عبدالله91
18th January 2013, 09:44 AM
گرم شور وعشق و مستی و عیش و حال
غوطه ور در عالم فکر و خیال
پر کشیدم از زمین و از زمان
یافتم خود را در مکانی لا مکان
چشم تا می دید انسان بود وبس
از کسی بالا نمی آمد نفس
آدم و حوا و هرچه زاده اند
گوئیا در این زمین استاده اند
هاتفی در گوش من داد این پیام
عمر دنیا گشته است اینک تمام
روز حشر و محشر عظمی به پاست
قاضی این محکمه تنها خداست
یک طرف دوزخ بدو یکسو بهشت
وقت آگاهی زحکم سرنوشت
هرکسی در دست خود یک نامه داشت
نامه را در پیش حاکم می گذاشت
بعد از آن باریتعالی می نوشت
بنده اش اهل جهنم یا بهشت
گشت و نوبت بر من مسکین رسید
نامه ام را خواند و اعمالم چو دید
با غضب افکند سوی من نگاه
گفت چیزی تو نداری جز گناه
خوب میدانی که اینجا برزخ است
جای تو یک گوشه ای در دوزخ است
در حق رب خودت بد کرده ای
راه خوشبختی خود سد کرده ای
کار خوب و نیک اینجا می خرند
گفت تا من را سوی دوزخ برند
یک نظر تا به جهنم دوختم
از شرار شعله هایش سوختم
ناگهان زیبا رخی از ره رسید
حال زارم چون بدید آهی کشید
تا که آمد دیده ام پر نور شد
یک نگاهم کرد آتش دور شد
دست برسینه به پیشش جبرئیل
دور او حلقه زده نوح و خلیل
پیش آمد تا مرا افسرده دید
اینچنینم خسته و پژمرده دید
اشک در چشمان پرمهرش شکفت
رو به حق بنمود با دادار گفت:
پور موسی با تو صحبت می کند
ضامن آهو شفاعت می کند
خوب می دانی که من دردی کشم
جور این بدکار را من می کشم
گرچه او با نامه ای بد آمده
چند باری را به مشهد آمده
ریزه خوار بزم خوانم بوده است
چند روزی میهمانم بوده است
آمده صدبار بر من رو زده
پیش ایوان طلا زانو زده
گنبد و گلدسته ام را دیده است
کفشداری مرا بوسیده است
گرچه از لطف تودگر رانده است
در حریم من زیارت خوانده است
گرچه صدبار آبرویم برده است
آب سقا خانه ام را خورده است
مادرش او را به عشقم زاده است
به کبوترهام دانه داده است
خوب میدانم که خوش کردار نیست
لیک دیدم بهر زهرا می گریست
تا توانست احترامم کرده است
بعد هر مجلس سلامم کرده است
بار الها ای خدای نیک و زشت
من بدون او نمیخواهم بهشت
لطف کن پروردگار جرم بخش
بنده ی بد را به اربابش ببخش
غوطه ور در عالم فکر و خیال
پر کشیدم از زمین و از زمان
یافتم خود را در مکانی لا مکان
چشم تا می دید انسان بود وبس
از کسی بالا نمی آمد نفس
آدم و حوا و هرچه زاده اند
گوئیا در این زمین استاده اند
هاتفی در گوش من داد این پیام
عمر دنیا گشته است اینک تمام
روز حشر و محشر عظمی به پاست
قاضی این محکمه تنها خداست
یک طرف دوزخ بدو یکسو بهشت
وقت آگاهی زحکم سرنوشت
هرکسی در دست خود یک نامه داشت
نامه را در پیش حاکم می گذاشت
بعد از آن باریتعالی می نوشت
بنده اش اهل جهنم یا بهشت
گشت و نوبت بر من مسکین رسید
نامه ام را خواند و اعمالم چو دید
با غضب افکند سوی من نگاه
گفت چیزی تو نداری جز گناه
خوب میدانی که اینجا برزخ است
جای تو یک گوشه ای در دوزخ است
در حق رب خودت بد کرده ای
راه خوشبختی خود سد کرده ای
کار خوب و نیک اینجا می خرند
گفت تا من را سوی دوزخ برند
یک نظر تا به جهنم دوختم
از شرار شعله هایش سوختم
ناگهان زیبا رخی از ره رسید
حال زارم چون بدید آهی کشید
تا که آمد دیده ام پر نور شد
یک نگاهم کرد آتش دور شد
دست برسینه به پیشش جبرئیل
دور او حلقه زده نوح و خلیل
پیش آمد تا مرا افسرده دید
اینچنینم خسته و پژمرده دید
اشک در چشمان پرمهرش شکفت
رو به حق بنمود با دادار گفت:
پور موسی با تو صحبت می کند
ضامن آهو شفاعت می کند
خوب می دانی که من دردی کشم
جور این بدکار را من می کشم
گرچه او با نامه ای بد آمده
چند باری را به مشهد آمده
ریزه خوار بزم خوانم بوده است
چند روزی میهمانم بوده است
آمده صدبار بر من رو زده
پیش ایوان طلا زانو زده
گنبد و گلدسته ام را دیده است
کفشداری مرا بوسیده است
گرچه از لطف تودگر رانده است
در حریم من زیارت خوانده است
گرچه صدبار آبرویم برده است
آب سقا خانه ام را خورده است
مادرش او را به عشقم زاده است
به کبوترهام دانه داده است
خوب میدانم که خوش کردار نیست
لیک دیدم بهر زهرا می گریست
تا توانست احترامم کرده است
بعد هر مجلس سلامم کرده است
بار الها ای خدای نیک و زشت
من بدون او نمیخواهم بهشت
لطف کن پروردگار جرم بخش
بنده ی بد را به اربابش ببخش