عبدالله91
31st January 2013, 03:07 AM
دوستان خواهشا تا پایان بادقت بخونین هرچند شاید زیاد باشه اما واقعا هرجمله اش نکته ای دارد. دلم نیومد نصفش رو ننویسم.التماس دعا
حدیث عنوان بصری
علامه مجلسی در بحارالانوار گوید:من به خط شیخمان، بهاءالدین عاملی(قدس سره) روایتی را بدین عبارت یافتم:
شیخ شمس الدین محمدبن مکی (شهید اول) گفت: نقل می کنم از خط شیخ احمد فراهانی(قدس سره) از عنوان بصری و وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش 94 سال سپری میگشت، گفت: سالیانی به نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق(ع) به مدینه آمد من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طوری که از مالک تحصیل علم کرده ام از او نیز تحصیل علم نمایم. روزی حضرت به من فرمود که من مردی هستم که دستگاه حکومت به دنبال من است علاوه بر این در هر ساعت از شبانه روز وردها و ذکرهایی دارم که بدان ها مشغولم .تو مرا از وردم باز مدار و آنچه از علم می خواهی از مالک بگیر و نزد او رفت و آمد داشته باش، چنانچه قبل از این پیش وی رفت و آمد داشتی.
من از این جریان غمگین شدم و از نزد وی بیرون آمدم و با خود گفتم:اگر حضرت در من خیری می یافت مرا از رفت و آمد به محضرش و فراگیری علمش محروم نمی کرد. از این رو به مسجدالرسول رفته، داخل آن شدم و بر حضرت سلام کردم. سپس فردای آن روز باز به روضۀ مسجدالنبی برگشتم و دو رکعت نماز گزارده و عرض کردم: خدایا پروردگارا! ازتو می خواهم که قلب جعفرصادق(ع) را به من مهربان کنی و از علمش مقداری روزی من نمایی تا به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم.
با حال اندوه به خانه بازگشتم و چون دلم از محبت جعفر جرعه نوش شده بود دیگر نزد مالک انس نرفتم و از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب.
روزی بعد از نماز عصر بود که صبرم تمام شد و در حالی که سینه ام گرفته و طاقتم به پایان رسیده بود کفش های خود را پوشیدم و ردایم را بر دوش افکندم و آهنگ زیارت و دیدار جعفربن محمد را کردم.
چون به در خانه رسیدم اجازۀ ورود خواستم. یکی از خدمتکاران حضرت بیرون آمد و گفت چه کاری داری؟ گفتم میخواهم بر شریف سلام کنم.
خادم گفت:او در محل نمازش به نماز ایستاده است. مختصری درنگ نمودم که خادمی آمد و گفت:داخل شو که برکت خدای برتو رو کرده است. داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم حضرت پاسخ گفتند و فرمودند بنشین خداوندت بیامرزد.
نشستم، حضرت قدری به حالت تفکر سر به زیر انداختند وسپس سر خود را بلند کردند و فرمودند: کنیه ات چیست؟گفتم:اباعبدالله. فرمودند:خدا کنیه ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد ای اباعبدالله ، درخواستت چیست؟ در این لحظه با خود گفتم:اگر برای من از این دیدار و سلامی که کردم غیر از همین دعا چیزی نباشد همین بسیار است.
حضرت سپس سر خود را بلند نمودند و فرمودند:چه می خواهی؟ گفتم: ازخداوند درخواست کردم تا دلت را بر من نرم و مهربان کند و از علمت روزی من فرماید و از درگاهش امید دارم آنچه دربارۀ شما خواسته ام به من عنایت کند.
حضرت فرمودند: که ای اباعبدالله ، علم به آموختن نیست. همانا علم نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک وتعالی اراده هدایت اورا کرده قرار می گیرد. پس اگر خواهان علم هستی ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن و علم را با عمل کردن به دانشت بخواه و از خدا طلب فهم کن تا خدا به تو بفهماند.
گفتم ای شریف. فرمودند:مرا اباعبدالله صدا بزن. گفتم یا اباعبدالله، حقیقت عبودیت کدام است؟
فرمودند سه چیز است: 1- بندۀ خدا برای خودش در آنچه خدا به وی سپرده ملکیتی نبیند، چرا که بردگان مالی ندارند، همه اموال را مال خدا می بینند و درچایی که خدا فرموده است مصرف می کنند.
2- و بندۀ خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نمی کند.
3- و تمام اشتغال او به کاری منحصر شود که خداوند او را به آن کار امر یا از آن نهی فرموده است.
بنابراین اگر بندۀ خدا برای خودش در آنچه که خدا به او سپرده است ملکیتی نبیند، انفاق نمودن در آنچه خدا امر فرموده است بر او آسان می گردد. و چون بندۀ خدا تدبیر امورش را به مدبرش بسپارد مصائب و مشکلات دنیا براو آسان می شود.و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه خداوند به آن امر یا نهی کرده است دیگر فراغتی برای خودنمایی و فخرفروشی نمی یابد.
چون خداوند بندۀ خود را به این سه خصلت گرامی دارد، دنیا و ابلیس و مردم در نظر وی آسان می گردد و برای زیاده اندوزی و فخرفروشی و مباهات به دنبال دنیا نمی رود و برای عزت و بزرگی آنچه را در دست مردم است طلب نمی کند و روزگارش را به تباهی از دست نمی دهد. این اولین پله از نردبان تقواست که خداوند تبارک و تعالی می فرماید:«آن سرای آخرت است که برای کسانی که در زمین ارادۀ بلندمنشی ندارند و دنبال فساد نمی گردند قرار دادیم و سرانجام نیک تنها برای مردم باتقواست.»
گفتم:یا اباعبدالله! مرا سفارش و توصیه ای کن.
فرمود:تو را به نه چیز سفارش می کنم که آن ها توصیۀ من به تمامی آرزومندان راه خداوند است و از پرودگار می خواهم که تو را در انجام آن ها موفق نماید. سه مورد آن در مورد تربیت و تأدیب نفس است و سه مورد دربارۀ صبر و بردباری و سه مورد آخر در رابطه با علم و دانش است. بر تو باد که این سفارشات را حفظ نمایی و در انجام آن ها کوتاهی نکنی.
عنوان گوید قلبم را برای گفته هایش خالی نمودم. آنگاه حضرت فرمودند: اما آنچه درمورد تربیت نفس است:
1- مبادا چیزا بخوری که بدان اشتها نداری که این کار، حماقت و ابلهی را به همراه دارد.
2- غذا مخور مگر آنگاه که گرسنه شوی
3- چون خواستی که بخوری با نام خدا و از حلال بخور و یادآور سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله)باش که فرمودند:« آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است.» پس اگر ناچار به خوردن شدی، یک سوم شکم را برای طعام، یک سوم برای آب و یک سوم دیگر را برای تنفس قرار بده.
اما نکاتی که دربارۀ حلم است:
1- اگر کسی بگوید: اگر سخنی گویی ده برابر میشنوی، تو بگو: اگر ده تا بگویی سخنی نشنوی.
2- اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو: اگر درمورد آنچه گفته ای راستگو هستی از خدا می خواهم که مرا بیامرزد و اگر در آن دروغگویی از خدا خواهانم که از تو درگذرد.
3- اگر کسی تو را تهدید به ناسزاگویی کند تو او را به خیرخواهی و مراعاتش وعده بده.
اما آنچه که دربارۀ علم است:
1- آنچه را نمیدانی از دانایان بپرس و مبادا سؤالی برای امتحان کردن و به زحمت انداختن از آنان بپرسی.
2- مبادا براساس خودرأیی و خودمحوری دست به کاری زنی. در تمام کارهایی که زمینۀ احتیاط وجود دارد مسیر احتیاط را رها مکن.
3- از فتوا دادن بگریز همان طور که از شیر درنده می گریزی و مراقب باش گردن خود را پل عبور مردم قرار ندهی.ای اباعبدالله! دیگر از نزدم برخیز به راستی که برایت خیرخواهی کردم وذکر و وردم را از بین مبر که من برگذشت عمر و ساعات زندگی دقت دارم. سلام بر پیروان هدایت باد.
حدیث عنوان بصری
علامه مجلسی در بحارالانوار گوید:من به خط شیخمان، بهاءالدین عاملی(قدس سره) روایتی را بدین عبارت یافتم:
شیخ شمس الدین محمدبن مکی (شهید اول) گفت: نقل می کنم از خط شیخ احمد فراهانی(قدس سره) از عنوان بصری و وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش 94 سال سپری میگشت، گفت: سالیانی به نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق(ع) به مدینه آمد من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طوری که از مالک تحصیل علم کرده ام از او نیز تحصیل علم نمایم. روزی حضرت به من فرمود که من مردی هستم که دستگاه حکومت به دنبال من است علاوه بر این در هر ساعت از شبانه روز وردها و ذکرهایی دارم که بدان ها مشغولم .تو مرا از وردم باز مدار و آنچه از علم می خواهی از مالک بگیر و نزد او رفت و آمد داشته باش، چنانچه قبل از این پیش وی رفت و آمد داشتی.
من از این جریان غمگین شدم و از نزد وی بیرون آمدم و با خود گفتم:اگر حضرت در من خیری می یافت مرا از رفت و آمد به محضرش و فراگیری علمش محروم نمی کرد. از این رو به مسجدالرسول رفته، داخل آن شدم و بر حضرت سلام کردم. سپس فردای آن روز باز به روضۀ مسجدالنبی برگشتم و دو رکعت نماز گزارده و عرض کردم: خدایا پروردگارا! ازتو می خواهم که قلب جعفرصادق(ع) را به من مهربان کنی و از علمش مقداری روزی من نمایی تا به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم.
با حال اندوه به خانه بازگشتم و چون دلم از محبت جعفر جرعه نوش شده بود دیگر نزد مالک انس نرفتم و از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب.
روزی بعد از نماز عصر بود که صبرم تمام شد و در حالی که سینه ام گرفته و طاقتم به پایان رسیده بود کفش های خود را پوشیدم و ردایم را بر دوش افکندم و آهنگ زیارت و دیدار جعفربن محمد را کردم.
چون به در خانه رسیدم اجازۀ ورود خواستم. یکی از خدمتکاران حضرت بیرون آمد و گفت چه کاری داری؟ گفتم میخواهم بر شریف سلام کنم.
خادم گفت:او در محل نمازش به نماز ایستاده است. مختصری درنگ نمودم که خادمی آمد و گفت:داخل شو که برکت خدای برتو رو کرده است. داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم حضرت پاسخ گفتند و فرمودند بنشین خداوندت بیامرزد.
نشستم، حضرت قدری به حالت تفکر سر به زیر انداختند وسپس سر خود را بلند کردند و فرمودند: کنیه ات چیست؟گفتم:اباعبدالله. فرمودند:خدا کنیه ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد ای اباعبدالله ، درخواستت چیست؟ در این لحظه با خود گفتم:اگر برای من از این دیدار و سلامی که کردم غیر از همین دعا چیزی نباشد همین بسیار است.
حضرت سپس سر خود را بلند نمودند و فرمودند:چه می خواهی؟ گفتم: ازخداوند درخواست کردم تا دلت را بر من نرم و مهربان کند و از علمت روزی من فرماید و از درگاهش امید دارم آنچه دربارۀ شما خواسته ام به من عنایت کند.
حضرت فرمودند: که ای اباعبدالله ، علم به آموختن نیست. همانا علم نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک وتعالی اراده هدایت اورا کرده قرار می گیرد. پس اگر خواهان علم هستی ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن و علم را با عمل کردن به دانشت بخواه و از خدا طلب فهم کن تا خدا به تو بفهماند.
گفتم ای شریف. فرمودند:مرا اباعبدالله صدا بزن. گفتم یا اباعبدالله، حقیقت عبودیت کدام است؟
فرمودند سه چیز است: 1- بندۀ خدا برای خودش در آنچه خدا به وی سپرده ملکیتی نبیند، چرا که بردگان مالی ندارند، همه اموال را مال خدا می بینند و درچایی که خدا فرموده است مصرف می کنند.
2- و بندۀ خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نمی کند.
3- و تمام اشتغال او به کاری منحصر شود که خداوند او را به آن کار امر یا از آن نهی فرموده است.
بنابراین اگر بندۀ خدا برای خودش در آنچه که خدا به او سپرده است ملکیتی نبیند، انفاق نمودن در آنچه خدا امر فرموده است بر او آسان می گردد. و چون بندۀ خدا تدبیر امورش را به مدبرش بسپارد مصائب و مشکلات دنیا براو آسان می شود.و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه خداوند به آن امر یا نهی کرده است دیگر فراغتی برای خودنمایی و فخرفروشی نمی یابد.
چون خداوند بندۀ خود را به این سه خصلت گرامی دارد، دنیا و ابلیس و مردم در نظر وی آسان می گردد و برای زیاده اندوزی و فخرفروشی و مباهات به دنبال دنیا نمی رود و برای عزت و بزرگی آنچه را در دست مردم است طلب نمی کند و روزگارش را به تباهی از دست نمی دهد. این اولین پله از نردبان تقواست که خداوند تبارک و تعالی می فرماید:«آن سرای آخرت است که برای کسانی که در زمین ارادۀ بلندمنشی ندارند و دنبال فساد نمی گردند قرار دادیم و سرانجام نیک تنها برای مردم باتقواست.»
گفتم:یا اباعبدالله! مرا سفارش و توصیه ای کن.
فرمود:تو را به نه چیز سفارش می کنم که آن ها توصیۀ من به تمامی آرزومندان راه خداوند است و از پرودگار می خواهم که تو را در انجام آن ها موفق نماید. سه مورد آن در مورد تربیت و تأدیب نفس است و سه مورد دربارۀ صبر و بردباری و سه مورد آخر در رابطه با علم و دانش است. بر تو باد که این سفارشات را حفظ نمایی و در انجام آن ها کوتاهی نکنی.
عنوان گوید قلبم را برای گفته هایش خالی نمودم. آنگاه حضرت فرمودند: اما آنچه درمورد تربیت نفس است:
1- مبادا چیزا بخوری که بدان اشتها نداری که این کار، حماقت و ابلهی را به همراه دارد.
2- غذا مخور مگر آنگاه که گرسنه شوی
3- چون خواستی که بخوری با نام خدا و از حلال بخور و یادآور سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله)باش که فرمودند:« آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است.» پس اگر ناچار به خوردن شدی، یک سوم شکم را برای طعام، یک سوم برای آب و یک سوم دیگر را برای تنفس قرار بده.
اما نکاتی که دربارۀ حلم است:
1- اگر کسی بگوید: اگر سخنی گویی ده برابر میشنوی، تو بگو: اگر ده تا بگویی سخنی نشنوی.
2- اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو: اگر درمورد آنچه گفته ای راستگو هستی از خدا می خواهم که مرا بیامرزد و اگر در آن دروغگویی از خدا خواهانم که از تو درگذرد.
3- اگر کسی تو را تهدید به ناسزاگویی کند تو او را به خیرخواهی و مراعاتش وعده بده.
اما آنچه که دربارۀ علم است:
1- آنچه را نمیدانی از دانایان بپرس و مبادا سؤالی برای امتحان کردن و به زحمت انداختن از آنان بپرسی.
2- مبادا براساس خودرأیی و خودمحوری دست به کاری زنی. در تمام کارهایی که زمینۀ احتیاط وجود دارد مسیر احتیاط را رها مکن.
3- از فتوا دادن بگریز همان طور که از شیر درنده می گریزی و مراقب باش گردن خود را پل عبور مردم قرار ندهی.ای اباعبدالله! دیگر از نزدم برخیز به راستی که برایت خیرخواهی کردم وذکر و وردم را از بین مبر که من برگذشت عمر و ساعات زندگی دقت دارم. سلام بر پیروان هدایت باد.