همینو اگه به زندگی تعمیم بدیم گاهی دیده میشه افراد بدون هیچ اطلاعاتی وارد زندگی مشترک میشن چرا؟ چون همه بالاخره ازدواج کردند اونا هم باید ازدواج می کردند ، غافل ازاینکه ما داریم عمرمونو در کنار یک شریک زندگی هزینه می کنیم باید اطلاعات درست داشته باشیم اگه بروشورشو خوب نخونیم و به قول معروف یک دکمه رو اشتباه بزنیم ،درماندگی آموخته بین زوجین شروع میشه حالا دیگه بسته به اینکه کجای این راه باشن میتونن تلاش کنن و به بن بست هم نرسن .
با آرزوی موفقیت و خوشبختی برای همه زوجها.
آسمان آبی2020
2nd March 2013, 07:57 PM
سلام....
منم بعنوان یه دانش آموز کوچولو توی بحثتون بپذیرین.
راستش عبارت درماندگی آموخته شده یکم واسه من غیر قابل فهمه.[nadidan][khejalat][negaran]چرا میگیم آموخته شده؟
ولی در کل اینی که میگین زندگی روزمره ی منه یعنی زندگیم پر از بن بست و کارای نیمه تمومه که بخاطر یه شکست کوچیک کلا گذاشتمش کنار!
نارون1
2nd March 2013, 08:06 PM
سلام....
منم بعنوان یه دانش آموز کوچولو توی بحثتون بپذیرین.
راستش عبارت درماندگی آموخته شده یکم واسه من غیر قابل فهمه.[nadidan][khejalat][negaran]چرا میگیم آموخته شده؟
ولی در کل اینی که میگین زندگی روزمره ی منه یعنی زندگیم پر از بن بست و کارای نیمه تمومه که بخاطر یه شکست کوچیک کلا گذاشتمش کنار!
سلام
خیلی خوشحال شدیم وارد بحث شدین
میگیم آموخته شده ، چون به مرور فرد یادمیگیره که انگار هرچی تلاش کنه هیچ نتیجه ای نداره ، پس بنابراین تلاش بی فایده هست ، در اینصورت حتی وقتی راه باز و موقعیت مناسبم باشه
، دیگه به جلو حرکت نمیکنه
مثلا همین به دنبال شغل بودن و شرکت در آزمونهای استخدامی ، فرد چندین بار شرکت میکنه ، میبینه قبول نمیشه ، میبینه پارتی بازیه و دیگه به مرور هیچ تلاشی برا پیداکردن و شرکت نمیکنه
حتی اگه موقعیت مناسبی پیش رو باشه دیگه تلاشی نمیکنه
تو زندگی خیلی موارد هست که به دنبال حل یک مشکل هسستیم هرچی تلاش میکنیم ، به نتیجه نمیرسیم دیگه به مرور این درماندگی در حل مساله آموخته میشه و ...
این مثال آقای رحمانی به خوبی نشان داده است :
تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.
روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشار دهند.
نارون1
5th March 2013, 10:20 AM
ممکن است بین بعضی زوجین اختلافاتی مشاهده شود که مثلا مرد یا زن میگه من دوست دارم همسرم یکم فعال باشه تو زندگی منفعل نباشه ، یه پیشنهادی یا ...
داشته باشه
وقتی روانشناس در جلسات زوج درمانی ، فرد را بررسی میکنه ، متوجه میشه که این فرد در دوران کودکی و زندگی که با والدینش داشته فردی توسری خور بوده ، و هر
چیزی رو مطرح کرده جلوش گرفته شده و این دیگران بودن که براش تصمیم گرفتن ، این فرد وقتی که ازدواج میکنه میخواهد به همین روال طی کنه ، یکی دیگه به جاش
تصمیم بگیره ...... چنین فردی اینقد تو زندگی قبلش این شکل براش اتفاق افتاده و اینقدر جلوی کارش گرفته شده که دچار یک درماندگی آموخته شده میشه و فکر میکنه
دیگه نمیتونه و نباید هیچ تصمیم و کاری کنه و این فکر رو به زندگی مشترکش هم تعمیم میده و همین باعث بروز اختلافات میشه
yas-90
6th March 2013, 12:51 AM
این موضوع خیلی جالبه..........خوب هر کسی باهاش روبه رو میشه و در کل این درماندگیهای آموخته شده در افراد با توجه به تواناییهای فرد متفاوته(البته شاید بهتره بگیم تواناییهای آموخته شده)
من همه نظرات رو خوندم و میشه گفت موافقم... مثالهای زده شده توسط دوستان هم واقعا جالب بودن
من فکر میکنم علت اینکه فردی راهی رو میره و با شکست های پی در پی مواجه میشه و بعد ناامیدی رو یاد میگیره و در عمل هم نشونش میده اینه که شاید از شکست مجدد میترسه......یکی از بحث های هفتگی هم در مورد ترس بود نه؟؟؟
من خودم رو میگم....آدم ناامیدی نیستم حتی تو آخرین لحظات و تو بدترین شرایط تا حالا که ناامید نشدم یعنی غرورم هم اجازه نداد این ترس از شکست رو بروز بدم اما دروغ چرا این ترس رو حس کردم و حتی تو شکست های بعدیم (و حتی عملکرد ضعیفی که هر چند موفقیت آمیز بوده اما خیلی رضایت بخش نبوده ) تاثیر گذاشته
اما اینکه این موضوعو یاد میگیریم در حالی که خودمون تجربه ش نکردیم خوب مسلما اینه که قدرت تفکرمون رو به چالش نمیکشیم و درمورد خیلی مسائل فکر نمیکنیم و یه جورایی در فکر کردن و پذیرفتن و رد یکسری باورها تنبل هستیم.......به قولی لقمه آماده میخوایم که جویده شده هم باشه(الان هم که تو خیلی خانواده ها کلا در همه حال لقمه آماده و جویده شده برای اعضا هست و کلا همه جوره تنبل بار میایم چه برسه به اینکه بخوایم فکر هم بکنیم)
از یه دید دیگه هم بخوایم بگیم اینه که دید جامعه و اطرافیانمون چیه؟؟؟ گاهی با شکست هایی که میخوریم افراد پیرامون و اطراف ما به جای همفکری در پیدا کردن راه حل و حل مشکل و کمک در عدم شکست مجدد با حرفا و تمسخر و طعنه و کنایه هاشون به این درماندگی دامن میزنن و همین به خودی خود میتونه برای سکون و درماندگی و ناامیدی یک فرد کافی باشه....هر چقدر هم آدم بی توجه باشه کم کم میتونه تاثیری بذاره(حالا به جز اینکه فرد خودش بشینه فکر کنه و مقابله کنه....چون همه آدما این مقابله کردن ها رو یاد نگرفتن)
البته یه چیز دیگه هم میخواستم بگم اما تا اومدم جمله بالا رو بنویسم یادم رفت[nishkhand]
نارون1
13th March 2013, 12:03 PM
جمع بندی مطالب گفته شده در بحث
درماندگی آموخته شده :
درماندگی آموخته شده درعلم روانشناسی،به شرایطی اشاره دارد که درآن افرادبخاطرسرکوفتها وناکامیهای مستمر وطولانی وپشت سرهم،دیگرامیدی به انتخاب
وسرزندگی نداشته وبلکه باباورناتوانی درتوان تغییرشرایط پیرامونی،دچاربی تفاوتی گردیده وامکانی برای ابرازوجودندارند.
دانش آموزی که برای پیشبرد اهداف خود تلاش میکند ، انتظار دارد در پایان نتیجه زحمت خود را ببیند و بازخورد مناسبی دریافت کند .حال آگر به دلایلی این مهم صورت نگیرد ، دانش آموز
منفعل شده و دیگر هیچ تلاشیاز خود نشان نمی دهد و این بدترین حالتی است که ممکن است به سراغ دانش آموز بیاید .
به طور کلی کودکی که تا دیروقت مشغول درس خواندن است و نهایتا نتیجه مطلوبی به دست نمی آورد ، ممکن است راهی جز گوشه گیری و انزوا نیابد.
در چنین فرآیندی، دانش آموز اطمینان خود را از دست می دهد و به ناتوانی خود، اذعان می کند، و توان حرکت و خلاقیت از فرد سلب و او به موجودی بی تحرک، خنثی و فاقد معیار تبدیل می
شود. اما اگر شرایط تغییر کند و شخص بتواند با انجام رفتاری موقعیت ناگوارش را تغییر دهد، این باور که کاری از او ساخته نیست باور غلطی خواهد بود.
اگر شخص این باور غلط را تعمیم دهد و به این نتیجه برسد که مهارت های لازم برای حل کردن مسائل زندگی را ندارد، ممکن است به افسردگی (depression) مبتلا شود این باور که شخص
درمانده است، در صورتی که واقعاً درمانده نیست نشان دهنده همان چیزی است که «نورمن» استاد روان شناسی آن را رابطه ظاهری نه واقعی و «بندورا» آن را خود ناکارآمد تصور می نامد.
یک مثال :
تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.
روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشار دهند.
نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!
این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.
نتیجه: وقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.
************************************************** ************************
علت :
- نوعی دلسردی ، نا امیدی ، درما بوجود میاد .... ممکن اسست فرد مسیر اشتباهی رفته باشد و یا تلاش حداکثری نداشته باشد
- ممکن است شرایط تاثیرگذار باشد ، شرایط ، روال زندگی ما را پیش میبرهمحیط و تمرکز حواس انسان روی بسیاری از مسائل و تصمیمات زندگی بشر تاثیرگذار است
- ممکنه راه رو اشتباه انتخاب کرده باشیم، توقع بالاتر از حد داشته باشیم، راهمون با هدفمون تو یه راستا نباشه، زود نا امید میشیم
- شاید ما هنوز ظرفیتها و تواناییهامون رو به خوبی نشناختیم ، در حقیقت اون خودباوری رو تقویت نکردیم
- درماندگی ، ناامیدی.. احساسات سرد و منفی هست .. تو تک تک افراد اما بستگی داره که این احساسات چه قدر غلبه کرده باشند رو شخصیت فرد و درونی شده باشن
- گاهی با شکست هایی که میخوریم افراد پیرامون و اطراف ما به جای همفکری در پیدا کردن راه حل و حل مشکل و کمک در عدم شکست مجدد با حرفا و تمسخر و طعنه و کنایه هاشون به این درماندگی دامن میزنن و همین به خودی خود میتونه برای سکون و درماندگی و ناامیدی یک فرد کافی باشه....هر چقدر هم آدم بی توجه باشه کم کم میتونه تاثیری بذاره(حالا به جز اینکه فرد خودش بشینه فکر کنه و مقابله کنه....چون همه آدما این مقابله کردن ها رو یاد نگرفتن)
************************************************** **********************
راه حل های پیشنهادی :
- باید از موقعیت و راههای مختلف برای رسسیدن به هدف استفاده کرد
- نگرش خود را تغییر داده و به تلاش ادامه داد
- از تعمیم دهی استفاده نکنیم ، به این شکل که اگر در یک موقعیت شکست خوردیم این شکست رو به موقعیت های دیگر تعمیم ندهیم
- امید را در خود پرورش دهیم ....چون باعث شکوفایی خیلی از احساسات و استعداد ها و باور میشه
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.